حکمت فردیدی تحلیل و نقد حکمت اُنسی و علمالاسماء تاریخی سیداحمد فردید
یکی از متفکران تأثیرگذار در چند دهه گذشته کشور ما سیداحمد فردید است. فردید با کاوشهایاسمشناسانه، بهرهگیری از آراء عرفای اسلامی، فلسفه هایدگر و تأمّل در منابع دینی، به مقولات ومفاهیمی نو رسید که هم تجدّدگرایان و هم سنّتیاندیشان را با چالشهایی جدّی مواجه ساخت. بهنظر او، مابعدالطبیعه در سراسر تاریخش، مبتلا به غفلت از وجود و خلط میان وجود و موجود بودهاست. همه نظامهای فلسفی شرق و غرب به دلیل غفلت از علم حضوری و محدود ماندن در تنگنایعلم حصولی، از شرقِ حقیقت دور و گرفتار غربزدگی شدهاند. علاوه بر این، بشر در دوره جدید باطرح «اصالت موضوعیت نفسانی» از سوی دکارت، به خودبنیادی رسیده و غربزدگیاش مضاعفشده است. ما شرقیان، که صدر تاریخ جدیدمان ذیل تاریخ غرب است، در این ماجرا وضعاسفبارتری داریم. عصر طلایی تاریخ، دوره امّت واحده پریروز بود که انسان در قُرب وجود مأواداشت. دوره دیروزی با متافیزیک آغاز شد و امروز عصر «خودبنیادی» است و فردا دوره آگاهی ازاین وضعیت و تمنّای رهایی از آن. اما دوره نهایی در تاریخ بشر، عصر امّت واحده پس فرداست کهعصر سراسر نور و ظهور است؛ عصری که جامعه انسانی به اوج کمال میرسد. مقاله حاضر این نظامفکری را استخراج، تنظیم، تحلیل و به اجمال، نقد میکند.
Article data in English (انگلیسی)
سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 52ـ11
محمّد فنائی اشکوری[2]
چکیده
یکی از متفکران تأثیرگذار در چند دهه گذشته کشور ما سیداحمد فردید است. فردید با کاوشهایاسمشناسانه، بهرهگیری از آراء عرفای اسلامی، فلسفه هایدگر و تأمّل در منابع دینی، به مقولات ومفاهیمی نو رسید که هم تجدّدگرایان و هم سنّتیاندیشان را با چالشهایی جدّی مواجه ساخت. بهنظر او، مابعدالطبیعه در سراسر تاریخش، مبتلا به غفلت از وجود و خلط میان وجود و موجود بودهاست. همه نظامهای فلسفی شرق و غرب به دلیل غفلت از علم حضوری و محدود ماندن در تنگنایعلم حصولی، از شرقِ حقیقت دور و گرفتار غربزدگی شدهاند. علاوه بر این، بشر در دوره جدید باطرح «اصالت موضوعیت نفسانی» از سوی دکارت، به خودبنیادی رسیده و غربزدگیاش مضاعفشده است. ما شرقیان، که صدر تاریخ جدیدمان ذیل تاریخ غرب است، در این ماجرا وضعاسفبارتری داریم. عصر طلایی تاریخ، دوره امّت واحده پریروز بود که انسان در قُرب وجود مأواداشت. دوره دیروزی با متافیزیک آغاز شد و امروز عصر «خودبنیادی» است و فردا دوره آگاهی ازاین وضعیت و تمنّای رهایی از آن. اما دوره نهایی در تاریخ بشر، عصر امّت واحده پس فرداست کهعصر سراسر نور و ظهور است؛ عصری که جامعه انسانی به اوج کمال میرسد. مقاله حاضر این نظامفکری را استخراج، تنظیم، تحلیل و به اجمال، نقد میکند.
کلیدواژهها: حکمت انسی، علمالاسماء، مابعدالطبیعه، وجود، موجود، غربزدگی، حکمتتاریخ، فروید.
مقدّمه (فردید و منابع فکری او)
یکی از فیلسوفان تأثیرگذار معاصر ایران سیداحمد فردید (1289ـ1373 ش) است. نام اصلی اواحمد مهینی یزدی است. وی پس از تحصیل مقدّمات علوم در زادگاهش یزد، در سال 1305 بهتهران آمد و در دارالفنون تحصیل کرد. سپس در رشته فلسفه در دانشگاه تهران به اخذ مدرکلیسانس نایل شد. وی مدتی در درسهای آیهاللّه تنکابنی، سیدکاظم عصّار و شریعت سنگلنجیشرکت کرد. فردید زبانهای عربی، فرانسوی و آلمانی را نیز آموخت و بعدها با برخی اززبانهای کهن شرقی و غربی آشنا گردید. در سالهای پس از جنگ جهانی، مدتی در آلمان وفرانسه فلسفه خواند و با فیلسوفان هایدگری ارتباط برقرار نمود و چندی در دانشسرای عالی ومدتی در دانشگاه تهران، فلسفه تدریس کرد. او پس از بازنشستگی، در سخنرانیهای خود، بهبیان آرائش میپرداخت.
از فردید، آثار مکتوب اندکی برجای مانده است. به این اعتبار، برخی او را «فیلسوف شفاهی»لقب دادهاند. چند مقاله از او در مجله سخن منتشر گردیده که حاکی از دانش عمیق او نسبت بهفلسفه غرب است. او از نخستین کسانی است که در ایران به معرفی و تحلیل فلسفههای آلمانیهمچون فلسفه هایدگر (Heidegger; 1889-1976) و هوسرل (Husserl; 1859-1938)پرداخته است. آثار چندی درباره او و همچنین یادداشتهایی از درسهای او توسط شاگردانشمنتشر شده است. کتاب دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان درسهایی از فردید است که توسطمحمّد مددپور از نوار پیاده شده و همراه با مؤخرّهای مفصّل از خود مددپور تحت عنوان«حکمت انسی و علمالاسماء تاریخی: تفصیل بعد از اجمال» منتشر گردیده است. مددپور آثاردیگری را نیز با الهام و تأثیرپذیری از آراء فردید در زمینههای تاریخ اندیشه و هنر تألیف نمودهاست. کتابی دیگر با عنوان آراء و عقاید سیداحمد فردید یا مفردات فردیدی حاوی سخنانفردید است که توسط سید مصطفی دیباج به ترتیب الفبایی تنظیم و منتشر شده است. برخی ازاندیشههای فردیدی در نوشتههای شهید سیدمرتضی آوینی منعکس شده است. در آثار رضا داوری نیز میتوان وجوهی از تفکر فردیدی را یافت.
اما مهمترین اثری که در تبیین و دفاع از نظام فکری فردید منتشر شده از مرحوم سیدعبّاسمعارف (1331ـ1381) است. او از فردید با عناوینی همچون «استاد بزرگ حکمت مشرق» یا«حکیم بزرگ انسی معاصر» و «آموزگار حکمت انسی و علمالاسماء تاریخی» یاد میکند. شایدمعارف مناسبترین فرد برای ارائه و تبیین افکار فردید بود که مرگ زودهنگام او مهلتش نداد کهاین مهم را به انجام رساند. کتاب نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی او، که قرار بود در سهمجلّد تدوین شود و فقط یک مجلّد آن منتشر گردید؛ نما و شمایی از تفکر فلسفی و عرفانیفردید را نشان میدهد.
اینها همه به نحوی از شاگردان فردید محسوب میشوند؛ اما تأثیر فردید منحصر در شاگرداناو نیست. ردّپای مفاهیم و ادبیات فردیدی را میتوان در آثار بسیاری از متفکران و روشنفکرانموافق و مخالف او مشاهده نمود. اما با وجود این، افکار و آراء فردید کمتر مورد بررسی وارزیابی تحلیلی و انتقادی واقع شده است. بیشک، کمبود منابع مکتوب در زمینه افکار فردید وابهام و اغلاق در زبان وی، از عوامل این امر است. یکی از آثاری که به تحلیل برخی از آراء فردیدو تأثیرات او پرداخته کتاب هویّتاندیشان و میراث فکری احمد فردید، نوشته محمّد منصورهاشمی است.
فردید از جهاتی با دیگر فیلسوفان و متفکران، اعم از سنّتی و متجدّد، متفاوت است و آراء ومواضع او همواره مورد مناقشات بسیار بوده است. فردید در موضوعات متنوّعی سخن گفته، امامحور تفکر وی پرسش او در باب «وجود» و «تاریخ» است. برای شناخت تفکر فردید، باید بهچهار مؤلّفه مهم تفکر او توجه نمود:
1. عرفان اسلامی، به ویژه نظریات محییالدین عربی؛
2. فلسفه مارتین هایدگر؛
3. مبادی اسمشناسی[3] یا علمالاسماء؛
4. قرآن کریم. ضروری است که این مؤلّفه نیز در کنار سه مؤلّفه قبل ذکر شود. قرآن و به تبعآن، حدیث ـ البته با تفسیر خاص فردیدی ـ نقشی بنیادی در تفکر فردید دارد. الهیّات،علمالاسماء و همچنین حکمت تاریخ او بدون این منبع غیرممکن بود. بسیاری از مفاهیم وواژگان بنیادی تفکر او نیز برگرفته از قرآن است. به تعبیر او، «چشمه حکمتْ کلاماللّه مجیداست.»[4]
اینها منابع اصلی تفکر او هستند؛ اما او از فیلسوفان بسیاری همچون افلاطون، ارسطو، هگل،مارکس و نیچه و همچنین حکمای اسلامی تأثیر پذیرفته است. در عرفان اسلامی، به شاعرانعارفی همچون جلالالدین مولوی، فخرالدین عراقی، محمود شبستری، عبدالرحمان جامی، وشمسالدین حافظ بسیار استناد میکند. در این میان، حافظ جایگاه ویژهای نزد وی دارد.
وجود و موجود
شاید بتوان گفت: «حکمت انسی» فردید بازخوانی تصوّف ابن عربی با فلسفه هایدگر واسمشناسی فردیدی است. مطابق روایت عبّاس معارف از اندیشههای فردید، نظریه محوریفردید ـ که تقریری از نظریه عرفای اسلامی است ـ این است که «وجود غیر از موجود است.»وجود واحد و موجود کثیر است. حقیقت وجود و وجود صِرف چیزی جز خداوند نیست و اینوجود نمیتواند بیش از یکی باشد. عالم کثرات عالم موجودات است که با معیّت حقْ موجودند.البته موجود حقیقی، یعنی ما ذاته الوجود، همان وجود است و موجودیت ماسوا به نحو مجازیاست. آنها عین وجود نیستند، بلکه ما له الوجودند. از اینرو، آنها را نه موجود، بلکه «امروجودی» یا «کائن» میگویند که با معیّت وجودْ متحقق هستند.
بر این اساس، یکی از ارکان مدرسه فردید نقد متافیزیک (مابعدالطبیعه) است. از نظر او،متافیزیک در طول تاریخ 2500 سالهاش، از یونان باستان تا فلسفه اسلامی و تا فلسفه غربی،یکسره حاصل یک مغالطه عظیم است. آن مغالطه «خلط بین وجود و موجود» است. متافیزیک در طول تاریخش، همیشه «موجود» را به جای «وجود» گرفته و در حقیقت، از وجود غفلت کردهاست. حتی مسلک اصالت وجودی ملّاصدرا نیز چیزی جز اصالت موجود نیست. اما در عرفاناسلامی، به این حقیقت توجه شده است و عرفا، به ویژه ابن عربی و اتباع او، که حکمای راستینهستند، از حقیقت وجود بحث کردهاند.
اهمیت هایدگر آلمانی از نگاه فردید در این است که وی نخستین فیلسوف غربی است که بهاین مطلب پی برده و دریافته که سراسر تاریخ متافزیک همراه با غفلت از وجود است. فردید دراین زمینه، خود را همسخن با هایدگر میداند. در حقیقت، هایدگر با عرفای اسلامی در اینجهت اشتراک نظر دارد. پرسش اساسی تفکرْ پرسش از حقیقت وجود است که همه صورمتافیزیک در طول تاریخ، آن را نادیده انگاشتهاند. فردید از این غفلت به «نیستانگاری» تعبیرمیکند.[5]
این غفلت از وجود و گم شدن در موجود، مغالطهای نیست که در متافیزیک کشف و حلشود، بلکه در ذات و ماهیت متافیزیک قرار دارد و با رفع این مغالطه، متافیزیک رفع میشود.موضوع متافیزیک «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» است. فلاسفه گمان میکنند: اینموضوع همه حقایق را دربر میگیرد، غافل از اینکه «موجود بماهو موجود» حقیقت وجود را دربرنمیگیرد. اما حکمت انسی یا عرفانْ علم به حقیقت وجود است که در آن از ذات متعالی و اسماءو تجلّیات او و به عبارت دیگر، از ذات حق به اعتبار تجلّیاتش جستوجو میشود. بحث ازواجبالوجود از مسائل متافیزیک است که در الهیّات به معنای اخص از آن بحث میشود؛ اما ازدیدگاه عرفانی، واجبالوجود همان حقیقت لابشرط مقسمی وجود استکه موضوععرفان استو البته نیازی به اثبات ندارد و تعیّنات وجود چیزی جز اسماء و صفات حق و مظاهر آنها نیست.
