معرفت فلسفی، سال ششم، شماره دوم، پیاپی 22، زمستان 1387، صفحات 195-

    بررسی مسئله «صدق» در الهیات پست‏لیبرال

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمود فتحعلی / *دانشیار - گروه کلام مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Nashrieh@Qabas.net
    صفدر الهی راد / *استادیار - گروه کلام و فلسفه دین، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / elahi@iki.ac.ir
    چکیده: 

    هرگونه موضع‏گیری درباره ماهیت و معنای صدقْ بر حوزه‏های مختلف معرفتی، از جمله عرصه دین و الهیات، تأثیر خواهد گذاشت. «الهیات پست‏لیبرال» یکی از رویکردهای نوظهوری به شمار می‏رود که در دوران پست‏مدرنیسم شکل گرفته است. این نوع از الهیات، در مقابل دو رویکرد سنّتی و رویکرد لیبرال، مدعی شیوه سومی در الهیات است و مبانی و اصول مبناگرایان و تجربه‏گرایان را در بوته نقد قرار می‏دهد و ادعاهای تازه‏ای را، برای تبیین وحدت‏گرایی کلیسایی، مطرح می‏سازد. جورج لیندبک مهم‏ترین شخصیت الهیات پست‏لیبرال بوده که با تألیف کتاب «ماهیت آموزه»، نقش مهمی در تبیین و تبلیغ این نگرش الهیاتی داشته است. نگرش درون‏سیستمی و مقولی به صدق، یکی از راهبردهای لیندبک برای رسیدن به اغراض وحدت‏گرایانه بوده که موضوع نوشتار حاضر است. در این مقاله، پس از تبیین کامل نگرش لیندبک در باب صدق، به تحلیل و بررسی این نظریه معرفت‏شناختی خواهیم پرداخت.
     

    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال ششم، شماره دوم، زمستان 1387، 195ـ225

    صفدر تبارصفر[300]

    محمود فتحعلی[301]

     

    چکیده

    هرگونه موضع‏گیری درباره ماهیت و معنای صدقْ بر حوزه‏های مختلف معرفتی، از جمله عرصه دین و الهیات، تأثیر خواهد گذاشت. «الهیات پست‏لیبرال» یکی از رویکردهای نوظهوری به شمار می‏رود که در دوران پست‏مدرنیسم شکل گرفته است. این نوع از الهیات، در مقابل دو رویکرد سنّتی و رویکرد لیبرال، مدعی شیوه سومی در الهیات است و مبانی و اصول مبناگرایان و تجربه‏گرایان را در بوته نقد قرار می‏دهد و ادعاهای تازه‏ای را، برای تبیین وحدت‏گرایی کلیسایی، مطرح می‏سازد. جورج لیندبک مهم‏ترین شخصیت الهیات پست‏لیبرال بوده که با تألیف کتاب «ماهیت آموزه»، نقش مهمی در تبیین و تبلیغ این نگرش الهیاتی داشته است. نگرش درون‏سیستمی و مقولی به صدق، یکی از راهبردهای لیندبک برای رسیدن به اغراض وحدت‏گرایانه بوده که موضوع نوشتار حاضر است. در این مقاله، پس از تبیین کامل نگرش لیندبک در باب صدق، به تحلیل و بررسی این نظریه معرفت‏شناختی خواهیم پرداخت.

     

    کلیدواژه‏ها: صدق، لیبرالیسم، الهیات، پست‏لیبرال، کل‏گرایی، وحدت‏گرایی، لیندبک.

    مقدّمه

    الهیات، در غرب، دوره‏های گوناگونی را سپری کرده است. در یک طبقه‏بندی کلّی، می‏توان دوران سنّتی، مدرن، و پست‏مدرن را سه چرخش مهم و محوری در شکل‏گیری انواع مختلف الهیات تلقّی کرد. هریک از این دوره‏ها ویژگی‏های خاصی دارند که پرداختن به آنها از حوصله این نوشتار خارج است.

    یکی از شاخه‏های الهیات که شکل‏گیری آن به دوران معاصر، یعنی پست‏مدرن، بازمی‏گردد «الهیات پست‏لیبرال» است، که تنها سه دهه از تکوّن رسمی آن می‏گذرد. در طول این سه دهه، شخصیت‏های مختلفی به تبیین و حمایت از این رویکرد پرداخته‏اند، ولی تأثیرگذارترین شخصیت در اندیشه پست‏لیبرال را می‏توان جورج لیندبک قلمداد کرد؛ کسی که کتاب او، ماهیت آموزه،[302] بهترین منبع پژوهش در اندیشه پست‏لیبرال بهحساب می‏آید.[303]

    پایه‏گذاران الهیات پست‏لیبرال، به ویژه لیندبک، برای رسیدن به آرمان «وحدت‏گرایی کلیسایی» از هیچ کوششی فروگذار نکردند. لیندبک تلاش زیادی کرد تا مبانی[304] فلسفی و الهیاتی وحدت‏گرایی را تبیین کند. تحقّق غرض وحدت‏گرایانه لیندبک مقتضی آن است که وی به لحاظ معرفت‏شناختی رویکردی را در باب صدق اتّخاذ کند که در مقابل گزاره‏گراهای سنّتی، از هرگونه نگرش انحصاری در معرفت صادق پرهیز کرده باشد. رویکرد سنّتی در باب تعریف و معیار صدقْ نه تنها برای وحدت‏گرایی کلیسایی مفید نیست، بلکه با مبانی وحدت‏گرایانه ناسازگار است. از این‏رو، لیندبک ـ به منظور حل این مسئله ـ رویکرد درون‏سیستمی و مقولی را در باب صدق اختیار می‏کند.

    لیندبک به پیروی از انسجام‏گرایان و کل‏گرایان، صدق را تطابق گزاره با واقع خارجی ندانسته، بلکه آن را به سازواری با کلّ بافت مربوطه (باور، رفتار و شکل‏های همبسته زندگی) تعریف کرده است. کل‏گرایانی همچون کواین، معرفتی را صادق تلقّی کرده‏اند که با شبکه باورهای انسان هماهنگ باشد. آنان، در مقابل، معرفتی را کاذب تلقّی کرده‏اند که با شبکه باورهای انسان هماهنگ نباشد.

    البته، لیندبک از صدق وجودشناختی نیز سخن به میان می‏آورد و می‏گوید: معرفت دینی، علاوه بر صدق درون‏سیستمی، دارای صدق وجودشناختی است. وی در تبیین صدق وجودشناختی، به عنصر کاربرد توجه کرده و گفته است که تطابق بیانات دینی با واقعیت، صرفا تابع نقش آنها در تشکیل دادن شکلی از زندگی و شیوه‏ای از بودن در جهان است، که همین امر به خودی خود با مهم‏ترین واقعیت غایی مطابقت دارد. با این حال، لیندبک تمایل دارد که از صدق وجودشناختی، به عنوان صدق مقولی یاد کند. او معتقد است که دین صادق باید مقولات کافی را برای شکل زندگی فراهم کند. بنابراین، لیندبک ـ همانند پراگماتیست‏ها ـ در تبیین صدق وجودشناختی به نقش کاربردی و عملی گزاره‏ها توجه می‏کند. با این توضیح، می‏توان گفت که دیدگاه لیندبک در باب صدق، آمیزه‏ای از دیدگاه‏های انسجام‏گرایی و پراگماتیستی است.

    به اعتقاد نگارنده، لیندبک در تبیین فلسفی وحدت‏گرایی کلیسایی و پلورالیسم دینی تلاش‏های بدیعی را انجام داده، ولی اندیشه‏های وی دستخوش اشکالات عمیقی است. توجه به این اشکالات، متفکران پست‏لیبرال را وادار خواهد کرد تا به دنبال یافتن مبانی و تبیین‏های جدیدی برای وحدت‏گرایی باشند.

    مقاله حاضر بر آن است تا پس از تبیین تفصیلی مسئله «صدق» از منظر پست‏لیبرالِ لیندبک، به تحلیل و بررسی این نگرش بپردازد.

     

    الهیات پست‏لیبرال[305]

    پست‏لیبرالیسم که یکی از مهم‏ترین تحولات در زمینه الهیات شمرده می‏شود، در حدود سال 1980 و به دنبال تردید روزافزون درباره امکان جهان‏بینی لیبرال،[306] پا به عرصه گذاشت. این مکتب بر اساس آثار فیلسوفانی چون السدر مکینتایر،[307] هم رویکرد جنبشروشنگری سنّتی به «عقلانیت مطلق» را نفی کرد و هم به ردّ پیش‏فرض‏های لیبرالی در تجربه مستقیم دینی و مشترک برای همه بشریت پرداخت.[308]

    هاوکینز در تعریف الهیات پست‏لیبرال می‏نویسد:

    واکنشی است در برابر الهیات لیبرال؛ یعنی الهیات عصر روشنگری. در الهیات لیبرال، معتقد بودند که انسان باید برای همه باورها دارای معیارهایی باشد که به صورت عمومی قابل پذیرش باشند. پست‏لیبرال‏ها، در مقابل الهیات لیبرال، از بازگشت به سنّت و حجیت حمایت می‏کنند.[309]

    همچنین، دهارت در تعریف واژه «پست‏لیبرالیسم» می‏گوید:

