بررسى نقش اصالت وجود یا ماهیت در نظریه پیدایش جهان از مکتب شیراز تا مکتب خراسان
همواره، یکى از اصلىترین مسائل فلسفه و کلام بحث «پیدایش عالم» بوده است که در ادوار مختلف تاریخى، اندیشمندان مواجهه گوناگونى با آن داشتهاند. علّامه دوانى به عنوان یکى از نمایندگان مکتب فلسفى شیراز (در قرنهاى نهم و دهم)، با اعتقاد به اصالت ماهیت و طرح نظریه «ذوق تأله»، به طرح حدوث دهرى عالم پرداخت که نظریهاى خاص در باب آفرینش عالم است. تلقّى وى درباره حدوث دهرى تفاوت مهمّى با متکلّمان و فلاسفه دارد. از نظر وى، «عالم دهر» جهانى لایتغیّر و محیط بر عالم زمان است که موجودات آن فاقد زمان، سیلان، و مقدار مىباشند. ملّاصدرا (نماینده برجسته مکتب اصفهان)، با اعتقاد به اصالت وجود و طرح حدوث تدریجى زمانى، به تلقّى جدیدى در مورد حدوث عالم دست مىیابد. تفسیر وى از حدوث ذاتى نیز با توجه به نظریه فقر وجودى «امکان فقرى»، متفاوت با نظر سایر فلاسفه است. حاج ملّاهادى سبزوارى (فیلسوف مکتب خراسان)، با رویکردى کاملاً عرفانى، نظریه حدوث اسمى را مطرح نموده است. این مقاله نقش اصالت وجود یا ماهیت را در شکلگیرى نظریه «حدوث» نزد حکماى یادشده بررسى مىکند.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 137ـ165
مریم خوشدل روحانى*
چکیده
همواره، یکى از اصلىترین مسائل فلسفه و کلام بحث «پیدایش عالم» بوده است که در ادوار مختلف تاریخى، اندیشمندان مواجهه گوناگونى با آن داشتهاند.
علّامه دوانى به عنوان یکى از نمایندگان مکتب فلسفى شیراز (در قرنهاى نهم و دهم)، با اعتقاد به اصالت ماهیت و طرح نظریه «ذوق تأله»، به طرح حدوث دهرى عالم پرداخت که نظریهاى خاص در باب آفرینش عالم است. تلقّى وى درباره حدوث دهرى تفاوت مهمّى با متکلّمان و فلاسفه دارد. از نظر وى، «عالم دهر» جهانى لایتغیّر و محیط بر عالم زمان است که موجودات آن فاقد زمان، سیلان، و مقدار مىباشند. ملّاصدرا (نماینده برجسته مکتب اصفهان)، با اعتقاد به اصالت وجود و طرح حدوث تدریجى زمانى، به تلقّى جدیدى در مورد حدوث عالم دست مىیابد. تفسیر وى از حدوث ذاتى نیز با توجه به نظریه فقر وجودى «امکان فقرى»، متفاوت با نظر سایر فلاسفه است. حاج ملّاهادى سبزوارى (فیلسوف مکتب خراسان)، با رویکردى کاملاً عرفانى، نظریه حدوث اسمى را مطرح نموده است. این مقاله نقش اصالت وجود یا ماهیت را در شکلگیرى نظریه «حدوث» نزد حکماى یادشده بررسى مىکند.
کلیدواژهها: حادث، حدوث عالم، حدوث زمانى، حدوث دهرى، حدوث ذاتى، حدوث اسمى، ماهیت، وجود، ملّاصدرا، جلالالدین دوانى، ملّاهادى سبزوارى.
مقدّمه
عمیقترین نگاه فلسفى بشر به تغییرات جهان مادّى پیرامون خود، اقدام او براى یافتن امور ثابتى در میان آن تغییرات بوده است. این نگاه به منزله مهمترین مسئله فلسفى، در نزد فلاسفه اسلامى نیز جایگاه خاصّى دارد. مسئله آفرینش عالم که به بررسى موضوع ثبات در کنار تغییر مىپردازد، تحت عنوان حدوث و قدم توسط متکلّمان و فلاسفه به بحث گذاشته شده است. اگرچه طرح مسئله حدوث ذاتى عالم براى فلاسفه مشّاء داراى اهمیت بسیارى بوده است و ایشان در مواجهه با آراى گذشتگان و بخصوص متکلّمان به بیان نظریات خود پرداختهاند، طرح این پاسخ که بنا به رأى متکلّم شىء تنها در لحظه به وجود آمدن خود نیازمند به علّت است، از دیدگاه فیلسوف مشّایى، مورد قبول نیست؛ بلکه وى مناط نیاز شىء به علّت را امکان مىداند.
مقاله حاضر با قطعنظر از آراى متکلّمان و مشّاییان در باب آفرینش عالم، به بررسى این دیدگاه نزد سه متفکّر در سه دوره متفاوت تاریخى مىپردازد. مسئله مهم در این پژوهش، همانا، بررسى مبانى این سه نظریه فلسفى پیرامون پیدایش عالم در سه حوزه فلسفى مختلف است. این مقاله به بررسى نقش اصالت وجود یا ماهیت در طرح حدوث دهرى دوانى مىپردازد و نظریه خاصّ حدوث ذاتى و زمانى صدرایى و نظریه حدوث اسمى سبزوارى (با رویکرد عرفانى) را واکاوى مىکند.
مکتب شیراز و علّامه دوانى
علّامه دوانى که در قرن نهم هجرى مىزیسته، در باب جهانشناسى، عینیت وجود و ماهیت در حقتعالى، فاعلیت حق، حدوث و قدم عالم، و اخلاق و سیاست داراى نظریات جدیدى بوده است. وى علاوه بر تسلّط به فلسفه رسمى (مشّاء)، به حکمت اشراق نیز توجه و حتى بر آن احاطه داشت. همین امر منجر به نزدیکى حکمت ذوقى و بحثى در اندیشه فلسفى وى شد؛ این مسئله در برخى از آثار او مشهود است. نزدیک شدن مباحث فلسفى به مسائل عرفانى، پس از دوانى، ادامه پیدا کرد و در حوزه فلسفى اصفهان و در آثار ملّاصدرا، به اوج خود رسید.1
گفتنى است که 160 سال پس از درگذشت دوانى، در حوزه علمى و فلسفى اصفهان، فقها و اصحاب حدیث و روایت نظیر علّامه بزرگوار مجلسى دوم در مصنّفات خود (در موضوعات عقلى) به گفتار وى استناد مىجستند. ملّااسماعیل خواجویى (م. 1173) در رساله ابطال زمان موهوم، در مسئله حدوث دهرى، مىگوید: «حدوث دهرى از مخترعات و مبدعات میرداماد نیست؛ چنانکه بعضى گمان کردهاند. این اندیشه فلاسفه پیشینیان است که از متأخرّین آنهاست حضرت جلالالدین دوانى، جاودان باد آثار و افادات وى.»2
اعتقاد به اصالت وجود، در بحث حدوث تدریجى عالم (نظریه ملّاصدرا)، اهمیت خاصّى دارد؛ اصالت ماهیت نیز بدیل اصالت وجود است. از اینرو، در تفکّر دوانى، اصالت ماهیت و تأثیر آن در نظریه حدوث دهرى قابل توجه است. بررسى پیشینه تاریخى بحث اصالت وجود و ماهیت3 حاکى از آن است که جلالالدین دوانى، پیش از میرداماد، یکى از اندیشمندان بزرگى است که قائل به اصالت ماهیت مىباشد. دوانى به نظریه ذوق التأله اعتقاد دارد؛ امّا صاحبنظرانى که در حوزه مباحث فلسفى کار مىکنند، معتقدند:
طرفداران این نظریه در قول به اصالت ماهیت اصرار مىورزند، ولى در التزام به لوازم این قولْ ثابتقدم نبودهاند. و علّت این امر نیز این بوده که مسئله اصالت وجود یا اصالت ماهیت به این صورت که یکى پذیرفته و دیگرى رد شود، پیش از میرداماد و ملّاصدرا مطرح نبوده؛ لذا بعضى برحسب مورد، سخنانى گفتهاند که با اصالت ماهیت سازگار است. ولى همین دانشمندان در موارد دیگر، به گونهاى سخن مىگویند که جز با پذیرش اصل اصالت وجود، نمىتوان از صحت آن سخن گفت.4
