براهین ابطال تناسخ در حکمت متعالیه در بوته نقد
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
مسئله «تناسخ» از دیرباز مورد بحث و بررسی و اعتقاد برخی از دانشمندان، حکما و متکلّمانبوده و بسیاری از علمای اسلامی و غیراسلامی به نقد و ردّ آن پرداختهاند. از اینرو،اختلافنظرها و مباحث فراوانی در باب تناسخ پدید آمده است. همه این اختلافات از اختلافدر مبانی هستیشناختی در باب مخلوقات (از لحاظ مراتب خلقت و رابطه موجودات بایکدیگر)، به ویژه نفس انسانی، ناشی شده است. عدهای بر اساس مبانی فلسفی خود، قایل بهتناسخ شدهاند و دیگران با مبانی متفاوت به ردّ آن پرداختهاند. برای روشن شدن این مسئله، بهتراست از موضع فلسفی قایلان به تناسخ شروع کنیم و سپس به نقد و بررسی مسائل مربوط بدانبپردازیم. آنچه موجب تصویر بهتر مسئله میشود این است که اقسام مطرح شده در این باب بهنقد کشیده و نقدها و استدلالهای ملّاصدرا در ذیل این بررسی، ارائه شود.
معنای «تناسخ»
«تناسخ» در بیان کسانی که بدان قایلند، عبارت است از: انتقال نفس از بدنی عنصری یا طبیعی بهبدنی غیر اوّلی.[130] روشن است که این تعریف فقط تناسخ در روح انسانی را شامل نمیشود،بلکه روح سایر حیوانات و حتی گیاهان را هم شامل میشود. از اینرو، تعریف مزبور نظر کسانیاست که هر نوع تناسخی را ممکن و قابل قبول میدانند.
اما کسانی که تناسخ را فقط در دایره روح انسانی پذیرفتهاند آن را اینگونه تعریف کردهاند:انتقال نفس انسانی، که مبدأ پیدایش صورت یک انسان خاص مثل «زید» بوده (پس از مردنزید)، به بدن انسان دیگری به عنوان مبدأ پیدایش آن انسان دوم.[131] با توجه به این دو تعریف، باید گفت: همه قایلان، تناسخ قسم دوم را قبول دارند، ولی بر سر قسم نخست اختلاف است؛یعنی انتقال روح انسانی به بدن انسان دیگر برای همه آنها مقبول و مسلّم است،[132] اما انتقال آن بهجمادات و نباتات محلّ اختلاف است که آیا این نوع انتقال نیز جایز است یا نه؟[133]
این دو تعریف دارای یک پیام و نتیجهاند: جابهجایی روح انسان در بدنهای متعدد بدونانتقال به عوالم مجرّد از ماده.
ملّاصدرا برای تناسخ اقسامی ذکر کرده و هر یک را با بیان و برهانی متفاوت ابطال نمودهاست. تناسخ با توجه به فرض عقلی، میتواند یکی از این اقسام باشد:
1. تناسخ انسانهای کامل
عبدالعزیز نسفی (از علمای قرن هفتم ه .ق) معتقد است:[134] روح انسانهای کامل و وارسته پساز مفارقت از بدن خود، در بدن یا بدنهای انسانی دیگر بروز میکند تا آنها را به کمال لایقشانبرساند.[135] عدهای از عرفا مثل عبدالرزاق کاشانی نیز تناسخ انسان کامل به بدن انسان کامل دیگررا مطرح کردهاند؛[136] بدین بیان که روح انسانهای کامل پس از مفارقت از بدن مادی، به بدنانسانهای دیگری که در تقدیر الهی انسان کامل به شمار میروند، منتقل میشود. بر این اساس،انتقال روح حضرت الیاس علیهالسلامبه بدن حضرت ادریس علیهالسلام را ادعا کردهاند.[137]
فرق میان این دو رویکرد روشن است؛ زیرا اوّلی ناظر به تناسخ روح کامل در هر بدنی از
انسانها (پست، متوسط و کامل) است، و دومی نسخ روح کامل در بدن انسانی کامل.
در نقد این نظریه، باید گفت: تناسخ در بیان عرفا، به دو معنا قابل حمل است: یکی تطوّر وتحوّل در مراتب هستی و تجلّی در مظاهر اعیان عالم، که اگر این معنا مراد قایلان باشد، میتوانآن را تصحیح کرد و از قسم تناسخ محال و باطل ندانست.[138] این در حقیقت، به ظهور مخلوقِنخست در مراتب هستی جهانِ ملک و ملکوت باز میگردد و در مسیر تحقّقِ امر الهی بر عقلنخستین (که فرمود: «أقبِل»[139]) صورت میپذیرد. بنابراین، چنین مقامی در انسانهای کاملوجود دارد و در نظر عارفان والامقام، تناسخ به شمار نمیآید.
معنای دیگر همان تناسخِ مشهوری است که روح انسانی با تعیّن و تشخّص خودش در حد وقالب بدنِ دوم منحصر و محدود میشود که اگر این معنا مراد گوینده باشد،[140] همان تناسخباطل است که قیصری نیز آن را موهوم و باطل دانسته و رد کرده است.[141] عدهای از قایلان بهتناسخ، نزول حضرت الیاس و عیسی علیهماالسلام در آخرالزمان یا در زمانهای پیشین را دلیلی برصحّت تناسخ گرفتهاند. البته باید یادآوری کرد که عدهای از عرفای شیعه هر دو نوع تناسخ راباطل دانستهاند.[142]
2. تناسخ انسانهای متوسط
ابنسینا[143] و به تبع وی، شیخ اشراق[144] و دیگران[145] درباره نفوس متوسط مثل اطفال و ابلهان، که به کمال لایق جسمی نرسیدهاند تا روحشان نیز به سعادت یا شقاوت برسد، نظریهایدارند که در تحلیل خودشان، دارای دو شق است و در یک شقّ، تناسخِ محال بوده و در شقّدیگری قابل قبول است. شرح این نظریه چنین است:
اجرام فلکی[146] موضوع تخیّل چنین انسانهایی قرار میگیرند. پس از مردن، به دلیل آنکهنفوس اینان به ماده تعلّق ندارند ولی به صورت جسمی تعلّق یافتهاند، به جرم فلکی و سماویمیپیوندند.[147] این سخن را در دو بخش میتوان تحلیل کرد: این نفوس یا به عنوان تدبیرکنندهاجرام فلکی در آنها جای میگیرند که همان تناسخ باطل است، یا به عنوان تدبیرگر آن اجرام کهفقط از لحاظ تعلّق صورت، موضوعِ تخیّل این نفوس قرار میگیرند که این امر نه تناسخ باطل،بلکه امری صادق و صحیح است.[148]
ابنسینا در الهیّات شفاء و سایر کتابهایش، این مسئله را به خوبی توضیح داده است. بیانوی در الهیّات شفاء به طور خلاصه چنین آمده است: نفس انسانهای ضعیف، مثل ابلهان، پساز مردن و جدایی از بدن مادی، به دلیل مساوی بودنِ حالت روحی سعادت و شقاوت، که نهمیتواند به سمت عالم سعادت (بهشت) برود و نه به سمت عالم شقاوت (دوزخ)، به سمتعالم پایین دست یعنی عالم اجسام جذب میشود. اما به دلیل بطلان تناسخ، نمیتواند به اجسام(اجرام زمینی) بپیوندد. از اینرو، اشکال و منعی وجود ندارد که اجرام آسمانی (جرم فلکی)موضوع و جایگاه ظهور فعل اینگونه نفوس قرار گیرد.[149]
مبنای فکری مشّائیان و اشراقیان و حتی حکمای صدرایی درباره افلاک ـ که به نقد آنخواهیم پرداخت ـ این است که اولاً، افلاک جسم هستند و جسمشان هم جسمی غیر از سه قسمشناخته شده زمینی است که به آن جرم «فلکی» یا «اثیری» میگفتند. این جسم در نظر آنان، از لحاظ شدت وجودی و شرافت جسمی، بالاترین و با فضیلتترین جسم به شمار میرفت.[150]
ثانیا، این جسم اعلا و پرارج دارای روح و نفس ابدی است که به آن «روح کلی فلکی»[151] و«نفس فلکی»[152] میگویند و اساسا «نفس» را به گونهای تعریف میکنند که علاوه بر شمول نفسانسانی و سایر نفوس زمینی (حیوانی و نباتی)، نفس فلکی را هم شامل شود و در غیر اینصورت، تعریف آن را ناقص میدانند.[153]
ثالثا، به این دلیل، اجرام آسمانی را دارای نفوس ناطق میدانند که قدرت انجام افعالشدیدالتأثیر در عالم ماده را دارند و بلکه علاوه بر نفس، از قوّه عاقلهای بسیار قوی و طبیعتساری در عالم ماده نیز برخوردارند[154] که دارای اراده قوی نفسانی است.[155]
حکما از طریق این احکام، بسیاری از مسائل نادرست و بیاساس را نتیجه گرفته و واردمباحث فلسفه کردهاند که تفصیل آن در منابع فلسفی و کلامی موجود است.[156] همین مطالباست که موجب اعتراض عدهای از فقها و اهل دقت بر فلاسفه شده و زبان و قلم بر تکفیر قایلانآن گشودهاند.[157]
مهمترین دلیلی که قایلان به نظریه «تناسخ اطفال و ابلهان به اجرام فلکی»، بر صحّت این نظریه ارائه میکنند، ضرورت کمال یافتن این نفسهاست. توضیح آنکه نفس این انسانها در ایندنیا به ظهور نرسیده است تا مشخص شود که اهل سعادت (بهشت) هستند یا اهل شقاوت(جهنم). از اینرو، باید به وسیله جرم فلکی استعدادهای خود را به ظهور برسانند تا معلوم گرددکه از چه سنخی هستند.[158]
نقد: با صرفنظر از تفصیل و توضیح این نظریه، توجه به نقد آن ضروری است:
1. اولین اشکال وارد بر این نظریه آن است که پایه اساسیاش همان مبنای قایلان به تناسخاست.[159] این پایه اساسی عبارت است از: امتناع جدایی نفس از بدن. از اینرو، همان دلیل ابطالتناسخ، این نظریه را هم باطل میگرداند. مهمترین دلیل ابطال آن هم ادلّه تجرّد نفس است.[160]
2. اشکال دیگری که به تبع اشکال اول بر این نظریه وارد است، بطلان مبنای دیگر آن استکه عبارت است از: به کمال رسیدن نفوس متوسط (متوسط بین فعلیت سعادت و فعلیتشقاوت) در تقارن با ماده. ادعای نظریه این است که نفوس متوسط هنگام موت به درجه فعلیتکمال نرسیدهاند تا در عالم آخرت و برزخ، به یکی از عوالم سعادت یا شقاوت ملحق شوند.بنابراین، باید به جرمی پایینتر از آن عوالم تعلّق یابند تا قوّه و استعداد خود نسبت به هر یک ازآن دو عالم را به فعلیت برسانند و از این طریق، لایق سعادت یا شقاوت گردند. میگویند: تازمانی که نفس به آن فعلیت نرسیده باشد، همچنان باید به جرمی تعلّق یابد و چون تعلّق بهاجسام و اجرام زمینی بنا به اقتضای ادلّه ابطال تناسخ، نادرست و ممتنع است، پس باید به اجرامآسمانی تعلّق یابد. با فعلیت یافتن یکی از دو حالت سعادت و شقاوت، این نفوس نیز به عالممناسب خود میپیوندند. این مبنا همان مبنای تناسخ است که مبنایی باطل و نادرست است؛[161]زیرا نفوس متوسط فعلیتی از سعادت دارند که عبارت است از: ادراکات عقلی. اینکه نفس اطفال و ابلهانْ دارای کمال عقلی نیست، مبنای فلاسفه مشائی یونان است که ابنسینا نیز آن راپذیرفته.[162] فرق ابنسینا با یونانیان این است که فلاسفه یونان به هلاکت نفوس آنها به محضمرگشان قایل بودند،[163] اما ابنسینا به عدم هلاکت نفوس آنها و اتصال به اجرام آسمانی قایلبود.[164]
در ردّ این مبنا، دو پاسخ میتوان ارائه کرد: یکی اینکه اساسا انکار ادراک عقلی این نفوسقابل قبول نیست؛ زیرا این نفوس از بسیاری ادراکات اوّلی و بدیهی آگاه هستند و بر این اساس،نمیتوان آنها را نسبت به حقایق عقلی جاهل مطلق دانست. بنابراین، با تحقق چنین ادراکی،تناسب آنها با عالم عقلی، که دار سعادت یا شقاوت است، محقق میشود. پس تعلّق به عالم پاییندست نسبت به عالم عقلی ضرورتی ندارد.[165]
پاسخ دوم را میتوان به عنوان اشکال سوم بر نظریه مزبور ذکر کرد:
3. مبنای مشّائیان نسبت به تقسیم و طبقهبندی عوالم، صحیح و حقیقی نیست؛ زیرا مبنای آنهااین است که عوالم هستی منحصر در دو عالم است: عالم مادی و عالم عقلی. چون نفوس مزبوردارای مقام فعلیت برای تعلّق به عالم عقلی نیستند، پس باید به عالم پاییندست یعنی عالم مادهتعلّق بگیرند. و چون تعلّق آنها به اجرام زمینی به اقتضای ادلّه تناسخ مردود و ممنوع است،بنابراین، به اجرام آسمانی تعلّق میگیرند تا به کمال لایق برسند.
