نخستين سخن
نخستين سخن
الحمد للّه الذى لم يسبق له حالٌ حالاً فيكون اولاً قبلَ اَنْ يكون آخِرا و يكون ظاهرا
قبل أن يكون باطنا. كُلُّ مسمَّى بالوحدة غيره قليل و كُلُّ عزيز غيره ذليل و كُلُّ قوى
غيره ضعيف و كل مالكٍ غيره مملوك و كُلُّ عالم غيره متعلِّمُ و كل قادر غيره يقدر و
يعجز و كل سميع غيره يَصَمُّ عن لطيف الاصوات و يُصيمُهُ كبيرها و يذهبُ عنه ما
بَعُدَ منها و كل بصيرٍ غيره يَعْمَى عن خفىِّ الالوان و لطيف الاجسام و كلُّ ظاهر غيره
غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر.
سپاس خداى را كه حالى از او بر حالى پيشى ندارد و هر آشكارى جز او در نهان و هر نهانى جز او
آشكار نيست. درود و صلوات الهى و فرشتگان و انبيا و اولياى او بر حضرت ختمى مرتبت
محمّد مصطفى صلىاللهعليهوآله و بر خاندان پاك و مطهّرش كه نشانههاى هدايت و مظاهر اسماى الهىاند. بارى، بيست و هفتمين شماره معرفت فلسفى را با استعانت از حضرت حق تبارك و تعالى، به اين اميد كه از فرخناى بىكران انديشه و حكمت، گوشهاى و از بىنهايت كرامات و فيوضات
ربّانى، توشهاى فراهم آورده باشد، به اهل نظر و ارباب معرفت تقديم مىداريم. اهم محورها و
موضوعات مطرح شده در اين مجموعه به اختصار به قرار زير است:
در مقاله «تأمّلى بر ديدگاه ابنسينا و شيخ اشراق در اصالت وجود يا ماهيت» نويسندگان
محترم در پى اثبات اين ادعا هستند كه شيخالرئيس قايل به اصالت وجود بوده و انتساب قول به
زيادت خارجى وجود بر ماهيت، به وى در اثر برداشتى نادرست از بيان بوعلى است. آنان ابتدا
در مقدمه بيان مىكنند كه هرچند قول به اصالت وجود در حكمت متعاليه مطرح شده، امّا
رديابى اين بحث در آثار گذشتگان نشاندهنده آن است كه برخى فلاسفه پيش از ملّاصدرا نيز
چنين نظرى داشتهاند. سپس به تبيين ديدگاه ابنسينا درباره چگونگى رابطه وجود و ماهيت
پرداخته و معتقدند كه ابنسينا ابتدا به تمايز ميان وجود و ماهيت پرداخته است. به نظر
نويسندگان، پس از پذيرش اصل واقعيت و گذر از مرز شكاكيت، اين نكته را كه از هر واقعيتى در
جهان هستى دو مفهوم چيستى (ماهيت) و هستى (وجود) انتزاع مىشود، اولين موضوعِ
فراروى انسان دانسته است. پس از بحث تمايز ميان وجود و ماهيت، پرسش اساسى ديگر درباره
عروض وجود بر ماهيت است كه آيا اين عروض صرفا در ذهن است يا در خارج يا هر دو. از
اينرو، تعريف عروض و اقسام آن از ديگر مباحث اين مقاله است. در ادامه، نويسندگان محترم
تلاش كردهاند با بيان عباراتى از ابنسينا، نظر او در باب مجعول بالذات دانستن وجود و عروض
ذهنى آن بر ماهيت را اثبات كنند. اين در حالى است كه شواهد موجود در عبارات شيخ اشراق
نشان مىدهد كه وى قايل به اصالت ماهيت بوده است. به همين دليل، انوار در نزد وى هويتى
ماهوى دارند. مقايسه تطبيقى ديدگاه ابنسينا و شيخ اشراق بحث پايانى اين مقاله را به خود
اختصاص داده است.