الهیّات نیز مانند متافیزیک، از وجود غفلت کرده است. در تاریخ فلسفه، از سقراط تا امروز،در همه نظامهای فلسفی، «موجود» به جای «وجود» نشسته و به این دلیل، همه آنها از حقیقتدور شدهاند. این انحراف با سقراط شروع و توسط افلاطون بسط یافت. اشتغال به «موجود» به جای «وجود» تنها یک خطای فلسفی نیست، بلکه با فراموشی وجود، همه ابعاد زندگی انسانی ونسبت عالم و آدم دگرگون و دوره دیگری در تاریخ بشر آغاز میشود، و هنگامی که به وجودتوجه شود تاریخ بشر وارد دورهای جدید میشود.
هایدگر از حقیقت وجود و کنه متافیزیک پرسش کرد. این دو پرسش به هم متصلند.متافیزیک وقتی آغاز میشود که وجود فراموش شود. با طرح پرسش از حقیقت وجود، پایانتاریخ متافیزیک نزدیک شده است. در متافیزیک، وجود را بدیهی تلقّی کردهاند؛ اما هایدگر وپیش از او عرفای اسلامی، بداهت وجود را مورد پرسش قرار دادهاند. با اینکه وجود عین ظهور وپیدایی است، اما برای همهبدیهیوآشکارنیست؛مانندنورکهدرعینظهور،حقیقتش بدیهی نیست.
مابعدالطبیعه نیستانگار با مظهریت طاغوت نسبت دارد که به عنوان صورت نوعی دورهیونان و روم ظهور کرد. نیستانگاری در متافیزیک، که از 2500 سال پیش مطرح گردید، با فلسفهدکارت صورت جدیدی پیدا کرد. دکارت با گفتن «میاندیشم، پس هستم»[6] بر محور نفسانیت،همه چیز جز انانیت نفس انسانی را نیست انگاشت. این نسبت نیستانگارانه خودبنیادگرایانه باوجود، البته همواره به طور مضمر وجود داشته است؛ اما دکارت آن را از اضمار به تصریحدرآورد. او به جای اثبات خدا، خود را اثبات کرد. این ادعای «انا الحق» همان اعلام «انا الطاغوت»است.[7] موضوعیت نفسانی،[8] که در فلسفههای پس از دکارت، به ویژه اسپینوزا، کانت و هگلنیز آشکار است، بزرگترین حجاب حق و حقیقت است. در فلسفههای اومانیستی واگزیستانسیالیستی بعدی نیز چیزی جز انانیت فردی و انانیت منتشر (کلکتیویسم بورژوازی) بهعنوان طاغوت اصالت ندارد. فردید دوره جدید تاریخ غرب را «دوره اصالت نفسالنفس»مینامد و در این نامگذاری از حدیث نبوی «لکل شیءٍ نفس و نفس النفس الهواء» الهاممیگیرد.[9]
از نگاه فردید، در پرسش از ماهیت اشیا نیز فلاسفه به خطا رفتهاند. آنها از ماهیت اشیاپرسیدهاند، بدون اینکه تصور درستی از خود ماهیت داشته باشند. شناخت ماهیت بدون شناخت وجود ممکن نیست و چون فلاسفه از وجود غافل شدهاند، به درک ماهیات نیز نرسیدهاند. ازاینرو، غفلت از ماهیت به تبع غفلت از وجود، ویژگی ذاتی متافیزیک است. تنها عرفا در ماهیتخود ماهیت تأمّل کردهاند. از نظر آنان، حقیقت ماهیت مظهریت اسماء الهی است. ماهیاتمجالی و مظاهر اسماء حق در ذات حقاند که به آنها «اعیان ثابته» گفته میشود. اعیان ثابته ماهیتو حقیقت اشیا هستند و ماهیت خود اعیان ثابته مظهریت اسماء حق در ذات حق است. ماهیاتْوجود حقیقی ندارند؛ تجلّی وجود حق در ماهیات است که آنها را موجود میکند.[10] وی درجایی میگوید: «صورت منعکس ذات حق در آینه عدم را "ماهیت" گویند.»[11]
اصالت وجود یا ماهیت
با توجه به آنچه گفته شد، موجودات نه فردی از افراد وجودند، نه حصّهای از آن؛ نه وجود خاصموجودات اصالت دارد و نه ماهیت آنها، بلکه آنها با معیّت قیّومی یا معیّت استیثاری وجود حقْموجودند. مناط تحقق یک شیء تجلّی خداوند در عین ثابت آن است. ادلّهای که اصحاباصالت وجود و نیز اصحاب اصالت ماهیت اقامه کردهاند، مدعای آنها را اثبات نمیکند. ادلّهاصالت وجود به جای اثبات اصالت وجود، اعتباریت ماهیت را اثبات میکند، نه اصالت وجود را.نظر آنها در واقع، همان اصالت موجود است، نه اصالت وجود؛ چنانکه ادلّه اصالت ماهیت بهفرض صحّت، فقط بطلان اصالت وجود را اثبات میکند، نه صحّت اصالت ماهیت را. هماصالت وجودیها و هم اصالت ماهیتیها در یک خطا مشترک هستند که یا وجود موجوداتاصالت دارد یا ماهیت آنها، در حالی که چنین حصر و انفصالی در کار نیست. موجود ممکناساسا وجودی خاص ندارد تا سخن از اصالت آن به میان آید. ممکن امری حادث و مسبوق بهعدم است و چیزی است که عدم ذاتی دارد و طریان وجود بر عدم و عدم بر وجود محال است؛چراکه وجود عین طرد عدم است. اساسا سخن از وجود ممکن گفتن تناقضآمیز است. چیزیکه عین وجود است چگونه میتواند ممکن ـ یعنی نسبتش به وجود و عدم ـ یکسان باشد؟ چیزی که حادث ـ یعنی مسبوق به عدم است ـ چگونه میتواند وجود باشد؟ قایل شدن به وجودبرای ما سوی اللّه، و اکوان هستینما را وجود پنداشتن منشأی جز غفلت از حقیقت وجود ندارد.«حوالت چنین است که ما اصالت به نیستی هستنما می میدهیم.»[12] اما در واقع:
ما عدمهاییم هستیها نما
تو وجود مطلق و هستی ما.[13]
از اینرو، اطلاق «وجود» بر غیر حق تعالی به نحو مجازی است. و هم از این جهت است کهحمل «وجود» بر ممکنات فقط به نحو اشتقاقی صحیح است، نه به حمل مواطاتی؛ یعنینمیگوییم: انسان وجود است، بلکه میگوییم: انسان موجود است. از اینروست که برخیمتفکران غربی گفتهاند: وجود محمول حقیقی هیچ حقیقتی نیست. این نه به معنای اعتباریتوجود است، بلکه چنانکه هایدگر گفته، بر تعالی وجود از موجودات دلالت دارد.[14] وجود جزیک مصداق ندارد. از اینرو، نه متواطی است و نه مشکّک. افراد متعدد ندارد تا حملش بر آنها بهیکی از این دو نحو باشد. البته تشکیک در مظاهر هست. موجودیت ممکنات به معیّت قیّومیوجود حق و تجلّی اسم «قیّوم» در اعیان ثابته است. این وجود عام مرتبهای از مراتب وجود مطلقاست. وجود تجلّی اعظم هویّت غیب است که میتوان از آن به «وجه اللّه» تعبیر نمود.
پس تحقق هر شیء به اعتبار معیّت حق با اوست. «مناطتحقق موجودات به امری است ورایآنها که این امر به اعتقاد حکمایانسی، تجلّی وجود حق در اعیان «ماهیات» یا به بیان دقیقتر،معیّت استیثاری حق با اعیان اشیاست.»[15] ماهیات با تجلّی و معیّت قیّومی حق موجود ومتحققمیشوندوبا انقطاع تجلّی وجودی، بهکتمعدمبازمیگردند و وجودشانمجازیاست.[16]
مابعدالطبیعه نه تنها از حقیقت وجود، بلکه از حقیقت حقیقت نیز غفلت کرده است. حقیقتشیء تجلّی حق در آن است. به عبارت دیگر، حقیقت نه مطابقت ذهن با خارج است؛ آنچنانکهارسطوییان برآنند، و نه مطابقت خارج با ذهن است؛ آنگونه که کانت میاندیشد، بلکه حقیقتْتجلّی و نامستوری غیب هویّت وجود و کشف حجاب هویّت غیب است، نه یک امرشناختشناسانه. حقیقت تجلّی حق است.[17]
ماهیت مجلا و مظهر این تجلّی است. به عبارت دیگر، هر ماهیتی تعیّنی از تعیّنات وجودمطلق و مظهر اسمی از اسماء حق است. تعیّنات مستهلک در حقیقت وجودند. از اینجا، میتواندانست که هر شیئی از آن جهت که جلوهای از حق است، حق مقیّد است. تقرّر ماهیات حاصلتجلّی حق به ذات خود در آینه عدم است. این تجلّی برحسب مراتب تجلّی، دارای مراتبی است.این مراتب در عرفان اسلامی، به اجمال عبارتند از: عالم علم و عالم عین یا فیض اقدس و فیضمقدّس. با تجلّی اول، اعیان و با تجلّی دوم، اکوان تقرّر مییابند. عوالم به تفصیل عبارتند از:حضرات خمس.
چنانکه ملاحظه شد، این دیدگاه تقریری است از آراء عرفای اسلامی که در بیان آن، به آثارعرفا، به ویژه صدرالدین قونوی، ارجاع میدهند.
معرفت در حکمت انسی و نقد منطق ارسطویی
در مدرسه فردید، منطق ارسطویی، هم در تحصیل معرفت تصوری عاجز است و هم در تحصیلمعرفت تصدیقی. شناخت تصوری در این منطق، محال است؛ زیرا برای تعریف هر ماهیتی، ازاجناس و فصول آن استفاده میشود؛ اما چون اجناس عالی بسیطند و حد برای آنها ممکن نیست،پس هیچیک از اجناس و انواع تحت آنها قابل تعریف نیست.
اما در حکمت انسی، اساس معرفت از راه علم حضوری است، نه علم حصولی. از اینرو،منطق صوری، که بر مدار علم حصولی است، جایگاه مهمی ندارد. یک ماهیت وقتی به طور کاملشناخته میشود (حقالیقین) که از طریقی کشفی بدانیم مظهر کدام اسم است. اما پیش از رسیدنبه اینکشف نیز راهیبرای شناخت ماهیت هست و آن از طریق شناخت مقتضیات ماهیات است.«مقتضیات ماهیات» آثار و افعالی هستند که به موجب تجلّی شأنی از شئون وجود یا اسمی ازاسماء حق در آنها ظهور مییابند. از طریق منطق تعبیر و تأویل (زندآگاهی)[18] میتوان درمرحله علمالیقین به این شناخت رسید. اساسا از این طریق است که انسان علوم و معارفش را به دست میآورد، نه از طریق منطق ارسطویی. وی در اینجا، با تأثیر از هایدگر از چند دورتأویلی[19] نام میبرد که با سیر در آنها، ماهیات شناخته می شوند: دور تأویلی جزء و کل، کلی وجزئی، عموم و خصوص، اطلاق و تقیید، و تصور و تصدیق.[20]
شناخت تصدیقی نیز با منطق ارسطویی میسّر نمیشود؛ زیرا معتبرترین راه شناخت در اینمنطق، قیاس منطقی است که آن نیز در تولید معرفت عقیم است. اشکالی که از گذشتههای دور برقیاس وارد شده این است که همه قیاسها به شکل اول برمیگردند و شکل اول مصادره بهمطلوب است؛ زیرا کلّیت کبرا شرط صحّت اعتبار نتیجه است و با علم به کلّیت کبرا، شکی درصحّت نتیجه و نیازی به تشکیل قیاس نخواهیم داشت. به عبارت دیگر، امر از دوحال خارجنیست: یا قبل از تشکیل قیاس، به اندراج اصغر تحت اکبر علم داریم، یا نداریم. اگر علم نداشتهباشیم کلّیت کبرا مخدوش است و در نتیجه، قیاسی صورت نخواهد گرفت. اگر علم داشته باشیمنیازی به تشکیل قیاس نیست و چنین استنتاجی تحصیل حاصل است. در نتیجه، تشکیل قیاسوقتی ممکن است که از قبل به نتیجه آن علم داشته باشیم؛ اما برای تحصیل امر مجهول، کاری ازقیاس ساخته نیست و از این طریق، هیچ علم جدیدی عاید ما نمیشود.
