حلّ معمّاى عوارض ذاتى

ضمیمهاندازه
4_OP.PDF356.11 کیلو بایت

سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 75ـ100

حسن معلّمى*

چكيده

براى طبقه‏بندى علوم، معيارها و ضوابطى وجود دارد كه يكى از آنها، در باب رابطه موضوع علم و محمول مسائل علم است كه با عنوان «عرض ذاتى» شناخته مى‏شود. در تعريف «عرض ذاتى»، و معيار آن، ديدگاه‏هاى مختلفى بيان شده كه از ميان آنها، تفسير عرض ذاتى به «محمولاتى كه اسناد آنها به موضوع علم يا موضوع مسائل علم اسناد حقيقى باشد» بهترين ديدگاه است. مقاله حاضر، با پذيرش اين ديدگاه، ديدگاه‏هاى ديگر را نيز نقد و بررسى كرده است.

كليدواژه‏ها: عوارض، عوارض ذاتى، موضوع، مسائل علم.

مقدّمه

از قديم، مسئله طبقه‏بندى علوم يكى از مسائل اساسى در تعليم و تعلّم بوده است. «علم» به معناى مجموعه گزاره‏هاى منظّم، منسجم، و به هم پيوسته (با محوريت موضوع، غرض، يا روش واحد)، داراى اجزا، شرايط، و اهدافى است. اجزاى علم عبارت‏اند از: 1) موضوع يا موضوعات؛ 2) مسائل؛ و 3) مبادى، كه با روش واحد يا روش‏هاى گوناگون به سمت غرض واحد يا اغراض متعدّد تنظيم شده‏اند.

موضوع

مسائل

........

........

........

.........

مبادي

در باب رابطه موضوع علم و موضوع مسائل (كه يا «كلّ و جزء» يا «كلى و جزئى» است)، رابطه مبادى و مسائل، و رابطه موضوع علم و مسائل علم، مباحث مختلفى مطرح شده كه مهم‏ترين و محورى‏ترين آن، رابطه موضوع علم و محمولات مسائل علم بوده است كه با عنوان «عوارض ذاتى» بدان پرداخته‏اند. مقاله حاضر بر آن است تا چيستى «عوارض ذاتى» و ضرورت آن را بررسى، و بهترين تفسير را در اين باب معرفى كند. عناوين اصلى اين مقاله عبارت‏اند از:

1. انواع عوارض و عوارض ذاتى؛

2. تفسير اوّل (علّامه طباطبائى

3. تفسير دوم (ملّاصدرا

4. تفسير سوم (ملّاهادى سبزوارى

5. تفسير مورد پذيرش؛

6. نفى ضوابط؛

7. ريشه بحث؛

8. سخن پايانى؛

9. نتيجه‏گيرى.

انواع عوارض و عوارض ذاتى

«عوارض» در مقابل «ذاتيات» قرار مى‏گيرند. ذاتيات چيزهايى مثل جنس و فصل، و عوارض چيزهايى غير از جنس و فصل هستند. در هر علمى، جنس و فصلِ موضوع علم، در تعريف موضوع استفاده مى‏شود كه مبادى تصوّرى علم محسوب مى‏گردد و از زمره مسائل علم خارج است؛ زيرا مسائل علم قضايايى هستند كه در آن علم اثبات مى‏گردند. پس، «علم» به مباحث بعد از ذاتيات مى‏پردازد كه همان عوارض موضوع مى‏باشند. در يك دسته‏بندى جامع، عوارض عبارت‏اند از:

در يك تفسير، فقط عوارض 1، 4 و 7 (كه عوارض مساوى هستند) «عرض ذاتى» قلمداد مى‏گردند؛ در تفسير ديگر، عوارض اخص نيز «عرض ذاتى» محسوب مى‏شوند (نظير شماره 3). در تفسير سوم، همه اقسام ـ به جز قسم يازدهم ـ در مجموعه اعراض ذاتى قرار مى‏گيرند. در تفسير ديگرى، حتى قسم يازدهم نيز جزء عرض ذاتى است و اساسا عرض ذاتى بدون ملاك مى‏گردد. براى رسيدن به نظريه قابل قبول، نخست تفاسير مذكور مطرح مى‏شوند و سپس مورد نقد و بررسى قرار مى‏گيرند.

تفسير اوّل: (علّامه طباطبائى)

تفسير اوّل را ملّاصدرا مطرح كرده، امّا نپذيرفته؛ ولى علّامه طباطبائى با جدّيت از آن دفاع كرده است. آنچه از كلام علّامه طباطبائى در اين‏باره برمى‏آيد اين است:

الف) برهان از مقدّمات يقينى تشكيل مى‏شود؛

ب) يقين موردنظر يقين مضاعف است: يقين به اينكه «الف، ج است» و يقين به اينكه «محال است كه الف، ج نباشد»؛

ج) در مقدّمات يقينى (با اين معنا)، بين موضوع و محمول، رابطه ذاتى و لزومى برقرار است؛ به گونه‏اى با وضع موضوع، محمول وضع مى‏شود و با رفع آن، محمول رفع مى‏گردد (چون اگر با وضع موضوع بتوان محمول را رفع كرد و با رفع موضوع بتوان محمول را وضع نمود، يقين موردنظر حاصل نمى‏شود)؛

د) نتيجه مقدّمات مذكور اين‏است كه محمول هميشه بايد با موضوع علم مساوى باشد؛

ه.) پس در علوم، اگر محمول اخصّى مشاهده شد، بدانيد كه آن محمول به تنهايى محمول نيست، بلكه با مقابل خود محمول است؛ مثل «الموجود امّا واجب و امّا ممكن» (كه واجب و ممكن هركدام به تنهايى اخصّى از موجودند، ولى باهم‏مساوى‏موجودند.1

نقد و بررسى:

1. انحصار يقين در براهين، به يقين مضاعف (كه موردنظر علّامه طباطبائى است) صحيح نيست؛ زيرا منطقيون محسوسات، وجدانيات، متواترات را جزء يقينيات شمرده‏اند و اين ويژگى در آنها نيست.

ممكن است در دفاع از علّامه طباطبائى گفته شود، در وجدانيات و محسوسات نيز يقين مضاعف وجود دارد؛ زيرا در جمله «من شاد بودم در ساعت ده صبح»، با توجه به «ساعت ده صبح»، دو يقين وجود دارد: 1) يقين به اينكه من شاد بودم؛ 2) يقين به اينكه محال است ساعت ده، در عين حال كه شاد بودم، شاد نباشم.

