روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
گرچه سقراط نیز در روش معروف «مامایی» خود از شیوه استقرا برای کشف حقیقت استفاده کرد و کوشید با بهرهگیری از این شیوه، حقیقت را از دل مخاطب استخراج کند؛154 اما این ارسطو بود که در منطق خود از این شیوه به گونهای روشمند بحث کرد و آن را به عنوان یکی از روشهای کشف حقیقت مطرح ساخت. افلاطون با توجه به اینکه معرفت به محسوسات را معرفت حقیقی نمىدانست و معرفت حقیقی را مربوط به «عالم مُثُل» قلمداد مىکرد، ظاهرا با سوفسطاییان زمینهای برای بحث نداشت؛ زیرا آنچه را سوفسطاییان نفی مىکردند (معرفت حسّی) افلاطون نیز قبول نداشت و آنچه را افلاطون مطرح ساخت (معرفت به مُثُل) برای سوفسطاییان اصلاً مطرح نبود. ارسطو شیوه استقرا را برای مقابله با سوفسطاییان کافی نمىدانست155 و از اینرو،کوشید در کنار این شیوه، شیوههای بهتر دیگری پیدا کند تا با به کارگیری آنها به جنگ سوفسطاییان برود، و آن شیوه «قیاس» بود؛ زیرا تمثیل نیز مانند استقرا کارایی لازم را نداشت. استقرا ظاهرا تا پیش از عصر نوزایی، به همان معنای ارسطویی به کار مىرفت، ولی از این دوره، به بعد استقرا معناهایی تازهتر و گستردهتر پیدا کرد. ابتدا ما در سطور آتی، ابعاد و جوانب استقرا را در بافت اسلامی و غربی آن مىکاویم و سپس به طرح و نقد دیدگاههای مطرح در این باب مىپردازیم.
تعریف «استقرا»
درباره استقرا، مانند دیگر مسائل منطقی و فلسفی، دیدگاه واحدی وجود ندارد. در این میان، دستکم دو دیدگاه جالب توجه هستند: دیدگاهی که به فیلسوفان مسلمان یا ارسطوییان مربوط مىشود و دیدگاهی که از آن غربىهاست. به دلیل آنکه توجه به تمایز بین استقرا به اصطلاح مشّایی و استقرا به اصطلاح غربی ممکن است جلوی برخی از خلطها را بگیرد و در شفّاف کردن بحث مفید باشد، این دو دیدگاه را با تفصیل بیشتر مطرح مىکنیم:
الف. استقرا از دیدگاه فیلسوفان مسلمان
از نظر فیلسوفان مسلمان، استقرا نوع خاصی از جستوجو و پژوهش است که در آن از جزئی به کلی سیر مىشود. این روش در مقابل دو روش دیگر، یعنی «قیاس» (سیر از کلی به جزئی) و «تمثیل» (سیر از جزئی به جزئی) قرار دارد؛ برای مثال، اگر 1a، 2a ... an، s باشند و اگر s، wباشد، آنگاه همه aها، wهستند.
این تعریف از استقرا، که نخستین بار توسط ارسطو156 ارائه گردید، پس از او توسط ارسطوییان بدون هیچگونه دخل و تصرفی مورد استفاده قرار گرفت. فارابی مىگوید: «الاستقراء هو تصفح شىء شىء من الجزئیات الداخلة تحت امرمّا کلی لتصحیح حکمما حکم به علی ذلک الامر بایجاب او سلب.»157
او در جای دیگر نیز همین مطلب را به مناسبتی ذکر مىکند.158 ابنسینا نیز مانند سلف خود، فارابی، همین تعریف را با اندکی تفاوت بیان مىنماید: «انّ الاستقراء استقراء لأنّه اثبات حکم علی کلی؛ لأنّه موجود فی جزئیاته علی ابهام انّها استوفیت و منع ان یکون لها مخالف.»159
او در جای دیگر، در همین اثر160 و همچنین در الاشارات،161 النجاة162 و دانشنامه علائی163 همین سخن را بدون کم و زیاد ذکر مىکند. پس از ابنسینا، چه کسانی مانند شیخ اشراق،164 که فلسفه مشّاء را قبول ندارند و چه کسانی مانند خواجه نصیر طوسی165 همین تعریف را از «استقرا» ارائه مىکنند.166 بنابراین، «استقرا» از منظر مشّاء نوعی جستوجو یا کاوش عمومی است که در آن مشاهدهگر با توجه به تکرار مشاهده و تشابه موارد آن از مشاهده چند مورد جزئی، حکم کلی استخراج مىکند، بدون آنکه به علّیت دست پیدا کرده باشد. البته آنجا که علاوه بر تکرار مشاهده، علّیت نیز فراچنگ مىآید، از دید مشّاء «تجربه» نامیده مىشود که حجّیت دارد و یقینآور است.
ب. استقرا از دیدگاه غربیان
غربىها نسبت به استقرا تعریف عامتری پیشنهاد مىکنند. آنها معتقدند که استقرا هر نوع استدلال غیر قیاسی را دربر مىگیرد. به دیگر سخن، از نقطه نظر آنها، استدلال به دوگونه امکانپذیر است: استدلالهای قیاسی و استدلالهای غیرقیاسی. استدلالهای قیاسی استدلالهایی هستند که نتیجه به نحوی در مقدّمات استدلال ذکر گردیده است. برای مثال، اگر «الف، ب باشد» و «هر ب، ج باشد»، مىتوان به نحو قیاسی نتیجه گرفت که «هر الف، ج است». مشخص است که نتیجه مورد نظر، هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ محمول در مقدّمات استدلال گنجانده شدهاست. اما استدلالی که به این نحو نباشد ـ به هر نحو دیگری که باشد فرق نمىکند ـ استدلال استقرائی است؛ مثلاً، اگر علی تعدادی از پرتقالها را امتحان کند و دریابد که هیچ کدام آنها هسته ندارد و سپس همین نتیجه را به کل پرتقالها تعمیم داده، بگوید: همه پرتقالها بىهستهاند، یک استدلال استقرائی کرده است. همچنین اگر او نوک کفشی را از پایین پردهای ببیند و سپس نتیجه بگیرد که کسی در آنجا ایستاده است، استدلال استقرائی کرده است.167 بنابراین، نباید بین استقرا درفضای اسلامی و استقرا در فضای غربی خلط کرد.
