معرفت فلسفی، سال نهم، شماره اول، پیاپی 33، پاییز 1390، صفحات 133-162

    نقدى بر فیزیکى ‏انگارى بر مبناى اختلاف میان فیزیکى ‏انگارى پیشینى و پسینى

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    مهدی غیاثوند / دانشجوى دكترى فلسفه، دانشگاه تهران / mahdi.ghiasvand@gmail.com
    چکیده: 
    فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى، در فیزیکى انگاشتن جهان (و به طور خاص، ذهن یا نفس)، با یکدیگر هم‏رأى هستند و فیزیکى‏انگارى را در مقام رهیافتى مابعدالطبیعى در باب تعیین ماهیت ذهن، حالات ذهنى، و ویژگى‏هاى ذهنى تأیید مى‏کنند. محلّ نزاع و اختلاف میان این دو تلقّى در این مسئله نهفته است که: آیا صدق و کذب فیزیکى‏انگارى وابسته به شناخت‏پذیر بودن برخى حقایق خاص به طور پیشینى است یا نه؟ حامیان فیزیکى‏انگارى پیشینى بر لزوم این وابستگى تأکید مى‏کنند؛ ولى دسته مقابل منکر آن هستند. مقاله حاضر صورت‏بندى نقدى است بر فیزیکى‏انگارى بر مبناى واکاوى این اختلاف. نگارنده که در این مسئله، خود با فیزیکى‏انگاران پیشینى موافق است، استدلال خواهد کرد که براى صدق فیزیکى‏انگارى، وجود رابطه استلزامى از هر دو نوع آن (استلزام دلالت‏شناختى و استلزام‏شناختى)، میان امر فیزیکى و ذهنى، ضرورى است. با این حال، نگارنده امکان چنین شناختى را منتفى مى‏داند و دست‏کم روابط استلزامى از نوع معرفتى آن را مورد انکار قرار مى‏دهد. او با پیمودن این مسیر، تلاش مى‏کند تا کذب فیزیکى‏انگارى را نشان دهد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of Physicalism on the Basis of its Division into A priori and A posteriori
    Abstract: 
    Both a priori and a posteriori physicalists agree with each other in holding that physicalism, as a metaphysical approach to the world, is an appropriate approach that includes the nature of mind. However, they disagree on whether certain truths are knowable a priori. Of course, both of them_ a priori physicalists and a posteriori physicalists_ maintain that the doctrine “physicalism” can only be known a posteriori. Despite such a consensus, there is no consent about how exactly the doctrine should be formulated. The author has a critique of physicalism on the basis of this dispute and its division into a priori and a posteriori. It seems that physicalism requires a priori knowledge, but on the other hand, it seems also that it is impossible. It seems that there are some a priori entailments (implications) from microphysical truths to ordinary macroscopic truths. But it will be argued that there are no a priori entailments (implications) from microphysical truths to phenomenal truths because these truths cannot be functionalized. The purpose of this article is to argue that since such entailments (implications) are necessary for physicalism to be true, physicalism would be false regarding the phenomenal consciousness.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    سال نهم، شماره اول، پاییز 1390، 133ـ162

    مهدى غیاثوند*

    چکیده

    فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى، در فیزیکى انگاشتن جهان (و به طور خاص، ذهن یا نفس)، با یکدیگر هم‏رأى هستند و فیزیکى‏انگارى را در مقام رهیافتى مابعدالطبیعى در باب تعیین ماهیت ذهن، حالات ذهنى، و ویژگى‏هاى ذهنى تأیید مى‏کنند. محلّ نزاع و اختلاف میان این دو تلقّى در این مسئله نهفته است که: آیا صدق و کذب فیزیکى‏انگارى وابسته به شناخت‏پذیر بودن برخى حقایق خاص به طور پیشینى است یا نه؟ حامیان فیزیکى‏انگارى پیشینى بر لزوم این وابستگى تأکید مى‏کنند؛ ولى دسته مقابل منکر آن هستند.

    مقاله حاضر صورت‏بندى نقدى است بر فیزیکى‏انگارى بر مبناى واکاوى این اختلاف. نگارنده که در این مسئله، خود با فیزیکى‏انگاران پیشینى موافق است، استدلال خواهد کرد که براى صدق فیزیکى‏انگارى، وجود رابطه استلزامى از هر دو نوع آن (استلزام دلالت‏شناختى و استلزام‏شناختى)، میان امر فیزیکى و ذهنى، ضرورى است. با این حال، نگارنده امکان چنین شناختى را منتفى مى‏داند و دست‏کم روابط استلزامى از نوع معرفتى آن را مورد انکار قرار مى‏دهد. او با پیمودن این مسیر، تلاش مى‏کند تا کذب فیزیکى‏انگارى را نشان دهد.

    کلیدواژه‏ها: فیزیکى‏انگارى پیشینى، فیزیکى‏انگارى پسینى، آگاهى پدیدارى، استلزام دلالت‏شناختى، استلزام‏شناختى.

    مقدّمه

    در یک تعریف ساده، فیزیکى‏انگارى1 را مى‏توان ایده‏اى مابعدالطبیعى در نظر آوردکه تأکید دارد همه چیز «فیزیکى»2 است و هیچ چیزى بیش و مافوق امور فیزیکىوجود ندارد.3 در میانه بحث‏هاى انبوهى که در باب این ایده مطرح است، به طور کلّى مى‏توان دو گروه را از هم تمیز داد: نخست جریانى که در مخالفت با این جنس نگاه به آدمى و جهان دست به قلم مى‏برند و اساسا در صدق آن مناقشه مى‏کنند؛ در مقابل، جریان دوم از درون مبادرت به طرح بحث‏هاى خود مى‏کنند و اختلافات میان آنها مبتنى بر ملاحظات خاصّى است که هریک در تعریف و صورت‏بندى این ایده دارند. اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى4 در جریان اخیر مطرح مى‏شود، امّا با جریاننخست نیز مرتبط است؛ بدین معنا که اختلاف میان این دو، ناظر به این مسئله است که: آیا صدق و کذب فیزیکى‏انگارى وابسته به شناخت‏پذیر بودن برخى حقایق خاص به طور پیشینى است یا نه؟ مقاله حاضر در پى آن است تا ضمن تصریح به وابستگى مذکور، نشان دهد که شناخت‏پذیرى مورد بحث میسّر نیست. بدین طریق، نقدى بر فیزیکى‏انگارى وارد خواهد شد.

    زمینه‏هاى مشترک فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى5

    فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى زمینه‏هاى مشترک بسیارى دارند که ما در این مقاله، فقط به چند مورد از آنها اشاره مى‏کنیم.6 نخستین زمینه مشترک عبارت است از: فیزیکى‏انگارى ابتنایى7 (و تأکید بر رابطه استلزامى میان «فیزیکى» و «ذهنى» به عنوان نتیجه فیزیکى‏انگارى ابتنایى.) فیزیکى‏انگارى ابتنایى را که به نظر مى‏رسد حدّاقل ادّعایى است که براى قائل شدن و صحّه گذاشتن بر فیزیکى‏انگارى باید بدان قائل شد و از این‏رو بعضا «فیزیکى‏انگارى حداقلى» خوانده مى‏شود، مى‏توان این‏گونه صورت‏بندى کرد: (1) «فیزیکى‏انگارى در یک جهان ممکن مانند Wصادق است؛ اگر و فقط اگر هر جهانى که کپى فیزیکى حداقلى‏اى از Wباشد، یک کپى "بى‏افزون و کاست"8 از آنباشد.»9 و یا در صورت‏بندى دیگرى: «هر جهان ممکنى که یک کپى میکروفیزیکىحدّاقلى از جهان واقع باشد، یک کپى کامل از آن است.»10

    با در نظر گرفتن این تعریف، باید گفت: اگر بنا باشد فیزیکى‏انگارى در مورد جهان ما صدق کند، مى‏بایست جهان یک کپى فیزیکى حدّاقلى از خودش باشد. این نکته به این معناست که اگر مبادرت به تهیه یک کپى به لحاظ فیزیکى حدّاقلى از جهان شود، این کپى شامل مؤلّفه‏اى بیشتر یا کمتر از نمونه اصلى نخواهد بود: هر دو جهان اصلى و کپى، که فقط حاوى بخش‏هاى فیزیکى جهان اصلى است، دقیقا یکسان خواهند بود. همین نکته که از نتایج پذیرش فیزیکى‏انگارى در این صورت‏بندى خود است، زمینه اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى را فراهم مى‏آورد. این نتیجه را مى‏توان دقیق‏تر نیز صورت‏بندى کرد: با فرض اینکه از اصطلاح «حقایق فیزیکى»،11 براى مثال، حقایق صادق فیزیک یا فیزیک در حالت کامل‏شده آینده‏اش را مراد کنیم، همچنین اتّصال یا عطف تمام آن حقایق فیزیکى را به صورتى شبکه‏وار در نظر گرفته و این شبکه تورمانند را Pبنامیم و همچنین فرض کنیم که Qتبیینى است که ماهیت تامّ و تمام جهان یا به تعبیر دیگر هر حقیقتى را که ممکن است وجود داشته باشد بیان مى‏کند، در این صورت، نتیجه مذکور چنین خواهد بود: اگر فیزیکى‏انگارى صادق باشد، آن‏گاه این صادق خواهد بود که:

    (2) Pمستلزم Qاست (یا حقایق فیزیکى حدّاقلى جهان ما مستلزم تمامى حقایق جهان ما هستند.)

    امّا راه دیگر بیان چنین نکته‏اى آن است که بگوییم: اگر فیزیکى‏انگارى صادق باشد، ضرورتا باید عبارت شرطى زیر صادق باشد:

    (3) اگر Pآن‏گاه Q(PQ).