پاسخ آن است كه اين مضاعف بودن، گرچه مطلب حقّى است،2 مناسب نتايج علّامه طباطبائى نيست كه مى‏خواهد با وضع موضوع هميشه محمول باشد و با رفع آن هميشه محمول رفع شود و كلّ برهان او مخدوش مى‏شود.

2. چنان‏كه خواهد آمد، ملّاصدرا عروض فصل را بر جنس، با اينكه فصل اخصّ است، مضرّ به عرض ذاتى بودن نمى‏داند؛ چون تساوى محمول و موضوع ضرورت ندارد (حق نيز همين است.) اين عروض، نقض بر ديدگاه علّامه طباطبائى است؛ زيرا لازمه ديدگاه او اين است كه عروض هر اخص به دليل يك تخصيص در ناحيه موضوع باشد، حال آنكه اين شرط در عروض فصل وجود ندارد. از اين گذشته، اگر ديدگاه علّامه طباطبائى درست باشد، لازمه آن تسلسل محال است.

3. قضيه «چهار زوج است» قضيه‏اى يقينى است؛ هر دو يقين موردنظر علّامه طباطبائى نيز در آن وجود دارد: يقين به اينكه چهار زوج مى‏باشد و يقين به اينكه محال است كه چهار زوج نباشد. امّا محمول اعم از موضوع است و وجود آن در عدد شش، هشت و... مضرّ به اين يقين نيست، و با رفع موضوع، محمول مطلقا رفع نمى‏شود.

4. وجود محمولات اخص در اكثر علوم، ناقض ديدگاه علّامه طباطبائى است. و توجيه علّامه طباطبائى تمام نيست، زيرا اولاً، لازمه‏اش دخول همه مباحث علمى در فلسفه است؛ ثانيا با اين توجيه، نياز به آن‏همه برهان و دقّت نبود و مقدّمات مذكور لزومى نداشت (چون بدون آنها نيز مى‏توان مدّعى شد كه محمول علوم هميشه مساوى با موضوع علم است.)

5. بر فرض كه برهان علّامه طباطبائى تمام باشد، تساوى محمول علم با موضوع مسئله اثبات مى‏شود (نه با موضوع‏علوم)؛ چنان‏كه بزرگان در تعليقات خود بدان اشاره كرده‏اند.3

6. در طبقه‏بندى علم، همه علوم ـ چه برهانى و چه غيربرهانى ـ موردنظر است. همچنين، معيار دسته‏بندى علوم فقط موضوع نيست؛ بلكه روش و غايت نيز معيار شمرده شده‏اند. با اين حساب، اختصاص دادن عرض ذاتى به علوم برهانى و متمركز شدن بر رابطه موضوع علم با محمول مسائل، ضيق كردن دايره بحث به موارد بسيار خاصّى است كه نه تنها ضرورت ندارد، بلكه كلّ نظام طبقه‏بندى علوم و معيارهاى پذيرفته‏شده را به هم مى‏ريزد.

البته، پس از بيان ضوابط كلّى براى همه علوم كه در ادامه مقاله حاضر خواهد آمد، ممكن است كه براى بخشى از اين نظام جامع، مثل علوم برهانى، برخى ضوابط خاص ارائه گردد كه در همان وضعيت نيز ديدگاه علّامه طباطبائى قابل مناقشه است.

7. به نظر مى‏رسد، پيش از بحث درباره معيارهاى قدما يا متأخرّان، ضرورى است كه واقعيت حاكم بر علوم و محمولات علوم مختلف با موضوع علم و موضوعات مسائل ديده شود و نحوه شكل‏گيرى تدريجى علوم لحاظ گردد تا قواعد و ضوابط ارائه‏شده تجريدى، و حتى دور از واقعيت‏هاى موجود نباشد. نگاه علّامه طباطبائى بيش از اندازه تجريدى است و حتى بر فلسفه نيز قابل تطبيق نيست.

8. ضوابط و معيارهاى طبقه‏بندى علوم نيز دو قسم مى‏تواند باشد:

الف) ضوابط بسيار دقيق و رياضى‏وار (كه خط‏كشى‏هاى بسيار دقيق و جامع مانع را به همراه داشته باشد)؛

ب) ضوابط عقلانى و مرجّحات عقلانى (كه ناظر به معيارها، واقعيت‏ها، اهداف، گستردگى علوم، توسعه علوم و امثال آن مى‏باشد و ممكن است كه از لحاظ مختلف تغيير كند؛ توضيح اين بخش در ادامه مقاله حاضر خواهد آمد.) ظاهرا علّامه طباطبائى فقط به معيارهاى قسم اوّل نظر داشته است؛ حال آنكه در طبقه‏بندى علوم، توقّف بر معيارهاى دسته اوّلْ تكلّف‏آور و مشكل‏ساز خواهد شد. البته، ممكن است كه در بعضى از علوم، افزون بر ضوابط دسته دوم، پاره‏اى از ضوابط قسم اوّل نيز جارى شود؛ ولى بسط دادن اين ضوابط به همه علوم، نه ممكن است و نه تكلّف‏زدا و مشكل‏گشا.

روشن است كه در تفسير علّامه طباطبائى، فقط عوارض 1، 4 و 7 جزء عوارض ذاتى هستند و مابقى همه عرض غريب به شمار مى‏روند.

تفسير دوم: (ملّاصدرا)

در تفسير ملّاصدرا معيار آن است كه: محمول مسئله بايد «مقتضاى ذات موضوع»، و به تعبير ديگر، «لذات الموضوع» باشد؛ ولى لازمه «لذات الموضوع» بودن، تساوى محمول و موضوع نيست، بلكه محمول اخص را نيز شامل مى‏شود.

شايان ذكر است، محمول‏هاى اخص دو قسم هستند: گاهى محمول اخص عارض بر موضوع اعم نمى‏شود، مگر بعد از اينكه موضوع اعم توسط يك عارض ديگر تخصيص بخورد تا زمينه براى عروض اين اخص فراهم گردد (مثل «حيوان» كه ابتدا بايد ناطق شود تا تعجب يا ضحك بر او عارض گردد)؛ ولى گاهى عارض اخص، با آمدن خود، موضوع را تخصيص مى‏زند (مثل «فصل» كه گرچه ذاتى نوع است، ولى نسبت به جنس عرض به شمار مى‏رود، و با عروض خود بر جنس، جنس را تخصيص مى‏زند و براى عروض خود، نياز به تخصيص قبلى ندارد.)

