نقد و بررسى نظریات قاضى سعید در زمینه نفس شناسى

Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 27ـ54
مصطفى مؤمنى*
احمد بهشتى**
چکیده
قاضى سعید که از حکماى بعد از ملّاصدراست، در مباحث فلسفى، نظریاتى دارد که با آراى ملّاصدرا و ابنسینا معارض است. در موضوع ادراک، او نظر صدراییان و مشّاییان را باطل دانسته و گفته که ادراک نه حصولى است و نه حضورى (به معناى مشهور)؛ وى معناى جدیدى از «حضور» ارائه مىدهد، بدون اینکه مراد خود را توضیح دهد. وى همچنین در باب حدوث نفس بر مسلک ابنسینا (روحانیهالحدوث بودن نفس) رفته، و در مسئله معاد، با قول ابنسینا و ملّاصدرا مخالفت ورزیده و به زعم خود قول دیگرى ارائه کرده است.
در نوشتار حاضر، این سه مسئله را از دیدگاه قاضى سعید بررسى کرده و نشان دادهایم که در همه این مسائل، نظر وى مبتنى بر حرکت جوهرى و به تبع آن اصالت وجود بوده است. وى اتّحاد عاقل با معقول و حاس با محسوس را قبول دارد، در حالى که حرکت جوهرى را قبول ندارد. او همچنین، با صراحت، قول به اصالت وجود را باطل دانسته و بر اصالت ماهیت رفته است. لذا، تناقضات زیادى در نظریات وى به چشم مىخورد.
کلیدواژهها: قاضى سعید قمى، ادراک و ابصار، معاد، حدوث نفس، نفسشناسى، علم حضورى.
مقدّمه
محمّدسعیدبن محمّد مفید، معروف به قاضى سعید قمى، از علماى عصر صفوى است که در سال 1049ق متولّد و در سال 1107ق درگذشته است. وى نزد استادان بزرگ تلمّذ کرد؛ طب را از پدرش آموخت و حکمت را از ملّارجبعلى تبریزى (م1080). او علوم دینى و عرفان را نیز از ملّامحسن فیض کاشانى (م1091) فراگرفته است. بعید به نظر مىرسد که قاضى سعید نزد ملّاعبدالرزاق لاهیجى (م1051) تلمّذ کرده باشد؛ زیرا اوّلاً در آثار قاضى سعید به تلمّذ او در محضر لاهیجى اشارهاى نشده و ثانیا ولادت قاضى سعید تنها دو سال قبل از وفات لاهیجى بوده است (طفل دو ساله چگونه مىتوانسته است به درک محضر لاهیجى نائل آید؟!)1
ملّارجبعلى تبریزى، در مقایسه با فیض کاشانى، تأثیر بیشترى بر روى فلسفه قاضى سعید گذاشته است. ملّارجبعلى از حکماى مشّاء به شمار مىآید؛ لذا قاضى سعید نیز به پیروى از وى، در اکثر مواضع، مشّایى است. البته، قاضى سعید با یک واسطه (فیض کاشانى) شاگرد ملّاصدرا بوده؛ ولى در نظریات فلسفى خود، صدرایى نگشته و در مواضع گوناگونى، از مشرب او دور شده است. وى هرچند در عرفان نظرى به مقامات عالى رسیده است، در فلسفه، چندان مرتبه رفیعى ندارد و بیشتر به دنبال تفسیر و تأویل روایات معصومان علیهمالسلام مىباشد. این مطلب، که از عناوین آثار او به دست مىآید، بیانگر تأثیرپذیرى فراوان او از فیض است. وى در تفسیر روایات نیز روش واحدى ندارد؛ در مسائل فلسفى نیز متضلّع نیست. لذا در آثار وى، به لحاظ فلسفى، تناقضات زیادى دیده میشود؛ چه اینکه دغدغه اصلى قاضى سعید حلّ مشکلات اخبار و تطبیق شریعت، عرفان، و حکمت است.
قاضى سعید، بىتوجه به لوازم مبانى دو استاد خود (فیض و ملّارجبعلى)، کوشیده است تا نسبت به هر دو استاد وفادار بماند؛ امّا در موارد اختلاف دو استاد ـ از قبیل اصالت وجود یا ماهیت، حرکت جوهرى، وجود ذهنى، اشتراک لفظى یا معنوى وجود، ترکیب اتّحادى یا انضمامى وجود با ماهیت، و بحث صفات بارى تعالى ـ قول ملّارجبعلى را پذیرفته است (غافل از اینکه پذیرش این مبانى لوازمى دارد که با دیگر مبانى حکمت متعالیه سازگار نیست.) لذا، آثار قاضى سعید به تناقض درونى دچار است؛ مثلاً از یکسو حرکت جوهرى را باطل پنداشته، و از سوى دیگر به اتّحاد عاقل و معقول، ارباب انواع، و تکامل نفوس رأى داده است (یا اینکه با پذیرش مبناى صدرایى، تجرّد قوّه خیال را انکار کرده است.) در ذیل، به نقد و بررسى اهمّ نظریات وى در حوزه نفسشناسى مىپردازیم.
وى مباحث نفس را بیشتر در رساله الطلائع و البوارق و تعلیقات بر اثولوجیا بیان کرده؛ امّا در دیگر کتب خود هم به فراخور، به صورت پراکنده، از آن سخن به میان آورده است.
مسئله ابصار و ادراک نفس
بحث ابصار و به تبع آن ادراک از مسائل مهمّ فلسفه بخصوص مباحث نفس است که از دیرباز، فلاسفه در باب آن سخن گفتهاند. در این زمینه، دیدگاههاى بسیارى مطرح شده است که به اختصار به آنها اشاره مىکنیم:
نظریه خروج شعاع
براساس این نظریه، که قدیمىترین نظریه در باب ابصار است، عمل ابصار به واسطه شعاع نورى مخروطىشکل صورت مىگیرد که از چشم خارج مىشود، یا در خارج حادث مىگردد و به مرئى رسیده و سپس به چشم بازمىگردد؛ بدین صورت که رأس آن مخروط در رطوبت جلیدیه چشم، و قاعده آن بر سطح مبصر است.2
نظریه انطباع
از نگاه مشّاییان، ابصار عبارت است از: انطباع صورت مرئى در رطوبت جلیدیه؛ بدین معنا که هرگاه جسم روشن و شفّافى در برابر چشم قرار گیرد، صورت آن در جلیدیه چون صورت آن در آیینه ظاهر گشته و سپس رؤیت تحقّق مىیابد. مشّاییان از قول ارسطو مىگویند: ابصار به سبب انفعال باصره از مبصرات و انطباع آنها در چشم حاصل مىشود.3 ابنسینا که از مهمترین پیروان ارسطوست، ضمن ردّ ادلّه و شبهات اصحاب شعاع و اقوال فرعى آنها، نظریه انطباع را اینگونه تعریف مىکند:
/// و قال آخرون انّ الادراک البصرى بانطباع اشباح المحسوسات المرئیة فى الرطوبة الجلیدیة من العین عند توسط الجسم المشفِّ بالفعل عند اشراق الضوء علیه انطباع الصورة فى المرائى فلو ان المرائى کانت ذات قوّة باصرة لادرکت الصورة المنطبعة فیها و هذه طریقة ارسطوطالیس الفیلسوف و هو القول الصحیح المعتد.4
مشّاییان براى اثبات این دیدگاه، دلایلى نیز اقامه کردهاند5 که ملّاصدرا نخست آنها را نقل، و سپس رد کرده است.6 آنان در باب ادراک هم بر این باورند که صورتى از شىء خارجى در نفس حاصل مىگردد؛ این صورت به فراخور مراتب ادراکى (حسّى، خیالى، و عقلى) مراحلى را طى مىکند و ادراک تحقّق مىیابد. توضیح آنکه مشّاییان بر این باورند که نفس صورت طبیعى خارجى را از مادّه تجرید و تعریه مىکند. آنان براى نفس، مراتبى قائلاند که از مرتبه محسوس شروع مىشود و به مرتبه معقول مىرسد. آنان این مراتب را «انواع ادراک» مىگویند که بر چهار نوع است: احساس، تخیّل، توهّم، و تعقّل.7
بنابراین، صور علمیه به انتزاع و تجرید نفس حاصل مىشوند و مراتب ادراک همان مراتب تجرید است، بدون اینکه نفس با صور علمیه اتّحاد پیدا کند. علاوه بر این، مشّاییان صور محسوسه و متخیّله را قائم به مادّه جسمانى یعنى قواى جسمانى دانسته و گفتهاند که: این قوا قابل صور هستند. دلیل این امر آن است که از نظر آنان، قوّه خیال مادّى است. مهمتر از همه اینکه چون مشّاییان حرکت در جوهر را قبول ندارند، نفس ذاتا نوع واحد است و در مراتب وجودى، به حسب تجرید و تحصیل صور، شدّت و ضعف نمىیابد (در تمامى مراتب تجرید و ادراک، به لحاظ ذات، یکسان است) و تفاوت افراد نفس انسانى به کمالات ثانوى است.