اما در حکمت انسی، برای تطبیق حکم کلی بر فرد به تحقق اقتضای عین ثابت بر فرد نظرمیشود. قضیهای که مقتضای ماهیتی را بیان میکند به صورت قضیه طبیعیه است، نه کلیه یا جزئیهو یا مهمله. از طریق ادوار تأویلی، با تعمّق در آثار و افعالی که از اشیا به طور مکرر سر میزند بهنحو برهان إنّی به مقتضیات ماهیات پی میبریم. این شناخت ظنّی است؛ اما اگر به وجه اقتضا پیببریم، این شناخت یقینی میشود. راه پی بردن به وجه اقتضای طبیعت، تعمّق در ماهیت شیء وشناخت اجزای آن و مناسبات میان اجزاست. از طریق شناخت طبیعت، به نحو برهان لمّی به آثارو خواص مصادیق آن پی خواهیم برد.[21]
معرفت حقیقی از راه کشف است و آن جز با مجاهده حاصل نمیشود. علم به حقیقت وجودتنها از راه حضور ممکن است. عالِم حصولی فاقد فکر و ذکر است. علم حصولی قالبی و علم حضوری قلبی است. علم حصولی به مفهوم تعلّق میگیرد و علم حضوری به معنا؛ اولی انتزاعیو دومی انضمامی است.[22] البته علم حصولی نیز معتبر است، اما در ذیل علم حضوری است ومعقول مسبوق به مشهود و برای تعبیر و تفسیر آن است.
تفکر راستین در حکمت انسی، سیر از ظاهر به باطن و از کثرت به وحدت است که به آن سیر«تأویل اختصامی»[23] گویند. سیر از ظاهر به باطن شامل سیر از ظاهر کلام به باطن آن، سیر ازظواهر امور به ماهیات آنها و سیر از ماهیات به وجود (سیر از اعیان ثابته به اسماء حق)، سیر ازاسماء (وجود مقیّد) به ذات (وجود مطلق) و در نهایت، سیر از حق به خلق است.[24]
در نظر حکیمان انسی، حکمت حقیقی وجهی از حکمت حق است و انسان تنهاهنگامی به «حکمت» متصف میشود که مظهر اسم حکیم گردد.[25]
حکمت انسی علم حضوری انسان به اللّه است.[26]
عالیترین نوع شناخت از ماهیاتْ شناخت حضوری و انسی اعیان در حضرات اعیان ثابتهاست که از طریق دل حاصل میشود و آن مرتبه حقالیقین است. مراتب نازلتر معرفتْ مشاهدهماهیات در عوالم دیگر، همچون عالم مُثُل و مثال است. برخلاف نظر فلاسفه، که شناخت کنهماهیات اشیا را برای انسان ناممکن میدانند، در حکمت انسی، این عجز از شناخت برای کسانیاست که در حدّ علم حصولی توقّف کردهاند؛ اما برای کسانی که به معرفت حضوری انسیرسیدهاند شناخت ماهیات میسّر است و حکمت راستین همین نوع معرفت است.[27] از اینرو،مکرّر به این ابیات مولوی استناد میکنند:
عجز از ادراک ماهیت، عمو
حالت عامه بود مطلق مگو
زانکه ماهیات و سرّ سرّشان
پیش چشم کاملان باشد عیان.[28]
حکمت تاریخ
حکمت تاریخ کاملاً به بحث وجود مرتبط است و ادوار تاریخی براساس تلقّی و نسبت انسان باوجود است. اساس علمالاسماء تاریخی ظهورِ زمانی اسماء الهی در عالم شهادت است. ماهیات، که در علم الهی تقرّر دارند، بنا به تقدیر الهی در عالم پدیدار میشوند. تاریخ محل تجلّیاسماء اللّه است و در هر دوری اسمی ظهور میکند و اسماء دیگر مستورند؛ چنانکه عبدالرحمانجامی گوید:
در این نوبتکده صورتپرستی
زند هر کس به نوبت کوس هستی
حقیقت را به هر دوری ظهوری است
زاسمی بر جهان افکنده نوری است
اگر عالم به یک منوال بودی
بسا اسماست کان مستور ماندی.
حوالت تاریخی حق در هر دوره، مقتضای ماهیات متحقق در آن دوره است و بدون حوالتتاریخی حق، ماهیات اقتضای ظهور نمییابند. ممکن نیست اقتضای همه ماهیات در یک دورهظهور یابد؛ چراکه ممکن است در این صورت، در یک دوره شر بر خیر غلبه یابد. از اینرو، برایاجتناب از غلبه شر، ایجاد ماهیات در عوالم کثیره و ادوار عدیده تحقق میپذیرد. تجلّی حق درادوار مختلف تاریخی متناسب با اقتضای ماهیاتی است که در هر دوره به ظهور میرسند. رازکثرت عوالم و تعدّد ادوار این است. آلام و شرور لازمه برخی ماهیات است، ولی در نهایت، آلامو شرور از بین خواهند رفت.[29]
تاریخ برای انسان امری عرضینیست، بلکه ذاتیاست. به نظر فردید، تاریخ ویژه انسان است.
هیچ موجودی تاریخ ندارد، جز انسان. تاریخ به عبارتی، تاریخ اسم است و بهعبارتی، تاریخ انسان مظهر اسم است. انسان مظهر اسماء است. انسان وقت دارد،تاریخ دارد و دور دارد. اما در هر دوری این هویّت غیب را ظهوری است که اسمشباشد و در هر دوری هم انسان مظهر یک اسمی است.[30]
غفلت از ادوار و اکوار تاریخ در واقع، غفلت از تجلّی اسماء اللّه در تاریخ است.[31]
ادوار تاریخ
از نظر فردید، تاریخ به پنج دوره تقسیم میشود: پریروز، دیروز، امروز، فردا و پس فردا.
1. تاریخ پریروز همان دوره امّت واحده است که قرآن کریم از آن سخن میگوید: «کَانَالنَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً.»[32] در این دوره توحید حاکم بود و مردم همدلی داشتند و انسانها بهگروههای متخاصم طبقهبندی نمیشدند. مردم در این دوره، نیستانگار نبودند، بلکه در قربوجود مأوا داشتند. مردم دوره امّت واحده پریروز به نحو حضوری، ملاقی حقیقت و متذکراسماء و صفات ربّانی بودند و هوای نفس و کبریاطلبی بر انسان غالب نبود. امّت واحده زبانواحد داشتند و در شرق معنوی میزیستند.
2. با غفلت از حقیقت وجود و زوال وحدت، تاریخ دیروز آغاز گردید و گروههای متخاصممستضعف و مستکبر ظهور یافتند و مستکبران تشکیلات و نظامهای ستمگر و نهادهای اجتماعیمتناسب با آن را به وجود آوردند. در این دوره، خداوند انبیا را برای رهایی مستضعفان و ایجادقسط مبعوث نمود. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُبِالْقِسْطِ.»[33] قرآن تصریح دارد که نخست بشر امّت واحده بود، سپس اختلاف پدید آمد: «وَ مَاکَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ.»[34] به گواهی قرآن، انبیا برای رفع این اختلاف و برقراریقسط ظهور کردند. آنها برای دفاع از حقوق مستضعفان در برابر مستکبران قیام کردند و هم بدینسبب بود که مستکبران با انبیا و رسالت آنان به خصومت برخاستند. هم مستکبران و هممستضعفان استکبارزده که در اختیار مستکبرانند، به تعبیر قرآن نیستانگار و ظالم هستند و راه ورسم تفکر آنها متافیزیک است.
دیروز دوره غفلت از حق و نیستانگاری وجود یا دوره جهانمداری / اصالت جهان[35] بود.اقسام متافیزیک و نحلههای فلسفی، طریقت مستکبران نیستانگار است. دیروز با یونان شروعشد. سقراط، افلاطون و ارسطو متافیزیک نیستانگار را بنیان نهادند. ارسطو مدافع سرسختبردهداری بود و غیریونانیان را بالذات برده میدانست و کتاب سیاست او بیانیه رسمی بردهداریاست. نزد ارسطو برده چیزی جز یک ابزار جاندار نیست. از این نظر بود که فلسفه او مقبول طبقه حاکم گردید و شاه مقدونیه او را برای تربیت فرزندش اسکندر به استخدام گرفت و اسکندر کوشید با لشکرکشی تفکر بردهداری ارسطو را در سطح جهانی عملی سازد. هنگامی که ارسطودر پی شورش تهیدستان آتن گریخت، اسکندر او را بازگرداند و ارسطو تحت محافظت اسکندر،مدرسهاش را ساخت. این تفکر همواره مورد حمایت قدرتمندان بوده ست. فردید تأکید میکردکه کارل پوپر در عصر جدید، با تقسیم دنیا به دو بخش متمدّن و بربر و لزوم سرکوب و حتینابودی ملل غیرمتمدن ـ در صورت لزوم ـ همان تفکر ارسطویی را دنبال کرد. پوپر فیلسوفامپریالیسم و فلسفهاش ماسونیت مضاعف و مبنای صهیونیسم فلسفی برای غارت جهان است.
در این دوره، فقط حکمای انسی در قرب وجود مأوا دارند و حکمت انسی طریقتآنهاست. اینان همان مستضعفان ستمسوزی هستند که با طاغوت درون و برون مجاهده میکنند.تنها با این مجاهده میتوان از نیستانگاری رها شد. بدینروست که قیامهای ضداستکباریبسیاری با پشتوانه عرفانی و حکمت انسی صورت گرفتهاند. در پیشاپیش این حرکتها، قیامهایانبیا، به ویژه پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله و نهضت حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهالسلام قرار دارند. درادوار تاریخ، گاه حق غالب میشود و گاه باطل؛ «وَ تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ.»[36] اماسرانجام، حق به طور مطلق غلبه مییابد.
3. امروز دوره نیستانگاری و غربزدگی مضاعف و دوره موضوعیت نفسانی یابشرمداری[37] است. ما در شامگاه تاریخ و ظلمات آخرالزمان به سر میبریم. این دوره، دورهفرعونیت مطلق و غربزدگی مضاعف است.
یکی از مفاهیم کلیدی در تفکر فردید، مفهوم «غربزدگی» است که آن را به اقسامی تقسیممیکند. «غربزدگی غیر مضاعف» همان یونانیزدگی است که نیستانگاری حق است.غربزدگی جدید خود بنیادْ «غربزدگی مضاعف» است که نیستانگاری همه چیز غیر ازموضوعیت نفسانی است؛ غربزدگی عمومی است، منتها انواع و درجاتی دارد. همه ما غربزدههستیم و غربزدگی حوالت تاریخی ماست. حتی آنها که از غربزدگی آگاه میشوند و به نقدآن میپردازند و با آن مبارزه میکنند، غربزدهاند، اما «غربزده غیرمضاعف بسیط سلبی». حتی ابنعربی و حافظ و دیگر عرفای انسی نیز مصون از غربزدگی نبودهاند. فردید میگفت: من همغربزده هستم، هرچند نمیخواهم چنین باشم. همه باید با غربزدگی بجنگیم.[38] فردید خودرا «غربزده بسیط غیر مضاعف سلبی» میدانست.[39] بدترین نوع غربزدگی، «غربزدگیمضاعف مرکّب ایجابی» است. در این حالت، شخص خودبنیاد است و بیتوجه به غربزدگیخود و مدافع غرب است.[40]
4. تاریخ فردا دوره انتظار آمادهگر است. در این دوره، برای نیل به امّت واحده پسفردا بایدمجاهدت کرد. فردا برههای تاریخی است که تاریخ امروز را به تاریخ پس فردا یعنی دورهآخرالزمان وصل میکند. در فردا نیز موضوعیت نفسانی حاکم است. ویژگی این دوره آن است کهبشر از عسرتی که با نیستانگاری قدیم و نفسانیت مضاعف جدید به اوج رسیده است و دردوره فردا به تمامیت میرسد، آگاه میشود و تمنّای رهایی از آن و گذشت از نیستانگاری رادارد و در انتظاری آمادهگر برای ظهور امّت واحده در پسفردای تاریخ به سر میبرد.