ملّاصدرا عروض محمولات اخص از قبيل قسم اوّل را منافى عرض ذاتى بودن مى‏داند، ولى معتقد است كه عوارض قسم دوم ـ همه ـ عرض ذاتى محسوب مى‏شوند و اخص بودن آنها با «لذات الموضوع» بودن آنها منافات ندارد. او انحنا و استقامت خط را كه در كلمات مشّاييان براى خطّ و كمّ متّصل آمده است، عرض ذاتى مى‏داند؛ گرچه اخص از موضوع علم است. وى مى‏گويد: كلمات مشّاييان مثل فارابى و ابن‏سينا، آن‏گونه كه بعضى گمان كرده‏اند، متناقض نيست. او همه اعراض اخص در فلسفه را مثل وجوب و امكان براى وجود، از همين قسم مى‏داند.4

شارحان كلام5 ملّاصدرا حتى جوهر و عرض، نفس و عقل و جسم، و كمّ و كيف و وضع بودن، و نيز متّصل و منفصل بودن كمّ را مشمول معيارهاى اين فيلسوف مى‏دانند؛ زيرا همه اين امور، به جعل واحد، براى وجود پيدا مى‏شود؛ نه اينكه نخست «وجود» ممكن شود، سپس، عرضيت بر او عارض گردد، برخلاف «ضحك» (كه اوّل، حيوان ناطق مى‏شود؛ سپس، ضحك بر او عارض مى‏گردد.)

ملّاصدرا، در ادامه، توجيهات قوم را براى حلّ مشكل تناقض بين «لذات الموضوع» بودن و «اخص» بودن برمى‏شمارد و به نقد آنها مى‏پردازد. يكى از اين توجيهات همان توجيهى است كه بعدها، علّامه طباطبائى آن را پذيرفته است: محمول، با مقابل خود، مساوى با موضوع علم گردد.6

اشكال عمده اين توجيه آن است كه معيارى براى توقّف تقسيم «وجود» ندارد؛ براى مثال، اگر موضوع فلسفه «موجود» است، واجب و ممكن به تنهايى با آن مساوى نيستند، بلكه با هم با آن مساوى‏اند. جوهر و عرض نيز با «موجود» مساوى نيستند؛ بلكه جوهر و عرض مساوى با ممكن، و ممكن با واجب مساوى با «موجود» هستند. همچنين، اقسام عرض با اقسام جوهر (در كنار واجب)، با «موجود» مساوى هستند. امّا سؤال اين است كه: كجا تقسيم را متوقّف كنيم و وارد علوم ديگر نشويم؟ اين كار را با قرارداد انجام دهيم يا با ملاك؟ اگر با قرارداد باشد، كلّ‏برهان علّامه طباطبائى مخدوش مى‏شود و اگر با ملاك باشد، علّامه ملاك ارائه نداده است. از اين‏رو، ملّاصدرا اين توجيهات‏رامنافى‏طبع‏سليم مى‏داند.7

نقد و بررسى:

اشكال ملّاصدرا بر توجيهات قوم وارد است؛ ديدگاه علّامه طباطبائى نيز با بيان ملّاصدرا نقد شده است. به نظر مى‏رسد، تفسير ملّاصدرا پذيرفتنى‏تر از كلام علّامه طباطبائى است؛ ولى در عين حال، اين تفسير در كلّ علوم جارى نيست و حتى در فلسفه نيز موارد نقض دارد. بر فرض آنكه اين تفسير در بيشتر علومِ برهانى جارى باشد، التزام به آن ضرورتى ندارد؛ چنان‏كه محقّق اصفهانى در نهايه‏الدريه يادآور شده است.

اوّلاً، معيار طبقه‏بندى براى همه علوم مطرح است، ثانيا، معيار طبقه‏بندى علوم فقط موضوع نيست (بلكه غرض و روش نيز در مواردى معيار است)، و ثالثا، همه علوم موضوع واحدى ندارند (مخصوصا اگر با معيار روش يا غرض تدوين شوند؛ از اين‏رو، رابطه بين موضوع علم و محمول مسائل نبايد هميشه محلّ نظر باشد، بلكه بايد بر موضوع مسئله با محمول مسئله تأكيد كرد كه در آن صورت نيز تساوى محمول مسئله با موضوع لازم نيست، چنان‏كه ملّاصدرا تصريح كرده است. پس اساسا قيد «لذات الموضوع» نيز هيچ ضرورتى ندارد؛ چنان‏كه در ادامه اين مقاله بررسى مى‏شود.

تفسير سوم: (ملّاهادى سبزوارى)

از نظر ملّاهادى سبزوارى، در تعليقه اسفار، ملاك «عرض ذاتى» بودن ـ همانا ـ اسناد حقيقى محمول به موضوع است؛ او اعم و اخص بودن، باواسطه و بى‏واسطه بودن، و امثال آن را ملاك نمى‏داند.

توضيح آنكه در دو جمله «آب جارى است» و «ناودان جارى است»، اسناد «جريان» به «آب» حقيقى است؛ ولى اسناد «جريان» به «ناودان» مجازى مى‏باشد (به مناسبت ظرفيت ناودان براى آب.)

در علوم، آنچه در رابطه بين محمول مسئله و موضوع علمْ ضرورى مى‏باشد همانا اسناد حقيقى محمول به موضوع است و فرقى بين محمول مساوى، اخص و حتى اعم، و باواسطه و بى‏واسطه نيست. براى نمونه، اسناد واجب و ممكن يا جوهر و عرض و يا احكام جوهر و عرض و حتى احكام اعراض به «موجود» بايد اسناد حقيقى باشد؛ مثل اينكه گفته شود: «بعض الموجود واجب»، «بعض الموجود عرض اَوْ جوهر»، و امثال آن، و همين مقدار كافى است. حتى اگر «آب» موضوع علمى باشد و حرارت را به آن نسبت دهيم، چون اسناد حرارت به آبْ اسناد حقيقى است، محمول ما محمول علم مذكور خواهد بود؛ هرچند عروض حرارت بر آب واسطه‏اى و واسطه مباين نيز مى‏خواهد و اعمّ از آب هم هست. پس، محمول مى‏تواند:

1. مساوى يا اخص و يا اعم باشد؛

2. باواسطه باشد يا بى‏واسطه؛

3. واسطه اعم باشد يا اخص؛8

4. واسطه داخلى باشد يا خارجى؛

5. واسطه خارجى مباين باشد يا غيرمباين.