نظریه شیخ اشراق
شیخ شهابالدین سهروردى، ضمن ردّ دیدگاه انطباع و خروج شعاع از چشم، مىگوید: ابصار نوعى علم حضورى است؛ یعنى جسم شفّاف مستنیر هرگاه با رطوبت جلیدیه چشم (که صیقلى و آیینهصفت است) روبهرو مىشود، موجب توجه و علم اشراقى نفس بر مبصرات مىگردد. و صورت حاصله در رطوبت جلیدیه به منزله آلت و اجزاى ابصار است. او در بطلان نظریه خروج شعاع مىنویسد:
نورى که از چشم خارج مىشود یا جوهر است و یا عرض. در صورت دوم، قابل انتقال نیست و در صورت اوّل، حرکت آن یا به اراده بستگى دارد یا نه؛ اگر بسته به اراده ماست، پس چرا وقتى چشممان را به چیزى متوجه مىکنیم، بدون اراده، ابصار تحقّق مىیابد و اگر به اراده نیست و بر سبیل طبع و قسر است، لازم مىآید که مانند سایر اجسام طبیعى، همواره به یکسو حرکت کند. و این خلاف واقع است؛ چون ما جهات گوناگون را مىبینیم.8
سهروردى رأى انطباع را هم مردود دانسته و بر ردّ آن دلایلى آورده است. او در نهایت مىگوید: زمانى که آدمى در برابر جسمى قرار گرفت، به گونهاى که بین انسان و آن جسم واسطهاى وجود نداشته و جسم نورانى باشد، نفس انسان بر آن شىء احاطه پیدا مىکند؛ در این صورت، اشراق حاصل مىآید. از این اشراق نور اسفهبدى، ابصار و ادراک ناشى مىشود. و حقیقت رؤیت چیزى جز این نیست.9 از نظر سهروردى، ادراک نوعى اشراق نفس به شمار مىرود و در نتیجه حضورى است؛ نه به آن نحو که مشّاییان باور داشتند.
نظریه ملّاصدرا
نظریه ملّاصدرا در این مورد معروف به «انشاء» است. وى بعد از نقد و ردّ دیدگاههاى قبلى، نظریه انشاء را مطرح مىکند که لبّ آن چنین است:
ابصار امرى انشایى است و به واسطه انشاى نفس در وى حاصل مىشود؛ یعنى نفس پس از حصول شرایط، آن صورتى که شبیه به صورت موجود در مادّه است را با همان شرایط از حیث مکان و بعد و قرب انشاء مىکند. بنابراین، «مبصر» مخلوق و ساخته و پرداخته نفس است و نفس منشأ و موجد آن است و قیام آن به نفسْ قیام صدورى است، نه حلولى؛ لذا ابصار به خلّاقیت نفس است.10
کلام او در اسفار اینگونه است: «الحق عندنا غیر هذه الثلاثة و هو ان الابصار بانشاء صورة مماثلة له بقدرة اللّه من عالم الملکوت نفسانى مجرّدة عن المادّة الخارجیّة و حاضرة عند النفس المدرکة قائمة بها قیام الفعل بفاعله لا قیام المعقول بقابله.»11 وى این مطلب را بر اساس مبانى خاصّ خود از جمله اتّحاد عاقل با معقول در جمیع مراتب ادراکْ اثبات مىکند و آن را آشکارا به صاحب اثولوجیا نسبت مىدهد؛ «و قد نص على ما اخترنا فى باب الابصار الفیلسوف المعظم فى کتابه المعروف باثولوجیا بما نقلناه من کلامه هناک.»12
ناگفته پیداست که دیدگاه ملّاصدرا، در مسئله ادراک، مبتنى بر حرکت جوهرى نفس است؛ در حالى که جمهور (مشّاییان) نفس را در طى مراحل ادراک، ثابت مىدانند. و اقسام ادراک بنابر تفاوت و تجرید و حرکت صورت ادراکى تحقّق مىیابد.13 به عبارتى، یکى از ارکان مهمّ مسئله ادراک در نزد ملّاصدرا حرکت جوهرى است؛ نفس طبق حرکت جوهرى تکامل مىیابد و به مرحله تجرّد مىرسد. مرحله تجرّد آغاز پیدایش نفس، و در نتیجه، آغاز پیدایش علم و معرفت است. بر این اساس، ماهیت نفس همان علم و ادراک است.
یکى دیگر از ارکان مهمّ نظریه ادراک ملّاصدرا «وجود ذهنى» است. ستون فقرات بحث وجود ذهنى هم مسئله «اصالت وجود» است؛ بدین معنا که بدون اصالت وجود، اشکالات وارد بر وجود ذهنى مرتفع نمىشود.14 پس باید گفت: «اصالت وجود» یکى از مبانى مهم دیدگاه ملّاصدرا است. جالب اینکه ملّاصدرا در رساله اتّحاد عاقل و معقول، به قول صاحب اثولوجیا استناد مىکند15 و مىگوید: نظریه انشاء همان است که صاحب اثولوجیا گفته است. کلام افلوطین چنین است: «ینبغى أن یعلم ان البصر انما ینال الأشیاء الخارجیة منه و لاینال لها حتى یکون بحیث یکون هو فیحس حینئذ و یعرفها... و امّا البصر العقلى فیکون على خلاف ذلک.»16
نظر قاضى سعید در باب ابصار و ادراک
قاضى سعید با تعلیقه بر کلام صاحب اثولوجیا («انّ الشىء مادام خارجا منّا فلسنا نراه»)، مسئله ابصار را توضیح مىدهد و مىگوید: بیان صاحب اثولوجیا دلالت دارد بر اینکه ابصار بدین نحو نیست که صورت خارجیه در نزد مدرِک آید، و این ظاهر است؛ البته به این صورت هم نیست که شبح یا مثل صورت خارجى در رطوبت جلیدیه منطبع گردد (همانگونه که مثل صورت شىء در آیینه انطباع مىیابد)، زیرا لازم مىآید که آنچه دیده مىشود همان شبح باشد، نه آن شىء خارجى. به علاوه، انتقال منطبعات نیز محال است. بیان قاضى سعید چنین است:
یدلُّ على ان الابصار لیس بان یأتى الصورة الخارجة الى المدرک و ذلک ظاهر و لا بأن ینطبع مثل صورته فى الرطوبة الجلیدیة الّتى تشبه البرود الجمد، کما ینطبع فى المرآة؛ لأنَّه یستلزم ان یکون المرئى ذلک الشبح دون الصورة الخارجة. و الاعتذار بالعلم لا یجدى نفعا؛ لأنَّ الکلام فیه ایضا کما فى ما نحن فیه و قد بینا فى غیر هذه الطور حقیقة ذلک فهو کما قال: و اذا صار الشىء فیناه رأیناه و عرفناه، فلابدَّ ان ینظر فى صیرورة ذلک الشىء فى المدارک من طریق البصر، کما هو صریح قول ارسطو هنا. و من الممتنع انتقال المنطبعات و لا معنى لادراک الشبح المماثل، اذ من البدیهى ان الابصار انَّما هو للنفس صورة الشىء الخارجى لا الشبح و اذ لیس هناک دخول شىء و لا خروج شىء فى النفس، و لا من النفس و من البین انَّ فى حالة الابصار حدث امر لم یکن قبله، فحکم شیخ الاشراق بأنَّه یقع للنفس علم اشراقى حضورى على المبصر فتدرکه النفس مشاهدة جلیة عند مقابلة المستنار للقصد الباصر الّذى فیه رطوبة صقیلة مع وجود الشرائط و ارتفاع الموانع.17
به تعبیرى دیگر، ابصار به خاطر توجه نفس به ظواهر اشیاست؛ به گونهاى که نفس به الوان و اضواى اشیا مىرسد. این توجه نفس در صورتى میّسر مىشود که نفس در مادّهاى که موضوع آلت بینایى است منطبع گردد تا اینکه گویى نفس صورت مادّیه و قوّه حسّیه گشته است. در این صورت، نفس تمکّن مىیابد تا اینگونه محسوسات را درک کند.18
در باب ادراک نیز، قاضى سعید بر این عقیده است که احساس، جز وصول نفس و وقوع آن بر ظاهر اشیا، چیز دیگرى نیست. او تخیّل را هم وقوع نفس بر مثال شبحىِ اشیا به شمار مىآورد؛ یعنى شىء با نوعى تجرید، در محضر قوّه خیال قرار مىگیرد. تعقّل نیز در نزد وى، وقوع نفس بر ذات عینى اشیاست.