نويسنده محترم مقاله «تحليل انتقادى اشكالات ملّارجبعلى تبريزى و قاضى سعيد قمى بر
نظريه ملّاصدرا در باب حدوث جسمانى نفس» تلاش نموده تا نشان دهد انتقادهاى تبريزى و
قمى بر نظريه ملّاصدرا در باب حدوث جسمانى نفس معلول درك نادرست اين دو فيلسوف از
مبانى و آراى ملّاصدرا مىباشد. وى ابتدا به اختصار شرح حال ملّارجبعلى تبريزى را بيان نموده
و مىنويسد كه به اعتقاد تبريزى «نفس» اسم اعظم الهى است و تبريزى اصالت وجود و اعتبارى
بودن ماهيت، حركت جوهرى و تشكيك در وجود را كه مبانى نظرى جسمانى بودن حدوث
نفساند، انكار نموده و به اصالت ماهيت، مشترك لفظى بودن وجود و تشكيك در ماهيت اعتقاد
ورزيده است و بر همين اساس، به روحانى بودن حدوث نفس قايل شده است. به اعتقاد
نويسنده محترم، عدم درك صحيح تبريزى از بحث حركت جوهرى منشأ خطاى وى است. در
ادامه انتقادهاى قاضى سعيد قمى بر نظريه جسمانى بودن حدوث نفس كه همان انتقادهاى
تبريزى، استادش، است، بيان شده و نويسنده بار ديگر انتقادهاى قاضى سعيد قمى بر ملّاصدرا
را ناشى از درك نادرست وى از مبانى ملّاصدرا دانسته و با بيان عباراتى از وى ضمن نقد و تحليل
انتقادهاى قمى، آراى وى را ناسازگار و متناقض قلمداد نموده است.
آيا فلسفه ابنسينا آميخته با عرفان و اشراق نيز هست، يا آنچنانكه مشهور است فلسفه او
رنگى صرفا عقلى و استدلالى دارد؟ نويسندگان محترم مقاله «رويكرد اشراقى ابنسينا در
هستىشناسى» در پى اثبات اين ادعا هستند كه فلسفه ابنسينا با اشراق و عرفان عجين است و
رسالههاى اشراقى و نمطهاى سهگانه اشارات وى همه ساختار، رويكرد و هدفى واحد دارند و
اشراق و عرفان با نظام فلسفى ابنسينا تنيده شدهاند. از اينرو، نظام فلسفى ابنسينا با نظام
فلسفى ارسطو از بنيان متفاوت است. نويسندگان محترم ابتدا به اقتباس و الهامهاى دينى ابنسينا
اشاره نموده و نگرش اشراقى او را با آوردن شواهد گوناگون هويدا مىسازند. سپس با بيان
شواهدى ديگر از عبارات ستايشگرايانه ابنسينا درباره عرفان و عرفا، آن را نشاندهنده رويكرد
ذوقى و اشراقى وى قلمداد مىنمايند و با تحليل اين عبارات و تمثيلهاى عارفانه ابنسينا، به
اين توهم كه اين عبارات بوعلى استعارى و مجازى است، پاسخ مىدهند. بخش قابل توجهى از
مقاله نيز به بيان شواهدى از استدلالهاى آميخته با اشراق و عرفان بوعلى اختصاص يافته است.
مشهور آن است كه موضوع فلسفه اولى عبارت است از: «وجود مطلق» يا «موجود از آن
جهت كه موجود است». نويسنده محترم مقاله «حكمناپذيرى وجود» از آنجا كه معتقد است فقط
در صورتى مىتوان موضوع فلسفه را آن دانست كه مشهور است، كه وجودْ حكم و وصفپذير
باشد، اما به اعتقاد وى وجود حكمپذير نيست. از اينرو، موضوع فلسفه نمىتواند «وجود
مطلق» يا «موجود از آن جهت كه موجود است» باشد؛ و در اين باب نظر عرفا درست است. وى
براى اثبات ادعاى خود چهار برهان ذكر نموده و به نقدها و اشكالات احتمالى وارد بر آنها پاسخ
گفته است و در پايان مقاله، چنين نتيجه گرفته است كه موضوع فلسفه و احكامش، وجود نبوده؛
زيرا وجود هيچ تكثرى ندارد. بنابراين، همانگونه كه عرفا گفتهاند آنچه موضوع و احكام آن است
در حقيقت مظاهر و مجلاى وجوداند نه خود وجود.