استقرا در میان فیلسوفان مسلمان، اعم از ارسطوییان و نوافلاطونیان، به معنای «جستوجوی ناتمام غیر علمی» است؛ و اما در اصطلاح غربىها، دامنه استقرا بسی وسیعتر از این حرفهاست؛ اموری مانند تجربه، تمثیل، گمانهزنی و مانند آن را دربرمىگیرد. البته باید خاطرنشان کرد که آنچه موجب تفاوت این دو اصطلاح مىگردد، این نیست که استقرا در فضای اسلامی به تجربه اطلاق نمىگردد، اما در فضای غربی این امر امکانپذیر است؛ زیرا اطلاق استقرا به تجربه در اصطلاح غربی آن موجب تفاوت آن با استقرای مشّایی نمىگردد؛ چراکه «تجربه» در اصطلاح جدید، همان تجربه در اصطلاح مشّاء نیست. تجربه در اصطلاح مشّاء، موجب علم به ماهیت شىء است و از اینرو، یقینآور؛ اما تجربه در اصطلاح جدید، هیچگاه گفته نشده که موجب علم به ماهیت شىء است و از اینرو، موجب یقین نیست و از این نظر، حکم استقرا را دارد. بنابراین، تفاوت آنها در شمول یا عدم شمول تجربه نیست، بلکه تفاوت آنها در شمول و عدم شمول اموری مانند تمثیل، گمانهزنی و مسائلی از این قبیل است. استقرای مشّائی هیچگاه اموری مانند تمثیل را دربر نمىگیرد، بلکه با آن در تقابل است. اما استقرای غربی ـ همانگونه که مشاهده کردیم ـ شامل این قبیل امور است. عدم توجه به تمایز بین این دو تعریف موجب خلطهایی شده است که در صورت توجه به آن، مىشد از وقوع آنها جلوگیری کرد. از آنچه گفته شد دو مطلب آشکار مىگردد:
الف. استقرای مشّائی و تجربه مشّائی دو بحث کاملاً متفاوتند و هیچ کدام ربطی به دیگری ندارد. به بیان دیگر، ارسطو و پیروان او تأکید دارند که استقرا یک روش عامیانه و غیر علمی برای رسیدن به احکام کلی است و از اینرو، استقرا از منظر آنها، یقینآور نیست و نمىتوان با عنایت به آن چیزی را به گونهای یقینی اثبات یا نفی کرد. اما تجربه مورد نظر آنها، بر خلاف استقرا، یک روش کاملاً علمی است که با استفاده از آن مىتوان به یقین دست یازید و بدین روی، مىتوان از مجرّبات مشّائی ـ نه مجرّبات علمی ـ به عنوان مقدّمات برهان بهره جست. ارسطو روش رسیدن به حقیقت را منحصر در قیاس مىداند و مجرّبات را به عنوان یکی از مقدّمات قیاس برهانی مىپذیرد. این در حالی است که او روشهایی مانند استقرا و تمثیل را برای رسیدن به حقیقت قبول ندارد.168 فارابی نیز روش تجربی مذکور را به عنوان روش یقینی پذیرفته و روش استقرائی را مردود شمرده است: «... الفرق بینها التجربه و بین الاستقراء أنّ الاستقراء هو ما لم یحصل عنهالیقین الضروری بالحکمالکلی و التجربة هی ما یحصل عنهاالیقینبالحکم الکلی.»169
ابنسینا درباره فلسفه تفاوت استقرا با تجربه تصریح مىکند که در استقرا، صرفا مشاهده صورت مىگیرد؛ اما در تجربه صرف مشاهده نیست، بلکه به کمک قیاس خفی، یعنی قاعده «اتفاق» علّیت اصطیاد مىگردد، و چون به علت (مانند طبیعت سقمونیا) مىرسیم هر جا علت را دیدیم، بدون شک به معلول آن (مثل اسهال صفرا) نیز پی مىبریم. بنابراین، نباید گفت استقرا و تجربه فرقی ندارند صرفا به این دلیل که ظاهر آنها یکسان است و تکرار در هر دو نهفته؛ زیرا در تجربه صرف تکرار نیست، بلکه تکرار تجربه وسیلهای است برای رسیدن به علت و پس از رسیدن به علت است که یک گزاره تجربی به اصطلاح مشّائی تحقق پیدا مىکند. «... انّه لما تحقّق انّ السقمونیا یعرض له اسهال الصفراء و تبیّن ذلک علی سبیل التکرار الکثیر، علم ان لیس ذلک اتفاقا؛ فانّ الاتفاقی لایکون دائما او اکثریا. فعلم ان ذلک شىء یوجبه السقمونیا طبعا اذ لایصحّ ان یکون اختیارا... . انّ التجربه لیست تفید العلم لکثرة مایشاهد علی ذلک الحکم فقط، بل لاقتران قیاس... .»170
وی در جاهای دیگر نیز بر این نکته تأکید دارد.171 به قول خواجه نصیر طوسی، در استقرا صرف مشاهده است؛ اما در تجربه دو رکن اساسی وجود دارند: مشاهده مکرّر و قیاس خفی.172 منظور از «قیاس خفی» همان قاعده «اتفاق» است که پیش از این نیز در کلمات ابنسینا مشاهده کردیم. بنابراین، «استقرا» در اصطلاح مشّائیان، که عمدتا مبتکر این روش بودهاند، به معنای جستوجوی عمومی و غیر علمی است که هر کس مىتواند با توجه به وسع خود، آن را انجام دهد و در نهایت، از طریق آن به یک حکم کلی برسد. اما «تجربه» در اصطلاح آنها، شیوهای نسبتا روشمند و ضابطهمند مبتنی بر تکرار مشاهده و قیاس خفی است و در نهایت، وصول به ماهیت و علت در آن امری مسلّم به شمار مىرود.
برخی از منطقدانان متأخّر173 کوشیدهاند به نحوی بین استقرا و تجربه جمع کنند؛ اینان گفتهاند: استقرا ـ که منظور از آن هرگاه مطلق ذکر مىشود همان «استقرای ناقص» است ـ بر دو گونه است: «استقرای معلّل» و «استقرای غیرمعلّل». به دیگر سخن، گاهی در استقرا به دنبال علت هستیم و از طریق استقرا مىکوشیم به آن علت دست پیدا کنیم؛ اما گاهی صرفا گشتی مىزنیم و تفحّصی مىکنیم، بدون آنکه علتی را بخواهیم آگاهانه فراچنگ بیاوریم. اما باید توجه کنیم که اگر انسان در حین جستوجو به علت حکم دست پیدا کرد دیگر نیازی به استقرا نیست، بلکه قیاس شکل مىگیرد؛ چون سیر از کلی به جزئی مىشود، نه بعکس، و با شکل گرفتن قیاس دیگر استقرا مطرح نیست.
اما استقرای مشّائی ـ همانگونه که بیان شد ـ با «تجربه» به مفهوم جدید آن تفاوتی ندارد. «تجربه» به مفهوم جدید آن، مصداق استقرای مشّائی است. اگر غربىها همان نکات (از جمله رسیدن به علت) را، که ابنسینا در تجربه لحاظ مىکند، در تجربه لحاظ مىکردند، حکم تجربه غربی همان حکم تجربه مشّائی مىشد. اما غربىها،174 که استقرا را شامل تجربه مىدانند و اینامر باعث گلایه برخی از بزرگان گردیده،175 هیچگاه بر نکات و شرایط مورد نظر مشّاء تأکید نکردهاند و تا حدّی با تجربه با تسامح برخورد کردهاند.
ظاهرا عدم توجه به این تفاوتها موجب شده است این تصور به وجود بیاید که تفاوتی بین استقرا و تجربه به معنای مشّائی کلمه با استقرا و تجربه به معنای جدید آن وجود ندارد و از اینرو، مىتوان نقدهای وارد بر یکی از آنها را به دیگری نیز نسبت داد.176
ب. فیلسوفان مسلمان از قدیم، استقرا را به دو قسم تقسیم کردهاند: استقرای تام و استقرای ناقص. اگر همه جزئیات مندرج در تحت یک کلی استقرا گردیدند استقرا «تام»، وگرنه «ناقص» است. اما با توجه به تعریفی که خود آنها از «استقرا» ارائه کردهاند و نیز با عنایت به محذور عقلی، که از قول به استقرای تام ناشی مىگردد، باید گفت: استقرا یک قسم بیش نیست و آن «استقرای ناقص» است. تعریف «استقرا» (سیر از جزئی به کلی) شامل استقرای تام نمىشود، بلکه این تعریف «قیاس» است (سیر از کلی به جزئی)، که استقرای تام را پوشش مىدهد. در واقع، استقرای تام نوعی از استقرا نیست، بلکه نوعی قیاس (قیاس مقسم) به شمار مىرود.
فرض کنید مىخواهیم بدانیم شکل متناهی است یا نامتناهی؟ این مشکل را با اتّکا به استقرا حل مىکنیم. به دلیل آنکه شکل دو فرد بیش ندارد (کروی و مضلع) و ما مىخواهیم هر دو را بررسی کنیم، قطعا استقرای ما تام خواهد بود. با انجام استقرای تام، درمىیابیم که هر دو فرد شکل متناهىاند و بدین روی، حکم مىکنیم که هر شکلی متناهی است. به سخن دیگر، ما پس از استقرای تام، از جزئی به کلی سیر نمىکنیم، بلکه بعکس، همانند قیاس، از کلی به جزئی سیر مىکنیم و مىگوییم: چون شکل متناهی است، پس مضلّع نیز متناهی است. شکل منطقی قضیه به این صورت خواهد بود: «هر شکلی یا کروی است یا مضلّع. هر شکل کروی متناهی است. هر شکل مضلّع متناهی است. در نتیجه، هر شکل متناهی است.» در واقع، هر جا پای استقرای تام در میان باشد، ما مىتوانیم با اندک تأمّلی آن را به قیاس مقسم ـ که در آن یک منفصله و دو حملیه داریم ـ ارجاع دهیم. بنابراین، استقرای تام اصلاً استقرا نیست؛ چون در آن مشی از جزئی به کلی نیست، بلکه نوعی از قیاس است و تعریف «قیاس» نیز درباره آن صادق است.