بر اساس آنچه ذکر شد، در همه انحاى ادراک، مدرک واقعى «نفس» است که گاهى با ابزار، و گاهى بدون ابزار، عمل ادراک را انجام مىدهد. به عقیده قاضى سعید، آنچه محسوسات را ادراک مىکند همان متخیّلات و معقولات را نیز ادراک مىنماید؛ چنانکه در دایره محسوسات، چیزى که محسوسات را درک مىکند همان مبصرات را نیز درمىیابد. اختلاف در انحاى ادراکْ ناشى از اختلاف در آلات و ابزار ادراک است.
وى در اینجا، به نکته دیگرى اشاره مىکند که بیان آن خالى از فایده نخواهد بود: «ادراک» چیزى جز حرکت نفس نیست. بدین معنا که در ادراک جزئیات، نفس حرکت مىکند، منتها بدین نحو که تو گویى از درون خویش خارج، و به سوى آلات و ابزار متوجه گشته است؛ در حالى که در هنگام معقولات، حرکت نفس به سوى درون است و تو گویى به ذات خود بازمىگردد. این سخن بدان معنا نیست که جزئیات بیرون نفس بوده و کلّیات در درون نفس جاى گرفتهاند، بلکه مقصود این است که نفس، براى ادراک جزئیات، به آلات و ابزار متوسّل مىشود و در ادراک کلّیات، جز به خویشتن خویش، به چیز دیگرى تکیه نمىکند.19
وى مىگوید: همانطور که نفس در اصل وجودش بر طبق عوالم تنزّل یافته و از عالم بالا هبوط کرده و بعد از تنزّل از عالم وسطى (عالم جواهر نوریه عرشیه) به عالم محسوس و اعراض رسیده است، براى تحقّق ادراک، بعد از مرتبه ذاتش باید دو مرتبه تنزّل کند تا ادراک میسّر گردد: اوّل، تنزّل از مرتبه قواى باطنه؛ دوم، تنزّل از قواى ظاهره. در این دو مرتبه (البته، به علاوه تنزّل از مرتبه ذات، سه مرتبه مىشود)، مدرِک نفس است و به وحدتش صدمهاى نمىرسد؛ با این تفاوت که در مرتبه ذاتْ قوّه عاقله، در مرتبه دوم قوّه خیالیه، و در مرتبه سوم قوّه حسّیه است.20
قاضى سعید حصول علم و ادراک را مطابق نظر مشهور به نحو انطباعى، حصولى، و اضافى نمىداند؛ چه اضافه اشراقى باشد و چه اضافه مقولى. از دیدگاه او، در هنگام ادراک ظواهر اشیا، نورى از نفس صادر مىشود و به ظاهر اشیا برخورد مىکند. در ادراک معقولات، این نور نفسى به باطن اشیا مىرسد. به عبارت دیگر، در ادراک محسوسات، نفس از مرتبه ذات خود به آثار و احکام خود رجوع مىکند؛ در ادراک معقولات، به ذات خود التفات و مراجعه مىنماید. قاضى سعید در ادامه نیز فرازى از حدیث امام باقر علیهالسلام را مىآورد که در شرح آیه شریفه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است: «و المعرفة و التمییز من القلب.»21 او مىگوید: این فراز، که علم و تعقّل را مىرساند، به صراحت، قول ما را تأیید مىکند.
وى پس از اینکه مىگوید: دیدگاه دیگران باطل، و دیدگاه ما درست است، اینگونه استدلال مىکند که بر طبق دیدگاه مشهور، «ادراک» از رسیدن دو شىء به یکدیگر حاصل مىشود؛ پس، یا: 1) قوّه مدرکه به مدرَک خارجى مىرسد؛ یا: 2) برعکس مدرَک به قوّه مدرکه مىرسد. در صورت اخیر، یا:
1ـ2) شىء خارجى بنفسه و بتمام ذاته به قوّه مدرکه مىرسد؛ یا 2ـ2) شىء مدرَک به صورت شبح و مثالش به قوّه مدرکه مىرسد. البته، این شق باطل است؛ چراکه در این صورت، معرفت به شىء خارجى حاصل نخواهد شد.
1ـ2 نیز به دو صورت متصوّر است: یا اینکه شىء خارجى به حقیقت وجود خارجى خود نزد قوّه مدرکه باشد و یا اینکه ماهیتش باشد، نه وجودش. در هر دو صورت، یا اینگونه است که شىء خارجى محلّ نفس و قوّه مدرکه باشد (که این امر محال است) و یا اینکه نفس محل باشد براى شىء خارجى. در این صورت هم لازم مىآید که نفس متّصف به لوازم ماهیات خارجى شود؛ حال آنکه بالوجدان مىیابیم که اینطور نیست و بین وجود خارجى و ذهنى هم فرقى نیست، چه اینکه وجود اعتبارى است و ماهیت اصیل.
در فرض 1 هم که قوّه مدرکه به شىء خارجى مىرسد، اگر فقط به نحو حضور شىء باشد، ادراک تحقّق نمىیابد؛ چراکه براى تحقّق ادراک ـ که عبارت است از: «حصول» ـ حضور به تنهایى کافى نیست. دلیل این امر آن است که امکان دارد حضور باشد، ولى وصول متحقّق نباشد. این در حالى است که در ادراک، نفس با وصولْ استکمال مىیابد: تا وصول تحقّق نیابد، استکمال هم براى نفس حاصل نخواهد شد.22
پس روشن شد که ادراک حسّى به نحو خروج نفس است از ذات خود و رسیدن به ظواهر اشیاى خارجى، و ادراک عقلى خروج نفس و رسیدن به باطن اشیاست؛ البته این هم به این نحو نیست که نفس واقعا امر خارج از ذات خود را ادراک کند، بلکه از آن حیث است که نفس اجمالاً مشتمل بر حقایق اشیاست، و امور محسوس هم آثار حقایق مندمج در نفس هستند. پس، در اصل، نفس به خود مىنگرد تا اشیا را درک کند؛ منتها در ادراک عقلى، نفس به باطن خود رجوع و نظر مىکند. در ادراک حسّى نیز نفس به ظاهر خود توجه مىکند که همان آثار اوست. از آنجا که ظاهر و آثار، تجلّى همان چیزى است که در ذات مىباشد، پس نفس در ادراک اشیا چیزى غیر از ذات خود را درک نمىکند.23
نقد و بررسى
در نقد کلّى این استدلال، باید به کلام قاضى سعید اشاره کرد: «انّ الادراک نهایتا یتأتى بوصول احد الشیئین الى الآخر لا محالة.»24 این قول درست نیست: چه مشکلى دارد که ادراک حاصل شود، ولى شیئى به شىء دیگرى «واصل» نگردد و بالفرض هم که وصول باشد، بدین نحو نباشد که شىء خارجى نزد نفس حاضر شود؛ بلکه همانطور که ملّاصدرا بیان مىکند، ادراکْ ناشى از ابداع و انشاء از صقع نفس، و مقابله با اشیاى محسوسْ معدّ و زمینهساز ادراک باشد؟ علاوه بر این، نظریهاى که خود قاضى سعید در باب ادراک ارائه کرده است قضیه منفصله مانعهالخلوِ مذکور را نقض مىکند و این تناقض در گفتار است؛ چراکه از دیدگاه او، در ابصار و ادراک، نفس به درون و بیرون از خود نظر کرده و ادراک حاصل مىشود (این قول متضمّن وصول شیئى به شىء دیگر نیست.)