    بنابراین، اگر بخواهیم با در نظر گرفتن این نتیجه حکم (2) را به تفصیل بازنویسى کنیم، با چنین عبارتى مواجه خواهیم بود:

    (4) «تحقّق این شرایط مستلزم تمامى حقایق ]در باب جهان [است: الف. در دست داشتن تبیین فیزیکى جهان واقع (با تمام جزئیات آن)؛ ب. پذیرش این ادّعا که تبیین فوق یک تبیین کامل و بى‏عیب و نقص از جهان واقع در همه جزئیات آن است؛ ج. پذیرش این ادّعا که این جهان واقع، کپى فیزیکى حدّاقلى خودش است.»12

    البته باید تأکید کرد که این استلزام یا ضرورتْ استلزام علّى نیست، بلکه منطقى است. به بیان دیگر، ما با استلزام منطقىِ چگونگى امر ذهنى توسط امر فیزیکى روبه‏رو هستیم؛ چراکه استلزام علّى، براى مثال، با دوگانه‏انگارى نیز سازگار است. پس، اینکه این استلزام و تعیّن وجود دارد و به لحاظ منطقى هم وجود دارد، امرى است که دو دسته بر سر آن اتفاق‏نظر دارند.13

    امّا اشاره کردیم که اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى به طور کلّى ناظر به این مسئله است که: آیا تأییدپذیرى فیزیکى‏انگارى، وابسته به این است که برخى گونه‏هاى خاص از حقایق، به طور پیشینى، شناخت‏پذیر باشند یا نه؟ ولى باید دقّت کرد که فیزیکى‏انگارى آموزه‏اى پسینى است و یکى از آن حقایق خاصّى نیست که به آنها اشاره شد. به طور کلّى، برخى از فیلسوفان مانند دونالد دیویدسون قائل به این هستند که اساسا فیزیکى‏انگارى اگر صادق باشد، باید حقیقتى مفهومى یا ضرورى قلمداد شود.14 این در حالى است که اغلب فیلسوفان چنین دیدگاهى را نمى‏پذیرند و آن رادر صورت صدق، ممکن‏الصدق مى‏دانند.15 بیانى از فیزیکى‏انگارى که درصورت‏بندى شماره (1) به آن اشاره شد، چنین چیزى را امکان‏پذیر مى‏کند. صورت‏بندى شماره (1) به ما مى‏گوید که فیزیکى‏انگارى در صورتى در یک جهان صادق است که منطبق با برخى شرایط خاص باشد، امّا در باب انطباق یا عدم انطباق جهان واقع با این شرایط سکوت مى‏کند و راه را براى هر دوى این حالات ـ که انطباق یا عدم انطباق مى‏باشند ـ بازمى‏گذارد. شاید در باب جهان ما، این مطلب صدق نکند که «یک کپى فیزیکى از آن، مى‏بایست یک کپى روان‏شناختى از آن باشد.» امّا کاملاً روشن است که در این شرایط، و در صورت قائل شدن به چنین امکانى، فیزیکى‏انگارى در جهان ما صادق نخواهد بود. بنابراین، صورت‏بندى مذکور به وضوح فیزیکى‏انگارى را ایده‏اى ممکن‏الصدق معرفى مى‏کند یا دست‏کم امکان چنین تفسیرى را میسّر مى‏سازد. در واقع، بحث بر سر این است که: آیا صحت و سقم اصل ایده فیزیکى‏انگارى وابسته به شناخت‏پذیر بودن برخى از حقایق خاص به طور پیشینى است یا نه؟ پس، روشن است که در واقع، این فیزیکى‏انگارى نیست که متّصف به صفات پیشینى یا پسینى مى‏شود؛ بلکه آنچه این صفات را به خود مى‏گیرد، استلزام نهفته در حکم (2) یا (3) است. و اصطلاحات فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى مى‏توانند رهزن این معنا باشند؛ بدین معنا که بحث بر سر پیشینى یا پسینى بودن ضرورت مورد اشاره در (2) و (3) است و نه خود فیزیکى‏انگارى. براى مثال، مک‏لاگلین از حامیان اصلى فیزیکى‏انگارى پسینى در این‏باره مى‏نویسد:

    اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى به طور کلّى بر سر این مسئله است که: آیا برخى حقایق خاص، به طور پیشینى، شناخت‏پذیر هستند یا نه؟ امّا خود فیزیکى‏انگارى یکى از آنها نیست. هم فیزیکى‏انگاران پیشینى و هم فیزیکى‏انگاران پسینى بر آن هستند که فیزیکى‏انگارى‏صرفا به طور پسینى شناخت‏پذیر است.16

    از سوى دیگر، فیزیکى‏انگاران پیشینى هم تأکید مى‏کنند که فیزیکى‏انگارى خود آموزه‏اى پسینى است. براى مثال، جکسون در این‏باره مى‏نویسد: «فیزیکى‏انگاران پیشینى، در قائل شدن به اینکه فیزیکى‏انگارى آموزه‏اى پسینى و ممکن‏الصدق است، با دیگر فیزیکى‏انگاران موافق هستند.»17 خلاصه آنکه بسیارى از استدلال‏هاى مشهوردر ردّ فیزیکى‏انگارى (نظیر بحث کیفیات ذهنى غایب و معکوس و استدلال معرفت)، مبتنى بر این هستند که شکافى معرفتى میان فیزیکى و ذهنى وجود دارد.18 در حقیقت، هرکدام از آنها در پى انکار وجود استلزامى معرفت‏شناختى از حقایق فیزیکى به حقایق ذهنى هستند. اگر صورت‏بندى شماره (2) را که با توجه به آن « Pمستلزم Q است» در نظر بگیریم، روشن خواهد بود که هر سه استدلال، این استلزام ادّعایى را انکار مى‏کنند. بنابراین، فیزیکى‏انگار باید به نوعى با این استدلال‏ها مقابله، و استلزام ادّعایى را توجیه کند. فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى هرکدام به روش خود چنین هدفى را دنبال مى‏کنند. به هر حال، اقتضاى فیزیکى‏انگارى این است که بر مبناى آن، چگونگى یک حالت فیزیکى چگونگى حالت ذهنى متناظر آن را که در ابتدا غیرفیزیکى به نظر مى‏رسد، متعیّن خواهد کرد.

    اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى

    پیشتر اشاره شد که در بیان بسیار ساده، مبناى اختلاف میان فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى را وضعیت معرفت‏شناختى استلزام ادّعایى فیزیکى‏انگاران میان حقایق ذهنى و فیزیکى تشکیل مى‏دهد. منشأ اختلاف آن است که: آیا این استلزام یا ضرورت را مى‏توان به لحاظ معرفت‏شناختى پسینى در نظر گرفت یا نه؟ جکسون مى‏نویسد:

    فیزیکى‏انگارى یعنى هر ویژگى غیرفیزیکى‏اى ممنوع!... اگر ماهیت ذهنى چیزى علاوه بر ماهیت فیزیکى نباشد، آن‏گاه مشخص کردن چگونگى حالت فیزیکى یک چیز چگونگى حالت ذهنى آن را لازم خواهد آورد. چگونگى حالت فیزیکى را مشخص کنید؛ در این صورت، تمام آنچه که براى تعیّن بخشیدن به حالت ذهنى کافى است را انجام داده‏اید و کار دیگرى نیست که بکنید... البته، این تعین یک تعیّن علّى نیست... آنچه فیزیکى‏انگارى را به انواع پیشینى و پسینى تقسیم مى‏کند، ماهیت همین تعیّن یا رابطه استلزامى است؛ پیشینى است یا پسینى؟ تعیّنى شبیه تعیّن «الف ـ شکل» بودن توسط مکان نقاطى که شکل «الف» را تشکیل مى‏دهند یا تعیّنى شبیه تعیّن محلّى که آب در آن‏هست توسط محلّى که H2O در آن هست؟19

    پس، در واقع اختلاف بر سر پیشینى یا پسینى بودن ماهیت یک رابطه استلزامى (XY) است. بحث معرفت‏شناختى است؛ بدین معنا، براى مثال، این حقیقت که در ظرف کنار دست من آب وجود دارد مستلزم این حقیقت است که در ظرف کنار دست من Oوجود داشته باشد. یعنى حقایق قرار داده شده در یکى از مؤلّفه‏هاى این رابطه استلزامى، مستلزم آن دیگرى است. حال، وضعیت معرفتى ما نسبت به این رابطه استلزامى چگونه است؟ براى مثال، بعد از آزمایش‏هاى تجربى و به طور پسینى از یک طرف این رابطه استلزامى ـ یعنى X ـ مى‏توان طرف دیگر ـ یعنى Y ـ را استنتاج کرد یا استنتاج موردنظر، به فرض امکان، به طور پیشینى نیز میسّر است؟ مى‏دانیم که آب همان H2Oمى‏باشد؛ همچنین، با در نظر گرفتن احتجاجات کریپکى، مى‏دانیم که ضرورتا نیز چنین است (چراکه هم آب و هم H2Oدالّ ثابت هستند.) بنابراین، ضرورى پسینى بودن چنین این‏همانى‏هاى نظرى‏اى امرى است مفروض و مورد اتّفاق.20 امّا بحث بر سر این است که: آیا مى‏شود با اطلاعات به قدر کافى تفصیلى از حقایق فیزیکى (مثلاً H2O)، به طور پیشینى، تمام حقایق را در باب آب استنتاج کرد یا خیر؟

    براى اینکه بحث روشن‏تر شود، مثالى را که در نقل‏قول فوق به کار برده شد، شرح خواهیم داد. با توجه به این مثال، ما با دو حالت براى وجود یک رابطه استلزامى مواجه هستیم: 1) موضع فیزیکى‏انگاران پیشینى؛ 2) موضع فیزیکى‏انگاران پسینى. این هر دو موضع از طریق یک مشابهت مشخص مى‏شوند:

    معناى نخست استلزام: مکان قرارگیرى نقاط به حالت محیطى x، مستلزم « -xشکل بودن» است (نحوه قرارگیرى نقاط به حالت محیطى x شکل بودن.)

    معناى دوم استلزام: وجود H2Oدر یک مکان، مستلزم وجود آب در آن مکان است (وجود H2Oدر یک مکان وجود آب در آن مکان.)