علاوه بر این ـ همانگونه که برخی از بزرگان اشاره کردهاند 177 «استقرای تام» یک اسم بدون مسمّاست و مصداق عینی ندارد؛ زیرا استقرای تام اگر درست مورد عنایت قرارگیرد، اصلاً امکانپذیر نیست. بر فرض که بتوانیم افراد حاضر یک کلی را استقرا کنیم، به افراد آینده یا گذشته آن احاطه نداریم. اگر بخواهیم خاصیت اسهالگری را در افراد سقمونیا بررسی کنیم، همیشه با افراد حاضر آن سروکار داریم. بنابراین، اولاً استقرای همه افراد حاضر یک ماهیت در زمان حال امکانپذیر نیست. ثانیا، بر فرض که استقرای همه افراد حاضر یک ماهیت امکانپذیر باشد، احاطه بر افراد غایب آن، چه در گذشته و چه در آینده، امکانپذیر نیست. بنابراین، سخن گفتن از استقرای تام موردی ندارد و بحث ما فقط حول محور استقرای ناقص است که با تجربه مشّائی متفاوت و با تجربه جدید یکسان است. بنابراین، استقرا بر پایه رویکرد مشّائی، یک قسم بیش نمىتواند باشد و آن «استقرای ناقص» است و هر جا سخن از استقرا به میان مىآید منظور همین قسم استقراست.
از منظر غربىها، استقرا ـ که آنها آن را در هر استدلال غیرقیاسی به کارمىبرند ـ دستکم پنج شاخه اساسی پیدا مىکند که یک شاخه آن از محل بحث خارج است و جزو استدلال قیاسی به شمار مىرود و چهار شاخه دیگر آن همچنان مورد بحث هستند: «استقرای عددی»،178«استقرای فرضیهای»،179 «استقرای مبتنی بر پیشفرض»180 و «استقرای آیندهنگرانه».181 اما«استقرای ریاضی»182 از محلّ بحث خارج است.183 به عبارت دیگر، بحث «حجت» از منظرغربىها به دو شکل قابل طرح است: شکل «قیاسی» و شکل «غیرقیاسی». تمام استدلالهای غیرقیاسی، اعم از اینکه از نوع استقرای مشّائی باشند یا از نوع تمثیل مشّائی و یا در قالب استدلالهایی دیگر مطرح گردند، همگی از نوع استدلال استقرائىاند و باید درباره صحّت و سقم آنها به کاوش پرداخت.
استقرا؛ یقینی یا ظنّی؟
درباره اینکه استقرا عملاً حجّیت دارد و انسانها عمدتا با اتّکا به اصل استقرا زندگی خود را مىگذرانند، بحثی نیست. اگر آب را رافع تشنگی مىدانیم، اگر غذا را رافع گرسنگی به حساب مىآوریم، اگر بریدن سر را علت کشتهشدن مىانگاریم، همه به نحوی به استقرا منتهی مىگردند. اگر اصل «استقرا» را از زندگی حذف کنیم معلوم نیست چیز زیادی باقی بماند. بنابراین، بحث در سودمندی و حجّیت اجمالی استقرا نیست. اگر بحثی درباره استقرا هست بحث در این است که آیا استقرا یقینآور هست یا نیست؟ آیا به کمک استقرا مىتوان به یقین رسید یا این کار از راه استقرا امکانپذیر نیست؟ ضمنا منظور از «یقین» موردنظر، یقین فلسفی است، نه یقین روانشناختی یا هر یقین دیگری که در قالب یقین فلسفی نگنجد. به بیان دیگر، بحث بر سر این نیست که آیا استقرا افاده یقین روانشناختی مىکند یا خیر؛ زیرا یقین روانشناختی معیار خاصی ندارد و از هر راهی ممکن است به دست بیاید، ضمن آنکه ممکن است از فردی به فردی فرق کند. بحث در حصول یا عدم حصول یقین فلسفی است که آیا مىتوان از طریق استقرا به یقین فلسفی دست یازید یا این امر خواب و خیالی بیش نیست؟ در این خصوص، تقریبا اجماع وجود دارد که استقرا مفید یقین نیست؛ نه استقرا به معنای مشّائی یقینآور است و نه استقرا به معنای جدید کلمه که شامل تمثیل و گمانهزنی نیز مىگردد. اما درباره میزان اطمینانبخشی آن اختلاف نظر وجود دارد.
الف. دیدگاه فیلسوفان مسلمان
فارابی در جاهای متعددی تأکید دارد که استقرا مفید یقین نیست و نباید آن را مساوی قیاس انگاشت: «الاستقراء هو ما لم یحصل عنه الیقین الضروری بالحکم الکلی... .»184
یا در جای دیگر مىگوید: «فقد تبیّن انّ التمثیل و الاستقراء غیر نافعین فی امثال هذه الامکنة (التی نحن بصدد الیقین فیها) و انّه لیس ینبغی ان یستعملا فی المطلوبات التی قصد الناظر فیها ان یحصل له الیقین منها، بل ان استعمل (التمثیل او الاستقراء) فانّما ینبغی ان یستعمل فیما یجتزء فیه بما دون الیقین من الظنون و الاقناعات.»185
ابنسینا آنجا که تفاوت بین تجربه و استقرا را بازگو مىکند در واقع، به فلسفه ناکارآمدی استقرا نیز اشاره مىنماید. از منظر او، علت آنکه تجربه یقینآور است و استقرا اینگونه نیست، آن است که تجربه علاوه بر آنکه مانند استقرا بر تکرّر مشاهده ابتنا دارد، بر پایه قیاس خفی نیز استوار است و استقرا از چنین امتیازی برخوردار نیست: «المجرّبات یحتاج (تحتاج) الی امرین: أحدهما المشاهدة المتکرّرة، و الثانی القیاس الخفی، و ذلک القیاس هو أن یعلم أنّ الوقوع المتکرّر علی نهج واحد لایکون اتفاقیا، فإذن هو انّما یستند الی سبب... و الفرق بین التجربة و الاستقراء أنّ التجربة یقارن (تقارن) هذا القیاس و الاستقراء لایقارنه.»186
البته وی علاوه بر اینکه تجربه را برخوردار از قیاس خفی مىداند، شرایط دیگری را (مانند اینکه تجربهکننده نباید مابالعرض را به جای مابالذات بگیرد) نیز در باب تجربه منظور مىدارد و مىگوید: اگر این شرایط لحاظ شدند آن علم نسبتا کلی به دست مىآید.187
وی در جایی دیگر، به راز یقینی نبودن استقرا اشاره می کند. از نظر وی، استقرا مفید یقین نیست؛ زیرا در استقرا ـ که مراد همان استقرای ناقص است ـ بنا بر فرض، فقط برخی از موارد مشاهده شده و برخی هنوز مشاهده نگردیده است. از اینرو، همیشه این احتمال وجود دارد که ممکن است حکم مواردی که استقرا نگردیده با مواردی که استقرا گردیده متفاوت باشد: «و الاستقراء غیر موجب للعلم الصحیح؛ فإنّه ربّما کان مالم یستقرء بخلاف ما استقرء؛ مثل التمساح فی مثالنا... .»188
همو در جایی دیگر، استقرا را از حیث الزامآوری ضعیف و ناکارآمد معرفی مىکند: «... و الاستقراء اقرب الی الحس و اشدّ اقناعا و اوقع عند الجمهور لمیلهم الی الأمثله، الّا انّه اضغف الزاما».189 و «انّ ما تنفع فی البراهین حیث تکون، امّا فىحکم الاستقراء التام أو فی حکم التجربة... .»190
کسانی که مدعی شدهاند مشّاء با اتّکا به قیاس خفی، استقرا را توجیه کرده و از این طریق ارزش آن را به اثبات رسانیده است، در واقع بین دیدگاه مشّاء در باب تجربه و دیدگاه آنها در باب استقرا خلط کردهاند. مشّائیان صدق گزارههای تجربی را با اتّکا به قیاس خفی توجیه مىکنند، نه صدق گزارههای استقرائی را. اگر بخواهیم از مثال خود ابنسینا درباره تجربه استفاده کنیم، باید بگوییم: اگر تحت شرایط معیّنی ثابت شد که سقمونیا مادهای است مسهل صفرا، زیرا مکرّر ثابت شده که سقمونیا موجب اسهال صفرا گردیده، و از سوی دیگر، اگر پذیرفتیم که «الاتفاق لایکون دائمیا و لا اکثریا»، آنگاه به صورت یقینی خواهیم پذیرفت که سقمونیا علت اسهال صفراست. برخی خواستهاند با تکیه بر قاعده معروف «حکم الامثال فىما یجوز و فىما لایجوز واحد» حجّیت استقرا را از نظرگاه مشّاء توجیه کنند؛191 اما باید توجه داشت که این قاعده نیز به درد استقرا نمىخورد؛ زیرا این قاعده بر اساس کلمات خود مشّاء مخصوص تمثیل است. آری، اگر سخن درباره دیدگاه مشّاء است، باید پذیرفت که مشّائیان در باب حجت، تقسیمبندىهایی خاص خود دارند و بر اساس همانها مشی می کنند.
