حکمت و تزکیه نفس و رابطه آنها در حکمت متعالیه حدس و جایگاه آن از دیدگاه ابن سینا
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
از گذشته در منطق بحثی در باب مبادی حجّت و تعداد آنها مطرح بوده است؛ به این معنا که معمولاً معرفت را به تصور و تصدیق و هریک را به بدیهی و نظری تقسیم مىکنند و از همین طریق است که وجه نیاز به منطق را نیز اثبات مىکنند. آنگاه برای اینکه جلوی تسلسل یا دور،221 یعنی شکّاکیت، گرفته شود، مدعی مىشوند که هر معرفت نظری به معرفتهای دیگری منتهی مىشود که آنها را «مبادی» مىنامند. این مبادی به «تصوری» و «تصدیقی» تقسیم مىشوند. مبادی تصدیقی را منحصر مىدانند در یقینیات، ظنّیات و مقبولات. یقینیات را هم تقسیم مىکنند به مجرّبات، متواترات، مشاهدات، فطریات، اولیات و حدسیات.222 بنابراین، مبادی تصدیقی معرفتهایی هستند که تمامی تصدیقات دیگر ما به آنها منتهی مىشوند و آنها، خود از معرفتهای دیگری برگرفته نیستند. در نتیجه، نه دوری لازم مىآید و نه تسلسلی. آنگاه کوشیدهاند تا تقسیم مبادی را به اقسام مذکور، تقسیم عقلی و دایر مدار بین نفی و اثبات نشان دهند و برای نیل به این منظور، تلاشهایی کردهاند.223
اما به رغم آنکه حدسیات و مبدأ آنها، یعنی حدس، را در زمره مبادی یقینی قرار دادهاند و ابنسینا حدس را مبدأ تمامی دانشها و علوم انسان مىداند،224 کمتر تلاشی در جهت تحلیل حدس و نشان دادن کارایی و کارامدی آن در عرصه عمل صورت گرفته و کارکردی برای آن بیان نشده است، مگر چند مثال که از قدیم متداول بوده و همچنان به ذکر همانها اکتفا مىشود (هرچند کاربرد فقهی و عامیانه آنها بیش از همه مطرح بوده است)، بلکه نوعا بر عدم حجّیت و اعتبار معرفتشناختی آن برای غیر دارنده حدس اصرار دارند. به نظر مىرسد یکی از کسانی که بیشترین نقش را در مطرح نمودن حدس داشته، اما عموما مغفول مانده، ابنسینا است.
بدینروی، سؤال و سؤالات اساسی آن است که از نظر ابنسینا، آیا حدس و حدسیات نقش و ارزش معرفت شناختی دارند؟ و ابنسینا از آنها چه استفادههایی کرده است؟ و به طور کلی، حدس در نظام معرفتشناختی ما چه جایگاهی مىتواند و باید داشته باشد؟ چه نسبتی میان حدس و استنتاج فرضیهای وجود دارد؟
قضاوت صائب درباره نقش و کارامدی حدس و حدسیات منوط به آن است که نخست چیستی حدس و حدسیات مورد توجه قرار گیرد. پىبردن به ماهیت حدس و حدسیات ما را بر آن مىدارد تا تعاریف آنها را مورد توجه قرار دهیم و ارتباطشان را با فکر و تجربه دریابیم. آنگاه باید ارزش حدس و حدسیات بررسی شود که برای این منظور، لازم است بدیهی یا نظری بودن آنها ارزیابی گردد و از این رهگذر، به دست مىآید که چه نسبتی میان مبدأ بودن و بداهت وجود دارد. اعتبار معرفت شناختی آن برای دیگران نیز در همین زمینه قابل طرح است. حال صرف نظر از توجیه معرفتشناسانه آن، مسئله کارامدی آن در عرصه عمل مطرح است. تلاشهایی در همین زمینه نیز صورت گرفتهاست؛ مثل فروکاستن آن به شهود و مرتبط ساختن حدس با استنتاج فرضیهای که در واقع، اگر آن دو از سنخ واحد باشند، مىتوانند پلی ارتباطی میان دو سوی عالم، یعنی شرقوغرب، تلقّی شوند و مىتوان استنتاج فرضیهای را دارای پیشینه بلند در میان مسلمانان دانست. در این مقال، بر آنیم که با توجه به دیدگاه ابنسینا، مسائل مزبور را مطرح نماییم.
حدس
«حدس» در لغت، به معنای سرعت و سیر است. به همین مناسبت است که معمولاً در تعریف آن در منطق، از «سرعت انتقال» استفاده کردهاند.225 اما در عرف، به معنای گمانه و تخمین است.226
حدس در آثار ارسطو به کار رفته است. وی حدس را در تعریفِ «ذکاوت» ذکر مىکند.227 ارسطو دو مثال برای حدس بیان مىدارد که تاکنون همان دو مثال در میان منطقدانان مسلمان نیز معمول و متداول بوده است؛ یکی از آنها مثال نور ماه است.228 براساس آن، شکل و هیأت ماه تغییر مىکند؛ مثلاً، در ابتدا هلالی است، و به تدریج، نورانی مىشود، تا اینکه در وسط ماه، بدر کامل و بعد دوباره به نصف و هلال بازمىگردد. به دلیل آنکه در قدیم نیز مىدانستند که ماه از خود نوری ندارد و این تغییرات علت دیگری دارد، مىدانستند که معمولاً این اشکال در اثر دوری و نزدیکی به خورشید حاصل مىشوند. بدینروی، استنتاج مىکردند که علت آن نور خورشید است. آنان معتقد بودند: رسیدن به این نتیجه از طریق حدس صورت گرفته است؛ چون آنچه مشهود بود و غیرقابل انکار، تغییر و تحوّل اشکال و اوضاع ماه بود. از سوی دیگر، فقط مىدانستند که ماه از خود نوری ندارد. از مقدّمات مذکور، منطقا تنها مىتوان استنتاج کرد که نور ماه و اشکال گوناگون آن علتی دارند و چون تغییرات مذکور در پی دوری و نزدیکی به خورشید حاصل مىشوند، مىتوان استظهار کرد که نور خورشید در آن نقش دارد؛ اما این موضوع به دست نمىآید که علت آن همواره نور خورشید است. بنابراین، دست یافتن به این نتیجه که نور خورشید لزوما علت آن است، مستلزم مقدّمات بیشتری است که در مثال مذکور نیست و به طور معمول، پس از ذکر این مقدّمات یا قیاس خفی است که یقین به نتیجه مذکور حاصل مىشود.229 از اینرو، گفتهاند: علم قدما به علّیت دایمی نور خورشید برای تغییر و تحوّل اشکال ماه از طریق حدس پیدا مىشود.
مثال دیگری که ارسطو ذکر مىکند دیدن فقیر در کنار ثروتمند است که انسان را به این حدس مىرساند که فقیر گداست و مالی را از ثروتمند مطالبه مىکند؛230 زیرا در اینجا نیز منطقا از مقدّمات مذکور نمىتوان استنتاج کرد که فقیر گداست و مالی را از ثروتمند مىخواهد؛ آنچه قطعی است دیدن فقیر در کنار ثروتمند است و این مقدّمه مستلزم آن نتیجه نیست. بنابراین، این احتمال هم داده مىشود که ـ مثلاً ـ وی طلب خود را مطالبه کند. بنابراین، در استنتاج مذکور، مقدّمات دیگری هم نقش دارند که بیان نشدهاند و حدس زننده این توانایی و ذکاوت را داشته است که بدون توجه به آن مقدّمات، نتیجه را به دست آورد و در واقع، نخست آن مقدّمه یا مقدّمات محذوف را حدس زده است و بر اساس آن، نتیجه را تحصیل نموده، نه اینکه خود نتیجه حدسی باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، منطقدانان متقاعد شدند که نوعی استنتاج داریم که در آن مقدّمات لازم برای رسیدن به نتیجه و مطلوب ذکر نشده و آنچه ذکر شده است، وافی به آن استنتاج نیست؛ اما در عینحال، استنتاج مذکور صورت مىگیرد. بنابراین، توجیه استنتاج مذکور آن بوده که مقدّماتی محذوف است و شخص در اثر ذکاوت، مىتواند آن مقدّمات را بدون فکر تحصیل نماید و براساس آنها استنتاج کند و یا بدون توجه به آن مقدّمات، نتیجه را به دست آورد و این را منطقدانان مسلمان با تعابیر گوناگونی بیان نمودهاند (مثل اینکه گفتهاند: در حدس حرکتی نیست، یا حرکت سریع است و مانند آن) و حدس را بر این اساس تعریف کردهاند.
ابنسینا در موارد گوناگون، حدس را مطرح نموده است؛ از آن جمله مىتوان به کتاب الاشارات، النجاة و الشفاء اشاره کرد. وی در الاشارات، حدس را در علم النفس، که خود بخشی از طبیعیات است، مطرح کرده و چنین تعریف نموده است:
امّا الحدس، فهو أن یتمثّل الحدّ الاوسط فی الذهن دفعة، امّا عقیب طلب و شوق من غیر حرکة، و امّا من غیر اشتیاق و حرکة، و یتمثّل معه ما هو وسط له او فی حکمه.»231
بر اساس این عبارت، در حدس، حدّ وسط یکباره در ذهن حضور مىیابد، بدون آنکه انسان به دنبال آن بگردد و درصدد یافتن آن از میان معلومات خود برآید که از آن به «عدم حرکت» تعبیر کردهاند. بنابراین، در حدس نیز حدّ وسط وجود دارد، اما این حدّ وسط یا اموری که در حکم حدّ وسط هستند، مثل قیاس استثنایی، خود به ذهن آمده است. در نتیجه، در حدس نیز مانند سایر استنتاجات، حدّ وسط هست. اما این حدّ وسط از طریق فکر به دست نیامده است، برخلاف نظریات.
ابنسینا در کتاب النجاة حدس را در بخش منطق آورده و چنین تعریف کرده است:
و الحدس حرکة الی اصابة الحدّ الاوسط اذا وضع المطلوب، او اصابة الحدّ الاکبر اذا اصیب الاوسط؛ و بالجملة، سرعة انتقال من معلوم الی مجهول، کمن یری تشکل استنارة القمر، عند احوال قربه و بعده عن الشمس، فی حدس انه یستنیر من الشمس.232
طبق این عبارت نیز معنای «حدس» آن است که نفس بتواند حدّ وسط را خود به دست آورد. نکته درخور توجه در این عبارت، آوردن «حرکت» در تعریف حدس است که معمولاً وجه مایز میان حدس و فکر شمرده شده.
نکته دیگری که در این عبارت باید به آن توجه نماییم، آن است که گاه این حدس به حدّ وسط تعلّق مىگیرد و آن را از طریق حدس به دست مىآورد و گاه به حدّ اکبر؛ چنانکه ممکن است گاه به حدّ اصغر تعلّق بگیرد و ابنسینا در موارد دیگری به این مطلب تصریح دارد.233
بنا بر تعریف ابنسینا، «حدس» یعنی اینکه انسان بتواند خود حدّ وسط یک استنتاج را تحصیل نماید و این تحصیل همراه با نوعی حرکت است و این خلاف معمول است؛ همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد. از اینرو، در ادامه عبارت، از تعبیر «سرعت انتقال» استفاده مىکند. متفکران بعدی مانند بهمنیار،234 سهلان ساوی و دیگران نیز مشابه همین تعریف را در مورد حدس ذکر کردهاند که به برخی از آنها توجه مىکنیم: «الحدس جودة حرکة لهذه القوّة الی اقتناص الحدّ الاوسط من تلقاء نفسها.»235 برخی هم آن را اینگونه تعریف کردهاند: «الحدس سرعة الانتقال من المبادی الی المطالب.»236
بنابراین، حدس نوعی انتقال سریع از معلوم (یعنی مبادی) به مطلوب و به دست آوردن مجهول است که در آن، سیر معمول منطقی استنتاج طی نشده است. به عبارت دیگر، در انتقال از معلوم به مجهول واسطههایی لازمند که در حدس، این واسطهها مال خود ذهن هستند، نه اینکه کسب شده باشند. طبعا حدسیات نیز قضایایی خواهند بود که حدّ وسط آنها اکتسابی نیست و این تفسیر با مبدأ بودن حدسیات نیز سازگار است. بنابراین، حدسیات به آن دلیل از مبادی هستند که حدّ وسط آنها اکتساب نشده است.
حدس و نحوه تحصیل حدّ وسط
ابنسینا در طبیعیات النجاة، در بحث از مراتب استعداد نفس نیز حدس را مطرح نموده و بحث نحوه تحصیل حدّ وسط را توضیح داده است. وی در آنجا معتقد است: مراتب استعداد آدمی تفاوت دارد؛ برخی مراتب آن ضعیف و برخی مراتب آن قوی است که بدان «حدس» و «عقل قدسی» اطلاق مىکند. او آنگاه مىافزاید: چون اکتساب علوم عقلی از طریق مقدّماتی صورت مىگیرد و حدّ وسط چنین نقشی دارد، پس حدّ وسط واسطه علوم عقلی ما هستند.237 اما اینکه حدّ وسط خود چگونه به دست مىآید، معتقد است: دو طریق برای تحصیل آن داریم: یک طریق حدس است و طریق دیگر تعلیم و تعلّم، اما تعلیم نیز به حدس منتهی مىشود:
و هذا الحدّ الاوسط قد یحصل ضربین من الحصول: فتارة یحصل بالحدس، و الحدس فعل للذهن یستنبط به بذاته الحدّ الاوسط، و الذکاء قوّة الحدس؛ و تارة یحصل بالتعلیم و مبادی التعلیم الحدس. فإنّ الاشیاء تنتهی لامحالة الی حدوس استنبطها ارباب تلک الحدوس، ثمّ ادّوها الی المتعلّمین. فجائز أن یقع للانسان بنفسه الحدس، و أن ینعقد فی ذهنه القیاس بلامعلّم.238
یعنی: علومی که انسان به دست مىآورد یا از طریق استاد و فراگیری است و یا خودش از طریق ذکاوت و فراست به دست آورده است، هرچند در صورت اول نیز ناگزیر به حدس ختم مىشود؛ زیرا علم معلّم نیز سرانجام، باید به علوم غیر اکتسابی منتهی گردد. براساس این عبارت، آغاز و مبدأ علم آدمی با حدس بوده و سپس از طریق تعلیم به دیگران منتقل شده است. از همینجا، مىتوان دانست که کارکرد حدس در تعیین و تشخیص حدّ وسط است. با معیّن شدن حدّ وسط، نتیجه نیز به صورت طبیعی مترتّب خواهد شد.