ذوق التأله دوانى و اصالت ماهیت
دوانى در رساله اثبات واجب، موجود قائم بالذّات را حقیقت واجبالوجود دانسته و موجود بودن ممکنات را تنها به دلیل نحوه ارتباط و انتسابى مىداند که آنها با وجود حقیقى وى پیدا مىکنند. وى معتقد است:
مفهوم موجود که بر واجب و ممکنات اطلاق مىشود، معنایى اعم از وجود قائم به ذات و امر منتسب به «وجود» دارد. مفهوم مشتق داراى سه معنا بوده و اگر این مفهوم داراى یک مبدأ واقعى و اصیل باشد، در هنگام مقایسه با آن مبدأ حقیقى، و در رابطه با منتسبین به آن مبدأ امرى غیراصیل تلقّى مىشود.5
مقایسه دیدگاه دوانى و میرداماد در باب نظریه اصالت ماهیت
میرداماد در باب اصالت ماهیت مىگوید: وجود، حقیقتى ماوراى مفهوم مصدرى ندارد و امرى انتزاعىِ صرف است؛ «و قد دریت انّ الوجود هو نفس الموجودیة المصدریة المنتزعة من الذّات المتقرّره.»6
البته، مشابه همین مطلب در آثار دوانى نیز مشهود است: «انّ الوجود الّذى هو مبدأ اشتقاق الموجود امر واحد فى نفسه و هو حقیقة خارجیة و الموجود اعم من هذا الوجود القائم بنفسه و ممّا هو منتسب الیه انتسابا خاصّا.»7
حدوث دهرى دوانى
مشهور است که میرداماد اوّلین فیلسوفى است که در باب حدوث دهرى، تحقیق مفصّلى را ترتیب داده است. وى، در کتاب قبسات، این نظر را در نزد گذشتگان بررسى، و از افرادى نظیر افلاطون، فلوطین، ابنسینا، بهمنیار، شیخ اشراق، شهرستانى، ابوالبرکات بغدادى، خواجه نصیرالدین، سید شریف جرجانى، و محقّق دوانى یاد مىکند و به ذکر عبارات ایشان مىپردازد.8
مرحوم سبزوارى حدوث دهرى را به میرداماد نسبت داده و گفته است: «نظریه حدوث دهرى را بالاترین علماى زمان در فلسفه و حکمتِ حقّه (محقّق داماد)، که او را معلم سوم مىنامند، اظهار داشته؛ و او معتقد به پیدایش و حدوث جهان است به حدوث دهرى.»9
طبق نظر میرداماد، ماهیات داراى دو مرتبه از وجود مىباشند:
1) مرتبه عندالعقل که در آن، ماهیات به صورت اعیان ثابته در علم الهى موجودند و فاقد هرگونه هستى مستقلّ از خود هستند؛ 2) مرتبه عندالوجود یا ماهیت موجود که با جعل بسیط توسط حقتعالى ابداع یا حادث مىشود. امّا باید گفت: طرح اصالت ماهیت در نظریات میرداماد، بر نظریه وى در مورد حدوث دهرى عالم تأثیر گذاشته است؛ به گونهاى که خود میرداماد نیز معتقد است: ماهیات در وعاى سرمد داراى وجود مستقل و محصّل نیستند؛ و در وعاى دهر، وجود محصّل مىیابند.10
امّا به نظر مىرسد، دوانى حدوث دهرى را قبل از میرداماد و در حوزه شیراز مطرح کرده است. صاحب رساله ابطال زمان موهوم، پس از بیان دیدگاه دوانى در اقسام حدوث و نیز تصریح به این مطلب که متکلّمان در بحث حدوث دهرى عالم با یکدیگر در نزاعاند، چنین مىگوید: «قول به حدوث دهرى آن چیزى است که به بیان شرع انور، ظهور دارد؛ زیرا لازمه اعتقاد به زمان موهوم آن است که موجود قدیمى سواى ذات واجب در نظر گرفته شود.»11
دوانى در رساله انموذج العلوم بحث حدوث عالم را با این عنوان آغاز مىکند: «من اصول الدین فى حدوث العالم»؛ وى سپس به نقد و بررسى نظریات فلاسفه و متکلّمان درباره حدوث عالم مىپردازد. او بر آن است که اعتقاد به حدوث عالم، مبناى بسیارى از مسائل اعتقادى مىباشد. وى نظر فلاسفه را در باب حدوث عالم اینگونه مطرح مىکند:
عالم ممکن الوجود است. و هر ممکنالوجودى داراى علّت مؤثرى است. پس، مؤثر عالم یا باید قدیم بوده و یا اینکه به یک قدیمى منتهى گردد. بنابر نظر ایشان، عقول و اجرام فلکى و نفوس و همچنین حرکات و اوضاع آنها نیز قدیم مىباشد.12
بعضى از چیزها داراى وجودى خارج از زمان هستند، مانند موجودات واقع در عالم سرمد و دهر. این پیوند و نسبت در میان امور ثابت با امور غیرثابت و زمانى، وعاى دهر است. و پیوند و ارتباط در بین امورثابتباموجوداتثابت، وعاى سرمد است.13
دوانى در ادامه، آشکارا، چنین مىگوید: «اعتقاد به حدوث دهرى مبتنى بر اصول دین است.» وى مسائل دیگرى همچون حشر جسمانى را قابل تأویل نمىداند؛ زیرا معتقد است که در قرآن کریم، صریحا به آن اشاره شده است. او با ارائه استدلالى، جمع بین قدم عالم و حشر جسمانى را محال مىداند.14
دوانى در رساله نور الهدایه، لفظ «حدوث» را داراى سه معنا مىداند: 1) حدوث ذاتى؛ 2) حدوث دهرى؛ 3) حدوث زمانى. از نظر وى، حدوث ذاتى عبارت است از: فعلیت ماهیت و موجودیت آن بعد از هلاکت و معدومیت وى، در ملاحظه عقل نه در خارج، و این معنى شامل جمیع ممکنات موجوده مىشود. حدوث زمانى عبارت است از: فعلیت ماهیت بعد از عدم واقعى که متّصف به کمّیت باشد. حدوث دهرى نیز عبارت است از: فعلیت ماهیت بعد از عدم واقعى (بعد از نفى واقعى صریح) که متّصف به کمّیت نباشد. او معتقد است که نزاع در میان بعضى از حکیمان و متکلّمان بر سر معناى اوّل لفظ «حدوث» نیست؛ زیرا حکما در این مسئله که عالمْ حادث به حدوث ذاتى است، متفّقاند. او مىگوید: در معناى دوم این لفظ نیز اختلافى نیست؛ پس، نزاع بر سر معناى سوم آن است. محقّقان حکما معتقدند که: وجود عالمْ مسبوق به عدم صریح خارجى است؛ امّا سایر حکما این مسئله را قبول نداشته و معتقدند که: وجود انواع اجزاى عالمْ مسبوق به عدم خارجى نمىباشد. وى سپس در تبیین این قول مىگوید:
این قول مستلزم آن نیست که عالم از حدّ امکان برآمده [و ]پا به سر حدّ قدم ذاتى، که مختصّ به جناب سرمدى الوجود است، بگذارد؛ چه قدیمِ ذاتى و سرمدى الوجود آن است که وجود مقدّس وى منزّه باشد از مسبوقیت عدم به هر نحو که باشد. و عالم اگرچه مسبوق به عدم صریح نیست، امّا مسبوق به عدم ذاتى است به حسب ملاحظه عقل؛ پس، قدیم ذاتى و سرمدى الوجود نباشد.15
او در ادامه سخن خود، ضمن طرح نظریات حکما، مىگوید: «دقّت در ادلّه نقلیه و عقلیه هر دو گروه نشان مىدهد که فاعل و جاعل اجزاى عالمْ واجبالوجود است و تقدّم وى بر کلّ اجزاى عالمْ تقدّمى ذاتى مىباشد.»