با اين حساب، از ميان اقسام يازده‏گانه، فقط قسم يازدهم (كه اسناد مجازى مى‏باشد) از عرض ذاتى خارجى است.

مرحوم سبزوارى، در ادامه، به توجيه سخن قدما مى‏پردازد. او از قول قدما نقل مى‏كند كه گفته‏اند: «عرض ذاتى خارج محمولى است كه عارض يا ملحقّ به شى‏ء مى‏شود "لذاته" و يا "لامر يساويه".» وى خود مى‏گويد: مراد اين بزرگان از «لذاته» علّيت و اقتضا نيست كه در محمولات اخصّ و امثال آن دچار مشكل شويم، بلكه مراد «نفى واسطه در عروض» است و اينكه وصف به حال شى‏ء باشد، نه وصف به حال متعلّق شى‏ء (مثل جريان آب باشد، نه جريان ناودان.)

نقد و بررسى:

از مرحوم سبزوارى بايد سؤال كرد كه در تعريف مذكور، «موضوع» موردنظرْ موضوع علم است يا موضوع مسئله؟ ظاهرا به دليل هم‏سياق بودن با سخن قوم، بايد «موضوع علم» مقصود باشد. در اين صورت، اشكالات محقّق اصفهانى9 و امام خمينى قدس‏سره10 بر مباحث كفايه‏الاصول (نوشته آخوند خراسانى)، بر سبزوارى نيز وارد خواهد بود.

توضيح آنكه اگر گفته شود: «عرض ذاتى عبارت است از محمولى كه اسنادش به موضوع علمْ اسناد حقيقى باشد»، آن‏گاه اين تعريف در علومى همچون پزشكى صادق نخواهد بود؛ زيرا موضوع علم طب «بدن انسان (از جهت صحت و مرض)» مى‏باشد؛ موضوع مسائل اين علم نيز يا چشم است يا گوش يا ديگر اعضا. و اسناد محمولات مسائل اين علم به موضوع اين علم نمى‏تواند اسناد حقيقى باشد؛ چون ويژگى‏هاى اجزاى كل، هميشه وصف كل نخواهد بود. اگر موضوع موردنظر اعم از موضوع علم و موضوع مسائل باشد يا فقط موضوع مسائل مقصود باشد، اين اشكال وارد نخواهد بود.

عبارت آخوند خراسانى چنين است: «انّ موضوع كلّ علم، و هو الّذى يبحث فيه عن عوارضه ـ اى بلا واسطه فى العروض ـ هو نفس موضوعات مسائله عينا... .»11 در اين عبارت، ضمير موجود در واژه «عوارضه» به «موضوع كلّ علم» بازمى‏گردد و به همين دليل، مورد اشكال امام قدس‏سره و محقّق اصفهانى واقع شده است. امّا اين دو بزرگوار، به ويژه امام قدس‏سره، مطلق ضابطه را در اين باب نفى كرده‏اند؛ در حالى كه اگر موضوع اعم در نظر گرفته شود، مشكل مرتفع مى‏شود و ضابطه خوبى نيز خواهد بود كه در ادامه اين مقاله بيشتر توضيح داده خواهد شد.

تفسير مورد پذيرش

به نظر مى‏رسد، در صورتى كه ابهام از تفسير سبزوارى زدوده شود، اين تفسير بهترين تفسير است؛ البته اگر توجيهات سبزوارى از كلمات قدما نيز كنار گذاشته شود، يعنى عرض ذاتى اين‏گونه تفسير گردد: «محمولى كه اسناد آن به موضوع علم يا موضوع مسائلِ علم، اسناد حقيقى باشد.»

گفتنى است، علوم با سه معيار طبقه‏بندى مى‏شوند: 1. موضوع؛ 2. غايت؛ 3. روش.

علومى كه با موضوع طبقه‏بندى مى‏شوند، دو دسته هستند:

1. علومى كه رابطه موضوع علم با موضوع مسائل، رابطه كلّى و جزئى است؛

2. علومى كه رابطه موضوع علم با موضوع مسائل، كلّ و جزء است.

دسته اوّل شامل فلسفه، فيزيك، منطق، رياضى، شيمى، علم نحو، علم صرف و امثال آنهاست. موضوعات مسائل اين علوم مصداق موضوع علم مى‏باشند؛ نظير واجب و ممكن، جوهر و عرض، عقل، نفس، جسم، كمّ و كيف و امثال آنها (كه مصاديق «موجود» هستند.)

در دسته دوم، همچون علم طب، موضوع مسائل علم اجزاى موضوع علم هستند و مصداق آن محسوب نمى‏شوند؛ مثل چشم و گوش يا حلق و بينى (كه اجزاى بدن هستند.)

روشن است كه ويژگى و صفات و محمولات حقيقى چشم و گوش يا حلق و بينى را نمى‏توان به كلّ بدن نسبت داد و نسبت در اين صورت مجازى خواهد شد. پس، اسناد محمولات مسائل علوم به موضوع علم در مواردى حقيقى، و در مواردى مجازى است. اگر شرط كنيم كه اسناد محمولات مسائل به موضوع علمْ اسناد حقيقى باشد، قاعده نقض مى‏شود.

افزون بر اين مطلب، بايد از تعدّد معيارهاى تقسيم‏بندى علوم ياد كرد كه گاهى غايت و گاهى روش است. در اين صورت، اگر علمى با غايت شكل گرفت و آن‏قدر موضوعات مسائل متغاير و متباين باشند كه عنوان واحد و جامعى نداشته باشند، اسناد محمول به موضوع علم سالبه به انتفاى موضوع است.

پس اگر موضوع را اعمّ از موضوع علم و موضوع مسئله قرار دهيم، در علومى كه موضوع واحدى دارند و مسائل آنها داراى محمولات مساوى با آن علم هستند (مثل اصالت و تشكيك و بالفعل مطلق، خارجيت مطلق، و امثال آنها كه مساوى با «موجود» هستند)، اسناد اين محمولات به موضوع علمْ حقيقى است؛ ولى مسائل ديگرى كه از اين ويژگى بهره‏مند نيستند و يا علومى كه رابطه موضوع علم با موضوع مسائلْ جزء و كل مى‏باشند، اسناد محمول مسئله به موضوع مسئله حقيقى است، ولى همان اسناد به موضوع علمْ حقيقى نيست.