    پست‏لیبرالیسم، خواه مثبت و خواه منفی ارزیابی شود، ساختاری است که تلاش کرده است تا رویکردی متمایز با شیوه‏های اصلی الهیات مسیحی داشته باشد. این مکتب ـ به نحو سیستماتیک ـ با برداشت‏ها و شیوه‏های مشخص الهیات دانشگاهی معروف به نام «لیبرال»، «مدرنیست» یا «اصلاح‏طلب» مخالفت می‏کند.[310]

    وحدت‏گرایی کلیسایی[311] یکی از مهم‏ترین دغدغه‏های لیندبک بوده، به طوری کهوی تمام مؤلفه‏های الهیاتی خود را با هدف تأمین مبانی کافی برای تحقّق این امر شکل داده است.[312] همان‏گونه که پیشتر بیان شد، کتاب ماهیت آموزه (1984)، که مهم‏ترین اثرالهیاتی در گرایش پست‏لیبرال قلمداد می‏شود، نوشته لیندبک است.[313] گفتنی است کهتعهد لیندبک به جنبش وحدت‏گرایی کلیسایی در همین اثر بنیادین وی نمود یافته است. جورج لیندبک و همکارش، هانس فرای،[314] به واسطه این کتاب از برجسته‏ترین رهبرانالهیات پست‏لیبرال شمرده شده‏اند. در دهه اخیر، رویکرد پست‏لیبرالِ لیندبک از میزان بالایی از توجه پروتستان‏های آمریکا برخوردار شده است.[315]

    الهیات پست‏لیبرال و مسئله صدق

    یکی از مهم‏ترین پایه‏های معرفت‏شناسی لیندبک بررسی ماهیت یا معیار صدق است. از هر کسی که به مسائل کثرت‏گرایی دینی می‏پردازد، یا از دغدغه‏های وحدت‏گرایانه برخوردار است، انتظار می‏رود که موضع خویش را درباره ماهیت و معیار صدق مشخص کند. همچنان‏که در مقدّمه مقاله حاضر بیان شد، لیندبک به دنبال پایه‏گذاری مبانی لازم برای تبیین پلورالیسم دینی می‏باشد؛ بنابراین، اهتمام او به مسائل معرفت‏شناختی صدقْ امری ضروری است.

    اگر هر دینی مدّعی حقیقت باشد، چگونه می‏توان این تنوع گسترده میان ادیان جهان و تنوع گسترده‏تر میان نحله‏های مختلف هریک از ادیان را توجیه کرد؟ اگر تئوری‏های مربوط به آموزه‏های دینی نگاهی انحصارگرایانه به دین داشته باشند، در مقابلِ موج بزرگی از ادعاهای حقیقی ادیان و طرفداران آنها شکست خواهند خورد؛ امّا اگر تئوری‏ها نگرشی کثرت‏گرایانه به دین داشته باشند، چگونه می‏توانند حقیقت واحد را در جهان تبیین کنند؟

    لیندبک تلاش می‏کند که تبیینی از ادیان متکثر و رابطه آنها با حقیقت واحد ارائه کند تا هم تنوع ادیان را معقول جلوه دهد و هم مسئله حقیقت واحد را توجیه کند. وی نخست به بیان دو رویکرد مهم (سنّتی و لیبرال) در باب صدق می‏پردازد و سپس رویکرد سوم را به عنوان رویکرد پست‏لیبرال مورد توجه قرار می‏دهد: طرفداران رویکرد سنّتی، صدق گزاره‏ای[316] (یعنی تطابق یا هم‏شکلی ذهن با خارج) را معیار گزاره‏های دینی می‏دانند.در این رویکرد، هر گزاره ـ نهایتا ـ یا صادق است یا کاذب. در صدق گزاره‏ای، مراتب یا تنوع حقیقت وجود ندارد. با وجود اینکه یک دین ممکن است آمیزه‏ای از بیانات صادق یا کاذب باشد، مسئله اساسی در این نگرش آن است که چه ایمانی می‏تواند ادعاهای حقیقی‏ای با کمترین ادعای کاذب را ارائه کند؟[317]

    از نظر مبناگرایان معرفتی سنّتی، صدقْ به معنای مطابقت با واقعیت است که بر اساس رویکرد واقع‏گرایان معرفت‏شناختی، به گزاره‏های درجه یک منتسب می‏باشد. در این نوع از صدق، گزاره‏ها بدون توجه به امر دیگری و تنها به خودی خود از واقعیت خارجی حکایت می‏کنند. معنای هر گزاره صرفا در گرو فهم الفاظ و ترکیب جمله است، نه عوامل خارج. لیندبک می‏گوید: صدق، در رویکرد تجربی ـ بیانی، نمادین[318] است.مقایسه میان ادیان برحسب آن است که این ادیان چگونه تجربه درونی مربوط به امر الوهی را (که بنا بر اعتقاد، میان ادیان، مشترک است) بیان می‏کنند؟ همه ادیان، در این معنای منسجم و نمادین، مستعد آن هستند که به نحو درستی عمل کنند؛ ولی ممکن است که در ظرفیت، یا میزان واقعی بهره‏مندی از صدق، متفاوت باشند.[319]

    در این بخش، به تبیین تئوری صدق از نگاه لیندبک می‏پردازیم.

     

    انواع صدق در گزاره‏ها

    لیندبک معتقد است که یکی از اصول مهم برای رسیدن به وحدت‏گرایی کلیسایی آن است که تبیین صحیحی از صدق معرفت‏شناختی ارائه کنیم. وی هیچ‏یک از تئوری‏های پیشین را به تنهایی برای چنین مقصودی کارآمد نمی‏داند؛ زیرا، هیچ‏یک از آنها نتوانسته‏اند با نگرشی جامع به صدقْ نظر کنند. بر این اساس، تئوری‏های مربوط به پیش از پست‏لیبرال، یا جامعِ افراد نیستند یا برای وحدت‏گرایی موردنظر پست‏لیبرال‏ها ناکافی هستند. از این‏رو، لیندبک تلاش می‏کند تا تئوری صدقی را ارائه کند که هم تاحدی تئوری‏های پیشین[320] را دربر داشته باشد و هم در راستای وحدت‏گرایی مفید باشد. وی در معرفت‏شناسی خویش به سه نوع از صدق اشاره می‏کند:

    1. صدق وجودشناختی:[321] مطابقت گزاره با واقعیت غایی؛[322]

    2. صدق درون‏سیستمی:[323] برخورداری گزاره از انسجام[324] و مطابقت آن با شبکه باورها؛

    3. صدق مقولی:[325] برخورداری گزاره‏ها از مقولات کافی برای معنادار کردن اهدافموردنظر خود.

    لیندبک این ساختار را در الهیات ضروری می‏پندارد. بنابراین، به نظر او، گزاره‏های دینی باید از هر سه نوع صدق (وجودشناختی، درون‏سیستمی، و مقولی) برخوردار باشند.

    نانسی مورفی در تبیین تئوری سه‏قطبی صدق گزاره‏های دینی از نظر لیندبک چنین می‏گوید:

    واژه «صدق» در ساختار لیندبک به سه شیوه به کار برده شده است: «صدق درون‏سیستمی، صدق مقولی، و صدق وجودشناختی». صدق درون‏سیستمی انسجام میان باورها، و میان باور و رفتار است. وقتی می‏گوییم فلان دین به لحاظ درون‏سیستمی صادق است، منظورمان این است که آن دین سازگار و منسجم است. با این حال، صدق درون‏سیستمی به خودی خود کافی نیست؛ بنابراین، به دلیل وجود مشکل نظام‏های رقیب و به یک اندازه منسجم در معرفت‏شناسی‏های کل‏گرا، لیندبک دو مفهوم دیگر را نیز برای مفهوم «صدق» تعریف می‏کند: «صدق مقولی» و «صدق هستی‏شناختی». دینی به لحاظ مقولی صادق است که مقولات آن برای تفسیر واقعیت، اظهار تجربه، و زندگی منظم کافی باشند. سرانجام، دینی که به عنوان یک دین کامل اتخاذ شده به لحاظ هستی‏شناختی صادق است، تا جایی که در خدمت هماهنگ نمودن پیروان آن با «واقعیت غایی و خیری که در نهاد اشیا نهفته شده» باشد. یعنی، مطابقت سخنان دینی با واقعیت، خصوصیتی نیست که سخنان در خودشان و از خودشان به دست دهند؛ بلکه صرفا در نقششان برای ایجاد شکلی از زندگی و شیوه‏ای از بودن در جهان است، که خود این امر با مهم‏ترین و نهایی‏ترین واقعیت مطابقت دارد.[326]

    با این مقدّمه، اکنون به بررسی تفصیلی هریک از انواع صدق از نظر لیندبک، و سپس تبیین ارتباط آنها با رویکردهای مشابه می‏پردازیم.