    حامیان فیزیکى‏انگارى پیشینى استلزام ادّعایى در حکم (2) یا معادل‏هاى دیگر آن یعنى (3) و (4) را به معناى نخست در نظر مى‏گیرند21 و حامیان فیزیکى‏انگارىپسینى معناى دوم را در نظر دارند.22 پس بر مبناى فیزیکى‏انگارى پیشینى، میانحقایقى که فیزیک در باب عالم در اختیار ما مى‏گذارد و سایر حقایق، شکاف معرفتى‏اى وجود ندارد که بخواهد با تجربه پر شود. از سوى دیگر، اگر بخواهیم با دو تعریف پیشنهادى مک‏لاگلین نظر فیزیکى‏انگاران پسینى را بیان کنیم، مى‏توانیم بگوییم که با در نظر گرفتن این دو تعریف:

    1) استلزام معناشناختى: P به لحاظ معناشناختى مستلزم Qاست، اگر و فقط اگر غیرممکن باشد که (ممتنع باشد که) PوQ .

    2) استلزام معرفتى: P به لحاظ شناختى مستلزم Qاست، اگر و فقط اگر صدق شرطى تابع ارزشى، Q Pامرى پیشینى باشد.23

    باید گفت که فیزیکى‏انگاران استلزام نخست را مى‏پذیرند، ولى به انکار استلزام دوم مى‏پردازند و بیان مى‏کنند که: صدق فیزیکى‏انگارى مستقل از استلزام دوم است. بنابراین، اختلاف بر «ایده استلزام پیشینى» مرکزیت دارد.

    اگر براى جلوگیرى از اطناب بخواهیم این ایده را به طور خلاصه داشته باشیم، مى‏توان آن را این‏گونه در نظر گرفت:

    (5) «تحقّق شرایط زیر، به طور پیشینى، مستلزم تمامى حقایق ]در باب جهان [است: (الف) در دست داشتن تبیین فیزیکى جهان واقع با تمام جزئیات آن، (ب) پذیرش این ادّعا که تبیین فوق یک تبیین کامل و بى‏عیب و نقص از جهان واقع در همه جزئیات آن است و (ج) پذیرش این ادّعا که این جهان واقع، کپى فیزیکى حدّاقلى خودش است.»24

    در واقع، بحث بر سر شکاف شناختى است که آیا وجود دارد یا نه؟ به عبارت دیگر، پرسش این است که: آیا این شکاف تبیینى مستلزم یک شکاف وجودشناختى است یا نه؟ اگر بتوان از اطلاعات به قدر کافى تفصیلى از حقایق فیزیکى جهان به طور پیشینى تمام ماهیت جهان را شناخت و استنتاج کرد، آن‏گاه مى‏توان قائل به این مطلب شد که نه تنها بین امور مادّى و امورى که «در بادى امر غیرمادّى به نظر مى‏رسد»، به لحاظ وجودشناختى، شکافى وجود ندارد؛ بلکه شکافى به لحاظ معرفتى هم وجود ندارد. به طور کلّى مى‏توان به دو پرسش در باب استلزام مذکور اشاره کرد که پاسخ مثبت یا منفى به آن دو، شخص را به سوى یکى از دو گرایش فیزیکى‏انگارى پیشینى یا پسینى سوق خواهد داد:

    (پ 1) آیا تأییدپذیرى فیزیکى‏انگارى، وابسته به این است که برخى گونه‏هاى خاص از حقایق، على‏الاصول25 به طور پیشینى شناخت‏پذیر باشند یا نه؟ به بیان دیگر، آیا صدق فیزیکى‏انگارى درگرو پاسخ مثبت به پرسش دوم است یا نه؟

    (پ 2) آیا هیچ ارتباط پیشینى‏اى از حقایق فیزیکى به حقایق دیگر وجود دارد؟

    بسته به اینکه منظور از «حقایق دیگر» یا «برخى گونه‏هاى خاص از حقایق» چه باشد و دایره این حقایق چگونه مشخص شود، هرکدام از این دو پرسش به سه بخش تقسیم مى‏شوند. پس اگر حکم (5) را در نظر بگیریم، مى‏توان این‏گونه پرسید که: آیا صدق فیزیکى‏انگارى با صدق (5) همبسته است؟ و دوم اینکه: آیا هیچ مصداقى از این حکم وجود دارد یا نه؟ اگر دایره حقایقى را که در رابطه استلزامى P Qآنها را با Qنشان دادیم، به سه قسمتِ (1) تمامى حقایق، (2) حقایق محلى ـ فیزیکى،26 و (3) حقایقپدیدارى27 تقسیم کنیم،28 آن‏گاه با ضرب این سه در دو پرسش فوق با ششپرسش مواجه خواهیم بود. بنابراین اگر محلّ اختلاف را به طور کلّى با «ایده استلزام پیشینى» معرفى کرده باشیم، این سه ایده را مى‏توان این‏گونه مشخص کرد:

    ایده استلزام عمومى پیشینى: P، به لحاظ شناختى، مستلزم تمام حقایق است. بنابر این ایده، اگر مفاهیم لازمه وجود داشته باشد، باید بتوان از Pبه طور پیشینى به استنتاج حقایقى پرداخت؛ نظیر «آبْ H2Oاست و در صد درجه به جوش مى‏آید»، و اینکه در ذهن هر شخصى چه مى‏گذرد (و به طور کلّى، هر حقیقت قابل تصوّرى.)

    ایده استلزام محلّى ـ فیزیکى پیشینى: P، به لحاظ شناختى، مستلزم همه حقایق محلّى ـ فیزیکى است. در این ایده، دایره حقایق ادّعایى به حقایقى محدود مى‏شود که در جهان ماست و عموما موضوع پژوهش‏هاى علمى یا فلسفى قرار مى‏گیرد؛ نظیر: «آب در صفر درجه یخ مى‏بندد، منبع اصلى آب رودخانه‏ها آبى است که از کوه‏ها جارى مى‏شود، و... .»

    ایده استلزام پدیدارى پیشینى: P، به لحاظ معرفتى، مستلزم تمام حقایق پدیدارى است. مثال‏هاى آگاهى پدیدارى از این قرار است: حسّ ناشى از تماشاى غروب زیباى آفتاب براى ما، حسّ بوییدن یک سیب و... .29

    در تناظر با این سه، با این شش پرسش مواجه خواهیم بود:

    (پ 1.1) آیا تأییدپذیرى فیزیکى‏انگارى، وابسته به صدق «ایده استلزام عمومى پیشینى» است یا نه؟

    (پ 1.2) آیا تأییدپذیرى فیزیکى‏انگارى، وابسته به صدق «ایده استلزام محلّى ـ فیزیکى پیشینى» است یا نه؟

    (پ 1.3) آیا تأییدپذیرى فیزیکى‏انگارى، وابسته به صدق «ایده استلزام پدیدارى پیشینى» است یا نه؟

    در هر سه مورد، فیزیکى‏انگاران پسینى قائل به این هستند که چنین وابستگى‏هایى وجود ندارد؛ در مقابل، فیزیکى‏انگاران پیشینى بر آن هستند که چنین وابستگى‏هایى وجود دارد.30 البته، در این باب، ملاحظاتى وجود دارد که در بحث‏هاى آتى به آنخواهیم پرداخت.

    (پ 2.1) آیا ارتباط پیشینى از حقایق فیزیکى به تمامى حقایق وجود دارد؟

    فیزیکى‏انگاران پسینى پاسخ این پرسش را منفى، امّا فیزیکى‏انگاران پیشینى پاسخ آن را مثبت مى‏دانند.31

    (پ 2.2) آیا ارتباط پیشینى از حقایق فیزیکى به حقایق محلّى ـ فیزیکى وجود دارد؟

    در باب حقایق محلّى ـ فیزیکى، رأى فیزیکى‏انگاران پسینى آن است که چه بسا، در برخى از موارد، چنین ارتباطى وجود داشته باشد. امّا فیزیکى‏انگاران پیشینى قائل به این امر هستند که قطعا چنین ارتباطى وجود دارد.32

    (پ 2.3) آیا ارتباط پیشینى از حقایق فیزیکى به حقایق پدیدارى وجود دارد؟

    فیزیکى‏انگاران پسینى پاسخ به این پرسش را منفى مى‏دانند؛ در مقابل، فیزیکى‏انگاران پیشینى بر وجود چنین ارتباطى تأکید مى‏کنند.33

    نقد و بررسى فیزیکى‏انگارى پیشینى

    فیزیکى‏انگاران پیشینى مدّعى‏اند که هر سه دسته حقیقت مورد اشاره ـ یعنى پاسخ مثبت به پرسش‏هاى (2.1)، (2.2)، و (2.3) ـ به طور پیشینى شناخت‏پذیرند. در این‏باره باید گفت که: به نظر مى‏رسد، در مورد (پ 2.2)، تا حدّى بتوان با آنها همراه شد؛ امّا در باب (پ 2.1) و (پ 2.3)، همراهى با آنها دشوار، و به نظر نگارنده، غیرممکن است.