پس، در باب همه علوم مى‏توان چنين گفت:

1. در هر علمى، از «عوارض ذاتى» موضوع علم يا موضوع مسائل علم بحث مى‏شود؛

2. «عوارض ذاتى» محمولاتى هستند كه اسناد آنها به موضوع علم يا موضوع مسائلِ علم، اسناد حقيقى است.

در ادامه اين دو معيار كلّى، مى‏توان معيارهايى را به علوم خاص افزود. دو معيار يادشده، در علومى مثل تاريخ و جغرافيا نيز كه داراى قضاياى شخصى هستند (نه قواعد كلّى)، جارى است. اگر گفته شود: «نادرشاه به هندوستان حمله كرد»، اين مسئله و محمول آن مربوط به علم و عرض ذاتى آن است؛ چون اسناد آن به موضوع مسئله اسناد حقيقى شمرده مى‏شود. اين دو معيار، همچنين، در علوم تجربى مثل فيزيك و شيمى، در علوم عقلى مثل رياضى و فلسفه و منطق، در علوم نقلى مثل حديث و فقه و حتى در علوم قراردادى مثل ادبيات و لغت نيز جارى است؛ وقتى گفته مى‏شود: «الفاعل مرفوع»، طبق قرارداد، اسناد مرفوع به فاعلْ اسناد حقيقى است (يعنى بعد از قرارداد و پذيرش آن، اسناد مرفوع بودن اسناد حقيقى است.)

نفى ضوابط در بحث طبقه‏بندى علوم

ظاهر كلمات محقّق اصفهانى و امام قدس‏سره بيانگر نفى همه ضوابط، حتى ضابطه «اسناد حقيقى»، در بحث طبقه‏بندى علوم است؛ ولى چون نمى‏توان با مدّعاى اين دو حكيم موافقت كرد، بايد كلام آنان را بررسى نمود تا مقصودشان روشن شود.

محقّق اصفهانى

محقّق اصفهانى مى‏نويسد:

التزام به «عدم واسطه فى العروض»، يعنى «اسناد حقيقى»، غيرضرورى است. و سرّ آن اين است كه حقيقت هر علم عبارت است از مجموعه قضاياى متفرقه‏اى كه غرض خاص، آنها را به دور هم جمع كرده است و همين قضاياى مسائل علم هستند و محمولات اين قضايا «اعراض ذاتى» موضوعات خود هستند و همين مقدار كار علم را سامان مى‏دهد و موضوع علم دائما و هميشه مورد بحث در علوم نيست كه محمولاتى براى آن اثبات گردد. پس، ضرورت ندارد محمولات قضايا و مسائل علم را اعراض ذاتى موضوع جامع علم بدانيم.12

نقد و بررسى:

اوّلاً، همه علوم بر اساس غرض تدوين نمى‏شوند.

ثانيا، اكثر علوم، حتى بعضى از علومى كه بر اساس غرض تدوين مى‏شوند، موضوع دارند و يا مى‏توان براى آنها عنوان جامعى را انتخاب كرد.

ثالثا، علومى كه داراى موضوع جامع هستند، غالبا احكام مساوى با موضوع علم نيز دارند.

پس، اختصاص اعراض ذاتى به مسائل وجهى ندارد، همان‏گونه كه اختصاص آن به موضوع علم نيز داراى وجهى نيست؛ بلكه بايد گفت: محمولات مسائل علوم «اعراض ذاتى» موضوع علم يا موضوع مسائل هستند تا هر دو وجه حفظ شود.

امام خمينى قدس‏سره

اهمّ مطالب امام قدس‏سره عبارت‏اند از:

1. هر علمى مجموعه‏اى از قضاياست كه داراى خصوصيتى هستند كه غرض واحدى (وحدت سنخى) بر آنها مترتّب است؛

2. وحدت علم، مثل وجود علم، اعتبارى است؛

3. همه علوم از نقص به كمال حركت كرده‏اند؛

4. قضاياى علوم گاه حقيقى، گاه اعتبارى، گاه كلّى، و گاه شخصى است؛

5. نسبت موضوع علوم برخوردار از موضوع با موضوعات مسائل، يا كلّى و جزئى است و يا كلّ و جزء؛

6. پس، اين سخن كه «موضوع هر علمى آن چيزى است كه در آن علم، از عوارض ذاتى آن بحث مى‏شود»، هيچ مبنايى ندارد، چه اينكه عرض ذاتى را به تفسير قدما تفسير كنم يا به عدم واسطه در عروض (اسناد حقيقى)، زيرا اين تفسير به علم طب كه رابطه موضوع علم با موضوعات مسائل كلّ و جزء است نقض مى‏شود؛

7. بر اين اساس، انحصار رابطه موضوع علم با موضوعات مسائلى به كلّى و جزئى غلط است؛

8. اين مطلب كه «هر علمى بايد موضوع واحد و جامع داشته باشد» مطلبى بدون مبناست، زيرا هر علمى ـ همچون علم فقه ـ به تدريج حاصل شده و مؤسّس آن از اوّل موضوع جامعى نداشته است؛

9. از اين‏رو، سخن گفتن از اينكه هر علمى موضوعى دارد و محمولات علم عوارض ذاتى موضوع علم هستند، و به دنبال آن بيان تكلّفات بى‏مزه براى تصحيح اين دو قاعده و گنجاندن بسيارى از مباحث علوم در خارج از علم، هيچ وجهى ندارد؛

10. چه داعى‏اى وجود دارد كه موضوع علم فقه را «فعل مكلّف» بدانيم و قصد داشته باشيم دو قاعده مذكور را بر آن تطبيق كنيم (با اينكه در موارد مختلف امكان ندارد)؟

11. چه لزومى دارد موضوع فلسفه را «وجود» بدانيم و بر آن باشيم كه با تكلّف، همه مسائل را به آن ارجاع دهيم و قاعده «عرض ذاتى» را بر آن تطبيق كنيم؟!

12. اكثر قضاياى علومْ سلبى هستند كه مفادشان قطع نسبت است و با قاعده «اعراض ذاتى» سازگارى ندارند.

حاصل آنكه: وضع قوانينى بدون مبنا كه مشكل‏گشا نيستند، بلكه مشكل‏آفرين هستند، چه لزومى دارد؟!13

نقد و بررسى:

امام قدس‏سره در نفى عوارض ذاتى به تفسير قدما و يا امثال علّامه طباطبائى، مطالب ارزشمندى فرمودند؛ ولى نياز به نفى مقدار مفيد نيست.