مبنای ارائه این استدلال آن است که آنها عالم واسط بین عقل و ماده را مورد توجه قرار ندادهیا انکار کردهاند.[166] این عالم واسط همان عالم «خَیال» است که در حکمت ملّاصدرا اثبات شدهو به شدت مورد تأکید قرار گرفته است.[167] بنابراین، بر فرضِ جدا شدن نفوس از بدنِ مادی (هنگام مرگ)، به عالم «مثال» میپیوندند و صورتهای کمالی آنها نسبت به سعادت یا شقاوتدر آن دنیا (عالم مثال) تحقق و فعلیت مییابد. بنابراین، اتصال به (جوف فلک و) اجرام آسمانیضرورتی ندارد و به هر توجیهی تحت شمول امتناع تناسخ است.
4. اگر اجرام آسمانی موضوع تخیّل این نفوس قرار گیرند، براساس ادعای قایلان این نظریه،که میگویند به دلیل عدم فعلیت کمال لایق در این نفوس، باید به جسمی تعلّق گیرند که به نوعیظهور یابد، رابطه نفس با اجرام مزبور باید رابطه و علاقه علّی و معلولی باشد؛ زیرا نفس بدوناین رابطه نمیتواند در آنها تصرفِ خیالی کند و کمال خود را از طریق خیال نفس فلکی بهفعلیت برساند. حال فرقی نمیکند که این رابطه، علاقه ذاتی باشد یا عرضی (به واسطه برخی ازقوایش که در اینجا قوّه خیال است). تصرفِ نفس در هر یک از حالات مزبور (علاقه ذاتی وعرضی ـ قوای ذاتی و عرضی ـ علّی و معلولی مستقیم یا با واسطه)، تصرفی است که در تناسخمطرح است و مشکلات آن را در پی دارد.[168]
5. اگر فرض بر صحّت تعلّق اجرام آسمانی به تخیّلات این نفوس باشد، اشکال دیگری بهدنبال دارد که عبارت است از: نقض قاعده خود قایلان به این نظریه درباره عدم تأثیرپذیریاجرام آسمانی از موجودات پایین دست. توضیح آنکه اجرام آسمانی فقط از مبادی عالی هستیتأثیر پذیرفته و از موجوداتی غیر مبادی عقلی خودشان (علتهای مجرّد از ماده که فوق نفوسهستند و عالم «عقول» نامیده میشوند) تأثیر نگرفته و در آنها منطبع نمیگردند. بنابراین، اسباباتفاقی مثل نفوس متوسط مزبور و علتهای قسری، نمیتوانند در آنها مؤثر گردند. اگر این مسئلهبه عنوان قاعده اخذ شود ـ که قدما آن را قبول دارند ـ مجالی برای موضوع قرار گرفتن افلاک(اجرام آسمانی) برای تخیّل این نفوس باقی نمیماند.[169]
6. اشکال دیگر این است که با فرض صحّت اصل مطلب و حل مشکلات پیشین، تناقضدیگری در مبانی قایلان آن پدید میآید. این تناقض به تعلّق تخیّلات و صورتهای متمثّل در افلاک به نفوس مزبور، مربوط میشود. چون افلاک در نظر ایشان دارای نفس کلیاند،صورتهای تخیّلیافته در آنها متعلّق به ذات (نفس) خودشان (نفوس فلکی) است و متخیّلاتیک نفس در نفس دیگر ممثَّل و مخیَّل نمیگردد.[170]
حال فرقی نمیکند که این دو نفس را جدا از هم در نظر بگیریم ـ که مسلّما جدا هستند ـ یااتحادیافته و یک نفس. اگر جدا باشند، محال است که نسبت جرم آسمانی به نفوس متوسط،نسبت دماغ یا محلّ تخیّلات باشد؛ زیرا تخیّلات افلاک از نفوسِ شریف عالی خودشان نشأتمیگیرند. و اگر نفوس کثیر با نفس کلی فلکی، که محدود در صورت جرمی فلک است و مجرّداز آن نیست، متحد گردند، مفسدهاش این است که دیگر نفوسی باقی نمیماند و یک نفس است،که این هم محال است. بنابراین، صورتهای تخیّلیافته در اجرام آسمانی به هیچ روینمیتوانند صورت خیالی برای نفوس متوسط زمینی گشته، با فعلیت یافتنِ این صورتها، بهکمال لایقِ خود برسند.[171]
به نظر میرسد این اشکال هنگامی واضحتر میشود که به مبنای مشائیان و به ویژه ابنسینادرباره خیال توجه شود؛ زیرا آنان «خیال» را مادی میدانند و هیچ تجرّدی برای آن قایل نیستند. بااین فرض، باید همه فلکها به عنوانِ دماغ نفس تلقّی شوند که امری غیرممکن است؛ زیراجایگاه خیال فقط بخشی از بدن است، نه کل بدن.
7. مفسده دیگری که بر این نظریه مترتّب است، مسئله تعلّق ذاتی نفوس مزبور به ماده وفاصله میان تعلّق به بدن زمینی و جرم آسمانی است. اگر این نفوس به دلیل نرسیدن به کمال لایقخود، ذاتا نیازمند تعلّق به ماده و بدن باشند، هنگام مرگ، در حدّ فاصل جدایی از بدن زمینی واتصال به جرم آسمانی، به کدام ماده تعلّق دارند؟ به دلیل عدم تجرّد، نمیتوان فاقد ماده بودنِ آنهارا پذیرفت. بنابراین، یا باید به یک ماده تعلّق داشته باشند، و یا تعلّقشان را انکار کرد. در هرصورت، نظریه مزبور مخدوش میگردد.
8. از سوی دیگر، در صورت بقای تعلّق در آنها، چه عامل و دلیلی برای جدایی نفس از بدنزمینی وجود دارد؟ هر دلیل و توجیهی که بر این فرض ذکر شود، در مورد تعلّق به جرم آسمانیهم صادق است و بدینسان، تعلّق به جرم دوم نیز منتفی میشود؛ زیرا تعلّق به جرم دوم، فرع بربقای تعلّق ذاتی آنها به جرم نخست است. و با فرض بقای تعلّق به جرم نخست، دیگر جاییبرای تعلّق به جرم دوم باقی نمیماند.[172] بنابراین، نمیتوان به راحتی، به این نظریه عقل و دلسپرد.
9. علاوه بر این اشکالات، اشکال مهم دیگری بر آن وارد است که حتی بر ملّاصدرا نیز وارداست و آن عبارت است از: پیشفرض نادرست فلاسفه گذشته درباره افلاک. آنان مدعی بودندکه افلاک جرم و طبیعتی مجزّا از جرم و طبیعت زمینی دارند و علاوه بر اینکه دارای جرمند، نفسفلکی نیز دارند. این در حالی است که اساسا جرم داشتن افلاک امری نادرست است، چه رسد بهنفس داشتن آنها؛ زیرا «فلک» در اصطلاح علمای هیئت (نجوم) قدیم، امری انتزاعی و مجرّد[173]است. دانشمندان این امر انتزاعی را به صورت آموزشی درآورده بودند تا از طریقِ آن بتوانندزیجها و اسطرلابها را برای طالبان دانش نجوم به خوبی آموزش دهند؛[174] زیرا فلک امریفرضی و ریاضی است که برای سهولت محاسبات نجومی، به صورت امری خارجی و مادیفرض شده است، در حالی که هیچ امر خارجی با این مشخصات وجود ندارد. منجمّان، خود براین مسئله تصریح داشته و دلیل فرض فلک مجسّم را تبیین کردهاند.[175] اما بسیاری از متکلّمان وفلاسفه بدون در نظر گرفتن این مسائل، فلک مجسّم و هیئت مجسّم را امری حقیقی پنداشته وبسیاری از مسائل فلسفی و مباحث دیگر را بر آن بار کردهاند.[176] به هر حال، بحث افلاک دردانشهای کهن، بحثی انتزاعی و اعتباری است و ارتباطی با حقایق خارجی و موجودات مادی ندارد و تطبیق حقایق عالم هستی با هیئت مجسّم، بر پایه تصور نادرست این مسئله بوده[177] وموجب مغالطات فراوانی در مباحث فلسفه گشته است.[178]
با این رویکرد، مسئله مورد بحث از اساس باطل بوده و پاسخهای ملّاصدرا نیز، که براساسپیشفرضهای نادرست مزبور است، از پشتوانه فلسفی برخوردار نیست.
با توجه به همه این اشکالات، روشن است که توجیه مشائیان از مسئله، که آن را دو شق کردهو با باطل دانستن شقّ اول (که تناسخ است)، بر شقّ دوم صحّه گذاشتهاند،[179] توجیه نادرستیاست؛ زیرا روشن شد که در هر دو فرض، تناسخِ محال پیش میآید.[180]
بنابراین این بخش از مباحث «حکمت متعالیه»، که از مهمترین مسائل مربوط به تناسخ بوده وخود ملّاصدرا بخش عمدهای از مباحث تناسخ را به نقد نظریه تناسخ نفوس متوسط اختصاصداده، با تکیه بر اشکالات مزبور، باطل و نادرست است. نکته حایز اهمیت درباره بطلان ایننظریه، آن است که عرفای والامقام بر پایه نصوص شرعی و مبانی نظری عرفان، بطلان آن را یکاصل اساسی میشمارند.[181]
در نظریه مشائیان گفته شد که نفوس متوسط (اعم از اینکه با تناسخ در جرم آسمانی،سعادتشان به فعلیت برسد یا شقاوتشان) به اجرام فلکی ملحق میشوند. اما شیخ اشراق میگوید:اجرام فلکی دارای شرافتی ویژهاند و نمیتوان تصور کرد که نفوس اشقیا در آنها به ظهور برسد.بنابراین، نفس اشقیا و بلکه نفوس صالحان و سعادتمندان از انسانهای متوسط (مثل اطفال وابلهان) به جِرم دخانی تحت فلک قمر[182] منتقل میشود؛ زیرا اجرام آسمانی فوق کره ماه (فلک قمر) اجرامی شریف بوده و از نفوس نورانی برخوردارند که با نفوس اشقیا همسنخ نیستند. ازاینرو، نه اجرام زمینی و نه اجرام آسمانی (اثیری)، بلکه اجرام میان این دو عالم (زمین و عالماثیری) موضوع تخیّلات اشقیا قرار میگیرند.[183]
ملّاصدرا نظریه شیخ اشراق را نقل کرده و با نقد و بررسی، به ابطال و ردّ آن پرداختهاست.[184] اما اشکالات نظریه شیخ اشراق به تریب ذیل است:
1. همه اشکالات پیشین بر این نظریه وارد است[185] و نمیتوان با مقیّد کردن جرم آسمانیدر اجرام پایینْدستِ کره ماه، از اشکال تناسخ، که در نظریه پیشین مطرح بود، فرار کرد؛ زیرا خودِهمین نظریه نیز مشمول اشکالات تناسخ است.[186]
2. اینکه جرمِ مرکّب دخانی موضوع تخیّلِ نفوسِ اشقیا واقع شود، دارای ناسازگاریهایدیگری است که به هیچ روی نمیتوان از آنها خلاصی یافت. توضیح آنکه جرم دخانی دارایاعتدالِ مناسب برای پذیرش نفسِ تدبیرگر (مدبّر بدن) نیست تا نفوسِ مزبور بدان متصل گردد؛زیرا فلکِ قمر حدّ فاصلِ فلک شمس و کره هواست. از اینرو، با نزدیک شدن جرم دخانی(جرمی که نفس در آن تناسخ یافته است) به فلک شمس، به وسیله یکی از دو سبب از میانمیرود و به نور و خاکستر (آتش) تبدیل میگردد: یا آتشِ بسیار قوی کره شمس آن را میسوزاندو یا سرعت بسیار زیاد فلک شمس آن را به آتش تبدیل میکند و با نزدیک شدن به محدوده کرههوا، یا در آن تخلخل راه مییابد (از تراکمش کاسته میشود) و با گرمای کره هوا، به سمت بالاصعود میکند و یا متراکمتر میشود و با سردی هوا، به فرودست (یعنی به سمت زمین)میرود.[187]
بنابراین، جرم دخانی طبیعت حافظهای برای بدن حاصل از اتصال نفس بدان ندارد تا آن را ازتفرّق (از همپاشیده شدن) و تحلیل رفتن (تبدیل شدن به آتش) محافظت کند. لازمه این دو امر(تبدیل شدن به آتش و تبدّل به جرم زمینی) همان تناسخ است که نمیتوان از مفسده آنگریخت.[188]
3. اشکال دیگری که ملّاصدرا در پی اشکال پیشین بر این نظریه وارد کرده است، مربوط بهقیدی است که در نظریه ابنسینا نیز تعبیه شده بود، و آن هم عبارت است از: قید «تستعمله منغیر أن تصیر نفسا لها.» قایلان هر دو نظریه میگویند: نفس بدون اینکه مدبّرِ آن اجرام قرار گیرد،به تدبیر آنها میپردازد. ملّاصدرا میگوید: این امر امکان ندارد؛ زیرا حقیقت نفس در ارتباطش بابدن ـ چه بدن اصلی و چه بدلی در مراحل تناسخ یا تخیّل پس از مرگ ـ دارای حقیقت تدبیری وجوهر ادراکی است و بدون این حقیقت، نه علاقهای بین آن و جسم برقرار میگردد و نه ادراکیحاصل میشود، به ویژه آنکه موضع تخیّلش جرمی از اجرام غیر زمینی است.[189]
علاوه بر این اشکالات، اشکالهای دیگری نیز به نظریه فلاسفه اشراقی وارد است که برخیاز مهمترین آنها چنین است:
4. عقیده اشراقیان به دلیل اشکال عدم تناهی نفوس در نظریه مشائیان، به این صورت درآمدهاست، در حالی که عدم تناهی نفوس بنابر نظریه مشائیان[190] و حتی خودِ اشراقیان،[191] موردقبول نیست و اگر هم مورد قبول باشد، تداخل و تضاد نفوس در آنجا مورد قبول نیست؛ زیرا آنعالم (عالم افلاک) اساسا از احکام متضاد عالمِ خاکی به دور است.