بیان او در ابطال آن شق که لازم مىآمد نفس محل براى اشیا باشد (1ـ2) این بود که لازمهاش این است که نفس متّصف به اوصاف ماهیات خارجى گردد، حال آنکه این فرض استدلال هم درست نیست؛ زیرا این سخن مبتنى بر اصالت ماهیت و بطلان قول به وجود ذهنى25 است. البته چون قاضى سعید معتقد به اصالت ماهیت است و وجود ذهنى را هم قبول ندارد، اشکال درست خواهد بود؛ ولى بر مبناى اصالت وجود و قول به وجود ذهنى، چنین اشکالى رخ نخواهد داد. افزون بر این، با براهین محکم، اصالت وجود اثبات گردیده است؛ لذا با بطلان مبنا، بنا هم باطل خواهد شد. همچنین، واضح است که با بطلان قول به وجود ذهنى، که او بر آن است، باب هرگونه علم و ادراک بسته مىشود. بنابراین، استدلال مذکور بر اساس مبانى خود او چون اصالت ماهیت و عدم وجود ذهنى است، در حالى که اصل دیدگاه وى در ادراک بر مبناى آن چیزى است که جز با اصالت وجود راست نمىشود و آن حرکت جوهرى است؛ هرچند خود قاضى سعید هم آن را انکار مىکند. پس، این استدلال مدّعاى او را اثبات نمىکند.
قاضى سعید در کتاب کلید بهشت نیز مسئله ادراک نفس را مطرح کرده و به نقد مذهب مشهور پرداخته است. او مىگوید: مذهب مشهور در باب علم نفس به موجودات به واسطه حصول صورتهاى آنها در نفس است. وى مىنویسد: این امر به چند وجه محال است. در ذیل، این وجوه را به نحو قیاس منطقى بیان مىکنیم:
1) براساس وجه اوّل، اگر علم نفس به موجودات از طریق حصول صور آنها در نفس باشد، لازم خواهدآمد که نفس مادّىباشد؛ امّا نفسمادّى نیست. پس، مقدّم نیز باطل است.
وجه ملازمه آن است که حصول صور موجودات در نفس حادث است. و برطبق قاعده کلّى فلسفى که «کلّ حادث مسبوق بقوّة و مادّه»،26 قوّه حصول این صور باید در نفس باشد و قوّه به مادّه نیازمند است. پس، نفس که این صور در آن حاصل مىشود باید مادّى باشد؛ در حالى که در جاى خود، با براهین محکم، تجرّد نفس اثبات شده است.
2) براساس وجه دوم، به عنوان مقدّمه بیان مىشود که: وقتى علم حاصل مىشود که صورت حاصله از شىء در نفس از همان نوع صورت مادّى خارجى باشد. حال، با حفظ این مقدّمه، مىگوییم: اگر علم نفس به اشیا حصولى باشد، لازم مىآید که مثلاً اگر آتش را درک کردیم، صورتى از نوع آن صورت خارجىِ آتش در نفس ما حاصل شود و نفس ما حار گردد. و تالى بالوجدان باطل است، پس مقدّم نیز باطل مىباشد؛ و علم نفس به اشیا حصولى نیست.
3) براساس وجه سوم، اگر علم نفس به اشیا از طریق صور مرتسمه باشد، آنگاه نفس به هیچ چیزى علم پیدا نخواهد کرد. و تالى باطل است، پس مقدّم نیز باطل خواهد بود.
ملازمه اینکه چون صور مرتسمه باید از نوع صور مادّى خارجى باشند، و صور مادّى خارجى بالذّات محتاج به مادّهاند، پس باید در هرجا موجود گردند در مادّهاى باشند؛ در حالى که نفسْ مجرّد، و از مادّه برى است و اگر بدون مادّه حاصل شود، از سنخ و نوع صورت خارجى نخواهد بود.27 از اینرو، علم نفس به اشیا نه حصولى است و نه حضورى (در معناى مشهور.28)
قاضى سعید در رساله الفوائد الرضویه مىگوید:
انّالتعقّل لیس کما زعم اتباعالمشّائین و لاما تراه اشیاعالاشراقیین منالقولبالحصول او الحضور او غیرهما من مذهب ارباب الفضول بل التعقّل انّما هو برجوع النفس الى ذاتها العقلیة الّتى هى من تلک الجهة على ما حقّقنا فى بعض رسائلنا کلّ الأشیاء.
بعبارة (اخرى): بوقوعها على بواطن الأشیاء المندمجة فى ذاتها. کما ان ادراکها المحسوسات انّما هو بطلوعها و شروقها من افق القوى و اشرافها من شرف الآلات و شبابیک الادوات و روازن الحواس و رواشن هولاء الجواس. و بوقوعها على ظواهر الاجرام و سطوح الاجسام و انها تفعل هذین الامرین ـ اى التعقّل و الاحساس ـ بقوّة واحدة هى نفس ذاتها.29
او در نهایت، با نفى وجود ذهنى و علم حصولى نفس به اشیا، بر این شده است که:
علم نفس به اشیا، حصولى نیست؛ بلکه حضورى به معناى مشهور هم نیست، چه حضور به معناى مشهور در میانه جسم و جسمانیات مىباشد. و اگر مجازا گویند که اشیا همگى حاضرند در نزد نفس، مراد این معنا خواهد بود که هیچیک از اشیا از نظر نفس ناطقه غایب نیستند از نظر نفس.... پس حاضر بودن اشیا ظاهر بودن آن است مر نفس عاقله را، نه حضور به معناى مشهور؛ چه حضور اشیا نزد نفس شبیه است به حضور معلول نزد علّت ... حاصل کلام آنکه علم نفس به اشیا، فىالحقیقه، نه حصولى است و نه حضورى. و اگر به سبب ضیق عبارت «حضورى» گویند، معناى مشهور را نخواهند؛ بلکه این معنا که گفتیم، اراده نمایند.30
نقد و بررسى
وجه اوّل استدلال در صورت روحانیهالحدوث بودن نفس، که مبناى مشّاییان و قاضى سعید مىباشد، درست است؛ در حالى که نفس جسمانیهالحدوث به شمار مىرود. از اینرو، نفس در ابتداى خلقتْ مادّى است و قوّه تحصیل همه صور را دارد، که برطبق حرکت جوهرى، این صور را کسب مىکند. این در حالى است که قاضى سعید نه جسمانیهالحدوث بودن نفس را قبول دارد و نه حرکت جوهرى را. وجه دوم استدلال هم مبتنى بر اصالت ماهیت است که قاضى سعید به آن اعتقاد دارد؛ چون مبنا باطل است، بنا هم باطل خواهد بود و علم به شىء خارجى حاصل نخواهد شد. وجه سوم هم باطل مىباشد؛ زیرا قاضى سعید پنداشته است که برطبق قول صور مرتسمه، صورت خارجى با تمام خصوصیات خارجى خود وارد ذهن شده و در نزد نفس حاضر مىگردد. غافل از اینکه مبناى قول صور مرتسمه تجرید است؛ بدین معنا که نفس صور را طى مراحلى (حسّى، خیالى، و عقلى) از مادّه و متعلّقات آن تجرید مىکند، نه اینکه صورت با همان خصوصیات خود در مراتب ادراک محفوظ باشد. از این گذشته، این وجه برخلاف قول خود اوست؛ زیرا او قوّه خیال را مادّى مىداند و در این باب، پیرو مشّاییان است. وى بر آن است که ادراک خیالى مادّى مىباشد؛31 برخلاف ملّاصدرا که ادراک خیالى را به تبع تجرّد قوّه خیال، مجرّد مىداند. لذا لازمه مادّى بودن قوّه خیال این خواهد بود که بگوید: صور اشیا در مرتبه خیالى، منطبع در مادّه خیال هستند؛ در حالى که چنین نگفته و برخلاف گفتار خود رفته است. به هر روى، حدّاکثر فایده این وجه آن خواهد بود که ادراک عقلى را نفى کند.
سرانجام، قاضى سعید گفته است: علم نفس به اشیا، علم حضورى به معناى مشهور نیست و حضور اشیا نزد نفس، مانند حضور معلوم نزد علّت است. در این صورت، اگر صور علمیه را انشاى نفس بدانیم (آنگونه که ملّاصدرا مىگوید)، نفسْ علّت صور خواهد بود، هر معلولى نزد علّتْ حاضر است، و این سخن قاضى حرف جدیدى نخواهد بود (یا حدّاقل اینکه مراد او از «حضورى» معناى مشهورِ مبهم و مجمل خواهد بود.)