وى از حکما سؤال مىکند که: «آیا واجبالوجود سواى وجود خارجى است یا ذات مقدّس او عین وجود عینى است؟» جواب ایشان این است که: «ذات مقدّس وى، محال است که به عینه، در ذهن درآید؛ زیرا که علم عبارت است از: حصول ماهیت شىء در عقل؛ به نحوى که شىء معرّاى از وجود و تشخّص خارجى مىشود. و تعریه ذات واجبالوجود، که عین وجود خارجى است، محال مىباشد.»16 علّامه دوانى در ادامه این مطلب مىگوید: «واجبالوجود را به عینه، نمىتوان تعقّل نمود.» او بلافاصله از این قانون عقلى نتیجه مىگیرد:
عالم حادث است به حدوث دهرى؛ زیرا عالم در مرتبه ذات واجبالوجود که عین وجود خارجى است، معدوم است به اتّفاق. پس، وجود عالم به اجزائه مسبوق باشد به عدم خارجى؛ و اینْ عین مطلوب است، زیرا منظور از حدوث دهرى چیزى نیست جز مسبوقیت به عدم خارجى، یعنى آنکه مسبوق به کمّیت نباشد.17
وى در ادامه مىگوید: «پس، از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم.»18
جایگاه اصالت ماهیت در نظریه حدوث دهرى دوانى
چنین مىنماید که در نظریه حدوث دهرى دوانى، اصالت ماهیت و یا ذوق تأله جایگاه ویژهاى ندارد. علّامه دوانى صراحتا به حدوث دهرى عالم اذعان کرده، امّا مبانى خاصّى براى آن ارائه نکرده است. قرائن موجود در نوشتههاى وى نشان مىدهد که اندیشه او در باب آفرینش جهان منسجم نیست. وى در شرح هیاکل النور سهروردى، و با هدف توجیه نظریات سهروردى، نکاتى را بیان مىکند که همگى حاکى از ازلى بودن فعل حق مىباشند. دوانى این نظر شیخ اشراق را که نسبت ممکنات در برابر خداوند همچون نسبت شعاع در برابر شمس است، اینگونه توجیه مىکند: «منظور ایشان از ازلى بودن فعل خداوند این است که جود خداوند تعطیل برنمىدارد.» وى در استدلالى، به ازلیت فعل خداوند اشاره مىکند.19
به نظر نگارنده، در این قسمت، بر نظریه حدوث دهرى و نیز دعوىِ پاىبندى آن به اصالت ماهیت دو نقد جدّى وارد است:
1) اگر بتوان مطالب دوانى را در شرح هیاکل، راجع به ازلى بودن فعل خداوند، طورى توجیه نمود که معارض نظریه حدوث دهرى نباشند (به این صورت که عالم در مرتبه ذات واجبالوجود، که عین حقیقت وجود مىباشد، نابود است و با فیض خداوند، که ازلى شمرده مىشود، موجود مىگردد)، باز نمىتوان نظریه ذوق تاله دوانى را توجیه نمود؛ زیرا وى صریحا قول به قدیم بودن جهان را نفى مىکند. او در نظریه حدوث دهرى، بین خداوند و جهان، تقدّم و تأخّر عینى و انفکاکى قائل است و وجود حق را به عنوان مبدأ سرمدى، و وجود کثرات عالم هستى را مسبوق به عدم سرمدى و مستقر در عالم دهر مىداند.
2) در رساله الزورا، پایبندى دوانى به حدوث دهرى کمتر مىشود. وى پیرامون رابطه علّت و معلولْ به وحدت وجود دست مىیابد؛ معلول را شأنى از شئون علّتْ و وجهى از وجوه آن مىداند، و براى دلیل خود دو نمونه مىآورد. از نظر او، سیاهى اگر به مثابه هیئتى لحاظ گردد که براى جسم در نظر گرفته مىشود، موجود است؛ ولى اگر مستقل از جسم در نظر گرفته شود، معدوم مىباشد. لباس نیز اگر به عنوان صورتى در پنبه لحاظ شود، موجود است؛ ولى اگر مستقل از آن در نظر گرفته شود، نمىتواند وجود داشته باشد. بنابه ادّعاى وى، اگر وصف یا صورتْ مستقل از موصوف و محل لحاظ شود، ممتنعالوجود است؛ جهان نیز بدون ملاحظه خداوند، ممتنع الوجود خواهد بود.20 وى معتقد است: تدبّر در این دو مثال، همان معنایى است که قائلین به وحدت شخصى وجود در مورد این مطلب دارند که: «اعیان ثابته بوى وجود را استشمام نکرده و هرگز ظاهر نشده و هیچگاه نیز ظاهر نمىشوند و تنها رسمى از آنها آشکار مىشود.»21
حدوث و قدم از دیدگاه ملّاصدرا
نظریه فقر وجودى (امکان فقرى) زمینه لازم را براى اثبات تعلّق ذاتى موجودات ناقص به موجود تام (حق تعالى) فراهم مىکند. مقصود ملّاصدرا این است که فاصله بین حق و خلق را در نظریات متعارف پیرامون حدوث عالم حذف کند. از نظر وى، «حادث» مفهومى است که به نحوه هستىیابى جهان از وجود حق تعالى اشاره دارد. از دو منظر مىتوان به مفهوم حدوث و خلق نگریست: 1) با نگاه به اصل هستى موجودات، آنها به عنوان «مخلوق و آفریده خداوند» معرفى مىشوند؛ 2) در نظر به موجودات از منظر «نحوه وجود»، آنها حادث، پدیده، و شأنى از پدیدآورشان مىباشند (با این نگرش، جهان ـ چه حادث و چه غیرحادث ـ مخلوق خداوند است.)
تعریف از حدوث به دو صورت رایج است: 1) مسبوق بودن وجود چیزى به عدم آن؛ 2) مسبوق بودن وجود چیزى به وجود چیز دیگر. تعریف اوّل از حدوث را برخى از متکلّمان براى حدوث زمانى به کار بردهاند؛ تعریف دوم نیز براى حدوث ذاتى در نظر گرفته شده است.22
ملّاصدرا بر این اعتقاد است که حقیقت حدوث در هر قسم یک چیز است: مسبوق بودن وجود چیزى به عدم آن. وى براى عدم، دو حیث قائل است: گاهى مقارنت زمانىِ آن با وجود محال، و گاهى ممکن است. در فرض نخست، حدوث زمانى مىباشد؛ امّا در فرض دوم، حدوث ذاتى است. براى مثال، حوادث امروز نسبت به دیروز حادث زمانىاند و مقارنت زمانى وجود و عدم آنها محال است؛ زیرا اثبات وجود براى آن به لحاظ غیر (علّت) بوده، و به لحاظ ذات است که وجود از آن سلب مىگردد. لذا ثبوت وجود براى ممکن، بعد از سلب وجود از آن است؛ زیرا آنچه مابالغیر شمرده مىشود متأخّر از مابالذّات مىباشد. بنابراین، وجود ممکن مسبوق به عدم آن به لحاظ ذاتش مىباشد؛ یعنى حادث ذاتى است. بدیهى است که در اینجا، وجود و عدم به لحاظ زمانى مقارناند؛ زیرا عدم به جهت زمان سابق نمىباشد، بلکه به لحاظ ذات و ماهیت شىء است که با وجود آن شىء از نظر زمان همراه است. بنا به تعریف دیگرى هم مىتوان تقارن زمانى وجود و عدم را در حادث ذاتى روشن دانست؛ زیرا طبق این تعریف، حدوث عبارت است از: مسبوق بودن چیزى نسبت به وجود چیزى دیگر (مانند مسبوق بودن وجود معلول نسبت به وجود علّت). وجود علّت، اگرچه به لحاظ مرتبه بر وجود معلول تقدّم دارد، زمانا با معلول مقارن است؛ زیرا وجود معلول وابسته به وجود علّت است.23
نظر ابتدایى و نهایى ملّاصدرا درباره ماهیت
از آنجا که نظر ملّاصدرا در مورد ماهیت تأثیر بسزایى در طرح وى پیرامون حدوث دارد، در آغاز به این موضوع مىپردازیم. ملّاصدرا در بحثهاى ابتدایى مربوط به احکام ماهیت و یا اجزاى تشکیلدهنده آن و نیز مباحث مربوط به جسم و صورت، فىالجمله، موافق نظر حکماى قوم است. از نظر وى، اشیاى عالم خارج از ذهن را مىتوان به دو امر منحل نمود: یکى وجود شىء و دیگرى ماهیت آن. او ماهیت شىء را چیستى آن مىداند و مىگوید: گاهى مىتوان از ماهیت به «ما به الشىء هو هو» نیز تعبیر کرد. از نظر او، ماهیت به اعتبار ذاتش موصوف به صفات متقابلى مثل «واحد و کثیر» و «کلى و جزئى» مىشود؛ ولى هیچکدام از این صفات در حوزه ذاتیات ماهیت قرار ندارند. براى مثال، ممکن است، پرسیده شود که: انسان موجود است یا معدوم؟ به نظر ملّاصدرا، انسان ـ از حیث انسانیت ـ انسان است، و نه موجود و معدوم. پرسش دیگر آن است که: با این نگرش در مورد ماهیت، آیا ارتفاع نقیضین لازم خواهد آمد؟ ملّاصدرا ارتفاع نقیضین را از یک مرتبه از مراتب واقع ـ که در اینجا مرتبه ذات است ـ محال نمىداند؛ او ارتفاع نقیضین را در جایى محال مىداند که از جمیع مراتب واقع صورت گیرد.24