بنابراین، از نظر مشائیان استقرا یقینآور نیست و علت اینکه استقرا یقینآور نیست نیز روشن است؛ زیرا استقرا به قیاس منتهی نمىگردد و در دستگاه فکری مشّاء، این قیاس است که اولاً و بالذات اعتبار دارد و موارد دیگر باید اعتبار خود را به نحوی از قیاس بگیرند، و اگر موردی پیش بیاید که نه خود قیاس باشد و نه به قیاسی منتهی گردد، طبعا طبق این دستگاه منطقی، ارزشی نخواهد داشت.
ب. دیدگاه غربیان
برخلاف انتظار، دیدگاه غربىها در خصوص حجّیت استقرا، با دیدگاه مشّائیان در این خصوص همخوانی دارد. مشّائیان هرگونه استدلالی را که به قیاس منتهی نگردد، یقینآور نمىدانستند. غربىها نیز استقرا را ـ که از نظر آنها عنوان جامع همه استدلالهای غیرقیاسی است ـ یقینآور نمىدانند. شاید یک امر در اینجا رهزنی کند: تجربه، هم در مشّاء کاربرد دارد، هم در فلسفه جدید. تجربه مشائی ماهیت را هدف قرار مىدهد و مىکوشد تا بدان برسد ـ و باید به آن برسد تا مصداق تجربه واقع شود ـ و از اینرو، شرایط تحقق آن بسیار سنگین است، به گونهای که چنین تجربهای یا اصلاً تحقق نمىیابد و یا اگر تحقق یافت قطعا علم و یقین را به دنبال خواهد داشت. اما تجربه در فضای جدید، بسیار شبیه استقرای مشّائی است و با حفظ برخی شرایط، به تشابهات ظاهری بسنده مىکند. شاید برخی توهّم کنند که از یکسو، چون «تجربه» هم در فلسفه مشّاء به کار رفته هم در فلسفه جدید، و از سوی دیگر، چون مشّاء تجربه را پذیرفته است، پس نتیجه مىگیریم که مشّاء با تجربه، حتی در بافت جدید آن، مشکلی ندارد! اما این تلقّی صرفا یک توهّم است؛ زیرا دو تجربه مورد نظر (مشّاء و فلسفه جدید) ـ همانگونه که خاطرنشان کردیم ـ فقط تشابه اسمی دارند و از لحاظ محتوا، پیوند مستحکمی با یکدیگر ندارند. بنابراین، باید پذیرفت که اگر غربىها تجربه مورد نظر خود را یقینآور نمىدانند، مشّاء این قبیل فعالیتها را اصلاً تجربه به شمار نمىآورد و با آنها مانند استقرا رفتار مىکند.
غربىها در عین اینکه مىپذیرند استقرا به لحاظ معرفتشناختی مفید یقین نیست، به لحاظ عملی و سودمندی، آن را کاملاً مىپذیرند. رویکردهای متفاوتی که برای حل مشکل استقرا پدیدار گشتهاند، همگی در این زمینهاند که نشان دهند استقرا در عین حال که یک استدلال قیاسی نیست، پشتوانههای محکمی دارد و با توجه به این پشتوانهها، مىتوان گفت: استقرا اطمینانآور است و اصلاً مفرّی از پذیرش آن نیست. بنابراین، اول باید ببینیم مشکل استقرا نزد غربىها چیست و سپس سراغ راهحلهایی برویم که آنها برای فائق آمدن بر این مشکل، پیشنهاد کردهاند.
مشکل استقرا در جهان غرب با هیوم گره خورده است، به گونهای که برخی ادعا کردهاند مشکل استقرا همان مشکل هیوم است.192 هیوم در باب استقرا بحث نکرده و اصلاً اسمی از آنرا به میان نیاورده است. او درباره «علّیت» بحث نموده و به گمان خود، اثبات کرده است که علّیت جز تقارن زمانی و مکانی دو پدیده، که ما آن را «علت» و «معلول» مىنامیم، چیز دیگری نیست. به گمان وی، ذهن آدمی عادت کرده است که هرگاه وقوع دو پدیده را به نحو همزمان در کنار هم مشاهده کند، از اصطلاح علت و معلول در توصیف آنها استفاده کند.193 به دلیل آنکه ما دراستقرا به دنبال پیدا کردن علت هستیم و هیوم منکر اصل علّیت است، مىتوان گفت: انکار علّیت از سوی هیوم به منزله انکار استقراست. انکار استقرا از سوی وی با انکار استقرا از سوی دیگران (مثلاً ابنسینا) فرق دارد. هیوم تجربهگراست. او معرفت صحیح را معرفت تجربی مىداند. بنابراین، اگر او از یک سو، معرفت صحیح را منحصر در معرفت تجربی بداند و از سوی دیگر، استقرا را، که شالوده معرفت تجربی است، نپذیرد باید پذیرفت: او واقعا با مشکل مواجه است. در واقع، او به تناقض تمامعیار رسیده است؛ یعنی معرفت تجربی را مىپذیرد، اما مبانی آن را قبول ندارد. مگر مىشود معرفتی تجربی قابل اعتماد داشت، اما راه قابلاعتمادی برای رسیدن به آن نداشت؟ اما ابنسینا، معرفت حقیقی را منحصر در معرفت تجربی نمىداند و از اینرو، با انکار استقرا دستگاه معرفتی او دچار مشکل فراگیر نمىشود.
با توجه به دیدگاه هیوم در باب علّیت، اگر الف1، الف2، الف3... همگی «ب» بودند و همزمان «ج» نیز بودند، نمىتوان گفت که «همه الفها ج هستند»؛ زیرا بر پایه دیدگاه هیوم، جستوجوی حسّی ـ تجربی ما فقط «تقارن» یا به قول ابنسینا «موافات»194 دو پدیده را نشان مىدهد و اموری مانند «علّیت» به تور حسّ در نمىآید. در لسان منطقدانان مسلمان و همچنین برخی غربىها، این مسئله به این صورت بیان گردیده که نتیجه استقرا برخلاف نتیجه قیاس، در مقدّمات آن گنجانیده نشده است؛ یعنی بین مقدّمات استدلال استقرائی و نتیجه آن شکاف منطقی وجود دارد.
مشکل دیگر این است که در استقرا ما با فرضیههای متفاوتی مواجهیم. وقتی نوک کفشی را از پایین پردهای مىبینیم یک فرض این است که کسی آنجا ایستاده است. فرض متعارض دیگر این است که چیزی جز یک جفت کفش در آنجا وجود ندارد. حال اگر کسی احتمال نخست را ترجیح داد، باید مشخص کند که با چه مجوّزی این کار را انجام داده است. مشکل این است که از میان فرضهای احتمالی متعارض، چه فرضی را باید انتخاب کرد و انتخاب آن باید تحت چه شرایطی انجام پذیرد. گاهی تعارض بین دو استقرای عددی است، گاهی هم بین استقرای عددی و استقرای فرضیهای. پرتقالهایی را که علی دیده هسته نداشته است. آیا او با توجه به استقرائی که انجام داده است، باید نتیجه بگیرد که همه پرتقالها بىهستهاند یا باید به این احتمال نیز توجه کند که شاید دوستی که پرتقالها را به او داده، پرتقالهای بىهسته را به او داده است و در نتیجه، او با توجه به شواهدی که در اختیار دارد، نمىتواند بگوید: تمام پرتقالها بىهستهاند. بدینسان، مشکل استقرا مشکلی جدّی است و اگر این مشکلات حل نشوند شاید از استقرا برای کسب اطمینان نیز نتوان استقاده کرد. غربىها برای فائق آمدن بر مشکل استقرا، راهحلهایی پیشنهاد کردهاند.