روحانیهالحدوث بودن نفس
یکى دیگر از مباحث مهم در حوزه نفسشناسى، مسئله حدوث نفس است: نفس در ابتداى خلقت روحانى است یا جسمانى؟ به تعبیر فلسفى، نفس جسمانیهالحدوث است یا روحانیهالحدوث؟ دو دیدگاه معروف در سیر تفکّر فلسفى مطرح شده است: 1) از دیدگاه مشّاییان و قاطبه فلاسفه اسلام تا زمان ملّاصدرا، نفس روحانیهالحدوث است؛ 2) از دیدگاه ملّاصدرا و پیروان او، نفس جسمانیهالحدوث است.
قاضى سعید قمى نفس را روحانیهالحدوث و روحانیهالبقاء مىداند و بر آن است که «نفس» جوهرى ملکوتى و از عالم قدس مىباشد: نفس از مادّه، زمان، و مشابهت با اجسام مبرّا، و جوهرى صاف و نورانى است.32 نفس جوهرى است که همراه با مادّه جسمانى ایجاد مىشود33 (البته از روح حاکم بر تعابیر و تفکّر او، که برگرفته از آراى صاحب اثولوجیاست، بیشتر چنین برداشت مىشود که نفس قبل از بدن موجود، و در عالم قدس است.)
قاضى سعید با تأکید بر اینکه نفس تابع وجود امزجهاى است که حادثاند (به تبع حدوث این امزجه، نفوس نیز حادثاند)، مىگوید: وقتى بدن و مزاج به حدّ اعتدال برسد، نفس در یک «آن» حادث مىشود و حدوث در یک «آن» ضررى به تجرّد نفس نمىزند.34 او ضمن اشاره به معناى قدم نفس، قول به حدوث روحانى نفس را قولى درست و موافق با آداب مىداند که مشاهده نیز آن را تأیید مىکند.35
وى مىگوید: «نفس» عقل بالذّات است و چون عقل بالذّات مىباشد، در موطن عقول (عالم قدس) مأوا دارد؛ سپس به این عالم طبیعت هبوط کرده، آن مقام قدسى خود را از دست داده، و هویّتى سفلى به خود گرفته است. از ظاهر چنین اقوالى، چیزى جز نظریه قدم نفس برداشت نمىشود؛ هرچند در برخى عبارات، حدوث نفس را بیان مىکند. در تعلیقات بر اثولوجیا نیز بیان مىکند که «نفس» عقل همراه با شوق است، موطن آن عالم عقول مىباشد، و به این عالم هبوط کرده است.
جالب اینکه از مطاوى سخنان او در تعلیقات بر اثولوجیا و دیگر آثار برمىآید که نفس قدیم است، ولى خود این را قبول ندارد و از احادیثى که ظاهرا تقدّم نفس را مىرسانند به تقدّم زمانى تعبیر نمىکند، بلکه تعبیر تقدّم دهرى را مىآورد. وى مىگوید: به نظر من، مقصود از تقدّم ارواح قبل از ابدان تقدّم زمانى نیست، به طورى که ارواح دو هزار سال زمانى بر آفرینش ابدان مقدّم باشند؛ زیرا ارواح، از آن جهت که ارواحاند، وجودى در زمان ندارند تا مقدّر به زمان شوند و از جهت وجودشان نیز همراه با بدن حادث مىشوند. بنابراین، تقدّم ارواح بر ابدان به لحاظ وجود دهرى ارواح است؛ وجودى که مقدّس از زمان مىباشد و در عین حال، وقتى با زمان اندازهگیرى شود، به مقدار دو هزار سال خواهد بود.36
یکى دیگر از مباحث نفسشناسى قاضى سعید قول به خیال منفصل، و در عین حال، غیرمجرّد بودن آن است. وى به پیروى از سهروردى و دیگر فیلسوفان اشراقى به خیال منفصل اعتقاد داشته، و براى اثبات عالم مثال، ادلّه عقلى و نقلى اقامه کرده است.37 امّا او در تجرّد خیال به شدّت با ملّاصدرا مخالفت، و در رساله الطلائع و البوارق، از ملّاصدرا با عبارت «بعضالاعلام» یاد مىکند. قاضى مىگوید: ابنسینا به بقاى قوّه متخیّله، و ملّاصدرا به جوهریت و بقاى آن حکم کردهاند.38 وى به نقد کلام آن دو پرداخته، و سخن آنان را در این باب «قول زور» خوانده است؛ چه اینکه سخن از بقاى قوّه متخیّله، در حالى که ابنسینا آن را عرض مىداند، اعتراف به وجود اعراض جسمانى بدون محل با پذیرش انتقال اعراض است که محال مىباشد. سخن ملّاصدرا هم که آن را جوهر مىداند بدین خاطر باطل است که جوهرى که در مادّه فاعل مىباشد و در مادّه عمل مىکند، جز نفس و صورت، چیز دیگرى نیست. واضح است که صورت در مادّه عمل مىکند و جسم را مىسازد؛ نفس هم در بدن عمل مىکند. حال اگر بر این باشیم که متخیّله نیز جوهر است، در این صورت، شخص واحد دو نفس، و در نتیجه، دو ذات خواهد داشت: یکى جوهر متخیّله و دیگرى نفس یا همان صورت که کمال بدن است.39 در نتیجه، قاضى ادراک خیالى را مادّى مىداند.40
نقد و بررسى
اینکه قاضى سعید جسمانیهالحدوث بودن نفس را نپذیرفته، بدان دلیل است که او اصول و مبانى حکمت متعالیه و ملّاصدرا را که جسمانیهالحدوث بودن نفس بر آن استوار مىباشد، نپذیرفته است. یکى از ارکان مهمّ نظر ملّاصدرا در باب حدوث نفس «حرکت جوهرى» است. بر اساس حرکت جوهرى است که نفس مىتواند از حدّ صورت جسمیه تا تجرّد خیالى و عقلى پیش رود. عدم درک این مطلب باعث شده است که قاضى سعید فکر کند که قول به تجرّد خیال منجر به این مىشود که شخص واحد دو نفس داشته باشد؛ در حالى که به عقیده ملّاصدرا، نفس متخیّله و عاقله دو مرتبه از نفس واحدى هستند. بنابر حرکت جوهرى، تجرّد قوّه متخیّله با تجرّد عقلى نفس منافاتى نداشته و چون قاضى سعید به حرکت جوهرى معتقد نبوده، این دو را با هم ناسازگار دانسته است.
اقوال قاضى سعید در مسئله حدوث نفس دستخوش تناقضاتى آشکار است. او از طرفى بر حدوث روحانى نفس تأکید، و با نظریه جسمانیهالحدوث بودن نفس و سایر مبانى این دیدگاه مخالفت مىکند؛ از طرف دیگر، به گونهاى درباره نفس سخن مىگوید که تنها بر اساس نظریه ملّاصدرا و با پذیرش مبانى آن از جمله حرکت جوهرى مىتوان چنین سخن گفت. براى مثال، وى در بحث از احکام انسان در سه موطن طبیعى، نفسى، و عقلى چنین مىگوید: نفس بهره زیادى از هر سه موطن دارد. انسان از زمان طفولیت خود، داراى وجود طبیعى است که به همین لحاظ، انسان طبیعى و بشر حسّى است که داراى اعضا، حواس، و قواى جسمیه است؛ سپس، با ترکیب علوم و اخلاق، جوهره او متدرّج گشته و صفا مىیابد تا اینکه به مرتبه وجود نفسانى مىرسد و انسان نفسى و بشر حقیقى مىشود که داراى قوا و ادوات نفسانى است و با این مرتبه از وجود، شایستگى براى حشر و بعث در قیامت را پیدا مىکند. سپس، از این مرتبه از وجود منتقل گشته و به وجود دیگر، که انسان عقلى و داراى اعضا و قواى عقلى است، دست مىیابد.41 هرقدر که بر جوهریت نفس انسانى افزوده و نفس از جسمیت رها گردد، شدّت و احاطه و جمعیت آن براى امور مختلف اشتداد مىیابد. بنابراین، نفس در کمال ارتقا مىیابد تا اینکه ذات، آن هیئت وجود را به طور کلّى دریافت مىکند و عالم معقول مىگردد که موازى با عالم محسوس است. بدین ترتیب، نفس حسن و جمال مطلق را مشاهده مىکند.