ملّاصدرا، در نظر ابتکارى خویش، بسیارى از احکام ماهیت را مجازى مىداند؛ ولى در بحثهایى مانند وجود کلّى طبیعى در خارج و یا اعتبارات ماهیت، همگام با قوم، به طرح مسئله مىپردازد. وى همچون ابنسینا، نسبت کلّى طبیعى به جزئیاتش را مانند نسبت یک پدر به فرزندانش نمىداند؛ بلکه از نظر او، نسبت بین یک کلّى و افرادش مانند نسبت پدران به فرزندان است.25
درباره نظر ابتکارى ملّاصدرا در مورد ماهیت باید گفت: وى به واقعیت موجودى به نام «انسان» قائل بوده و گفته که این انسان، انسانى است که صرفا به نفس ذات و ماهیت او نظر شده است؛ این انسان هیچ قید و شرطى اعم از «وحدت و کثرت» و یا قیود دیگر را نمىپذیرد. او این واقعیت را که از نظر حکما، کلّى طبیعى است، مىپذیرد و آن را موجودى بالعرض و نه بالذّات مىداند.26 وى شدّت و ضعف و تشکیک در مراتب شىء را مربوط به خصلت هستى و نحوه وجود آنها دانسته و ماهیات را در حدّ ذات خود از این خصلت برخوردار نمىداند. او معتقد است که آنچه منشأ آثار و مبدأ امور به شمار مىآید، جز درجات وجود و مراتب هستى، چیز دیگرى نمىباشد. به عبارت دیگر، و به قول علّامه طباطبائى، لازمه تفکّر ملّاصدرا در باب حرکت جوهرى این است که ما باید وجود مستمر سیّال واحدى را در نظر بگیریم که از حدود فرضى آن، ماهیات عقلى انتزاع شود.27
باید گفت: با توجه به اصالت وجود، نزد ملّاصدرا، بحث کلّى طبیعى نیز که مقسم ماهیات است جایگاه خاصّى مىیابد و او براى آن، وجودى بالعرض در نظر مىگیرد. وى هرچند وجودات ممکن را ذاتا به خداوند مرتبط مىداند و معتقد است که این وجودات هرگز بدون علّت موجده خود یافت نمىشوند، بر آن است که ماهیات به ذات حق مرتبط نیستند؛ فقط هنگامى مىتوان ماهیات را بدون لحاظ وجود شناخت که در عقل موجودند. او ماهیت را امرى اعتبارى مىداند، از اینرو، وجود را تنها عنوان ظرف و شرط ادراک ماهیت مىشمرد و بر این اعتقاد است که ماهیت فقط در پرتو وجودْ موجود مىشود و مادامى که از وجود بهرهاى نبرده است، حتى در فضاى عقل نیز قرار نمىگیرد؛ ضمن آنکه از حکم خود نیز که عدم اقتضاست، بىنصیب مىماند.28
تأثیر اصالت وجود در نظریه حدوث ذاتى از نظر ملّاصدرا
ملّاصدرا در باب حدوث ذاتى معتقد است: در هر ممکن الوجودى، ماهیت امرى مغایر با وجود است؛ وجود از ناحیه امرى غیر از ماهیت مىباشد. و هرچه وجودش مستفاد از غیر (علّت) باشد، وجودش مسبوق به آن خواهد بود به سبق بالذّات، و هرچه چنین باشد، «محدث بالذّات» است. او مىافزاید: وجودهاى مجعول، خود داراى نحوه دیگرى از تأخّر و حدوثاند که همان فقر ذاتى مىباشد. موجود (ممکن) بماهو موجود، متقدّم به غیر مىباشد؛ ولى ماهیت «من حیث هى هى» تعلّقى به جاعل ندارد. وى اذعان مىکند که معناى دوم در حدوث، که فقر ذاتى وجودهاى امکانى است، در میان فلاسفه مشهور نمىباشد.29
از نظر وى، حق این است که منشأ حاجت به علّت، نه حدوث اشیا و نه امکان ماهوى در آنهاست، بلکه منشأ نیاز به علّت همان تعلّق به غیر است که در موجود ممکن وجود دارد. بنابراین، با توجه به مبناى مهمّ اصالت وجود، فقط وجود در خارج اصالت دارد و منشأ تحقّق آثار است؛ موجودات ممکن داراى نحوهاى وجود هستند که آمیختهاى از تعلّق و نیاز است.
ملّاصدرا با جدایىِ دو حیطه مختلف که یکى ساحت مجرّدات و ابداعیات محض، و دیگرى ساحت مادّه و جسمانیات است، به طرح این نکته مىپردازد که در ساحت مجرّدات، قائل به قدم و دوام فیض و مستفیض است؛ او ورود زمان و زمانمندى و در نتیجه حدوث زمانى را به این عالم بىمعنا مىداند. با این حال، وى در ساحت دوم قائل به قدم فیض و حدوث مستفیض مىباشد.
ملّاصدرا در کتاب المشاعر به دنبال اثبات حدوث جهان از دو طریق جدید مىباشد. از نظر وى، همانطور که گفته شد، فعل خداوند یا امر اوست یا خلق او. امر خداوند با وى معیّت دارد، امّا خلق وى حادث زمانى است. جهان مادّى، و همه آنچه در جهان مادّى یافت مىشود، حادث زمانى است؛ زیرا هیچ چیز در عالم نیست، مگر اینکه عدمش بر حدوثش سبقت گرفته است و این سبقت به نحو زمانى مىباشد. تا این قسمت کلام ملّاصدرا بسیار شبیه به گفتههاى متکلّمان است. وى در ادامه به طرح نظریه خود مىپردازد؛ او با اعتراف به اینکه با تدبّر در آیات قرآنْ به کشف حدوث زمانى نائل گردیده، در مقام توجیه نظر خود در کتاب المشاعر، از دو راه درصدد اثبات حدوث تدریجى عالم برآمده است: 1) اثبات تجدّد طبیعت؛ 2) اثبات علّت غایى براى اشیا. در مقاله حاضر، راه اوّل را بررسى مىکنیم.
اثبات حدوث زمانى از طریق اثبات تجدّد طبیعت
ملّاصدرا با اثبات حرکت جوهرى مادّه، به طرح این مسئله پرداخته است که طبایع جوهرى اجسام از نظر هویّت وجودى متغیّرند؛ تغییر در جوهر اجسام راه دارد. به تبع این تغییر، اعراض جسمانى نیز متغیّرند. مبدأ آثار در حرکات طبیعى، نفس طبیعت است. بىگمان طبیعتى که ثابت است نمىتواند مبدأ اعراض مختلف باشد. طبیعت جسمانى به اعتبار اینکه مادّى است و دائما در مادّه حاصل مىشود، در حرکت دائمى از قوّه به فعل است و حقیقتى جز تجدّد و انقضا ندارد. علّت مباشر حرکت نیز امرى ثابت نیست، لذا فاعل حرکت نیز امرى متدرّج است؛ زیرا با فرض ثبات، مبدأ حرکت نیز تبدیل به سکون مىشود.
ملّاصدرا معتقد است: طرح این مسئله که هر متحرّکْ به محرّک نیاز دارد، فقط در مورد حرکات عرضیه صادق است؛ در حرکت جوهریه، وجود تجدّدى نیازمند به مفید حرکت نیست، بلکه جعل وجود سیّال به عینیه جعل حرکت است. از نظر وى، معناى حرکت در جوهر سیّال، نحوه وجود جوهر سیّال است. وى موضوع حرکت جوهریه را هیولى با صورتى به نحو ابهام در نظر مىگیرد و مفید وجود در حرکت جوهریه را موجود مفارق عقلى لحاظ مىکند که فعلیت محض و امرى ثابت است. از آنجایى که موجود مادّى و فناشونده فرع و رقیقیه این موجود عقلى است و غرض و نهایت حرکات مادّى نیز اتّصال به اصل مىباشد، میان این فرع و آن اصل، اتّصال برقرار است. جهت بقا و دوام موجود مادّى نیز توسط همین موجود مفارق عقلى تأمین مىگردد که داراى نسبتى مساوى با همه افراد است. ملّاصدرا حرکت و زمان را به وجود واحد، موجود مىداند که در سیلان و تجدّد، تابع طبیعت جسمانیه هستند. او حقیقت وجود را داراى مراتب مىداند که بعضى از موجودات این حقیقت، به حسب وجود خارجى، متدرّجاند و وجود سیّال دارند؛ تحقّق آنها بهگونهاى است که منوط به زوال یک جزءوحدوث جزءدیگر مىباشد.30
باید گفت: مبناى اثبات این حدوث، حرکت و تغییرات بوده، و حرکت و تغییر نیز همراه با زمان مىباشد. همه مصادیق اجسام و طبایعْ تغییر و حرکت دارند؛ از اینرو، همه آنچه متغیّر است، محکوم به حدوث زمانى مىباشد. با اعتقاد ملّاصدرا به حدوث زمانى، سراپاى وجود مادّى اشیا دستخوش زوال و حدوث مىشود.
سبزوارى و نظریه حدوث اسمى
سبزوارى پس از پرداختن به انواع حدوث، و شرح حدوث دهرى، به بیان حدوث اسمى مىپردازد و آن را از مخترعات خود مىداند. امّا باید دید چرا وى برخلاف نظریات مرسوم در باب حدوث و قدم عالم، نظریه حدوث اسمى را طرح نموده است؟ آیا این مطلب سابقهاى در نزد اندیشمندان پیشین نداشته است؟
باید گفت: سبزوارى با گذر از نظریه ملّاصدرا و با نگرشى متأثّر از مبانى عرفا، به بحث حدوث پرداخته است. شاید بتوان مقدّمات زیر را بابى براى ورود به نظریه حدوث اسمى دانست.