نويسنده محترم مقاله «امتداد از نگاه لايبنيتس» ضمن بيان سير تطوّر مفهوم «امتداد» از
ديدگاه لايبنيتس و بررسى چرايى گذر از امتداد (به مثابه اصل اشيا در قالب مناد)، ديدگاههاى
وى را درباره بىنهايتها، خلأ، و جزء و كل ارائه مىكند و در پى آن است كه نگاه لايبنيتس به
ابعاد را تبيين نموده و مقدار مطابقت اين نگاه را با دادههاى علم جديد روشن سازد. وى پس از
بحث تطوّر «امتداد و مكان» در ديدگاه لايبنيتس، رابطه مكان و امتداد را از نظر وى تشريح
نموده، سپس دلايل لايبنيتس بر نفى جوهريت بُعد را بيان مىكند. در ادامه، با بيان اصول و
ادلّهاى از قول لايبنيتس بر نامتناهى بودن جهان از دو سو برهان آورده است. نويسنده محترم
معتقد است كه لايبنيتس نخستين كسى است كه مفهوم نيرو را به عنوان اصل اشيا مطرح كرده
است. وى نتايج فلسفى گذر از امتداد به نيرو را از ميان بردن تمايز دكارتى نفس و بدن و صفت
اوّلى و حقيقت و جوهر دانستن قوّه در جسم دانسته و اصل قوّه اصلى را غيرمادى، بسيط، مجرد،
سرمد و تغييرناپذير مىداند. بحث از مناد و بُعد و مسئله اتصال يعنى چگونگى پديد آمدن شىء
متصل از عناصر منفصل و تقسيمناپذير (جوهر فرد)، بخش پايانى اين مقاله را به خود اختصاص
داده است.
در مقاله «گزارههاى موجّه؛ بحثى منطقى يا فلسفى؟» نويسنده محترم با مطرح ساختن اين
پرسش كه آيا ميان معناى منطقى و معناى فلسفى مواد و جهات تفاوتى هست؟ تلاش نموده تا
با بررسى سه ديدگاه مهم موجود ميان انديشمندان مسلمان در اينباره، ديدگاه چهارمى را مطرح
سازد. به اعتقاد وى ديدگاه تمايز معنايى و ديدگاه وحدت معنايى و اختلاف حيطهاى ناتماماند؛
و ديدگاه سوم كه نظر برگزيده ملّاصدرا است، يعنى ديدگاه وحدت معنايى و تساوى حيطه، كه
بر اساس آن بحث از مواد و جهات، در اصل بحثى فلسفى است نه منطقى، با چالشها و
كاستىهايى روبهروست. از اينرو، وى ديدگاهى ديگر ارائه مىكند. بنابراين ديدگاه معناى
فلسفى و منطقى مواد متمايزند. اين ديدگاه تمايز معنايى ميان جهات منطقى و جهات فلسفى را
اينگونه تبيين مىكند كه جهات در منطق به صدق گزارهها (حملى و شرطى) مربوط است و
جهات در فلسفه مربوط به نحوه وجود شىء موجود است، نه مربوط به گزاره. به همين دليل در
رويكرد فلسفى به جهات، بحث امتناع مطرح نمىگردد، بلكه فقط دو قسم واجبالوجود و
ممكنالوجود مطرح است. از امتيازات اين ديدگاه اين است كه افزون بر ارائه تصويرى روشن از
اين تمايز، منطقى بودن معناى اول و فلسفى بودن معناى دوم را بر اساس معيارهاى رايج ميان
منطقدانان و فيلسوفان مسلمان به خوبى تبيين مىكند.
نويسنده محترم مقاله «صاحبان حق» معتقد است كه ثبوت حق در جهان خارج، مستلزم
فرض متعلق صاحب حق است و بدون چنين پيشفرضى نمىتوان وجود هيچگونه حقى را در
جهان خارج حتى تصور كرد. از جمله مباحث كليدى در حوزه فلسفه حق، بحث از صاحبان حق
است. در اين زمينه، سؤالاتى چند مطرح مىشود: آيا وجود شرط يا شروطى درباره صاحب حق
ضرورى است؟ آيا شعور و زندگى از شرايط مالك حق بودن است؟ و آيا حيوانات، گياهان و
جمادات را نيز مىتوان صاحب حق دانست؟
از نظر نويسنده، وجود هيچ شرطى در موجودات براى صاحب حق بودن ضرورى نيست، و
براى هر موجودى مىتوان حقوق تكوينى و نيز امكان حقوق اعتبارى را فرض كرد.
در پايان، ضمن تقدير و سپاس از همه عزيزان و فرهيختگانى كه ما را در ارائه اين شماره
معرفت فلسفى يارى رساندند، يادآور مىگردد كه نقدهاى عالمانه و پيشنهادهاى مشفقانه ارباب
معرفت را موهبتى گرانبها مىدانيم كه بر غناى هرچه بيشتر نشريه خواهد افزود.