5. عالم مجرّدات، عالمی است که از فیض مدامِ الهی بهرهمند است و نیازی به وابستگی آن بهعالمِ انسانی نیست تا از رجوع نفوس انسانها به آنجا، به دلیل عدم تناهی نفوس بشری، با کمبودجا و مکان مواجه شود.[192]
3. تناسخ انسانهای پست
تناسخ روح انسانهای پست در نظر قایلان به امکان تناسخ، به دو طریق امکان میپذیرد: تناسخنزولی و تناسخ صعودی.
الف. تناسخ نزولی
«تناسخ نزولی» بنا به تعریف، عبارت است از: انتقال نفس انسانی در هنگام مرگ، از بدن مادی بهماده دیگر؛ فرقی نمیکند که بدن دوم در این انتقال، بدن انسانی باشد یا غیر انسان.
«نزول» در اینجا بدین صورت است که قایلان تناسخ ادعا میکنند: روح انسانهای خبیث ومعصیتکار پس از جدایی از بدنشان، به بدنهای موجودات پست و فرومایه منتقل میشود وانتقال به بدن فرومایه، به روشهای ذیل تحقق مییابد:
1. انتقال به بدن انسانی پست که «نسخ» نامیده میشود.
2. انتقال به بدن حیوانی که «مسخ» نامیده میشود.
3. انتقال به جسم گیاهی که «فسخ» نامیده میشود.
4. انتقال به جسم جمادی که «رسخ» نامیده میشود.[193]
1) نسخ
توضیحی که درباره اقسام تناسخ نزولی قابل ذکر است، رویکرد اهل تناسخ به آن است. در نظراهل تناسخ، فرقی نمیکند که انسان، صالح باشد یا پست؛ در هر دو صورت، روحش پس ازمرگ، به طور اتفاقی با یکی از این روشها منتقل میشود. اما عدهای از اهل تناسخ معتقدند: روحانسان تا زمانی که عشق و تعلّق خود به ماده و بدن را از دست نداده باشد، همچنان در این فرایندگرفتار است و اگر بدان حدّ از کمال رسیده باشد (از دست دادن تعلّق به ماده)، به ماده و جسم انتقال نمییابد و به عالمی ماورایی تعلّق مییابد؛ یعنی انسانهای کامل به ملأ اعلا میپیوندند وانسانهای ناقص و متوسط در دام و دور تناسخ گرفتار میشوند.[194]
به هر حال، انتقال در همه این صورتها از بالا به پایین است و آنچه نظریه قایلان به سیرنزولی در تناسخ مورد تأکید قرار میدهند، فروافتادن از مقام انسانی است. بنابراین، در اینرویکرد، فقط روح انسانهای پست و معصیتکار است که یا به انسانی پست منتقل میشود و یابه مراتب پایینتر از انسان؛ مثل گیاهان و حیوانات. اما روح انسانهای وارسته و نیکوکار به هیچروی به بدن انسانهای فرومایه و یا غیر انسان منتقل نمیشود، بلکه یا به بدن انسانهایی وارستهراه مییابد و یا به جهانی ماورایی.
در تحلیل و نقد این نظریه، پاسخهای متعددی داده شده که برخی از آنها به شرح ذیل است:
الف. اشکال اول به تعدّد نفوس (دستکم دو نفس) در یک بدن مربوط میشود. توضیحآنکه در صورت انتقال روح یک انسان از بدن خود در هنگام مرگ به بدن انسانی دیگر، حالتوجودی بدن دوم مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد. آیا این بدن به آن حد از کمال وجودیرسیده است که نفس بدان تعلّق گیرد یا نه؟
اگر نرسیده باشد، انتقالِ نفس به آن، امری لغو و بیفایده است و هیچ نتیجه هستیشناختی بهدنبال نخواهد داشت؛ زیرا نفس، قدرت تدبیر آن را ندارد و در آن بدن، معطّل خواهد ماند؛ زیراآمادگی برای تحت تأثیر قرار گرفتن از جانب نفس را ندارد. اگر بدن به حدّ کمال مطلوب رسیده،از دو حال خارج نیست: یا پیش از اینکه نفس از بدن اول خارج شود، بدان حد رسیده، که در اینصورت، نفسی پیش از این نفس به آن تعلّق یافته و به تدبیر آن مشغول است و دیگر نیازی بهنفس دوم نیست؛ یا همزمان با خروج نفس از بدن اول بدان حد رسیده است که در این صورت،چندین اشکال به همراه دارد: یکی اینکه اگر انسانهایی همزمان بمیرند، باید نفسشان همزمان دریک بدن جمع شود و این غیرممکن است؛ زیرا بدن تحت تدبیر دو نفس درنمیآید. دیگر اینکهفاصله زمانی تعلّق نفس به دو بدن به طور تناقضآمیز صورت میپذیرد، به گونهای که تا وقتی تعلّقش را از بدن قبلی به طور کامل از دست نداده باشد، نمیتواند به بدن دوم منتقل شود، و اینخلاف فرض است و موجب میگردد که بدنِ مستعد تدبیر، بدون نفس بماند و این خلاف روندتکامل هستیشناختی بدن است. و اگر منتقل شود، یک نفس در واقع، به تدبیر دو بدن متفاوتمشغول خواهد بود که امری محال است.
ب. با توجه به شقّ دوم در اشکال قبل، اگر نفس به بدن دوم منتقل شود در حالی که بدن دومبه خودی خود دارای نفس حادث است (روشن است که از این جهت نیازی به نفس دومنیست)، محذورات پیشین را به دنبال دارد؛ زیرا با رسیدن بدن به استعداد مطلوب، نفس از سویمبدأ مجرّد به صورت فیض تام بر آن افاضه میگردد و حضور نفس دوم در کنار نفس نخست،محال است؛ زیرا نفس، که تدبیرگر بدن است، با حصول نفس حادث، تحقق یافته و حضورتدبیرگر دوم لغو است؛ چراکه نفس انسانی با بداهت و صراحت تمام، فقط بر حضور یک نفسدر وجود خود، آگاهی دارد.[195]
ابوحامد غزالی به این استدلال مشائیان پاسخ داده و آن را جوابی صحیح تلقّی نکرده است.پاسخ او اینگونه است: با توجه به فرایند تکامل جوهری نفس، جایز است که نفس بهاستعدادهایی دست یابد که به وسیله آنها، توانایی جدایی از بدن اول را با برخی از مراتبش پیشاز جدایی کامل داشته و با همان مراتب، به تدبیر بدن دوم، که مستعد تعلّق نفس شده است،بپردازد؛ یعنی با اینکه نفس به تدبیر بدن نخست مشغول است، در برخی مراتب خود، به تدبیربدن دیگری نیز اشتغال یابد تا به افاضه نفس جدید از سوی مبدأ مفارق نیازی نباشد. با تعلّق بهبدن دوم، به تدریج، تعلّقش از بدن اول کاسته میشود و در بدن اول، مرگ حاصل میگردد. دراین فرض، که براساس مبانی مشّائی هیچ منعی وجود ندارد، دیگر دو نفس در یک بدن نیست،بلکه یک نفس است و حتی یک نفس در دو بدن هم نیست؛ زیرا یک نفس با برخی از شئون ومراتبش به تدبیر یک بدن، و با شئون دیگرش به تدبیر بدن دیگر و در نهایت، به تدبیر یک بدن (بدن دوم پس از مفارقتِ بدن اول) میپردازد.[196]
فلاسفه نیز پاسخهای متعددی به این اشکال دادهاند؛ از جمله اینکه تناسخ، انتقال نفس از بدنمرده به بدن زنده نیست تا اجتماع دو نفس حاصل آید، بلکه انتقال نفس از بدن مرده به مادهایاست که استعداد بدن انسانی شدن را دارد؛ مثل نطفه.[197] این اشکال در واقع، به هر دو نظریهوارد است، هم به نظریه ابنسینا و هم نظریه غزالی. با این حساب، اشکال ایشان نمیتواند تناسخنزولی درباره انسان را رد کند.
اشکال دیگر بر نظریه غزالی این است که تفکیک مراتب و شئون نفس و تعلّق برخی از اینمراتب به تدبیر مراتب مستعدِّ بدن دوم نادرست است؛ زیرا بدن دوم با تمام مراتب و اجزایش،مستعدّ نفسی است که با تمام قوا و مراتبش به تدبیرشان بپردازد و چنین تفکیکی خلاف مبانی فلسفی است.[198]
اما با این حال، علیرغم اشکالی که ملّاصدرا بر غزالی وارد کرده است، که نمیتوان با تمسّکبه «دو نفس در یک بدن» تناسخ را باطل کرد، خود ملّاصدرا در برخی موارد، بر همین مبنا پیشرفته، و روشن است که در چنین مواردی بر مبنای خودش سخن نمیگوید، بلکه بر مبنای قوم ومشهور سخن میگوید؛[199] زیرا بر اساس مبانی «حکمت متعالیه»، پاسخ وی به گونهای است که همه اقسام تناسخ را باطل میگرداند.[200] البته همانگونه که حکیم سبزواری بر اساس مبانی«حکمت متعالیه» یادآوری کرده، منع نفس مستنسخ (نسخ شده در بدنِ جدید) از تعلّقِ نفسحادث در آن صحیح نیست.[201]
نتیجه آنکه اشکال دو نفسی بودن یک بدن در جای خود، باقی بوده و از جهتی وارداست.[202]
ج. پاسخی که ملّاصدرا به قایلان تناسخ (قسم نسخ) میدهد بر نظریه «حرکت جوهری»مبتنی است. بر اساس این نظریه، نفس پس از طی مراحل کمالی در مسیر حرکت جوهری خود،نمیتواند در روند حرکت قسری قرار گیرد و دوباره به سمت قوّه حرکت کند؛ زیرا نفس بنا برنظریه خود ملّاصدرا در باب حدوث جوهریاش با بدن، به صورتی حادث شده است کهمجرّدالذات و مادیالفعل باشد و با طی مراتب فعل خود در بستر ماده، همه قوای لازمش بهفعلیت میرسند و هنگام مفارقت از بدن، هم از جهت ذاتش غیرمادی است و هم از جهتفعلش غیرمادی میگردد. اما اگر قایل به نقل آن به بدن دیگری باشیم، آنگاه لازم میآید که همفعلیتش تبدیل به قوّه شود ـ در حالی که این تبدیل محال است ـ و هم از لحاظ ذات و فعلشمادی گردد ـ که این هم محال است.[203]
د. علاوه براین، پاسخ دیگر ملّاصدرا آن است که غایت ذاتی اشیا رسیدن به کمال مطلوباست. از سوی دیگر، غایت ذاتی بدن نیز رسیدن به نفسی است که قوّه همه مراتب کمالیتجرّدی را دارا باشد تا بتواند در بستر آن، به کمالات مجرّد از ماده نایل گردد و این امر بدون نفسحادثی که ذاتا غیرمادی و فعلاً مادی بوده و همه مراتبش را به طور بالقوّه دارا باشد تحققنمییابد. از سوی دیگر، نفس با رسیدن به کمال و غایت ذاتیاش، که عبارت است از: فعلیتِمجرّد از ماده، دیگر نمیتواند به طور قسری از حرکت کمالطلبانهاش برگردد و از مراتب قوی وشدید به سوی مراتب ضعیف و ناقص تنزّل یابد و حرکت کند.[204]
ه . پاسخ دیگری که ملّاصدرا برای این نوع تناسخ ارائه میکند، بر نفسشناسی «حکمتمتعالیه» مبتنی است. نفس در این رویکرد، فاعلیتِ بدن را بر عهده دارد، نه بدن فاعلیت نفس را.با فرض تعلّق نفس به بدن دوم انسانی، لزوما باید از مرحله فعلیت به مرحله قوّه بازگردد. حالفرقی نمیکند که این بازگشت را به صورت تدریجی فرض کنیم یا به صورت آنی. بر فرضِتحققِ چنین بازگشتی، نفس تحت تأثیر فاعلیت بدن خواهد بود؛ زیرا بدن بالقوّه محض است و نفس بالفعل محض، و برای اینکه نفس به چنین بدنی تعلّق یابد، باید به نفس بالقوّه تبدیل گرددکه در این صورت، بدن بر نفس فاعلیت خواهد داشت و این امر محال است.[205]
و. اشکال دیگری هم که از سوی متکلّمان بر این نوع تناسخ مطرح شده این است کهمیگویند: اگر قرار بر انتقال نفس از بدنی به بدن یا بدنهای دیگر باشد، باید اطلاعات و معلوماتمربوط به بدنهای پیشین در حافظه و ذهن ما انسانها حاضر باشد، در حالی که چنین خاطراتیدر ذهن هیچ انسانی وجود ندارد.[206]
این پاسخ دارای اشکالاتی است که ملّاصدرا به برخی از آنها اشاره کرده است:
1. فراموش کردن خاطرات و معلومات پیشین، دلیل بر نبودن زندگی پیشین نیست؛ زیرابسیاری از امور در همین زندگی امروزی از ذهن انسان زایل میشود و به طور کلی، فراموشمیگردد و این فراموشی دلیل بر عدم اتفاق و عدم تحقق آن امور نیست.[207]
2. اطلاعات انسان بنابر نظر متکلّمان، که قایلند مشاعر انسان مادی است و به تجرّد ادراکاتو معلومات ذهنی قایل نیستند، با از بین رفتن بدنِ مادی از بین میرود و با انتقال روح به بدنجدید، اطلاعات پیشین از ذهن او پاک میگردند.[208]
2) مسخ
عدهای از طرفداران نظریه «تناسخ» چنین عقیده دارند که انسانها در طول زندگی، از دو حالخارج نیستند؛ یا به کمالات اخلاقی و عقلی و سعادت شایسته انسانی میرسند، یا از این کمالاتو سعادات دور شده، مسیر شقاوت و فرومایگی را طی میکنند. روح انسانهای سعادتمند پس ازمرگ، به بدنهای غیرمادی ملائکه و یا با روح خود و بدون انتقال به بدن دیگر، به عالم ملائکه منتقل میشود. این دسته از اهل تناسخ قایل به تناسخ ازلی و ابدی نیستند، بلکه فقط به تناسخانسانهای فرومایه قایلند و چنین عقیده دارند که روح انسانی تا زمانی که در بدن مادی قرار دارد،اگر انسان به فراخور استعداد و تلاش خود به همسنخی با عالم مجرّدات دست یابد، از دام تناسخمیگریزد و به آن عالم میپیوندد. اما اگر به آن مرتبه از کمالات و سعادت راه نیافت، پس از مردن،به بدن حیوانی از حیوانات فرو میافتد. فروافتادن روح انسانی از مقام انسانی به مقام حیوانی، باتوجه به ضعف و شدت خود و خصلتهای حیوانی در خودش، به حیوانی ویژه، متناسب با آنخصلتها منتقل میشود. برای مثال، روح انسانی که دارای خصلت تکبّر یا تهوّر است به بدنشیر، روح انسانی که دارای خباثت و حیلهگری باشد به بدن روباه، و روح انسانی که دارایخصلت مسخرهبازی و تقلیدِ کارهای دیگران باشد به بدن میمون منتقل میشود.[209] این انتقالدر نظر آنان، بدین دلیل است که انتقال نفس به بدن حیوانات را به عنوان عذاب و انتقام الهی درقبال شقاوت چنین انسانهایی تلقّی میکنند.[210] این طایفه از قایلان تناسخ، معتقد به تجرّد روحهستند و اتصال روح به عالم مجرّدات را قبول دارند و معاد را نیز انکار نمیکنند. اما عدهای ازقایلان تناسخ، که انتقال به بدن حیوانات را قبول دارند، با اینکه در بین خود، دارای گرایشها واختلافات فراوانی درباره جزئیات نقل و انتقالات نفس هستند، در یک نقطه با هم توافق و تفاهمدارند و آن هم عبارت است از اینکه نفس را جرمانی و مادی میدانند و آن را دایم در دایره مادهگرفتار میشمارند. بنابراین، انتقال به عالم مجرّدات را قبول ندارند و همه عذابها و ثوابها(بهشت و جهنم) را در بستر تناسخ معنا میکنند.[211]
به هر حال، «مسخ» در معنایی که گفته شد، در نظر اهل تناسخ، انتقال روح انسانی از بدنانسان در هنگام مرگ، به بدن (نطفه) حیوانی از حیوانات است که موارد متعددی از استدلال واستشهاد را برای اثبات آن ذکر کردهاند.