برخی مانند هرمان برای رفع تعارضهای یاد شده، راههایی ذکر کردهاند. او مىگوید: در صورت تعارض دو یا چند استقرا با یکدیگر، باید گزینه سادهتر را برگزید. فرض کنید اگر علی با توجه به مشاهدات خود بگوید همه پرتقالها بىهستهاند، با پرسشهای زیادی مواجه نمىگردد؛ ولی اگر بگوید دوستش پرتقالها را دستکاری کرده و فقط پرتقالهای بىهسته را در اختیار او قرار داده است و ازاینرو، نمىتواند بگوید همه پرتقالها بىهستهاند، با پرسشهای زیادی مواجه مىشود؛ از جمله اینکه چرا دوست او دست به چنین کاری زده است؟ آیا ماجرایی که بین او و علی اتفاق افتاده است مىتواند دلیل خوبی برای این کار باشد؟ و پرسشهای دیگری از این دست. با توجه به این بیان، باید تبیینی را برگزید که انسان را کمتر دچار مشکل مىکند و پرسشهای کمتری را فراروی او قرار مىدهد.
راه دیگری که اینان پیشنهاد می کنند این است که هنگام تعارض، باید دید کدام گزینه از انسجام بیشتری برخوردار است. هر گزینهای که اجزای داخلىاش واجد انسجام و هماهنگی باشند باید بر گزینهای که اینگونه نیست مقدّم گردد. فرض کنید با دو گزینه «الف» و «ب» مواجهیم. «الف» دارای سه عضو «ج»، «د» و «ه .» است و «ب» نیز دارای اعضای «ج»، «د» و «ه » است. اعضای «الف» انسجام درونی دارند، اما اعضای «ب» به این صورت نیستند و برخی از اعضا با برخی دیگر تعارض دارند. از منظر اینان، باید گزینهای منسجمتر را بر گزینهای دیگر ترجیح داد. این دسته ضمن تکیه بر معیار انسجام، بر اصل محافظهکاری نیز تأکید دارند. «محافظهکاری» در اینجا بدین معناست که باید هنگام ایجاد انسجام، در میان اعتقادات متفاوت، اعتقادات رایج را ترجیح داد و نباید به راحتی از کنار آنها به نفع اعتقادات جدید گذشت.195
همچنین درباره شکافی که بین مقدّمات استقرا و نتیجه آن وجود دارد، رویکردهای گوناگونی از سوی فیلسوفان غربی ارائه گردیدهاند. آقای کاپلان در اثر دائرهالمعارفی خود، قریب هشت رویکرد را در جهت غلبه بر مشکل استقرا گردآوری و مطرح کرده است. این رویکردها اگرچه هیچ کدام خالی از اشکال نیست و نمىتواند مشکل استقرا را از بن حل کند، اما به این لحاظ که منعکسکننده تلاش غربىها در این خصوص هستند، حایز اهمیتاند.
1. رویکرد پیشفرض محور196
براساس این رویکرد، بین گزاره «پرتقالهایی که علی تاکنون دیده، بىهسته بودهاند» و این گزاره که «همه پرتقالها بىهستهاند» شکاف وجود دارد و منطقا نمىتوان از یکی به دیگری پل زد. اما با این حال، پیشفرضهایی وجود دارند که با عنایت به آنها مىتوان این نتیجهگیری را به گونهای مطمئنتر انجام داد. اصل «یکنواختی طبیعت»197 یک پیشفرض است که بر اساس آن مىتواناز گزاره نخست گزاره دوم را نتیجه گرفت. به دیگر سخن، بر اساس گزاره اول به دست مىآید: پرتقالهایی که تا کنون مشاهده شده بىهسته بودهاند. بر اساس اصل «یکنواختی» به دست مىآید که هرگاه برخی از اعضای یک گروه طبیعی (مانند پرتقال در مثال مورد نظر) دارای یک ویژگی باشند کل اعضای آن گروه دارای همان ویژگی است، وگرنه اصل «یکنواختی» نقض مىگردد. بدینسان، با مشاهده بىهسته بودن برخی از پرتقالها، به این نتیجه رهنمون مىشویم که همه پرتقالها بىهستهاند.198 ابنسینا نیز از این اصل استقاده کرده است؛ اما نه در توجیه استقرا، بلکهدر توجیه تمثیل؛ چنانکه او در توجیه تجربه، از اصل «منع اتفاق» بهره جسته است. همانگونه که برخی199 به درستی اشاره کردهاند، این رویکرد دوری است؛ زیرا خود این پیشفرض نه بدیهی است و نه مبتنی بر بدیهی، بلکه استقرائی است و از اینرو، ارجاع استقرا به این اصل، ارجاع استقرا به استقراست.
2. رویکرد عملگرایانه200
بر اساس این رویکرد، عمل به استقرا عمل به این اصل است: «اگر سود نکنیم چیزی را از دست نمىدهیم.» تصور کنید کسی مبتلا به سرطان و در آستانه مرگ است. به او مىگویند: اگر گزینه عمل جرّاحی را بپذیرید احتمال بهبودی هست؛ در غیر این صورت، احتمال بهبودی وجود ندارد. او با یک محاسبه سرانگشتی، به این نتیجه مىرسد که اگر عمل جرّاحی را بپذیرد، چیزی از دست نداده است و بدینسان، مىپذیرد که عمل مزبور انجام شود. از نظر رایشنباخ، این اقدام ـ یعنی عمل به اصل استقرا در این قبیل موارد ـ یک اقدام عملگرایانه است و به لحاظ عملی، کاملاً قابل توجیه و قابل دفاع است.201
این رویکرد، علاوه بر اینکه گستره محدودی از مصادیق استقرا را دربر مىگیرد و همه موارد استقرا ـ از جمله جاهایی که هدف در آنجا شناخت واقعیت است و عمل در آنجا دخلی ندارد ـ را شامل نمىشود، ظاهرا مشکل استقرا را به لحاظ معرفتی لاینحل باقی مىگذارد و به نحوی به دیده مماشات به آن مىنگرد.
3. رویکرد استقرائی202
این رویکرد تلاش مىکند به نحوی بین مقدّمات استقرا و نتیجه آن هماهنگی ایجاد نماید و گسستی را که تصور مىشود بین مقدّمات و نتیجه استقرا وجود دارد، از میان بردارد. Sهایی را که تاکنون مشاهده کردیم W بودهاند. آیا مىتوان از این مقدّمه نتیجه گرفت که همه Sها Wهستند؟ بر پایه استقرا، پاسخ مثبت است؛ اما از لحاظ منطقی، چون مقدّمه متضمّن نتیجه نیست، نمىتوان این نتیجه را از آن مقدّمه به دست آورد.203
قایلان به رویکرد استقرائی کوشیدهاند با افزودن برخی مقدّمات، بر مقدّمه یاده شده بر مشکل غلبه کنند. این مقدّمات عبارتند از: اصل «یکنواختی طبیعت» (که هیوم با وجود انکار علّیت بر آن اصرار دارد)، اصل «علّیت» (که میل بر آن تأکید دارد)، و اصل «تجانس مکانی ـ زمانی» (که بر اساس آن، زمان یا مکان یک شىء نقشی در علّیت داشتن آن ندارد.) اصل اخیر نیز مورد تأکید میل است. با عنایت به این اصول، مىتوان از S ، که متضمّن Wنبود، Wرا استنتاج کرد؛ به این صورت که با در نظر گرفتن اصول یاد شده، مىتوان گفت: هرگاه Sصادق باشد آنگاه Wصادق است. Sصادق است؛ پس نتیجه مىگیریم که Wنیز صادق است.204
مهمترین اشکال این رویکرد آن است که این اصول خود استقرائی هستند و اثبات استقرا با استقرا، منتهی به دور مىگردد.
