حقیقت نفس و حدوث جسمانى آن در نزد فارابى
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 11ـ26
یارعلى کردفیروزجایى*
چکیده
در تاریخ فلسفه، درباره حقیقت نفس و چگونگى حدوث آن، دو گروه به طرح دیدگاه پرداختهاند: 1) مشّاییان؛ 2) صدراییان. مشّاییان «نفس» را روحانیهالحدوث و روحانیهالبقاء مىدانند، امّا صدراییان آن را جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقاء مىپندارند. تصوّر مىشود فارابى نیز که یکى از مشّاییان به حساب مىآید، همین قول را پذیرفته است؛ ولى در حقیقت، اینطور نیست و او را باید قائل به حدوث جسمانى نفس دانست. فارابى بر آن است که انسان یکى از اجسام، و مرکّب از مادّه و صورت است. از نظر او، نفس انسان در ابتداى تکوّن در مادّه حادث مىشود و تا زمانى که به مرتبه تعقّل نرسد، همچنان مادّى و جسمانى است. آن عدّه از انسانها که به درک معقولات، و مرتبه تجرّد مىرسند، و داراى نفس غیرمادّىاند، به عقول فناناپذیر مىمانند؛ امّا سایر نفوس نظیر بقیه صورتهاى هیولانى، با فروپاشى مادّه و بدن، فاسد مىشوند و سرانجام همچون جانوران نابود مىگردند (از اینرو، پس از مرگ، زنده نیستند و بهشت و جهنّم ندارند.)
کلیدواژهها: فارابى، نفس، حدوث جسمانى نفس، بقاى روحانى نفس.
مقدّمه
با نگاهى گذرا به تاریخ فلسفه و نظریات فیلسوفان راجع به «نفس» و حقیقت آن، پى مىبریم که درباره حقیقت نفس و چگونگى حدوث آن، دو دیدگاه مطرح است: 1) دیدگاه مشّاییان؛ 2) دیدگاه صدراییان. مشّاییان «نفس» را روحانیهالحدوث و روحانیهالبقاء مىدانند، امّا صدراییان آن را جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقاء مىانگارند. پس، مشّاییان برآناند که «نفس» حقیقتى همواره مجرّد است که در محدوده زمانى حدوث تا مرگ، به بدن تعلّق دارد؛ ولى صدراییان پذیرفتهاند که «نفس» در ابتداى وجودش پدیدهاى جسمانى است، امّا به مرور زمان و در مرحلهاى از تکامل، به تجرّد مىرسد. و پس از آنکه به تجرّد رسید، قبل از مرگ به بدن تعلّق تدبیرى دارد و بعد از مرگ به نحو مجرّد باقى مىماند. اغلب، تصوّر مىشود که عموم مشّاییان، به ویژه استوانههاى حکمتشناسى اسلامى (مانند فارابى و ابنسینا)، به روحانیهالحدوث بودن نفس اعتقاد دارند؛ ولى این تصوّر درست نیست. البته، ابنسینا قائل به این نظریه است؛ امّا فارابى دیدگاهى نزدیک به دیدگاه فیلسوفان حکمت متعالیه دارد. در این مقاله، مىکوشیم نظریه فارابى را در این زمینه بررسى کنیم.
سابقه تاریخى
قبل از پرداختن به نظریه فارابى در مورد حقیقت نفس و چگونگى حدوث آن، مهمترین دیدگاههاى فیلسوفان پیش از او را در این زمینه به اجمال طرح مىکنیم تا زوایاى بحث روشنتر گردد.
الف) نظریه افلاطون: از نظر افلاطون نفس انسان جوهرى مجرّد مىباشد؛ این جوهر که قبل از پیدایش بدن وجود داشته است، با حدوث بدن، به آن تعلّق مىگیرد. نفس و بدن دو جوهر متبایناند که از حین تکوّن بدن تا مرگ، به نحوى با هم مرتبط مىشوند. افلاطون رابطه نفس و بدن را به رابطه راکب و مرکب، و رابطه پرنده محبوس در قفس و خود قفس تشبیه کرده است. در نگاه او، نفس با تفلسف یا همان فعّالیت عقلانى از زندگى جسمانى نجات مىیابد: نفس اگر به مقام تفلسف رسیده باشد، بعد از فلسفه (= فعّالیت عقلانى)، از زندان بدن و عالم مادّى رها مىشود. این نظریه را افلوطین نیز پذیرفته است.1 محمّدبن زکریاى رازى نیز به این نظریه قائل بوده است.2
ب) نظریه ارسطو: از نظر ارسطو، «نفس» صورت بدن، و «بدن» مادّه نفس است و از ترکیب آن دو، انسان به وجود مىآید3 امّا در نفس انسان، قوّهاى به نام «عقل» وجود دارد که داراى دو حیثیت فاعل و منفعل است. عقل منفعل همان عقل مادّى است که با مرگ بدن و متلاشى شدن آن، فاسد مىگردد؛ ولى عقل فاعل (که شارحان ارسطو مانند اسکندر افرودیسى آن را «عقل فعّال» نامیدند) واقعیتى مجرّد است که بعد از مرگ بدن، باقى است.4 ارسطو سعادت نهایى انسان را فعّالیت عقل نظرى او و تأمّل درباره حقایق هستى شمرده است.