    1. صدق درون‏سیستمی

    صدق درون‏سیستمی را می‏توان اساس معرفت‏شناسی لیندبک تلقّی کرد. وی با توجه به رویکرد کل‏گرایان، در تبیین ساختار معرفت، می‏گوید: زمانی سخنان به لحاظ درون‏سیستمی صادق هستند که با کلّ بافت مربوط به خودشان سازوار باشند. از این‏رو، معرفت را نمی‏توان صرفا در فهم جملات و مفردات مرتبط با آنها یافت؛ بلکه معرفت محصول مجموعه‏ای از عوامل، بسترها و شرایطی است که آن جملات در آنها بیان و اظهار شده‏اند. لیندبک درباره آموزه‏های دینی از این فراتر رفته و گفته است: دین، نه تنها باید با دیگر بیانات، بلکه باید با شکل‏های همبسته زندگی نیز سازوار باشد؛ به تعبیر دیگر، آموزه‏های دینی باید هم با مجموعه بیانات دیگر و هم با مجموعه رفتارهای انسان هماهنگ باشند. بنابراین، برای فرد مسیحی، عبارت «خدا سه تا و یکی است» یا «عیسی پروردگار است» تنها به صورت اجزایی از یک روال کلّی مربوط به سخن گفتن، اندیشیدن، احساس، و رفتارْ صادق است. برای مثال، فریاد جنگجوی صلیبی که «عیسی سرور است»، برای توجیه جدا کردن سر بی‏دین، کاذب است؛ ولی همین عبارت ممکن است در بافتی دیگر سخنی صادق باشد.[327] پس، بر اساس صدق کل‏گرایانه، جملات بهخودی خود هیچ معرفت خاص و متناسبی را در اختیار نمی‏گذارند؛ بلکه فقط با قرار گرفتن در بسترها و شرایط متفاوت می‏توانند معنادار باشند.

    تئوری کل‏گرایانه لیندبک در باب صدق را می‏توان بر کل‏گرایی[328] کواین[329] منطبقدانست. بر اساس کل‏گرایی معنایی[330] کواین، واحد معنا واژه یا حتی جمله نیست، بلکهواحد معنا تئوری یا کلّ علم است؛ بدین ترتیب، معنای هر جمله در زبان از معنای دیگر جملات موجود در زبان تعیّن می‏یابد. نظر کواین در این‏باره برخلاف مبناگرایی است: ساختمان معنا برجی نیست که بر روی پایه‏هایش استوار باشد یا اینکه مخروطی‏شکل نیست، بلکه مانند یک شبکه[331] است. با توجه به دیدگاه کواین، معرفت دینی نیزساختار شبکه‏ای دارد؛ معرفت دینی را نمی‏توان مانند برج یا مخروطی در نظر گرفت: عالِم دین هیچ‏گاه آجرهای برج معرفت را بر روی هم نمی‏چیند تا برج معرفت دینی را بسازد؛ بلکه او، به معنای دقیق کلمه، توری می‏بافد که حاشیه‏های آن شرایط مرزی دارد.[332]

    کواین، با تشبیه معرفت به اجزای موتور یک ماشین، می‏گوید:

    یک مکانیک بسیار ماهر ممکن است بتواند با بررسی تک‏تک اجزای موتور یک ماشین، یعنی با بررسی هرکدام از اجزا به صورت کاملاً مستقل و جدا از سایر اجزا، درباره آن موتور چیزی را به ما بگوید؛ امّا دیدن موتور به صورت یک کلّ، که همه اجزایش با یکدیگر کار می‏کنند، مطمئنا مقصود وی را بهتر برآورده می‏کند. آنچه ما باور داریم نیز چنین است.[333]

    همان‏طور که قبلاً گفته شد، لیندبک ـ همانند کواین ـ معتقد است که معرفت را نمی‏توان صرفا در فهم جملات و مفردات مرتبط با آنها یافت؛ بلکه معرفت محصول مجموعه‏ای از عوامل، بسترها و شرایطی است که آن جملات در آنها بیان و اظهار شده‏اند. به اعتقاد او، جملاتی صادق هستند که از هماهنگی کافی با دیگر باورها، رفتارها و شکل‏های همبسته زندگی برخوردار باشند.

    سؤال مهمی که در اینجا مطرح می‏شود، این است که صدق درون‏سیستمی چه ارتباطی با وحدت‏گرایی کلیسایی دارد؟ همچنین، این تئوری معرفت‏شناختی چگونه می‏تواند دغدغه‏های الهیاتی پست‏لیبرال‏ها را برطرف کند؟ در پاسخ به این پرسش‏ها، ابتدا باید به مشکلی اساسی اشاره کنیم که معرفت‏شناسی مبناگرایانه ماقبل پست‏لیبرال برای وحدت‏گرایی ایجاد می‏کرد و سپس به ویژگی صدق درون‏سیستمی بپردازیم.

    مانع معرفت‏شناختی وحدت‏گرایان از آنجا ناشی شده است که آنان صدق گزاره‏های دینی را به مطابقت این گزاره‏ها با واقع وابسته کرده‏اند. این تفسیر مبناگرایانه از صدقْ سبب‏ساز نگرشی انحصارگرایانه به ادیان می‏شود، زیرا تنها ادیان و گزاره‏های دینی‏ای را صادق می‏داند که با واقعیت محقّق در خارج مطابقت داشته باشند؛ از این‏رو، به علّت وجود آموزه‏های متفاوت و حتی متناقض در ادیان مختلف، فقط برخی از این ادیان و آموزه‏های دینی می‏توانند از صدق و حقیقت برخوردار شوند. نتیجه اینکه هر دیندار صرفا دین و مجموعه آموزه‏های دینی خود را صادق می‏پندارد و بر این اساس، گزاره‏های دینی موجود در دیگر ادیان را باطل می‏شمارد. پست‏لیبرال‏ها می‏پندارند: بر اثر این نگرش انحصارگرایانه به دین، زمینه‏های وحدت و تقریب میان ادیان و مذاهب از بین می‏روند و به تدریج، طرفداران ادیان و مذاهب مختلف از یکدیگر جدا می‏شوند.

    ولی بر اساس صدق درون‏سیستمی، ضرورتی به مطابقت گزاره‏های دینی با واقعیت نیست و کافی است که آنها با بافت و مجموعه امور مرتبط سازگار باشند. لازمه طبیعی چنین رویکردی این خواهد بود که هر دین و مذهبی که از ویژگی سازگاری و انسجام درونی برخوردار باشد صادق و حقیقی شمرده شود. همه ادیان و کلیساهای متفاوت این ویژگی را دارند؛ از این‏رو، زمینه معرفت‏شناختی عناد و جدایی ادیان از بین خواهد رفت.

     

    2. صدق وجودشناختی

    مراد مبناگرایان از صدق وجودشناختی همان صدق گزاره‏ای است (گزاره‏ای صادق است که با واقعیت مطابقت داشته باشد)؛ ولی مراد لیندبک از صدق وجودشناختی نگرشی پراگماتیستی و غیرگزاره‏ای است. وی معتقد است که نمی‏توان صدق را از کاربرد جدا کرد: تطابق بیانات دینی با واقعیت، صرفا تابع نقش آنها در تشکیل دادن شکلی از زندگی و شیوه‏ای از بودن در جهان است، که همین امر به خودی خود با مهم‏ترین واقعیت غایی مطابقت دارد.[334]

    نظریه لیندبک در صدق درون‏سیستمی به تئوری انسجام‏گرایان درباره صدق شباهت داشت؛ ولی در صدق وجودشناختی، که کاربرد جملات مورد توجه قرار می‏گیرد، لیندبک به تئوری پراگماتیست‏ها (عمل‏گرایان) نزدیک می‏شود. بنابراین، می‏توان گفت که لیندبک تلاش کرده است تا هریک از تئوری‏های انسجام‏گرایان و پراگماتیست‏ها را به عنوان جهات مختلف صدق گزاره‏ها بیان کند.

    لیندبک با تشبیه این رویکرد به نگرش کاربردی آستین[335] بر این باور است که همیننکته در برداشت وی از کاربرد «انشایی»[336] زبان نیز یافت می‏شود. با توجه به رویکردکاربردی به دین، صدق گزاره‏ای یک بیان دینی ـ به معنای تطابق وجودشناختی ـ تنها در شرایطی است که دارای کارکردی از انشا، فعل، یا کنش باشد؛ و همین امور موجب تطابق می‏شوند. البته، لیندبک به تفکیک صدق در گزاره‏های دینی و غیردینی می‏پردازد و می‏گوید: در واقع، این امر در سخن غیردینی اتفاق نمی‏افتد؛ زیرا بیانات غیردینی معمولاً نمی‏توانند، به طور همزمان، هم به لحاظ انشایی و هم به لحاظ گزاره‏ای عمل کنند.[337]

    لیندبک در تفسیر خاص خود از صدق گزاره‏های دینی ـ همچنان‏که خود وی اشاره کرده ـ وامدار دیدگاه آستین درباره «افعال گفتاری»[338] است. به بیان آستین، در میاناظهارات زبانی، طبقه مهمی به نام گزاره‏های انشایی وجود دارد که در ظاهر به شکل گزاره‏های خبری هستند، ولی نه صادق‏اند و نه کاذب؛ زیرا قصد گوینده از ادای این جمله‏ها توصیف واقع نیست، بلکه گوینده به وسیله این جملات فعلی را انجام می‏دهد. برای مثال، کسی که می‏گوید: «قول می‏دهم که شما را ببینم»، قصد بیان واقعیت یا حالتی را ندارد؛ بلکه ـ با همین جمله ـ فعل وعده را تحقّق می‏بخشد. بنابراین، آستین ابتدا جمله‏ها را به اخباری[339] و انشایی[340] تقسیم کرد؛ ولی با تأمّلات عمیق‏تر، به این نتیجهرسید که تقسیم اظهارات به اخباری و انشایی نادرست است، زیرا به اعتقاد او جملات خبری از تمام ویژگی‏های جملات انشایی نیز برخوردارند. آستین با ایجاد این تحول بزرگ در دیدگاه خود، نگرش زبانی نسبت به برخی از اظهارات را به تمام اظهارات سرایت داد؛ او تمام اظهارات زبانی را از سنخ «فعل» تلقّی کرد. در نتیجه، به اعتقاد آستین، هر اظهاری نوعی فعل گفتاری است.[341] با این حال، لیندبک معتقد است که در حوزه دینی، خود این جمله دارای کاربرد انشا، با واقعیت مطابقت دارد؛ البته واقعیت از نوع خاص خودش، یعنی واقعیت غایی.