4. رویکرد احتمالگرایانه205
احتمالگرایان ضمن آنکه نتیجه استقرا را تعدیل مىکنند، ارتباط مقدّمه و نتیجه را نیز به گونهای روانشناختی توجیه مىنمایند. منظور از «تعدیل» این است که مشکل استقرا در صورتی ظهور پیدا مىکند که ما نتیجه حاصل از راه قیاس را از استقرا توقّع داشته باشیم؛ اما اگر ما توقّع خود را اصلاح کنیم و صرفا به یک نتیجه اطمینانی ابراز رضایت کنیم دیگر به توجیهاتی تکلّفآمیز نیازی نخواهد بود. علت اینکه ما سراغ توجیهات تکلّفآمیز مىرویم آن است که مىخواهیم از استقرا نتیجهای همسنگ نتیجه قیاس بگیریم، در حالی که این توقّع و انتظار در مورد استقرا درست نیست.206
اما اینکه منظور از «توجیه روانشناختی» چیست؟ باید گفت: گاهی ارتباط بین مقدّمه و نتیجه از نوع ارتباط منطقی است و نتیجه به نحوی در خود مقدّمات لحاظ گردیده است. اما گاهی وضعیت از این قرار نیست؛ مقدّمات به هیچ نحوی دربرگیرنده نتیجه نیستند و سیر مقدّمات در یک وادی است و سیر نتیجه در وادی دیگر. در این صورت، ارتباط منطقی بین آنها برقرار نیست. با وجود این، وقتی انسان مقدّمات را مطالعه مىکند و در جزئیات آنها تحقیق و تعمّق مىنماید، به لحاظ روحی و روانی آمادگی آن را پیدا مىکند که نتیجه مورد نظر را بپذیرد. بنابراین، عبور از مقدّمه به نتیجه، گاهی به صورت منطقی است و گاهی نیز به صورت روانشناختی. در مبحث قیاس، رابطه مقدّمه و نتیجه از نوع رابطه منطقی و تولیدی است؛ اما در باب استقرا، این رابطه از نوع رابطه روانشناختی است.207
این دیدگاه به نحوی با هیوم و دیگران، که با استقرا مشکل دارند، مماشات مىکند و به نحوی مدعای آنها را مبنی بر عدم منطقی بودن استنتاج استقرائی مىپذیرد.
5. رویکرد موازنه تأمّلی208
بر پایه موازنه تأمّلی، باید به نتیجه استقرا تن داد؛ زیرا پرتقالهایی را که تا کنون مشاهده کردهایم بىهسته بودهاند و انسجام و همگنی بین پرتقالهای مشاهده شده و پرتقالهایی که تا کنون مشاهده نشدهاند، حکم مىکند که همه پرتقالها بىهسته باشند. بدینسان، اگر نتیجه استقرا را بپذیریم به موازنهای بین گذشته و آینده رسیدهایم، و اگر آن را نپذیریم طبیعی است که در این صورت، موازنهای وجود ندارد.209
این رویکرد شبیه رویکرد استقرائی است. بنابراین، اشکالاتی که بر آن رویکرد وارد بودند بر این رویکرد نیز وارد هستند. علاوه بر این، اگر این رویکرد را بپذیریم، مشکلات اگر مضاعف نشوند حل نمىشوند. فرض کنید سکّهای را ده بار انداختیم، شیر آمد. آیا مىتوان گفت: بار یازدهم نیز شیر خواهد آمد؟ برپایه موازنه تأمّلی، پاسخ مثبت است؛ اما بر پایه واقعیت عینی، پاسخ منفی است؛ یعنی معلوم نیست حتما شیر بیاید، شاید خط بیاید.
6. رویکرد طبیعتگرایانه210
بر اساس این رویکرد، استفاده از روش استقرا یک امر طبیعی است و اختصاصی به انسان ندارد. حیوانات نیز از این روش برای ادامه حیات خود بهره مىبرند. برای مثال، سگی که ـ مثلاً ـ ده بار مشاهده کرده است ابتدا صاحبش زنجیر او را باز مىکند و سپس او را با خود به گردش مىبرد، بار یازدهم تا مىبیند صاحبش شروع به باز کردن زنجیرش مىکند شروع به اظهار خوشحالی مىنماید. این فرایند فقط در قالب حجّیت استقرا قابل توجیه است. البته تفاوتی که در این زمینه بین انسان وحیوان وجود دارد این است که انسان می تواند برای نتیجه گیرىهایی که انجام مىدهد دست به دامن استدلال بزند؛ ولی حیوان این توانانی را ندارد. اما این امر در اصل استفاده از استقرا، هیچ تفاوتی ایجاد نمىکند.211 بر اساس این دیدگاه، شاید بتوان طبیعی بودن استقرا راپذیرفت؛ اما آیا اثبات طبیعی بودن استقرا مشکل معرفتی آن را نیز حل مىکند و ما مىتوانیم از آن به مثابه یک روش اطمینانبخش استفاده کنیم؟!
7. رویکرد معناباورانه212
حجّیت استقرا بخشی از مفاد معنای کلام ماست. وقتی مىگوییم: پرتقالهایی را که تا حالا مشاهده کردهایم بىهسته بودهاند، مىخواهیم تلویحا به این معنا اشاره کنیم که همه پرتقالها (پرتقالهایی که با پرتقالهای مورد بررسی از لحاظ مشخصات ظاهری تفاوتی ندارند و نوعی خاصی را تشکیل مىهند) بىهستهاند. بنابراین، انکار حجّیت استقرا به منزله انکار معنای مسلّم کلام ماست. به عبارت دیگر، ما با انکار استقرا، نه تنها استقرا را انکار مىکنیم، بلکه معناداری کلام خود را نیز مورد انکار قرار مىدهیم.213
در نقد این دیدگاه مىتوان گفت که اولاً، حجّیت استقرا جزء معنای کلام ما نیست؛ به گونهای که اگر استقرا حجّت باشد کلام ما معنا داشته باشد و الاّ نه. ثانیا، اثبات حجّیت استقرا از طریق رویکرد معناباورانه چه استقرایی را ثابت مىکند؛ استقرایی را که هنوز مورد نقض در آن مشاهده نشده یا هر نوع استقرایی را؟ در صورت اول، استدلال اعم از مدعاست و در صورت اخیر، مواردی وجود دارد که استقرا در آنها حجّیت ندارد.
8. رویکرد زبان عرفی214
بر پایه این رویکرد، حجّیت استقرا لازمه لاینفک زبان عرفی است. زبان عرفی به گونهای است که نمىتوان پدیده استقرا را از آن حذف کرد. به گفته طرفداران این رویکرد، طبیعىبودن استقرا در زبان عرفی به گونهای است که اگر کسی درباره آن چون و چرا کند، عرف در سلامت عقل او شک مىکند و او را دیوانه مىخواند. بنابراین، اگر بخواهیم در فضای زبان عرف سخن بگوییم، باید اعتراف کنیم که چارهای نداریم جز آنکه از استقرا استفاده کنیم و استقرائاتی را هم که دیگران انجام دادهاند محترم بشماریم.215 به دلیل آنکه این رویکرد نظیر رویکرد طبیعتگرایانه است،اشکالات وارده بر آنها نیز مشترک است.
ج. دیدگاه جزمگرایانه
بر پایه این دیدگاه، استقرا ـ که منظور از آن در این دیدگاه عمدتا «تجربه» در اصطلاح غربىهاست ـ موجب یقین موضوعی است. این دیدگاه، که ظاهرا نه با مبانی سنّتی اندیشه مشّاء هماهنگی دارد و نه با اصول نسبیتانگارانه فلسفه غرب، تجربه مشّائی را تحت عنوان «استقرای غربی» و استقرای غربی را صرفا تحت عنوان «تجربه غربی» مطرح و دلایل آن را رد مىکند! این رویکرد، مانند رویکردهای دیگر، مىپذیرد که استقرا مفید یقین فلسفی نیست؛ اما در عین حال، مدعی است: استقرا نوع دیگری از یقین را به ارمغان مىآورد که این دیدگاه آن را «یقین موضوعی» مىنامد.
از نظر آیهاللّه صدر، ارسطوییان پیشرفت علوم را فقط از طریق استدلالهای قیاسی امکانپذیرمىدانند. در استدلال قیاسی، اندیشه استدلالگر در تولید نتیجه جدید هیچ تأثیری ندارد، به گونهای که اگر مقدّمات یک قیاس صحیح را در اختیار یک ماشین هم قرار دهیم، باز همان نتیجه را مىگیریم که به دست یک انسان داده بودیم. ایشان معتقد است: این روش به تنهایی برای پیشرفت علوم کافی نیست و باید در کنار این روش، از روش دیگری که او «توالد ذاتی » مىنامد، استفاده کرد. در روش «توالد ذاتی»، انسان به یقین موضوعی مىرسد که به گمان وی مىتواند جای یقین فلسفی را بگیرد. او بدین منظور، یقین را به سه قسم ریاضی، ذاتی و موضوعی تقسیم مىکند و معتقد است: مکتب «توالد ذاتی» آدمی را به یقین موضوعی مىرساند.