نقد: ملّاصدرا دو اشکال عمده بر این نوع تناسخ یادآور شده است. این دو اشکال به شرح ذیل
است:
الف. اگر نظریه مزبور را درست فرض کنیم، آنگاه لازم میآید به ازای هر انسانی که میمیرد،حیوانی متولّد شود، و با تولّد هر حیوانی انسانی باید بمیرد.[212]
با وجود چنین ملازمهای در جهان خارج، مفسدههای اساسی پدید میآیند که برخی از اینمفسدهها را مورد توجه قرار میدهیم. نزد آنان، انسان باب الابواب حیات همه موجودات زندهاست؛ زیرا به تناسب خلق و خوی انسانی که در روح او وجود دارد، به حیوانی مناسب با آناخلاق منتقل میشود و در واقع، اختلاف حیوانات از اختلاف انسانها در اخلاق نیک و زشتپدید میآید و حیوانات در واقع، از مسخ انسانی پدید آمدهاند.
اشکالات عمده این مسئله این است که تقارن زمانی مطرح شده صرفا بر مبنای احتمال وگمان است و هیچ دلیل قطعی و عقلی بر این علاقه ذاتی و لزومی وجود ندارد تا بتوان انسان راباب الابواب حیات حیوانی دانست.[213]
ب. اگر چنین تقارن و ملازمهای وجود داشته باشد، لازم میآید به طور دایم، عدد تکوّنحیوانات با فساد بدن انسانها (مردن آنها) منطبق و برابر باشد؛ زیرا اگر انطباق دایمی برقرارنباشد، یا ارواح انسانی پس از مرگ معطل و معلّق میمانند که بطلان آن برهانی شده است، و یاتجمّع و تعدّد ارواح در بدن واحد پدید میآید که این هم باطل است. اگر بدن حیوانات رو بهازدیاد گذاشت، از سه حال خارج نیست: یا یک نفس به بدنهای متعدّد تعلّق میگیرد کهلازمهاش اتحاد چندین بدن است که این هم محال است؛ یا به هر بدنی یک نفس تعلّق گرفته و بهبدنهای بینفس، نفس جدید تعلّق میگیرد که لازمه این هم ترجیح بلامرجّح است؛ یا برایبدنهای باقیمانده نفسی خلق نمیشود و بدون نفس باقی میمانند تا نفوسی از انسانها به آنهامنتقل گردند که لازمهاش بقای بدن مستعد برای نفس بدون نفس است، که این هم محال است.بطلان هر سه قسم از این حالات بر امتناع ترجیح بلامرجّح استوار است، مگر اینکه قایلان تناسخ مثل بوریدان[214] یا شیخ عبداللّه قزوینی[215] قایل به ترجیح بلامرجّح بوده باشند که آن هم بایددر محل خود، مورد ملاحظه و بررسی قرار گیرد.
از سوی دیگر، وجدان و تجربه انسانی برخلاف این ملازمه و انطباق عددی کائنات وفاسدات گواهی میدهد؛ زیرا روزانه میلیونها و میلیاردها حیوان از انواع گوناگون در خشکیهاو دریاها متولّد میشوند، در حالی که تعداد مردگان انسانها به آن ارقام نمیرسد.[216]
علاوه بر دو اشکال ملّاصدرا، اشکالات دیگری نیز به نظر میرسد که توجه به آنها مهم است:
1. اگر ملازمه مزبور را صحیح تلقّی کنیم، آنگاه باید کثرت تعلّق نفس به بدنهای متعدّد راهم بپذیریم؛ زیرا اخلاق و ملکات اخلاقی انسان فراوان هستند و هیچ ترجیح و ملاکی در تقدّم یاتأخّر یکی از آنها وجود ندارد، به ویژه در نظر آن عده از اهل تناسخ که نفس را جرمانی میدانند وآن را همیشه در دام تناسخ میبینند؛ چراکه خلق و خوهای انسان نیز مادی و جرمانی هستند ـ وتحقق مستقلی میطلبند ـ در حالی که نه اهل تناسخ چنین تعلّق متعددی را مطرح میکنند و نهمبانی عقلی پذیرای آن است.
2. از سوی دیگر، اگر ادعای اهل تناسخ صحیح فرض شود، در خصوص اولین حیواناتپدید آمده دچار مشکل میشوند؛ زیرا از آنها میپرسیم: بدن اولین حیوان چگونه متولّد شدهاست؟ پاسخ احتمالی این پرسش میتواند به دو صورت ذکر شود: یا بگویند: خداوند آنها راخلق کرده است که در این صورت، مبانی خود را درباره جهان، که آن را ازلی میدانند، نقضکردهاند. همچنین به آنها پاسخ میدهیم: اگر خدا بدن نخستین را خلق کرده، پس روحش را نیزخلق کرده است؛ یعنی همان خدا توانایی دادن فیض نفس تدبیرگر را دارد و شما دلیلی بر منعفیض خداوند ندارید. در این صورت، نفس حیوانات نیز استقلال مییابد و انسان از باب الابوابحیات بودن ساقط میگردد. یا میگویند: حیواناتِ نخستین از ازل بودهاند و تولّد حیواناتِ واپسین از طریق آنها بوده است. در این صورت، میگوییم: باز هم فرض خود درباره بابالابواب بودن را نقض کرده و دلیلی بر امکان تحقق حیوانات با نفس مستقل حیوانی ذکر کردهاند.
3. دلیل دیگری که ملّاصدرا نیز دو دلیل نخست را بر آن مبتنی کرده عبارت است از اینکهتکیه اصلی ابطال تناسخ نزولی بر امتناع تحقق حرکت معکوس جوهری (حرکت قهقرائی)است؛ یعنی قسر در حرکت جوهری، که محال است. حرکت جوهری از سوی نقص به سویکمال است که اتفاق میافتد، نه از سوی کمال به نقص. سیر کمالی (یعنی رو به تکامل رفتن برایانسان)، لابدّ منه است؛ یعنی به طور طبیعی و ذاتی، ضروری و گریزناپذیر است. به این معنا کهانسان با حرکتجوهریوتکاملجوهری، رو بهتجرّدمیرودواین برای او قهری و ذاتی است.[217]
اگر کسی حرکت قسری در ذات و جوهر نفس را مطرح کند و بگوید: شاید این تناسخ ازطریق حرکت قسری تحقق مییابد، دو اشکال بر او وارد است: اول اینکه امور قسری نه دایمیاست و نه اکثری؛ یعنی نه دوام در آن مطرح است که بتوان چنین تناسخی را با این گستردگی ادعاکرد، و نه فراوانی دارد که بتوان بدان تمسّک جست و تناسخ را اثبات کرد.
از جهت دیگر، حرکت جوهری حرکتی است که به استکمال و غایت وجودی میرساند وموانعی مثل قسر قاسر، اجبار اجبارگر و اتفاق نمیتواند آن را از این روند باز دارد و اگر مانعیپدید آید، موجب هلاک و انقطاع و معدوم شدن نفس میگردد. در این صورت، چیزی باقینمیماند تا حرکت قسری انجام دهد و تناسخ نزولی را تحقق بخشد.[218]
از سوی دیگر، اگر هم قسر را قبول کنیم، باز هم نمیتوانیم تناسخ را بپذیریم؛ زیرا در اینصورت، انقلاب ذات پدید میآید که با برهان قطعی، مردود و محال شمرده شده است.
3) فسخ
انتقال نفس انسانی به مراتب گیاهی در نظر اهل تناسخ، «فسخ» نامیده میشود. این فسخ به دو صورت تحقق میپذیرد: یا به طور مستقیم و یا به طور غیرمستقیم و با واسطه. فسخ مستقیمروشن است و نیازی به توضیح اضافی ندارد. اما فسخ غیرمستقیم اندکی دقیق است و نیاز بهتوضیح دارد. اگر انسانی در طول مدت حیات انسانی خود، نتوانسته باشد به مقامات و کمالاتوالای انسانی دست یابد تا در انسانی دیگر تناسخ یابد و یا به عالم مجرّدات راه پیدا کند، به ناچارپس از مردن، روحش به بدن حیوانی که با آن تناسب دارد، فرو میافتد و تنزّل مییابد. حال اگردر مقام نفس حیوانی، توانسته باشد به رشد و تعالی قابل ملاحظهای دست یابد که بتواند به حدّانسانی برسد و پس از مردن، نفسش به بدن انسانی راه یابد، در مسیر تناسخ صعودی قرارمیگیرد. اما اگر در رتبه حیوانی نیز به کمال قابل توجهی دست نیابد، با مردنش، یا به حیواناتفرودست تناسخ مییابد و یا ابدان و اجسام گیاهی.
4) رسخ
«رسخ» نیز تنزّل از رتبه گیاهی به مرتبه جمادات مثل سنگ و خاک و آب است. همه ادلّه ابطالتناسخ از طریق نسخ و مسخ، دو طریق فسخ و رسخ را نیز باطل میکنند و از این نظر، نیاز به طولو تفصیلهای فلسفی برای اقامه برهان نیست.
ب. تناسخ صعودی
روند تکامل موجودات در همه مراحل و مراتب هستی، به گونهای است که با تکوّن یافتن عناصربسیط و ذرّات بنیادی و ترکیب آنها، فرایندی از فعل و انفعالات مادی صورت میگیرد که شرایطتولّد یافتن و به وجود آمدن عناصر مرکّب فراهم میگردد. بنا به عقیده قدما، با پدیدار شدنصورت جمادی از فرایندهای به عمل آمده در بین عناصر بسیط، استحکام و مقاومتصورتهای جدید در برابر فساد و دگرگونی بیشتر میشود. بنابراین، جمادات در نظر آنان (ازنظر مرتبه وجودی)، اشرف و افضل از عناصر بسیط هستند.[219] این فرایندِ تکامل به گونهای پیش میرود که جمادات به عالیترین مرحله تکامل طبیعی برسند و شرایط پدیدار شدن گیاهانرا فراهم کنند، تا حدّی که مانند مرجانها در مرز گیاهان و جمادات قرار میگیرند. این روند درگیاهان نیز وجود دارد و تا حدّ قرار گرفتن در مرز گیاهان و حیوانات و بلکه گیاهان و انسانهاتکامل یافته و پیش میرود. به همین سان، در حیوانات نیز جریان مییابد.[220]
اما اهل تناسخ میگویند: در روند تکامل موجودات، روحها و نفسهایی وجود دارند که درمراتب طبیعت، در گردش هستند. با متلاشی شدن یک جماد، مثل سنگ، روح محدود شده درآن، به شرط حفظ شرایط کمالی در همان سنگ، مستحقّ تحسین و تشویق میگردد و به عنوانروح یک گیاه، به تکامل میرسد. همین روند تکامل و تشویق در گیاهان و نفسهای گیاهی نیزجریان دارد و به سر حدّ حیوانی و انسانی میرسد. این نوع از انتقال نفس را «تناسخ صعودی»مینامند.