حدس و تعلیم
با توجه به آنچه بیان شد، بجاست به نسبت میان حدس و تعلیم بیشتر توجه نماییم؛ زیرا به ظاهر، لازمه تعلیمْ یادگیری از دیگران است، در حالی که حدس نوعی استنتاج شخصی است که بدون معلم صورت مىگیرد. سرانجام، این پرسش باقی مىماند که کدامیک اصل و مبدأ است و کدامیک فرع آن؟
اما ابنسینا در الشفاء تفسیری از «تعلیم» ارائه مىدهد که با حدس نیز سازگار است و بلکه لازمهاش آن است که تمامی علوم و دانشهای آدمی منتهی به حدس شوند. وی در توضیح این قاعده که «کل تعلیم و تعلّم ذهنی فبعلم قد سبق»، که در آثار ارسطو نیز آمده،239 ابتدا انواع تعلیم و تعلّم را ذکر مىکند؛ مثل تعلیم و تعلّم صناعی، تلقینی، تأدیبی و تنبیهی.240 اما قسم دیگری از تعلیم و تعلّم، تعلیم و تعلّم ذهنی و فکری است241 و از طریق تعقّل و سمع به دست مىآید. این تعلیم و تعلّم گاه میان دو انسان است و گاه نسبت به یک نفر صورت مىگیرد، اما به اعتباری مىتوان «تعلیم» را بر آن نیز اطلاق کرد؛ مثلاً، از آن نظر که حدّ وسط را حدس مىزند، معلم است و از آن نظر که به نتیجه نایل مىشود، متعلّم است:
و هذا التعلیم و التعلّم الذهنی قد یکون بین انسانین و قد یکون بین انسان واحد مع نفسه من جهتین؛ فیکون من جهة ما یحدس الحدّ الاوسط فی القیاس ـ مثلاً ـ معلّما و من جهة ما یستفید النتیجة من القیاس متعلّما.242
بنابراین، تعدّد در تعلیم و تعلّم اعتباری بوده و نسبت به یک فرد و در مورد حدس نیز صادق است. در نتیجه، هم مىتوان حدس را مبدأ تمام علوم دانست و هم میان حدس و آن قاعده ارسطویی جمع کرد که مىگوید: «کل تعلیم و تعلّم...» (نحوه این جمع در مباحث بعدی شرح داده خواهد شد).
حدس و فهم
همانگونه که گفته شد، مراد از «تعلیم و تعلّم» در اینجا تعلیم و تعلّم ذهنی است که به اعتقاد ابنسینا، اعم از حدسی، فکری و فهمی است: «فانّ الذهنی اعمّ من الفکری و الحدسی و الفهمی».243 بنابراین، گونه دیگری از فراگیری و تعلیم وجود دارد که فراگیری ذهنی است و این نحو فراگیری علم، خود به سه صورت ممکن است؛ به این معنا که این تقسیم نیز به اعتبار واسطه انتقال علم و دانش است؛ یعنی گاه در انتقال علم واسطه انسانی در کار است و گاه چنین واسطهای در میان نیست. در صورت اول، که علم از طریق تعلیم حاصل شده، به آن «فهم» اطلاق مىشود و این دسته نیز سرانجام به حدس مىرسد؛ چنانکه در الشفاء، گفته است: «و مبادئ التعلیم الحدس.»244 در صورت دوم، که واسطه انسانی در کار نباشد، یا به واسطه حدس حاصل شده است و یا از طریق تفکر؛ یعنی در صورتی که علم از طریق فرد دیگری به دست نیامده باشد، یا انسان با تأمّل و تفکر آن را به دست آورده و یا بدون تأمّل و مقدّمات حاصل شده است. بنابراین، از نظر ابنسینا، واسطههای علم عبارتند از:
1. علم از طریق انسان دیگری به دست آمده باشد. (تعلیم)
2. انسان، خود با تأمّل و تفکر توانسته باشد علمی را به دست آورد. (فهم)
3. علمی بدون تأمّل و تفکر به دست آمده باشد، که علم حدسی است. (حدس)
مشابه این تقسیم را شیخ اشراق نیز دارد. وی مىگوید:
و اعلم انّ الفکر حرکة النفس الی تحصیل المبادىء لینتقل الی المطالب و الحدس جودة هذه الحرکة دون طلب کثیر، و الفهم ان یقال بالنسبة الی ما یرد من الغیر.245
اگر گاه دیده مىشود که تعلیم را مقابل حدس مطرح مىکنند، نظر به این واسطه انسانی دارد؛ یعنی علومی که انسان به دست مىآورد، یا کسبی هستند و یا غیر کسبی. علم کسبی علمی است که از طریق تعلیم و تعلّم و به واسطه دیگران کسب مىشود، که ممکن است فهمی همراه آن باشد و ممکن است فهمی همراه آن نباشد. و غیرکسبی علم حدسی است. بنابراین، علم انسان از دو جا سرچشمه مىگیرد: حدس و تعلیم. ابنسینا در الشفاء مىنویسد:
ممّا یتحقق هذا أنّ من المعلوم الظاهر أنّ الامور المعقولة التی یتوصّل الی اکتسابها انّما تکتسب بحصول الحدّ الاوسط فی القیاس. و هذا الحدّ الاوسط قد یحصل من ضربین من الحصول: فتارة یحصل بالحدس و الحدس فعل للذهن یستنبط به بذاته الحدّ الاوسط و الذکاء قوّة الحدس، و تارة یحصل بالتعلیم؛ و مبادىء التعلیم الحدس.246
بنابراین، اختلافات در این عبارات با نظر به این واسطههاست. اگر کسب دانش و علم نسبت به واسطه انسانی در نظر گرفته شود، یا تعلیم است یا حدس، هرچند حدس نیز نوعی تعلیم است. اما اگر تمامی واسطهها لحاظ گردند ابنسینا سه صورت برای آن در نظر مىگیرد.
حدس و فکر
اما مسئلهای که اندیشمندان مسلمان عموما بر آن تأکید دارند، تقابل حدس و فکر است و تبیین فکر در تبیین بیشتر و دقیقتر حدس کمک بسیار مىکند؛ چنانکه ابنسینا هم این تقابل را مطرح نموده است:
لعلّک تشتهی الان أن تعرف الفرق بین «الفکر» و «الحدس»، فاستمع... .247
از اینرو، لازم است برای دانستن معنای «حدس»، معنای «فکر» و «فکری» نیز دانسته شود. ابنسینا «فکری» را اینگونه تعریف نموده است:
فانّ الفکری هو الذی یکون بنوع من الطلب؛ فیکون هناک مطلوب ثمّ تتحرّک النفس الی طلب الاوسط علی الجهة المذکورة فی اکتساب القیاس. فلاتزال تستعرض الامور المناسبة الی أن تجد حدّا اوسط.248
بنابراین، در فکر نوعی طلب و حرکت برای یافتن حدّ وسط و به دنبال آن، ترتیب قیاسی وجود دارد که به منظور دستیابی به حلّ مجهول صورت مىگیرد. آنگاه «معرفت حدسی» را این گونه تعریف مىکند:
و امّا الحدسی فهو أن یکون المطلوب اذا سنح للذهن تمثّل الحدّ الا وسط عن غیر طلب.249
طبق این تعریف، تفاوت فکر و حدس اولاً، در «طلب» و عدم آن است؛ یعنی معرفت فکری آن است که انسان به دنبال آن است و همراه با سعی و کوشش و تأمّل باشد، برخلاف معرفت حدسی که معمولاً ناخواسته و بدون اختیار حاصل مىشود. ثانیا حرکت برای تحصیل حدّ وسط است که در «فکر» وجود دارد، اما در «حدس» چنین حرکتی وجود ندارد. سپس ابنسینا توضیح مىدهد که حدس گاه نسبت به صغراست و گاه نسبت به کبرا و گاه نسبت به نتیجه؛250 چنانکه قبلاً بیان شد.
در الاشارات و التنبیهات نیز در تعریف «فکر» آمده است:
فهی حرکة ما للنفس فی المعانی مستعینة بالتخیّل251 فی اکثر الامر، یطلب بها الحدّ الاوسط، او ما یجری مجراه ممّا یصار به الی العلم المجهول حالة الفقد استعراضا للمخزون فی الباطن و ما یجری مجراه، فربّما تأدّت الی المطلوب و ربّما انبتت.252
در مقابل، «حدس» را چنین تعریف کرده است:
فهو ان یتمثّل الحدّ الاوسط فی الذهن دفعة امّا عقیب طلب و شوق من غیر حرکة و امّا من غیر اشتیاق و حرکة، و یتمثّل معه ما هو وسط له او فی حکمه.253
این عبارت ابنسینا برخلاف عبارات قبلی او، بر حرکت نفس در میان معانی تأکید دارد، نه مسئله «طلب» و «شوق». بنابراین، وجه تمایز حدس از فکر آن است که در یکی حرکت هست و در دیگری حرکت نیست و این خلاف آن عبارتی است که قبلاً از ابنسینا بیان کردیم. از اینرو، برای توجه بیشتر به معنای «حرکت»، لازم است به معانی فکر توجه نماییم:
معانی فکر
ابنسینا «فکر» را در سه معنا به کار برده است:
1. مطلق تصرف در معانی و معقولات که از خواص انسان نوعی شمرده مىشود و اگر در محسوسات باشد، بدان «تخیّل» اطلاق مىکنند.
2. حرکت در معانی برای یافتن حدّ وسط یا مانند آن (در قیاس استثنایی)؛ بنابراین، «فکر» یعنی یک حرکت، که همان گشتن در میان معانی و معلومات قبلی برای یافتن معلوم متناسب با مجهول است.
3. حرکت از مطلوب به سمت معلومات، حرکت در میان معلومات و حرکت از معلومات به سمت مجهول (یعنی مطلوب)؛254 در این معنا، «فکر» به سه حرکت اطلاق مىشود.
به عبارت دیگر، زمانی که انسان با مشکلی مواجهمىشود و تصمیمبه حل آن مشکل مىگیرد؛ یعنی برای رسیدن به یک مجهول و مطلوب اکتسابی، مجموعا پنج مرحله را پشت سر مىگذارد:
1. مواجهه با مشکل؛
2. شناخت و تشخیص نوع مشکل؛
3. حرکت ذهنی از مشکل به سمت معلوم یا معلومات قبلی؛
4. حرکت بین معلومات و یافتن معلومات مناسب؛ (زیرا انسان معلومات بسیاری دارد و تنها تعداد محدودی از آنها مىتوانند به حلّ آن مجهول کمک کنند.)
5. حرکت از معلومات به سمت مجهول و حل آن، که در واقع، عکس حرکت سوم است.
اما در اصطلاح، دو مرحله نخست از مقدّمات «فکر» دانسته مىشوند. از این نظر است که در تعریف «فکر» ذکر نمىشوند، بلکه فقط سه حرکت بعدی است که «فکر» نامیده مىشوند.255 بنابراین، معنای سوم «فکر»، یعنی: رفتن به سراغ معلومات قبلی (مبادی)، کمک خواستن از آنها، یافتن معلوم متناسب برای حل مشکل، و سرانجام بازگشت به سوی مجهول؛ یعنی مطلوب و حلّ مشکل. از اینرو، اگر در تعریف «منطق» گفتهاند: «آلة قانونیة تعصم مراعتها الذهن عن أن یضل فی فکره»،256 مراد از «فکر» همان معنای سوم است؛ یعنی چون منطق علم به نحوه انتقال از معلومات تصوری و تصدیقی به مجهولات تصوری و تصدیقی است257 و این انتقال هم طی سه مرحله صورت مىگیرد، برای اینکه ذهن انسان در این سه گام برای استنتاج دچار خطا و لغزش نشود، نیازمندراهنما و میزانىاست و اینراهنما و ابزار، بنا به تعریف، منطق است. بنابراین، منطق به ما کمک مىکند که هم در تصور و هم در تصدیق، مجهول را شناسایی نموده، با استفاده از معلومات قبلی خود، آن را حل نماییم. به این دلیل است که معمولاً منطق را علم «آلی» مىدانند.
حدس و احتیاج به منطق
گاه به دلیل اهمیت حرکت دوم از سه حرکت مذکور، «فکر» فقط بدان اطلاق مىشود؛ یعنی گشتن در میان معلومات و یافتن معلوم مناسب. فکر، که در مقابل حدس است، به همین معناست. بنابراین، در حدس لازم نیست انسان برای یافتن حدّ وسط بین معلومات جستوجو کند، برخلاف فکر. به بیان دیگر، در حدس، ذهن بدون تأمّل و حرکت در بین معلومات، بلافاصله و به محض طرح مشکل، پاسخ آن را مىیابد؛ یعنی: «اگر در مقام کشف معرِّف است، بدون درنگ و تأمّل به اجزای حدّی آن منتقل مىشود و اگر در مقام کشف دلیل است، بلافاصله به حدّ وسط استدلال برسد.»258
بنابراین، به دلیل آنکه در حدس چنین حرکت و فعالیتی صورت نمىگیرد، مىتوان گفت: در این مرحله، حدس نیاز به منطق هم ندارد؛ زیرا منطق ابزاری است برای صیانت در حرکت. اگر حرکتی نباشد، نیاز به چنین ابزاری هم نیست، هرچند به اعتبار دو حرکت دیگر، ممکن است به منطق احتیاج داشته باشد. اما به دلیل آنکه رابطه نتیجه با مقدّمات رابطهای ضروری است ـ همانگونه که در منطق یادآور شدهاند ـ یعنی با فرض ضرورت مقدّمات، نتیجه نیز ضرورتا مترتّب مىشود، باید توجه کرد که حرکت سوم نیز نیاز به منطق ندارد؛ چون خطا در آن معنا ندارد.259 در نتیجه، در دو حرکت از سه حرکت مذکور است که منطقا خطا و لغزش وجود دارد. از آن رو که در حدس حرکت دوم وجود ندارد، به این اعتبار نیازمند منطق و ابزاری برای صیانت نیست. بنابراین، اگر حدس و حدسیات احتیاج به منطق داشته باشند فقط در حرکت اول است. به تعبیر دیگر، خطا یا در مواد استدلال است یا در صورت و نحوه چینش آن که به نحوه تنظیم معلومات و ترتیب آنها بازمىگردد.260 به دلیل اینکه منطق ارسطویی منطق صوری دانسته مىشود، هدف آن صیانت از خطای در صورتاستدلال است. دو حرکتنخست در جهت تنظیم و ترتیب صورت استدلال انجام مىشوند و چون این حرکات در فکر وجود دارند، نیازمند منطق هستند. اما حدس، به دلیلآنکهحرکتدوم را ندارد،بىنیاز از منطقوابزارىبراىصیانت است.261
تفاوتهای فکر و حدس
با توجه به آنچه بیان شد، مىتوان میان فکر و حدس تمایزهایی یافت و عمده این تمایزها و تفاوتها بدین قرارند:
الف. وجود حرکت و عدم آن
همانگونه که در عبارت ابنسینا آمده بود، در فکر نوعی حرکت ذهنی است، برخلاف حدس که در آن حرکتی نیست. اما چون گفتهاند مراد از «فکر» در مقابل حدس، معنای دوم آن است،262 باید گفت: در حقیقت، در فکر سه حرکت است و در حدس دو حرکت از سه حرکت. اما به دلیل آنکه حرکت دوم مهمترین این حرکات به شمار مىآید، برخی نبود آن را به منزله عدم حرکت به نحو مطلق گرفته و حدس را بر این اساس تعریف کردهاند. بنابراین، اگر گاه دیده مىشود که مىگویند: در حدس اصلاً حرکتی نیست، منظور نفی همین حرکت است، نه اینکه هیچ حرکتی نباشد. در نتیجه، اختلاف در تعابیر ابنسینا ـ که قبلاً به آنها اشاره نمودیم ـ نیز بر این اساس قابل توجیه است.