ترکیب اتّحادى و انضمامى مادّه و صورت
سبزوارى به عنوان شارح نظریات ملّاصدرا، آراى دوگانهاى راجع به ارتباط مادّه و صورت (اجزاى ماهیت) مطرح نموده است که شاید بتوان آنها را دلیلى بر عدول وى از حدوث صدرایى دانست. براى فهم بهتر نظر سبزوارى در باب ترکیب انضمامى مادّه و صورت، و تأثیر احتمالى آن در نظریه حدوث اسمى، به بررسى کوتاه نظر ملّاصدرا در باب ترکیب اتّحادى مادّه و صورت مىپردازیم.
آنچه از نظر ملّاصدرا واقعیت دارد، وجود است. او معتقد است: مفاهیمى چون «ماهیت» و اجزاى آن داراى وجود ظلّى و تبعى هستند و با اعتقاد به حرکت جوهرى، ماهیات امور مادّى، از هویّاتى ثابتْ به هویّاتى سیّال ـ و به طیفى از ماهیات ـ تبدیل مىشوند. ملّاصدرا، با پذیرش ترکیب اتّحادى مادّه و صورت، این اتّحاد را از قبیل اتّحاد امر متحصّل با لامتحصّل مىداند؛ او نحوه وجود مادّه و صورت را نظیر وجود جنس در فصل مىانگارد. وى مىگوید: عقلْ وجودى را که در خارج واحد است، تحلیل مىکند و براى آن، دو اعتبار قائل مىشود: به یک اعتبار، که جنبه مشترک آن است، آن را جنس، و به اعتبار دیگر، آن را فصل مىنامد. از طرفى، مادّه وجودى جداى از وجود صورت ندارد؛ حکم مادّه همان حکم صورت است. وى شواهدى را از قول حکما نقل مىکند و مىگوید: نظر من هیچ تعارضى با آراى ایشان ندارد. او ضمن بیان دلایل چهارگانه، به اثبات این ترکیب مىپردازد و البته خود نیز اعتراف مىکند که ترکیب اتّحادى مادّه و صورت، به دلیل پیچیدگى، مورد قبول حکماى مشهور قرار نگرفته؛ زیرا پذیرش این قاعده خود مبتنى بر پذیرش اصولى مخالف با نظر مشهور است: 1. در هر چیزى، وجود، موجود است؛ 2. وجود واحد، قابل شدّت و ضعف است؛ 3. جوهر فىذاته، قابل حرکت است؛ 4. جهت ضعف وجودى در مادّه شىء، و جهت شدّت وجودى در صورت آن است.31
ملّاصدرا ورود صور و تبدّل و تحوّلات آنها را بر هیولى به نحو تجدّدات ذاتى و تحولات ذاتى مىداند. او مىگوید: هیولى مانند جنس امرى مبهم است و اصل مادّه بدون صورت داراى وجودى نمىباشد؛ تحصّل مادّه از ناحیه صورت است. در حقیقت، خود مادّه نیز داراى تحوّل مىباشد و فهم این نکته دقیقا ما را در این جهت هدایت مىنماید که به چگونگى سیلان در صورت نائل شویم. ملّاصدرا کون و فساد را نمىپذیرد و تبدیل هر صورت را به صورت دیگر از جهت اشتداد در جوهر مىداند. بنابه حرکت جوهرى، شىء متحرّک و امر تدریجىالوجود، صور نوعیه و طبایع جوهریه مىباشند؛ مصحّح این حرکت و منشأ سیلان نیز خود صورت است. محال است که جهت قوّه منشأ تحوّل در امرى باشد؛ مادّه به تبع صورتْ متحرّک و متجدّد مىباشد.
از طرف دیگر، سبزوارى در بحث از ماهیت و لواحق آن مقام ترکیب انضمامى را رأى مناسب مقام تعلیم و تعلّم مىداند و معتقد است: «سیّد سند ترکیب اجزاى عینى (خارجى) یعنى مادّه و صورت را اتحادى دانسته، و ملّاصدرا نیز به همین نحو عمل کرده است (زیرا مادّه را محل، و صورت را حال، و جسم را مرکّب خارجى گرفتهاند).» سبزوارى معتقد است: «با آوردن عذرى مىتوان سخن آنها را رد کرد؛ زیرا برخلاف ترکیب اتّحادى که اجزا در آن جدانشدنىاند، صورت بعد از تجرّد از هیولا در عالم مثال بدون مادّه باقى مىماند. و هیولاى ثانیه نیز قبل از پذیرش این صورت خاص، صورت دیگرى را پذیرفته بود.»32
از طرف دیگر، شارحان منظومه سبزوارى این نظر را با آنچه وى در مباحث وجود ذهنى آورده است مغایر مىدانند؛ مثلاً میرزا مهدى آشتیانى مىگوید: «بر سبزوارى، این ایراد وارد است که آنچه او در اینجا بیان مىکند با آنچه در مباحث وجود ذهنى گفته که آن پذیرش قول به ترکیب اتّحادى است، منافات دارد.»33
به نظر نگارنده، شاید اعتقاد دوگانه سبزوارى به این دلیل است که وى ربطى بین ترکیب اتّحادى مادّه و صورت و حرکت جوهرى قائل نیست. گویا نحوه مواجهه وى با بحث حرکت و طرح آن ذیل مباحث طبیعیات نیز ناشى از این اعتقاد است. وى به دو دلیل نمىتواند ترکیب اجزاى خارجى را اتّحادى بداند: 1) حیثیت قوّه منافات با فعلیت دارد (دلیل قوّه و فعل نیز که براى اثبات هیولى به کار مىرود، دالّ بر این معناست)؛ 2) ترکیب اتّحادى، در واقع، میان دو امر متحصّل انجام گرفته است: هیولى و صورت که اجزاى خارجىاند، هر دو، متحصّلاند؛ اگرچه هیولى قوّه محض است، هیچ فعلیتى ندارد، و وجودش در غایت ضعف است. و این بدان معنا نیست که قوّه و فعلیت داراى حیثیت واحدىاند و تعاندى بین آنها وجود ندارد.
سبزوارى در هر چیز دو حیثیت مختلف را براى وجود در نظر مىگیرد: 1) وجود عینى و خارجى؛ 2) وجود ذهنى و ظلّى (توضیح آنکه ماهیت واحد در هر مورد مىتواند این دو حالت وجود را بپذیرد.) وى نیز تحت تأثیر دیگر فلاسفه اسلامى، قائل به تمایز بین وجود و ماهیت مىباشد؛ او این تمایز را به طور کامل وارد هستىشناسى خود نموده است. سبزوارى این دو جنبه مختلف را در هر شىء مورد دقّت قرار مىدهد و راجع به آن مىگوید: وجودْ اصل وحدت اشیاست؛ در حالى که ماهیت فقط غبار کثرت را برمىانگیزد.
ایزوتسو معتقد است:
از نظر ملّاصدرا و سبزوارى، وجود و ماهیت به لحاظ شناخت هستى در یک سطح و یک رده واقعیت قرار ندارند. باید به این مطلب عطف توجه گردد که بر اساس درک اشراقى ـ عرفانى که از طریق تصوّف حاصل مىگردد، این تجربه و دانش به دست مىآید که اگر «وجود مطلق» تجلّى نماید، دیگر ماهیات آنگونه که در بادى امر به نظر مىرسید، داراى استقلال و انسجام نیستند و بستگى زیادى به تعیّنات نسبى و منقسم نمودن وجود واحد حقیقى دارند.34
سبزوارى وجود را «بود»، عدم را «نبود»، و ماهیت را «نمودِ بود» مىنامد. توضیح آنکه «نمودِ بود» آنسوى برونى وجود به حساب مىآید؛ وجود یک جهت درونى دارد که عبارت از هستى و وجود و تحقّق و عینیت است، ولى آن جهت برونى وجود که در آنجا وجود تمام مىشود، «نمود وجود» است. این حدود و محدودیتهایى که قالب هستى را مشخّص مىکند، ماهیت است. وقتى وجود در هر مرتبه از مراتب خودش تعیّن مىیابد، ماهیت پیدا مىشود.35
اصطلاح «حدوث اسمى»
میرزا مهدى آشتیانى، که از شارحان سبزوارى قلمداد مىشود، معتقد است: اگرچه نامگذارى حدوث به این اسم از اصطلاحات سبزوارى است، امّا توجه به این حدوث اختصاص به وى ندارد و عرفا به این نکته متذکّر شدهاند. حدوث اسمى اساسا مطلبى عرفانى و مربوط به عرفان نظرى مىباشد.36
سبزوارى مراتب ششگانه وجود را از نظر عرفا بیان کرده که مختصرا چنین است: 1) مرتبه احدیت که مرتبه ذات است؛ 2) مرتبه واحدیت که الحضرة الاسمائیه است؛ 3) مرتبه ارواح مجرّده و حضرت جبروت که عالم عقول کلیه است؛ 4) مرتبه نفوس سماویه (که مظاهر عالم مثالاند) و حضرت ملکوت؛ 5) مرتبه عالم ناسوت و حضرت الملک؛ 6) مرتبه کون جامع کل و حضرت الخلیفة و مرآت الحضرت الالهیة و مجلى المرتبة الواحدیه است (زیرا مظهر ذات به جمیع اسماى حسنى، انسان کامل است.)37 همانطور که مشاهده مىشود، بیان سبزوارى در مورد مراتب وجود دقیقا همانند بیان عرفا در این مورد مىباشد.