همه حرکتهای استکمالی و کمالات وجودی به انسان و کمالات ویژه او ختممیشوند.[221] حال، هر موجودی که توفیق رسیدن به مرتبه این کمال را داشته باشد، در مرتبهانسانی تناسخ مییابد، وگرنه در مرتبه خود باقی میماند، و یا به مراتب پایینتر تنزّل مییابد.
البته برخی از اهل تناسخ معتقدند که روح انسانها نیز از حیوانات تناسخ یافته است؛ یعنیتناسخ همیشه صعودی است، نه نزولی.[222] عدهای نیز بر این باورند که اولویت در قبول فیضنفس (در فرایند تکامل طبیعی)، با گیاهان است و از گیاهان به بدن حیوانات و انسانها منتقلمیشود، نه به صورت عکس.[223]
اشکالات متعددی بر این نظریه وارد است که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. اصحاب تناسخ صعودی معتقدند: بدن انسانی اشرف عناصر مرکّب است که در منتهیالیه جهان مادی قرار دارد و همه نفوس گیاهی و حیوانی با قصد و هدف نهایی رسیدن به بدن انسانیدر تکاپو هستند. این در حالی است که بنابر نظر قدما (با اتفاق نظر و اجماع فلاسفه)، اجرام وجسدهای فلکی و آسمانی از لحاظ غایت بودن، شریفتر از بدن انسانی هستند، و اگر قرار باشدنفوس گیاهی و حیوانی به بدن اشرف موجودات منتقل شوند، لزوما باید به اجساد فلکی و اجرامآسمانی هم منتقل شوند، در حالی که چنین نظری نه از سوی فلاسفه مطرح شده است و نه ازسوی طرفداران تناسخ صعودی. وانگهی، دلیل مطرح نشدنِ این نظریه، باطل و سخیف بودنآن است؛ زیرا انتقال نفس مرتبه پایینتر بدون طی مراحل طبیعی تکامل، که اقتضای حرکتجوهری است ـ که امتناعی ندارد و «تناسخ» به معنای انتقال هم نیست ـ به بدنهای مراتب بالاتر،محال است.[224]
نقد: اشکال اصلی قایلان به تناسخ و حکمایی که این پاسخ را به تناسخ صعودی مطرح کردهانداین است که اشرفیت موجودات را در مواد آن میجویند، در حالی که بنابر مبانی هستیشناختی«حکمت متعالیه»، حقیقت و شیئیتِ اشیا، با صورت آنها مشخص میشود، نه ماده آنها. هر چه درجسم تعیّن دارد با صورتش دارای ارزش و شرافت است.[225] حقیقت و ارزش وجودی همهموجودات دارای نفس نیز نه با بدن آنها، بلکه با مرتبه روحی و نفس آنها مشخص میشود.بنابراین، شرافت انسان به خاطر دارا بودن جوهر نطقی، بالاتر از همه موجودات امکانی است؛زیرا در این مرحله از بحث، روشن است که افلاک جسمی موهوم هستند، چه رسد به اینکهنفسی داشته باشند و با نفس انسانی مقایسه شوند.
در این رویکرد، در واقع هم اشکال ملّاصدرا مردود شمرده میشود و هم اصل ادعای اهلتناسخ نقض میگردد؛ زیرا نفس دارای شرافت است، نه بدن؛ و بدن انسان با رسیدن به مرحلهنباتی و حیوانی، در روند تکامل طبیعی هیچ تفاوتی با آن دو ندارد، جز هنگامی که فصل حقیقیانسان در نفس (مرتبه انسانی نفس) تعیّن یابد؛ زیرا حقیقت شیء با فصول حقیقی آن تعیّن و تشخّص مییابد.[226] بنابراین، نفس گیاهی و حیوانی با همان مرتبه از فعلیت نفسشان (یعنینفس گیاهی یا حیوانی) نمیتوانند به بدن انسان انتقال یابند. و اگر امر دیگری به عنوان فصل اخیرانسانی بدان ملحق شود، دیگر نفس گیاهی و حیوانی نیست، بلکه حقیقت سومی است. و اینچیزی غیر تناسخ است؛ همان حدوث جسمانی نفس در فرایند حرکت جوهری است.
2. ملّاصدرا برای ردّ تناسخ صعودی برهانی اقامه کرده است که به این بیان تقریر میشود:نفس حیوانی که پستتر از نفس انسانی بوده و از ویژگیهای نفس انسانی بیبهره است، از دوحال خارج نیست: یا غیرمجرّد است و یا مجرّد. اگر مجرّد نباشد، که نظریه بسیاری از حکمایگذشته بر این امر معطوف است، امر مادی (نفس مادی)، که انطباع یافته در بدن حیوانی است،نمیتواند به عنوان نفس انسانی از بدن حیوان به بدن انسان انتقال یابد. اگر مجرّد باشد، بایدپرسید: نفسی که هیچیک از قوای انسانی (قوای تکامل یافته) را ندارد و هنوز در مرتبه حیوانی(قوای ناقص حیوانی) است یکباره و به طور آنی، چگونه همه قوای انسانی را دارا شده و به بدنانسانی انتقال یافته؟[227] در هیچیک از دو فرض مزبور، طریق فلسفی و عینی برای انتقال نفسگیاهی یا حیوانی به بدن انسانی وجود ندارد.
براهین عام ابطال تناسخ
علاوه بر براهین مزبور، ملّاصدرا برای ابطال تناسخ، براهین عام و کلی نیز اقامه کرده است کهتناسخ را از بیخ و بن و با همه فرضها و اقسامش باطل میکند. این براهین به شرح ذیل هستند:
الف. طرح قضیه فصلی برای تجرّد یا عدم تجرّد نفسِ تناسخ یافته
این قضیه که در بحث پیشین مطرح شد، در ردّ همه انواع تناسخ مطرح است؛[228] اما با این فرقکه در شقّ دومِ تحلیل، یعنی اگر نفس تناسخ یافته مجرّد باشد، اشکال دیگری مطرح است. اگر نفس مزبور مجرّد باشد، عنایت الهی اقتضا میکند که به کمال مطلوبش برسد. کمال علمی نفسمجرّد عبارت است از: رسیدن به عقل بالفعل و تبدیل به عقل مستفاد که صورت همه حقایق درآن وجود دارد. کمال عملی آن نیز عبارت است از: تهذیب اخلاق از پلیدیها، و زینت یافتن بهمکارم اخلاقی. حال اگر چنین نفسی به طور دایم در اجساد مادی در گردش باشد، بدون اینکه بهعالم انوار و عقول متصل گردد، به هیچیک از کمالهای علمی و عملی دست نمییابد و به طورازلی و ابدی، از رسیدن به کمال مطلوبش محروم و ممنوع میماند و این امر مخالف عنایت وعدالت ازلی الهی است.[229]
همانگونه که گفته شد، رسیدن به کمال مزبور، فقط در فرایند حرکت جوهری به ظهورمیرسد و انتقال نفس به مراتب بالا، فقط در این فرایند توجیه و تبیین میشود که اشکالات مزبوررا در پی نداشته باشد؛ زیرا انتقال در این فرایند، به صورت اتصالی اتفاق میافتد و این امر محالنیست، بلکه امری هستیشناختی و برهانی است، در حالی که این امر در تناسخ، به صورتانفصالی اتفاق میافتد و محال است.[230]
ب. اقسام فرضهای انتقال نفس
اگر نفس با فاسد شدن مزاج طبیعی بدن، از آن جدا گشته و قرار باشد به امری خارج از بدن انتقالیابد، از چهار فرض بیرون نیست و یکی از این حالات را خواهد داشت: 1. انتقال به عالم عقول؛2. انتقال به عالم مثال (مثال منفصل)؛ 3. انتقال به بدنی مادی در این عالم؛ 4. معطّل ماندن از تدبیربدن، بدون تحقق انتقالی از موارد مزبور.
قسم چهارم باطل است؛ به این دلیل که قاعده فلسفی اثبات شده «لامعطّل فی الوجود»[231]آن را رد میکند. قسم سوم نیز تناسخ بوده و باطل است؛ زیرا نفس، تدبیر بدن و نطفهای را بهعهده میگیرد که مستعدّ قبول تأثیر و تدبیر باشد و مستحقّ افاضه نفس از جانب واهب عقلی و مبدأ فیّاض است. این استحقاق و استعداد هم به طور طبعی است، نه گزاف و اتفاق. اگر، هم نفسجدید و هم نفس تناسخ یافته در بدنِ جدید حضور به هم برسانند، در این صورت، دو نفس دریک بدن تدبیر میکنند و این امری محال است. اجتماع دو نفس در این فرض، غیرقابل اجتناباست؛ زیرا بنا به فرض، از یکسو، باید انتقال صورت پذیرد، و از سوی دیگر، استعداد نطفه نیزفیض مبدأ فعّال بر نفس جدید را اقتضا میکند و حضور نفس تناسخ یافته نیز توان منع فیضاننفس جدید را ندارد.
محال بودنِ اجتماع دو نفس در یک بدن، به این دلیل است که در صورت اجتماع آن دو، یکبدن (یک موجود زنده)، دارای دو ذات مستقل میگردد که هر کدام به طور استقلالی یک بدن راتدبیر میکنند. و این امر محال است که یک شخص دو تدبیرگر داشته باشد؛ زیرا هم وجدان ماوجود دو نفس را رد میکند ـ زیرا وجدان به وجود یک نفس آگاهی و شعور دارد ـ و هم دوتدبیرگر مستقل با هم تنافی دارند و در به کار بستنِ قوای بدنی دچار تضاد میگردند.[232]
وانگهی، حدوث نفس جدید بدین دلیل ضروری است که بدنِ مستعد برای قبول نفس، درآن حد از کمال طبیعی نیست که نفس کامل را پذیرا باشد. بنابراین، باید نفس ضعیفی در حدّ قوّه(نفس هیولانی) به آن افاضه شود که این نفس از جانب مبدأ عقلی افاضه میشود. از اینرو، یکبدن دارای دو نفس کاملاً متضاد (یکی بالقوّه و دیگری بالفعل) میگردد. از سوی دیگر، با حادثشدن نفس از عنایت و فیض مبدأ فیّاض، دیگر دلیلی بر تعلّقِ نفسِ دوم به بدن وجود ندارد.
با باطل شدن دو قسم اخیر، روشن است که دو قسم نخست ممکن است و این در حالیاست که دو قسمِ نخست، «تناسخ» به شمار نمیآیند، نه اینکه تناسخ بوده و در عین حال، ممکنباشند.[233]
ج. تعطیل آنی نفس
بنابر فرض صحّت انتقال نفس از بدنی به بدن دیگر، به دلیل انفصال دو بدن از یکدیگر، نفس درحدّ فاصل دو بدن معطّل میگردد، و این امری محال است. البته روشن است که چون نفس درمبنای طرفداران تناسخْ مادی است و از مجرّدات به شمار نمیآید، این اشکال قوّت میگیرد. امااگر مبنای تجرّدی نفس پذیرفته شود، این اشکال وارد نمیشود و بلکه اشکالی مبناییتر مطرحمیگردد که عبارت است از: اتصال نفس به عالم مثال.[234] در این مبنا، نفسِ جدا شده از بدن،بدون هیچ وقفه زمانی و مکانی و بیهیچ تعلق زایدی بر ماده، به عالم مثال یا عقول متصلمیشود.
د. تجرّد نفس
با توجه به مبنای تجرّد نفس و اینکه نفس و بدن از جهت کمال و نقص با هم متفاوت بوده و بینآنها اتحاد بر قرار است،[235] و اینکه بدن به نفس وابسته است نه نفس به بدن،[236] مرگهنگامی اتفاق میافتد که نفس به کمال تجرّدی و فعلیت تمام خود رسیده و تعلّق خود به ماده رااز دست داده باشد.
بنابراین، با مردن انسان، نفس او تعلّقش را به بدن به طور کامل از دست میدهد. به این دلیل،حتی به بدنهای دیگر هم تعلّق پیدا نمیکند؛ زیرا اگر تعلّق نفس به ماده باقی مانده بود، در همانبدن اول باقی میماند و اساسا مرگی اتفاق نمیافتاد.[237]
نقد: آنچه در نقد برهان دوم شایان توجه به نظر میرسد عبارت است از اینکه مبنای فلاسفهدرباره عالم ماده، وحدت آن است؛ یعنی میگویند: عالم ماده فقط یک عالم است و تعدّد در آنراه ندارد.[238] حتی بر اساس این مبنا، برهانی برای اثبات وحدانیت خدا اقامه کردهاند. اما بایدگفت: این مبنا، مبنایی نادرست و قابل خدشه است.[239]
ملّاصدرا در نقد برهان ابوالبرکات بغدادی برای ابطال تناسخ، که همان برهان متکلّماناست،[240] این نکته را یادآور شده که دایره براهین ابطال تناسخ، تنها انتقال نفوس به بدنهایمادی در این عالم ماده و طبیعت را شامل میشود و با فرض عالم مادی دیگری غیر این عالم،یعنی با ابطال نظریه «وحدت عالم ماده»، امکان انتقال نفس به بدن مادی دیگری در عالمی دیگرکه آن هم مادی است، باقی میماند؛ زیرا براهین ابطال تناسخ بیش از امتناع انتقال در همین عالمرا رد نمیکنند.[241] با اینکه گفتار ملّاصدرا درباره عوالم طبیعی ناسازگار است و باید اینناسازگاری به گونهای حل گردد که با مبانی «حکمت متعالیه» سازگار باشد،[242] اما به هر حال، بافرض صحّت تعدّد عوالم و تحلیل ملّاصدرا از دامنه و برد براهین ابطال تناسخ، فرض پنجم نیز برفرضهای ملّاصدرا اضافه شده و صحّت آن مورد تأیید و تأکید است و این عین تناسخ بوده و درعین حال، صحیح است.