به تعبیر دیگر، به دلیل آنکه انتقال از مجهول به معلوم و سپس از معلوم به مجهول به سرعت صورت مىگیرد، برخی از اندیشمندان مسلمان از آن به «دفعی بودن حرکت حدس» و تدریجی بودن حرکت فکر تعبیر کردهاند.263 گویا در حدس و فکر، هر دو، حرکتی صورت گرفته، اما یکی دفعی است و دیگری تدریجی. «دفعی بودن» و «تدریجی بودن» ناظر به این است که در حدس نوعی پرش میان معلوم و مجهول صورت مىگیرد؛ چون حرکت وسطی، یعنی گشتن میان معلومات و دانستههای آدمی انجام نمىشود، در حالی که در فکر، روند طبیعی طی مىگردد و هر سه حرکت انجام مىگیرد و طبیعی است که زمانی را به خود اختصاص مىدهد. اگر بسیاری از منطقدانان مسلمان در تعریف «حدس» از کلمه «سرعت انتقال» استفاده کردهاند، منظورشان نشان دادن حذف این واسطه است.264 بنابراین، دفعی و تدریجی بودن حرکت در حدس و فکر نسبت به هم سنجیده مىشوند؛ یعنی فکر در مقایسه با حدس، زمان بیشتری به خود اختصاص مىدهد. به این اعتبار است که حرکت در حدس سریع و دفعی است.
اما اگر کسی احتمال دهد که منظور از «فکر» در مقابل حدس، معنای سوم آن است، در این صورت باید گفت: در حدس، اصلاً حرکتی نیست، برخلاف فکر که در آن سه حرکت وجود دارد و در این صورت است که در حدس، اصلاً نیازی هم به منطق نیست؛ اما در معنای نخست حدس دو حرکت وجود داشت و ـ دستکم ـ به اعتبار حرکت اول هم نیازمند منطق بود، گرچه حرکت سوم از نظر منطقدانان، به صورت قهری و ضروری صورت مىگیرد؛ زیرا اگر دو حرکت قبلی انجام شود، مقدّمات استنتاج فراهم شده است و با پذیرش آن مقدّمات، پذیرش نتیجه، یعنی همان حرکت سوم نیز ضروری خواهد بود.
ب. اصابت و رسیدن به مطلوب و عدم آن
ویژگی دیگر حدس، که در واقع تفاوت مهم میان حدس و فکر محسوب مىشود، آن است که بنا به تصریح منطقدانان مسلمان، حدس در رسیدن به هدف و مطلوب، همواره صائب است، اما فکر ممکن است صائب باشد و گاه ممکن است به مطلوب نرسد.265 حال ممکن است این پرسش مطرح شود که منظور از «اصابت به مطلوب» چیست؟ و اگر حدس همواره صائب است، چرا عموما مدعىاند که حدس برای دیگران حجت نیست؟
پاسخ این پرسش آن است که در فکر، وقتی انسان در میان معلومات مىگردد، ممکن است معلوم متناسب را پیدا کند و به حرکت خود ادامه دهد و نتیجه را به صورت طبیعی و قهری تحصیل نماید؛ اما گاه ممکن است انسان نتواند با جستوجو در میان معلومات، معلوم یا معلومات متناسب را به دست آورد که در آن صورت، طبیعی است استنتاجی صورت نمىگیرد و یا اگر صورت گیرد، استنتاج نادرستی خواهد بود و حرکت مذکور به نتیجه نیز نخواهد رسید. در نتیجه، حرکت منقطع مىشود. از اینروست که در فکر، احتمال انقطاع حرکت، یعنی به نتیجه نرسیدن آن وجود دارد؛ اما در حدس، به دلیل آنکه همین حرکت صورت نمىگیرد، بلکه نتیجه و معلومات متناسب یکجا حاصل مىشوند، حدس همواره به نتیجه مىرسد و به تعبیر دیگر، چون حرکت نیست، انقطاع حرکت هم معنا ندارد؛ یا به این دلیل که اصلاً در حدس حرکتی نیست یا اینکه حصول معلوم متناسب قطعی است. در هردو صورت، ترتّب نتیجه نیز قطعی است. از اینرو، مراد از «اصابت به مطلوب» لزوما صدق معرفتشناختی نیست. بنابراین، اصابت به مطلوب با عدم اعتبار معرفتشناختی حدس قابل جمع است.
حدس و تجربه
نکته درخور توجه و مهم تشابه و تمایز میان حدس و تجربه است. این مسئله زمانی مهم مىنماید که از یکسو، ابنسینا حدسیات را به مجرّبات ملحق کرده است و از سوی دیگر، برخی مشاهده و قیاس خفی را در هر دو شرط مىدانند:
القضایا الحدسیة تجری مجری المجرّبات فی امرین اعنی تکرار المشاهدة و مقارنة القیاس الخفی.266
یعنی: لازم است حدس و تجربه اولاً، از روی مشاهده باشند؛ ثانیا، این مشاهده باید مکرّر باشد؛ ثالثا هر دو دارای قیاس خفی و پنهان هستند. بنابراین، این پرسش مطرح مىشود که با توجه به مشابهتهای آن دو، آیا تمایزی میان آنها وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود دارد، آن تمایز یا تمایزها کدامند؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها، برخی درصدد برآمدهاند تفاوتها و تمایزهای آن دو را روشن نمایند که عمده این اقوال بدین قرارند:
الف. یک قول آن است که در تجربه تکرار مشاهده شرط است، اما در حدس این تکرار لازم نیست.267
ب. نظر دیگر آن است که در تجربه فعالیت و دخالت انسان شرط است، اما در حدس اینگونه نیست:
إنّ التجربة یتوقّف علی فعل یفعله الانسان لیتعرّف بواسطته المطلوب و الحدس لایتوقّف علی ذلک.268
بنابراین، در تجربه لازم است انسان تلاشی صورت دهد و مقدّماتی فراهم سازد که بتواند به تجربهای دست یابد، اما حدس مىتواند بدون تمهید مقدّماتی به دست آید. به نظر مىرسد این تمایز، مسئله جدیدی نیست، بلکه در واقع، تعبیر دیگری از «حرکت» است که در حدس انجام نمىشود، اما در فکر (به معنای دوم) صورت مىگیرد.
ج. برخی هم تکرار تجربه و فعل انسانی، هر دو را در بیان تمایز آوردهاند.269
د. برخی قدرت انسان را در یکی و عدم قدرت در دیگری را وجه فارق میان حدس و تجربه دانستهاند.270 به نظر مىرسد نوع مثالهایی که برای حدس بیان کردهاند موجب این گمان شده باشد؛ چون نوع مثالها مربوط به هیئت و نجوم بوده که در قدیم قابل اثبات قطعی نبوده است. به هرحال، برخی تفاوتهای دیگری را به آنها افزودهاند که از ذکر آنها صرفنظر مىکنیم.
از سوی دیگر، شیخ اشراق مىگوید:
و الحدسیات علی قاعدة الاشراق، لها اصناف: اوّلها «المجرّبات» و هی مشاهدات متکرّرة... .271
بنابراین نظر، حدسیات قلمروی پیدا مىکنند که حتی شامل مجرّبات هم مىشوند. این نظر در واقع، عکس نظر ابنسینا است که حدسیات را ملحق به تجربه نموده است. اما ابنسینا به رغم اینکه در النجاة حدس را مبدأ تمام علوم و دانستههای آدمی معرفی مىکند ـ چنانکه قبلاً گذشت ـ و در فصل سوم از برهان الشفاء نیز حدس را اینگونه مطرح مىکند؛ اما زمانی که در فصل چهارم برهان الشفاء از اصول موضوعه و مبادی نام مىبرد، ذکری از حدسیات، که قضایای ناشی از حدس هستند، نمىآورد و در الاشارات در بحث «مبادی حجّت»، حدسیات را به مجرّبات ملحق مىکند.272 وی در الاشارات، قضایای مورد استفاده در برهان، تمثیل و استقرا را نخست به مسلّمات، مظنونات، مشبّهات و مخیّلات تقسیم مىکند و آنگاه مسلّمات را به معتقدات و مأخوذات. سپس معتقدات را به واجب القبول، مشهورات و وهمیات تقسیم و دسته نخست را به اوّلیات، مشاهدات، مجرّبات، متواترات و فطریات دستهبندی مىکند. در این تقسیم، حدسیات از مبادی واجب القبول بوده، اما ملحق به تجربیات هستند.
همانگونه که ملاحظه مىشود، تقسیم مذکور بیانگر حصر عقلی نیست، بلکه تقسیم استقرایی است. بدینسان، قضایای واجب القبول برخلاف تقسیم مشهور، که تقسیم ششگانه است، از نظر ابنسینا، اولاً به پنج دسته تقسیم مىشوند؛ ثانیا، خواجه نصیرالدین طوسی کوشیده است تقسیم قضایای واجب القبول به اقسام مذکور را تقسیم دایر مدار بین نفی و اثبات و محصور به حصر عقلی نشان دهد.273 ابنسینا چنین تلاشی صورت نداده است. بنابراین، چون به نظر ابنسینا، حدسیات ملحق به تجربیات هستند و چون در تجربه دو امر را شرط مىداند274 ـ یعنی مشاهده و قیاس خفی ـ مىتوان این دو امر را در حدسیات نیز شرط دانست؛ یعنی از نظر ابنسینا، در حدس لازم است مشاهدهای صورت گیرد و ثانیا، حدس همواره با قیاس پنهانی همراه است.275 بنابراین، از نظر ابنسینا، مشاهده و قیاس خفی مشترک میان هر دو بوده و بقیه شروط لازم نیستند.
به دلیل آنکه برای خواجه نصیرالدین طوسی الحاق حدس به تجربه قابل پذیرش نبوده، کوشیده است میان آن دو به این صورت فرق بگذارد که در تجربه، وجود سبب را مىدانیم اما از ماهیت و چیستی آن آگاه نیستیم، برخلاف حدس که هم وجود آن معلوم است و هم ماهیت آن. از اینرو، به نظر خواجه نصیرالدین طوسی، در تجربه یک قیاس کافی است، اما در حدسیات برحسب نوع علت آن و افراد، متفاوت است. از اینرو، در هر مورد، به تناسب آن مورد و فرد باید قیاسی تشکیل داد؛ یعنی در حدسیات نوعی نسبیت وجود دارد، برخلاف تجربه. همین امر موجب مىشود که حدس برای دیگران حجت نباشد: «و لایمکن اثباته لغیر الحادس.»276 آنگاه بلافاصله نتیجه گرفته که هرچیزی قابل اثبات نباشد، مبدأ است: «و لذلک یعدّ من المبادی.»277 از آنرو که عدم حجّیت حدس و مبدأ بودن آن قابل جمع نیستند، در دیگر آثار خود، حتی مبدأ بودن را نیز از حدس و تجربه نفی کرده است:
و الاخیرتان (حدسیات و متواترات) لیستا من المبادىء و اللتان قبلهما (مجرّبات و محسوسات) ایضا.278
حال این پرسش مطرح است که اگر نسبیت حدس موجب عدم حجّیت آن مىشود ـ چنانکه خواجه در شرح الاشارات بیان کرده است ـ چرا تجربه مبدأ نیست، در حالی که این نسبیت در تجربه وجود ندارد؟ از اینرو، به نظر مىرسد تمایزی که خواجه نصیرالدین طوسی در شرح الاشارات میان حدس و تجربه مىگذارد، چندان وجهی نداشته باشد. به هرحال، وی در جهت بىاعتبار کردن حدس و حدسیات تلاش بسیار نموده و معمولاً پس از او است که منطقدانان از عدم حجّیت حدس برای غیر دارنده حدس سخن به میان آوردهاند، در حالی که ابنسینا توجه بسیاری به حدس و مقام بالای آن دارد.
اما با توجه به اینکه ابنسینا حدس را ملحق به تجربه کرد و هر دو را در اموری مشترک دانست، مىتوان گفت: دانستن تجربه به دانستن حدس کمک مىکند؛ چنانکه عکس آن نیز ممکن است. بر همین اساس، اگر قلمرو یکی محدود به محسوسات باشد، طبعا دیگری نیز همین محدودیت را خواهد داشت، اما اگر قلمرو تجربه فراتر از مشاهده حسّی باشد، حدس هم دامنهای فراتر از حس خواهد داشت. در نتیجه، اگر تجربه را به تجارب درونی و معنوی نیز تعمیم دهیم، قلمرو حدس هم عمومیت خواهد یافت؛ همانگونه که خود ابنسینا در قلمرو حدس تعمیم داد و آن را در حوزههای دیگری نیز مطرح کرد.