به سخنان افلاطون و ارسطو درباره نفس، نکات انتقادى فراوانى وارد است که اینک مجال طرح آنها نیست. شایان ذکر است که نه در فلسفه افلاطون، چگونگى تعلّق جوهر مجرّد قدیم به بدن تبیین شده و نه در فلسفه ارسطو چگونگى تکوّن عقل مجرّد در نفس انسانى که صورتى مادّى است. بعد از افلاطون و ارسطو، این مسئله با تفسیرها و تقریرهاى جدیدترى که در آنها به برخى از اشکالات قبلى پاسخ داده شده بود، مورد توجه قرار گرفت. نظریه فارابى در اینباره را مىتوان تفسیر تازه و اصلاحشدهاى از نظریه ارسطو دانست که در ادامه، برخى از ابعاد آن را کاوش خواهیم کرد.
حقیقت انسان
فارابى معتقد است: انسان یکى از اجسام ششگانهاى است که عالم را تشکیل مىدهند. از نظر او، مبادى تشکیلدهنده اجسام عبارتاند از: نفس، صورت، و مادّه.5 بدین ترتیب، همانطور که از ترکیب مادّه و صورتْ جسم به وجود مىآید، از ترکیب مادّه و نفس نیز انسان ایجاد مىشود. انسان (= حیوان ناطق) جسمى مرکّب از نفس و بدن است: «بدن» مادّه انسان، و «نفس» صورت او به شمار مىرود. البته، نفس صورتى ممتاز است که از همه صورتهاى جسمانى دیگر برتر مىباشد.6 فارابى، در معرفى مراتب اجسام، پایینترین مرتبه را عناصر بسیط چهارگانه دانسته و به دنبال آن، به ترتیب، از معادن، نباتات، حیوانات غیرناطق و بالأخره حیوان ناطق یاد کرده است. انسان که واپسین جسمى مىباشد که در عالم حادث شده، حاصل پیچیدهترین و مرکّبترین اختلاط عناصر چهارگانه است.7 «قوّه غاذیه» اوّلین قوّهاى است که در انسان شکل مىگیرد؛ به دنبال آن، به ترتیب، قواى حاسّه، متخیّله، و عاقله در انسان شکل مىگیرد. البته، همراه و متناسب با هریک از قواى حاسّه، متخیّله، و عاقله، قوّه نزوعیه نیز در انسان به وجود مىآید.8 قوّهاى که انسان با داشتن آن از دیگر حیوانات متمایز مىگردد، قوّه عاقله است.9 انسان به وسیله قوّه عاقله علوم و صناعات مختلف را کسب مىکند، افعال جمیل را از قبیح تشخیص مىدهد، درباره آنچه شایسته است انجام گیرد یا ترک گردد تأمّل و اندیشه مىکند، و خیر و شر را مىشناسد.10
مادى بودن نفس انسان در ابتداى وجود
قوّه عاقله (= ناطقه)، در انسان، قوّهاى مادّى است. فارابى در آثار خود، بارها، به این مطلب اشاره کرده است:
1. «وامّا انفسنا نحن فانها تکون اوّلاً بالقوّة ثم تصیر بالفعل و ذلک انّها تکون اوّلاً هیئات قابلة معدّة لان تعقل المعقولات... .»11
2. «ثمّ صور الحیوان الناطق، و هى الهیئات الطبیعیة الّتى له بما هو ناطق، ارفع من صور الحیوان غیر الناطق.»12
3. «وامّا الانفس فانّها مادامت لم تستکمل و لم تفعل افعالها کانت قوى و هیئات فقط معدّة لان تقبل رسوم الأشیاء، مثل البصر قبل ان یبصر... والناطقة قبل ان تحصل فیه رسوم المعقولات، و تکون صورا، فاذا حصلت فیها الرسوم بالفعل، اعنى ... رسوم المعقولات فى القوّة الناطقة، باینت حینئذ الصور.»13
4. «و القوّة الناطقة، التى هى هیئة طبیعة، تکون مادّة موضوعة للعقل الفعّال الّذى هو بالفعل عقل.»14