    مبناى استنتاج پیشینى فیزیکى‏انگاران پیشینى را تلقّى خاصّ آنها از عمل واژه‏ها و به طور کلّى زبان در برخورد ما با واقعیت تشکیل مى‏دهد. اولاً، آنها بازنمایانگرا34هستند. به رأى آنها، واژه‏ها مانند علائمِ نقشه‏ها و پرچم‏ها منابع اطلاعاتى به شمار مى‏روند در باب اینکه چیزها چگونه باید باشند یا هستند. از طرف دیگر، آنها از نوعى مفهوم کارکردى از بازنمایى با عنوان «بازنمایى کارکردى»35 دفاع مى‏کنند. در واقع،آنها چنین فکر مى‏کنند که این منبع اطلاعات بودن واژگان زبان، خود وابسته به آن است که این واژه‏ها کارکردى از امور فیزیکى یا چیزها، چنان‏که هستند، باشند؛ یعنى یک نحو تابعیت از امور فیزیکى داشته باشند. بنابراین، این نحو منبع بودنْ مشروط به دو شرط است: اوّلاً باید رابطه‏اى کارکردى در میان باشد؛ ثانیا باید مشخص باشد که این کارکرد یا تابعیت چگونه کارکرد یا تابعیتى است. براى مثال، جکسون در این باب مى‏نویسد:

    واژه‏ها را مى‏توان درست به همان طریقى که پرچم‏ها و نقشه‏ها را به کار مى‏بریم، به کار برد. آنها چگونگى چیزها را بازمى‏نمایانند؛ اطلاعات عرفى را حمل مى‏کنند. ما مى‏دانیم که یک نقطه سرخرنگ بر روى یک نقشه یک مرکز خرید، چگونگى ] برخى [چیزها را بازمى‏نمایاند؛ در واقع، همان اطلاعى را حمل مى‏کند که واژه‏هاى «شما اینجا هستید» حمل مى‏کنند. به همین نحو، یک پرچم قرمز خطرى را نشان مى‏دهد که واژه «خطر» به طرز مناسبى نشان مى‏دهد. توانایى پرچم‏ها، نقشه‏ها، واژه‏ها و جملات براى بازنمایى اوضاع جهان که به آن اجازه مى‏دهد که به عنوان منبع اطلاعات درباره جهان در نظر گرفته شوند، وابسته به رابطه کارکردى‏اى است که میان ساختارهاى فیزیکى (پرچم‏ها، نقشه‏ها، واژه‏ها، جملات و از این دست) و چگونگى اوضاع‏جهان به همراه اشراف ما بر ماهیت‏این کارکرد است.36

    جکسون استدلالى هم بر این نگاه خود به زبان ارائه مى‏دهد، آن‏هم با این مثال: «در این اتاق، چهار صندلى وجود دارد.» هرکس که فارسى بداند، آگاه است که براى صادق بودن این جمله، باید چهار صندلى در اتاق وجود داشته باشد؛ ضرورتا هم باید چنین باشد. یعنى به شرط صادق بودن این جمله، به هنگام اداى آن، بودن چهار صندلى در اتاق امرى ضرورى است. در واقع، جکسون تأکید مى‏کند که اگر اوّلاً واژگان ما کارکردى از چگونگى چیزها نباشند و ثانیا چگونگى این کارکرد مشخص نباشد، آن‏گاه ما باید به هنگام شنیدن «در این اتاق، چهار صندلى وجود دارد»، هیچ چیز نفهمیم. به رأى او، تعبیرات روان‏شناسانه نیز همین وضع را دارند و پاسخ پرسش (2.3) هم مثبت است؛ یعنى اوّلاً تعبیرات روان‏شناسانه کارکردى از چگونگى چیزها در جهان‏اند و ثانیا چگونگى این کارکرد براى ما مشخص است. در غیر این صورت، زمانى که جمله «من درد مى‏کشم» را از کسى مى‏شنویم، باید بگوییم: نمى‏فهمیم که او چه مى‏گوید؛ مانند اینکه وقتى کسى مى‏گوید: آب همان H2Oاست، اوّلاً تأکید دارد که واژه «آب» کارکردى از چیزى است (وگرنه آب معنایى نمى‏داشت، چون دالّ بر چیزى نبود) و ثانیا واژه «آب» کارکردى از نحوه قرار گرفتن هیدروژن و اکسیژن است و این نشان مى‏دهد که مثلاً هیدروژن و اکسیژن باید در یک ترکیب H2Oقرار بگیرند تا چیزى بشوند که بتوان به آن «آب» گفت. در غیر این صورت، شما باید بگویید که اصلاً معناى جمله «آب همان H2Oاست» را نمى‏فهمید.

    بنابراین، با فرض اینکه ما مى‏دانیم ـ براى مثال ـ واژه «درد» نشانه یک ویژگى است، حال هرچه مى‏خواهد باشد، نامش را Kمى‏گذاریم. گفتیم: هرچه مى‏خواهد باشد؛ یعنى نمى‏دانیم که این Kچه ویژگى‏اى است! امّا مى‏دانیم که وقتى مى‏گوییم: چیزى دردمند است، یعنى ویژگى داشتن ویژگى Kرا دارد. حالا دیگر به این طریق مى‏دانیم که درد نشانه چیست: «درد» نشانه یک ویژگى است؛ ویژگى داشتن ویژگى K. البته، ممکن است، روزى «درد» نشانه خود ویژگى Kشود؛ امّا بحث ما فارغ از آن بود که این ویژگى چیست.

    مثال دیگر مى‏تواند این باشد: «او باور دارد که برف سفید است.» واژگان این جمله و خود این جمله که باور داشتن را بر «او» حمل مى‏کند، چه نوع ویژگى‏هایى را توصیف مى‏کنند؟ فیزیکى‏انگار بر آن است که این جمله ویژگى‏هاى فیزیکى را توصیف مى‏کند؛ یعنى مدلول و مرجع این باور باید امرى فیزیکى باشد. امّا براى طىّ مسیر از دال به مدلول (واژه به مرجع)، اوّل باید بتوانیم یا، بهتر بگوییم، توانسته باشیم جمله را بفهمیم. و این یعنى اینکه ما به طور ماقبل تجربى (پیشینى)، در مقام معناشناسى، بودن و چگونگى این کارکرد بین واژه و مرجع را مى‏دانیم. در واقع، استلزامى که اینجا بین واژه و مرجعى که به آن ارجاع مى‏دهد وجود دارد، استلزامى پیشینى است.

    استدلال بر مبناى ناگزیرى از حذف‏گرایى37

    لبّ استدلال این است که فیزیکى‏انگاران در صورت نپذیرفتن فیزیکى‏انگارى پیشینى، مجبور به اتّخاذ موضعى حذف‏گرایانه‏اند. در استدلال معناشناختى، فرض بر این بود که اتّصافات روان‏شناختى حقیقى و درست هستند. امّا بسیارى از فلاسفه قائل به چنین موضوعى نیستند؛ زیرا زبان ذهنى ما متضمّن درجه‏اى از خطاست. این خطا به این دلیل اتّفاق مى‏افتد که تصوّر عامیانه‏اى از حالات حسّى به این حالات، ویژگى ذاتى کیف‏گونه‏اى38 یا نوع بخصوصى از ویژگى‏ها که با توجه به فیزیکى‏انگارى در هیچ جانمایان نمى‏شوند، حمل مى‏کند.

    در این حالت که ویژگى‏هاى توصیف‏شده در زبان عامّه در هیچ جا نمایان نمى‏شوند، اگر بخواهیم با سخت‏گیرانه‏ترین استانداردها پیش برویم، تنها گزینه پیش‏روى ما حذف‏گرایى خواهد بود. باید این جملات یا واژه‏ها و به طور کلّى تمام اتّصافات این‏چنینى را حذف کنیم. در این صورت، بحث ما «سالبه به انتفاى موضوع» مى‏شود. و دیگر نمى‏توان گفت که فهم ما از زبان روان‏شناسى عامّه، ویژگى‏هاى فیزیکى اتّصافى آن زبان را آشکار خواهد کرد. به عبارت دیگر، وقتى ما عوام درباره «ذهن» مطلبى مى‏نویسیم یا مى‏خوانیم، درباره «هیچ» مى‏نویسیم یا مى‏خوانیم؛ چون این واژگان و جملات و اتّصافات منشأ هیچ‏گونه ویژگى فیزیکى نیستند.

    امّا مطابق با فیزیکى‏انگارى پیشینى، راه دیگرى هم هست و آن اینکه زبان را طورى پالایش کنیم یا فهمى از زبان داشته باشیم که به زبان عامّه نزدیک باشد؛ در عین حال، ویژگى‏هاى اتّصافى ـ همگى ـ ویژگى‏هاى فیزیکى باشند تا مجبور به حذف نباشیم. در واقع، نظر فیزیکى‏انگارى پیشینى بر آن است که در یک زبان پالایش‏شده، و با یک چنین فهمى از زبان عامّه که تمام اتّصافاتش حاکى از ویژگى‏هاى فیزیکى باشد، از یک ارتباط مناسب ویژگى‏هاى فیزیکى، ما به طور پیشینى این جملات یا اتّصافات یا واژگان روان‏شناسى عامّه را استنتاج کنیم. بنابراین، با حذف زبان روان‏شناختى مخالفت، و از پالایشى در زبان حمایت مى‏شود که اوّلاً بر مبناى آن، فهم آن زبان منجر به کسب ویژگى‏هاى اتّصافى فیزیکى آن شود و ثانیا اجازه دهد که ببینیم چطور ویژگى‏هایى که آن زبان براى نمایاندن انتخاب مى‏کند، به طور پیشینى، از امور فیزیکى تبعیت مى‏نماید؛ یعنى هم وجود کارکرد و هم چگونگى آن را فهم ما از زبان ممکن سازد (در غیر صورت، باید حذف‏گرا بود.)39

    به طور کلّى، اصول ناظر به فیزیکى‏انگارى پیشینى را مى‏توان این‏گونه جمع‏بندى کرد:

    1) فهم ما از توصیفات یا محمولات ذهنى، ویژگى‏هاى ذهنى وصف‏شده یا حمل‏شده توسط آن حمل‏ها یا توصیفات را به ما عرضه مى‏دارد.

    2) فهم ما از توصیفات یا محمولات ذهنى، انگاره‏هاى ذهنى مربوطه در امور فیزیکى (یا منطوى در امور فیزیکى) را به ما عرضه مى‏دارد.

    3) کارکردها انگاره‏هایى در (یا منطوى در) امور فیزیکى هستند.

    4) حالات ذهنى تحقّق چندگانه دارند و ما فقط کارکردها را مى‏دانیم.