قلمرو حدس
مسئلهای که ما را برای درک بهتر حدس یاری مىرساند، توجه به قلمروهای حدس است. قلمروهای ممکن حدس را مىتوان چنین برشمرد.
الف. حدس در تصدیقات و تصورات
منطقدانان معمولاً حدسیات را در بحث از مبادی برهان مطرح مىکنند که ناظر به تصدیقات هستند. بنابراین، این پرسش مطرح مىشود که آیا حدسیات فقط در تصدیقات کاربرد دارند یا در تصورات نیز مصداق دارند؟ آنچه از مباحث مزبور به دست مىآمد این بود که حدسیات فقط در تصدیقات مطرح هستند. اما از برخی دیدگاهها استفاده مىشود که حدس در تصورات نیز کاربرد دارد.279 برخی از اندیشمندان مسلمان نیز تصریح دارند به اینکه حدس، که مبدأ حدسیات به شمار مىآید، هم در تصورات کاربرد دارد و هم در تصدیقات.280 بنابراین، حدس مىتواند، همچنانکه تصدیق جدیدی به وجود مىآورد، تصور جدیدی نیز ایجاد نماید و این توسعهای در قلمرو کاربرد حدس است.
به نظر مىرسد آنچه از سیاق عبارات ابنسینا نیز به دست مىآید این است که هرچند حدسیات در تصدیقات کاربرد دارند، اما حدس مىتواند مجرای معرفت تصوری و تصدیقی، هر دو، قرار گیرد؛281 زیرا حدس در مقابل فکر است و فکر نوعی حرکت برای دستیابی به مجهول، اعم از اینکه مجهول تصوری باشد یا تصدیقی. اما در حدس چنین حرکتی نیست؛ یعنی مجهول بدون این حرکت به دست مىآید، خواه تصوری باشد یا تصدیقی. از اینرو، مىتوان حدس را در هر دو حوزه معرفت معتبر شمرد.
ب. حدس درمعقولات
از آنچه گذشت، به دست مىآید که حدس نخست در معنای محدود به کار مىرفته است؛ چنانکه از مثال ارسطو فهمیده مىشود؛ یعنی امور نامحسوس که دلایل قطعی هم بر صحّت آنها نداریم. اما بعدا توسعههایی در معنای حدس داده شده است. در مجموع ـ دست کم ـ سه نوع توسعه در معنای حدس داده شده است که نخست خارج کردن حدس از دایره محسوسات و مشاهدات و تعمیم آن به امور غیر محسوس و بسط آن به قلمرو و حوزههای عقلی و معارف کلی است که در کلمات ابنسینا نیز آمده، برخلاف ارسطو که حدس را محدود به محسوسات مىدانست. از جمله نمونههای تعمیم حدس، به کارگیری آن در قلمروهای معقولات است؛ چنانکه برخی سخن شیخ اشراق را در باب «تعداد عوالم» حمل بر حدس نمودهاند.282 شیخ اشراق چنین مىگوید:
و لی فی نفسی تجارب صحیحة تدلّ علی انّ العوالم اربعة: انوار قاهرة، و انوار مدبّرة، و برزخیان، و صور معلّقة ظلمانیة و مستنیرة فیها العذاب للاشقیاء.283
نمونه دیگر از این قبیل تعمیم، اعمال حدس درباره اثبات صانع است که برخی معتقدند: اثبات صانع حکیم نیز از روی حدس صورت مىگیرد.284 بنابراین، تعمیم دیگری که در قلمرو حدس صورت گرفت، اعمال آن در حوزههای فراحسّی بود.
ج. حدس در امور معنوی و دینی
تعمیم دیگر در معنای حدس، تعمیم آن به امور معنوی و عرفانی است؛ یعنی حدس علاوه بر حوزه عقلی و فراحسّی شامل حوزههای معنوی نیز مىشود. به نظر مىرسد مهمترین سنگ بنای این تعمیم را نیز خود ابنسینا گذاشته است، هرچند پیش از او، افلوطین و اخوانالصفا نیز در این زمینه تلاشهایی صورت دادهاند. تفسیری که او از آیه شریفه سوره نور285 و ارتباط آن با حدس ارائه مىدهد (که در ادامه خواهد آمد)، دستاویزی شده است برای غزالی و شیخ اشراق که پیوندی میان حدس و شهود برقرار نمایند و در پرتو آن بود که شیخ اشراق توانست این نظر را به یک مکتب تبدیل کند و پس از آن، دستمایهای شود برای عرفان. توجیه نبوّت و تجارب عرفانی از همین طریق صورت مىگیرد.
د. حدس در علوم
از جمله تعمیمهایی که در معنای «حدس» داده شده است و مىتوان آن را به عنوان قلمرو حدس به حساب آورد، حدس در حوزه علوم286 است. مرحوم مظفّر آورده است:
من مارس العلوم یحصل له من هذا الجنس علی طریق الحدس قضایا کثیرة قد لایمکنه اقامة البرهان علیها و لایمکنه الشک فیها.287
بدین ترتیب، حدس با علم و فرضیههای علمی نیز ارتباط پیدا مىکند. در نتیجه، مىتوان کارکردهایی برای حدس برشمرد. یکی از مهمترین این کارکردها، کارکرد علمی آن است و به همین اعتبار است که برخی انواعی برای حدس برشمردهاند؛ مثل حدس منطقی و عرفانی.288 مهمترین و سرنوشتسازترین تعمیم در معنا و قلمرو حدس، تعمیم آن به حوزههای معنوی است که موجب نزدیکی فلسفه و عرفان گردید و بلکه تطبیق حدس بر شهود به دست کسانی مثل غزالی موجب آن شد که حدس صبغه عرفانی پیدا نماید و جای خود را به آن چیزی دهد که بعدا از آن با تعبیر «شهود» یاد کردند. در نتیجه، بحث از حدس مستلزم بحث از شهود نیز هست.
حدس به معنای شهود
همانگونه که بیان شد، ارتباط میان حدس و شهود غیرقابل اغماض است؛ چنانکه منابع غربی معاصر معمولاً حدس را معادل «شهود»289 مىدانند290 و با آن همارزش مىدانند؛ مثلاً، برخیدر توصیف حدس گفتهاند:
إنّنی اعنی بالحدس تلک العملیة التی نصفها بالمعرفة المباشر دون القیام بأی استدلال منطقی.291
این تعبیر در واقع، همان توصیف شهود در منابع غربی است. در منابع غربی، یکی از کلىترین تعریفهای شهود آن است که ادراک بىواسطه292 است.293 در میان متفکرانمسلمان نیز توصیف غزالی از حدس درخور توجه است. غزالی در توصیف حدس مىگوید:
و لایمکنه أن یشرّک فیها غیره بالتعلیم الاّ أن یدلّ الطالب علی طریق الذی سلکه و استنهجه حتی اذا تولّی السلوک بنفسه افضاه ذلک السلوک الی ذلک الاعتقاد.294
وی در ادامه آن را بیشتر توضیح داده، تفهیم آن به دیگران را منوط به پیمودن همان مسیری مىداند که خود دارنده حدس طی کرده است:
و فی مثل هذا المقام یقال: من لم یذق لم یعرف و من لم یصل لم یدرک.295
همانگونه که ملاحظه مىشود، توصیف غزالی از حدس همان توصیفی است که معمولاً از شهود ارائه دادهاند، هرچند اصطلاح «شهود» نیز دارای ابهاماتی است. از اینروست که معمولاً دارنده قوّة قدسی و صاحب حدس را نبی یا حکیم الهی مىدانند.296
تفسیری که ابنسینا در آثار متأخّر خود از حدس ارائه داده، به خوبی بیانگر همین نگرش به حدس است، هرچند او تعبیر «شهود» را به کار نبرده است. وی در الاشارات با توجه به مراتب عقل نظری انسان297 و مراتب متفاوت استعداد آدمی برای اکتساب علوم، مىکوشد آیه شریفه سوره نور را بر این مراتب تطبیق نماید.298 این آیه مبارکه چنین است:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»299
بنا بر تفسیر ابنسینا و تطبیق آن بر آیه شریفه، عقل هیولانی شبیه «مشکات» است؛ چون بالذات تاریک و مستعد اکتساب نور است. «زجاجه» در آیه شریفه شبیه عقل بالملکه است؛ زیرا ذاتا شفّاف و استعدادش برای دریافت نور بیشتر است. «شجره زیتونه» شبیه فکر است که برای فعلیت دادن به استعدادش نیازمند تلاش و کوشش وافر است؛ یعنی حرکت. اما حدس شبیه «زیت» در آیه مبارکه است؛ زیرا برای نورانی و مشتعل شدن نزدیک است. اما در انسان مرتبه دیگری هم وجود دارد که عقل قدسی است و آن همان «یکاد زیتها یضئ و لو لم تمسسه نار» است؛ زیرا فعلیت یافتن و مشتعل شدن آن چنان نزدیک است که گویا به هیچ تلاشی نیاز ندارد. اما عقل مستفاد همان «نورٌ علی نور» در آیه شریفه است که همه استعدادهای آن فعلیت یافتهاند. در مرحله بعد، عقل بالفعل قرار دارد که شبیه «مصباح» است که روشن بالذات است و «نار» شبیه عقل فعّال است که مفیض همه علوم و دانشهای آدمی است.
در مواردی دیگر، ابنسنیا از «عقل قدسی» نیز سخن به میان آورده است؛ همانگونه که قبلاً ملاحظه گردید. به نظر مىرسد عقل قدسی فوق عقل مستفاد است و بر مراتب بالای عقل منطبق مىشود و از شرافت برخوردار است. حدس نیز به این عقل منتهی مىشود. بنابراین، اگر آدمی طالب کسب علم و دانش است، باید بکوشد خود را به منبع اصلی علم و فیض متصل نماید؛ یعنی اشراقی توسط عقل قدسی بر قوّه متخیّله او صورت پذیرد، نه آنکه در طریق تعلیم و تعلّم منطقی و تقلیدی بکوشد؛ مسئلهای که بعدا شیخ اشراق و پس از آن، عارفان بر آن تأکید بسیار نمودهاند. در نتیجه، حدس معلول قوّه قدسی است و به تبع آن، از شرافت برخوردار مىگردد و همگان را یارای رسیدن به آن نیست، بلکه فقط تعداد محدودی مىتوانند بدان دست یافته و علومی را به دست آورند. بدینترتیب است که بحث از حدس به بحث نبوّت نیز منتهی مىشود.
حدس و اثبات نبوّت
نظر ابنسینا درباره نبوّت مسبوق به نظر فارابی در این زمینه است. از نظر فارابی، همه انسانها قوّه و استعداد ادراک ماهیت موجودات را دارند. در مجموع، نظر فارابی آن است که عقل آدمی توانایی آن را دارد که از قوّه به فعلیت و از آنجا به عقل مستفاد برسد و با عقل فعّال اتحاد پیدا کند. بنابراین، به نظر فارابی، پیامبر کسی است که به مرحله عقل مستفاد رسیده است و قدرت اتصال با عقل فعّال را دارد. تفاوت فیلسوف و حکیم با پیامبر در آن است که حکیم به مدد مطالعات نظری و مستمر بدان مرحله رسیده است، اما پیامبر از راه قوّه متخیّله.
اما از نظر ابنسینا، نبوّت به قوّه حدس پیامبر بازگشت مىکند که نوعی اشراق است. از نظر او، تفاوت فیلسوف و نبی در آن است که عقل نبی ذاتا صفا دارد، اما فیلسوف باید بکوشد تا بتواند آن را صفا دهد. ثانیا، نبی یکجا دریافت مىکند، اما فیلسوف به تدریج.300 هرچند نظر ابنسینا در اینجا ناظر به ادعای براهمه است که منکر امکان نبوّت بودند، اما با این دلیل امکان نبوّت اثبات مىشود. از اینرو، از نظر ابنسینا، انسانها دارای مراتب و درجات هستند. از اینرو، امکان دارد انسانی باشد که نفس او صفا یافته و با مبادی عقلی اتصال حاصل کرده باشد:
فیمکن إذن أن یکون شخص من الناس مؤّدا بشدّة الصفا و شدّة الاتصال بالمبادی العقلیة المفارقة الی أن یشتعل حدسا، اعنی قبولا لالهام العقل الفعّال... و هذا ضرب من النبوّة، بل اعلی مراتب النبوّة و الاولی أن تسمّی هذه القوّة قوّة قدسیة و هی اعلی مراتب القوی الانسانیة... .301
در نتیجه، هیچ استحاله عقلی ندارد که انسان در اثر اتصال مذکور توانایی و حدسهایی را به دست آورد و چنین کسی نبی خواهد بود.
بنابراین، علم واقعی به دنبال صفا و جلای باطن بوده و پس از آن است که انسان دارای حدس مىگردد؛ یعنی علوم و دانشهایی را از عقل فعّال دریافت مىکند؛ یا یکباره یا به تدریج. نسبت نفوس انسان به عقل فعال مثل نسبت خورشید به چشم آدمی است.302 در پی این نوع ادراک و اتصال است که لذت و سعادت به آدمی دست مىدهد و او در پایان کتاب الاشارات و التنبیهات در اینباره مفصّل بحث مىکند.
حال پاسخ پرسشی که در باب تفاوت میان حدس و وحی مطرح مىشود، به دست مىآید. با توجه به نظر ابنسینا در توجیه نبوّت، حدس علىالقاعده، موجب نوعی وحی است. به تعبیر دیگر، تفاوت وحی، الهام و حدسیات معمول آدمی در درجه و میزان است؛ یعنی به میزانی که باطن آدمی صفا و صیقل یافته باشد، مرتبه بالاتری از حدس را واجد است. از سوی دیگر، چون ابنسینا منبع تمام معارف آدمی را عقل فعّال مىداند و ـ همانگونه که در مراتب عقل بیان شد ـ مىکوشد حدس را نیز نوعی افاضه از عقل فعّال تعریف کند: «الحدس هو فیض الهی و اتصال عقلی یکون بلاکسب البتة»،303 همین نگرش به حدس، یعنی افاضه بودن آن، در شیخ اشراق اوج مىگیرد304 و در واقع، حدس فلسفی همان ذوق عرفانی تلقّی مىشود.