مقدار مفيد از اين قرار است:

1. علوم با سه معيار طبقه‏بندى مى‏شوند: موضوع، غايت، و روش؛

2. همه علومى كه با موضوع طبقه‏بندى مى‏شوند، و پاره‏اى از علوم غير آن، داراى موضوع واحدى هستند؛

3. نسبت موضوع علم به موضوع مسائل، يا كلّ و جزء است يا كلّى و جزئى؛

4. مسائل هر علمى مجموعه قضايايى هستند كه نسبت محمول آنها با موضوع علم يا موضوع مسئله، «عرض ذاتى» است؛

5. «عرض ذاتى» آن است كه اسناد آن به موضوع علم يا موضوع مسئله، اسناد حقيقى باشد؛

6. در قضاياى‏اعتبارى نيز در ظرف‏اعتبار، اسنادمحمول به موضوع اسناد حقيقى است؛

7. در قضاياى سالبه نيز اسناد سلب مى‏تواند حقيقى باشد؛

8. در قضايايى كه موضوع واحدى ندارند، اسناد محمول مسائل به موضوعات مسائل بايد اسناد حقيقى باشد و اسناد حقيقى به موضوع علم لازم نيست؛

9. تدريجى بودن با قاعده‏مندى منافاتى ندارد.

ريشه بحث

بحث عرض ذاتى به ارسطو بازمى‏گردد. عبارت او در اين باب چنين است: «دانشى هست كه به موجود چونان موجود و متعلّقات يا لواحق آن به خودى خود نگرش دارد.»14

عبارت فارابى چنين است:

«والمحمولات الذاتية صنفان:

احدهما: الّذى هو جوهر موضوعاتها و طباعها اَن يحمل عليها هذه المحمولات و ذلك مثل قولنا: كلّ انسان حيوان و اشباه ذلك.

و الصنف الثانى: هو الّذى جوهره و طباعه اَن يوجد فى موضوعاته و هذه تسمّى "الاعراض الذاتيه" مثل وجود الحركة و السكون فى الاجسام.»15

دسته اوّل محمولاتى هستند كه ذات موضوع آنها را مى‏طلبد كه ذاتيات هستند؛ دسته دوم محمولاتى هستند كه طالب آن‏اند كه در موضوعات خاص باشند، نظير حركت كه مى‏طلبد در جسم باشد (با جسم سنخيت دارد، نه با هر جوهرى مثل عقل.)

در ادامه، فارابى اقسام عرض ذاتى را برمى‏شمارد كه نمودار آن چنين است:

در اقسام موردنظر فارابى،محمولات ‏نسبت ‏به ‏موضوع ‏خود يا مساوى‏اند يا اعم‏ و يا اخص.16

عبارت ابن‏سينا چنين است:

«اشارة: و ربّما قالوا فى المنطق ذاتى فى غير هذا الموضع منه، عنوابه غير هذا المعنى، و هو المحمول الّذى يلحق الموضوع من جوهر الموضوع و ماهيته مثل مايلحق المقادير او جنسها من المناسبته و المساواة و الاعداد من الزّوجته و الفرديه و الحيوان من الصحّة و المرض و هذا القبيل من الذاتيات يخصّ باسم الاعراض الذاتيه.»17

عبارت ديگر ابن‏سينا از اين قرار است:

«ولواحق الّتى من جهة ماهو هو ما ليس يحتاج الشى‏ء فى لحوقها له الى اَن تلحق شيئا آخر قبله اوالى اَن يصير شيئا آخر فتلحقه بعده... و من هذه اللواحق اله تلحق الشى‏ء من جهة ماهو هو ما هو اخصّ منه، و منها ما ليس اخص منه، و الّتى هى اخصّ منه منها فصول و منها اعراض... .»18

در اين عبارت، اخص بودن «عرض ذاتى» پذيرفته شده، و اين برخلاف نظر علّامه طباطبائى است.

همچنين، در مواردى، ابن‏سينا اقسام عرض ذاتى را بيان مى‏كند كه نمودار آن چنين است:19

گفتنى است كه مظفّر، به صورت شفّاف‏تر، سخن قدما را در ضمن مثال‏هاى «علم نحو» توضيح داده است.20

سخن پايانى

قدما نخست عروض و لحوق «لذاته»، «لذات الموضوع»، و «من جوهر الموضوع و ماهيته» را در تعريف «عرض ذاتى» اخذ كرده، و سپس معيار روشن‏تر و كاربردى‏ترى ارائه داده‏اند كه بدين شرح است:

عرض ذاتى يك موضوع عبارت است از محمولى كه:

1. موضوع در حدّ و تعريف آن اخذ شود، مثل «الانسان ضاحك» ـ كه در تعريف ضاحك، انسان اخذ مى‏شود.

2. موضوع معروض (مثل جنس موضوع) در تعريف عرض اخذ مى‏شود، مثل «الفاعلُ مرفوعٌ» ـ كه در تعريف المرفوع، فاعل اخذ نمى‏شود، بلكه «كلمه» اخذ مى‏شود كه معروض فاعل است و فاعل بر آن عارض مى‏شود. در تعريف مرفوع، گفته مى‏شود: كلمه‏اى است كه علامت رفع داشته باشد.

3. جنس معروض (جنس‏الجنس) اخذ مى‏شود (موضوع يا موضوع معروض اخذ مى‏شود)، مثل «فعل ماضى مبنى است» ـ كه در تعريف «مبنى»، فعل ماضى و فعل اخذ نمى‏شوند؛ بلكه «كلمه» اخذ مى‏شود.

4. معروض جنس در تعريف اخذ مى‏شود (موضوع و معروض موضوع و جنس معروض اخذ نمى‏شوند)؛ مثل: «مفعول مطلق منصوب است» ـ كه در تعريف «منصوب»، مفعول مطلق و مفعول اخذ نمى‏شوند؛ بلكه معروض مفعوليت، كه «كلمه» است، اخذ مى‏گردد و گفته مى‏شود: «منصوب كلمه‏اى است كه علامت نصب داشته باشد.»