میرزا مهدى آشتیانى در بیان حقیقت وجود و اعتباراتى که ارباب بصیرت و درایت در اینباره داشتهاند، مىگوید: ایشان نظیر همان اعتباراتى را که در ماهیت ملحوظ نموده، از قبیل لا به شرط قسمى و مقسمى و به شرط لا و به شرط شىء، در حقیقت وجود نیز اعتبار فرمودهاند.38
سبزوارى با تمسّک به قاعده معروف «کلّ ممکن زوج ترکیبى له ماهیة ووجود»، بر این نکته تأکید دارد که عالم ممکنات داراى ماهیت و وجود مىباشد. وى معتقد است: وجود ممکناتْ از صقع ربوبى نشئت گرفته است، لذا مسبوق به عدم نیست؛ هیچ حدوثى نیز در آن راه ندارد. از طرف دیگر، وجود منبسط که فعل حق است ـ در عالم ـ داراى مراتبى از مرتبه عقل و سپس مرتبه نفس، مُثل معلّقه، صور نوعى و جسمیه و هیولاست. این اسامى، یعنى عقل و نفس، اسمها و نامهایى هستند که مسبوق به عدم و تأخّر از مرتبه احدیت مىباشند و از آنجایى که متأخّر از مقام احدیت هستند، حادثاند؛ یعنى مسبوق به عدم خود در مرتبه احدیتاند. این اسما به دلیل اینکه حادثاند، در نهایت، زائل مىشوند؛ همانطورى که هرچه قدیم است، عدمش محال مىباشد.39
سبزوارى در ادامه به شواهد قرآنى و بیان معصومان علیهمالسلام چنگ مىزند و به نقل از قرآن مىفرماید:«إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَاللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»(نجم:23)؛ بتهاى مورد پرستش (لات و عزّى) نامهایى هستند که خدا سلطان و شاهد و گواهى براى آنها نفرستاده است و این کارى است که شما و پدرانتان مىکنید. او مىگوید: اگرچه ضمیر «هى» به اصنام در جاهلیت برمىگردد، امّا ماهیت نیز اصنام عقول جزئى و وهمىاند. در واقع، بنا به نظر سبزوارى، ماهیات مانند بتها هستند که ما خیال مىکنیم در مقابل حقاند. این ماهیات داراى هیچ استقلالى در مقابل خداوند نیستند.40
همانطور که بیان شد، در مقام واحدیت است که مقام اسما و صفات پیش مىآید و به تبع و به دنبال آن، ماهیات پیدا مىشوند. اگر بخواهیم فرق بین اسم و صفت را بیان کنیم، مىتوانیم بگوییم: علم، قدرت، و حیات «صفت» مىباشند و «اسم» همان ذات با علم یا با قدرت است در مقام واحدیت که کثرت پیش مىآید؛ مثلاً علم غیر از قدرت، و عالم غیر از قادر و... است. این کثرتْ کثرت مفهومى است، نه مصداقى؛ به این معنا که تمام صفات مصداقا عین یکدیگر، و همه عین ذاتاند. اعیان ثابته، که همگى ماهیات ممکنه هستند، از لوازم همین اسما و صفاتاند. از نظر سبزوارى، این اعیان ـ که معلوم حقتعالى، و موجود به وجود حق مىباشند ـ ماهیات مسبوق به عدم در مقام غیبالغیوب و در مقام دوم (که تعیّن اوّل و مقام ادنى است) نمىباشند و «نیست» شمرده مىشوند. وى وجود ممکنات را از آن حقتعالى مىداند؛ البته نه به این صورت که وجود ممکناتْ خدا باشد. بنابر اصطلاح عرفا، وجودات ممکناتْ پرتو و تجلّى خدا و ربط محض هستند که بدون حقتعالى نمىتوانند وجود خارجى پیدا کنند؛ حتى معرفت به آنها بدون حق ممکن نیست. این وجوداتْ عطاى حقتعالى هستند و در قیامت، به هنگام تجلّى خداوند، به اسم «القاهر» محو مىشوند. امّا ماهیات همان اعیان ثابته عرفا شمرده مىشوند و به نظر ایشان نیز از لوازم اسما و صفات الهى مىباشند.
باید گفت: دیدگاه سبزوارى در باب حدوث عالم، از اختلافات فلاسفه و عرفا درباره وحدت و کثرت در وجود ناشى شده است. حکما براى مفهوم «وجود» مصداق قائلاند و آن را حقیقت واحد مقول به تشکیک مىدانند؛ آنان همچنین براى وجود، با حفظ وحدت اصلى، مراتب مقول به تشکیک قائلاند و به تشکیک خاصّى اعتقاد دارند. امّا محققان از عرفا، وجود را اصیل و متحقّق در اعیان و اصل واحد و سنخ فارد مىدانند؛ ولى اصل حقیقت وجود را داراى مراتب مقول به تشکیک نمىدانند، بلکه حقیقت وجود را واحد دانسته و از آن به واحد شخصى تعبیر نمودهاند.41
از نظر سبزوارى، قول حقْ قول کُمّل از عرفاست که حقیقت وجود را واحد شخصى، و کثرات امکانیه را نسب وجود حق و شئون و تجلّى واحد مطلق مىدانند. در اینجا، شاید بتوان گفت: رأى نهایى ملّاصدرا در وجود نیز عقیده اهل توحید است؛ زیرا وى موجودات را عین تعلّق محض به مبدأ مىداند. به عقیده برخى از معاصران، اینکه ملّاصدرا در برخى از موارد حقیقت وجود را صاحب مراتب مىداند و در پارهاى موارد قائل به وحدت شخصیه است، تناقضى ایجاد نمىکند.42
امّا باید گفت: سبزوارى در بحث حدوث اسمى، به طور کلّى، از نظر حکما (که براى مفهوم وجود، مصداق قائلاند و وجود را حقیقت واحد مقول به تشکیک مىدانند) عدول نموده و به قول عرفا روى آورده است. آنچه از سخن او برمىآید این است که وجودات اشیا مربوط به حقتعالى و ملک اوست؛ ماهیات نیز هیچ چیزى نمىباشند.
مرحوم آملى دیدگاه سبزوارى و ملّاصدرا در مورد حدوث اسمى و تدریجى را مقایسه، و درباره آن، اینگونه داورى مىکند: در نظر سبزوارى، ماهیات از حدود وجود منبسط و تعیّنات آن انتزاع مىشوند؛ امّا وجودات اشیا خارج از صقع ربوبى نبوده و به عنوان تنزّلات وجود حق و تجلّیات و رشحات آن مىباشند (و فرق آنها به تشکیک، و نه به تباین است.) ولى در حدوث طبیعى عالم، که نظر ملّاصدراست، متأخّرْ وجود مىباشد (نه ماهیت، از آن حیث که ماهیت است)، و عقول مفارقه نیز از حکم حادث بودن خارجاند؛ زیرا آنها ملحق به صقع ربوبى بوده و به جهت غلبه احکام وجود در آنجا، گویى که به وجود حقتعالى و نه به ایجاد وى موجود مىباشند. ملّاصدرا در مورد ماسواى عقول معتقد است: بنابر حرکت جوهرى، نفوس و اجسام و اعراض آنها حادث به حدوث طبیعىاند و عقول به جهت اینکه از عالم مادّه خارجاند، محکوم به حدوث نمىشوند؛ امّا در نزد سبزوارى، همه عالم ـ از عقول و نفوس و اجسام و اعراض ـ به حکم واحدْ محکوم به حدوثاند.43
مقایسه آراى دوانى، ملّاصدرا، و سبزوارى در باب وجود و ماهیت و رابطه حقتعالى با موجودات
در آثار ملّاصدرا، دو نوع تفکّر از او دیده مىشود: نظر متوسط و نظر نهایى. نظر متوسط وى بر اساس تشکیک وجود، و نظر نهایى وى بر اساس وحدت شخصى هستى است. بر این اساس، وجود و موجود، واحد است و کثرات، ظلال و سایههاى هستى واحد شمرده مىشوند و خود سهمى از هستى ندارند. نظر دوانى، که وحدت وجود و کثرت موجود (ذوق التأله) مىباشد، با نظر متوسط و نظر نهایى ملّاصدرا هماهنگ نیست؛ زیرا در نظر متوسط ملّاصدرا، وجود و موجود هر دو کثیرند، ولى اعلا مراتب وجودْ واجب است و دیگر مراتب آنْ ممکن هستند. همچنین، در نظر نهایى ملّاصدرا، وجود و موجود هر دو واحدند؛ اطلاق موجود به نحو حقیقتْ مختصّ ذات بارى است و بقیه سایههاى آن موجود حقیقى مىباشند.44
امّا از نظر دوانى، موجود قائم بالذّاتْ حقیقت واجبالوجود است؛ موجود بودن ممکنات تنها به دلیل نحوه ارتباط و انتسابى است که آنها با واجب پیدا نمودهاند. مطلب دیگر اینکه حدوث تدریجى عالم دقیقا ناشى از مبانى خاصّى است که وى بنا نموده است، در حالى که دوانى اعتقاد به حدوث دهرى عالم را ناشى از اصالت ماهیت نمىداند. در پایان، سبزوارى (نماینده مکتب خراسان و وارث اندیشه فیلسوفان گذشته)، به طور کلّى، از نظر حکما ـ که براى مفهوم «وجود» مصداق قائلاند و وجود را حقیقت واحد مقول به تشکیک مىدانند ـ عدول نموده و به قول عرفا روى آورده است. آنچه از سخن سبزوارى برمىآید این است که وجودات اشیا، مربوط به حقتعالى و ملک اوست؛ ماهیات نیز هیچ چیزى نمىباشند.