5. پس فردا دوره آخرالزمان است که نور حقیقت شرق از حجاب سربر میآورد و دوبارهامّت واحده شکل میگیرد. این دوره با ظهور امام زمان مهدی منتظر (عج) آغاز میشود وحکومت ولایت اللّه برقرار میشود. در این دوره، انسان از نفسانیت رهایی پیدا میکند، مهر و دادحاکم میشود و از اینرو، نیستانگاری و کبریاطلبی او پایان میپذیرد. دوره جماعات، طبقات ومناسبات مبتنی بر کبریاطلبی و استثمار نسخ میشود و دوره استکبار و استضعاف به سر میآید وامّت واحده ظاهر میشود. اسم مستأثر حق، که مقام جمعالجمعی است، از استیثار خارج میشودو تجلّی میکند و وحدت بر کثرت غلبه مییابد و از اسماء متخالف رفع تخالف میشود. ایندوره اجمال بعد از تفصیل است؛ چنانکه دوره امّت واحده پریروز در مقام اجمال قبل از تفصیلبود. در این دوره، تمام کمالات متصور برای انسان متحقق میشوند و آفرینش به غایت اصلی آنمیرسد.[41] انبیا و ائمّه اطهار علیهمالسلام و کتب آسمانی متعلّق به پریروز و پس فردا هستند، هرچند دردورههای حاکمیت اسم «طاغوت» زندگی کنند.
هر دوره تاریخی با نسخ صورتی و تأسیس صورت دیگری آغاز میشود. هر دوره از تاریخصورتی نوعی دارد که مظهر اسم حاکم بر آن دوره است و متناسب با نسبتی است که در هر دورهانسان با حق و از آنجا با خلق دارد. همه شئون سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هر دورهای تابعصورت نوعی آن است. صورت نوعی یک دوره، ماده تاریخی دوره پس از آن است. ویصورت نوعی دوره پیشین را «موقف تاریخی» و صورت نوعی جدید را «میقات تاریخی»مینامد.[42] صور نوعی همه ادوار تاریخی مواقف تاریخی دوره امّت واحده پایان تاریخ استکه جامع همه کمالات دورههای پیشین است. امّت واحده یا تاریخ پریروز موقفالمواقف ومادهالمواد همه دورهها، و امّت واحده آخرالزمان صورهالصور و میقاتالمواقیت است.
امّت واحده آغازین و فرجامین همان «شرق» تاریخی در اصطلاح حکمت انسی است. شرقجغرافیایی مراد نیست. وحی و نبوّت به شرق تعلّق دارد. غرب تاریخی دورههایی هستند که بیناین دو دوره قرار میگیرند. حوالت تاریخی امروز حوالت تاریخی غرب است و حوالت تاریخیشرق در خفاست.
صورت نوعی شرق به معنای تاریخی آن، که همان امّت واحده است، چیزی نیستجز مهر و داد، و صورت نوعی غرب به معنای تاریخی آن، کبریاطلبی و سلطهگریاست که این کبریاطلبی و سلطهگری همواره با نیستانگاری حق و حقیقتملازمت دارد.[43]
همچنین هر شریعتی مظهر اسمی است که با تغییر آن، شریعت قبلی نسخ میگردد تا شریعتخاتم، که مظهر اسم جامع الهی است، ظهور کند. هر نبی مظهر اسمی است.
حقیقتی که با محمّد صلیاللهعلیهوآله تحقق پیدا میکند غیر از حقیقتی است که با ابراهیم وموسی و عیسی تحقق پیدا میکند... در دوره آخرالزمان، مظهر تام و تمام آیهاللّهتمامْ همان حقیقت محمّدی است.[44]
اسم حاکم جدید ناسخ اسم حاکم پیشین و پنهانکننده آن است. اسم پیشین «ماده» و اسم جدید صورت جدیدی است که صورت قبلی را واپس میزند. از نظر فردید، تمنّای بازگشت بهصورت نوعی تاریخِ منسوخْ تمنّایی محال است. فردید تقسیمبندیهای دیگری نیز در بابتاریخ دارد.[45]
در این دیدگاه، حکمت انسی بدون حکمت تاریخ قابل فهم نیست.
حکمت و هنر انسی از تفکر امّت واحده سرآغاز تاریخ (پریروز) مبدأ میگیرد و روبه سوی امّت واحده پایان تاریخ (پس فردا) دارد و حامل ودایع تاریخی پریروزیبرای پسفرداست.[46]
اسمشناسی
از نظر فردید، «اتیموی» یونانی[47] همریشه با «اسم» عربی است. از اینرو، «اتیمولوژی» را به«اسمشناسی» ترجمه میکند. در جایی میگوید:
اتیمولوژی و حقشناسی و ریشهشناسی هم معنیاند. «اتیموس» با حق و حقا وحتما هممعناست. «اتیمولوژی» به معنای «حقشناسی» است. «حق» و «هست»همریشهاند. کسی که اسمشناسی میکند، حقشناسی میکند و به اصل میرود.[48]
به این اعتبار، «اتیمولوژی» علم اشتقاق است.[49] باید توجه داشت که نزد فردید، بین اشتقاقکلمات و اشتقاق اعیان ارتباط است. چنانکه این بحث با مسئله تأویل مرتبط است. زبان، کهصورت است، از معنا جدا نیست.[50] کسی که نداند زبان چست، نمیفهمد کلام اللّه چیست.[51]بحث حدوث و قدم کلام اللّه در علم کلام نیز به بحث زبان مرتبط است.[52]
برای فردید، زبان اصالت دارد. از نظر او، زبان از مختصات انسانی است و با اسم پیوند دارد.اسمشناسی به تعلیم الهی اسماء به آدم برمیگردد. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَیالْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاءَ هؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.»[53] زبان موجب تمایز اقوام است وبدون زبان، تذکر گذشته نیز ممکن نیست. او با تأثر از هایدگر، بر نسبت زبان، تفکر و هستی تأکید داشت. از اینرو، یکی از دغدغههای همیشگی فردید شناخت ریشههای اصلی کلمات و کشفارتباطات آنها بود.
تعاطی کلمات غیر از اشتغال به الفاظ است. دقت در کلمات، الفاظ و اصطلاحاتنظم به فکر میدهد.[54]
او میگوید:
من سعی دارم کلمات را به معنای پریروزی آن به کار برم. فلسفه من به معنایی«اسمشناسی» و «اتیمولوژی» است.[55]
اسمشناسی تاریخی فقط یک بحث زبانشناسانه صرف نیست، بلکه در پی شناخت اسماءالهی و نیز تجلّی این اسماء در ادوار و اکوار تاریخی است. از اینرو، اسمشناسی فردیدی محدودبه حوزه فقه اللغه[56] نیست، بلکه جنبه عرفانی و حکمی نیز دارد. هر نبی مظهر اسمی است وحکمتی که متناسب با آن اسم است. از نظر فردید، فصوصالحکم محییالدین کتاب علمالاسماءتاریخی است.
یکی از جهات اهمیت علم اسمشناسی در حکمت انسی، این است که در این دیدگاه، واضعاصلی لغت خداست و زبان اصلی، که ملهم از ساحت الهی بود و امّت واحده پریروزی به آنسخن میگفت، زبانی واحد بود و سپس دچار تشعّب گردید. بنابراین، همه زبانها از آن اشتقاقیافتهاند. پس ریشهیابی لغات اهمیت اساسی دارد. بدینروی، زبان نه یک امر صرفا وضعیاست، بلکه بعد تکوینی و قدسی دارد و این نشان میدهد که لفظ با معنا چه ارتباطی عمیق دارد.
از سوی دیگر، معانی بسیاری از الفاظ، به ویژه در دوره جدید، دچار مسخ شدهاند. از اینرو،جستوجوی معانی اصلی لغات در زبانهای کهن اهمیت دارد. اما این کار فقط با توجه به مبادیحکمی علمالاسماء به نتیجه خواهد رسید که به نسبت بین کلام و وجود و اسماء ملفوظ و اسماءو صفات حق توجه دارد. از اینرو، کشف معانی حقیقی الفاظ راهی است برای یافتن حقیقتامور که همان کلمات الهیاند؛ کاری که بدون انس با وجود به انجام نمیرسد.
در سعی به لغت رفتن و یا یافتن ریشه کلمات، خداآگاهی تاریخی برای انسان پیدامیشود... امام زمان که بیاید، زبان هم عوض شود.[57]
یکی از برجستگیهای فردید، معادلسازی و به طور عام، «واژهسازی» بود. توانایی او در اینزمینه، گاه خیرهکننده است. «غربزدگی، خودبنیادی، حوالت تاریخ («دازاین» هایدگر)،[58]ترسآگاهی، مرگآگاهی، زندآگاهی (هرمنوتیک)، بشرانگاری (اومانیسم)، نسبانگاری(ناسیونالیسم)، نیستانگاری (نیهیلیسم)، سلطنة الدهماء (دموکراسی)، اباحیت (لیبرالیسم)،انانیت (اندیویدوالیسم)، نحنانیت (کلکتیویسم)، اصالت عقل خودبنیاد (راسیونالیسم)،افسانهشناسی (میتولوژی)، توانمندی (دینامیسم)» و واژههای بسیار دیگری که برخی از آنها نیزرواج عام یافته، از ابتکارات اویند. او «ایده» یونانی و «دیدار» فارسی را همریشه و هممعنامیداند. فردید با تأمّلات اسمشناسانه استدلال میکند که زئوس خدای خدایان یونان و نیز«تئوس» و «دئوس» لاتینی و «دیو» فارسی و «دِوِ» سانسکریت هممعنا و همریشهاند و اینها همانطاغوت هستند.[59]
میگویند: او در کار تدوین دو لغتنامه تطبیقی و فرهنگ اشتقاقی درباره ریشهشناسی لغاتفارسی و ریشه مشترک واژههای عربی و یونانی بود.[60] او خود میگوید: اثری با عنوان فرهنگمفصل اشتقاقی تألیف کرده است.[61]
غرب
موضع فردید نفی و طرد قاطعانه تمدن غربی و محصولات آن است. به بیان او، غربطاغوتزده و نفس امّاره زده است و تاریخ تمدن غربی تاریخ دوزخ و اژدر است.[62] یونانمظهر اسم «طاغوت» و غرب جدید مظهر کل نفس امّاره است.[63] شهوت آخرالزمان زمامفناوری را در اختیار دارد و علم و فناوری غربی در دست نفس امّاره است و بشر را وارد میدانمسابقه تسلیحاتی کرده است. «وقت غرب وقت آخرالزمان شیطانی بیمعناست.»[64] علوم انسانی غرب یکسره طاغوتی و اباطیل نفس امّارهاند.[65] جامعهشناسی و روانشناسی مظهر اسم«شیطان» هستند؛ البته برای مصونیت از زهرشان، باید آنها را شناخت. فلسفه و علوم انسانی راباید خواند، اما نه برای پذیرفتن آنها، بلکه برای گذشتن از آنها.[66]
«اومانیسم» اصالت نفس امّاره[67] و اصالت طاغوت است.[68] اومانیسم انساندوستینیست، عین کینهتوزی است. در عصر اومانیسم، افراد نسبت به هم گرگپویی پیدا میکنند.[69]اومانیسم اصالت نسناس است، نه اصالت انسان.[70] سخن رنسانس و رفرم این است که «منخدا هستم «(انا الطاغوت.) این انسانپرستی است، نه انساندوستی.[71] هنر امروز هم بازگشتشبه اهوای نفسانی است.[72] این هنر الهامی است، اما الهام شیطان است که فجور را الهام میکند،نه تقوا را.
تفکر در علوم انسانی و فلسفه تفکر حصولی قلّابی است.[73] فلسفه امروز «اسباب بازی وجغجغه» بشر امروز است.[74] فردید در مقابل، نسبت به علوم طبیعی و ریاضی ظاهرا و برخلاف انتظار، نظر مثبتی دارد؛ اماعلوم انسانی و فلسفه را یکسره اباطیل نفس امّاره میداند.
از نظر او، تجدّد محدود به علم حصولی است و علم حضوری را فراموش کرده است. ازاینرو، نمیتواند از حدّ پدیدار عبور کند. «دموکراسی» سلطنت الدهماء یا حکومتگلههاست.[75] عین استبداد و امامت کفر است.[76] «لیبرالیسم» اباحیت خودبنیاد غربی است.لیبرالیسم آزادی از نفس مطمئنّه و بندگی نفس امّاره است.[77]
روح خبیث نفس امّاره جمعی از دکارت گرفته تا اگزیستانسیالیستها یک ماهیتاست، از دکارت تا گابریل مارسل (Gabriel Marcel)؛ ننگینتر از ننگین.[78]
بشر غربی در پی تشبّه به حیوان است. او زمان باقی را فراموش کرده و اصالت را به زمان فانیداده است.[79] بشر این دوره قارعهزده، صهیونیتزده، ماسونیتزده، نفس امّارهزده، دیوزده،طاغوتزده و دروغزده است. «انسان» در این دوره یافت مینشود، گشتهایم ما؛ آنچه فراواناست «بشر» است.