ناگفته پیداست که این آرا و سخنان، جز با قبول حرکت جوهرى نفس از مرتبه مادّه تا تجرّد عقل، تهافتى بیش نخواهدبود و بدونپذیرش اصولىچوناصالتوجود، با هم سازگار نخواهد افتادوبانظر جسمانیهالحدوثبودننفس،تفسیروتبیین صحیحى خواهد داشت.42
نکته دیگر آنکه تعبیر قاضى سعید از تقدّم نفوس موجود در روایات به «تقدّم دهرى»، این مطلب را مىرساند که نفوس نسبت به ابدان تقدّم دهرى دارند. این مطلب را هیچیک از فلاسفه نگفته است؛ چه اینکه قدیم دهرى، قدیم زمانى را هم دربر مىگیرد. یعنى هرچه که قدیم دهرى است، قدیم زمانى نیز شمرده مىشود و این تالىاى است که هیچیک از فلاسفه اسلامى قبول نداشته و خود قاضى سعید نیز ملتزم به آن نخواهد شد؛ چون محالات دیگرى لازم مىآید.
با توجه به اینکه قاضى سعید تقدّم ارواح را بر ابدان در روایات به تقدّم دهرى تأویل مىکند، مىتوان گفت که قاضى سعید، من حیث لایشعر، به قدم زمانى نفوس اعتقاد دارد؛ چه اینکه لازمه این جز این نیست. و آن عباراتى که مىگوید: «نفس» عقل بالذّات است که در عالم ملکوت بوده و سپس هبوط کرده است، این نکته را تأیید مىکند.43 بنابراین، بعید نخواهد بود که بگوییم: هرچند قاضى در برخى عبارات در آثارش به حدوث نفس همراه بدن اشاراتى دارد، ولى روح افلاطونى بر مباحث نفسشناسى او حاکم است. وى را در این مباحث، مىتوان در زمره حکماى افلاطونى قرار داد. قاضى تجرّد نفوس (نباتى، حیوانى، و عاقله) را قبول دارد؛ چراکه نفس مطلقا مادّى نمىتواند باشد.44 حال، چگونه این قول با نفى تجرّد خیالى سازگار مىافتد؟
معاد
بحث بقاى نفس یکى از مسائل مهمّ فلسفى به شمار مىرود که از دیرباز، در میان فیلسوفان مطرح بوده است. فلاسفه اسلام ـ همگى ـ به اثبات این مسئله پرداخته، و به معاد روحانى قائل گشتهاند. عمده مسئلهاى که هم جزء تفکّر اسلامى و از عقاید دینى است و هم در بین فیلسوفان بحثانگیز مىباشد، معاد جسمانى است. از آیات و روایات، چنین برداشت مىشود که در قیامت، جسم انسان نیز محشور خواهد شد. امّا آیا همین جسم عنصرى محشور خواهد شد یا جسم مثالى؟ و اینکه اصولاً آیا مىتوان معاد جسمانى را مبرهن کرد یا خیر؟ در پاسخ به سؤال اخیر، عمدتا دو دیدگاه در تفکّر اسلامى مطرح گردیده است: 1) قول کسانى که به نحو تعبّد به شرع، معاد جسمانى را قبول کردهاند (مانند ابنسینا45)؛ 2) قول کسانى که تلاش کردهاند تا معاد جسمانى را مبرهن به دلایل عقلى کنند که در رأس آنها، ملّاصدراست. امّا آیا ملّاصدرا توانسته است به این مقصود برسد؟ پاسخ به این پرسش مجال دیگرى مىطلبد؛ ولى باید گفت که وى در این راه تلاش بسیار کرده و سرانجام به مقتضاى اصول و براهین خود توانسته است معاد جسمانى مثالى را ـ و نه معاد جسمانى عنصرى را ـ اثبات کند.46 او اعلام کرده است که معادش با معاد عنصرى غزالى و معاد مثالى اشراقیان تفاوت دارد؛ چراکه معاد مثالى خود را عین بازگشت نفس و بدن دنیوى مىشمارد، ولى بدن مثالى اشراق غیر از بدن دنیوى است.47
قاضى سعید قمى به نقد نظریه ابنسینا و ملّاصدرا در باب معاد جسمانى پرداخته و تلاش کرده است تا بر اساس مبانى مورد قبول خود، دیدگاهى ارائه دهد که مطابق شرع انور باشد و یا حداقل با آن مخالفتى نداشته باشد. بنابر فهم قاضى سعید، دیدگاه ابنسینا این است که قوّه خیال از اعراض جسمانى به حساب مىآید؛ در عین حال، ابنسینا بر آن است که این قوّه بعد از نابود شدن بدن، با بقاى نفس ناطقه، باقى مىماند. قاضى سعید بر مبناى آنچه مشهور به ابنسینا نسبت داده است، مىگوید: قول به بقاى قوّه خیال، در عین عرض جسمانى بودن آن، مستلزم قول به وجود عرض جسمانى بدون محل و یا قول به انتقال عرض بدون معروض است.48 عرض جسمانى حال در محلّ جسمانى مىباشد و براى بقاى خود به آن محلّ جسمانى محتاج است؛ لذا بقاى آن بدون محل، و انتقال آن بدون آن محل، محال خواهد بود.
از دیدگاه ملّاصدرا، قوّه خیال جوهرى نیمهمجرّد و حدّ واسط میان مجرّدات محض و عالم مادّه است. این قوّه همان جزء باقى انسان است که آخرین مرحله عالم طبیعت، و اوّلین مرحله عالم آخرت به شمار مىرود. مثال محسوسات در این قوّه منعکس مىشود و باقى و شایسته است که نشئه آخرت قیام به آن پیدا کند.49 قاضى سعید، با تندى تمام، سخن ابنسینا و ملّاصدرا را قول زور دانسته است؛ زیرا چنانکه بیان شد، لازمه قول ابنسینا بقاى عرض بدن موضوع است. قاضى اشکال قول ملّاصدرا را هم این مسئله دانسته است که بدن واحد داراى دو نفس، و شخص واحد داراى دو ذات مىباشد.50
قاضى سعید بر آن است که مادّه جسمانى، برحسب استعداد خویش، خالى از حرکت و پویش ذاتى نیست. این مادّه در مواطن و عوالم خود سیر مىکند و براى پذیرش صوَرى مناسب با صور مکتسب دنیوى، مستعدّ و آماده مىگردد. در حقیقت، این بدن نیز همانند خشتى است که با مرگ متلاشى مىگردد و شکل و قالب خود را از دست مىدهد؛ سپس، با فرارسیدن روز رستاخیز، دوباره به قالب زده مىشود و شکل و هیئت اوّلیه خود را بازمىیابد؛ به گونهاى که هرکس او را ببیند اذعان مىکند که همان انسانى است که در دنیا دیده است.51
وى نفس را هم جوهرى مىداند که داراى درجات مختلف است، و در هر مرتبهاى، از جنس موجودات آن مرتبه مىشود: در عالم اجسام، موجودى طبیعى است، از قواى غاذیه، منمیه، محرّکه، حسّاسه، باصره، سامعه، و متخیّله بهره مىگیرد، و از تغذیه، نمو، حرکت، احساس، و ابصار برخوردار است؛ در عالم متوسط، موجودى نفسانى مىگردد و همان کارها را با قوا و جهاتى که در ذات اوست، انجام مىدهد (و این نیست مگر با مادّه لطیفى که از کدوراتِ عناصر مبرّاست و این مادّه لطیف همواره با نفس است، چراکه هیچ نفسى از آن جهت که نفس است بدون مادّه نمىباشد)؛ و در عالم بالا، در صورتى که مشمول عنایت حق شود، عقل بالفعل است. نفس، در عالم مثال، متخیّل است؛ همانگونه که در عالم طبیعت، غاذى و نامى مىباشد و به حسّ ظاهر و باطنْ حسّاس است. با فرارسیدن مرگ، جامه کدرِ طبیعت از اندام نفس جدا مىشود و به عالم میانى مىرود که همان عالم مثال است. قوّه خیال، که سلطان این عالم مىباشد، چنان در این عالم قوّت گرفته است که گویى چیزى غیر از متخیّله نیست؛ چنانکه اگر اهل تعقّل باشد، قوّه تعقّلش چنان نیرومند مىشود که گویى غیر از عقل نیست. قول ابنسینا و ملّاصدرا درست نیست؛ قول صحیح همان است که باید از تقلید رئیس و مرئوس خوددارى کرد.52