    از نظر لیندبک، این نگرش را می‏توان در اظهارات شخصیت‏های دینی نیز پیدا کرد. از این‏رو، او تاحدی تلاش می‏کند شواهدی را از کتاب مقدّس یا از بیانات شخصیت‏های برجسته دینی نقل کند تا اثبات نماید که رویکرد وی رویکردی صرفا انتزاعی و بدون تناسب با واقع نیست. برای مثال، پولُس[342] و لوتر[343] تلاش می‏کردند تا شیوه‏ای را برایتبیین حقیقت اتخاذ کنند که بر اساس آن، خویش را برای شیوه‏ای از زندگی متعهد سازند. این تلاش گویای این ادعاست که صدق گزاره‏های دینی به کاربرد انشایی آنهاست، نه به تطابق آنها با واقعیت‏های عینی. لیندبک از این نکته نتیجه می‏گیرد که نمی‏توان تأکید لوتر را بر اینکه «من نمی‏توانم تأیید کنم که "عیسی خداست"، مگر از این راه که او را خدای خودم تلقّی کنم» با رویکرد گزاره‏گراها (که معنا، صدق و کذب گزاره‏ها را مستقل از ذهنیت گویندگان آنها و وابسته به تطابق عینی آنها با خارج می‏دانند) و همچنین با نگرش تجربی ـ بیانی لیبرال‏ها (که معنای دینی بیاناتی را مانند «عیسی خداست» به نقش آنها در نمادین کردن تجربه‏های درونی می‏دانند) سازگار دانست.[344]

    لیندبک، با استناد به این گزاره‏های دینی، تلاش کرد تا شواهدی را برای اثبات نگرش کاربردی خود درباره صدق گزاره‏های دینی بیان کند.

    لیندبک نگرش گزاره‏ای مبناگرایان را به گزاره‏های دینی نمی‏پذیرد، ولی رویکرد خود را با معرفت‏گرایی یا گزاره‏گرایی معتدل ـ مانند تئوری تمثیلی آکویناس[345] ـ سازگارمی‏داند. بر اساس تئوری تمثیلی آکویناس، هیچ شیوه و تلقّی بشری از بیانات الوهی بر وجود خدا قابل انطباق نیست، با این حال، این بیانات از معنایی برخوردارند. برای مثال، در گزاره «خدا خوب است»، ما هیچ‏یک از مفاهیم راجع به «خوبی» را لایق ساحت ربوبی نمی‏دانیم؛ ولی درجه‏ای از خیریت خدا وجود دارد که برای ما قابل فهم نیست، یعنی تفسیر خدا از خیریت خود. به تعبیر دیگر، گزاره «خدا خوب است» معنادار و صادق است، بدون آنکه معنای آن قابل فهم و بیان باشد. ممکن است که الهی‏دانان برای جلوگیری از تفسیرهای نادرستْ از تمثیل‏هایی استفاده بکنند، ولی نمی‏توانند چگونگی تطابق این تمثیل‏ها را با واقعیت معیّن کنند؛ بنابراین، توانایی تصدیق آنها را ندارند. امّا بر اساس تئوری تمثیلی آکویناس، حتی با وجود این پوچی اطلاعاتی، معنا می‏تواند مورد تصدیق واقع شود.[346]

    خود لیندبک می‏پرسد: اگر محتوای معرفتی ادعاهای حقیقی راجع به خداوند را به این حداقل برسانیم، پس این ادعاها چه کارکردی دارند؟ اگر ندانیم که خدا چگونه خوب است، چه نکات جدیدی را از تصدیق «خدا خوب است» استنتاج می‏کنیم؟ ولی، به اعتقاد او، خداباوران کلاسیک می‏توانند به اهداف آنها نسبت به نقش «انشایی» بیانات دینی متوسل شوند: آنها می‏توانند جواب دهند که علی‏رغم این پوچی اطلاعاتی، این ادعا که «خداوند به نحو صادقانه خوب است» به خودی خود بیشترین اهمیت را دارد؛ زیرا این بیان توجیه می‏کند پاسخ‏هایی را مثل اینکه خدا با شیوه‏هایی که توسط حکایت‏های مربوط به آفرینش، عنایت خدا و نجاتی که اندیشه‏ها و باورهای خداباوران را شکل می‏دهد، خوب است، یا از این طریق که به شدت انسان را به اندیشه و رفتارش متعهد می‏کند. همچنین، معنای این ادعا که «عیسی حقیقتا و واقعا از مرگ برخاسته» این اجازه را می‏دهد تا به شیوه‏هایی رفتار کنیم که در حکایت‏های رستاخیز توصیه شده‏اند؛ حتی اگر نتوان شیوه دلالت آن حکایت‏ها را تشخیص داد.[347]

    لیندبک معتقد است: دین را، هم بر اساس رویکردهای معرفت‏گرا و هم بر اساس رویکرد فرهنگی ـ زبانی[348] پست‏لیبرال، می‏توان تصدیق‏هایی صادق (به لحاظوجودشناختی) تلقّی کرد. رویکرد فرهنگی ـ زبانی مستلزم نفی یا پذیرش واقع‏گرایی معرفت‏شناختی و تئوری تطابق در باب صدق نیست. خداباوران وقتی جمله‏ای را نظیر «مسیح خداست» به کار می‏برند، به طور ضمنی، گزاره صادق درجه اولی را بیان می‏کنند. با وجود این، شرایط لازم برای بیان گزاره‏ها از منظر رویکرد معرفت‏گرا تفاوت‏های بسیاری با همین شرایط از منظر رویکرد فرهنگی ـ زبانی دارد: از منظر معرفت‏گرا، الهیات و آموزه عمدتا گزاره‏ای هستند؛ در حالی که از منظر فرهنگی ـ زبانی، صدق و کذب گزاره‏ای توصیف‏کننده زبان دینی‏اند، زمانی که برای شکل دادن زندگی از راه نماز، ستایش، تبلیغ و اندرز به کار گرفته شوند. صرفا در این سطح است که انسان‏ها به لحاظ زبان‏شناختی، صدق یا کذب و تطابق یا عدم تطابق آنها را با راز غایی به نمایش می‏گذارند. همچنان‏که دستور زبان ـ به خودی خود ـ هیچ امر صادق یا کاذبی را درباره جهانی که زبان در آن به کار گرفته شده است تصدیق نمی‏نماید، الهیات و آموزه نیز هیچ امر صادق یا کاذبی را درباره خدا و ارتباط او با مخلوقاتش بیان نمی‏کند.[349]

    تأکید عمده لیندبک بر این نکته است که گزاره دینی ممکن است صدق وجودشناختی داشته یا نداشته باشد، ولی زبان دین بیانگر مطابقت این گزاره با واقع نیست؛ بلکه حاکی از کاربرد گزاره در شیوه زندگی است و همین کاربرد و عدم کاربرد معیار صدق گزاره‏ای می‏باشد.

    لیندبک درباره رابطه بین صدق درون‏سیستمی و وجودشناختی می‏گوید: از منظر واقع‏گرایان معرفت‏شناختی، صدق یا کذب درون‏سیستمی بنیادین است، به این معنا که شرط لازم برای نوع دوم از صدق (تطابق وجودشناختی) است، نه آنکه شرط کافی باشد. به تعبیر دیگر، هر گزاره فقط زمانی به لحاظ وجودشناختی صادق است که به لحاظ درون‏سیستمی نیز صادق باشد؛ ولی صدق درون‏سیستمی گزاره در گرو صدق وجودشناختی آن نیست. گزاره صادق به لحاظ درون‏سیستمی، زمانی به لحاظ وجودشناختی کاذب یا به تعبیر دقیق‏تر «بی‏معنی» است که بخشی از نظامی به حساب آید که فاقد مفاهیم یا مقولات برای ارجاع به واقعیات مرتبط باشد، و زمانی به لحاظ هستی‏شناختی صادق است که بخشی از نظامی شمرده شود که خود به لحاظ مقوله‏ای صادق باشد. بیاناتی از دین، که به طور کلّی نامنسجم نباشند، می‏توانند به لحاظ درون‏سیستمی صادق باشند؛ ولی این صدق تضمین‏کننده صدق یا معناداری وجودشناختی آنها نیست.[350]

    نگرش کاربردی در تبیین صدق وجودشناختی نیز ارتباط نزدیکی با غرض وحدت‏گرایانه لیندبک دارد؛ زیرا وقتی صدق گزاره‏های موجود در دین‏ها و فرقه‏های گوناگون را به نقش کاربردی آنها وابسته کنیم، هر دین و فرقه‏ای که برای طرفداران و پیروان خود مفید بوده و به آنان در جهت‏دهی صحیح به زندگی کمک کرده باشد دین و فرقه‏ای صادق به حساب می‏آید، اگرچه این دین‏ها و فرقه‏ها از باورها و گزاره‏های متفاوت و متناقضی برخوردار باشند. بنابراین، ادیان و فِرَق مختلف ـ به رغم ناسازگاری‏های آموزه‏ای ـ می‏توانند با یکدیگر توافق و تلائم داشته باشند و از هرگونه جدایی ناشی از تکثّر در باورهای دینی پرهیز کنند.