تذكّر اين نكته ضرورت دارد كه چون «كلمه» به اسم، فعل، و حرف تقسيم مى‏شود، مظفّر آن را جنس اسم، فعل، و حرف مى‏داند؛ ولى از آن به مثابه جنس مفعوليت و فاعليت ياد نمى‏كند، بلكه آن را معروض مفعوليت، فاعليت، و مرفوعيت مى‏داند. با اين حال، او در نهايت گفته است كه كلمه براى همه حكم جنس را دارد.

نكته مهم آن است كه در مثال‏هاى فارابى، ابن‏سينا، و مظفّر، در تبيين ديدگاه قدما، تأكيد بر محمولات مسائل علوم و رابطه آنها با موضوعِ مسائل مى‏باشد و توجهى به موضوع جامع علم نمى‏شود. اين امر بيانگر آن است كه عرض ذاتى در تعريف و موارد و مصاديق، ناظر به موضوع مسئله است. اگر اين مطلب را بپذيريم، فقط به دنبال رابطه موضوع جامع علم با محمولات مسائل نباشيم، اخص بودن «عرض ذاتى» را چنان‏كه ابن‏سينا پذيرفت بپذيريم، و تساوى را شرط نكنيم، بسيارى از اشكالات برطرف مى‏گردد.

اگر كسى عرض ذاتى را به موضوع علم مقيّد كند كه بايد «لذات موضوع علم» باشد و موضوع علم و يا جنس موضوع علم و امثال آن در تعريف اخذ شود، هم فى‏نفسه غلط است و هم تناقض در كلمات بزرگان لازم مى‏آيد؛ زيرا از يك‏طرف، «جنس موضوع» و يا «معروض موضوع» اعمّ از موضوع است و از طرف ديگر، بزرگان قيد كرده‏اند كه اين‏چنين موضوع و يا معروض موضوع نبايد از موضوع علم اعم باشد. از اين گذشته، اكثر محمولات علوم اخصّ از موضوع علم، و نه مساوى با آن هستند.

به نظر مى‏رسد كه تعريف مرحوم سبزوارى، با اصلاحيه و تكمله‏اى كه در آن ايجاد شد، بهترين تعريف براى عرض ذاتى است. اين تعريف، در عين حال كه طبق ضابطه و قاعده است، نفى قواعد و ضوابط نيز نيست.

نتيجه‏ گيرى

1. براى طبقه‏بندى علوم، سه معيار به دست داده شده است:

الف. موضوع؛ ب) غايت؛ ج) روش.

2. در علومى كه با موضوع طبقه‏بندى شده‏اند، موضوع واحد و جامع (و دربرگيرنده همه مسائل) دائما وجود دارد؛ ولى در علومى كه با روش طبقه‏بندى شده‏اند (مثل علوم عقلى و نقلى و علوم تجربى) و نيز در علومى كه با غايت به طبقه‏بندى آنها پرداخته‏اند (مثل علم فقه)، ممكن است بتوان موضوع جامع و واحدى در نظر گرفت (نظير «عناصر مشترك در استنباط» در اصول فقه) و ممكن است نتوان اين كار را انجام داد. از اين‏رو، ضرورت ندارد هر علمى موضوع واحد و جامعى داشته باشد. آنچه اهميت دارد وجود موضوعات مسائل است و رابطه محمولات مسائل با موضوعات مسائل.

3. علوم داراى اجزاى مختلفى هستند كه اين اجزا عبارت‏اند از:

الف. موضوع علم؛ ب) مسائل؛ ج) مبادى.21

موضوع علم، محور مسائل علمى است؛ مثل «الموجود» در فلسفه، «جسم» در فيزيك يا شيمى، و «كلمه و كلام» در علم نحو. مسائل، قضايايى هستند كه در هر علم، اثبات و تبيين مى‏گردند؛ مثل «الوجود اصيل»، «الفاعل مرفوع» و امثال آن. مبادى، تصوّرات يا تصديقاتى هستند كه تصوّرات و تصديقات علم با آنها تعريف، و بر آنها استدلال مى‏شود.

4. در علومى كه داراى موضوع واحدى هستند، رابطه موضوع علم با موضوعات مسائل دو نوع است: الف) كلّى و جزئى؛ ب) كل و جزء.

5. رابطه بين موضوع يك علم و محمول مسائل علم از مباحث مهم در طبقه‏بندى علوم است كه با عنوان «عرض ذاتى» مطرح مى‏شود. عدّه‏اى تساوى محمولات علوم با موضوع علم را ضرورى شمرده، عدّه‏اى اخص بودن را در مواردى مضر ندانسته، و عدّه‏اى اسناد حقيقى محمول مسائل به موضوع علم را كافى دانسته‏اند. نظريه مورد قبول اين است كه: «اسناد محمولات مسائل به موضوع علم يا موضوعات مسائل، اسناد حقيقى باشد.»

6. ريشه بحث عرض ذاتى در عبارتى از ارسطو و سپس فارابى و ابن‏سيناست و كلمه «لذاته» يا «لذات الموضوع» و يا «يلحق الشى‏ء بماهيته» و امثال آن موجب اين مباحث شده است؛ در حالى كه فارابى و ابن‏سينا در تفصيل مطالب خود در باب ارائه ملاك، مطالبى بيان كرده‏اند كه نه تساوى لازمه آن است و نه علّيت و اقتضاى ذات موضوع علم نسبت به عوارض و محمولات مسائل.

7. حركت با ضوابط و قواعد و معيار در طبقه‏بندى لازم است؛ ولى ضوابط موردنظر اعمّ است از ضوابط دقيق و رياضى‏گونه، معيارهاى جامع و مانع، و ضوابطى كه جنبه مرجّحات عقلانى و عقلايى دارند. آنچه اهميت دارد، ضوابط دسته دوم است؛ ضوابط دسته اوّل را شايد فقط در علوم رياضى و برهانى محض بتوان اجرا كرد. البته، همان‏جا نيز اين ضوابط، اگر موجب تكلّف شود، ضرورت ندارد؛ چون ارائه قواعد براى طبقه‏بندى و سهولت در تعليم و تعلّم است و اگر ايجاد مشكل كند، ضرورتى ندارد، بلكه مضرّ است.

معيارهاى سه‏گانه در طبقه‏بندى علوم (موضوع، غايت، و روش) بهترين دليل بر مطلب بالاست؛ چون وجود سه معيار امكان تداخل مسائل را نفى نمى‏كند و همين امر باعث مى‏شود در مواردى امكان معيار جامع و مانع ـ آن هم براساس موضوع علم ـ وجود نداشته باشد.