ایشان در تفکیک بین یقین ذاتی و موضوعی، مىگوید: چنین است که به اندیشه تمیز میان یقین ذاتی و یقین موضوعی مىرسیم. «یقین ذاتی» عبارت است از: بالاترین درجه تصدیق، اعم از اینکه دلیلی خارجی برای آن تصدیق باشد یا نباشد؛ ولی «یقین موضوعی» عبارت است از: تصدیق به اعلا درجه ممکن، به شرط آنکه این درجه تصدیق مطابق درجه تصدیقی باشد که قراین و مجوّزهای عینی ایجاب مىکنند. به تعبیر دیگر، «یقین موضوعی» این است که دلالیل خارجی تصدیق را به مرحله جزم برساند.216
ایشان همچنین معتقد است که در تعمیمات استقرائی دو مرحله وجود دارند: مرحله توالد موضوعی، مرحله توالد ذاتی. در مرحله «توالد موضوعی»، تصفّح جزئیاتْ احتمال وجود رابطه میان «الف» و «ب» را تا حدّ زیادی بالا مىبرد. نمو و تقویت این احتمال مطابق قواعد حساب احتمالات است و کاملاً به روشی ریاضی و موضوعی (مستقل از اندیشه پژوهشگر) صورت مىگیرد. در مرحله توالد ذاتی، ظنّی که در مرحله نخست برانگیخته شده است طی عبور از مجاری خاصی به یقین مبدّل مىشود و از این راه، یک تعمیم استقرائی یقینی به دست مىآید.
هرگاه مقدار زیادی از ارزشهای احتمالی به گرد محوری متراکم شوند، به گونهای که این محور ارزش احتمالی زیادی کسب کند، این ارزش احتمالی زیاد طی شرایط خاصی به یقین مبدّل مىشود. گویی معرفت بشری مجبور است و نمىتواند ارزشهای احتمالی بسیار کوچک را حفظ کند. از این رو، ارزشهای احتمالی کوچک در پای ارزشهای احتمالی بزرگ فدا مىشوند؛ یعنی ارزش احتمالی بزرگ به یقین تبدیل مىشود و فانی شدن ارزش احتمالی کوچک نتیجه دخالت و مزاحمت عواملی نیست که بتوان بر آنها پیروز شد و یا از چنگشان خلاصی جست، بلکه این لازمه تحرّک طبیعی معرفت بشری است.217
آیهاللّه صدر همچنین در تبیین نظریه خود، از نظریه «علم اجمالی»، که در اصول فقه به کار مىرود، استفاده مىکند. ایشان پس از بیان ویژگىهای «علم اجمالی» (تعلّق علم اجمالی به چیزی نامشخص از اعضای مشخص، اعضای مجموعهای که هر کدام محتمل است متعلّق علم ما باشد، مجموعهای از احتمالات که اعضایش با اعضای مجموعه علم اجمالی مطابقت یک به یک دارند، استقلال اعضای مجموعه و تدافع آنها نسبت به یکدیگر)، تصریح مىکند که احتمال همیشه عضوی است از مجموعه احتمالات و مقدارش هم برابر است با حاصل تقسیم عدد یقینی ما برکل تعداد اعضای مجموعه علم اجمالی.218
ایشان برای اینکه با اجرای اصل «علم اجمالی» و تبرئه کردن تک تک موارد به نادیده گرفتن علم اجمالی نرسیم، مىگوید: پس برای اینکه آن اصل معقول باشد و شرطی را که وضع کردهایم تحقق یابد، باید دو علم اجمالی داشته باشیم که قربانی شدن برخی از اعضای علم اجمالی به دلیل دخالت علم اجمالی دیگر است.219
این دیدگاه به رغم تمام محاسن و نوآورىهایی که دارد و در شرایط و زمان خود بسیار تحسینبرانگیز بوده است، از جهاتی قابل تأمّل است:
الف. با توجه به اینکه بحث در باره استقرا بحث از یقین فلسفی است، سخن گفتن از یقین موضوعی به جای یقین منطقی ظاهرا خروج از محلّ بحث است.
ب. در مرحله توالد موضوعی، قطرات ظنون کنار هم قرار مىگیرند و در مرحله توالد ذاتی، آنها یکباره به یقین تبدیل مىگردند. پرسشی که در اینجا مطرح مىشود این است: جهش از ظنون یاد شده به یقین با چه سازوکاری صورت مىپذیرد؟ و آیا مشکل استقرا چیزی جز پیدا کردن همین سازوکار است؟
ج. آیا مفروضات این دیدگاه، که تجربه سینوی همان تجربه غربی است یا استقرای مورد نظر غرب، همان استقرای مورد نظر مشّاء است، با مبانی فلسفه مشّاء سازگاری دارد؟ همچنین این پیشفرض که گزارههای علمی، یقینىاند و علم مجموعهای از یقینیات را تشکیل مىدهد، ظاهرا بسیار خوشبینانه و باورنکردنی است. چگونه مىتوان با این قبیل خوشبینىها از سوی کسانی که از دور دستی بر آتش دارند کنار آمد، در حالی که خود دانشمندان علوم تجربی و همچنین خود فیلسوفان علم بسیار فروتنانه سخن مىگویند و هیچگاه نظریات خود را وحی منزل نمىدانند.
د. آیا این دیدگاه که استقرا را به معنای جدید کلمه به کاربرده و معتقد است مشکل استقرا را حل کرده، به انواع دیگر استقرا غیر از تجربه نیز نظر داشته است؟ اگر پاسخ منفی است، فلسفه قضیه چیست؟ و اگر پاسخ مثبت است، مشکل استقراهای دیگر، از جمله استقرای مبتنی بر فرضیه، استقرای مبتنی بر پیشفرض و مانند آن به چه صورتی قابل حل است؟
ه . اگر دو یا چند استقرای همگن یا غیر همگن با هم تعارض پیدا کردند، چه باید کرد؟
نتیجه گیری
استقرا نقش فزایندهای در علوم و زندگی روزمرّه انسانها دارد، به گونهای که اگر استقرا را حذف کنیم پیشرفت علوم متوقف و زندگی دچار اختلال جدّی مىگردد. با وجود این، استقرا مفید یقین نیست و تنها دستاورد آن در بهترین حالت، ظنّ قوی است. استقرا نه به معنای مشّائی آن یقینآور است و نه به معنای جدید آن. رویکردهایی که در دفاع از استقرا به معنای جدید کلمه مطرح گردیدهاند، در بهترین حالت، فقط اطمینان انسان را نسبت به استقرا افزایش مىدهند و افزون بر آن، به نظر نمىرسد کاری از آنها ساخته باشد. این رویکردها هیچکدام نه در صدد اثبات یقینی بودن روش استقرا به معنای جدید کلمه هستند و نه توان آن را دارند که این کار را انجام دهند. رویکردی که مبتنی بر حساب احتمالات است، اگرچه مدعی یقین است، ولی یقین مورد ادعای این دیدگاه، یقین روانشناختی است؛ اما یقین موردنظر فلسفی است. مفروض بسیاری از رویکردها این است که حتما باید به یقین و جزمیت رسید، وگرنه بنیان همه چیز فرومىریزد. اما آیا نمىتوان پرسید که مگر حتمیت این مفروض نیز یقینی است؟
··· پى نوشتها
153 دانشجوی دکتری فلسفه اسلامی جامعة المصطفی العالمیه. تاریخ دریافت: 2/3/87 ـ تاریخ پذیرش: 5/4/87.
154ـ محمّدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا تهران، زوّار، 1375، ج 1، ص 17.
15547. T. H. Irwin, "Aristotle (384-322 BC)" in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP) (London, Routledge, 1998), v.1, p. 414.
156ـ ارسطو، منطق، حققه و قدم له عبدالرحمن بدوی بیروت، دارالقلم، 1980، ج 1، ص 307و308.
157ـ فارابی، المنطّقیات قم، منشورات مکتبة آیهاللّه مرعشی نجفی، 1408، ج 1، ص 141.
158ـ همان، ص 173.
159ـ ابنسینا، الشفاء المنطق، القیاس، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق سعید زاید (قم، مکتبة آیهاللّه مرعشی نجفی، 1404)، ص 561.