     

    3. صدق مقولی

    لیندبک در تبیین نوع سوم از صدق که همان صدق مقولی باشد، همانند صدق وجودشناختی، به اتخاذ نگرش کاربردی اقدام نموده است. بر اساس صدق مقولی، گزاره‏هایی صادق شمرده می‏شوند که از مقولات کافی برای فهم و تبیین امور واقعی برخوردار باشند. لیندبک معتقد است که خود گزاره‏های دینی هیچ‏گونه اطلاعاتی را درباره خارج به ما نمی‏دهند، بلکه تنها می‏توانند مقولات کافی را برای فهم امور مربوط به خارج عرضه کنند: ادیان، در رویکرد فرهنگی ـ زبانی، اصولاً زبان‏های متفاوتی برای تفسیر واقعیت، بیان تجربه و تنظیم زندگی تلقّی می‏شوند. در بررسی مسئله صدق، تمرکزْ بر مقوله‏ها (ادبیات یا قواعد بازی) قرار دارد. مسائلی که در مقایسه ادیان پدیدار شده‏اند، بیش از هرچیز، به کفایت مقولی ادیان مربوط می‏شوند؛ مقوله‏هایی کافی هستند که بتوان آنها را برای اموری که واقعی تلقّی می‏شوند به کار برد؛ ولی این مقوله‏ها صدقِ گزاره‏ای، عملی و نمادین را تضمین نمی‏کنند. دینی را که چنین مقوله‏هایی دارد، به لحاظ مقولی، می‏توان دین حقیقی نامید.[351]

    لیندبک ادیان را با دستگاه‏های ریاضی مقایسه می‏کند؛ زیرا خودِ مفاهیم ریاضی، به لحاظ گزاره‏ای، صدق یا کذب وجودشناختی ندارند؛ بلکه در واقع صرفا حاوی اصطلاحاتی هستند که در آنها، امور صادق و کاذبِ درجه اول می‏توانند بر اساس ابعادِ قابل تشخیص واقعیت بیان شوند. برای مثال، بی‏معناست اگر بگوییم: «چیزی بزرگ‏تر از چیزی دیگر است»؛ در حالی که مفهوم مقولی «اندازه» را نداشته باشیم. با وجود این، کفایت مقولی مفاهیم ریاضی تضمین‏کننده صدق گزاره‏ای نیست، بلکه صرفا بیانات معناداری را ممکن می‏سازد؛ یعنی اگر چیزی کمّیت‏پذیر باشد، بیانات راجع به اندازه آن معنادار است، ولی ضرورتا صادق نیست. همچنین، دین صادق ـ از حیث مقولی ـ دینی است که بتوان به نحو معناداری راجع به آن سخن گفت؛ ولی معناداری اعم از صدق یا کذب گزاره‏ای است. به عبارت دیگر، آموزه‏های دینی می‏توانند معنادار باشند، حتی در مواردی که مطابق با واقع نباشند.[352]

    به اعتقاد لیندبک، تفاوت میان ادیان را می‏توان تاحدی با تفاوت میان امور ریاضی و غیرریاضی (مثلاً تفاوت بین امور کیفی و کمّی راجع به واقعیت) مشابه دانست: برای مثال، «بزرگ‏تر» را نمی‏توان با «قرمزتر» سنجید، چون این سنجش به بی‏معنایی توصیفی منجر خواهد شد؛ مانند اینکه بگوییم: پرچمِ قرمزْ بزرگ‏تر از «میدان سرخ»[353] درمسکو می‏باشد، چون قرمزتر است، و برعکس. همچنین، شیوه‏هایی که برای استناد به نیروی نیروانای[354] بودایی به کار گرفته می‏شود همان شیوه‏هایی نیست که در ادیانغربی و فرهنگ‏های متأثر از آنها به کار گرفته شده است. به همین دلیل، فرد غیربودایی ـ حداقل ـ چگونگی سخن گفتن (صادق یا کاذب) راجع به نیروانا را نخست گیج‏کننده می‏یابد یا حتی ممکن است آن را به نحو معناداری انکار کند. بیشتر مسیحیان مدعی‏اند که تاریخ ابراهیم، اسحاق، یعقوب و عیسی ـ همچنان‏که در کتاب مقدّس آمده ـ بخشی از معنای ارجاعی مربوط به واژه «خدا» است؛ بنابراین، فیلسوفان و کسان دیگری که به این روایات توجهی ندارند، از معنای خدا، تلقّی دیگری دارند. بر اساس این دیدگاه، ایمان به خدای کتاب مقدّس، غیر از براهین فلسفی راجع به خداست.[355]

    خلاصه آنکه رویکرد فرهنگی ـ زبانی مجاز می‏داند که دین‏ها و فلسفه‏های گوناگون بتوانند مفاهیم نامتوافقی درباره صدق، تجربه، کفایت مقولی و خدا داشته باشند. این رویکرد، برخلاف رویکردهای دیگر (نظیر برداشت گزاره‏گرا از صدق یا رویکرد بیانی از تجربه)، هیچ ساختار مشترکی را برای مقایسه میان ادیان پیش‏فرض نمی‏گیرد.[356] صدقمقولی منکر خطای گزاره‏ای نیست؛ بلکه وجود خطا را همانند حقیقت ممکن می‏داند.[357]

    لیندبک معتقد است که حتی در صدق مقولی و نه گزاره‏ای، می‏توان تفسیری را ارائه کرد که صدق به معنای مطابقت، معنای خود را حفظ کرده باشد؛ یعنی گزاره دینی در صورتی صحیح است که واقعیت‏های آن توسط افراد و گروه‏ها، در شیوه‏ای سازگار با واقعیت و خیر غایی، درونی و اعمال شود؛ در غیر این صورت، گزاره کاذبی خواهد بود.[358]

    شیوه‏ای که لیندبک برای توجیه ادیان گوناگون ارائه می‏کند، مبتنی بر دیدگاهی است که او در مورد زبان و نظام تفسیری دین بیان کرده است. لیندبک دین را نظام تفسیری و فرهنگی‏ای می‏داند که شیوه زندگی و اندیشه را برحسب نحوه معیشت خاص خودش ترسیم می‏کند،[359] پس آنچه در تعریف دین برای او امری بنیادین به حساب می‏آیدتمرکز بر بُعد مقولی دین است، نه بُعد مطابقت با خارج. معیار لیندبک در سنجش دینْ امور محکی و مطابق عینی آموزه‏ها نیست؛ بلکه بر اساس رویکرد کارکردی او به دین، معیار آن است که دین تا چه اندازه برای تأمین مقوله‏های لازم در جهت فراهم کردن اهداف موردنظر خود موفق بوده است. آنچه موجب تمایز اساسی میان ادیان و مذاهب مختلف می‏شود، همانا، تنوع ادیان و مذاهب در مقدار و کیفیت مقوله‏هاست. اساسا، در رویکرد مقولی لیندبک، صدق یا کذب گزاره‏ای جایگاهی ندارد و یا از اهمیت بنیادین برخوردار نیست؛ بنابراین، ادیان ـ به رغم برخورداری از صدق مقولی ـ ممکن است حاوی انواع مختلفی از کذب گزاره‏ای باشند.

    پلورالیسم دینی و رابطه آن با یک ایمان حقیقی نیز به این شیوه تحلیل می‏شود؛ یعنی ادیان بر اساس تنوع مقولی از یکدیگر جدا می‏شوند و دینی که بتواند به لحاظ مقولی موفّق باشد دین حقیقی تلقّی می‏شود، اگرچه گزاره‏های کاذبی داشته باشد. اگر دین تثلیثی مسیحیت بتواند در نظام فرهنگی خاص خودْ مقوله‏های کافی را برای تأمین تجربه و درک انسان از خود و جهان ـ و برخورداری از مهارت لازم ـ فراهم کند، می‏تواند با دین توحیدی اسلام که همین مقوله‏های لازم را دارد هم‏عرض باشد، و هر دو از صدق برخوردار باشند (حتی اگر در مسیحیتْ گزاره سه‏خدایی، ولی در اسلام گزاره تک‏خدایی) مورد اعتقاد باشد.

     

    بررسی

    به نظر می‏رسد، معرفت‏شناسی لیندبک گرفتار چند اشکال اساسی است:

     

    1. صدق در مقام اثبات یا ثبوت؟!

    یکی از اشکالات معرفت‏شناختی اساسی که هم بر انسجام‏گرایان و هم بر عمل‏گرایان ـ و در نتیجه بر لیندبک ـ وارد می‏آید خلط میان «تعریف صدق» و «معیار صدق» است. در مقام بیان تعریف صدق، باید به بُعد ثبوتی آن (یعنی ماهیت صدق)، و در مقام بیان معیار صدق، باید به بُعد اثباتی آن (یعنی راه کشف گزاره صادق و تمیز دادن آن از گزاره کاذب) اشاره کنیم.

    اشتباه انسجام‏گرایان و عمل‏گرایان در این مسئله است که آنان در مقام تعریف صدق، و بیان مقام ثبوتی آن، به معیار و راه کشف قضایای صادق تمسک می‏جویند. هماهنگی با باورهای دیگر، یا شبکه باورها، نمی‏تواند ماهیت و معنای صدق را بیان کند؛ بلکه صرفا بیانگر آن است که گزاره هماهنگ با باورهای دیگر حاکی از صدق این گزاره می‏باشد. کاربرد داشتن گزاره در شکل زندگی نیز معنای صدق را بیان نمی‏کند؛ بلکه تنها بیانگر آن است که گزاره دارای کاربرد از صدق قضیه حکایت می‏کند.[360]

    نگرش درون‏سیستمی و کاربردی لیندبک به مسئله صدق، نهایتا می‏تواند بیانگر دیدگاه این شخصیت در باب معیار صدق باشد، نه ماهیت و معنای آن. البته، نگرش درون‏سیستمی (کل‏گرایی) و کاربردی (عمل‏گرایی) در بیان معیار صدق نیز قابل مناقشه است که در نقدهای بعدی به آن اشاره خواهد شد.