بشر امروز ناس هم نیست، شتابناک به سوی «قرده خاسئة»[80] جلو میرود ونسناس شده است.[81]
عصر امروز دوره ظلمات و نگوناختری و عصر «کالی یوگا» است. جهان کنونیجهانی است که در لجنزار نفس امّاره و مکر لیل و نهار افتاده است و بالاخره، درغرب کمابیش، امامت و پیشاهنگی در دست کفر است.[82]
بشر امروز گرفتار قهر و غضب الهی است و رودل مغزی کرده است[83] و علاجش بازگشتبه خداست. ما نیز به حکم اینکه از شرق فاصله گرفتهایم، غربزده هستیم. تاریخ ما هم تاریخدور شدن از شرق است. این جمله فردید معروف است که «صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرباست.»[84]
او همه فلاسفه را غربزده و طاغوتی میداند.
اختلاف فلاسفه بالعرض است. همه در «انا الحق» طاغوتی مشترکند.[85]
وی نسبت به فلاسفه و متفکران غربی بسیار بدبین است. او درباره آنها، هم به طور جمعی وهم انفرادی نظر داده است. از نظر او، سقراط مسیلمه کذّاب است.[86] «مدینه فاضله» افلاطون وفارابی هم «مدینه فاضلاب» است.[87] با این حال، افلاطون بر ارسطو رجحان دارد. فلسفهارسطو طاغوتی است.[88] زبان حال نوافلاطونیان این است که: «نحن معاشر الحکماء لانحتاجالی الانبیاء.»[89] عقل غربی پتیاره، شیطانی و بنده نفس امّاره است.
مارکس و پاپ به یک اندازه ملحدند؛ همچنانکه ژیلسون (Etienne Gilson) وگابریل مارسل. اسمی که ژیلسون از آن دفاع کرده اسم «الحاد» است.[90]
اخلاق کانت منکَر است، حسن نیّت کانت، عین سوء نیّت است.[91]
هگل همج الرعاع است... هگل یک قدم واپس نهاد و به یونان رسید و یک قدمدوباره جلو میگذارد که دو چشم او کور میشود.[92]
خدای برگسون (Bergson) ناسوت نفس امّاره است.[93]
برگسون، که اثری از درد و غم اصیل انسانی در او نیست، در قعر دوزخ در آتشافتاده است، اگرچه قاه قاه بخندد.[94]
فردید میگوید: ملّایَزغَلهایی مثل گورویچ (Gurvith)، دورکیم و پوپر «قردة خاسئه»آخرالزمان و بنده نفس امّارهاند و عقلشان عقل ممسوخ است.[95] پوپر و سارتر نمیمیرند، بلکهسقط میشوند. آنها مدافع دجّال، خود دجّال و بلکه الاغ دجّالند.[96] وی درباره سارتر میگوید:
مرد بیفکری است و یک موجودی است که حقیقتا مطالب را از بین برده. یکی ازکثافتترین حامیان امپریالیسم و بورژوازی و هر فکر غربی، ژان پل سارتر است.[97]
اما منفورترین فیلسوف نزد او پوپر است که دشمن بشر و مدافع صهیونیسم و امپریالیسماست و در گنداب نفس امّاره دست و پا میزند.[98] پوپر خیرهسر و نوکر حلقه به گوشامپریالیسم است.
نویسندگان و اهل نظر داخلی نیز از زبان تند فردید مصون نیستند. او به ویژه متجدّدان دینی وغیردینی را با لحنی شدیدتر از آنچه درباره فلاسفه غربی به کار میبرد، مورد حمله قرار میدهد وبدینروی، دشمنان زیادی برای خود میتراشد. او تجدّدگرایی را «غربزدگی مضاعف» و«شومترین پدیده در جهان اسلام» میداند. در نتیجه، از سید جمالالدین و اقبال و شریعتی تانویسندگان متجدّد پس از انقلاب را هدف شدیدترین انتقادات قرار میدهد؛ مثلاً، اقبال را بهخاطر تأثیرپذیری از برگسون مورد انتقاد قرار میدهد.[99] او میگوید: یک چشم اقبال رامتافیزیک کور کرده و چشم دیگرش را برگسون.[100] او از همه کسانی که میکوشند معارفاسلامی را به زبان و مفاهیم غرب پسند ارائه دهند، به شدت انتقاد میکند. او از لیبرالها وپوپریها با زبان شدیداللحنی سخن میگوید. فردید میگوید: کسانی که وابسته به این اندیشههاهستند، هرچند به ظاهر از اسلام دفاع کنند، اما سرانجام، راهشان از راه اسلام و انقلاب اسلامیجدا خواهد بود. او در اوایل انقلاب، پیشبینی کرد:
انتقاد از اساس دینی جامعه با عقل پوپری قطعی است و آن نهایتا به نفی عقل قرآنیمیرسد.[101]
به نظر میرسد تا حدّ زیادی این پیشبینی فردید به وقوع پیوسته است.
فردید فلاسفه غرب را به طور عام، مادی میداند، چه آنان که در ظاهر به خدایی معتقدند و بروجود او برهان میآورند و چه کسانی که علنا خدا را انکار میکنند. از نظر او، خدای ارسطو «اللّه»اسلام نیست؛ چنانکه خدای مسیحیت کاتولیک نیز خدای اسلام نیست. همه اینها طاغوتهستند. او مکتبهای باطنی همچون اسماعیلیه[102] و همچنین تصوف خانقاهی را نیز ردمیکند.[103]
تنها فیلسوفی که فردید قبول دارد هایدگر است. البته از نظر او، هایدگر از فلسفه گذشته است.وی از هایدگر بسیار نقل میکند. فهم او از فلسفه هایدگر عرفانی است.
تمام همّ فلسفه هایدگر این است که به وجود و به اللّه اصالت بدهد و به توحید ذات وصفات و افعال [او پی ]ببرد.[104] از نظر او، تفکر هایدگر بازگشت به پریروز است.[105] او حتیهایدگر را یگانه فیلسوفی میداند که در جهت جمهوری اسلامی است.[106] هایدگر آغازگرتفکر انتظار آمادهگر پسفرداست. او آغاز پایان دیگری است.[107] زبان هایدگر زبان نسخ 2500ساله تاریخ متافیزیک غربی است.[108] البته فردید به هیچ وجه، خود را پیرو مطلق هایدگرنمیداند، بلکه در برخی زمینهها، خود را همزبان و نه یکزبان با او میشمارد.
انقلاب اسلامی
فردید به انقلاب اسلامی دلبستگی شدیدی دارد. از نظر او، انقلاب اسلامی ایران طلیعه دورهفرداست.
با انقلاب ایران، یک چیز احساس شده و آن اینکه یک عهد دیگر باید بست.انقلابی که بازگشت است به تفکر آمادهگر برای ظهور امام عصر و زمینهسازی برایانقلاب تمام جهان.[109]
جهت انقلاب اسلامی به سوی پس فردا است.[110]
ما باید برای تحقق ملک الهی بکوشیم.[111] فردید میگوید:
انقلاب اسلامی گشتِ از 2500 سال تاریخ غربی است. با انقلاب اسلامی، موهبت وارستگیسراغ بشر میآید. با انقلاب اسلامی، فیض اقدس گشایش پیدا کرده است.[112]
از نظر فردید، امام خمینی قدسسره در جهت حکمت انسی است؛ نایب امام عصر علیهالسلام است.[113]به تعبیر او، تنها حکومت امام خمینیامامت کفر نیست و جهت الهی دارد.[114] وی تفسیر«سوره حمد» امام خمینی قدسسره را میستاید. فردید در دفاع از جوانان مدافع انقلاب، به صورتیپرشور سخن میگوید. به نظر او، آنها اهل انتظار آمادهگرند و به وظیفه خود به نیکی عملمیکنند. در همین جهت، او استکبار و صهیونیسم را به طور مطلق نفی میکند. فردید میگوید:«اسرائیل خدعهسر است»[115] و از فلسطینیان دفاع میکند. اوج این باور و احساس نسبت بهجوانان جان برکف بسیجی را در شاگرد او شهید سید مرتضی آوینی میبینیم که نه تنها اندیشه وقلمش، که خونش را نیز در این راه وقف نمود و به «سید شهیدان اهل قلم» شهره شد.
فردید در باب حکومت، به طور عام و «ولایت فقیه» به طور خاص میگوید:
در اینجا، باید از وَلایت و وِلایت پرسش کرد، که وَلایت قرب است و دوستی و وِلایتسیطره است و حکومت، و آن حکومت حقیقی وقتی پدید میآید که باطن وِلایت وَلایتباشد، نه باطن وَلایت وِلایت؛ مانند دموکراسی غربی، بل مانند حکومت علی علیهالسلام ومحمّد صلیاللهعلیهوآله که باطنش و حکومت و سیاستش برمیگردد به وَلایت. حکومت نایبان اماممنتظر نیز باید چنین باشد. چنانچه فقیه قرب خاص به نبی و اوصیای نبی و اولیا داشتهباشد، بیشتر حق وِلایت دارد، و بدون شک، امام خمینی حق دارد و ما هستیم که بایدبکوشیم ولایت فقیه جان بگیرد و ضامنش باشیم و وَلایت را باطن وِلایت قرار دهیم.[116]
نقد و بررسی
همانگونه که گزارش و تحلیل ارائه شده از آراء فردید مختصر و اجمالی بود، در نقد این آراء نیز به اشاراتی بسنده خواهد شد. غرض گشودن باب جدیدی در این بحث است. معنای این سخنوقتی روشن خواهد بود که به برخی از نوشتهها و اظهارات درباره فردید نگاهی افکنده شود؛نوشتههایی مملوّ از ناسزاگویی و اظهار نفرت. چیزی که به سختی در آنها میتوان یافت نکتهایفلسفی و علمی است. چون افکار فردید به تمامی عرضه نشده، نقد آنها نیز به صورت فنّیصورت نگرفته است. برخی نیز از این خلأ استفاده کرده، به جای نقد اندیشههایش، با حمله بهاو، به تصفیه حسابهای شخصی و سیاسی با او پرداختهاند. برای تحلیل و بررسی جامعتر وعمیقتر آراء فردید به مطالعه و تدقیق بیشتری نیاز است. این کار هنگامی میسّر است که آثاربیشتری از فردید و همفکران و شاگردان او در اینباره منتشر شوند. با انتشار مجموعه آثار فردید،زمینه برای تحلیل و بررسی دقیقتر آن فراهم میشود.
چنانکه اهل نظر واقفند، همه آنچه فردید میگوید تازه و ابتکاری نیست؛ همانگونه که هیچمتفکری همه سخنانش تازه نیست. در آغاز این نوشتار، به اختصار منابع فکری او را ذکر کردیم.اما فردید، مانند همه صاحبنظران، از این مواد و مصالح برای ساختن بنای جدیدی بهره برده ونظام فکری ویژه خود را صورت داده است. او از سخنان دیگران نیز تقریر و تفسیر تازهای ارائهکرده است.
از این گزارش مختصر، معلوم میگردد که هرچند فردید به پراکندهگوییهای بیربط و کلماتقصار متهم است، اما در پس این کلمات به ظاهر بیربط، میتوان به نظام جامع و منسجم فکریذهن او راه یافت. او با استفاده از عرفان، وحی، فلسفه و زبانشناسی خاص خود، به تفسیری ازعالم، آدم، جامعه، تاریخ، سیاست و وضع کنونی جامعه بشری و جامعه ایرانی رسیده که قابلتأمّل است. او حتی دست از سر افراد برنمیدارد و ـ روا یا ناروا ـ به کندوکاو درباره نیّات وروانشناسی افراد و ـ مثلاً ـ تشخیص نوع و درجه غربزدگی زید و عمرو نیز پرداخته است، والبته در این حوزه، تر و خشک نمیشناسد. این بخش از اشتغالات او، که البته بخش قابل توجهیاز اشتغالات اوست، هرچه باشد در بیرون از قلمرو فلسفهورزی قرار میگیرد و ما را با آن کارینیست.
نکات انتقادی که در باب آراء فردید خواهیم آورد، پرسشهایی برای تفکر و شناخت بهترآراء فردید هستند، نه سخن آخر در این باب. در واقع، آنچه میگوییم بهانهای است برای بهسخن درآوردن کسانی که در باب اندیشههای فردید سخنی برای گفتن دارند.