    از این اصول، نتیجه خواهد شد که ما همه‏چیز را از فهم خود از اسنادات ذهنى مى‏توانیم بدانیم. به عبارت دیگر، شما در صورت پذیرش چهار شرط بالا یک فیزیکى‏انگار پیشینى خواهید بود. رأى فیزیکى‏انگارى پیشینى این است که همان‏طور که همه فیزیکى‏انگاران فارغ از پیشینى یا پسینى بودن در مورد (1) اشتراک‏نظر دارند، اگر دومى را هم علاوه بر اوّلى قبول کنند، فیزیکى‏انگار پیشینى خواهند شد.40

    امّا این ادّعا قدرى عجیب به نظر مى‏رسد. آیا فهم ما از محمولات ذهنى مى‏تواند این‏قدر زیاد به ما بگوید؟ چطور چنین چیزى ممکن است؟ براى نمونه، جکسون فکر مى‏کند که توانایى ما در تشخیص اَشکال از یکدیگر و نام بردن آنها مى‏تواند به این سؤالات پاسخ بگوید. براى این منظور، علاوه بر مثالِ شکل (مثلث)، او مثال تورّم را هم مى‏آورد41 و مى‏خواهد بگوید که هر دوى این انگاره‏ها ـ یعنى مثلّثى‏شکل بودن وتورّمى بودن یک اقتصاد ـ کارکردى‏اند؛ از طرف دیگر، حالات ذهنى هم کارکردى، و از این لحاظ، مانند هم هستند. یعنى در همه این موارد مانند هم، تشخیص کارکرد کافى است: در اوّلى، نیاز نیست که فرمول نحوه قرارگیرى نقاط مثّلث را داشته باشیم تا تشخیص دهیم که مثّلثى‏شکل است؛ در دومى، لازم نیست بدانیم که در دو اقتصاد متفاوت دقیقا چه کالاهایى گران شده و قدرت خرید در کجاها پایین آمده است تا بفهمیم که اقتصاد تورّمى است؛ در سومى هم لازم نیست دقیقا اتّفاقات فیزیکى را بدانیم. و از سوى دیگر، همگى هم داراى قابلیت تحقّق چندگانه‏اند و فقط نقش کارکردى یکسانى را بازى مى‏کنند. مثّلث چه قائم‏الزاویه باشد و چه متساوى‏الساقین (و چه در هر شرایط دیگر)، باز هم نقش کارکردى مثّلث بودن را ایفا مى‏کند و ما عوام، فارغ از فرمول دقیق قرارگیرى نقاط، مى‏دانیم که مثلّثى‏شکل بودن، صرفا انگاره‏اى در امور فیزیکى است. در واقع، ما تلقّى کارکردى از مثلّثى بودن داریم و همین بس است. حال، ادّعاى جکسون این است که در باب حالات ذهنى و اتّصافات روان‏شناختى هم باید همین تلقّى کارکردگرایانه را به حالات ذهنى داشته باشیم.

    نهایتا مى‏توان بحث را این‏گونه صورت‏بندى کرد که: اوّلاً چون حالات ذهنى نقش‏هاى علّى بازى مى‏کنند، تفاوت در حالات ذهنى مستلزم تفاوت در حالات کارکردى و علّى خواهد شد (بنابراین، یکسانى در نقش‏هاى کارکردى هم مستلزم یکسانى در حالات ذهنى خواهد بود)؛ ثانیا اگر زبان روان‏شناختى، زبانى براى نشان دادن انگاره‏هاى کارکردى باشد؛ از اینها نتیجه مى‏شود که: «دانش به قدر کافى تفصیلى از جهان برحسب تعبیرات فیزیکى، به دلیل اینکه به طور پیشینى همه اطلاعات کارکردى را به ما ارائه خواهد داد، به طور پیشینى، برداشتى از جهان را بر مبناى تعبیرات ذهنى به ما ارائه خواهد کرد.»

    در همه مثال‏هایى که آورده شد (مثلّثى‏شکل بودن و...)، ما با تسلّطى که زبان بر این انگاره‏ها دارد مواجهیم: در مورد مثلّثى‏شکل بودن از نحوه قرارگیرى نقاط، و در مورد حالات ذهنى، نقش کارکردى ـ تسلّطى که شامل توانایى تشخیص بدون دانستن فرمول‏هاى مربوطه مى‏شود. در واقع، در همه اینها، شرطى‏هاى صادق خاصّى باید وجود داشته باشند: در یکى از محلّ قرارگیرى به شکل، و در دیگرى از فیزیکى به نقش کارکردى و از نقش کارکردى به حالت ذهنى.

    برخى از معضلات فیزیکى‏انگارى پیشینى

    قبل از طرح ایرادات فیزیکى‏انگارى پیشینى، باید اشاره کنیم که همه این ایرادات ناظر به (پ 2.1) و (پ 2.3) هستند و ما صحبتى از (پ 2.2) نخواهیم کرد؛ چراکه موضوع اصلى ما رابطه ذهن و بدن، و بنابراین، حقایق آگاهى پدیدارى است. از سوى دیگر، در باب این حقایق، میان این دو جریان اتّفاق‏نظر وجود دارد.42

    1) ایرادات وارد بر (پ 2.1):

    1.1) بسته بودن به لحاظ معرفتى: برخى از حقایق به لحاظ شناختى براى هر موجودى بسته‏اند. جذر 9 حتى براى شامپانزه‏ها و دلفین‏ها هم 3 است و آنها در باب این حقیقت، به لحاظ شناختى، بسته‏اند. حال اگر فرض بر این باشد که پیشینى بودن، پیشینى بودن براى ما باشد، آن‏گاه تز استلزام عمومى پیشینى باطل است.43

    1.2) فرض جملات دوارزشى: جملات دوارزشى، در سنّت نوشتارى این حوزه، جزء مفروضات‏اند. حال، مى‏گوییم: این دوارزشى بودن موجب آن خواهد شد که تز استلزام عمومى پیشینى، به حقایق به لحاظ معناشناختى معیّنى محدود شود. به این طریق، «سعید» یا طاس، یا غیر طاس و یا نیمه‏طاس است که به معناى داشتن موهاى کم‏پشت مى‏باشد. در این حالت، ما با منطق سه ارزشى مواجهیم؛ امّا چون حالت سوم بر مبناى منطق دوارزشى مفروض متعیّن نیست، به لحاظ معناشناختى، متعیّن شمرده نمى‏شود. از طرفى، فقط حقایقِ به لحاظ معناشناختى متعیّن شناخت‏پذیرند. بنابراین، حتى بر اساس تمام اطلاعات فیزیکى، اینکه «سعید» طاس است یا نه شناخت‏پذیر نیست. نهایتا اینکه: «شما براى حفظ تز استلزام عمومى پیشینى، یا باید دوارزشى بودن را رد کنید یا اینکه ایده را باید به حقایق به لحاظ معناشناختى معیّنى محدود کنید.»44

    1.3) تنگناى ایده در برابر دعاوى غیرتحلیلى و در عین حال غیرامکانى: این ادّعاى غیرتحلیلى و غیرامکانى را در نظر بگیرید: «یک خداى واجب‏الوجود وجود دارد.» حال، این ادّعا اگر در عین حالى که غیرتحلیلى است، پیشینى نباشد، صدق و کذبش حتى توسط کامل‏ترین تبیین‏هاى فیزیکى از عالم هم ثابت نمى‏شود. از طرفى، میان فیزیکى‏انگاران، توافقى هست مبنى بر اینکه براى توضیح اتّفاقات جهان، نیازى به فرض خدایى واجب‏الوجود نیست. بنابراین، اگر کذب این ادّعا امرى پیشینى نباشد و به عبارتى، به طور پیشینى از تبیین‏هاى فیزیکى لازم نیاید، آن‏گاه چون هر موجود غیرامکانى‏اى در یک کپى فیزیکى حدّاقلى وجود دارد، ایده باید غلط باشد. پس، حتما باید کذبش به طور پیشینى از تبیین‏هاى فیزیکى لازم بیاید.

    امّا آیا صدق یا پذیرفتنى بودن فیزیکى‏انگارى روشن مى‏کند که این ادّعا به طور پیشینى کذب است؟ فیزیکى‏انگاران پیشینى به راحتى نمى‏توانند به این پرسش پاسخ منفى دهند و از زیر ادّعاى بزرگ خود مبنى بر اینکه «هیچ خداى واجب‏الوجودى در کار نیست»، شانه خالى کنند؛ زیرا با فرض دوارزشى بودن، این ادّعا یا کاذب و ضرورتا کاذب است یا صادق و ضرورتا صادق مى‏باشد. امّا این ادّعا نه به طور تحلیلى کاذب، و نه به طور تحلیلى صادق است. پس، چگونه مى‏توان گفت که این ادّعا به طور پیشینى کاذب است؟!45

    مثال‏هاى زیادى از این دست دعاوى موجود است. غیر از کلّیات افلاطونى، خداى واجب‏الوجود، و به طور کلّى، بسیارى از دعاوى مابعدالطبیعى؛ برخى دعاوى علمى نیز چنین شرایطى دارند. مثلاً در شیمى (یا شیمى ـ فیزیک)، معادله «شرودینگر» براى اتم هیدروژن پاسخى تحلیلى دارد، امّا در موارد دیگر، با معضل معروف چند جسم مواجه است. در هنگام برخورد با این موارد، معادله براى پاسخ از روش‏هاى تخمینى استفاده مى‏کند؛ ما با احتمال روبه‏رو هستیم و دعاوى به هیچ وجه تحلیلى نیستند. البته، شواهدى در دست است مبنى بر اینکه پاسخ‏هاى یگانه‏اى براى تمام عناصر وجود دارد؛ امّا این امر شاید فقط بیانگر آن باشد که حقایق این عناصر، به لحاظ معناشناختى، توسط حقایق فیزیکى لازم آمده‏اند و نه اینکه تحلیلاً و به طور پیشینى از آنها استنتاج شده باشند یا حتى استنتاج‏پذیر به شمار آیند.

    1) ایرادات ناظر به (پ 2.3):

    اوّلاً مشکل اساسى فیزیکى‏انگارى پیشینى در باب استنتاجِ به طور پیشینى حقایق پدیدارى همان مسئله وجود شکاف معرفت‏شناختى است که پیش از این به آن اشاره شد. در واقع، براى مثال، به طور منسجم تصوّرپذیر به نظر مى‏رسد که دو فرد که کپى فیزیکى یکدیگر هستند، بتوانند چنان باشند که یکى به طور پدیدارى آگاه، و دیگرى تماما عارى از آگاهى پدیدارى باشد ـ یک زامبى46. زامبى‏ها به طور پیشینى ناممکنبه نظر نمى‏رسند. در واقع، ایده زامبى‏ها هیچ تناقضى را که فقط به وسیله استدلال پیشینى بشود کشف کرد، دربر ندارد. چنان‏که اشاره کردیم، هر سه استدلال ناظر به کذب کارکردى‏سازى مفاهیم آگاهى پدیدارى هستند.