     

    2. صدق شبکه باورها

    لیندبک همانند کواین، و دیگر کل‏گرایان، گزاره‏های منطبق با شبکه باورها و رفتارها را صادق تلقّی می‏کند. به اعتقاد او، اگر گزاره‏ای با این شبکه سازوار نباشد، نمی‏تواند از صدق برخوردار باشد. طبیعی است که شبکه باورها شامل همه باورها و رفتارها می‏شود، نه صرفا برخی از آنها. امّا سؤال اساسی این است که اگر سازواری با این شبکه معیار صدق گزاره‏ها باشد، ملاک صدق خود این شبکه چگونه تعیین می‏شود؟ آیا خود این شبکه هم باید با شبکه دیگری از باورها هماهنگ باشد؟ ولی اگر چنین باشد، دو اشکال به وجود می‏آید:

    الف. اگر تنها معیار صدقْ همین سازواری شبکه‏ای باشد، پس هرگز شبکه‏ای پیدا نمی‏شود که بی‏نیاز از شبکه‏های دیگر باشد و این مستلزم تسلسل یا دُور خواهد بود؛ مگر آنکه معیار دیگری را برای صدق در نظر بگیریم، که خلاف فرض نگرش انسجام‏گرایی و شبکه‏ای به گزاره‏ها خواهد بود.

    ب. چه تضمینی وجود دارد که شبکه‏هایی که در تعیین گزاره‏ها به عنوان منبع اصلی تلقّی شده‏اند معتبر باشند؟

     

    3. شبکه باور یا شبکه‏های باور؟!

    در صدق درون‏سیستمی، لیندبک مدّعی شد که آموزه‏ها باید با کلّ بافت مربوطه و به تعبیر کواین، با شبکه باورها سازگار باشند؛ در حالی که لازم است مشخص شود که گزاره‏ها دقیقا باید با کدام شبکه باورها هماهنگ باشند؟ اگر مراد شبکه خاصی از باور باشد، چه دلیلی وجود دارد که تنها این شبکه خاص، که متفاوت با باورهای شبکه‏ای دیگر است، صحیح باشد؟ اگر مراد سازگاری با کلّ شبکه‏های باور در جهان باشد، سخنی باطل و غیرقابل طرح خواهد بود؛ زیرا مطمئنا باورهای انسان‏ها در جوامع مختلف به قدری با یکدیگر متفاوت است که کمتر گزاره‏ای پیدا می‏شود که با همه آنها سازگار باشد. شبکه‏های باور به همان اندازه گوناگون‏اند که آموزه‏های موجود گوناگون‏اند.

    به عنوان مثال، شبکه باوری مسیحیان بر مؤلفه‏هایی همچون نفی شریعت، ساختار تثلیثی، و خداپنداری عیسی مسیح علیه‏السلاماستوار است؛ ولی، در مقابل، مؤلفه‏های شبکه باوری مسلمانان عبارت‏اند از: شریعت‏محوری، ساختار توحیدی، و بشریت کامل عیسی مسیح علیه‏السلام. گزاره‏های دینی خداباوران باید با کدام‏یک از این دو شبکه هماهنگ باشند؟ سازگاری با هر دو شبکه به تناقض خواهد انجامید و سازگاری تنها با یکی از این دو شبکه هیچ معیاری ندارد. از این‏رو، سازگاری با مجموعه بافت‏های باور و رفتار، و شبکه‏های باوری، نمی‏تواند صدق گزاره‏ها را تبیین کند.

    بنابراین، شبکه‏ها و نظام‏های متفاوت و سازوار مشکل بزرگی را برای انسجام‏گرایان به وجود می‏آورند. اگر تنها ملاک صدق را سازواری و انسجام تعریف کنیم، چه رابطه‏ای بین گزاره‏ها و نظام‏های متفاوت و رقیب سازوار وجود دارد؟ ممکن است گزاره‏ای بر اساس یک نظام کاملاً سازوارْ صادق، و بر اساس نظام کاملاً سازوار دیگرْ کاذب باشد. کدام شبکه و نظام باورها می‏تواند معیار صدق یا کذب گزاره‏ها واقع شود؟

    ویلیام آلستون نیز همین نقد را بر نظریه انسجام وارد می‏داند. او می‏گوید: به اعتقاد من، احتمال قوی بر وجود نظام‏های ناسازگار متعدد و شاید نامحدود، که همه آنها از انسجام برابر برخوردارند، کافی است برای اثبات اینکه انسجام درونی برای برخورداری باورها از منزلت معرفتی مثبت کافی نیست.[361]

    همچنین، لوییس پویمان نیز همین ایراد را تحت عنوان «اشکال دستگاه‏ها یا جهان‏های بدیل»[362] به شرح ذیل بیان می‏کند:

    اشکال دستگاه‏های بدیل می‏گوید: هماهنگی به منزله یک نظریه توجیه ناکافی است؛ چون میان دستگاه‏های متقابلاً ناسازگار بدیل از باورها فرقی نمی‏گذارد. تعداد بی‏شماری از دستگاه‏های باور می‏توانند سازگار باشند و متقابلاً حمایت شوند، امّا چگونه می‏توانیم تعیین کنیم کدام یکی از آنها حقیقی یا به حقیقت نزدیک‏تر است؟... اگر نتوانیم تعیین کنیم کدام‏یک از این دستگاه‏های ذاتا هماهنگْ از احتمال صدق بیشتری برخوردار است، پس در باور به یکی از آنها به جای دیگری موجّه نخواهیم بود. در این صورت با شکاکیت مواجه خواهیم شد.[363]

     

    4. صدق درون‏سیستمی و تحول در شرایط و باورها

    کل‏گرایی لیندبک مدعی است که آموزه‏های صادق با کلّ باورها و بافت‏های رفتاری انسان سازگارند. ولی بسیاری از باورها و رفتارهای انسان، با تحول شرایط، تغییر می‏کنند و در نتیجه، کلّ نظام باور و رفتار دستخوش تغییر می‏شود. حال، گزاره‏ها باید با کدام‏یک از شرایط سازگار باشند: شرایط پیشین یا شرایط جدید؟ معیار سازگاری با خود شرایط گذشته یا جدید چیست؟ لازمه دیدگاه درون‏سیستمی آن است که گزاره‏ها با توجه به شرایط متفاوت، هم صادق باشند و هم کاذب. بنابراین، هیچ تضمینی وجود ندارد که گزاره‏ای از نظر یک شخص، همواره صادق یا کاذب باشد. این نسبیت معرفتی، که بر اثر نگرش درون‏سیستمی به وجود می‏آید، به تنهایی اعتبار دیدگاه یادشده را خدشه‏دار می‏کند و ارزش آن را به مثابه دیدگاهی منسجم از بین می‏برد.

     

    5. تئوری‏های جدید و ناهماهنگ با نظام باورها

    یکی از اشکالات نقضی به تئوری صدق لیندبک، همانا، وجود تئوری‏های متغایر با تئوری‏های پیشین است. اگر شرط صدق آموزه‏ها سازواری و هماهنگی آنها با بافت و شبکه باورها باشد، پس هیچ کدام از تئوری‏ها و باورهای جدیدی که با باورهای دیگر متفاوت‏اند نباید صادق باشند. تئوری‏های جدید گاهی به صورت تدریجی رخ می‏دهند و گاهی به صورت آنی. شکی نیست که این تئوری‏ها، دست‏کم در برخی از ابعاد، با بعضی از اجزای شبکه باورهای انسان ناهماهنگ‏اند؛ زیرا اگر هیچ تغایری نداشته باشند، دیگر نمی‏توان به آنها عنوان «تئوری جدید» را اطلاق کرد. به عنوان مثال، خودِ تئوری کل‏گرایی یا انسجام‏گرایی زمانی به وجود آمد که بسترِ عامِ شبکه باوری، با تئوری مبناگرایی هماهنگ بود؛ با این حال، بسیاری از معرفت‏شناسان، به رغم ناهماهنگی کل‏گرایی با مبناگرایی، به تئوری جدید روی آوردند.

    تغییر کیش و دین نیز به همین روال است؛ تازه‏مسلمانی که از دین مسیحیت اعراض کرده به گزاره‏هایی ناهماهنگ با شبکه باوری که در پارادایم مسیحیت پدید آمده است اعتقاد پیدا می‏کند. پیروان ادیان جدید گزاره‏های مورد اعتقاد خویش را گزاره‏هایی صادق می‏شمارند و دست‏کم برخی از گزاره‏های موجود در شبکه معرفت دینی پیشین خود را کاذب می‏دانند. پس، دقیقا برخلاف نظر کل‏گرایان، این‏گونه افراد بسیاری از گزاره‏های هماهنگ و سازگار با سیستم باورها را کاذب می‏دانند. بنابراین، یا باید هرگونه تئوری و آموزه جدید و متغایر با بافت و سیاق پیشین را کاذب بدانیم، که در نتیجه خودِ تئوری درون‏سیستمی نیز باید کاذب باشد، یا باید اذعان کنیم که معیار درون‏سیستمی که لیندبک آن را مطرح کرده ناکافی است.