یک پاسخ و واکنش محتمل نسبت به این نقد بر طبق مبانی فردیدی این است که نقدها نتیجهوابستگی راقم این سطور به تفکر متافیزیکی 2500 ساله و حوالت تاریخی غربزدگی مضاعفامروزی و قارعهزدگی و مقهوریت در برابر ساقور آخرالزمان و حاصل غفلت از وجود و اشتغالبه موجود و غفلت از علمالاسماء و دیگر انواع غفلتهاست. اما راقم این سطور بدون اینکه ابتلابه انواع غفلتهای مرکّب و مضاعف را رد کند، در مقام تفکر حصولی، از عقل منطقی و پرسشو استدلال گریزی ندارد و کاملاً محتمل است که اگر به نحو حضوری و شهودی حقایق عالمبدون حجابی برایش هویدا بود رنج این چون و چراها و لم و لانسلّمها را برخود هموار نمیکرد.
فردید اساسا با فلسفه مخالف است. به نظر فردیدیان، فلسفه بالذات یونانی و زندقه است وعقل قرآنی غیر عقل یونانی است. در جایی دیگر میگوید:
قرآن ورای متافیزیک است، ورای فلسفه است، ورای مابعدالطبیعه است، و از آنجاورای ما فیالطبیعه و ما قبل الطبیعه و علم به معنای متعارف.[117]
اما او فلسفه را اجتنابناپذیر میداند و فلسفهورزی را برای عبور از فلسفه ضروری میداند.به نظر فردیدیان، امام خمینی قدسسره هرچند عمیقا فلسفه میدانست، اما در نهایت، از فلسفه عبورکرده و حکمتش حکمت قرآنی و عرفان بود.[118]
اگر مراد از «فلسفه» نظام یا نظامهای خاص فلسفی باشند که در تاریخ ظهور کردهاند، البتهمیتوان درباره نسبت آنها با قرآن کریم بحث نمود. بیشک، برخی از آموزههای اینگونهنظامهای فلسفی با تعالیم قرآنی ناسازگارند؛ چنانکه برخی از آموزههای فلسفهها نیز موافق قرآنهستند. اما اگر مراد از «فلسفه» نفس تفکر عقلانی باشد، نه تنها با قرآن ناسازگار نیست، که موردسفارش مؤکّد قرآن نیز هست.
فردید میگوید: مابعدالطبیعه به جای بحث از وجود، به موجود پرداخته است. در نقد اینسخن اولاً، باید دید آیا اساسا این تفکیک بین «وجود» و «موجود» صحیح است. آری، از نظر لفظو مفهوم بین اینها تفاوت هست؛ آما آیا در خارج و واقع هم وجود و موجود متفاوتند؟ اگراصالت وجودی باشیم، همه موجودات وجودند. چیزی جز وجود در عالم نیست. نقیض وجودعدم است و هر چه عدم نیست وجود است، و موجودات عدم نیستند، پس وجودند. برای تصورتعیّن و تشخّص و تمایز هر وجودی با وجود دیگر، ناچاریم مفهوم دیگری، اعم از ماهوی یا غیرماهوی نیز از آن انتزاع کنیم تا بگوییم کدام وجود مورد نظر است. حتی واجبالوجود را، کهوجود بسیط و صرف و مطلق است، با عناوینی همچون «واجبالوجود، خدا و حق» معنونمیکنیم. حتی مفهوم «موجود» را نیز بر خداوند حمل میکنیم و صحیح است که بگوییم: خداموجود است. پس هم خدا را، که عین وجود است، میتوان «موجود» خواند و هم موجودات راوجود دانست.
ثانیا، باید پرسید: در مابعدالطبیعه، چه احکامی را ادعا میکنیم که فردید از آنها غفلت از وجودرا استنباط میکند؟ در مابعدالطبیعه میگوییم: «وجود واحد است، بالفعل است، خیر است، منشأاثر است، واجب است، اصیل است» و مانند آن. آیا اینها احکام وجود نیستند؟ اگر اینها احکاموجود نیستند، پس احکام وجود چیست؟ بنابر نکته پیشین، تقسیمات وجود نیز احکام وجودهستند. حال اگر این دعوی هم پذیرفته نشود، اما از صحّت اسناد احکام مساوی با وجود، کهبخش مهمی از مشغله مابعدالطبیعه است، گریزی نیست. از اینرو، باید در اعتبار و ارزشاینهمه احکام سلبی، که بر مابعدالطبیعه با عنوان غفلت از وجود و یونانیت و غربزدگی وطاغوتگرایی و نیستانگاری بار کردهاند، تأمّل نمود.
میگویند: ممکن، که نسبتش به وجود و عدم مساوی است و در ذاتش خالی و عاری ازوجود است، چگونه میتواند مصداق وجود شود؟ باید گفت: همین ملاحظه بود که ملّاصدرا راواداشت تا به جای سخن گفتن از امکان ماهوی، از امکان فقری سخن بگوید. وجود فقری و ربطی در حالت واسطه بین وجود و عدم و لااقتضائی نیست، بلکه نوعی وجود است که وابستگی مقوّم ذات اوست.
میگویند: نه وجود موجودات اصالت دارد، و نه ماهیت آنها، بلکه آنچه مایه تحقق آنهاستمعیّت قیّومی و تجلّی حق است. میدانیم که مراد از «اصالت» در مقابل «اعتبار» تحقق عینی وخارجی است. میپرسیم آیا ماهیاتی که با نظر به ذاتشان حظّی از تحقق ندارند با تجلّی و قیّومیتحق، حظّی از تحقق پیدا میکنند یا خیر؟ آیا حال آنها قبل از این تجلّی و بعد از این تجلّی تفاوتدارد یا ندارد؟ اگر هیچ تفاوتی حاصل نشود پس بود و نبود این تجلّی برایشان یکسان است وآنها در عدم ازلی خود باقی میمانند. اگر تفاوتی حاصل میشود آن تفاوت چیست؟ آن تفاوتهرچه باشد باید تفاوتی در سرنوشت این ماهیات باشد، وگرنه واجبالوجود همیشه بوده استو تحوّلی در او حاصل نمیشود. آیا با این تجلّی چیزی عاید این ماهیات میشود؟ اگر چیزیعاید آنها میشود بدین معناست که آنها حظّی از وجود و تحقق پیدا میکنند. خود آنها وجود پیدامیکنند، نه اینکه خدای موجود معیّتی با امر معدوم پیدا میکند و پس از معیّت نیز آن شیءهمچنان معدوم میماند. چنین معیّتی نمیتواند معنای محصّلی داشته باشد و نمیتواند منشأاثری باشد. اگر اسناد وجود به موجودات مجازی باشد و بین قبل از تجلّی و بعد از تجلّی فرقیحاصل نشود، تجلّی بیحاصل خواهد بود.
اگر موجودات را «وجه اللّه» بدانیم باز گریزی از اصالت وجود نیست؛ چراکه وجه اللّه نیزچیزی غیر وجود نمیتواند باشد.
نکته قابل تأمّل این است که طبق هر دیدگاهی در این بحث شکی نیست که خداوند وجودمحض است و در او وجود اصالت دارد.[119] و اساسا حق تعالی ماهیت ندارد تا بحث ازاصالت وجود یا ماهیت مطرح شود. «الحق ماهیته انیّته.» بنابراین، هم بنا بر قول به اصالت ماهیتو هم طبق نظریه مورد بحث، بین حق و خلق باید در بحث اصالت فرق نهاد. تنها بنا بر اصالتوجود ملّاصدرا چنین تفکیکی در بحث «اصالت وجود» مطرح نیست. وجود در همه جا اصالتدارد، چه در واجب و چه در ممکن.
فردید سخن کانت را که گفته است «وجود محمول حقیقی نیست» بنابر مسلک خود، تفسیرمیکند که وجود از موجودات تعالی دارد. سؤالی که در اینجا قابل طرح است اینکه فردید در بابواجبالوجود چه میگوید؟ آیا وجود محمول واجبالوجود هم نمیتواند باشد؟ واجبالوجودعین وجود است. از اینرو، وجود بر او قابل حمل است از باب حمل شیء بر نفس، در حالی کهسخن کانت مطلق است و وجود را محمول مناسبی برای هیچ موضوعی نمیداند.
فردید میگوید: «وجود» مشترک لفظی بین حق و خلق است. «وجود» بین انسان و خدامشترک لفظی است، نه معنوی.[120] این ادعا نیز قابل مناقشه است. آیا وقتی عدم درباره خدا ومخلوقی به کار میرود مشترک لفظی است یا معنوی؟ آیا وقتی ملحدی میگوید: «خدا معدوماست»، از «معدوم» معنایی غیر آنچه که وقتی میگوید «غول معدوم است» فهمیده میشود؟آشکار است که در هر دو جا، یک معنا مراد است؛ یعنی همچنانکه در عالم واقع موجودی به نام«غول» نیست، موجودی هم به نام خدا ـ العیاذ باللّه ـ نیست. پس عدم در این موارد، یک معنابیشتر ندارد. حال اگر در پاسخ او بگوییم: «خدا موجود است»، چنانکه «انسان و حیوان و درختموجود است»، از «موجود» و «وجود» نیز جز یک معنا اراده نمیشود. «عدم» به یک معنا، درموارد مزبور به کار میرود و نقیض آن، که «وجود» است نیز به یک معنا به کار میرود. وجود، چهدر انسان و چه در خدا، چیزی است که نقیض عدم و نیستی است و عدم یک نقیض بیشترنمیتواند داشته باشد. به عبارت دیگر، وجود در خدا نقیض عدم است. در خلق نقیض چیست؟وجود در خلق نیز نمیتواند نقیض چیزی جز همان عدم باشد.
نگرانی قایلان به اشتراک لفظی این است که لازمه اشتراک معنوی وجود بین خدا و خلقْیکسانی خدا و خلق و تشبیه است. از اینرو، برخی به اشتراک لفظی قایل شده و یا به الهیّاتسلبی و تعطیل گرویدهاند و یا به ایدئالیسم و انکار مطلق خلق دچار شدهاند. اما در فلسفه اسلامی، با اینکه اشتراک معنوی وجود پذیرفته شده، فاصله خدا و خلق و تنزیه حق از خلق نیزمحفوظ مانده است. طبق «حکمت متعالیه»، با اینکه وجود مشترک معنوی است، اما وجود خدا
مطلق، غنی و مستقل است و وجود خلقْ محدود، فقیر و ربطی. بین وجود مستقل و ربطیفاصلهای پرنشدنی است و این نهایت تنزیه است که فوق آن متصور نیست. لازم نیست تفاوتخدا و خلق چنان باشد که هیچ مفهوم انتزاعی مشترکی را نتوان از هر دو انتزاع کرد یا به آنهانسبت داد. تفاوت در واقع و مصداق است. فرق خدا و خلق را خود خداوند به زیبایی بیان نمودهاست: فرق این است که او غنی مطلق است و ما فقیر مطلق:«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِوَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.»[121]
از نظر فردید، خدای افلاطون و ارسطو و کلیسای کاتولیک و دیگر فلاسفه طاغوت است.پرسشی که در اینجا میتوان طرح نمود، این است که چگونه میتوان کسی را که بر وجود خدابرهان اقامه میکند و حتی او را میپرستد «کافر» خواند؟ آیا خداشناسی و خداگرایی فطرینیست؟ آیا همه عالم منکر خدایند؟ اگر منظور این است که تصور آنها از خدا تصور کاملی نیستو قابل اشکال است، البته سخن درستی است؛ اما کدام تصور از خدا تصور کاملی است؟! مگرخواجه کائنات صلیاللهعلیهوآله نفرمود: «ما عرفناک حق معرفتک؟» البته کمال و نقص معرفت ما نسبت بهخداوند متفاوت است، اما این درست نیست که همه طاغوت را میپرستند. آیا خیر و جمالمطلقی که افلاطون از آن سخن میگوید، طاغوت است؟ آیا خدای عشق و رحمت و لطفمسیحی طاغوت است؟ آری، اینها تصویر کاملی از خدا نیستند و حتی با تصویری که اسلام ازخدا ارائه میدهد فاصله بسیار دارند. آری، همه این تصویرها با اختلاف مراتبی که دارند ناقصند،اما همه اشاره به آن حقیقت دارند؛ «کل الی ذاک الجمال یشیر.» مشارٌالیه یکی است، گرچهاشارات ناقصند.
اما شگفت اینجاست که فردید با اینهمه سختگیری نسبت به همه حکمای متألّه وغیرمتألّه، چگونه هایدگر را چنان تطهیر و تعظیم میکند! چگونه از نظر فردیدِ مسلمانِ شیعه وملتزم به شریعت و مخالف مادیگری و لامذهبی، ملّاصدرای شیعه عارف و ملتزم به وحی ومعتقد به امام زمان علیهالسلام و اهل سلوک عرفانی غربزده و طاغوتی است، اما هایدگر، که نه اعتقادش به خدا و نه مذهبش معلوم است و نه اهل سلوک عرفانی است، فیلسوف انتظار وحکیم انسی؟ از نظر وجودشناسی ـ حکمت انسی هم، که به فلسفه ملّاصدرا نگاه کنیم، انصافاین است که او در اصالت و وحدت وجود گامهای بلندی برداشته است. ملّاصدرا جز به حق بهچیزی اصالت نمیدهد و وجود ماسوا را فقری و ظلّی میداند. دشوار بتوان گفت که او از وجودْغافل و به موجود مشغول است.