    فیزیکى‏انگارى پیشینى بر همین نکته انگشت مى‏گذارد. اساسا تأکید جکسون در استدلال معرفت‏شناختى بر نقش بازنمایانگر واژه‏ها و مفهوم بازنمایى هم به همین دلیل بود. امّا به رأى نگارنده، توسّل به بازنمایى در باب حقایق محلّى ـ فیزیکى کاملاً پاسخ‏گوست. به بیان دیگر، به نظر مى‏رسد که بسیارى از تعبیرات محلّى ـ فیزیکى، تحلیل‏هاى مفهومى «تثبیت ـ مرجع»47 و «معنا ـ دادن»48 پیشینى داشته باشند؛ ولوآنکه این دو نوع تحلیل مفهومى در عین پیشینى بودن ممکن‏الصدق باشند و یا آنکه صرفا یکى از این دو نوع تحلیل وجود داشته باشد.49 امّا در باب تعبیرات آگاهى پدیدارى، به هیچ‏روى، این سخن درست به نظر نمى‏رسد. در واقع، تعبیرات آگاهى پدیدارى فاقد هر دو گونه تحلیل مفهومى هستند.

    البته، کاملاً ممکن است که فیزیکى‏انگاران پیشینى بپذیرند که چنین تحلیل‏هایى وجود نداشته باشد؛ در عوض، ما را دعوت به پذیرش آن چیزى کنند که در مثال‏هایى مانند «مثلّثى‏شکل بودن» از دید آنها روى مى‏دهد، و بر مبناى آن، ما با تسلّطى که زبان بر این انگاره‏ها دارد مواجهیم: در مورد مثلّثى‏شکل بودن از نحوه قرارگیرى نقاط، و در مورد حالات ذهنى، نقش کارکردى ـ تسلّطى که شامل توانایى تشخیص بدون دانستن فرمول‏هاى مربوطه مى‏شود. و از این امر نتیجه مى‏گیرند که در همه اینها، شرطى‏هاى صادق خاصّى باید وجود داشته باشند: در یکى از محلّ قرارگیرى به شکل، و در دیگرى از فیزیکى به نقش کارکردى و از نقش کارکردى به حالت ذهنى.

    به رأى نگارنده، در مورد آگاهى پدیدارى، نمى‏توان چنین موضعى را اتّخاذ کرد؛ چراکه حالات آگاهى پدیدارى اساسا سوبژکتیو و وابسته به چشم‏انداز هستند و متعلّق به فردى خاص. درست است که وقتى کسى مى‏گوید: «من درد مى‏کشم»، ما فهمى از این گفته او داریم؛ امّا باید دقت کرد که این فهم به هیچ روى نشان‏دهنده تسلّط ما بر موضوع نیست. ما صرفا بر اساس مشابهت این شرایط با تجربیات پدیدارى خود، به فهم این جمله نائل مى‏آییم؛ آن‏هم به طور ناقص. در حقیقت، ادا کردن جملاتى نظیر اینکه «تو نمى‏دونى تماشاى غروب آفتاب در دل کویر چه جور حسّى داره!» در ادبیات روزمرّه و غیررسمى، درست به همین دلیل است که شما حتى فارغ از تسلّط ادّعایى جکسون، با در دست داشتن تمام اطلاعات ممکن فیزیکى عالم هم قادر نخواهید بود چنین حسّى را تبیین کنید.

    براى روشن‏تر شدن بحث، مى‏توان به استدلال چامرز اشاره کرد که از راه دیگرى در پى اثبات این موضوع است. بر مبناى استدلال او، به طور کلّى مى‏توان دو معنا براى «بازنمایى» در نظر گرفت:

    1) بازنمایى کارکردى: در این نوع بازنمایى، «الف» بازنمایى شده است؛ صرفا اگر یک سیستم به «الف» پاسخى بدهد و یا یک سیستم رفتار مناسب را در قبال «الف» از خود نشان دهد.

    2) بازنمایى پدیدارى: در این نوع بازنمایى، «الف» بازنمایى شده است؛ صرفا اگر یک سیستم صاحب تجربه‏اى آگاهانه چون «الف» باشد.

    از سوى دیگر، کلّ جریان کار جکسون براى پر کردن شکاف تبیینى را مى‏توان به عنوان تلاشى در نظر گرفت براى یافتن یک میانجى چون X؛ به طورى که (1) توضیح کارکردها براى توضیح Xکافى باشد و (2) توضیح X براى توضیح آگاهى پدیدارى کافى باشد. بازنمایى مورد اشاره جکسون قرار است نقش این میانجى را بازى کند. در واقع، به رأى او حالات ذهنى ما بازنمایانگر اشیا هستند و ما مى‏توانیم این بازنمایى‏ها را بر مبناى کارکرد آنها توضیح دهیم. بنابراین، مى‏توانیم حالات ذهنى را بر مبناى کارکرد آنها شرح کنیم.

    نقد چامرز بر این مبناست که بازنمایى، در هیچ‏یک از دو معنا، نمى‏تواند چنین نقشى را در باب حقایق آگاهى پدیدارى ایفا کند؛ به این ترتیب که در معناى اوّل از بازنمایى (بازنمایى کارکردى)، تبیین کارکردْ بازنمایى را تبیین خواهد کرد، امّا تبیین بازنمایىْ آگاهى را تبیین نخواهد کرد. در معناى دوم از بازنمایى نیز تبیین بازنمایىْ آگاهى را تبیین خواهد کرد، امّا تبیین کارکردْ بازنمایى را تبیین نخواهد کرد. در هر دو مورد، شکاف تبیینى میان کارکردى و پدیدارى باقى مى‏ماند.50

    نکته آخر هم اینکه استدلال دوم جکسون به هیچ وجه مهم نیست. البته، استدلال مذکور ممکن است براى فیزیکى‏انگار بااهمیت باشد، امّا براى مخالفان فیزیکى‏انگارى داراى اهمیت نیست.

    نقد و بررسى فیزیکى‏انگارى پسینى

    در مورد ادّعاى فیزیکى‏انگاران پسینى مبنى بر صدق یا کذب فیزیکى‏انگارى مستقل از به طور پیشینى شناخت‏پذیر بودن هر سه دسته حقیقت مورد اشاره ـ یعنى پاسخ منفى به پرسش‏هاى (1.1)، (1.2)، و (1.3) ـ باید گفت که فارغ از هر نظرى در باب دو پرسش نخست، به نظر مى‏رسد در مورد (پ 1.3) به سختى مى‏توان با آنها همراهى نشان داد. باید تأکید کرد که برخلاف رأى آنها چنین وابستگى‏اى وجود دارد.

    نخستین معضل پیش‏روى فیزیکى‏انگارى پسینى را مى‏توان این‏گونه تقریر کرد که: صادق بودن اینکه آب H2Oاست، صدقى ضرورى شمرده مى‏شود؛ یعنى ضرورتا صادق است که آب H2Oمى‏باشد. امّا در مقام شناخت، امکان دیگرى هم وجود دارد و آن، این امکان معرفتى یا شناختى است که آب H2Oنباشد. کما اینکه این این‏همانى، کشفى جدید است. در واقع، در مواجهه با یک حکم این‏همانى ضرورى پسینى، شما در مقام شناخت (یا به لحاظ شناختى) با دو امکان روبه‏رو هستید: 1) اینکه پس از تجربه، این‏همانى مورد بحث برقرار باشد (براى مثال، آب همان H2Oبه شمار آید)؛ 2) آنکه برقرار نباشد (در مثال آب، ترکیبى دیگر در کار باشد.) و این مطلب پاشنه آشیلى براى فیزیکى‏انگارى پسینى است: شاید کپى فیزیکى هم بودن دو چیز، و در عین حال، متفاوت بودن آنها به لحاظ حالات ذهنى‏شناختى (مثل باورها و خواست‏ها) غیرممکن باشد. امّا در مورد حالات پدیدارى آگاهى، امر بدین منوال نیست. در شرایطى که براى همین حالات ذهنى ویژگى «حسّى شبیه...» وجود دارد، در مورد آب و H2Oچنین ویژگى‏اى وجود ندارد و آنها کاملاً متفاوت‏اند.

    بنابراین ممکن است حتى اگر نقش‏هاى کارکردى یکسانى را من و کپى ایده‏آل من ـ زامبى دوقلوى من ـ داشته باشیم، باز هم فقط من به ضمیمه آن مثلاً حالت به خود پیچیدن و فریاد زدن (درد واقعى) را داشته باشم. و او هیچ چیز را احساس نکند. از این‏رو، آگاهى من، چیزى اضافه بر ماهیت فیزیکى من خواهد بود. پس، فیزیکى‏انگارى کذب است؛ چون بحث از ویژگى‏اى به میان آمد که فیزیکى نیست. امّا این استدلال زامبى پاسخى دارد و آن اینکه زامبى‏هاى دوقلو ممکن نیستند، ولى ممکن به نظر مى‏رسند؛ زیرا عدم امکان آن امرى پسینى است. شرطیه‏اى که مقدّم آن ماهیت فیزیکى من، و تالى آن ماهیت آگاهانه است، ضرورى پسینى قلمداد مى‏شود. امّا همین پذیرش امکان شناختى کپى ایده‏آل فاقد آگاهى، مشکلات جدّى براى فیزیکى‏انگارى پسینى ایجاد خواهد کرد. به این ترتیب که دو امکان در برابر ما قرار مى‏گیرند:

    1. من و زامبى من، از لحاظ فیزیکى، واقعا یکسان هستیم و فقط من آگاهى پدیدارى دارم.

    2. من و زامبى من، از لحاظ فیزیکى، واقعا یکسان هستیم و در فقدان آگاهى پدیدارى هم یکسانیم.