به بیان دیگر، حدس ابتدا در علوم حصولی مطرح مىشود؛ چنانکه مبادی ناظر به علوم حصولی هستند؛ تعلیم و تعلّم، که ابنسینا مطرح نموده، نیز راجع به علوم حصولی است. اما توجه خاصی که ابنسینا به مبدأ حدسیات نموده، موجب گردیده است حدس اهمیت یابد. اما پس از او است که از اهمیت حدسیات به تدریج کاسته مىشود، تا آنجا که منطقدانان پس از ابنسینا به عدم حجّیت و اعتبار معرفتشناختی حدس تصریح نمودهاند. از اینرو، یکی از مباحث مهم درباره حدس، کارکرد و ارزش معرفتشناختی حدسیات از نظر ابنسینا است.
اعتبار معرفتشناختی حدس و حدسیات
با توجه به اینکه از نظر ابنسینا، مبدأ بودن حدس و حدسیات مسلّم است ـ چنانکه قبلاً اشاره گردید ـ اکنون این پرسش مطرح مىشود که آیا حدسیات در زمره بدیهیات هم هستند یا نه؟ و اگر در زمره بدیهیاتاند، آیا بدیهیات اوّلی هستند یا بدیهیات ثانوی؟ اگر بدیهی باشند، وجه بداهت آنها چیست؟ و اگر بدیهی نیستند، چرا در زمره مبادی برهان و از جمله یقینیات قرار داده شدهاند؟
برای یافتن پاسخ پرسشهای مزبور، لازم است نگاهی به بدیهی و اکتسابی داشته باشیم تا دریابیم آیا حدسیات را مىتوان بدیهی دانست یا نه؟ و علت اختلافات موجود در این زمینه چیست؟
تعریف «بدیهی»
برای «بدیهی» دست کم دو تعریف بیان کردهاند. برحسب یک تعریف، بدیهی بر اوّلیات منطبق مىشود، اما برحسب تعریف دوم، بدیهی حوزه گستردهتری پیدا مىکند. بنابراین، تعریف «بدیهی» به «هو ما یکفی تصور طرفیه فی حصول تصدیقه»،305 فقط بر اوّلیات منطبق مىشود، برخلاف تعریف بدیهی به اینکه «لایتوقّف حصوله علی نظر و فکر»306 که شامل بدیهیات نیز مىشود. به این دلیل است که برخی گفتهاند:
البدیهی کالضروری مقول بالاشتراک علی معنیین: احدهما ما یکفی تصور طرفیه فی الجزم بالنسبة بینهما و هی معنی الاول، و ثانیهما مالایتوقّف حصوله علی نظر و کسب، و هو معنی الیقینی، و یشمل الاول و الحدسی و الحسی و غیرها.307
بر این اساس، روشن است که حدس ـ همانگونه که در متن مذکور آمده بود ـ تنها به معنای دوم مىتواند بدیهی تلقّی شود. اما آنچه مىتواند ابهام آفرین باشد آن است که در تعریف «بدیهی نوع دوم» تعبیری واحد و یکسان به کار نبردهاند و همین امر مىتواند موجب آن شود که حدس، حتی به معنای دوم هم بدیهی دانسته نشود. همانگونه که قبلاً ملاحظه گردید، برخی از اندیشمندان مسلمان در تعریف «بدیهی» گفتهاند: بدیهی آن است که نیاز به فکر ندارد: «البدیهی ماحصل بدونه أی الفکر»308 و از سوی دیگر، حدس را در برابر فکر قرار دادهاند. نتیجه طبیعی آن است که حدس بدیهی تلقّی شود.
اما اگر در تعریف «بدیهی» گفته شود که بدیهی اکتساب ندارد ـ چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی به جای «بدیهی» و «نظری» از تعبیر «مکتسب» و «غیرمکتسب» استفاده کرده است،309 در آن صورت، حدسیات را عموما در زمره علوم اکتسابی مىدانند که بر اساس مقدّماتی مکتسب هستند، هرچند یکی از مقدّمات مهم آن، خود اکتسابی نیست. بنابراین، روشن است که حدسیات در زمره نظریات جای مىگیرند.
موصوف بداهت
دلیل دیگر اختلاف در معنای «بدیهی» مىتواند آن باشد که بداهت وصف چیست؟ آیا بداهت در تصدیقات وصف مفردات آن است یا وصف حکم و آنچه مقوّم تصدیق محسوب مىشود؟
برخی مانند فخر رازی معتقدند: بداهت وصف مفردات تصدیق است؛ چون تصدیق مجموعهای از مفردات و ادراکات چهارگانه است. بنابراین، اگر مجموع آنها بدیهی باشد، تصدیق نیز بدیهی خواهد بود و اگر تصدیقی بدیهی باشد، بیانگر آن است که مفردات و تصوراتِ تشکیلدهنده آن نیز بدیهىاند.
اما اگر کسی معتقد باشد آنچه مقوّم و ویژگی ممتاز تصدیق است، حکم است، بنابراین، با قطع نظر از اینکه مفردات آن بدیهی باشند یا نباشند، باید دید حکم مذکور بدیهی است یا نه. اگر در حکم و اذعان نیازمند استدلال و کسب باشیم، تصدیق مذکور نظری مىشود؛ اما اگر این حکم بىنیاز از کسب و نظر باشد، هرچند ممکن است مقدّمات و مفردات آن نظری باشند، حکم مذکور بدیهی مىشود.310 بنابراین، اگر تصورات و مفردات یک تصدیق تمام بدیهی بوده و حکم به آن نیز بدیهی باشد، مىتوان گفت آن حکم «اوّلی» است؛ اما اگر مفردات تصدیق مذکور بدیهی نباشند، آن تصدیق بدیهی است، هرچند اوّلی نیست. به هرحال، عواملی موجب گردیدهاند دیدگاهایی در این زمینه مطرح گردند که به چند نمونه از آنها اشاره مىنماییم:
الف. نخستین دیدگاه آن است که وجود حدسیات را به عنوان مبدأ جداگانه و در کنار سایر مبادی قبول نکنیم؛ چنانکه ظاهر کلام ابنسینا آن است. فخرالدین رازی از جمله کسانی است که وجود حدسیات را به عنوان مبدأ مستقل قبول ندارد. وی مدعی است: اگر حدسیات اوّلی و بىنیاز از برهان هستند، در زمره بدیهیات هستند و قسم دیگری محسوب نمىشوند، و اگر نیازمند برهان بوده و اوّلی نیستند، در حالی که از جمله محسوسات هم نیستند، از مبادی نخواهند بود. وی مىگوید:
العلم بأنّ القمر لما اختلفت... امّا ان یکون اوّلیا او لایکون. فان کان اوّلیا کان ذلک من العلوم البدیهیة، فلم یمکن جعله قسما آخر غیر الاوّلیات و قسیما لها، و لانّا قد بیّنا ضعف هذه المقدّمة فی الحکمة. و ان لم یکن اوّلیا و لاشک أنّه غیر محسوس. فانّ المحسوس؛ هو الاشکال المختلفة... فحینئذ لابّد فیه من البرهان؛ لانّه علی هذا التقدیر لایکون الجزم حاصلا و اذا کان کذلک لم یجز عدّها من المبادىء.311
به دلیل آنکه فخر رازی مبدأ بودن و بدیهی را به یک معنا مىگیرد و مقصودش از «بدیهی» نیز همان معنای نخست است، پذیرش حدس به عنوان مبدأ جداگانه نمىتواند وجهی داشته باشد. خواجه نصیرالدین طوسی نیز در مواردی تصریح دارد به اینکه حدسیات از مبادی نیستند:
والاخیرتان (حدسیات و متواترات) لیستا من المبادئ و اللتان قبلهما (مجرّبات و محسوسات) ایضا، و العمدة هی الاوّلیات.312
به نظر مىرسد سبب این اظهارنظر نیز همان دلیلی است که فخر رازی بیان نمود.
ب. دیدگاه دوم آن است که مبدأ بودن حدسیات را مىپذیرد، اما بداهت آن را قبول ندارد. خواجه نصیرالدین طوسی در برخی دیگر از آثار خود، چنین دیدگاهی دارد و علت آن را چنین بیان مىکند: «و لایمکن اثباته لغیر الحادس و لذلک یعدّ من المبادىء.»313
طبق این عبارت، آنچه موجب مبدأ بودن امری مىشود عدم قابلیت اثبات آن است. بنابراین، هر امری قابل اثبات نباشد، مبدأ به حساب مىآید.
اما وی از سوی دیگر، تصریح دارد به اینکه حدسیات از جمله علوم و معارف اکتسابی هستند و هر امری اکتسابی باشد، بدیهی نخواهد بود؛ زیرا به نظر او، بدیهی آن است که علت حکم و تصدیق، اجزای قضیه باشد:
و کل قضیة تتضمّن اجزاءها علّیة الحکم فهی اوّلیة لایتوقّف العقل فیه الاّ علی تصور الاجزاء، فانّها ربّما تکون خفیّة، فإن کانت العلّة خارجة (أی خارجة عن اجزاء القضیة) فهی مکتسبة و لایحصل الیقین إلاّ بتوسط العلّة، فانّ الحکم یجب مع علته و یحتمل دونها، و ما لاعلة له فلایقین به.314
خواجه نصیرالدین طوسی در تفسیر «اوّلی» مىنویسد:
اقول: الحکم الذی له علّة فهو انّما یجب اذا اعتبر مع علّته و لایجب بدون ذلک، و الحکم الیقینی هو الواجب... فکلّ حکم عرف بعلّته فهو یقینی و ما لایعرف بعلّته فهو لیس بیقینی، سواء کان له علّة او لا، و العلّة قد تکون هی اجزاء القضیة و قد یکون شیئا خارجا عنها و هو الحکم الاوّلی الذی یوجبه العقل الصریح لنفس تصور اجزاء القضیة لالسبب خارج... .315
بنابراین، اوّلی و بدیهی آن است که اولاً، علت داشته باشد و ثانیا، تصور اجزای قضیه موجب و علت تصدیق آن باشد. این سخن مطابق است با آنچه درباره «برهان لم» گفته مىشود که تنها این سنخ از برهان مفید یقین است.
ج. گروه بیشتری هم هستند که هم مبدأ بودن حدس و حدسیات را قبول دارند و هم بدیهی بودن آنها را، اما بداهت اولیه بودنشان را برنمىتابند. بنابراین، حدسیات قسمی از مبادی برهان هستند، اما اعتبارشان ناشی از اعتبار سایر بدیهیات است، به رغم اینکه حدسیات قضایای یقینی بوده و آنها را اینگونه تعریف کردهاند:
قضایا مبدأ الحکم بها حدس من النفس قوی جدا، فزال معه الشک و اذعن له الذهن، فلو أن جاحدا جحد ذلک لأنه لم یتولّ الاعتبار الموجب تقوّة ذلک الحدس، أو علی سبیل المذاکرة لم یتأتّ أن تحقق له ما تحقق عند الحادس.316
فیلسوف معاصر، آیهاللّه مصباح، از جمله کسانی است که تنها به بدیهی بودن دو دسته از بدیهیات قدما باور دارد. ایشان مدعی است: بدیهیات فقط دو قسم هستند: وجدانیات (محسوسات باطنی) و اوّلیات. سرّ بداهت دسته نخست این است که این قضایا از علومی حضوری حکایت دارند که در آنها مطابقت و اطراف آن را حضورا مىیابیم. در نتیجه، این علوم همواره صادقاند و دسته دوم نیز ـ به دلیل آنکه قضایایی تحلیلی هستند و محمولات آنها از تحلیل موضوعاتشان استنباط مىشوند ـ همواره صادق و بدیهىاند.317 بنابر نظر ایشان، تنها همان دو دسته بدیهی اوّلی محسوب مىشوند و بقیه در زمره بدیهیات ثانوی قرار دارند و اعتبارشان در گرو اعتباری است که از آن دو دسته کسب مىکنند. شاید بتوان همین نظر را از کلمات خواجه نصیرالدین طوسی نیز به دست آورد.318 علاوه بر این، آنچه را که خواجه نصیرالدین طوسی نفی نمود، بداهت اوّلی حدسیات بود؛ چون تعریفی که از «بدیهی» ارائه داد فقط بیانگر بدیهی اوّلی است. از اینرو، مىتوان گفت: آنچه را وی قبول ندارد، بداهت اوّلی حدسیات است.
اما اگر بتوان تجربه را در نظر ابنسینا تعمیم داد، به گونهای که شامل شهود و نوعی علم حضوری نیز بشود ـ چنانکه قبلاً همین دیدگاه تقویت گردید ـ مىتوان میان دیدگاه آیهاللّه مصباح و ابنسینا جمع کرد؛ یعنی آنچه مستقلاً نمىتواند مبدأ به شمار آید، حدسیات به عنوان گونهای از علم حصولی است، اما اگر حدس به شهود و علم حضوری بازگردد، چنانکه نظر متأخّر ابنسینا همین تفسیر را تقویت مىکند، در آن صورت، مىتوان حدس را در زمره بدیهیات اولیه به شماره آورد و آن را مبدأ و منشأ اعتبار سایر معرفتها و دانشها شمرد؛ همانگونه که مبدأ و علت وجودی آنهاست. بنابراین، اعتبار حدس بستگی به نوع نگاه ما دارد که حدس را چگونه تفسیر نماییم. بنا بر برخی تفاسیر، اعتبار آن مسلّم است، حتی به عنوان بدیهی اوّلی، اما بنا بر برخی تفاسیر دیگر، اعتبار آن مسلّم نیست.