با توجه به این نکته بسیار مهم، باید صحّت تناسخ حاصل آمده را به گونهای تبیین کرد که بامبانی «حکمت متعالیه» سازگار باشد. آنچه در این مجال صحیح به نظر میرسد عبارت است ازاینکه اجسام و بدنهای عوالم طبیعی دیگر باید به گونهای متکاملتر از بدنهای این عالم باشند تابتوانند نفس به تکامل رسیده و دارای ملکات فراوان بالفعل را به خود بگیرند. به هر حال، ایننظریه از جهات گوناگون قابل بررسی است و در صورت پذیرش آن، تناسخی با معنا و مصداقمتفاوت از آنچه مطرح بوده، ارائه میشود که با مبانی ویژه فلسفی ارائه شده و از جهات گوناگونیدارای قوّت و مقبولیت است.
با توجه به بررسیهای به عمل آمده در این نوشتار، سه نکته روشن است:
اول اینکه ادلّه ابطال تناسخ فقط تناسخ در این عالم طبیعی را ابطال میکنند و توان ابطالانتقال نفس به عوالم دیگری مثل عالم عقول، عالم مثال و عالم طبیعی دیگری غیر این عالم راندارند. البته باید توجه داشت که برخی شارحان حکمت متعالیه، این تعبیر ملّاصدرا را به معنایانتقالِ نفس به عالم «مثال» گرفتهاند که از جهاتی صحیح به نظر میرسد. اما عبارات ملّاصدرا بهگونهای عام است که انتقال نفس به همه عوالم هستی، اعم از جهان ارواح، جهان عقول، جهانمثال و جهانی مادی غیر عالم طبیعی خودمان را شامل میشود و به هر حال، توضیح مطلبملّاصدرا با توجه به بیانِ مزبور، صحیح به نظر میرسد.
دوم اینکه ملّاصدرا با توجه به مبانی فلسفه خود درباره تشکیک وجود، نفسشناسی، وهستیشناسی عوالم هستی، ادلّه دیگران را ناقص و نادرست، و نظریه خود را صحیح دانستهاست.[243] در توضیح این نکته باید گفت: اشکالات متعددی مثل دوری بودن برهانتناسخ،[244] جدلی بودن قیاسهای مربوط به ابطال تناسخ،[245] و باطل بودن مفروضاتبراهین مزبور، موجب شده است که عدهای از متکلّمان قایل به تناسخ شوند؛[246] زیرا دلیلیقاطع و یقینی بر ابطال آن نیافته و بلکه موارد فراوانی از آیات و روایات را به عنوان مؤیّد و تأکیدآن تلقّی کردهاند. (برخی از این موارد در ادامه، مورد بررسی و نقد قرار خواهند گرفت.) برخیدیگر قایل به نقلی بودن ابطال آن گشتهاند.[247] اما ملّاصدرا با پیریزی مبانی و مباحث مهم هستیشناختی و جهانشناختی، توانست برهانی اقامه کند که نه تنها اشکالات براهین سابق رانداشت، بلکه رویکردی نوین برای اثبات معاد و رجعت به شمار میرفت.
در نقد کسانی که قایل به نقلی بودن ابطال تناسخ هستند، فقط یک نکته شایان توجه است: اگرآیات و روایات بدون دلیل صریحِ عقلی به ابطال آن پرداخته باشند، نظریه این دسته از متکلّمانصحیح است. اما اگر در بین آیات یا روایات، مطالب و بیانهایی ناظر به دلیل عقلی بوده باشند،دیگر مسئله ابطال تناسخ، مسئلهای عقلی خواهد بود که امور نقلی (قرآن و روایات) هم کاشفآن هستند. برای مثال، میتوان به فرمایش امام صادق علیهالسلام عطف نظر کرد که میفرماید: «فمن نسخالاول.»[248] حتی محقق داماد این حدیث را به صورت عقلی تبیین و تشریح کرده که صاحببحارالانوار ـ با وجود اینکه قایل به شرعی بودن ابطال آن است ـ آن را دقیقا به عنوان تأیید وتأکید نقل کرده است.[249] بنابراین، حتی اگر قایل به نقلی بودن ابطال تناسخ باشیم، باز هم بهعقلی بودن آن میرسیم.
سوم اینکه اشکالات عمده اهل تناسخ در پیشفرضهای نادرست آنان درباره مسائل فلسفینهفته است که مبحثی مفصّل و دامنهدار است، اما توجه به مهمترین نکات مربوط به آن در اینجالازم مینماید:
مبانی فلسفی نادرست تناسخ
1. انحصار عوالم در دو جهان مادی و عقلی
مهمترین اشکال قایلان به تناسخ در همه اقسام باطلی که تاکنون مورد بررسی بودهاند، این استکه همه آنها جهان هستی را فقط در دو عالم منحصر میدانند: عالم ماده و مُلک، و عالم عقلی وملکوت. ملّاصدرا این اشکال را تحت عنوان «حکمت مشرقی» در مشهد سوم کتاب الشواهدالربوبیة، اینگونه مطرح کرده است: مبنای این سخن و شبیه آن بر انحصار نشئههای وجود انسان در دو نشئه حسّی و عقلی استوار است. و عدم توجه آنان به نشئه اخروی (مثالی) ـ غیر از نشئهعقلی ـ آنان را به مطرح کردن عقاید باطلی در قالب تناسخ واداشته است.[250]
حتی پیش از ملّاصدرا، عرفای مسلمان نیز به این خطای اساسی توجه کرده و آن را مورد نقدو طرد قرار دادهاند.[251] در واقع، اینهمه قصهپردازی به دلیل جهل نسبت به عالم برزخ و مثالپدید آمده است.[252] این سه عالم همان نشئات سهگانهای هستند که عرفا نیز از آن سخن گفته وآن را تثبیت کردهاند،[253] با این فرق که آنان عوالمی بیش از سه عالم را مطرح کردهاند و تعابیرمتفاوتی برای بیان این عوالم دارند و معتقدند مرگ در حقیقت، انتقال نفس از نشئه طبیعی به نشئهاخروی و برزخی است.[254]
2. تبعیت نفس از بدن
دیگر اشکال عمده قایلان به تناسخ در این است که گمان کردهاند بدن حامل و نگهدارنده نفساست و با خارج شدن بدن از اعتدال طبیعی در مزاج خود، نفس نیز نمیتواند در آن باقی بماند ودر نتیجه، ناگزیر از ترک بدن میگردد.
در واقع، حکمای مشّاء و اشراق به این نظریه قایل بودهاند که بقای روح در بدن، وابسته بهاعتدال مزاج است.[255] با توجه به این مبنا بود که متکلّمان و فلاسفه مرگ انسان را با به همریختن اعتدال مزاج طبیعی بدن تبیین و توجیه میکردند. بنابراین، هیچ استقلالی برای نفس درحیات طبیعی و روحانی قایل نبودند. ملّاصدرا با نقد این مبنا، یادآور شد که در حقیقت، نفس حامل بدن است و مزاج آن را اعتدال میبخشد و با توجه به استقلال جوهری و تدبیری نفس، بارسیدن به مرحله فعلیت و غایت مطلوب در این دنیا، علاقهاش را به بدن از دست میدهد و بدنرا ترک میکند، نه اینکه مرگِ انسان با خارج شدن مزاج بدن از اعتدال اتفاق افتاده و نفس با حفظعلاقهاش به بدن مادی، به دنبال بدنی باشد که دارای مزاج معتدل طبیعی است.[256] وی حتی دراین تحلیل و انتقاد از مبنای آنان، به ریشه دیگری از اشتباهات آنان توجه کرده، مسئله مرگ را بهصورت هستیشناختی تبیین میکند و تبیین جهانشناختی و مادهانگارانه آنان از مرگ را اصلاحمیکند.[257] به هر حال، ملّاصدرا با تکیه بر باطل بودن این مبنا، به نقد نظریه آنان پرداختهاست.[258]
3. امتناع تجرّد نفس
از مهم ترین موارد لغزش قایلان به تناسخ، که آنها را به این نظریات بیاساس سوق داده، قایلشدن به عدم تجرّد نفس و به عبارت صریحتر، مادی بودن نفس است، چه آنان که به مطلق تناسخـ با هر یک از اقسام آن ـ قایلند و به طور مطلق نفس را مادی میدانند،[259] و چه فلاسفه کهنفوس متوسط را مادی دانسته، به اتصال آنها به اجرام فلکی قایلند.[260] چنین مبنایی آنها را بهسوی تناسخ سوق داده است.[261] اما با تکیه بر براهین قاطع تجرّد نفس،[262] دیگر به توجیهتناسخی کمال نفس نیازی نیست.[263]
4. فرق معاد با تناسخ
یکی دیگر از عوامل اصلی گرایش به تناسخ، عدم تفکیک میان رجعت یا معاد، و تناسخ است.حتی بعضی به دلیل ناتوان بودن از تفکیک این دو امر از یکدیگر، قایل شدهاند به اینکه «رجعت»همان «تناسخ» است و به همین دلیل، شیعیان علی بن ابیطالب علیهالسلامرا به عقیده تناسخ متّهمکردهاند.[264] این در حالی است که بزرگان حکمت و معرفت بین این دو امر تفاوت بزرگی قایلشده و تفاوت آن دو را به طور مفصّل تبیین و تشریح کردهاند.[265] معتقدان به تناسخ علاوه برخلط میان رجعت و تناسخ، میان معاد و تناسخ نیز خلط کرده و معاد را تناسخی دانستهاند که شرعمقدّس بدان تصریح و تأکید کرده است. ملّاصدرا به این مسئله پاسخ داده و به نقد مبانی آنانپرداخته و در این نقد و بررسی، فرق آن دو را تبیین کرده است.[266] فرق «حشر» و «تناسخ» درمبنای صدرایی، در بیان عرفا نیز بیان شده است.[267]
5. احتمال زیادت و نقصان
متکلّمان و فلاسفه در بررسیهای خود از برهان «تطبیق»، به ویژه با توجه به مبانی خود در بابافلاک، دچار مشکل اساسی شدهاند. این مشکل از آنجا ناشی شده که انتقال نفوس به افلاک رامبنا گرفته و نتوانستهاند عدم تناهی نفوس و تناهی افلاک را حل نمایند. بنابراین، قایل به تناهینفوس شده و از این نظر، قایل به گردش نفوس متناهی در بدنهای مادی شدهاند. از اینرو،ناتوانی آنان از تحلیل و بررسی این مسئله، عدهای از آنها را به سوی تناسخ کشیده است. ولیملّاصدرا به طور مفصّل، به پاسخ این شبهه پرداخته است.[268]
به هر حال، مبانی نادرست عدهای از متکلّمان یا فلاسفه در دوره اسلامی و پیش از اسلامدرباره طبیعت، انسان و خدا، و چه بسا کجفهمی در باب عقاید اسلامی درباره معاد و رجعت،موجب شده است که آنان به سوی عقیدهای باطل از جانب عقل و شرع کشیده شوند.
تناسخ عرفانی
با توجه به بررسیهای به عمل آمده در این نوشتار، هیچیک از اقسام تناسخ به معنای دقیق کلمه،عقلی و شرعی نبوده و از هیچ پشتوانه قابل قبولی برخوردار نیست، مگر تناسخ روح انسانی ازبدن مادی به بدن متکامل دیگر وی در عالم مادی دیگر، بر فرض اثبات یا امکان وجود عوالممتعدد مادی. یکی از مباحثی که در سخنان قایلان و طرفداران تناسخ به طور چشمگیر مطرحشده، وقوع مسخ در طول تاریخ است. آنها به گمان خود، از این مسئله برای اثبات تناسخ بهرهجستهاند.[269] ملّاصدرا برای ردّ این ادعا، اقسام قابل تصور تناسخ را اینگونه بیان کرده است:
1. انتقال نفس از بدنی به بدن دیگر در همین جهان طبیعت با تفصیلهایی که ذکر شد. اینقسم همان تناسخ باطلی است که هیچ دلیل محکمی بر صحّت آن وجود ندارد.
2. انتقال نفس از این بدن به بدن دیگر، نه در این جهان، بلکه در عالم آخرت یا مثال (برزخ)؛بدن اخروی در حقیقت، همان هیأت یا هیأتهای ملکوتی اعمال و اخلاق انسان است که نه تنهامیرا نیست، بلکه دارای حیاتی برزخی و ذاتی مثل حیات خود نفس است و تا قیامت زنده بوده وهمه امور مربوط به بهشت و جهنم، که برخاسته از امور مکتسب این جهان است، درباره آن بدنخواهد بود.[270] این همان تناسخ ملکوتی است که عرفا و محققان حکمت و معرفت بر آنتصریح و تأکید کرده و به اثبات آن پرداختهاند. این تناسخ به معنای دگرگونی خود نفس در نشئهآخرت است که به صورتهای حیوانی، گیاهی و جمادی ناقص صورت یافته و برحسب تفاوتمراتب و عادتهای زشت خود، به صورتهایی متناسب تبدیل میگردد.[271] در واقع، دراینجا، هم خود نفس تغییر صورت میدهد و هم در بدن مثالی متفاوت با بدن انسانی ظاهرمیشود که تأکید در این قسم از تناسخ، بر ظاهر شدن در بدنی متفاوت از صورت انسانی است؛زیرا توجه به هر دو طرف مسئله، در قسم سوم لحاظ شده.