    امّا چگونه اثبات کنیم که شناخت یا دلیلى براى باورداشت به اینکه حالت دوم تحقّق دارد، در دست داریم؟ ادّعاى فیزیکى‏انگار پسینى این است که مى‏داند یا دلیلى دارد مبنى بر اینکه این دومى برقرار است؛ ولى او چگونه این ادّعا را مستدل مى‏کند؟

    در پاسخ به این پرسش، مى‏توان به برهان معروفى اشاره کرد که مورد وفاق همه فیزیکى‏انگاران است. این برهان در برابر دوگانه‏انگاران اقامه مى‏شود: اگر زامبى از هر لحاظ کپى من است و فاقد آگاهى مى‏باشد، باید بتواند تمام آنچه را من تولید مى‏کنم تولید کند و همه رفتارهاى فیزیکى من را نظیر به نظیر انجام دهد؛ در واقع، باید تمام حالات شناختى من را داشته باشد. او باید بتواند جملات را کپى من بسازد؛ مثلاً همچون من، این جمله از دهانش خارج شود که: به طور بى‏واسطه و درون‏نگرانه، براى من واضح است که آگاهم و این آگاهى در وراى آرایش فیزیکى‏ام است. این جمله، یعنى: زامبى مى‏گوید که زامبى نیست و آگاه است. در این حالت، ما در مقام شناخت نمى‏توانیم استدلال کنیم یا بدانیم که واقعا زامبى است یا نه! امّا همین مشکل دامن فیزیکى‏انگاران پسینى را هم مى‏گیرد. آنها هم نمى‏توانند اثبات یا استدلال کنند که زامبى نیستند و تجربیات آگاهانه دارند. در واقع، فیزیکى‏انگارى پسینى قادر نیست که بین امکان معرفتى اینکه خود این فلاسفه زامبى باشند و این امکان معرفتى که زامبى نباشد، تمیز بگذارد:

    اکنون مى‏توانیم مشکل را براى فیزیکى‏انگارى به طور مستقیم‏ترى مطرح کنیم. فیزیکى‏انگاران پسینى (و نه فیزیکى‏انگاران پیشینى)، باید بپذیرند که دو امکان شناختى وجود دارد ]یا باید اجازه وجود دو امکان شناختى را بدهند]: (1) اینکه اشیا به لحاظ فیزیکى دقیقا همان‏گونه هستند که در واقع هستند و هیچ توانایى‏اى نسبت به تجربه احساس‏هاى گوناگون [یا همان آگاهى پدیدارى ]وجود ندارد و (2) اینکه اشیا به لحاظ فیزیکى دقیقا همان‏گونه هستند که در واقع هستند و قابلیت تجربه احساس‏هاى گوناگون [یا همان آگاهى پدیدارى ]وجود دارد. به نظر مى‏رسد، هیچ دلیلى مبنى بر متمایل شدن به اوّلى و نه دومى وجود ندارد. اوّلى هیچ فایده تبیینى و هیچ فایده‏اى برحسب سادگى بر دومى ندارد.51

    دلیل دیگرى که با توجه به بحث زامبى‏ها برعلیه فیزیکى‏انگارى پسینى مى‏توان به آن اشاره کرد این است که پذیرفتن دومى ـ یعنى شماره (2) یا امکان منطقى دوم ـ هیچ‏گونه مزیّت تبیینى بر اوّلى ندارد. در واقع، به هیچ چیز نمى‏توان اشاره کرد که با دومى به تبیینى بهتر از اوّلى برسد. از میان دو امکان منطقى: «آب H2Oباشد» و «آب H2Oنباشد»، امکان منطقى اوّل ـ در تبیین ـ بر دومى مزیّت دارد. و تجربیات ما را بهتر توضیح مى‏دهد؛ امّا هیچ‏یک از دو امکان منطقى زامبى‏ها چنین مزیّتى بر دیگرى ندارند. دلیل سوم و چهارم هم عدم همین مزیّت در سادگى و راحتى بحث وجودشناختى است.52

    نتیجه‏گیرى

    1. فیزیکى‏انگاران پسینى مدّعى این نکته هستند که: «على‏رغم فقدان چنان ارتباطات پیشینى‏اى بین مفاهیم مورد بحث، در عین حال، مفاهیم پدیدارى ویژگى‏هاى فیزیکى یا کارکردى را مشخص مى‏کنند.»53 از این‏رو، در فیزیکى‏انگارى پسینى، اصل براستقلال کذب و صدق فیزیکى‏انگارى از هر پاسخى است که به پرسش‏هاى (2.1)، (2.2)، و (2.3) داده شود. به همین سبب، در مقاله حاضر، تلاش کردیم تا این اصل را نقد کنیم و نشان دهیم که براى صدق فیزیکى‏انگارى، وجود ارتباطات پیشینى یا به تعبیر دیگر پیشینى بودن استلزام ضرورى است. بنابراین، پاسخ فیزیکى‏انگاران پسینى به پرسش‏هاى (1.1)، (1.2)، و (1.3) باید مثبت باشد، نه منفى. البته، در این مطلب که پرسش‏هاى (2.1) و (2.3) باید پاسخ منفى داشته باشند، نگارنده با فیزیکى‏انگاران پسینى هم‏رأى است.

    2. از نظر فیزیکى‏انگاران پیشینى، صدق فیزیکى‏انگارى وابسته به شناخت‏پذیر بودن حقایق پدیدارى به طور پیشینى است؛ بنابراین، باید به پرسش‏هاى (1.1)، (1.2)، و (1.3) پاسخ مثبت داد. ما در این زمینه، با فیزیکى‏انگاران پیشینى موافقیم؛ امّا چون فیزیکى‏انگارى پیشینى بر پاسخ مثبت به همه پرسش‏هاى (2.1)، (2.2)، و (2.3) استوار است، تلاش ما در بخش انتقادى اختصاص‏یافته به فیزیکى‏انگارى پیشینى نشان دادن کذب این پاسخ مى‏باشد.

    3. استدلال ما برضدّ فیزیکى‏انگارى، به طور کلّى، این‏گونه صورت‏بندى مى‏شود:

    الف) فیزیکى‏انگارى پسینى باطل است؛

    ب) فیزیکى‏انگارى پیشینى باطل است؛

    ج) پس، فیزیکى‏انگارى باطل است.

    ما با اشاره به دو استدلال برضدّ اصل اساسى فیزیکى‏انگارى پسینى، سعى کردیم نشان دهیم که مسئله صدق یا کذب فیزیکى‏انگارى را نمى‏توان مستقل از به طور پیشینى شناخت‏پذیر بودن حقایق آگاهى پدیدارى بررسى کرد: بند (الف) استدلال؛ همچنین، با توسّل به استدلال‏هایى که در نقد استنتاج به طور پیشینى حقایق پدیدارى و به طور کلّى تمامى حقایق آوردیم، سعى کردیم نشان دهیم که استنتاج به طور پیشینى و مستقل از تجربه حقایق آگاهى پدیدارى ممکن نیست: بند (ب) استدلال. بنابراین، چون وابستگى مذکور وجود دارد (و امرى که صدق فیزیکى‏انگارى وابسته به میسّر بودن آن است، نامیسّر مى‏باشد)، فیزیکى‏انگارى کاذب است.

    منابع

    ـ چرچلند، پاول، مادّه و آگاهى، ترجمه امیر غلامى، تهران، مرکز، 1382.

    ـ کریپکى، سول، نام‏گذارى و ضرورت، ترجمه کاوه لاجوردى، تهران، هرمس، 1381.

    - Chalmers, D, Consciousness and its Place in Nature, In S. Stich & T. Warfield (eds.), The Blackwell Guide to Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2003.

    - _____ , The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory, Oxford, Oxford University Press, 1996.

    - _____ , & F. Jackson, "Conceptual Analysis and Reductive Explanation", The Philosophical Review, v. 110, 2001, p. 315-360.

    - Davidson, D, Mental Events, In: J. David. Chalmers (ed.) Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1970.

    - Dowell, J. L, "Formulating the Thesis of Physicalism: An Introduction", Philosophical Studies, V. 131, 2006, p. 1-23.

    - Hawthorne, J. P, "Blocking Definitions of Materialism", Philosophical Studies, v. 110, 2002, p. 103-113.

    - Jackson, F, From Metaphysics to Ethics: A Defense of Conceptual Analysis, Oxford University Press, 1998.

    - _____ , Another Case for A Priori Physicalism, in: Brian McLaughlin and Jonathan Cohen (eds.), Contemporary Debates in Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2007.

    - _____ , Epiphenomenal Qualia, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1982.

    - LaPorte, J, Rigid Designators, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2006.

    - Levine, J, "Materialism and Qualia: the Explanatory Gap", Pacific Philosophical Quarterly, v. 64, p. 354-361, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1983.

    - _____ , Anti-Materialist Arguments and Influential Replies, in: M. Velmans & S. Schneider, (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, Blackwell Publishing Ltd, 2007.

    - McLaughlin, B, A Priori versus A Posteriori Physicalism, Paderborn, Mentis, 2005a.

    - _____ , On the Limits of A Priori Physicalism, in: Brian McLaughlin and Jonathan Cohen (eds.), Contemporary Debates in Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2007a.

    - _____ , Supervenience, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2005b.

    - _____ , Type Materialism for Phenomenal Consciousness, in: M. Velmans & S. Schneider, (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, Blackwell Publishing Ltd, 2007b.

    - Nagel, T, "What is it like to be a bat?", Philosophical Review, v. 83, p. 435-450, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1974.

    - Rakova, M, Philosophy of Mind A-Z, Edinburgh University Press, 2006.

    - Stoljar, D, Physicalism, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2001.

    - Tye, M, Consciousness Revisited: Materialism Without Phenomenal Concepts, MIT Press, 2009.