آقای معارف میگوید: وجود (وجود مطلق) نقیض ندارد و جامع همه اضداد و نقایض استو «عدم» نقیض «وجود» نیست، بلکه چنانکه ابن ترکه گفته است، عدم نقیض «کون» (موجودیتماهیات) است.[122] این سخن قابل مناقشه است. منطقیان در توضیح «نقیض» گفتهاند: «نقیضکل شیء رفعه.» رفع هر چیز نقیض آن است. همانگونه که ماهیت و سلب آن نقیضند، وجود وسلبش نیز نقیض یکدیگرند. درست است که وجود مطلق در خارج قابل رفع نیست، اما درتناقض، سلب خارجی لازم نیست. «تناقض» رابطهای منطقی بین دو تصور یا دو قضیه است.«الف» و «لا الف» با هم تناقض دارند؛ چنانکه «الف ب است» و «چنین نیست که الف ب است» باهم متناقض هستند. این «الف» و «لا الف» میتوانند نماد هر چیزی، از جمله وجود و لاوجودباشند.
تصویر فردید از ماهیت نیز جای تأمّل دارد. فردید میگوید: فلاسفه از ماهیتِ ماهیت پرسشنکردهاند، در حالی که فلاسفه، هم از ماهیتِ ماهیت پرسش کردهاند و هم به آن پاسخ دادهاند.«ماهیت» همان است که در پاسخ پرسش از چیستی میآید؛ «مایقال فی جواب ماهو.» ماهیتهمان است که در تعریف اشیا از آن استفاده میشود. ماهیت هر شیء چیستی آن است. آنچهدرباره ذاتی و عرضی و جنس و فصل و نوع گفته میشود، برای تبیین ماهیت است. از نظرملّاصدرا، ماهیت حدّ وجود است. صد البته که فردید از این مسائل آگاه است، اما او نشاننمیدهد که چگونه این بیانات بیاعتبارند. اما تفسیر ماهیت به «اعیان ثابته در علم حق»، جایتأمّل دارد. چیستی شیء چیزی است که خود شیء در درونش واجد آن و عین آن است، نهحقیقتی در عالمی دیگر؛ حال هر نسبتی که بین این شیء و آن حقیقت باشد. بحث از «حقیقت» نیز در سخنان منسوب به فردید در غایت ابهام است. «حقیقت» همانصدق است و تفاوتش با صدق فقط به اعتبار است و در نتیجه، مربوط به معرفتشناسی است. ازقدیم گفتهاند: اگر فکر، قضیه یا باور مطابق واقع باشند حقیقت هستند، اگر مطابق با واقع نباشندخطایند. باید توجه داشت که تعریف مشهور از «حقیقت» ناظر به علم حصولی است. در علمحصولی است که سخن از «مطابقت» طرح میشود، اما در علم حضوری دوگانگی نیست تاسخن از مطابقت باشد. فردید میگوید: «حقیقت» تجلّی و نامستوری غیب هویّت وجود و کشفحجاب هویّت غیب است.[123] این بیان از «حقیقت» به هیچ وجه نافی تعریف «حقیقت» درعلم حصولی نمیتواند باشد. معلوم نیست چگونه از این قضیه بطلان تعریف «حقیقت» در علمحصولی نتیجه گرفته میشود، مگر اینکه علم حصولی را به طور کلی بیاعتبار بدانیم.
در تقسیم علم به «حضوری» و «حصولی» و اینکه علم حضوری از راه منطق صوری به دستنمیآید، با فردید اختلافی نیست؛ اما سخن در علم حصولی و راهحلّ بدیلی است که فردید درکسب معرفت تصوری و تصدیقی پیشنهاد میکند.
فردید به جای تعریف منطقی، ادوار هرمنوتیکی را مطرح میکند. پرسشی که در اینجا میتوانطرح نمود این است که اجزا، جزئیات، خاصها، مقیّدها و تصورات چگونه شناخته میشوند؟به نظر میرسد شبیه همان اشکالی که به منطق ارسطویی در تعریف وارد نمودند، بر این دیدگاهنیز وارد است. در آنجا اشکال این بود که همه تعاریف در گرو اجناس عالی هستند که خود قابلتعریف نیستند. در اینجا نیز سؤال این است که شناخت کل در گرو شناخت اجزاست، اما اجزا درابتدا چگونه شناخته میشوند؟ همچنین است سخن در کلی و جزئی و عام و خاص و مطلق ومقیّد.
فردیدیان در باب معرفت تصدیقی، قیاس منطقی را بیاعتبار اعلام میکنند و میگویند: برایتطبیق حکم کلی بر فرد، به تحقق اقتضای عین ثابت بر فرد نظر میشود. از طریق ادوار تأویلی، ازراه مشاهده مکرّر آثار اشیا به نحو برهان إنّی، به نحو ظنّی به مقتضیات ماهیات پی میبریم. و اگراز طریق تعمّق در ماهیت شیء و شناخت اجزا به وجه اقتضای طبیعت پی ببریم، یقینی است، و از طریق شناخت طبیعت، به نحو برهان لمّی آثار و خواص مصادیق آن را خواهیم شناخت.
اولاً، در اینجا در ابطال بیاعتباری منطق، از شیوه منطق و قیاس استفاده شده است. ثانیا،استفاده از برهان إنّی و لمّی، خود استفاده از روش منطق ارسطویی است. ثالثا، از مشاهده مکرّر بهحکم کلی رسیدن فقط در علوم تجربی میسّر است، نه در همه معارف، از جمله در الهیّات وفلسفه و دین. رابعا، با تعمّق در ماهیت شیء وجه اقتضای آن را فهمیدن، نشان نمیدهد چهروشی را باید به کار برد. تعمّق کردن روش را نشان نمیدهد. در منطق صوری نیز از راه تعمّق بهنتیجه میرسند. خامسا، تعمّق در ماهیت اشیا و کشف وجه اقتضای آنها نیز محدود به امورماهوی و طبیعی است و در موارد یادشده کارایی ندارد.
روش فکری فردید چیست؟ عقلی، کشفی، نقلی، یا تجربی؟ در سخنان فردید، به سختیمیتوان برهان به معنای استدلال منطقی یافت. او فقط معتقداتش را اعلام میکند. شاید اساسا بهاستدلال منطقی معتقد نیست و منطق را متعلّق به عقل طاغوتی و قارعهزده یونانی میداند. شایدبه همین دلیل است که در اظهارات وی، چندان دغدغه منطق و استدلال دیده نمیشود. یکی ازروشهای فردید استفاده از فقه اللغه و اسمشناسی است، اما همه دعاوی وی را نمیتوان صرفا بااین روش اثبات نمود. او در مواردی به قرآن تمسّک میکند. گاه میگوید: برهان در جان ماست؛برهان ما علم حضوری است.[124] اما میدانیم که همه آنچه را فردید میگوید: در حوزه علمحضوری نیست. البته آقای معارف کوشیده است تا حدّ زیادی آراء فردید را استدلالی کند، اماضمن اذعان به اهمیت و اصالت کار ایشان، اینکه وی چه اندازه در این راه توفیق داشته، بخشیاز پاسخ آن در گرو پاسخ به پرسشهای طرح شده در این نوشتار است. وانگهی، اگر فردید از راهتحلیل فلسفی در باب هستی نظر میدهد، این همان متافیزیک است که فردید آن را امریطاغوتی میداند. متافیزیک چیزی جز تفکر نظری در باب هستی نیست. عین این پرسشهادرباره منهج فکری هایدگر نیز مطرح است.
در باب حکمت تاریخ فردید نیز پرسشهای بسیاری قابل طرح است. فردید مبدأ تاریخدیروز را یونان زمان افلاطون میداند. اما پرسشی که میتوان طرح نمود این است که آیا پیش از آن دوره، تمام بشریت در دوره امّت واحده پریروزی بودند و همه یکتاپرست و بدون طبقات وبه دور از هر نوع نفسانیت؟ آیا پرستشگران خدایان افسانههای یونانی و بتپرستان غیریونانیمتعلّق به دوره امّت واحده آنچنانی هستند؟ آیا هزیود (Hesiodos) و هومر (Homeros) متعلّقبه دوره قدسی امّت واحده توحیدیاند و به حکمت انسی تعلّق دارند؟ آیا فیلسوفان پیش ازافلاطون از طالس ملطی (Thales of Miletus) تا پروتاگوراس (Protagoras) همه از عرفا وحکمای انسی بودند و در قرب وجود مأوا داشتند و این سقراط و افلاطون و ارسطو بودند که باآوردن متافیزیک نیستانگار، بشر را منحرف کردند؟ تاریخ فلسفه هیچ چیزی که دالّ بر این باشدنشان نمیدهد. سؤال قابل تأمّل دیگر این است که چگونه بشر در دوره نخستین در چنینوضعیت ایدهآلی به سر میبرده و از نفسانیت و هوای نفس کاملاً به دور بوده است؟ چگونه نفسامّاره آدمی در آن دوره از کار افتاده بوده است؟ پس نزاع هابیل و قابیل متعلّق به کدام دوره است؛پیش از دوره امّت واحده، در دوره امّت واحده، یا پس از آن؟ پیش از دوره امّت واحده کهدورهای وجود ندارد. در دوره امّت واحده هم که نزاع و نفسانیتی نیست. پس از دوره امّت واحدههم که نیست؛ چون قبل از آنها فقط آدم و حوّا بودند. علاوه بر این، چون آنها قبل از افلاطونبودهاند، باید در دوره امّت واحده باشند؟ گاه میگوید سیر وجود از اطلاق به تقیید، منشأ ظهورنفسانیت در تاریخ است؛ چون که بیرنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد.[125]
ولی چون این جنگ از همان نخستین روزهای تاریخ بشر درگرفته و همواره ادامه داشتهاست، باز هم ادامه خواهد داشت، این بیان نیز برای توجیه ادوار تاریخی کارساز نیست.
انبیای بزرگ الهی، که قبل از افلاطون و ارسطو ظهور کردند، متعلّق به کدام دوره بودهاند؟انبیایی که پس از این فلاسفه ظهور کردند، به چه دورهای تعلّق دارند؟ مردمی که این انبیا برایآنها فرستاده شده بودند، مشرک و بتپرست و گرفتار نفس امّاره بودند. با ظهور آنها جامعه تعالیپیدا کرد و توحید غالب گردید. آیا دورهای که انبیای بزرگ و اصحابشان زندگی میکردند دورهنیستانگاری دیروز بود، اما دورهای که این انبیای بزرگ نبودند و این معارف بلند هنوز نازل نشده بود ـ هرچند انبیای دیگری بودند ـ دوره امّت واحده بود؟ چگونه مکّه و مدینه زمان پیامبرمتعلّق به دوره غفلت و نیستانگاری دیروز است، اما یونان و روم پیش از سقراط دوره امّتواحده توحیدی؟ اگر منشأ دوره تاریخی دیروزْ متافیزیک یونانی است، جوامعی که پس از ایندوره میزیستند و قرنها از این متافیزیک هیچ خبری نداشتند، مثل سرخپوستان آمریکا و استرالیاو چین و ژاپن و عرب پیش از اسلام و حتی عرب پس از اسلام و قبل از نهضت ترجمه، چگونهتحت تأثیر این نیستانگاری هستند و در دوره غربزدگی قرار میگیرند؟
افزون بر این، انبیا فقط برای رفع اختلاف نیامدند. اولین انسان خود نبی بود و پیش از اوجامعهای نبود تا اختلاف باشد و او برای رفع این اختلاف آمده باشد. رفع اختلاف و مبارزه بااستکبار یکی از مأموریتهای انبیا بود، نه تنها مأموریت آنها.
فردید از چه راهی به این دورههای پنجگانه رسیده است؟ به نظر میرسد که وی از راههایگوناگون، در این زمینه تأثیر پذیرفته است؛ از جمله دیدگاه هندی درباره ادوار تاریخ، فلسفهتاریخ هگل، مارکس، هایدگر و قرآن کریم. همچنین میتوان افزود که ظاهرا پریروز و پس فردا رابا استفاده از قرآن و دیروز و امروز را با استفاده از مطالعه تاریخی و فردا را نیز از طریق حدس پیبرده است. البته دیروز را نیز از قرآن استفاده میکند، اما قرآن مبدأ تاریخ دیروز را پیدایشمتافیزیک و نیستانگاری یونانی نمیداند. به هر حال، مدافعان این نظریه باید نشان دهند که مبناو دلیل آنها بر این ادوار تاریخی چیست و در پرتو آن به پرسشها و موارد نقض و مشکلاتتفسیری در اینباره پاسخ دهند.