3. قسم سوم از تناسخ این است که علاوه بر تبدیل شدن ظاهر بدن انسان به بدنی غیر انسانیمثل حیوانات و گیاهان و چه بسا جمادات، حقیقت نفس انسان نیز بر اساس ملکات اخلاقی واعمال وی به صورتی متناسب با آن تبدیل میشود. این قسم از تناسخ را «مسخ» میگویند.
در مسخ ـ به این معنا ـ در واقع، انتقالی صورت نمیگیرد؛ زیرا در همین دنیا، همین بدن مادیانسان به بدن و صورت حیوانی یا گیاهی و یا جمادی تبدیل میشود و نفس او نیز به تناسباعمالش، به همان صورت تبدیل میگردد. در واقع، استدلالکنندگان به آیات مربوط به چنینمسخی، تصور درستی از محتوای آن نداشتهاند؛ زیرا اینگونه مسخ، از نوع مسخِ تناسخی نیستکه انتقال روح در آن مطرح باشد. مسخ در این معنا، هم ظاهری است و هم باطنی. اگر هر دومسخ به طور همزمان و مقارن تحقق یابند، در همین دنیا ظاهر میشوند؛ مانند آنچه در موردعدهای از قوم یهود مطرح شده است.[272] و اگر فقط مسخ باطن باشد مانند آنچه در امّتمرحومه جریان دارد،[273] مسخ ظاهری آن فقط پس از مردن و در عالم برزخ ظاهر خواهد شدکه همان تناسخ صحیح از قسم قبلی است و در روایات اسلامی مورد تأکید قرار گرفته.[274] البتهتبدیل به صورت اعمال، منحصر در اعمال زشت نبوده و یک مسئله کلی است.[275] در تناسخعرفانی و ملکوتی، تکامل و رشد نیز وجود دارد که از آن به «تکامل برزخی» تعبیر میشود.[276]
ابن عربی درباره مراتب برزخی تکامل و تناسخ ملکوتی، مینویسد: همه انتقالات ودگرگونیهای نفس انسانی در عالم برزخ و مراتب تکاملی برزخی حاصل میشوند، نه آنگونه که اهل تناسخ قایلند در جهان طبیعت و میان بدنهای مادی.[277]
قیصری نیز در شرح مراتب این نوع تناسخ مینویسد: در همه مراحل تنزّل روح به مراتب ومواطن دنیوی، که همان قوس نزول است، نفس صورتها و قالبهای فراوانی به خود میگیردکه با عبور از آنها به صورتهای برزخی انتقال مییابد و بر حسب هیأتهای روحانی حاصل ازاعمالش در قوس نزول، در صورتهای بهشتی یا جهنمی ظاهر میشود که همان قوس صعوداست. همه اشارهها و توجهات اهل عرفان و شریعت به چنین انتقال و رجوعی معطوف است، نهتناسخ باطل که منحصر در عالم طبیعت است؛ زیرا عوالم هستی در نظر عارف، منحصر در دوعالم عقل و طبیعت نیست ـ همانگونه که توضیح آن گذشت.[278]
اگر تناسخ عرفانی را به گونهای تعمیم دهیم که تدبیر نفوس کامل بر بدنهای ضعیف یاموجودات حیوانی و نباتی و یا جمادی را هم دربر گیرد، میتوان همه تنزّلات و تجلّیاتانسانهای کامل در مخلوقات را «تناسخ» نامید.[279] «تناسخ» در این معنا، دیگر برگشت نفس ازفعلیت به قوّه نیست و تصرف ملکوتی و تدبیر الهی به شمار میرود.[280] بنابراین، اشتغالبرخی از نفوس به تکمیل نفوس متوسط و ضعیف، از لحاظ فلسفی و عرفانی بدون اشکال ومانع است و در روندی هستیشناختی تحقق مییابد.[281]
نقد: دو نکته بسیار مهم در نقد این رویکرد قابل توجه است: یکی مربوط به اصطلاح و تعبیر«تناسخ» است و دیگری مربوط به اقسام انتقال نفس:
الف. تعبیر تناسخ عرفانی: درباره محتوا و مبنای مسئله مزبور، تعبیر «تناسخ» تعبیر مناسبی بهنظر نمیرسد؛ زیرا در «تناسخ»، لزوما انتقال نفس از بدنی به بدن دیگر مطرح است و در اینرویکرد، فقط انتقال به بدن اخروی را شامل میشود. البته حتی اگر بدن دوم را لزوما مادی فرضنکرده باشیم ـ بر خلاف مبنای تناسخگرایان که عبارت است از: انتقال نفس از بدن مادی به بدنمادی دیگر ـ باز هم به کار بردن تعبیر «تناسخ» برای انتقال نفس به بدن اخروی نادرست مینماید.به هر حال، اگر آن را به طور تسامحی در این قسم هم به کار ببریم، دیگر موارد را، که در آنهاانتقالی صورت نگرفته است و فقط تحوّلی در مراتب وجودی نفس به شمار میروند، به هیچروی، نمیتوان مصداقی برای تعبیر «تناسخ» دانست.
با این تحلیل، آنچه مناسب بحث عرفانی به نظر میرسد این است که موارد مزبور را بااصطلاحات عرفانی مثل «تجلّی، ظهور، تصرف، خلق کردن به وسیله نیروی همّت، تکامل، وسعه وجودی» توصیف و تبیین کنیم.
ب. اقسام تناسخ: با توجه به توضیحات پیشین، روشن است که انتقال نفس از بدن مادی دراین دنیا، به بدن مادیدیگری در جهان طبیعیدیگر، که خارج ازاینعالماست،ممکنبودهوبرهانیقابل دفاع بر رد و انکار آن اقامه نشده است و در این تقسیمبندی، مورد توجه قرار نگرفته است.
نتیجه
در رویکرد فلسفی و عرفانی ملّاصدرا نسبت به مسئله «تناسخ»، براهین گذشتگان برای ردّ تناسخاز یکسو، و براهین فلاسفه و متکلّمان مسلمان و غیر مسلمان برای اثبات تناسخ از سوی دیگر،ناقص و نادرست شناخته شده است و در تحلیل هستیشناختی از نفس، بدن، جهان طبیعت وجهانهای فراطبیعی، براهین کامل و دقیقی برای ردّ تناسخ و اثبات معاد (با همه مفروضاتشرعی آن، اعم از روحانی و جسمانی) ارائه شده است که با مبانی عقلی و معرفتی عرفا و فلاسفهسازگار بوده و اصول دینی را نقض نمیکند.
البته در مسئله تناسخ، نکات و مسائل دیگری مثل نقد و بررسی ادلّه اهل تناسخ، شبهاتتناسخی درباره برزخ، رجعت و معاد، نقد و بررسی استناد متکلّمان یا فلاسفه به آیات و روایاتبرای اثبات تناسخ، نقد و بررسیهای تاریخی و رجالی درباره قایلان و طرفداران تناسخ، و نقدو بررسی عقاید اهل تناسخ نیز مطرح هستند که خارج از هدف منظور این نوشتار بوده و بررسیهر یک از آنها، زوایای دیگری از معارف عقلی، کشفی و دینی را بازگشایی میکنند، به ویژه اینکهاین مباحث، بر اساس مبانی نظری عرفان و «حکمت متعالیه» مطرح شدهاند و بررسی هر یک از این مباحث، روزنههایی به سوی معارف والای آن حکیم و عارفِ واصل میگشاید.
[129]* کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی ـ دانشگاه قم. تاریخ دریافت: 10/12/1386 ـ تاریخ پذیرش: 27/1/87.
پی نوشت
[130]ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة (قم، مصطفوی، 1368)، ص 4.
[131]ـ جمالالدین حسن حلّی، کشفالمراد فی شرح تجریدالاعتقاد، تحقیق سید ابراهیم موسوی زنجانی قم، شکوری، 1373، چ چهارم، ص 203. این همان معنایی است که ملّاصدرا به نقد و ردّ آن پرداخته است. (ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 4 به بعد.)
[132]ـ البته انتقال به حیوانات نیز در اینجا برایشان مسلّم است، گرچه تعریفشان فقط انسان را مدّ نظر دارد.
[133]ـ فخرالدین رازی، المطالب العالیة من العلم الالهی، تحقیق احمد حجازی السقاء بیروت، دارالکتابالعربی، 1987، ج 6و7، ص 201.
[134]ـ عبدالعزیز نسفی، کشف الحقائق، به اهتمام احمد مهدوی دامغانی تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1342، ص 55 و 173، به نقل از: ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومة، تصحیح حسن حسنزاده آملی و تحقیق مسعود طالبی (تهران، ناب، 1422)، ج 5، ص 200.
[135]ـ ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومة، ج 5، ص 200.
[136]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی تهران، علمی و فرهنگی، 1375، ص 1053 / مصطفی بالیزاد، شرح فصوصالحکم (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422)، ص 269 و بعد.
[137]ـ عبدالرزاق کاشانی، شرح فصوص الحکم (قم، بیدار، 1370)، چ چهارم، ص 286.
[138]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 357.
[139]ـ محمّدبن یعقوب کلینی، الکافی تهران، داراالکتب الاسلامیه، 1365، چ چهارم، ج 1، ص 10.
[140]ـ عبدالرزاق کاشانی، شرح فصوصالحکم، ص 286.
[141]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 1053.
[142]ـ عبدالرزاق کاشانی، شرح فصوص الحکم، پاورقی ص 183.
[143]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، تصحیح حسن حسنزاده آملی قم، بوستان کتاب، 1426، ج 3، ص 997 به عد.
[144]ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، به کوشش هانری کربن و سیدحسین نصر تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373، چ دوم، ج 1، ص 89.
[145]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 999.
[146]ـ قدما از یکسو، افلاک را دارای جرم میدانند و از سوی دیگر، آنها را دارای نفس. شرح و نقد این مطالب در ادامه خواهد آمد.
[147]ـ ملّاهادی سبزواری، اسرار الحکم، تصحیح ابوالحسن شعرانی تهران، اسلامیه، بیتا، ص 336.
[148]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 999.
[149]ـ ابن سینا، الالهیّات من کتاب الشفاء قم، مکتبة آیهاللّه المرعشی، 1404، ص 431 و بعد.
[150]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی قم، بوستان کتاب، 1380، ص 262 و بعد /فخرالدین رازی، مفاتیحالغیب (التفسیر الکبیر)، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420)، ط. الثالثه، ج 26، ص 414.
[151]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 128.
[152]ـ همان، ج 3، ص 7.
[153]ـ همان، ج 8، ص 17.
[154]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی قم، بوستان کتاب،1382، چ سوم، ص 323 و بعد.
[155]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 518.
[156]ـ همان، ج 2، ص 520 به بعد و ج 3، ص 732 و 782 به بعد / فخرالدین رازی، مفاتیحالغیب، ج 1، ص 82 / سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد پاکستان، دارالمعارف النعمانیة، 1401، ج 1، ص 350 / جمالالدین حسن حلّی، کشفالمراد، ص 165.
[157]ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 58، ص 208 و ج 59، ص 299 / سیدابوالقاسم خوئی، مصباح الفقاهة (بیجا، بینا، بیتا)، ج 1، ص 394.
[158]ـ ابنسینا، الالهیّات من کتاب الشفاء، ص 431 و بعد / ابن میثم بحرانی، قواعد المرام فی علمالکلام، تحقیقسیداحمد حسینی قم، کتابخانه آیهاللّه العظمی مرعشی نجفی، 1406، چ دوم، ص 156.
[159]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 437.
[160]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 323.
[161]ـ ماجد فخری، تاریخ الفلسفة الیونانیة بیجا، بینا، بیتا، ص 192.
[162]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 338 و بعد.
[163]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 5، ص 222 و ج 7، ص 318 / خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 998.
[164]ـ ابنسینا، الالهیّات من کتاب الشفاء، ص 432.
[165]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 339 و بعد.
[166]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 454.
[167]ـ همان، ص 462.
[168]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 36 و 42.
[169]ـ همان، ج 9، ص 42 / ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 452.
[170]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 42 / همو، المبدأ و المعاد، ص 452 و بعد.
[171]ـ همان، ج 9، ص 42 و بعد.
[172]ـ همان، ج 9، ص 42.
[173]ـ مراد از «مجرّد» در اینجا، مفهوم ذهنی است.
[174]ـ حسن حسنزاده آملی، تعلیقات شرح المنظومة تهران، ناب، 1422، ج 4، ص 261 و بعد.
[175]ـ حسن حسنزاده آملی، دروس معرفة الوقت و القبلة قم، بوستان کتاب، 1425، ص 110 و بعد.
[176]ـ حسن حسنزاده آملی، تعلیقات شرح المنظومة، ج 4، ص 261؛ ج 5، ص 206.
[177]ـ حسن حسنزاده آملی، تصحیح رسالة فی القطب و المنطقة لصدرالمتألّهین شیرازی تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378، ص 23.
[178]ـ برای ملاحظه بررسی مغالطات ناشی از خلط این مسئله، ر.ک. به مباحث علّامه حسنزاده آملی در: شرحالمنظومة، ج 4، ص 262، 333، 385، 389 و 400.
[179]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 999.
[180]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 210.
[181]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 982 و بعد. با توجه به اینکه ایشان تعلیقهای در این موضع از شرحفصوص ندارند، میتوان این را به عنوان تأیید این اصل معرفتی از سوی ایشان دانست.
[182]ـ برای توجه به جایگاه فلک قمر در افلاک، ر.ک. محمّدبنمسعود مسعودی، جهان دانش، تصحیح جلیل اخوان زنجانی تهران، میراث مکتوب، 1382، ص 48 به بعد.