در مجموع، آنچه مسلّم است اینکه اعتبار حدس و حدسیات نسبت به دارنده آن بدون اشکال است، اما اعتبار آن نسبت به دیگران مىتواند مورد بحث باشد؛ همانگونه که اعتبار سایر دادههای شهودی اینگونه است. آنچه از آثار فیلسوفان و منطقدانان مسلمان به دست مىآید معتبر بودنحدس تنها نسبت بهدارندهآناست؛ اما نسبتبهدیگران،عموما اعتراف دارند که حدس ارزشی ندارد، مگر اینکه آنان در مقام و جایگاه دارنده حدس قرار گیرند و واجد حدس شوند. ابنسینا در اینباره چنین تعبیری ندارد. سخنی که در الاشارات در این باب آورده چنین است:
هی قضایا مبدأ الحکم بها حدس من النفس قوی جدا، فزال معه الشک و اذعن له الذهن؛ فلو أن جاحدا جحد ذلک؛ لانّه لم یتولّ الاعتبار الموجب لقوّة ذلک الحدس، او علی سبیل المناکرة لم یتأت أن یتحقق له ما تحقق عند الحادس.319
بر اساس این عبارت، حدسیات قضایای یقینی هستند و اگر کسی به انکار حدس پرداخت یا بدان دلیل است که مقدّمات حدس را فراهم نکرده، یا اینکه استدلال نکرده است، که در این صورت، از مبادی برهان نخواهد بود، بلکه نظری مىشود. اما ابنسینا اصراری ندارد که حدس برای دیگران حجت نیست. اما با توجه به تفسیری که از حدس و تعمیم آن داده شد، به دست آمد که از نظر ابنسینا، حدس مبنع تمام علوم و دانشهای آدمی است و حتی ادراک بدیهیات اولیه متوقّف بر حدس است، و این خلاف آن چیزی است که معمولاً درباره حدس گفته مىشود. حال، آیا مىتوان گفت که حدس، خود ارزش و اعتباری ندارد، اما منشأ تمام علوم انسان است؟
کارکردهای معرفتشناختی حدس
بحث پایانی این مقال در باب کارکردهای معرفتشناسانه حدس است. به نظر مىرسد حدس مىتواند سه نوع کارکرد داشته باشد: اول کارکرد روشی؛ دوم طرح آن در باب منابع معرفت؛ و سوم کارکرد آن در بحث از مبانی معرفت، بخصوص در بحث «توجیه و تعیین نوعی مبناگرایی».
از نظر روشی، مىتوان حدس را نوعی روش در کنار سایر روشها، مثل قیاس و استقرا و تمثیل یا عقل و تجربه، دانست و یا به نوعی، به یکی از آنها بازگرداند؛ چنانکه استنتاج فرضیهای اینگونه است. بنابراین، یک احتمال این است که حدس روشی باشد که تمامی روشهای دیگر به حدس منتهی مىشود یا اینکه دست کم، روش مستقلی باشد در کنار سایر روشها برای دریافت حقایق، به ویژه اگر حدس را به شهود تحویل نماییم. با توجه به اینکه به نظر ابنسینا، تمامی معارف انسان به حدس منتهی مىشود، نتیجه مىگیریم که حدس تنها روش تحصیل معرفت خواهد بود.
اما گاه ممکن است مراد از آن، معرفت حدسی باشد و به این اعتبار، در بحث از مبادی برهان مطرح مىشود، هرچند به صورت جمع (یعنی حدسیات) . در این صورت، اگر آن را به عنوان مبدأ بدیهی تلقّی نماییم، یکی از مهمترین کارکردهای آن، تعیین نوعی مبناگرایی اندیشمندان مسلمان است؛ به این معنا که اعتبار تمامی یا برخی از معرفتهای دیگر ما به حدس و حدسیات منتهی مىشود؛ یعنی معرفتهای حدسی مبنا و پایه سایر معرفتهای ما مىشوند و آنها اعتبار و توجیه خود را از این معرفتها کسب مىکنند؛320 چنانکه اگر نظر خواجه نصیرالدین طوسی ملاک بوده و معرفتهای پایه محدود به اوّلیات باشند، حدس و حدسیات باز هم نقشی نخواهند داشت.
آنچه از ظاهر نظر ابنسینا به دست مىآید، نوعی مبناگرایی است که مىتوان به آن «مبناگرایی معتدل» تعبیر کرد؛ زیرا بر اساس نظر وی، مبانی منحصر در اوّلیات نیستند، بلکه دست کم در انسانهای معمولی، پنج دسته از یقینیات مىتوانند مبنا قرار گیرند که یکی از آنها حدسیات است. این در صورتی است که حدسیات را به عنوان مبدأ، خواه مستقل و خواه ملحق به تجربیات، قبول کنیم. از اینرو، از نظر ابنسینا، حدس حجّیت و اعتبار دارد؛ همانگونه که تجربه چنین اعتباری دارد، هرچند در ابتدا میزان اعتبار آن هرگز به اعتبار اوّلیات نمىرسد؛ اما پس از آنکه با موازین اوّلی، یعنی اولیات، سنجیده شد، مىتواند اعتباری به اعتبار اوّلیات داشته باشد.
البته باید یادآوری کرد که این سخن با آنچه در معرفتشناسی غرب رایج است تفاوت دارد؛ زیرا معرفتشناسان غربی معمولاً حدس ـ حتی حدس صائب 321 را معرفت تلقّی نمىکنند؛زیرا معرفت برحسب تحلیل آنها ـ که معتقدند به افلاطون باز مىگردد ـ یعنی: «باور صادق موجّه»322 که پس از طرح موارد نقض323 از سوی ادموند گتیه (Edmund Getier) قیوددیگری نیز به آن افزودند. در مجموع، یکی از قیود مسلّم و غیرقابل انکار معرفت، «توجیه»324است. به دلیل آنکه به نظر فلاسفه غربی، حدس توجیهی ندارد، معرفت محسوب نمىشود، حتی اگر صادق و صائب نیز باشد. بنابراین، بدیهی است که حدس و حدسیات به عنوان علم حصولی نمىتوانند نقشی در معرفت شناسی داشته باشند، مگر اینکه به شهود و نوعی علم حضوری تحویل شوند. در آن صورت، مىتوانند مبنا واقع شوند، البته بنا بر نظر آنان که تجارب درونی و دریافتهای بىواسطه را مبنا قرار مىدهند و معتقدند که حدس و حدسیات معرفت خود موجّه هستند.
کارکرد سوم حدس مىتواند آن باشد که حدس را به عنوان مبنع معرفت تلقّی نماییم؛ یعنی مراد از آن، قوّهای است که تولید معرفت مىکند؛ همانگونه که حواس بیرونی یا عقل، حافظه و مانند آنها موجب معرفت مىشوند. آنچه بیشتر از کلمات ابنسینا استفاده مىشد، همین تفسیر بود. بنابراین، حدس یکی از منابع یا ابزارهای معرفت تلقّی خواهد شد.
حدس و استنتاج فرضیهای
یکی دیگر از کارکردهای حدس ـ همانگونه که قبلاً اشاره شد ـ کارکرد علمی آن است و از این طریق است که برخی از محققان اخیر یکی از کارکردهای حدس را «کشف» علمی و فرضیهسازی در عرصه اندیشه دانستهاند.325 برخی دیگر از محققان با تقسیم مراحل تفکر به تدبّر، فرض و برهان و تمایز نهادن میان خیال و حدس، «حدس» را اینگونه تعریف کردهاند:
اطلاق اجنحة الفکر بالترفرف علی جنبات الحیاة، بحثاً عن الحقیقة.326
این دسته «ابتکارات» را فرزند حدس خواندهاند.327
برخی هم گام فراتر نهاده، میان حدس منطقی و آنچه «استنتاج فرضیهای»328 نامیدهمىشود، ارتباطی یافتهاند؛ به این معنا که آنچه معروف به «استنتاج فرضیهای» است، در واقع، همان حدس در اندیشه منطقدانان مسلمان است.329 در این زمینه، پروراندن تخیّل را موجب رشد حدس و در نتیجه، توسعه علم و دانش دانستهاند.330
استنتاج فرضیهای را برای نخستین بار، عملگرای معروف آمریکایی، چارلز ساندرز پیرس (Charlse Sanders Pierce) به صراحت، مطرح نمود. وی، که استنتاج قیاسی را ناکارامد و استقرا را مواجه با اشکال مىدانست، درصدد برآمد شیوه دیگری ارائه دهد که در عرصه علم کارایی داشته باشد.331 برای این منظور، از اصطلاح «abduction» استفاده کرد که در انگلیسی، به معنای «ربودن» و «دزدیدن» است.332 بنابراین، سه نوع استنتاج داریم: قیاسی، استقرایی وفرضیهای.
بر این نوع استنتاج، عنوان «استنتاج معطوف به بهترین تبیین»333 نیز اطلاق نمودهاند که بهطور تقریبی، مطابق است با آنچه دیگران آن را «فرضیه»،334 «روش فرضیهای»،335 «استنتاجفرضی»،336 «روش حذفی»،337 «استقرای حذفی»338 و «استنتاج نظری»339مىنامند.340 ایده اصلی این شکل از استنتاج آن است که ملاحظات تبیینی مىتوانند ما را به استنتاج نتیجهای رهنمون شوند؛ همانگونه که دانشمندان از شواهد موجود، فرضیهای را استنتاج مىکنند که در صورت صحّت، مىتوانند آن فرضیه را بهتر تبیین نمایند.341
همانگونه که از مثالهای مورد استفاده در استنتاج معطوف به بهترین تبیین پیداست، صورت این استدلال را مىتوان متفاوت از اشکال سنّتی قیاس و استقرا ترسیم نمود. در این شیوه از استنتاج، ابتدا نتیجه به دست مىآید، آنگاه مقدّمات آن ذکر مىشوند.342 به عبارت دیگر، درابتدا فرضیاتی شکل مىدهیم و بعد سعی مىکنیم بر اساس آن باورهایی را به دست آوریم؛ باورهایی که در ابتدا از احتمال اندکی بهرهمندند، اما سازگاری و توان پاسخ دادن آنها به چراهای آن فرضیه و در کنار هم نشاندن جمیع دادهها، هم مىتواند فرضیه مذکور را استحکام بخشد و هم احتمال صحّت خود آن باورها را افزایش دهد. از همین امر مىتوان دریافت که چرا به آن «استنتاج فرضیهای» گفتهاند و گاه به آن استنتاج «فرضی ـ قیاسی» نیز مىگویند.
بنابراین، تفاوت این شکل از استنتاج با استنتاج قیاسی در آن است که در قیاس، ابتدا مقدّمات ذکر مىشوند و بعد براساس آنها نتیجهای استخراج مىگردد؛ اما در استنتاج فرضیهای، نتیجه به صورت احتمالی مفروض دانسته مىشود و براساس آن، شواهد و قراینی جستوجو مىگردند. در صورت یافتن چنین شواهدی، پژوهشگر به این نتیجه مىرسد که هم آن فرض درست است و هم دلایل مذکور را به درستی تحصیل نموده است. به این دلیل است که این نوعْ ارتباط نزدیکی با انسجامگرایی343 و کلگرایی344 پیدا مىکند.
اما این شکل از استنتاج با پرسشهایی مواجه است: اولاً، تمایز آن با سایر اشکال استنتاج چندان مسلّم نیست. ثانیا، ملاک اینکه چه نوع تبیینی بهترین تبیین است و در واقع، معیار برتری یک تبیین بر تبیین دیگر چیست؟ همین مسائل موجب گردیده جمعی با آن مخالفت ورزند. متفکرانی همچون ون فراسن (Van Fraassen)، فاین (Fine)، نانسی کارترایت (Nancy Cartwright) و عموم آنتی رئالیستها (anti-realist) همین نگرش را دارند و نقدهای جدّی بر آن وارد نمودهاند.
حال با توجه به آنچه بیان شد، این پرسش مطرح مىشود که آیا میان حدس منطقی و استنتاج فرضیهای رابطهای هست یا نه؟
تمایزهای حدس و استنتاج فرضیهای
به نظر مىرسد به رغم تشابه بدوی میان حدس و استنتاج فرضیهای، تمایزهایی میان آن دو وجود دارند؛ به این معنا که گرچه ممکن است منشأ استنتاج فرضیهای حدس باشد و از حدس برای به دست آوردن یک فرضیه استفاده گردد، اما خود استنتاج فرضیهای حدس و حدسیات نیست. از اینرو، مىتوان گفت: از نظر محتوایی، قلمروی و شکلی، میان آن دو تفاوتهایی وجود دارند.
یکی از وجوه تمایز آن است که حدس قابل تعمیم نیست، در حالی که استنتاج فرضیهای را مىتوان برای دیگران هم قابل قبول و فهم نمود. همانگونه که گذشت، در برخی کلمات منطقدانان آمده بود که حدس خارج از قدرت انسان است، یا اینکه غیرقابل اثبات است. اینگونه تعابیر بیانگر آن هستند که حدس غیرقابل تبیین است، و تبیین چیزی جز «فهمپذیری» نیست.345 بنابراین، حدس استنتاجی است که نمىتوان دیگران را در آن مشارکت داد و فهم آن را همگانی کرد، همانگونه که در عبارت غزالی گذشت، در حالی که افتخار استنتاج فرضیهای آن است که تبیین همگانی دارد و مىتوان دیگران را نیز در فهم آن شریک و سهیم کرد. از اینروست که حدس امری شخصی است و برای دیگران معتبر تلقّی نمىشود، اما استنتاج مذکور اینگونه نیست؛ چون تبیین دارد. به بیانی دیگر، درباره هر حادثه، فرضیههای متعددی قابل طرح است، اما تنها برخی از آنها جدّی گرفته مىشوند. دلیل گزینش این فرضیهها، توجیهات آنهاست که در واقع، انتخاب آن فرضیههارامدلّلومبیّنمىسازند و این توجیهاتْ همگانی و نوعی هستند.
از سوی دیگر، قلمرو حدسیات یقینیات است. از اینروست که معمولاً گفتهاند: در حدس، شک و تردید باقی نمىماند؛ چنانکه در عبارت ابنسینا و غزالی نیز آمده بود، در حالی که استنتاج از راه بهترین تبیین، استنتاج احتمالی است. به تعبیر دیگر، حدسیات گرچه در بحث از مبادی علوم حصولی مطرح مىگردند و آنها را برای دیگران قابل غیرقابل اعتبار مىدانند، اما به هرحال، یقینی دانسته مىشوند.346 علاوه بر آن، حدس سرانجام، به نوعی به سمت شهود و عرفان سوق داده شد.
در صورتی که حدس در علم حصولی مطرح باشد، باز هم مىتوان از نظر شکلی، میان آن و استنتاج از راه بهترین تبیین تفاوتهایی یافت؛ مثلاً، در حدس نتیجه و حدّ وسط یکجا حاصل مىشوند، در حالی که در استنتاج از راه بهترین تبیین، نخست نتیجه حاصل مىشود و به عنوان یک فرض در کنار سایر فرضها مطرح مىگردد، سپس محقق درصدد یافتن دلایل و تبیینهایی برمىآید که حکم مقدّمات را دارند. با توجه به این مقدّمات اکتسابی است که یک فرضیه مىتواند فرضهای رقیب را کنار بزند، در حالی که در حدس، وجود مقدّمات از قبل مفروض و مسلّم است؛ چنانکه در باب چیستی حدس بیان گردید.