شکی نیست که توجه فردید به مقوله «غربزدگی» و طرح اصطلاح «غربزدگی» همه نشانهوشمندی اوست. اما تفسیر ویژه او از غربزدگی و جهانشمولی آن و حوالت تاریخی آن وعدم امکان گریز از آن و ربط دادنش به متافیزیک یونانی، دعاویی است که اقامه برهان بر آنها ودفاع از آنها آسان نیست.
بیشک، فردید در زبانشناسی و ریشهشناسی واژهها، ذوقی سرشار و ابتکاراتی شگرف داردکه باید از سوی علاقهمندان پیگیری شود. اینکه دعاوی زبانشناسانه فردید عجیب و غریب است و زبانشناسان چنین چیزهایی را نمیگویند دلیل موجّهی بر ردّ دعاوی فردید نیست.همیشه چنین است که سخنان تازه، عجیب و غریب و خلاف رأی رایج هستند. اما البته اگر قرارباشد اسمشناسی او به عنوان یک معرفت معتبر شناخته و پذیرفته شود چارهای نیست جز اینکهبر اساس مبانی معتبر، روشمند و دفاعپذیر بنا گردد.
معمولاً نگاه عرفانی به عالمْ خوشبینی، زیبابینی، عشق و تسامح را به همراه دارد. اما ازسخنان فردید چنین برمیآید که بدبینی و تبرّی بر او غالب بوده است. البته او این را عینواقعبینی میداند. او بر آن است که «جهان نیاز به "نه" گفتن دارد.»[126] زبان تند او ریشه در ایننگرش او دارد. باید افزود که این بدبینی از سنخ بدبینی شوپنهاور (Schopenhauer) و ابوالعلاءمعرّی نیست. او نسبت به خدا و عالم و زندگی بدبین نیست، بلکه نسبت به انسانها و بیشترنسبت به متفکران و قدرتمندان بدبین است. البته از نگاه برخی از شاگردان او، قضیه عمیقتر ازاین چیزهاست. مددپور در اینباره مینویسد:
استاد سیداحمد فردید، که در اواخر حیات دنیوی، به سخن متقرّبان حریمش، همه اشیا بهصورت راز بر او جلوهگر میشد، خود مجلای جلال حق و راز جلال آخرالزمان بود و بیشترشأن ظلومی و جهولی بشر و قهر الوهی حق را آشکار میکرد. وجود او تحت تربیت اسم«قهر» الهی بود؛ قهری که بیشتر به مرتبت علوّ جلال، نه دنو جلال میگرایید. از اینجا بیگانهاز جمال نبود. در حقیقت این جلال مسبوق به جمال مستور بود.[127]
اگر این بدبینی و تندخویی به مزاج شخصی برگردد بسی کمآسیبتر از آن است که برای آنمبنای فلسفی و عرفانی قایل شویم؛ زیرا در این صورت، توجیه، دفاع و تبعیت خواهد شد ودشواریهای فراوانی درپی خواهد داشت. البته لازمه این سخن روپوش نهادن بر کجاندیشیها،زشتیها و خطاها نیست، اما سخن در نگاه و رویکرد کلی است. اگر دایره ایمان و هدایت راچنان تنگ بگیریم که جز معصومان به سختی کسی را دربر گیرد فضای نومیدکنندهای ایجادخواهد شد. همانگونه که میتوان به افراد برحسب بعدشان از حق و حقیقت، نمره منفی داد،میتوان نسبت به قربشان به حق و حقیقت، نمره مثبت داد.
خاتمه
این نوشتار را با چند نکته کوتاه به پایان میرسانم:
فردید متفکری اصیل، مستقل و نقّاد است و مکتبی و کسی از نقد او در امان نیست. حتی بااینکه اساس دیدگاه عرفانی او برگرفته از ابن عربی است، چنین نیست که از وی به طور مطلقپیروی کند، به صراحت میگوید:
محییالدین بن عربی تا آنجا که متافیزیک در او آمده است، من ردش میکنم.[128]
او حتی نسبت به فیلسوف مورد علاقهاش هایدگر نیز چنین موضعی دارد. فردید با هیچکستعارف ندارد؛ به تعبیر خودش:
من همان احمد لاینصرفم
که علی بر سر من جر ندهد.
از اینرو، مشرب خود او اقتضا میکند که افکارش نیز مورد نقّادی قرار گیرند. تأمّلات فردیددرباره متافیزیک، فرهنگ، زبان، تفکر و تمدن غربی، علوم انسانی، عرفان، تاریخ، سیاست وتاریخ اندیشه نیازمند و شایسته بازسازی، بازنگری و نقّادی است. مقصود از این نوشتار برداشتنگامی هرچند کوتاه در این راه است.
فردید از منتقدان جدّی فلسفه ملّاصدرا است. او در ابواب گوناگون فلسفه، اعم ازوجودشناسی، معرفتشناسی و اساسا روش تفکر صدرایی انتقاداتی جدّی مطرح میکند کهجای بحث و بررسی دارد.
برخی از آراء فردید از جهاتی به آراء سنّتگرایان مشابهت دارد، ضمن اینکه از جهاتی دیگرتفاوتهایی بنیادین با آن دارد؛ مثلاً، او در نگاه عرفانی به عالم و همچنین نقد تجدّد، باسنّتگرایان همسخن است، اما در کثرتگرایی دینی و مواضع سیاسی از آنان فاصله دارد.(مقایسه این دو جریان فکری با یکدیگر یکی از موضوعات تحقیقی است که میتواند سودمندافتد.)
··· منابع
ـ دیباج، سید موسی، آراء و عقاید سیداحمد فردید: مفردات فردیدی، تهران، علم، 1386.
ـ مددپور، محمّد، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، تهران، نظر، 1381.
ـ معارف، سید عبّاس، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، تهران، رایزن، 1380.
ـ هاشمی، محمّد منصور، هویّتاندیشان و میراث فکری احمد فردید، تهران، کویر، 1380.
[2] دانشیار و عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره ـ تاریخ دریافت: 15/12/86 ـ تاریخ پذیرش: 25/1/87.
پی نوشت
[3]. Etimology.
[4]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید: مفردات فردیدی تهران، علم، 1386، ص 146.
[5]ـ سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی تهران، رایزن، 1380، ص 1039.
[6]. Cogito ergo sum.
[7]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان تهران، نظر، 1381، ص 341.
[8]. subjectivity.
[9]ـ سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 432.
[10]ـ همان، ص 31.
[11]ـ سیدموسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 173.
[12]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 100.
[13]ـ جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی.
[14]ـ سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 366.
[15]ـ همان، ص 239.
[16]ـ همان، ص 361. یادداشتهایی که از سخنان فردید در این زمینه بر جای مانده مختلف به نظر میرسند والبته ممکن است متعلّق به زمانهای متفاوت باشند. در اینباره، در جایی میگوید: «قرآن نه اصالت وجود است، نه اصالت ماهیت.» محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 195 «اسلام اصالت وجود اللّه است.» (همان، ص 243) «اصالت وجودْ خدای حقیقی را حذف میکند. خدا در فلسفه وجود ملّاصدرا، اشیای منهای تعیّن است.» (همان، ص 437) اما از برخی سخنان فردید استفاده میشود که او قول به «اصالت ماهیت» را نیز به عرفا نسبت میدهد، اما باید توجه داشت که معنایی که او از «ماهیت» اراده میکند غیر معنای رایج در بین فلاسفه در بحث از اصالت وجود و ماهیت است. در جایی میگوید: تصوف ماهیت (عین ثابت) انسان را اصیل میگیرد، نه وجودش را.» (همان، ص 314) در جایی دیگر میگوید: «نور حق نه وجود است، نه موجود؛ و وجود مسبوق به نور حق است؛ به این معنا که زاد و بود ندارد که من نامش را "ماهیت" گذاشتم. به این معنا، ماهیت اصالت دارد.» (همان، ص 441) همچنین در جایی به صراحت، وحدت وجود را رد میکند: «بنده وحدت وجود را قبول نمیکنم.» همان، ص 243 او البته «پنته ئیسم» را نیز صریحا رد میکند: «خدا متعالی از کل و متعالی از عالم است.» (سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 81) بدینروست که برای احراز نظر نهایی فردید، نیاز به بررسی بیشتری است.
[17]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 154.
[18]. hermeneutics.
[19]. hermeneutic circle.
[20]ـ برای ملاحظه این تعابیر، ر.ک. سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 133ـ137.
[21]ـ همان، ص 132.
[22]ـ محمّد مددپور، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، ص 29.
[23]. dialectical.
[24]ـ سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 249.
[25]ـ همان، ص 26.
[26]ـ سیدموسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 290.
[27]ـ سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 252.
[28]ـ جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی.
[29]ـ سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 399.
[30]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 21.
[31]ـ همان، ص 18.
[32]ـ بقره 2: 213.
[33]ـ حدید 7: 25.
[34]ـ یونس 10: 19.
[35]. Cosmcentrisme.
[36]ـ آلعمران 3: 140.
[37]. Anthropocentrism.
[38]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 80.
[39]ـ همان، ص 297.
[40]ـ برای مشاهده انواع غربزدگی، نک. محمّدمنصور هاشمی، هویّتاندیشان و میراث فکری احمد فردیدتهران، کویر، 1380، ص 05.
[41]ـ سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 449.
[42]ـ همان، ص 417.
[43]ـ همان، ص 424.
[44]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 158.
[45]ـ ر.ک. محمّدمنصور هاشمی، هویّتاندیشان و میراث فکری احمد فردید، ص 103.
[46]ـ سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 26.
[47]. etymos.
[48]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 425.
[49]ـ همان، ص 209.
[50]ـ همان، ص 201.
[51]ـ همان، ص 380.
[52]ـ همان، ص 208.
[53]ـ بقره 2: 31.
[54]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 416.
[55]ـ همان، ص 453.
[56]. Philoolgy.
[57]ـ همان، ص 75.
[58]. Dasein.
[59]ـ سید عبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 427.
[60]ـ محمّدمنصور هاشمی، هویّتاندیشان و میراث فکری احمد فردید، ص 20.
[61]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 105.
[62]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 140.
[63]ـ همان، ص 374.
[64]ـ همان، ص 34.
[65]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 136 و 406.
[66]ـ همان، ص 20 و 152.
[67]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 42.
[68]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 363.
[69]ـ همان، ص 364.
[70]ـ همان، ص 146.
[71]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 116.
[72]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 216.
[73]ـ همان، ص 216.
[74]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 184.
[75]ـ همان، ص 184.
[76]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 196.
[77]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 351.
[78]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 442.
[79]ـ همان، ص 364.
[80]ـ همان، ص 352.
[81]ـ همان، ص 368.
[82]ـ همان، ص 199.
[83]ـ همان، ص 217.
[84]ـ همان، ص 359.
[85]ـ همان، ص 75.
[86]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 274.
[87]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 334.
[88]ـ همان، ص 322.
[89]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 80.
[90]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 444.
[91]ـ همان.
[92]ـ همان، ص 445.
[93]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 115.
[94]ـ همان.
[95]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 352.
[96]ـ همان، ص 256.
[97]ـ همان، ص 254.
[98]ـ همان، ص 290.
[99]ـ همان، ص 202.
[100]ـ همان، ص 379.
[101]ـ همان، ص 443.
[102]ـ همان، ص 144، 353.
[103]ـ همان، ص 223.
[104]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 67.
[105]ـ همان، ص 349.
[106]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، آغاز کتاب.
[107]ـ همان، ص 283.
[108]ـ همان، ص 433.
[109]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 102.
[110]ـ همان، ص 102.
[111]ـ همان، ص 139.
[112]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 414.
[113]ـ همان، ص 181.
[114]ـ همان، ص 184 و 197.
[115]ـ همان، ص 414.
[116]ـ همان، ص 279.
[117]ـ همان، ص 361.
[118]ـ همان، ص 469.
[119]ـ البته قایلان به تنزیه محض و الهیّات سلبی، حتی اطلاق لفظ «وجود» را نیز بر خدا روا نمیدارند و او را ورای وجود و عدم میدانند که برای راقم این سطور قابل فهم نیست.
[120]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 80.
[121]ـ فاطر 35: 15.
[122]ـ سیدعبّاس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، ص 284.
[123]ـ محمّد مددپور، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، ص 154.
[124]ـ سید عبّاس دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 378.
[125]ـ همان، ص 41.
[126]ـ سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص 402.
[127]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 479.
[128]ـ محمّد مددپور، دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، ص 380.