[183]ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 1 التلویحات،، ص 89 به بعد.
[184]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 40 به بعد.
[185]ـ همان، ص 42.
[186]ـ همان، ص 43.
[187]ـ همان، ج 9، ص 37.
[188]ـ همان، ص 149.
[189]ـ همان، ص 150.
[190]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 703.
[191]ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 1، ص 453 به بعد و ج 2، ص 92 به بعد.
[192]ـ همان، ص 235 به بعد.
[193]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 4.
[194]ـ شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 2، ص 217 / قطبالدین شیرازی، شرححکمهالاشراق قم، بیدار، بیتا، ص 476 و 509.
[195]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 1000 و بعد / ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومة، ج 5، ص 191 و بعد.
[196]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 207 به بعد.
[197]ـ همان، ج 9، ص 210.
[198]ـ همان.
[199]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 439.
[200]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 4.
[201]ـ ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومة، ج 5، ص 192.
[202]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 170.
[203]ـ همان، ج 9، ص 16.
[204]ـ همان، ج 9، ص 16 به بعد.
[205]ـ همان، ج 9، ص 47 و بعد.
[206]ـ ابوالبرکات بغدادی، المعتبر فی الحکمة پاکستان، حیدرآباد الدکن، بیتا، ج 2، ص 358 / ملّاصدرا، الاسفارالاربعة، ج 8، ص 341 / فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 291.
[207]ـ ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ج 5، ص 69 و بعد.
[208]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 341.
[209]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 445.
[210]ـ فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 6، ص 278.
[211]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 437.
[212]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 13.
[213]ـ همان، ص 179.
[214]ـ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عبّاس زریاب تهران، علمی و فرهنگی، 1376، چ سیزدهم، ص 61 و بعد.
[215]ـ جعفر سبحانی، ارشاد العقول الی مباحث الاصول قم، مؤسسة الامام الصادق علیهالسلام، 1426، ج 1، ص 107.
[216]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 15 و بعد.
[217]ـ همان، ص 16.
[218]ـ همان، ج 9، ص 17.
[219]ـ همان، ج 5، ص 343.
[220]ـ همان، ص 344 به بعد.
[221]ـ همان، ج 9، ص 53 و بعد.
[222]ـ شهاب الدین نویری، نهایة الارب فی فنون الادب قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیه، 1423، (دوره سی و سه جلدی)، ج 22، ص 247 و بعد.
[223]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 8.
[224]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 321.
[225]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 2، ص 32 و بعد / همو، المبدأ و المعاد، ص 459.
[226]ـ ملّاهادی سبزواری، شرح المنظومة، ج 1، ص 206 و بعد.
[227]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 22 و بعد / همو، المبدأ و المعاد، ص 463.
[228]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 437.
[229]ـ همان، ص 437 و بعد / ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 7.
[230]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 7.
[231]ـ همان، ج 2، ص 322؛ ج 5، ص 328؛ ج 7، ص 103؛ ج 9، ص 14.
[232]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 439 / همو، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 9 و بعد.
[233]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 9.
[234]ـ همان، ص 12.
[235]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 459.
[236]ـ همان، ص 465.
[237]ـ همان، ص 465 و بعد.
[238]ـ همان، ص 154 و 158 / ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 6، ص 94.
[239]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 168. برای نقد و بررسی دقیق این برهان، ر.ک. رحیم قربانی، «براهینتوحید در فلسفه ملّاصدرا»، معرفت فلسفی 13 پاییز 1385، ص 74 و بعد.
[240]ـ ابوالبرکات بغدادی، المعتبر فی الحکمة، ج 2، ص 358 / عضدالدین ایجی، المواقف، تحقیق عبدالرحمان عمیره بیروت، دارالجیل، 1417، ج 2، ص 681. این همان برهانی است که در همین نوشته مورد نقد ملّاصدرا قرار گرفت و عبارت است از: دلالت عدم به یاد داشتن عوالم پیشین بر بطلان تناسخ.
[241]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 341.
[242]ـ ناسازگاری بیان ملّاصدرا در این است که در برخی موارد، وحدت عالم ماده را صحیح دانسته و در این زمینه، با فرض تعدّد عوالم طبیعی، برهان ابوالبرکات را مخدوش شمرده است.
[243]ـ نظیر آنچه علّامه طباطبائی در تفسیر نظرات آنان ذکر کرده است. ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان قم، جامعه مدرسین، 1417، چ پنجم، ج 8، ص 313.
[244]ـ قاضی عضدالدین ایجی، المواقف، ج 2، ص 677 / سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 2، ص 37 / ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 339.
[245]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 341.
[246]ـ همان، ص 208 / شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 2، ص 221 و بعد؛ ج 1، ص 89 / شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، تحقیق و تصحیح حسین درگاهی بیروت، دارالمفید للطباعة و النشر والتوزیع، 1414، چ دوم، ص 87 به بعد.
[247]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 208 / محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 6، ص 271.
[248]ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 324.
[249]ـ همان، ج 4، ص 321؛ ج 25، ص 325.
[250]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 312 و بعد.
[251]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 491.
[252]ـ ملّاصدرا، الاسفارالاربعة، ج 9، ص 30.
[253]ـ همان، ص 97 و 195 / ابن عربی، الفتوحات المکیة، تحقیق عثمان یحیی قاهره، المکتبة العربیه، 1395، (دوره چهار جلدی)، ص 228 و 568؛ (بیروت، دارصادر، بیتا)، (دورره چهارده جلدی)، ج 3، ص 387 / داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 396 و 1079 / صائنالدین ابن ترکه، تمهید القواعد، تصحیح حسن حسنزاده آملی (قم، الف لام میم، 1381)، ص 147 به بعد.
[254]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 212.
[255]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات، ج 2، ص 351 و بعد، ص 346 و بعد.
[256]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 47 و 55 / همو، المبدأ و المعاد، ص 465.
[257]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 52 و 205.
[258]ـ همان، ص 26 و بعد / ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 441.
[259]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 7.
[260]ـ خواجه نصیرالدین طوسی، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 999.
[261]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 7 / همو، المبدأ و المعاد، ص 437.
[262]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 302.
[263]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 437.
[264]ـ شهابالدین قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، ج 13، ص 242.
[265]ـ عبدالحسین احمد امینی، الغدیر بیروت، دارالکتاب العربی، 1397ق، ط. الرابعة، ج 2، ص 244؛ ج 3، ص 304 / سیدمحسن امین، اعیان الشیعة (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406)، ج 12، ص 411.
[266]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 30 به بعد و 208 / جعفر سبحانی، العقیدة الاسلامیة علی ضوء مدرسة اهلالبیت علیهمالسلام قم، مؤسسة الامام الصادق علیهالسلام، 1419، ص 234 و 294.
[267]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 847.
[268]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 4، ص 27 و بعد، ج 8، ص 371.
[269]ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 58، ص 116 و بعد.
[270]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 9، ص 228.
[271]ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 435 و بعد.
[272]ـ بقره 2: 24 / مائده (5): 60.
[273]ـ علیبن حسامالدین المتقی الهندی، کنزالعمّال بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409، (دوره شانزده جلدی)، ج 16، ص 161.
[274]ـ امینالاسلام طبرسی، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق لجنة من العلماء بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1415، ج 10، ص 642.
[275]ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 318 و بعد.
[276]ـ حسن حسنزاده آملی، ممّد الهمم فی شرح فصوص الحکم قم، رجاء، 1365، ص 429 و بعد.
[277]ـ صدرالدین قونوی، النفحات الالهیّة، تصحیح محمّد خواجوی تهران، مولی، 1375، ص 92.
[278]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 490.
[279]ـ محمّدبن حمزه فناری، مصباح الانس، تصحیح محمّد خواجوی تهران، مولی، 1374، ص 101.
[280]ـ داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 786.
[281]ـ ملّاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 7، ص 103.
- ـ ابن ترکه، صائنالدین، تمهید القواعد، تصحیح حسن حسنزاده آملی، قم، الف لام میم، 1381.
- ـ ابنسینا، الالهیّات من کتاب الشفا، قم، مکتبة آیهاللّه مرعشی نجفی، 1404.
- ـ ابن عربی، الفتوحات المکّیة، بیروت، دار صادر، بیتا، (دوره چهارده جلدی)، ج 1.
- ـ ـــــ ، الفتوحات المکّیة، تحقیق عثمان یحیی، قاهره، المکتبة العربیة، 1395، (دوره چهارده جلدی)، ج 3.
- ـ المتقی الهندی، علیبن حسامالدین، کنزالعمّال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409، (دوره شانزده جلدی)، ج 16.
- ـ امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406، ج 3.
- ـ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، بیروت، دارالکتاب العربی، 1397، ط. الرابعة، ج 2و3.
- ـ ایجی، عضدالدین، المواقف، تحقیق عبدالرحمان عمیره، بیروت، دارالجیل، 1417، ج 2.
- ـ بالیزاده، مصطفی، شرح فصوص الحکم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422.
- ـ بحرانی، ابنمیثم، قواعد المرام فی علمالکلام، تحقیق سیداحمد حسینی، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی،1406، چ دوم.
- ـ بغدادی، ابوالبرکات، الکتاب المعتبر فی الحکمة، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1373، چ دوم.
- ـ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، پاکستان، دارالمعارف النعمانیة، 1401، ج 1و2.
- ـ جرجانی، علیبن محمّد، شرح المواقف ایجی، مصر، السعادة، 1335ق، (دوره هشت جلدی).
- ـ حسنزاده آملی، حسن، تصحیح رسالة فی القطب و المنطقة لصدرالمتألّهین الشیرازی، تهران، سازمان چاپو انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378.
- ـ ـــــ ، تعلیقات شرح المنظومة، تهران، ناب، 1422، ج 4و5.
- ـ ـــــ ، دروس معرفة الوقت و القبلة، قم، بوستان کتاب، 1425.
- ـ ـــــ ، ممدّ الهمم فی شرح فصوص الحکم، قم، رجاء، 1365.
- ـ حلّی، جمالالدین حسن، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، تحقیق سیدابراهیم موسوی زنجانی، قم،شکوری، 1373، چ چهارم.
- ـ دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه عبّاس زریاب، تهران، علمی و فرهنگی، 1376، چ سیزدهم.
- ـ سبحانی، جعفر، ارشاد العقول الی مباحث الاصول، قم، مؤسسه الامام الصادق علیهالسلام، 1426، ج 1.
- ـ ـــــ ، العقیدة الاسلامیة علی ضوء مدرسة اهلالبیت علیهمالسلام، قم، مؤسسه الامام الصادق علیهالسلام، 1419.
- ـ سبزواری، ملّاهادی، اسرار الحکم، تصحیح ابوالحسن شعرانی، تهران، اسلامیه، بیتا.
- ـ ـــــ ، شرح المنظومة، تصحیح حسن حسنزاده آملی و تحقیق مسعود طالبی، تهران، ناب، 1422، ج 1و4 و5.
- ـ سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، به کوشش هانری کربن و سیدحسین نصر، تهران،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373، چ دوم، ج 1و 2.
- ـ شیرازی، قطبالدین، شرح حکمهالاشراق قم، بیدار، بیتا.
- ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، المیزان، قم، جامعه مدرّسین، 1417، چ پنجم، ج 8.
- ـ طبرسی، امینالاسلام، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق لجنة من العلماء، بیروت، مؤسسه الاعلمیللمطبوعات، 1415، ج 10.
- ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، تصحیح حسن حسنزاده آملی، قم، بوستان کتاب،1426، ج 2و3.
- ـ فخرالدین رازی، المطالب العالیة من العلم الالهی، تحقیق احمد حجازی السقاء، بیروت، دارالکتاب العربی،1987.
- ـ ـــــ ، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420، ط. الثالثة، ج 1 و 26.
- ـ فخری، ماجد، تاریخ الفلسفة الیونانیة (بیجا، بینا، بیتا).
- ـ فناری، محمّدبن حمزه، مصباح الانس، تصحیح محمّد خواجوی، تهران، مولی، 1374.
- ـ قربانی، رحیم، «براهین توحید در فلسفه ملّاصدرا»، معرفت فلسفی 13 (پاییز 1385)، 53ـ83.
- ـ قلقشندی، شهابالدین، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، (دوره پانزدهجلدی)، ج 13.
- ـ قونوی، صدرالدین، النفحات الالهیّة، تصحیح محمّد خواجوی، تهران، مولی، 1375.
- ـ قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1375.
- ـ کاشانی، عبدالرزاق، شرح فصوص الحکم، قم بیدار، 1370، چ چهارم.
- ـ کلینی، محمّدبنیعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365، چ چهارم، ج 1.
- ـ مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 4 و 6.
- ـ مسعودی، محمّدبن مسعود، جهان دانش، تصحیح جلیل اخوان زنجانی، تهران، میراث مکتوب، 1382.
- ـ مفید، محمّدبن محمّد، تصحیح اعتقادات الامامیة، تحقیق و تصحیح حسین درگاهی، بیروت دارالمفیدللطباعة و النشر والتوزیع، 1414، چ دوم.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، 1382، چ سوم.
- ـ ـــــ ، المبدأ والمعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، 1380.
- ـ ـــــ ، الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة، قم، مصطفوی، 1368، (دوره نه جلدی).
- ملکی تبریزی، میرزا جوادآقا، أسرار الصلاة، تهران، پیام آزادی، 1378، چ هشتم.
- ـ نسفی، عبدالعزیز، کشف الحقایق، به اهتمام احمد مهدوی دامغانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1342.
- ـ نویری، شهاب الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیة، 1423، (دوره سی وسه جلدی)، ج 22.