    * دانشجوى دکترى فلسفه، دانشگاه تهران. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 19/7/90.

    mahdi.ghiasvand@gmail.com

    1. Physicalism.

    2. Physical.

    3ـ این تعریف اوّلیه‏وساده از فیزیکى‏انگارى را مى‏توان به عنوان تعریفى که مورد وفاق است، در نظر گرفت. رک:

    J. L. Dowell, "Formulating the Thesis of Physicalism: An Introduction", Philosohphical Studies, v. 131, p. 1.

    4. A Priori and A posteriori physicalism.

    5ـ بناى ما از ورود به بحث اشتراکات، به هیچ‏روى، فهرست کردن این مشترکات فلسفى نیست و نمى‏تواند باشد؛ چراکه اساسا پرداختن به امور مشترکى چون عینیت‏گرایى، ایده یگانگى علوم و عمومیت علم فیزیک، نام‏انگارى در باب کلّیات و تحویل‏گرایى، و سایر مشترکات فلسفى از این دست، از حوصله این مقاله بیرون است. مقصود از این بحث طرح دقایقى است تا محلّ اختلاف روشن‏تر شود.

    6ـ رویه کار در این مقاله از این قرار خواهد بود که براى بررسى فیزیکى‏انگارى پیشینى و پسینى عمدتا کار خود را بر روى دو نماینده از هر دو طیف، یعنى جکسون به عنوان حامى اصلى فیزیکى‏انگارى پیشینى و مک‏لاگلین به عنوان کسى که از پرکارترین‏ها در دفاع از فیزیکى‏انگارى پسینى است، متمرکز خواهیم کرد؛ چراکه از این طریق، امکان طرح بحث به طور نظام‏مندترى میسّر خواهد بود.

    7ـ براى بحث‏هاى بیشتر در باب تاریخچه این واژه و مفهوم فلسفى آن، ر.ک:

    B. McLaughlin, Supervenience, p. 28-31.

    8. Simpliciter.

    9. F. Jackson, From Metaphysics to Ethics: A Defense of Conceptual Analysis, p. 12.

    10. M. Tye, op.cit, p. 26.

    11ـ منظور ما در این رساله از یک حقیقت فیزیکى (Physical Truth)، عبارت از یک گزاره در باب امور فیزیکى است که صادق باشد. به طور مثال، «آب در 100 درجه سانتیگراد مى‏جوشد» یک حقیقت فیزیکى است.

    12. B. McLaughlin, A Priori Versus A Posteriori Physicalism, p. 269.

    13. F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 251; B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 201.

    14. C.f. D. Davidson, Mental Events, p. 116-125.

    15. C.f. D. Stoljar, Physicalism.

    16. B. McLaughlin, A Priori versus A Posteriori Physicalism, p. 267.

    17. F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 251.

    18ـ براى آشنایى با این استدلال‏ها و برخى بحث‏هاى پیرامونى، رجوع به منابع زیر کمک‏کننده خواهد بود:

    J. Levine, "Materialism and Qualia: the Explanatory Gap", Pacific Philosophical Quarterly, v. 64, p. 116-125; J. Levine, Anti-Materialist Arguments and Influential Replies, p. 371-380; F. Jackson, Epiphenomenal Qualia, p. 273-280; D. Chalmers, The Conscious Mind, Chapter 17.

    19. F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 186.

    20ـ براى آشنایى با آراء کریپکى در باب معنا و به ویژه مفهوم دالّ ثابت و این‏همانى نظرى، مى‏توان علاوه بر کتاب نام‏گذارى و ضرورت به مقاله خوبى با این‏ مشخصات‏ اشاره ‏کرد که ‏به ‏این ‏مفهوم ‏اختصاص‏ داده ‏شده است:

    J. LaPorte, Rigid Designators;

    و براى آشنایى با تحلیل کریپکى از این همانى‏هاى نظرى، نگاه کنید به: سول کریپکى، نام‏گذارى و ضرورت، ترجمه کاوه لاجوردى، ص 150ـ166.

    21. F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 256.

    22. B. McLaughlin, A Priori versus A Posteriori Physicalism, p. 270.

    23. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 201.

    24. B. McLaughlin, A Priori versus A Posteriori Physicalism, p. 273.

    25ـ مقصود از به کارگیرى این تعبیر على‏الاصول این است که در این بحث‏ها، نظر به تحقّق عملى نیست، بلکه همین که امکان منطقى یک چنین استنتاجى على‏الاصول و نه عملاً میسّر باشد، براى پیشبرد بحث ما کافى خواهد بود.

    26. Vernacular-Physical.

    27. Phenomenal truth.

    28ـ اصل این تقسیم‏بندى از یکى از مقالات مک لاگلین گرفته شده است:

    B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 203-215.

    29. C.f. M. Rakova, Philosophy of Mind A-Z, p. 36; T. Nagel, "What is it like to be a bat?" Philosophical Review, v. 83, p. 435-450, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, p. 219; M. Tye, op. cit, p. 23.

    30. D. Chalmers & F. Jackson, "Conceptual Analysis and Reductive Explanation", The Philosophical Review, v. 110, p. 315; B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 200.

    31. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 203; D. Chalmers & F. Jackson, "Conceptual Analysis and Reductive Explanation", The Philosophical Review, v. 110, p. 315.

    32. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 212; F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 252.

    33. B. McLaughlin, A Priori versus A Posteriori Physicalism, p. 277; F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 186.

    34. Representationalist.

    35. Functional Representation.

    36. F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 189-190.

    37ـ براى آشنایى با حذف‏گرایى، مى‏توان به کتاب ماده و آگاهى، اثر چرچلند، رجوع کرد که خود از ابداع‏کنندگان این رهیافت بوده است.

    38. Qualia-Type Property.

    39. F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 190-194.

    40. F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 258-260.

    41. F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 194-196.

    42. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 212; F. Jackson, A Case for A Priori Physicalism, p. 252.

    43. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 402.

    44. Ibid.

    45. C.f. J. P. Hawthorne, Blocking Definitions of Materialism, p. 110-111.

    46. Zombie.

    47. Reference-fixing.

    48. Meaning-giving.

    49ـ براى آشنایى با این دو نوع تحلیل مفهومى، ر.ک: سول کریپکى، همان، ص 160ـ163.

    50. D. Chalmers, Consciousness and its place in nature, p. 111.

    51. F. Jackson, Another Case for A Priori Physicalism, p. 189.

    52. D. Chalmers, Consciousness and its place in nature, p. 114 & 112-119.

    53. B. McLaughlin, On the Limits of A Priori Physicalism, p. 215.

    References: 
    • ـ چرچلند، پاول، مادّه و آگاهى، ترجمه امير غلامى، تهران، مركز، 1382.
    • ـ كريپكى، سول، نام‏گذارى و ضرورت، ترجمه كاوه لاجوردى، تهران، هرمس، 1381.
    • - Chalmers, D, Consciousness and its Place in Nature, In S. Stich & T. Warfield (eds.), The Blackwell Guide to Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2003.
    • - _____ , The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory, Oxford, Oxford University Press, 1996.
    • - _____ , & F. Jackson, "Conceptual Analysis and Reductive Explanation", The Philosophical Review, v. 110, 2001, p. 315-360.
    • - Davidson, D, Mental Events, In: J. David. Chalmers (ed.) Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1970.
    • - Dowell, J. L, "Formulating the Thesis of Physicalism: An Introduction", Philosophical Studies, V. 131, 2006, p. 1-23.
    • - Hawthorne, J. P, "Blocking Definitions of Materialism", Philosophical Studies, v. 110, 2002, p. 103-113.
    • - Jackson, F, From Metaphysics to Ethics: A Defense of Conceptual Analysis, Oxford University Press, 1998.
    • - _____ , Another Case for A Priori Physicalism, in: Brian McLaughlin and Jonathan Cohen (eds.), Contemporary Debates in Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2007.
    • - _____ , Epiphenomenal Qualia, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1982.
    • - LaPorte, J, Rigid Designators, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2006.
    • - Levine, J, "Materialism and Qualia: the Explanatory Gap", Pacific Philosophical Quarterly, v. 64, p. 354-361, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1983.
    • - _____ , Anti-Materialist Arguments and Influential Replies, in: M. Velmans & S. Schneider, (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, Blackwell Publishing Ltd, 2007.
    • - McLaughlin, B, A Priori versus A Posteriori Physicalism, Paderborn, Mentis, 2005a.
    • - _____ , On the Limits of A Priori Physicalism, in: Brian McLaughlin and Jonathan Cohen (eds.), Contemporary Debates in Philosophy of Mind, Oxford, Blackwell, 2007a.
    • - _____ , Supervenience, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2005b.
    • - _____ , Type Materialism for Phenomenal Consciousness, in: M. Velmans & S. Schneider, (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, Blackwell Publishing Ltd, 2007b.
    • - Nagel, T, "What is it like to be a bat?", Philosophical Review, v. 83, p. 435-450, in: J. David Chalmers (ed.), Philosophy of Mind: Classical and Contemporary Readings, New York, Oxford University Press, 1974.
    • - Rakova, M, Philosophy of Mind A-Z, Edinburgh University Press, 2006.
    • - Stoljar, D, Physicalism, Stanford On-line Encyclopedia of Philosophy, 2001.
    • - Tye, M, Consciousness Revisited: Materialism Without Phenomenal Concepts, MIT Press, 2009.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غیاثوند، مهدی.(1390) نقدى بر فیزیکى ‏انگارى بر مبناى اختلاف میان فیزیکى ‏انگارى پیشینى و پسینى. فصلنامه معرفت فلسفی، 9(1)، 133-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی غیاثوند."نقدى بر فیزیکى ‏انگارى بر مبناى اختلاف میان فیزیکى ‏انگارى پیشینى و پسینى". فصلنامه معرفت فلسفی، 9، 1، 1390، 133-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غیاثوند، مهدی.(1390) 'نقدى بر فیزیکى ‏انگارى بر مبناى اختلاف میان فیزیکى ‏انگارى پیشینى و پسینى'، فصلنامه معرفت فلسفی، 9(1), pp. 133-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غیاثوند، مهدی. نقدى بر فیزیکى ‏انگارى بر مبناى اختلاف میان فیزیکى ‏انگارى پیشینى و پسینى. معرفت فلسفی، 9, 1390؛ 9(1): 133-162