8. شايد بهتر باشد نخست علوم را از لحاظ روش به چهار دسته تقسيم كنيم: الف) عقلى؛ ب) نقلى؛ ج) تجربى؛ د) استحسانى. و سپس، در هر روش، تقسيمات را بر اساس موضوع يا غايت ادامه دهيم. يا نخست علوم يك‏روشى و چندروشى و سپس روش‏ها و سپس معيار فوق و يا غايات را مطرح كنيم. يا علوم را از همان اوّل بر اساس موضوعات جدا، و در ادامه از روش‏ها و غايات استفاده نماييم.

9. توسعه علوم در مواردى اقتضا مى‏كند كه اجزاى يك علم، مثل علم طب، هركدام به يك علم جدا تبديل گردند.

10. مبادى تصوّرى و تصديقى پراكنده يك علم در علوم مختلف ممكن است به جهت سهولت در دست‏يابى و تعليم و تعلّم مقتضى، علمى تحت عنوان فلسفه آن علم باشد.

11. رئوس ثمانيه در علم، براثر گستردگى، ممكن است علمى جداگانه را به خود اختصاص دهند.

12. علوم ميان‏رشته‏اى خود باب جديدى در بحث طبقه‏بندى علوم باز مى‏كنند.

13. البته، در همه اين موارد، «اسناد حقيقى محمول مسئله به موضوع مسئله» قابل حفظ است و مخدوش نمى‏گردد؛ زيرا اسناد مجازى علم نيست. حتى در علوم قراردادى و استحسانى مثل هنر و ادبيات نيز هرچند اساس علم بر قرارداد و وضع باشد، بعد از وضع، اسناد حقيقى است.

14. سرشت اين‏گونه مباحث ايجاب مى‏كند كه بيان نكته‏ها و به كارگيرى دقت‏ها هيچ‏گاه پايان نپذيرد.

............................................................................................................................................. منابع

ـ آخوند خراسانى، محمدكاظم، كفايه‏الاصول، چ دوم، قم، مؤسسة آل‏البيت، 1417ق.

ـ ابن‏سينا، الاشارات و التنبيهات، چ دوم، قم، دفتر نشر كتاب، 1403ق.

ـ ـــــ ، الشفاء، قم، منشورات مكتبة آيه‏اللّه‏العظمى المرعشى النجفى، 1404ق.

ـ ـــــ ، النجاة، چ دوم، قم، المكتبه‏المرتضوية، 1357.

ـ ارسطو، متافيزيك، ترجمه شرف‏الدين خراسانى، چ دوم، تهران، گفتار، 1367.

ـ ـــــ ، متافيزيك، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.

ـ اصفهانى، محمدحسين، نهايه‏الدرايه، چ دوم، بيروت، مؤسسة آل‏البيت، 1429ق.

ـ طوسى، خواجه نصيرالدين، تجريد المنطق، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.

ـ فارابى، ابونصر، كتاب البرهان، قم، دانشگاه باقرالعلوم عليه‏السلام، 1389.

ـ فيّاضى، غلامرضا، تعليقات بر نهايه‏الحكمه، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381.

ـ مصباح، محمّدتقى، تعليقه على نهايه‏الحكمه، قم، مؤسسه درراه حق، 1405ق.

ـ مظفّر، محمدرضا، المنطق، چ سوم، قم، مكتبة بصرى، 1408ق.

ـ معلّمى، حسن، پيشينه و پيرنگ معرفت‏شناسى، قم، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1388.

ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، چ سوم، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1981م.

ـ ـــــ ، الشواهد الربوبية، تهران، بنياد حكمت صدرا، 1382.

ـ موسوى خمينى، سيدروح‏اللّه، مناهج‏الاصول، چ دوم، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373.


* استاديار گروه فلسفه دانشگاه باقرالعلوم عليه‏السلام. دريافت: 10/2/90 ـ پذيرش: 19/5/90.

info@hekmateislami.com


1ـ ملّاصدرا، الحكمه‏المتعالية فى الاسفارالعقليه‏الاربعة، ج 1، ص 28ـ35.

2ـ براى آگاهى از اينكه در معرفت‏شناسى، يقين لازم همين مقدار است و بيش از آن لازم نيست گرچه خوب است، ر.ك: حسن معلّمى، پيشينه و پيرنگ معرفت‏شناسى، (بخش «تعريف معرفت حقيقى»).

3ـ محمدتقى مصباح، تعليقه على نهايه‏الحكمه، ص 12؛ غلامرضا فيّاضى، تعليقات بر نهايه‏الحكمه، ج 1، ص 22.

4ـ ملّاصدرا، الحكمه‏المتعالية، ج 1، ص 28ـ35؛ همو، الشواهدالربوبية، ص 24،26و37.

5ـ ر.ك: محمدحسين اصفهانى، نهايه‏الدراية، ج 1.

6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 24ـ26.

7ـ همان، ص 37.

8ـ لازمه معيار سبزوارى همين بند است، ولى او عباراتى دارد كه ظاهرا منافى با آن است ملّاهادى سبزوارى، تعليقه اسفار، ج 1، ص 32ـ33.

9ـ محمدحسين اصفهانى، همان، ص 19ـ28.

10ـ سيدروح‏اللّه موسوى خمينى، مناهج‏الاصول، ص 35ـ43.

11ـ محمدكاظم آخوند خراسانى، كفايه‏الاصول، ص 7.

12ـ محمدحسين اصفهانى، همان، ج 1، ص 19ـ38.

13ـ سيدروح‏اللّه موسوى خمينى، همان، ص 35ـ43.

14ـ ارسطو، متافيزيك، ترجمه محمدحسن لطفى، كتاب چهارم، فصل يكم، ص 121؛ همو، ترجمه شرف‏الدين خراسانى، ص 87.

15ـ ابونصر فارابى، كتاب البرهان، ص 275.

16ـ همان، ص 275ـ278.

17ـ ابن‏سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 1، ص 57ـ60.

18ـ ابن‏سينا، النجاة، ص 198.

19ـ ابن‏سينا، الشفاء البرهان، مقاله دوم، فصل دوازدهم، ص 126.

20ـ محمدرضا مظفّر، المنطق، ص 326.

21ـ ابن‏سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 1، ص 298؛ نصيرالدين طوسى، تجريدالمنطق، ص 209ـ215.

سال انتشار: 
8
شماره مجله: 
32
شماره صفحه: 
75