از دیگر مسائلى که در کنار پرداختن به حدوث و قدم عالم، در فلسفه ملّاصدرا قابل طرح است و با ذکر آن مىتوان تکلیف حدوث و قدم عالم را از نظر ملّاصدرا روشن نمود، مسئله عدم منافات اعتقاد به حدوث جهان با اصل دوام فیض وجود خداوند مىباشد. سبزوارى در اینباره معتقد است: ملّاصدرا، همرأى با حکماى قدیم، به حدوث زمانى در معناى تجدّد ذاتى وجودى کلّ عالم طبیعى قائل است؛ زیرا همه اجسام حرکت جوهرى دارند و به طبیعت خود سیّال مىباشند. عالم نه فقط در اعراض، بلکه در جواهر خود متغیّر است؛ هر متغیّرى حادث مىباشد. در عالم، در عین حال که متّصل واحد است، عوالم بسیارى وجود دارد؛ و در هر زمان، عالم جدیدى حادث مىشود که محفوف به دو عدم سابق و لاحق است. منظور از حدوث زمانى نیز مسبوقیت وجود به عدم مقابل است. عالم چنین مىباشد؛ زیرا، کلْ وجودى جز وجود اجزا ندارد. کلّیات طبیعى نیز وجودى سواى وجود جزئیات ندارند؛ و حدوث زمانى ملّاصدرا جامع و ضعین (حدوثِ عالم و قدمِ جود و احسان خداوند) است.45
نتیجه گیرى
بررسى تحوّلات اصالت وجود و ماهیت، در سیر نظریه آفرینش عالم (از مکتب شیراز تا خراسان)، نمایانگر آن است که: از نظر دوانى، خداوند هستىبخش به تمامى امور مىباشد. وى معتقد است: اطلاق مفهوم «موجود» بر ماهیات ـ در واقع ـ بیانگر نسبت ماهیات با واجب است؛ کثرت در وجود راه ندارد و آنچه کثیر است، تنها به ماهیات منسوب به وجود مربوط مىشود. همچنین، اطلاق عنوان «موجود» بر حقیقت وجود، به معناى آن است که موجود، نفس وجود به شمار مىآید. او با پرداختن به این مسئله، زمینه را براى طرح حدوث دهرى فراهم مىسازد.
دوانى ضمن طرح سه نظریه حدوث زمانى، ذاتى، و دهرى، از آنجا که وجود حقیقى را واجب تعالى مىانگارد، تقدّم خداوند را بر تمام هستى عینا تقدّم انفکاکى او بر جهان مىداند. وى جهان را داراى سه نظام طولى دانسته است: 1) عالم زمان: این عالم، که شامل موجوداتى داراى کمّیت و مقدار مىباشد، مسبوق به عدم خارجى است (در واقع، عالم مادّه مسبوق به عدم دهرى، و نه عدم زمانى است)؛ 2) عالم دهر: عالمى ثابت و لایتغیّر است که موجودات آن فاقد مقدار، و محیط بر عالم زماناند؛ 3) عالم سرمد: عالمى ثابت و لایتغیّر است که مقام ساحت الهى به شمار مىرود و ماسواى آن، همه حادثاند. مادّیات و اجسام به حدوث زمانى، نفس عالم مادّى به حدوث دهرى، و عالم دهر به حدوث سرمدى حادث است. به رغم لوازمى که بر نظریه ذوق التأله مترتّب است، شاید بتوان دوانى را حکیمى اصالت ماهیتى دانست که بر اساس دغدغههاى دینى یک حکیم مسلمان، به طرح این نظریه پرداخته است؛ چنانکه خود نیز بحث حدوث دهرى را با عنوان «من اصولالدین فى حدوثالعالم» مطرح مىکند.
ملّاصدرا با طرح نظریه حدوث تدریجى عالم، جهانى را ترسیم مىکند که حادث به حدوث مستمرّ زمانى است؛ یعنى جهان، لحظه به لحظه، موجود و معدوم مىگردد. این نظریه از برکات نظریه حرکت جوهرى است که با نظریات متکلّمان که قائل به حدوث دفعى عالم، و با نظریات فلاسفه مشّاء که قائل به قدم زمانى و حدوث ذاتى مىباشند، تفاوت چشمگیرى دارد. ملّاصدرا معتقد است که خداوند بر جهان هستى تقدّم دارد؛ این تقدّم حقیقى است، و همه هستى، شئون حق مىباشد. از نظر او، خداوند در عین این تقدّم ـ نسبت به جهان ـ معیّت دارد. هم فیض قدیم خداوندْ تقدّم او را بر زمان توجیه مىکند و هم اینکه خداوند هیچگاه از زمان جدا نیست؛ او نسبت به زمان، که با جهان است، معیّت دارد. با توجه به این مطلب، مىتوانیم بگوییم: عالم مادّه نوعى تأخّر زمانى از وجود خداوند دارد؛ با این قید که زمان و زمانیات فقط در قطعات عالم مادّى قابل توجیه هستند ولى در عین حال با توجه به اینکه براى کل استغراقى مىتوان قائل به حدوث زمانى بود. از نظر تجدّد و حدوث حقیقى است که کلّ عالم را مسبوق به عدم زمانى، در کنه جوهر خویش مىکند و عدم زمانى سابق مقوّم ذات و جوهر عالم جسمانى است. عالم در هر لحظه محکوم به عدم و فناست؛ این نابودى از مقوّمات حقیقت عالم مىباشد. از نظر ملّاصدرا، حدوث منحصر در عالم مادّه است؛ عقول و انوار مجردّه از موجودات عالم سرمد مىباشند.
سبزوارى نیز به عنوان شارح حکمت صدرایى و وفادار به برخى از مطالب مشّاییان، با الهام از نظریه عرفا، به طرح نظریه حدوث اسمى مىپردازد. وى همچون مشّاییان، عالم ممکنات را داراى ماهیت و وجود دانسته؛ امّا، همانند عرفا، وجود ممکنات را ناشى از صقع ربوبى پنداشته و گفته است که: ممکناتْ مسبوق به عدم نیستند و هیچ حدوثى در آنها راه ندارد. او وجود منبسط را فعل حق مىداند که در عالم، داراى مراتبى از مرتبه عقل و مرتبه نفس، مثل معلّقه، صور نوعى و جسمیه و هیولاست. از نظر وى، اسامى عقل و نفس، اسمها و نامهایى هستند که مسبوق به عدم و تأخّر از مرتبه احدیت مىباشند و از آنجا که متأخّر از مقام احدیتاند، حادث به شمار مىروند؛ یعنى مسبوق به عدم خود در مرتبه احدیتاند. این اسما و رسوم به دلیل اینکه حادثاند، در نهایت، زائل مىشوند؛ همانطورى که هرچه قدیم است، عدمش محال مىباشد. سبزوارى همه عالم را، از عقول و نفوس گرفته تا اجسام و اعراض، حادث به حدوث اسمى مىداند. وى که از شارحان مهمّ تفکر صدرایى است، با داشتن وجوه مشترکى با مشّاییان (بیان مبحث حرکت در طبیعیات و ملزم نبودن به ترکیب اتّحادى مادّه و صورت) طرح ایشان را در باب حدوث جهان کافى نمىداند؛ او با تأثیرپذیرى آشکار از عرفا، به طرح حدوث عالم مىپردازد.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه زنجان. دریافت: 20/10/89 ـ پذیرش: 29/1/90.
1ـ ر.ک: مهدى دهباشى، «تحلیلى از اندیشههاى فلسفى و کلامى جلالالدین محقّق دوانى»، خردنامه صدرا،ش 3، ص 40ـ51؛ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، ج 2، ص 283ـ284.
2ـ اسماعیل خواجویى، سبع رسایل، تقدیم و تحقیق احمد تویسرکانى، ص 269ـ271.