تمایز دیگرِ حدسیات و استنتاج فرضیهای آن است که حدسیات نوعی معرفت محسوب مىشوند و به این اعتبار است که از مبادی بوده و در واقع، نوع مبناگرایی مورد نظر اندیشمندان مسلمان را ترسیم مىکنند، در حالی که استنتاج فرضیهای به عنوان شیوهای از استنتاج به وجود آمده و در کنار سایر روشها مطرح است؛ همانگونه که برهان «سبر و تقسیم» شیوهای برای اثبات است ـ مگر اینکه نقش و کارکرد حدس در کارکرد روشی آن منحصر گردد. از اینرو، اگر تشابهی باشد، میان استنتاج فرضیهای و برهان «سبر و تقسیم» است. برهان مزبور که برای اثبات تمثیل از آن استفاده مىنمایند، برهانی است که در آن اوصاف اصل را یکایک مىشمارند و در واقع، فرضیههای ممکن را مطرح نموده، پس از ابطال دیگر فرضها نتیجه مىگیرند که فرضیه مورد نظر درست است. مقدّم این برهان به لحاظ صوری، قیاس منفصل است و تالی آن یک قیاس استثنایی که معمولاً فقها از آن برای اثبات حجّیت تمثیل فقهی استفاده کردهاند.347 بنابراین، از جهاتی مىتوان میان حدس و حدسیات و استنتاج معطوف به بهترین تبیین، تفاوتهایی یافت.
نتیجه
با توضیحی که از تفسیر حدس و حدسیات به دست آمد، «حدسیات» قضایایی هستند که در آنها حدّ وسط استنتاج را حادس، خود به دست آورده است، بدون اینکه تأمّل، تفکر و اکتسابی صورت گرفته باشد و به تعبیر دیگر، برای به دست آوردن حدّ وسط، حرکتی صورت نمىگیرد. از اینرو، در تعریف «حدس» معمولاً «حرکت» را به کار نبردهاند، برخلاف فکر. به همین دلیل است که ابنسینا تقابل میان حدس و فکر را مطرح نموده است. به دلیل آنکه در «فکر» حرکتی صورت مىگیرد، به منطق نیازمند است، برخلاف حدس، هرچند در حدس نیز بنا بر یک احتمال، دو حرکت صورت مىگیرد و حرکت دوم آن به دلیل اینکه قهری و ضروری است، بىنیاز از منطق است و اگر هم نیاز به منطق باشد، تنها در حرکت اول آن است.
حدس در ابتدا در مواردی محدود به کار مىرفت، اما بعدا تعمیمهایی در معنا و قلمرو آن داده شد و بیشترین نقش را در این زمینه خود ابنسینا داشته است. وی از حدس در جهت تفسیر آیات قرآن، و برخی دیگر از آموزههای دینی استفاده نمود. آنچه ابنسینا درباب حدس گفته بود، به دست اندیشمندان بعدی، صبغه عرفانی پیدا کرد و مقامی رفیع کسب نمود و به تعبیر دیگر، حدس عملاً جای خود را به شهود سپرد؛ حدسی که موجب معرفت حصولی مىشد، به منبعی برای معرفت حضوری تبدیل گردید. اما حدسیات، که دادههای حدسی بودند، سرنوشت دیگری داشتند، تا آنجا که همگان به عدم حجّیت آن رأی دادهاند.
به همین دلیل، به بررسی وجه بداهت حدسیات پرداختیم و دیدیم که بداهت آنها اختلافی است. در مجموع، بنا بر یک تعریف، مىتوان آن را بدیهی دانست؛ اما بنا بر تعریف دیگر، حدسیات در زمره نظریات جای مىگیرند. عواملی موجب این اختلاف شدهاند.
در مجموع، چند نوع کارکرد را مىتوان برای حدس برشمرد. در عرصه معرفتشناختی ـ دست کم ـ سه نوع کارکرد دارد که عبارتند از اینکه حدس به عنوان منبع و ابزار معرفت تلقّی شود؛ حدس به عنوان نوعی روش، در قبال سایر روشهای استنتاج باشد؛ و اینکه حدس را نوعی معرفت بدانیم؛ چنانکه به همین اعتبار، آن را در مبادی برهان مطرح کردهاند و در این صورت، گونهای مبناگرایی مورد نظر اندیشمندان مسلمان ترسیم مىشود.
از جمله کارکردهای حدس، کارکرد علمی آن است که اخیرا از سوی برخی از محققان مسلمان مطرح گردیده و برخی گام فراتر نهادهاند، تا آنجا که حدس را همان «استنتاج معطوف به بهترین تبیین» قلمداد کردهاند. به نظر مىرسد به رغم تشابه بسیار آن دو، تفاوتهایی میان آنها وجود دارند. مهمترین این تفاوتها عبارتند از اینکه حدس و حدسیات، به رغم عدم حجّیت آنها برای دیگران، برای دارنده حدس یقینی و غیرقابل تشکیک هستند، در حالی که استنتاج از راه بهترین تبیین، نوعی استنتاج احتمالی است. علاوه بر آن، از نظر شکلی و صوری نیز میان آن دو تفاوتی وجود دارد. تمایز سوم آن دو تمایز در نوع کارکرد است؛ به این معنا که حدس کارکرد عام دارد، اما استنتاج فرضیهای محدود به کارکرد روشی است، آنگونه که بنیانگذاران آن مدعی بودند.
··· پى نوشتها
220* دانشجوی دکتری فلسفه اسلامی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. تاریخ دریافت: 27/2/87 ـ تاریخ پذیرش: 25/4/87.
221ـ خواجه نصیرالدین طوسی، اساسالاقتباس، تصحیح مدرّسرضوی تهران، دانشگاهتهران،1376،ص 345.
222ـ در این باب، کمابیش اختلافاتی وجود دارند. برخی حصر آن را عقلی و برخی استقرایی دانستهاند. ر.ک. محمّدرضا مظفّر، المنطق قم، منشورات فیروزآبادی، 1421، ص 260 و 261.
223ـ ر.ک. قطبالدین رازی، تحریرالقواعد المنطقیة فی شرح الرسالة الشمسیة قم، بیدار، 1382، ص 458ـ 459 / ابوالثناء محمود اصفهانی، مطالعالانظار فی شرح طوالع الانوار (ترکیه، بىنا، 1305)، ص 56 / شمسالدین فناری، مقید فناری علی قول احمد در علم منطق (تهران، وفا، بىتا)، ص 60.
224ـ ابنسینا، النجاة، ویراسته محمّدتقی دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1379، ص 340.
225ـ محمّدعلی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996، ج 1، ص 626.
226ـ محمّد معین، فرهنگ فارسی تهران، امیرکبیر، 1378، ص 1344.
2277و8ـ عبارت ارسطو چنین است: «و امّا الذکاء فهو حسن حدس مایکون... .» (ارسطو، منطق ارسطو، حقّقه و قدّمه عبدالرحمن بدوی (کویت، وکالت المطبوعات، بیروت، دارالقلم، 1980)، ج 2، ص 426.
229ـ چنانکه شهرزوری مىگوید که پس از ضمیمه کردن آن قیاس خفی است: «حصل الجزم بأنّ نوره مستفاد من نور الشمس...» شمسالدین محمّد شهرزوری، شرح حکمهالاشراق، تصحیح حسین ضیایی (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372، ص 122.
230ـ ر.ک. ارسطو، منطق ارسطو، ج 2، ص 426.
231ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبی زارعی قم، بوستان کتاب، 1381، ص 243.
232ـ ابنسینا، النجاة، ص 169.
233ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان قم، ذوىالقربی، 1428، ص 59.
234ـ بهمنیار، التحصیل، تصحیح مرتضی مطهّری تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 264.
235ـ سهلان ساوی، البصائر النصیریه، تحقیق رفیق العجم بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993، ص 276.
236ـ دبیران قزوینی، منطق العین، تصحیح و تعلیقه زینالدین جعفر زاهدی، به نقل از: نشریه دانشکده الهیّات و معارف اسلامی مشهد 21 زمستان 1397ق، ص 218 / قطبالدین رازی، تحریر القواعدالمنطقیه، ص 457 / حسن بن یوسف حلّی، القواعد الجلّیة فی شرح الرساله الشمسیة، تصحیح فارس حسون تبریزیان (قم، انتشارات اسلامی، 1412)، ص 396 / همو، الاسرار الخفیة فی العلوم العقلیة (قم، بوستان کتاب، 1379)، ص 405.
237ـ ابنسینا در اینباره مىگوید: «و ممّا یحقق هذا أنّ من المعلوم الظاهر أنّ الامور المعقولة التی یتوصّل الی اکتسابها انّما تکتسب بحصول الحدّالاوسط فی القیاس. ابنسینا، النجاة، ص 340. برهمین اساس است که قیاس را تعریف کردهاند به: «قول مؤلّف من قضایا یلزمه لذاته قول آخر....» (ملّا عبداللّه یزدی، الحاشیة علی تهذیب المنطق «بىجا، بىنا، 1363»، 157ـ159.) این از آنروست که آنچه در منطق در بحث «حجت» مهم است، بحث از قیاس است و قیاس همواره مرکّب از چند قضیه است. اگر بنا بر فرض درستی مواد، ترکیب ـ یعنی صورت استدلال ـ درست بوده و چینش مناسب داشته باشد، ترتّب نتیجه قهری و ضروری خواهد بود.
238ـ ابنسینا، النجاة، ص 340.
239ـ ر.ک. ارسطو، منطق ارسطو، ص 329.
240ـ این اقسام عبارتند از: تعلیم و تعلّم تنبیهی، تعلیم و تعلّم تقلیدی، تعلیم و تعلّم تفهیمی، تعلیم و تعلّم تلقینی، تعلیموتعلّم صناعی،تعلیموتعلّمتأدیبی، تعلیموتعلّم فکری، تعلیموتعلّم ذهنی، تعلیموتعلّم حدسی.
241ـ ابنسینا به اختلافی اشاره دارد که میان «فکری» و «ذهنی» وجود دارد. برای آگاهی از توضیح آن، ر.ک. محمّدتقی مصباح، شرح برهان شفا، تحقیق و نگارش محسن غرویان قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1386، ص 85.
242ـ عبارت ابنسینا چنین است: «التعلیم و التعلّم منه صناعی... ، و منه تلقینی... و منه تأدیبی... و منه تنبیهی... و الذهنی و الفکری... ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 57.
243ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 59.
244ـ ابنسینا، النفس من کتاب الشفاء، تصحیح حسن حسنزاده آملی قم، مرکز نشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1375، ص 339.
245ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح نجفقلی حبیبی تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380، ج 4، ص 207.
246ـ ابنسینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 339.
247ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، 243 / خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات قم، البلاغه، 1375، ج 2، ص 357.
24828ـ30ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 59.
251ـ قید «تخیّل» برای آن است که گاه درک جزئی لازم است و درک جزئی بدون تخیّل امکان ندارد، برخلاف درک کلی. به دلیل اینکه درک جزئی زیاد است، «قیاس» را اینگونه تعریف کردهاند: پىبردن از جزئی به کلی، در حالی که قیاس همواره پىبردن از جزئی به کلی نیست؛ مثلاً، ضرب اول از شکل اول سیر از کلی به کلی است. غلامرضا فیّاضی، «درس اشارات، علم النفس»، جلسه 45.
25232و33ـ ابنسینا، الاشاراتوالتنبیهات در: نصیرالدین طوسی، شرحالاشارات و التنبیهات، ج2، ص 358.
254ـ همان، ج 1، ص 10ـ11 / محمود شهابی، رهبر خرد تهران، کتابخانه خیّام، 1380، ص 9. البته اختلاف است که فکر در برابر حدس، کدام معنای آن است. ر.ک. عبدالمحسن مشکاهالدینی، منطق نوین (تهران، آگاه، 1362)، ص 117.
255ـ محمّدتقی مصباح، شرح برهان شفا، ج 1 و 2، ص 76ـ87.
256ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرحالاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 9.
257ـ ابنسینا و پس از او ابوالعبّاس لوکری «منطق» را چنین تعریف کردهاند: «انّه علم یتعلّم منه ضروب الانتقالات من امور حاصلة فی ذهن الانسان الی امور مستحصلة و احوال تلک الامور.» (ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، در: خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 71 / ابوالعباس لوکری، بیان الحق بضمان الصدق، تصحیح ابراهیم دیباجی «تهران، امیرکبیر، 1364»، ص 121.)
258ـ محمّدتقی مصباح، شرح برهان شفاء، ص 6.
259ـ درباره معنای «فکر» و احتیاج آن به منطق، ر.ک. حسن بن یوسف حلّی، الاسرار الخفیّة فی العلوم العقلیة، ص 8. در ادامه، وی به طور کلی، دو گروه را بىنیاز از منطق مىداند: اول اصحاب دارای قوّه قدسی که علوم را بدون تجشم کسب تحصیل مىکنند. و دوم اصحاب دارای فکر صحیح. این دو گروه بىنیاز از منطق هستند. همان.
260ـ به این دلیل است که برخی «فکر» را تعریف کردهاند به: «ترتیب امور معلومة ترتیبا خاصا لیتأدّی منها الی تحصیل غیر المعلوم.» افضلالدین خونجی، کشف الاسرار عن غوامض الافکار، تصحیح حسن ابراهیمی نائینی، پایاننامه کارشناسی ارشد فلسفه و کلام تهران، دانشگاه تهران، 1372ـ1373، ص 4 / شمسالدین محمّد شهرزوری، شرح حکمهالاشراق، ص 51ـ52.
261ـ البته این سخن خلاف نظر خواجه نصیرالدین طوسی است که هر سه حرکت را نیازمند منطق مىداند. ر.ک. خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 11. برای آگاهی از توضیح بیشتر، ر.ک. حسنبن یوسف حلّی، اسرارالخفیة، ص 8.
262ـ محمود شهابی، رهبر خرد، ص 9.
263ـ شمسالدین فناری، مقیّد فناری علی قول احمد در منطق ص 61.
264ـ به نظر برخی، در حدس اصلاً حرکتی نیست. ر.ک. محمّدعلی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 1، ص 626.
265ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 358.
266ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 218 / حسنبن یوسف حلّی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید قم، بیدار، 1381، ص 116 و 312.
267ـ ر.ک. قطبالدین رازی، تحریر القواعد المنطقیة، ص 459 / حسن بن یوسف حلّی، القواعد الجلیّة فی شرح الرسالة الشمسیة، ص 396 / ابوالثناء محمود اصفهانی، مطالع الانظار، ص 58.
268ـ دبیران قزوینی، منطق العین، ص 218 / قطبالدین رازی، شرح المطالع فی المنطق قم، کتبی نجفی، بىتا، ص 334.
269ـ ابوالثناء محمود اصفهانی، مطالع الانظار، ص 57.
270ـ سمیع دغیم، موسوعة مصطلحات علم المنطق عند العرب بیروت، مکتبة لنبان، 1996، ص 314.
271ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 2، ص 41.
272ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 213.
273ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 214.
274ـ همان، ص 216.
27555ـ57ـ ر. ک. همان، ص 218.
278ـ حسنبن یوسف حلّی، الجوهرالنضید، ص 215.
279ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة (بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1419)، ج 3، ص 516.
280ـ محمّدتقی مصباح، شرح برهان شفا، ص 90.
281ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 57.
282ـ شمسالدین محمّد شهرزوری، شرح حکمهالاشراق، ص 29.
283ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 2، ص 232.
284ـ محمّدعلی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ج 1، ص 626.
285ـ نور: 36.
28678. science.
287ـ محمّدرضا مظفّر، المنطق، ص 267.
288ـ عبدالمحسن مشکوهالدینی، منطق نوین، ص 588.
28979. intuition.
290ـ ر.ک. معن زیاده، موسوعة الفلسفیة العربیة بىجا، معهد الانماء العربی، 1988، ج 2، ص 488 / ابراهیم مصطفی ابراهیم، مفهوم العقل فی الفکر الفلسفی (بیروت، دارالنهضة العربیة، 1993)، ص 41.
291ـ ابراهیم مصطفی ابراهیم، مفهوم العقل فی الفکر الفلسفی، ص 133.
29280. immediate apprehension.
293ـ پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی تهران، دانشگاه تهران، 1377، ص 29.
29474و75ـ محمّد غزالی، معیار العلم فی فنّ المنطق، تصحیح علی بوملحم بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1421، ص 168.
296ـ محمّدعلی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1286.
297ـ این مراتب عبارتند از: عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. ر. ک. خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 354ـ355.
298ـ همان، ج 2، ص 353ـ354.
299ـ نور: 35.
300ـ ابنسینا، رسالة فی اثبات النبوّات لابن سینا، حقّقها و قدّم لها میشال مرموره بیروت، دارالنهار للنشر، 1991، ص 26.
301ـ همان، ص 28.
302ـ ابنسینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 321.
303ـ ابنسینا، المباحثات قم، بیدار، 1371، ص 107، 88 و 72.
304ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 4، ص 93ـ97.
305ـ ابنتیمیه، الردّ علی المنطقیین بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993، ج 1، ص 104.
306ـ ابوالثناء محمود اصفهانی، مطالع الانظار، ص 13.
307ـ قطبالدین رازی، شرح المطالع فی المنطق، ص 164.
308ـ جلالالدین دوانی، الحاشیة علی حاشیة الشریف الجرجانی، در: شروح الشمسیه بیروت، شرکة شمسالمشرق، بىتا، ص 263.
309ـ ر.ک. خواجه نصیرالدین طوسی، متن اساسالاقتباس، تصحیح عبداللّهانوار تهران، مرکز، 1375، ص 340.
310ـ قطبالدین محمّد رازی، شرح المطالع فی المنطق، ص 10.
311ـ فخرالدین رازی، شرح عیون الحکمة طهران، مؤسسهالصادق للطباعة النشر، 1373، ج 1، ص 206 / فخرالدین رازی، لباب الاشارات و التنبیهات، تصحیح احمد حجازی السقاء (قاهره، مکتبة الکلیات الازهریة، 1986)، ص 54ـ55 / فخرالدین رازی، منطق الملّخص، تصحیح فرامرز قراملکی (تهران، دانشگاه امام صادق علیهالسلام، 1381)، ص 344.
312ـ حسن بن یوسف حلّی، الجوهر النضید، ص 215.
313ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ص 218.
314ـ حسن بن یوسف حلّی، الجوهر النضید، ص 215.
315ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ص 215.
316ـ همان، ص 218.
317ـ محمّدتقی مصباح، شرح برهان شفاء، ج 1، ص 107.
318ـ خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، ص 346.
319ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 125.
320ـ برای آگاهی از نحوه پایه بودن برخی از معرفتها، ر.ک. رحمتاللّه رضایی، «مبناگرایی معتدل»، ذهن 24 زمستان 1384، ص 105ـ106.
32181. lucky guess.
32282. justified true belief.
323ـ ر.ک. ادموند گتیه، «آیا معرفت، باور صادق موجه است؟»، ارغنون 7و8 1374، ص 321.
32483. jusification.
325ـ محمّدتقی مدرّسی، المنطق الاسلامی؛ اصوله و مناهجه بیروت، دارالبیان العربی، 1998، ص 398.
326ـ همان، ص 399.
327ـ همان، ص 401.
32884. abduction.
329ـ این سخن را جناب حجهالاسلام دکتر هادی صادقی در نشست علمی، که در انجمن «معرفت شناسی» در سال 1386 برگزار شد، بیان نمود.
330ـ ارتباط میان تخیّل و ابتکارات کمابیش در موارد دیگر نیز تکرار شده است. ر.ک. ایان بار بور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1374، ص 176. برخی بر ارتباط میان شعر و اکتشافات علمی نیز تأکید نمودهاند. ر.ک. مرتضی مطهّری، مجموعه آثار (تهران، صدرا، 1386)، ص 390ـ391.
331ـ ر.ک. رحمتاللّه رضایی، «استنتاج معطوف به بهترین تبیین»، معرفت فلسفی 6 زمستان 1383، ص 61ـ95.
33285. Oxford Advanced Learner's Dictionary, 2003, p. 2.
33386. inference to the best explanation.
33487. abduction.
33588. the method of hypthesis.
33689. hypothetic inference.
33790. the method of elimination.
33891. eliminative induction.
33992. theoretical inferenc.
340ـ گیلبرت هارمن، «استنتاج از راه بهترین تبیین»، ترجمه رحمتاللّه رضایی، ذهن 24، ص 146.
34193. Peter Lipton, "Inference to the Best Explanation", in A Companion to thephilosophy of science (Oxford, Blackwell, 2000), p. 481.
34294. Ibid, P.185.
34395. coherentism.
34496. cohlism.
345ـ ر. ک. رحمتاللّه رضایی، «مبناگرایی معتدل»، ذهن 24، ص 103ـ122.
346ـ البته گاه حدس را به معنای «حدس ظنّی» نیز به کار بردهاند (ر.ک. ابن رشد، شرحالبرهان لارسطو، تصحیح عبدالرحمان بدوی «کویت، تراث العربی، 1984»، ص 134) که در این صورت، حدس موردنظر نیست که در منطق از آن بحث مىشود.
347ـ ر. ک. ملّاهادی سبزواری، شرح منظومه، تعلیقه حسن حسنزاده آملی، قم، ناب، 1384، ج 1، ص 313 / محمّد خوانساری، منطق صوری (تهران، آگاه، 1379)، ج 2، ص 138.
- ـ ابراهیم مصطفی ابراهیم، مفهوم العقل فی الفکر الفلسفی، بیروت، دارالنهضة العربیة، 1993.
- ـ ابنتیمیه، الرّد علی المنطقیین، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993، ج 1.
- - ابن رشد، شرح البرهان لارسطو، تصحیح عبدالرحمان بدوی، کویت، تراث العربی، 1984.
- - ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبی زارعی، قم، بوستان کتاب، 1381.
- ـ ـــــ ، الاشارات و التنبیهات در: خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، البلاغه، 1375.
- ـ ـــــ ، الشفاء، البرهان، قم، ذوىالقربی، 1428.
- ـ ـــــ ، المباحثات، قم، بیدار، 1371.
- ـ ـــــ ، النجاة من الغرق بی بحر الضلالات، ویراسته محمّدتقی دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1379.
- ـ ـــــ ، النفس من کتاب الشفاء، تصحیح حسن حسنزادهآملی، قم،مرکزنشرالتابعلمکتبالاعلامالاسلامی،1375.
- ـ ـــــ ، رسالة فی اثبات النبوّات لابن سینا، حقّقها و قدّم لها میشال مرموره، بیروت، دارالنهار للنشر، 1991.
- - ارسطو، منطق ارسطو، حقّقه و قدّمه عبدالرحمن بدوی، کویت، وکالت المطبوعات، بیروت، دارالقلم، 1980.
- ـ اصفهانی، ابوالثناء محمود، مطالع الانظار فی شرح طوالع الانوار، ترکیه، بىنا، 1305.
- ـ باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1374.
- ـ بهمنیار، التحصیل، تصحیح مرتضی مطهّری، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
- ـ پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
- ـ تهانوی، محمّدعلی، موسوعة کشّاف اصطلاح الفنون و العلوم، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996، ج 1.
- ـ حلّی، حسن بن یوسف، الاسرار الخفیة فی العلوم العقلیة، قم، بوستان کتاب، 1379.
- ـ ـــــ ، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، قم، بیدار، 1381.
- ـ ـــــ ، القواعد الجلّیة فی شرح الرساله الشمسیة، تصحیح فارس حسون تبریزیان، قم، انتشارات اسلامی، 1412.
- ـ خوانساری، محمّد، منطق صوری، تهران، آگاه، 1379، ج 2.
- ـ خونجی، افضلالدین، کشف الاسرار عن غوامض الافکار، تصحیح حسن ابراهیمی نائینی، پایاننامه کارشناسی ارشد فلسفه و کلام، تهران، دانشگاه تهران، 1372ـ1373.
- ـ دغیم، سمیع، موسوعة مصطلحات علم المنطق عند العرب، بیروت، مکتبة لبنان، 1996.
- ـ دوانی، جلالالدین، الحاشیة علی حاشیة الشریف الجرجانی، در: شروح الشمسیة، بیروت، شرکة شمسالمشرق، بىتا.
- ـ رازی، فخرالدین، شرح عیون الحکمه، طهران، مؤسسة الصادق للطباعة النشر، 1373، ج 1.
- ـ ـــــ ، لباب الاشارات و التنبیهات، تصحیح احمد حجازی السقاء، قاهره، مکتبة الکلیات الازهریة، 1986.
- ـ ـــــ ، منطق الملّخص، تصحیح فرامرز قراملکی، تهران، دانشگاه امام صادق علیهالسلام، 1381.
- ـ رازی، محمّد قطبالدین، تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الرسالة الشمسیة، قم، بیدار، 1382.
- ـ ـــــ ، شرح المطالع فی المنطق، قم، کتبی نجفی، بىتا.
- ـ رضایی، رحمتاللّه، «استنتاج معطوف به بهترین تبیین»، معرفت فلسفی 6 (زمستان 1383)، ص 61ـ95.
- ـ ـــــ ، «مبناگرایی معتدل»، ذهن 24 (زمستان 1384)، ص 103ـ122.
- ـ زیادة، معن، موسوعة الفلسفیة العربیّة، بىجا، معهدالانماء العربی، 1988، ج 2.
- ـ ساوی، سهلان، البصائر النصیریة، تحقیق رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993.
- ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح منظومه، تعلیقه حسن حسنزاده آملی، قم، ناب، 1384، ج 1.
- ـ سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح نجفقلی حبیبی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380، ج 4.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380، ج 2.
- ـ شهابی، محمود، رهبر خرد، تهران، کتابخانه خیام، 1380.
- ـ شهرزوری، شمسالدین محمّد، شرح حکمهالاشراق، تصحیح حسین ضیایی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372.
- ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، اساس الاقتباس، تصحیح مدرّس رضوی، تهران، دانشگاه تهران، 1376.
- ـ ـــــ ، شرحالاشارات و التنبیهات، قم، البلاغه، 1375، ج 1.
- ـ ـــــ ، متن اساس الاقتباس، تصحیح عبداللّه انوار، تهران، مرکز، 1375.
- ـ غزالی، محمّد، معیار العلم فی فن المنطق، تصحیح علی بوملحم، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1421.
- ـ فناری، شمسالدین، مقیّد فناری علی قول احمد در علم منطق، تهران، وفا، بىتا.
- ـ فیّاضی، غلامرضا، «درس اشارات، علم النفس»، جلسه 45.
- ـ قزوینی، دبیران، منطق العین، تصحیح و تعلیقه زینالدین جعفر زاهدی، به نقل از: نشریه دانشکده الهیّات و معارف اسلامی مشهد 21 (زمستان 1397ق)، 162ـ225.
- ـ گتیه، ادموند، «آیا معرفت، باور صادق موجه است؟»، ترجمه شاپور اعتماد، ارغنون 7و8، سال دوم، (1374)، ص 321ـ324.
- ـ لوکری، ابوالعبّاس، بیانالحق بضمان الصدق، تصحیح ابراهیم دیباجی، تهران، امیرکبیر، 1364.
- ـ مدرّسی محمّدتقی، المنطق الاسلامی؛ اصوله و مناهجه، بیروت، دارالبیان العربی، 1992.
- ـ مشکاهالدینی، عبدالمحسن، منطق نوین، تهران، آگاه، 1362.
- ـ مصباح، محمّدتقی، شرح برهان شفاء، تحقیق و نگارش محسن غرویان، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره، 1384، ج 1 و 2.
- ـ مطهّری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1386.
- ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، قم، منشورات فیروزآبادی، 1421.
- ـ معین، محمّد، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، 1378.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمة المتعالیه فی الاسفارالعقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1419، ج 3.
- ـ هارمن، گیلبرت، «استنتاج از راه بهترین تبیین»، ترجمه رحمتاللّه رضایی، ذهن 23 (پاییز 1384)، 146ـ153.
- ـ یزدی، ملّاعبداللّه، الحاشیة علی تهذیب المنطق، بىجا، بىنا، 1363.
- - Lipton, Peter, "Inference to the Best Explanation", in A Companion to the Philosophy of Science, ed. by W.H. Newton Smith, Oxford, Blackwell, 2002.