     

    6. مشکل جدایی یا گسستگی

    افسانه‏ها، رمان‏ها، اشعار و قضایای تخیلی که ساخته ذهن ادیبان و شاعران هستند، مانند داستان‏های شاهنامه فردوسی و قهرمانان آن (رستم، سهراب و...)، اشکالات نقضی دیگری را برای تئوری صدق لیندبک ایجاد می‏کنند. همگان، حتی حامیان انسجام‏گروی، به تخیلی و غیرحقیقی بودن این‏گونه آثار اذعان دارند. اگر ملاک صدق آموزه‏ها را انسجام بدانیم، باید هر افسانه و داستان ساختگی هماهنگ با باورها و نظام معرفتی را، همانند یک نظریه فیزیکی یا ریاضی یا فلسفی، صادق و حقیقی تلقّی کنیم.[364] بنابراین، نگرش درون‏سیستمی به گزاره‏ها نمی‏تواند به تنهایی معنا و معیار صدق را تعیین کند.

    منتقدان غربی اشکال یادشده را با عنوان «مشکل جدایی[365] یا گسستگی» مطرحکرده و مدعی شده‏اند که اگر توجیه هر باور فقط تابع هماهنگی آن باور با دستگاهی از باورهای پذیرفته‏شده پیش‏زمینه باشد، ارتباط معرفت با واقعیت عینی و نیز حقیقت قطع می‏شود و نظریه هماهنگی نمی‏تواند شرط صدق معرفت را برآورد. موریس شلیک[366]این اشکال را چنین بیان می‏کند:

    اگر هماهنگی را جدا معیاری کلّی برای صدق بگیریم، در آن صورت باید دلخواهانه داستان‏های پریان را نیز همچون اخبار تاریخی یا گزاره‏های موجود در کتاب شیمی صادق بدانیم؛ مشروط بر آنکه داستان‏هایی که بدین‏سان ساخته و پرداخته می‏شوند مستلزم هیچ‏گونه تناقضی نباشند. من می‏توانم، با خیال‏پردازی، جهانی عجیب و غریب و پر از حوادث باورنکردنی ترسیم کنم؛ و اگر در این ترسیمْ مواظب سازگاری متقابل گزاره‏ای خود باشم، فیلسوفانِ موافق نظریه هماهنگی باید آن را بپذیرند. بنا به نظریه هماهنگی، نیازی به مشاهده نیست؛ بلکه فقط سازگاری میان گزاره‏ها لازم است.[367]

    جان پالاک،[368] معرفت‏شناس معاصر، مدعی شده که او نخستین کسی است کههمین ایراد را تحت عنوان «برهان جدایی» بر نظریه هماهنگی توجیه وارد کرده است. پالاک می‏نویسد:

    برهان جدایی... می‏گوید که نظریه‏های هماهنگی، ارتباطِ توجیه را با جهانْ قطع می‏کنند. بنا به نظریه‏های هماهنگی، توجیهْ نهایتا تابع روابط میان قضایایی است که شخص باور کرده است و ارتباطی با نحوه وجود ندارد؛ امّا هدف از جست‏وجوی معرفت این است که به نحوه جهان آگاهی یابیم. بنابراین، نظریه‏های هماهنگی ناکافی‏اند. تنها چیزی که نظریه هماهنگی لازم دارد عبارت است از: مجموعه‏ای از باورهای عجیب و غریب، و هماهنگ.[369]

     

    7. نگرش کاربردی در صدق وجودشناختی

    لیندبک در تبیین صدق وجودشناختی، به جای آنکه به بیان ماهیت صدق بپردازد، به یکی از معیارهای صدق پرداخته و گفته است که هر بیان دینی تنها تا جایی می‏تواند صدق گزاره‏ای را با تطابق وجودشناختی تحصیل کند که کارکردی از انشا، فعل، یا کنش باشد؛ و همین امور موجب ایجاد تطابق می‏شوند. همچنان‏که مورفی گفته است، به اعتقاد لیندبک، مطابقت سخنان دینی با واقعیت خصوصیتی نیست که سخنان در خودشان و از خودشان داشته باشند؛ بلکه صرفا در نقششان برای ایجاد شکلی از زندگی و شیوه‏ای از بودن در جهان است، که خود این امر با مهم‏ترین و نهایی‏ترین واقعیت مطابقت دارد.[370]هرگاه گزاره‏های دینی بتوانند در شکل‏گیری باورها و رفتارهای انسان‏ها نقش مثبتی ایفا کنند، به لحاظ وجودشناختی، با واقعیت غایی مطابقت دارند.

    امّا، این نگرش پراگماتیستی لیندبک، نمی‏تواند ماهیت صدق را تبیین کند؛ زیرا:

    اولاً ممکن است گزاره‏هایی در عمل مفید باشند، و مفید بودن آنها مورد تأیید عمل‏گرایان باشد، ولی حقیقت نداشته باشند؛ برای مثال، محاسبات امور کیهانی بر اساس هیئت بطلمیوسی نتیجه عملی دارد، در حالی که امروزه هیئت بطلمیوسی منسوخ شده است. همچنین، ممکن است کسی به بیان ادعاهایی ساختگی درباره قیامت و همچنین پاداش و عذاب آن بپردازد و عملاً نیز انسان‏ها را به رعایت قوانین اخلاقی و شرعی متعهد سازد؛ البته این تعهد با واقعیت غایی سازگار است، ولی ادعاهای یادشده حقیقی نیستند.

    ثانیا صدق خودِ قضیه «صدق وجودشناختی مبتنی بر کاربرد گزاره است» چگونه اثبات می‏شود؟ اگر به کاربرد و سودمندی باشد، سخن را به همین قضیه دوم منتقل می‏کنیم. اگر سؤال را به همین صورت ادامه دهیم، یا باید معیار دیگری برای صدق خودِ نگرش کاربردی پیدا شود (که خلاف فرض است) یا به تسلسل منجر خواهد شد.[371]

    ثالثا ممکن است که گزاره‏های متناقض ـ در عمل ـ کارآمد و سودمند باشند، ولی بدیهی است که هر دو گزاره متناقض نمی‏توانند صادق باشند؛ دست‏کم یکی از دو گزاره کاذب خواهد بود. بنابراین، صِرفِ کاربردْ نمی‏تواند کاشف از صدق باشد.

    رابعا پیش‏فرض لیندبک این است که خودِ گزاره‏ها، صرف‏نظر از واقعیت خارجی‏شان، می‏توانند کاربرد عملی داشته باشند؛ برای مثال، گزاره‏ها می‏توانند خداباوران را متعهد کنند. امّا، این پیش‏فرض نادرست است؛ زیرا خودِ کاربرد عملی مبتنی بر آن است که آموزه‏های مورد اعتقاد از حقیقت خارجی برخوردار باشند. در نتیجه، مطابقت با واقعیت غایی نیز خودْ مبتنی بر مطابقت خارجی است؛ یعنی از نظر لیندبک، زمانی مطابقت با واقعیت غایی حاصل می‏شود که آموزه‏ها کاربرد عملی داشته باشند. همچنین، زمانی کاربرد عملی محقّق می‏شود که گزاره‏ها از مابه‏ازای عینی نیز برخوردار باشند.

     

    8. رابطه صدق درون‏سیستمی با وجودشناختی

    لیندبک صریحا بیان می‏کند که صدق درون‏سیستمی، برای صدق وجودشناختی، امری بنیادین شمره می‏شود؛ یعنی هماهنگی با شبکه باورها شرط لازم برای صدق وجودشناختی است. با این بیان، هماهنگی با شبکه باورها برای کفایت مقولی یا کاربرد آموزه‏ها در شکل دادن زندگی ضروری است. ولی این نظر به لحاظ منطقی قابل اثبات نیست؛ صدق وجودشناختی، حتی اگر با مجموعه باورهای دیگر سازوار نباشد، می‏تواند رخ بدهد. به تعبیر دیگر، ممکن است یک گزاره یا تئوری جدید از حقیقت کامل برخوردار باشد و نه تنها با شبکه باوری سازگار نباشد، بلکه آن شبکه را نقض کند و باورهای جدیدی را در شبکه جانشین سازد. پذیرش دگرگونی‏های آموزه‏ای و نظریه‏ای مغایر با باورهای سابق در سطح گسترده، شاهد روشنی بر این نکته خواهد بود. همچنین، ممکن است، گزاره‏ای کفایت مقولی و کاربرد مناسبی داشته باشد؛ ولی با برخی از اجزای شبکه باوری پیشین هماهنگ نباشد.

    در صورتی که «کاربرد» را معیار صدق تلقّی کنیم، دیگر هماهنگی با کلّ بافت مربوطه ضرورتی ندارد. کافی است که انسان، به عنوان مثال، به واسطه یک گزاره، خود را متعهد سازد یا انگیزه کافی را برای ایمان داشتن پیدا کند؛ ولی این گزاره نسبت به باورهای گذشته منعطف نباشد یا حتی برخلاف آنها باشد. برای مثال، فرد مسیحی که در بافت شبکه تثلیثی از باورها قرار گرفته است می‏تواند با آموزه توحیدی (همانند دین اسلام) خود را در برابر تنها کمال مطلق جهان مسئول بداند و از ظلم و ستم پرهیز کند. وقتی حکایتگری آموزه‏ها از واقع به عنوان مبنای معرفت‏شناختی تلقّی نشود، هریک از این تفسیرها بدون توجه به تفسیرهای دیگر می‏تواند به کار گرفته شود.