160ـ همان، ص 557.
161ـ ابنسینا، الاشارات قم، نشر البلاغه، 1375، ص 367.
162ـ ابنسینا، النجاة، ویرایش و دیباچه محمّدتقی دانشپژوه تهران، دانشگاه تهران، 1364، ص 106ـ107.
163ـ ابنسینا، دانشنامه علائی منطق و فلسفه اولی، تصحیح و تعلیق احمد خراسانی (تهران، کتابخانه فارابی، 1360)، ص 43.
164ـ شهابالدین سهرودوی، منطق التلویحات، حققه و قدم له علىاکبر فیاض تهران، دانشگاه تهران، 1334، ص 66.
165ـ ابنسینا، الاشارات، ج 1، ص 367.
166ـ دیگران مانند ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومه قسم المنطق، علق علیه حسن حسنزاده الآملی «قم، ناب، 1384»، ص 312) نیز در باب استقرا همین دیدگاه را دارند.
16748. Gillbert Harman, "Induction: Enumerative and Hypothetical" in A Companion to Epistemology (Oxford, Blackwell, 2000), p. 201.
168ـ ارسطو، منطق، ج 1، ص 307.
169ـ فارابی، المنطقیات، ص 271.
170ـ ابنسینا، الشفاء، المنطق، تحقیق ابوالعلاء عفیفی (قاهره، المطبعة الامیریه، 1956)، ص 95ـ96.
171ـ ابنسینا، الاشارات، ج 1، ص 217.
172ـ خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، تصحیح مدرّس رضوی تهران، دانشگاه تهران، 1361، ص 373ـ374.
173ـ محمّدرضا مظفّر، المنطق، تعلیق غلامرضا الفیاضی قم، مؤسسهالنشر الاسلامی، 1383ق، بحث «استقراء»، ص 309و310.
17449. Gillbert Harman, "Induction: Enumerative and Hypothetical", p. 201.
175ـ شهید مطهّری از این نظر که غربىها بین استقرا و تجربه تفکیک قایل نشدهاند، شکوه دارد، مسئله شناخت «تهران، صدرا، 1371»، ص 49، اما شکوه بزرگتر این است که برخی از دانشمندان مسلمان نیز به این نکته دقیق توجه نکرده و به گونهای سخن گفتهاند که گویا فیلسوفان مسلمان نیز همان دیدگاه غربىها را درباره استقرا و تجربه دارند و مرزی بین آنها وجود ندارد!
176ـ سید محمّدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397، ص 9.
177ـ محمّدتقی مصباح، آموزش فلسفه تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368، ج 1، ص 100.
17850. enumerative induction.
17951. hypothetical induction.
18052. default assumption induction.
18153. predictive assumption induction.
18254. mathematical induction.
18355. Gillbert Harman, "Induction: Enumerative and Hypothetical", p. 201.
184ـ فارابی، المنطقیات، ج 1، ص 271.
185ـ همان، ص 151.
18633و34ـ ابنسینا، الاشارات، ص 217.
188ـ همان، ص 231.
189ـ ابنسینا، الشفاء المنطق، ص 81.
190ـ همان. ص 108.
191ـ احمد بهشتی، «فرق تجربه و استقرا»، کلام اسلامی 27 پاییز 1377، ص 21.
19256. John Vicker, "The Problem of inducation" in Stanford Encyclopedia of Philosophy, an Internet Encyclopedia: http://plato.stanford.edu/entries/induction-problem.
19357. David Hume, A Treatise of Human Nature, ed. by L.A. Selby Bigge (Oxford, Clarendon Press, 1888), p. 60.
194ـ ابنسینا، الالهیّات من کتابالشفاء، حققه و قدمله حسن حسنزادهالآملیقم،بوستانکتاب،1385، ص 16.
19558. Gillbert Harman, "induction: Enumerative and Hypothetical", pp. 202-205.
19659. presupposition approach.
19760. principle of uniformity of nature.
19861. Mark Kaplan, "Epistemic Issues in Induction" in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP) (London, Routledge, 1998), v.4. p. 746.
199ـ سید محمّدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 45ـ46.
20062. pragmatic approach.
20163. Ibid, p. 747 / Max Black, "Induction", in The Encyclopedia of Philosophy, ed. by Paul Edwards (London, Micmillan Publishing Co. & The Free Press, 1972), p. 176.
20264. inductive approach.
20365. Mark Kaplan, "Epistemic Issues in Induction", p. 748.
20466. Max Black, "Induction", in The Encyclopedia of Philosophy, p. 174.
20567. probabilist approach.
20668. Ibid. p. 175.
20769. Mark Kaplan, "Epistemic Issues in Induction", p. 748.
20870. reflective - equilibrium approach.
20971. Ibid. p. 749.
21072. naturalist approach.
21173. Ibid. p. 750.
21274. meaning approach.
21375. Ibid. p. 750.
21476. ordinary - language approach.
21577. Ibid. pp.750-751.
216ـ سید محمّدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 36.
217ـ همان. 368.
218ـ همان، ص 190ـ191.
219ـ همان، ص 391.
- ··· منابع
- - ابنسینا، الاشارات، قم، نشر البلاغه، 1375، ج 1.
- ـ ـــــ ، الالهیّات من کتاب الشفاء، حقّقه و قدم له حسن حسنزاده الآملی، قم، بوستان کتاب، 1385.
- ـ ـــــ ، الشفاء (المنطق)، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، قاهره، المطبعة الامیریه، 1956.
- ـ ـــــ ، الشفاء (المنطق)، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق سعید زاید، قم، مکتبة آیهاللّه المرعشی النجفی، 1404.
- ـ ـــــ ، النجاة، ویرایش و دیباچه محمّدتقی دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
- ـــــ ، دانشنامه علائی (منطق و فلسفه اولی)، تصحیح و تعلیق احمد خراسانی، تهران، کتابخانه فارابی، 1360.
- ـ ارسطو، منطق، حققه و قدم له عبدالرحمن بدوی، بیروت، دارالقلم، 1980، ج 1.
- ـ بهشتی، احمد، «فرق تجربه و استقرا»، کلام اسلامی 27، سال هفتم (پاییز 1377)، ص 14ـ23.
- ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح المنظومه (قسم المنطق)، علق علیه حسن حسنزاده الآملی، قم، ناب، 1384، ج 1.
- ـ سهروردی، شهابالدین، منطق التلویحات، حققه و قدم له علىاکبر فیاض، تهران، دانشگاه تهران، 1334.
- ـ صدر، سید محمّدباقر، الاسس المنطقیة للاستقراء، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397ق.
- ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، اساس الاقتباس، تصحیح مدرّس رضوی، تهران، دانشگاه تهران، 1361.
- ـ فارابی، محمّدبن ترخان، المنطقیات، النصوص المنطقیة، قم، منشورات مکتبة آیهاللّهالمرعشی النجفی، 1408.
- ـ فروغی، محمّدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوّار، 1375، ج 1.
- ـ مصباح، محمّدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368، ج 1.
- ـ مطهّری، مرتضی، مسئله شناخت، تهران، صدرا، 1371.
- ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، تعلیق غلامرضا الفیاضی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1383ق.
- ـ هادوی تهرانی، مهدی، «نقادی مبانی منطقی استقراء»، کیهان اندیشه 37 (مرداد و شهریور 1370)، ص 61ـ70.
- - Black, Max, "Induction", in The Encyclopedia of Philosophy ed. by Paul Edwards, London, Micmillan Publishing Co. & The Free Press, 1972, v. 4, pp. 169-181.
- - Gillbert, Harman, "Induction: Enumerative and Hypothetical", in A Companion to Epistemology, Jonathan Dancy and Ernst Sosa, Oxford, Blackwell, 2000, pp. 200-206.
- - Hume, David, A Treatise of Human Nature, ed. by L.A. Selby Bigge, Oxford, Clarendon Press, 1888.
- - Irwin, T. H., "Aristotle (384-322 BC)", in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP), London, Routledge, 1998, v. 1. pp. 414-435.
- - Kaplan, Mark, "Epistemic Issues in Induction", in Routledge Encyclopedia of Philosophy, London, Routledge, 1998, v. 4, pp. 745-752.
- - Vicker, John, "The Problem of inducation" in Stanford Encyclopedia of Philosophy, an Internet Encyclopedia: http://plato.stanford.edu/entries/induction-problem.