علاوه بر این، قاضى سعید به استقرار رابطه نفس و بدن قائل است. او بر آن است که نفس همواره باید ملابس مادّه و معانق طبیعت جسمانى باشد و بتواند تا افق والاى عقل پیش برود. علاقه بین نفس و بدن، هرگز، با پراکنده شدن آن دو قطع نمىشود؛ هرچند به ظاهر، بین آن دو، جدایى مىافتد و آثار تعلّق و پیوستگى از بین مىرود.53
قاضى در الاربعینیات نیز مىگوید:
انّما قطع تدبیرها و تصرّفها فیها فهى مع الحصة من الجسم الّذى قدره اللّه لها و لایفارقها و هذا القوى من الجسم هو الّذى یربّیه اللّه و یحفظه بقیّومیته الممسکة لنظام العالم بانزال مطر من سماء الرحمة الامتنانیة شبیه بالمنى الّذى للطبیعة الانسانیة فبعث من فى القبور من العظام البالیة.54
وى بر آن است که مادّه اخروى همان جسم این دنیاست که از کدورات طبیعیه خالص گردیده و به لحاظ جوهر اصفى و الطف است. و در فرق بین مادّه دنیوى و اخروى مىگوید:
انَّ ما یحلّ تلک المادّة لایحلّها الّا بعد حرکة و استعداد و زمان و جهات قابلیة و اسباب خارجیة بخلاف الاخرویة فانَّ الفائضة علیها من جهة الاسباب الداخلیة و الجهات الفاعلیة على وجه اللزوم و الاستتباع. و ایضا المادّة الدنیویة اذا زالت صورتها احتیج فى استرجاعها الى استیناف تأثیر من خارج بخلاف المادّة الاخرویة فانّها لاتحتاج فى ذلک الى کسب جدید بل الفاعل لذلک و هى النفس معها دائما.55
وى علاوه بر تلاش در جهت اثبات اینکه جسم عنصرى در روز رستاخیز محشور خواهد شد، سعىکردهاستکهبااستشهاد به روایاتمعصومان علیهمالسلامنیزاینمطلبرامستدلسازد.56
از مطالب ذکرشده، چیزى جز حرکت جوهرى استنباط نمىگردد. از اینرو، باید گفت: دیدگاه قاضى سعید در بحث معاد کاملاً مبتنى بر حرکت جوهرى است (و بدون حرکت جوهرى، تبیین صحیحى برنمىتابد)؛ در حالى که او صراحتا حرکت جوهرى را نفى مىکند و مىگوید: «حرکت در جوهر وجود ندارد و کسى که به حرکت جوهرى اعتقاد داشته باشد، به خطا رفته است.»57 علاوه بر این، قاضى سعید تصریح مىکند که نفس در عالم مادّه عین طبع و مواد و صور قائم به مواد، در عالم تخیّلْ عین خیال، و در مقام تعقّلْ متّحد است با صور عقلى. او همچنین آثار مترتّب بر مواد و صور مادّى را فعل نفس مىداند؛58 با تصریح بر اینکه نفس جوهر مجرّدى است که بالفطره، بدون قبول تجدّد و تحوّل و حرکت ذاتى، از ناحیه حصول قوّه و استعدادات در بدن که امر الهى منتظم نمىشود، مگر از ناحیه تعلّق تدبیرى موجودى مجرّد حادث و مخلوق، دفعتا نه از ناحیه حرکات و استحالات حادث شده است و این تناقضى بیش نیست و جز با حرکت جوهرى سازگارى ندارد.
از اینرو، استاد آشتیانى مىگوید: قاضى، من حیث لایشعر، به تمام آثار و لوازمى ملتزم شده که از ناحیه حرکت در جوهر بر نفس انسانى مترتّب است؛ از جمله او بارها اشاره مىکند که نفوس در آخرت، و به حسب وجود افرادى انواع متباینهاند. این قول، بدون اعتقاد به تحوّل ذات (حرکت جوهرى)، از اباطیل و اغلاط به شمار مىآید.59
علاوه بر این، مىدانیم که حرکت جوهرى بر اصالت وجود مبتنى است؛ امّا قاضى سعید در مواضع گوناگونى از آثار خود، اصالت وجود را انکار کرده و معتقد به اصالت ماهیت گشته است. بنابراین، مىتوان گفت: قاضى حرکت جوهرى را قبول نداشته و نمىتوانسته است اینگونه در باب مسائل مذکور اظهارنظر کند؛ چه اینکه دیدگاههاى وى مبتنى بر حرکت جوهرى، و حرکت جوهرى نیز مبتنى بر اصالت وجود است.
در ذیل، به طورخلاصه، نحوه ابتناى حرکتجوهرى بر اصالتوجودراتوضیحمىدهیم:
اصالت وجود یکى از مبانى مهمّ حرکت جوهرى مىباشد که ملّاصدرا به آن اعتقاد داشته است؛ حرکت جوهرى براساس اصالت وجود مبرهن مىشود. حال اگر کسى اصالت وجود را قبول نداشته باشد، نخواهد توانست حرکت جوهرى یا لوازم آن را قبول داشته باشد. قابل توجه است که حرکت جوهرى در عبارات ملّاصدرا در دو معنا به کار رفته است:
1) به معناى مصطلح نزد عرفا: بدین معنا که در عالم هستى، هیچ موجودى جز واجبالوجود حقیقت ندارد؛ بنابراین، همه هویتها براى ادراک ضعیف ما یک نمودى وهمى دارند. ملّاصدرا در برخى عبارات اسفار، اصالتوجود را در اینمعنا بهکار برده است.
2) اصالت وجود به معناى خاصّ صدرایى آن: در این بحث، بحث اصالت وجود یک پدیده در برابر اصالت ماهیت آن پدیده است.60 اصالت وجود به این معناست که حرکت جوهر قرار مىگیرد و به این معنا، قبل از ملّاصدرا مطرح نبوده است؛ در زمان میرداماد مطرح شده است.
اصالت وجود دو نقش مهم را در پذیرش حرکت جوهرى ایفا مىکند: از طرفى، تنها بر مبناى اصالت وجود مىتوان تبیین جدیدى از حرکت ارائه کرد که زمینهساز طرح بحث حرکت جوهرى بود؛ از طرف دیگر، مشکلات دامنگیر حرکت جوهرى که ناشى از نگرش اصالت ماهیتى بود، با اصالت وجود، رفع گردید.
توضیح اینکه ملّاصدرا حرکت را از عوارض موجود بما هو وجود مىداند. بنابراین، موجود به دو قسم وجود سیّال و ثابت تقسیم مىشود و حرکت نحوه وجود سیّال است. این جهتگیرىها در فلسفه ملّاصدرا جز با اصالت وجود امکانپذیر نیست. ملّاصدرا حرکت را تجدّد شىء مىداند؛ زیرا دقیقا بر این مبنا مىاندیشد که حرکت نحوه هستى موجود متحرّک است و بین متحرّک و حرکت تفاوتى نیست. وقتى که حرکت نحوه وجود قرار گرفت و بین حرکت و متحرّک فرقى نبود، بنابر اصالت وجود، سیلان وصف تحلیلى براى وجود سیّال خواهد بود که نیاز به موصوف مستقل از وصف ندارد، بلکه وجود آنها عین وجود معروضشان است. بر این اساس، مىتوان ادّعا کرد که سؤال از اینکه در حرکت جوهرى خود شىء (متحرّک) چه مىشود، برخاسته از نگرش اصالت ماهیتى است؛ چراکه بر اساس اصالت وجود، خود شىء وجود آن است و حرکت هم نحوه وجود شىء متحرّک به شمار مىرود. بدین لحاظ، در حرکت جوهرى، خود شىء همان وجود متحرّک است؛ لذا، با این بیان، شبهه عدم بقاى موضوع دفع خواهد شد.