     


     

    ··· منابع

    ـ بوردو، ژرژ، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران، نی، 1378.

    ـ حسین‏زاده، محمد، معرفت‏شناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چ هفتم، 1380.

    ـ ـــــ ، پژوهشی تطبیقی در معرفت‏شناسی معاصر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382.

    ـ سرل، جان. آر، افعال گفتاری، ترجمه محمدعلی عبداللهی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385.

    ـ فتحی‏زاده، مرتضی، جستارهایی در معرفت‏شناسی معاصر، قم، کتاب طه، 1384.

    ـ قائمی‏نیا، علیرضا، «شبکه معرفت دینی»، قبسات، ش 28، تابستان 1382، ص 19ـ36.

    ـ کواین، دابلیو. وی و اولیان. جی. اس، شبکه باور، ترجمه امیر دیوانی، تهران، سروش، 1381.

    ـ مک گراث، آلیستر، الهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1384.

    - Adiprasetya, Joas, "George A. Lindbeck and Postliberal Theology", The Boston Collaborative Encyclopedia of Modern Western Theology, 2005.

    - Alston. William. p, The Reliability of Sense Perception, Unites States of America: Cornell university, 1993.

    - Austin, J.l., How to Do Things With Words, United States of America, Harvard university Press, 1975.

    - Bullock, Alan ea al., The Fontana Dictionary of Modern Thought, Britain, Fontan Press, 1988.

    - Dehart, Paul J., The Trial of the Witnesses: The Rise and Decline of Postliberal Theology, Blackwell Publishing, 2006.

    - Hawkins, Charles, Beyond Anarchy and Tyranny in Religious Epistemology, United States of America, University Press of America, Inc, 1997.

    - Lindbeck, George A, The Nature of Doctrine: Religion and Theology in a Postliberal Age, philadelphia, westminster, 1984.

    - McGrath, Alister E, A Scientific Theology, T&T Clark Ltd, 2002.

    - Murphy, Nancey, Anglo- American Postmodernity, Oxford, 1997.

    پی نوشت ها:

    [300] کارشناس ارشد دین‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى. دریافت: 22/12/87 ـ پذیرش: 23/2/88.

    tabarsafar1@yahoo.com

    [301]** استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى ره.

    [302] The Nature of Doctrine.

    [303]ـ با توجه به اهمیت کتاب ماهیت آموزه، تألیف جورج لیندبک، این اثرْ منبع اصلى ما در تبیین اندیشه‏هاى لیندبک در مقاله حاضر خواهد بود؛ همچنان‏که منابع غربى که به تبیین الهیات پست‏لیبرال پرداخته‏اند، به همین کتابِ لیندبک استناد کرده‏اند.

     

    [304]ـ لیندبک مبانى معناشناختى، معرفت‏شناختى و الهیاتى وحدت‏گرایى را به صورت جامعى بیان کرده است؛ ولى با توجه به عنوان پژوهش حاضر، ما تنها به مبناى معرفت‏شناختى وى اشاره و تبیین مبانى دیگر را به زمان دیگرى موکول مى‏کنیم.

    [305] Postliberal Theology.

    [306]ـ معناى دقیق واژه «لیبرالیسم» را مى‏توان در کنار واژه‏هاى متضادّ با آن دریافت؛ مانند: استبداد، خودکامگى، یکّه‏سالارى، حکومت مطلقه، دولت‏گرایى، صنف‏گرایى، اقتصاد ارشادى و جمع‏باورى. در حقیقت، این واژه‏ها با مشخص کردن آنچه لیبرالیسم مردود مى‏شمارد، در وجه سلبى، فصل مشترک همه شکل‏هاى لیبرالیسم را نشان مى‏دهند: لیبرالیسم یعنى طرد فشارهایى که قدرتى بیرونى با هر خاستگاه و غایتى به منظور خنثى کردن تعیّنات فردى وارد مى‏کند ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدى، ص 16.

    ریشه‏هاى اصلى این دیدگاه در قرن هجدهم شکل گرفته، امّا انسجام آن به طور گسترده‏تر مربوط به قرن نوزدهم است. این دیدگاه در قرن بیستم به کلّى انسجام خود را از دست داد. براى اطلاعات بیشتر، ر.ک:

    Alan Bullock et al., The Fontana Dictionary of Modern Thought, p. 475.

    [307] Alasdair Macintyre.

    [308]ـ آلیستر مک‏گراث، الهیات مسیحى، ترجمه بهروز حدادى، ص 237و238/Alister E, McGrath, A Scientific Theology, v2 (Reality), p. 39.

    [309]. Charles Hawkins, Beyond Anarchy And Tyranny in Religious Epistemology, Preface.

    [310]. Paul J. Dehart, The Ttrial of the Witnesses: The Rrise And Decline of Postliberal Theology, p. 1-2.

    [311]. Ecuminism.

    [312]. George A. Lindbeck, The Nature of Doctrine: Religion and Theology in a Postliberal Age, pp. 7-8.

    [313]. Alister E. McGrath, A Scientific Theology, p. 40.

    [314]. Hans Frei.

    [315]. Cf. Joas Adiprasetya, "George A. Lindbeek and Postliberal Theology", The Boston Collaborative Encyclopedia of Modern Western Theology.

     

    [316]. Propositional truth.

    [317]. George A. Lindbeck, The Nature of Doctrine, p. 47.

    [318]. symbolic.

    [319]. Ibid.

    [320]ـ البته همچنان‏که در ادامه روشن خواهد شد، لیندبک الزاما تفسیرهاى پیشین را در باب صدق نمى‏پذیرد؛ بر این اساس، اگرچه به برخى از انواع صدق که گذشتگان به آنها معتقد بودند اشاره مى‏کند، ولى تفسیر جدیدى را از آن انواع به دست مى‏دهد.

    [321]. ontological.

    [322]. ultimate reality.

     

    [323] intrasystematic.

    [324]. coherence.

    [325]. categorial.

    [326]. Nancey Murphy, Anglo-American Postmodernity, pp. 121-122.

    [327] George A Lindbeeck, The Nature of Doctrine, p.

    [328]. holism.

    [329] w.v. Quine.

    [330]. meaning holism.

    [331]. web.

    [332]ـ ر.ک: علیرضا قائمى‏نیا، «شبکه معرفت دینى»، قبسات، ش 28، ص 31و32.

    [333]ـ دابلیو. وى کواین و جى. اس اولیان، شبکه باور، ترجمه امیر دیوانى، ص 19.

     

    [334]. George A Lindbeck, The Nature of Doctrine, p. 65.

    [335]. Austin.

    [336]. performatory.

    [337]. George A Lindbeck, The Nature of Doctrine, p. 65.

    [338]. speech acts.

    [339]. constative.

    [340]performative.

    [341]ـ جان. آر. سرل، افعال گفتارى، ترجمه محمدعلى عبداللهى، ص 29ـ32؛

    j.l. Austin, How To Do Things With Words, p. 94.

    [342]. Pauls.

    [343]Luther.

    [344] George A. Lindbeck, The Nature of Doctrine, p. 66.

    [345]. Aquinas.

     

    [346]. Ibid.

    [347]. Ibid, p.

    [348]. cultural-linguistic.

    [349]. Ibid, pp. 68-69.

     

    [350]. Ibid, pp. 64-65.

    [351]. Ibid, p. 47.

     

    [352]. Ibid, p. 48.

    [353]. Red Square.

    [354]. Nirvana.

    [355]. Ibid.

    [356]. Ibid, pp. 47-49.

    [357]. Ibid, p. 49.

    [358]. Ibid, p. 51.

    [359]. Ibid, pp. 32-33.

    [360]ـ ر. ک: محمد حسین‏زاده، پژوهشى تطبیقى در معرفت‏شناسى معاصر، ص 96، 118 و 123.

     

    [361]. William P. Alston, The Reliability of Sense Perception, p. 21.

    [362]. alternative systems (or worlds) objection.

    [363]ـ مرتضى فتحى‏زاده، جستارهایى در معرفت‏شناسى معاصر، ص 213.

    [364]ـ محمد حسین‏زاده، معرفت‏شناسى، ص 114.

    [365]. isolation.

    [366]. Moritz Schlick.

    [367]ـ مرتضى فتحى‏زاده، جستارهایى در معرفت‏شناسى معاصر، ص 210.

    [368]. John Pollock.

    [369]ـ همان، ص 211و212.

    [370]. Nancey Murphy, Anglo-American Postmodernity, p. 122.

    [371]ـ ر.ک: محمد حسین‏زاده، پژوهشى تطبیقى در معرفت‏شناسى معاصر، ص 116ـ118.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحعلی، محمود، الهی راد، صفدر.(1387) بررسی مسئله «صدق» در الهیات پست‏لیبرال. فصلنامه معرفت فلسفی، 6(2)، 195-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمود فتحعلی؛ صفدر الهی راد."بررسی مسئله «صدق» در الهیات پست‏لیبرال". فصلنامه معرفت فلسفی، 6، 2، 1387، 195-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحعلی، محمود، الهی راد، صفدر.(1387) 'بررسی مسئله «صدق» در الهیات پست‏لیبرال'، فصلنامه معرفت فلسفی، 6(2), pp. 195-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحعلی، محمود، الهی راد، صفدر. بررسی مسئله «صدق» در الهیات پست‏لیبرال. معرفت فلسفی، 6, 1387؛ 6(2): 195-