3ـ برخى معتقدند: اوّلین کسى که پیش از ملّاصدرا، این مسئله را طرح نموده، و به آن پرداخته، میرداماد است مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ج 3، ص 82. برخى دیگر نیز معتقدند: «مسئله اصالت ماهیت، به آن سبک و انسجامى که در آثار میرداماد مطرح شده، در آثار حکماى پیش از وى مطرح نبوده است؛ چنانکه مسئله اصالت وجود نیز به آن ترتیب و نظامى که در آثار ملّاصدرا محکم و مستدل شده، در آثار هیچیک از حکما و فلاسفه پیشین نیامده است. و برخى از محشیان تجریدالکلام خواجه نصیر که همعصر و جزء مکتب شیراز بودند، مانند سید صدرالدین و میر غیاثالدین دشتکى و جلالالدین دوانى و فاضل خفرى، غیرمستقیم به این مبحث مىپرداختند و نظریه معروف به «ذوق تأله» که بین وجود در ذات بارىتعالى و دیگر موجودات فرق مىگذاشت، بیشتر، توجه حکما را به درجه اصالت وجود یا ماهیت برمىانگیخت: (سیدمحمد خامنهاى، میرداماد، ص 16.)
4ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، نیایش فیلسوف، ص 428.
5ـ جلالالدین دوانى، سبع رسائل، ص 128ـ131.
6ـ محمّدبن محمّد میرداماد، قبسات، ص 43.
7ـ جلالالدین دوانى، سبع رسائل، ص 131.
8ـ محمدبن محمّد میرداماد، همان، ص 3ـ36.
9ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ص 69.
10ـ محمّدبن محمّد میرداماد، همان، ص 75؛ مقصود محمّدى، مجموعه مقالات همایش جهانى ملّاصدرا، ج 3، ص 340.
11ـ اسماعیل خواجویى، همان، ص 269ـ271.
12ـ جلالالدین دوانى، ثلاث رسائل، ص 288.
13ـ همان، ص 293.
14ـ همان، ص 290ـ301.
15ـ جلالالدین دوانى، الرسائل المختارة رسالة نور الهدایة، ص 114.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ همان.
19ـ جلالالدین دوانى، ثلاث رسائل رساله شواکلالحور، ص 192؛ غیاثالدین دشتکى، اشراق هیاکلالنور، تقدیم و تحقیق على اوجبى، ص 272ـ274.
20ـ جلالالدین دوانى، سبع رسائل، ص 174ـ175.
21ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 330.
22ـ سیدشریف جرجانى، شرح المواقف، ج 4، ص 2ـ3؛ سعدالدین تفتازانى، شرح مقاصد، ج 2، ص 7.
23ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 246ـ249.
24ـ همان، ج 2، ص 1؛ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ص 93.
25ـ همان، ج 2، ص 5.
26ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ج 1، ص 161ـ162؛ محمدتقى مصباح، تعلیقه على نهایة الحکمة، ص 111ـ112.
27ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 64.
28ـ همان، ج 1، ص 86ـ87؛ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 2، ص 26ـ29.
29ـ همان، ج 3، ص 249ـ250.
30ـ عبدالرزاق لاهیجى، شرح رسالهالمشاعر، ص 353ـ364 و 365و366.
31ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 5، ص 283، 300و301.
32ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ص 105.
33ـ همان، ص 397.
34ـ توشیهیکو ایزوتسو، بنیاد حکمت سبزوارى، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، ص 50.
35ـ مهدى آشتیانى، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزوارى، ص 345ـ346؛ مهدى حائرى یزدى، هرم هستى، تحلیلى از مبادى هستىشناسى تطبیقى، ص 202و203.
36ـ مهدى آشتیانى، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزوارى، ص 345ـ346.
37ـ ملّاهادى سبزوارى، اسرارالحکم، مقدّمه توشیهیکو ایزوتسو، ص 172.
38ـ مهدى آشتیانى، اساسالتوحید در قاعده الواحد و وحدت وجود، ص 64.
39ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ص 82ـ83.
40ـ ر.ک: یحیى انصارى شیرازى، دروس شرح منظومه، ص 466؛ ملّاهادى سبزوارى، بنیاد حکمت سبزوارى، 434.
41ـ سید جلالالدین آشتیانى، شرح مقدّمه قیصرى، ص 115؛ همو، نقد تهافتالفلاسفه، ص 430.
42ـ سید جلالالدین آشتیانى، نقد تهافتالفلاسفه، ص 50ـ51.
43ـ سید محمدتقى آملى، شرح غررالفرائد یا شرح منظومه حکمت، تصحیح مهدى محقق و توشیهیکو ایزوتسو، ص 430.
44ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، ص 546ـ547.
45ـ ملّاهادى سبزوارى، بنیاد حکمت سبزوارى، ص 114؛ براى بحث تفصیلى درباره نگرش فلاسفه اسلامى به «مسئله فیض و فاعلیت وجودى»، ر.ک: سعید رحیمیان، فیض و فاعلیت وجودى از فلوطین تا صدرالمتألّهین، ص 90 و 146.
- ـ آشتیانى، سید جلالالدین، شرح مقدّمه قیصرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1370.
- ـ ـــــ ، نقد تهافتالفلاسفه، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380.
- ـ آشتیانى، مهدى، اساسالتوحید در قاعده الواحد و وحدت وجود، تهران، دانشگاه تهران، 1330.
- ـ ـــــ ، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزوارى، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى، 1372.
- ـ آملى، سید محمّدتقى، شرح غررالفرائد یا شرح منظومه حکمت، تصحیح مهدى محقق و توشیهیکو ایزوتسو، تهران، دانشگاه تهران، 1368.
- ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، تهران، طرح نو، 1378.
- ـ ـــــ ، نیایش فیلسوف، مشهد، دانشگاه علوم رضوى، 1377.
- ـ انصارى شیرازى، یحیى، دروس شرح منظومه، قم، بوستان کتاب، 1383.
- ـ ایزوتسو، توشیهیکو، بنیاد حکمت سبزوارى، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، تهران، بىنا، 1368.
- ـ تفتازانى، سعدالدین، شرح المقاصد، مصر، بىنا، 1406ق.
- ـ جرجانى، سیدشریف، شرح المواقف، مصر، مطبعهالسعاده، 1325ق.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، قم، اسراء، 1405ق.
- ـ حائرى یزدى، مهدى، هرم هستى، تحلیلى از مبادى هستىشناسى تطبیقى، تهران، مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1361.
- ـ خامنهاى، سیدمحمّد، میرداماد، تهران، بنیاد حکمت صدرا، 1384.
- ـ خواجویى، ملّااسماعیل، سبع رسائل، تقدیم و تحقیق احمد تویسرکانى، تهران، میراث مکتوب، 1411ق.
- ـ دشتکى، غیاثالدین، اشراق هیاکل النور، تقدیم و تحقیق على اوجبى، تهران، میراث مکتوب، 1382.
- ـ دوانى، جلالالدین، الرسائل المختاره (رساله نورالهدایه)، گردآورنده و مصحح احمد تویسرکانى، اصفهان، کتابخانه عمومى امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، 1405ق.
- ـ ـــــ ، ثلاث رسائل (رساله شواکلالحور، رساله انموذج العلوم)، تحقیق احمد تویسرکانى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، 1411ق.
- ـ دوانى، جلالالدین و ملّااسماعیل خواجویى، سبع رسائل، تقدیم و تحقیق احمد تویسرکانى، تهران، میراث مکتوب، 1381.
- ـ دهباشى، مهدى، «تحلیلى از اندیشههاى فلسفى و کلامى جلالالدین محقق دوانى»، خردنامه صدرا، ش 3، فروردین 1375، ص 40ـ52.
- ـ رحیمیان، سعید، فیض و فاعلیت وجودى از فلوطین تا صدرالمتألّهین، قم، بوستان کتاب، 1381.
- ـ سبزوارى، ملّاهادى، اسرارالحکم، مقدمه توشیهیکو ایزوتسو، تهران، مولى، 1361.
- ـ ـــــ ، بنیاد حکمت سبزوارى، تصحیح مهدى محقق و توشیهیکو ایزوتسو، تهران، دانشگاه تهران، 1368.
- ـ ـــــ ، شرح المنظومه، قم، علّامه، 1369.
- ـ لاهیجى، عبدالرزاق، شرح رسالة المشاعر، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، نشر مرکز، 1360.
- ـ محمدى، مقصود، مجموعه مقالات همایش جهانى ملّاصدرا، تهران، بنیاد حکمت صدرا، 1378.
- ـ مصباح، محمّدتقى، تعلیقه على نهایة الحکمه، قم، مؤسسه در راه حق، 1405ق.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1369
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1419ق.
- ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیه، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، مشهد، بىنا، 1360.
- ـ میرداماد، محمّدبن محمّد، قبسات، به اهتمام مهدى محقق، تهران، دانشگاه تهران، 1367.