نتیجهگیرى
هرچند قاضى سعید در مواضع گوناگون مبانى اصلى حکمت متعالیه را انکار مىکند؛ ولى روح مبانى حکمت متعالیه بر نظریات وى در زمینه نفسشناسى حاکم است؛ همانطور که بیان شد، نظریه ادراک او بدون حرکت جوهرى تبیین درستى ندارد. بحث حدوث نفس و بخصوص مسئله معاد نیز اینگونه است. لذا بعید نخواهد بود اگر بگوییم: قاضى سعید، من حیث لایشعر، به حرکت جوهرى قائل گشته است. البته چون او مبانى حرکت جوهرى مثل اصالت وجود را شدیدا منکر است، در آثار وى، تناقضات و تشویشهاى گوناگونى به چشم مىخورد؛ تنها توجیهى که مىتوان ارائه کرد این است که قاضى سعید در مباحث فلسفى خیلى متضلّع نیست، بیشتر به دنبال تفسیر و کشف رموز روایات اهلبیت علیهمالسلام است، و به توالى فلسفى نظریات خود التفات چندانى ندارد.
* دانشجوى دکترى فلسفه و کلام اسلامى، دانشگاه آزاد اسلامى واحد علوم و تحقیقات تهران.
** استاد دانشگاه تهران. دریافت: 22/10/89 ـ پذیرش: 11/3/90.
1ـ ر.ک: قاضى سعید، شرح توحید صدوق، تصحیح نجفقلى حبیبى، ج 1، مقدّمه مصحح.
2ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 8، ص 191؛ ابنسینا، النفس من کتابالشفاء، تصحیح حسن حسنزاده آملى، ص 163؛ فخر رازى، المباحث المشرقیه، ج 2، ص 287.
3ـ ر.ک: ابونصر فارابى، الجمع بین رأىالحکیمین، تصحیح البیر نصرى نادر، ص 91و92.
4ـ ابنسینا، رسائل، ج 1، ص 181.
5ـ ر.ک: ابنسینا، همان؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 178ـ191؛ فخر رازى، همان، ج 2، ص 299.
6ـ ملّاصدرا، شرح هدایهالاثیریه، ص 188؛ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 191ـ192.
7ـ ر.ک: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 323.
8ـ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج 2، ص 99ـ103.
9ـ ر.ک: همان، ص 214؛ قطبالدین شیرازى، شرح حکمهالاشراق، ص 474.
10ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 4، ص 47ـ48؛ همو، العرشیه، ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنى، ص 237.
11ـ همان، ج 8، ص 179ـ180.
12ـ همان، ص 181.
13ـ ر.ک: ملّاصدرا، مجموعه رسائل فلسفى، تصحیح احمد ناجى اصفهانى، ص 74ـ75.
14ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 210.
15ـ ر.ک: همان، ص 77.
16ـ عبدالرحمن بدوى، افلوطین عندالعرب، ص 117.
17ـ قاضى سعید، تعلیقه بر اثولوجیا، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تعلیقه ش 144.
18ـ همو، شرح توحید صدوق، ج 2، ص 75.
19ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، اسماء و صفات حق، ص 219.
20ـ قاضى سعید، شرح توحید صدوق، ج 2، ص 72.
21ـ ر.ک: همو، الاربعینیات، تصحیح نجفقلى حبیبى، ص 67.
22ـ ر.ک: قاضى سعید، شرح توحید صدوق، ج 2، ص 81.
23ـ همان.
24ـ همان.
25ـ همان، ص 80؛ همو، الاربعینیات، ص 205.
26ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، همان، ج 2، ص 214.
27ـ قاضى سعید، کلید بهشت، تصحیح محمد مشکات، ص 107ـ109.
28ـ همان، ص 109.
29ـ قاضى سعید الفوائدالرضویه، تعلیقه سید روحاللّه موسوى خمینى، ص 112.
30ـ همان، ص 109.
31ـ قاضى سعید، الاربعینیات، ص 314.
32ـ همان، ص 269.
33ـ همان، ص 316.
34ـ همان، ص 152.
35ـ همان، ص 150.
36ـ قاضى سعید، شرح توحید صدوق، ج 1، ص 712.
37ـ همو، الاربعینیات، ص 142ـ145 و 185.
38ـ همان، ص 313.
39ـ همان، ص 314.
40ـ همو، شرح توحید صدوق، ج 1، ص 125.
41ـ همو، الاربعینیات، ص 380ـ381.
42ـ ر.ک: ابوالحسن غفارى، «تحلیل انتقادى اشکالات ملّارجبعلى تبریزى و قاضى سعید قمى بر نظریه ملّاصدرا در باب حدوث جسمانى نفس»، معرفت فلسفى، ش 27، ص 48.
43ـ قاضى سعید، تعلیقه بر اثولوجیا، تعلیقه شماره 52 و 59.
44ـ ر.ک: قاضى سعید، کلید بهشت، ص 109.
45ـ ابنسینا، الالهیات من کتابالشفاء، ص 460.
46ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 346و347.
47ـ همو، المبدأ و المعاد، ج 2، ص 657.
48ـ قاضى سعید، الاربعینیات، ص 314.
49ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 9، ص 121.
50ـ قاضى سعید، الاربعینیات، ص 314؛ احمد بهشتى، «معاد از دیدگاه قاضى سعید»، آیینه معرفت، ش 10، ص 8.
51ـ قاضى سعید، شرح توحید صدوق، ج 1، ص 565ـ566.
52ـ همو، الاربعینیات، ص 314ـ315.
53ـ ر.ک: همو، شرح توحید صدوق، ج 2، ص 562ـ563.
54ـ همو، الاربعینیات، ص 316.
55ـ همان، ص 317.
56ـ ر.ک: احمد بهشتى، همان، ص 11ـ14.
57ـ قاضى سعید، الاربعینیات، ص 138.
58ـ همو، شرح توحید صدوق، ج 1، ص 70.
59ـ سید جلالالدین آشتیانى، منتخباتى از آثار حکماى الهى، ج 3، ص 65.
60ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، شرح نهایة الحکمة، تحقیق عبدالرسول عبودیت، ص 60و61.
- ـ آشتیانى، سید جلالالدین، منتخباتى از آثار حکماى الهى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
- ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، اسماء و صفات حق، تهران، اهل قلم، 1376.
- ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعهالحیدرى، 1379ق.
- ـ ـــــ ، الالهیات من کتاب الشفاء، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1416ق.
- ـ ـــــ ، النفس من کتابالشفاء، تصحیح حسن حسنزاده آملى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، بىتا.
- ـ ـــــ ، رسائل، تصحیح حلمى ضیاء اولکن، ترکیه، جامعهالاستانبول، 1953م.
- ـ بدوى، عبدالرحمن، افلوطین عندالعرب، قم، بیدار، 1413ق.
- ـ بهشتى، احمد، «معاد از دیدگاه قاضى سعید»، آیینه معرفت، ش 10، بهار 1386، ص 1ـ18.
- ـ رازى، فخرالدین، المباحثالمشرقیه، قم، بیدار، 1411ق.
- ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ شیرازى، قطبالدین، شرح حکمهالاشراق، چاپ سنگى، بىتا.
- ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، شرحالاشارات و التنبیهات، تهران، مطبعه حیدرى، 1379ق.
- ـ فارابى، ابونصر، الجمع بین رأىالحکیمین، تصحیح البیر نصرى نادر، تهران، مکتبهالزهراء، 1405ق.
- ـ مفید، محمّدسعیدبن محمّد (قاضى سعید)، الفوائدالرضویه، تهران، مؤسسه تنظیمونشرآثارامامخمینى، 1375.
- ـ ـــــ ، الاربعینیات، تصحیح نجفقلى حبیبى، تهران، میراث مکتوب، 1381.
- ـ ـــــ ، تعلیقات على اثولوجیا، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، انجمن فلسفه ایران، 1398ق.
- ـ ـــــ ، شرح توحید صدوق، تصحیح نجفقلى حبیبى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1415ق.
- ـ ـــــ ، کلید بهشت، تصحیح محمد مشکات، تهران، الزهراء، 1362.
- ـ مصباح، محمدتقى، شرح نهایهالحکمه، تحقیق عبدالرسول عبودیت، تهران، امیرکبیر، 1374.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1981م.
- ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1382.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382.
- ـ ـــــ ، عرشیه، ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنى، اصفهان، کتابفروشى شهریار، 1341.
- ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفى، تصحیح احمد ناجى اصفهانى، تهران، حکمت، 1385.
- ـ غفارى، ابوالحسن، «تحلیل انتقادى اشکالات ملّارجبعلى تبریزى و قاضى سعید قمى بر نظریه ملّاصدرا در باب حدوث جسمانى نفس»، معرفت فلسفى، ش 27، بهار 1389، ص 37ـ55.