5. «امّا اهل المدن الجاهلیة، فان انفسهم تبقى غیرمستکملة، و محتاجة فى قیامها الى المادّة ضرورة، اذ لم یرتسم فیها رسم حقیقة بشىء من المعقولات الاوّل اصلاً.... و هؤلاء هم الهالکون و الصائرون الى العدم على مثال مایکون علیه البهائم والسباع والافاعى.»15 6. «و امّا اهل المدینة الفاسقة، فان الهیئات النفسانیة الّتى اکتسبوها من الآراىء الفاضلة، فهى تخلص انفسهم من المادّه.»16
7. «و امّا العقل الانسانى الّذى یحصل له بالطبع فى اوّل امره، فانّه هیئة ما فى مادّة معدّة لان تقبل رسوم المعقولات: فهى بالقوّة عقل هیولانى و هى ایضا بالقوّة معقولاً.»17
از مجموع سخنان فوق که در اینجا نقل کردیم، نکات زیر به دست مىآید:
الف) آنچه انسان را از سایر حیوانات متمایز مىکند (نفس ناطقه انسان) در ابتداى امر بالقوّه است، یعنى آمادگى پذیرش معقولات را دارد؛ امّا بالفعل، هیچ صورت معقولى ندارد. و از آنجا که هیچ صورت معقولى ندارد، عقل و عاقل بالفعل نیست. از همینجا نتیجه گرفته مىشود که اصلاً معقول نیست؛ چون براساس مبانى فارابى، نه خدا و نه عقول ـ هیچیک ـ امور مادون را تعقّل نمىکنند. از اینرو، نفس ناطقه بالقوّه نه به وسیله خدا تعقّل مىشود، نه به وسیله عقول، و نه به وسیله خود؛ پس، اصلاً معقول نیست. و هرچه معقول نباشد، مادّى است.
ب) نفس ناطقه انسان قوّه و صورتى است که در مادّه تحقّق مىیابد.
ج) با تعقّل و پذیرفتن صورتهاى عقلى، نفس از مادّى بودن خارج مىشود و به تجرّد مىرسد.
د) نفوسى که به تعقّل معقولات نرسیدند، نظیر نفوس حیوانات دیگر، مادّى باقى مىمانند و با فساد و تباهى بدن، نابود مىشوند.
تا اینجا روشن شد که اوّلاً انسانیت انسان را قوّه عاقله و نفس ناطقه او تشکیل مىدهد؛ ثانیا این قوّه، در ابتداى وجود، موجودى طبیعى و هیولانى است؛ ثالثا اگر به تعقّل معقولات نائل آید، مجرّد مىشود و بعد از مرگ بدن باقى مىماند و اگر عقل بالفعل نگردد و به تجرّد نرسد، پس از مرگ بدن باقى نخواهد ماند. در ادامه، به بررسى این مسئله خواهیم پرداخت که: نفس ناطقه انسان چگونه به تجرّد مىرسد. براى توضیح این مطلب، لازم است مراتب عقل انسان را واکاوى کنیم.
مراتب عقل بشرى
فارابى براى عقل انسان سه مرتبه تصویر کرده است: 1. عقل هیولانى یا منفعل؛ 2. عقل بالفعل؛ 3. عقل بالمستفاد. مرتبه عقل هیولانى یا عقل منفعل همان قوّه یا استعدادى است که انسان با داشتن آن، از حیوانات دیگر متمایز مىگردد و هیچ انسانى نیست که از این مرتبه عقل برخوردار نباشد.18
در این مرتبه، انسان توان درک صورتهاى معقوله را دارد، ولى هنوز واجد هیچ صورت معقولهاى نیست. با توجه به اینکه امکان حصول معقولات و امکان تعقّل براى او وجود دارد، عقل هیولانى یا بالقوّه نامیده شده است. درباره اینکه انسان چگونه از مرتبه عقل هیولانى خارج مىشود و به مرتبه عقل بالفعل بار مىیابد، در ادامهسخنخواهیم گفت.
مرتبه بعدى مرتبه عقل بالفعل است. در این مرحله، امکان و قوّه تعقّل انسان به فعلیت مىرسد و او واجد صورتهاى عقلى مىگردد. با حصول معقولات براى انسان، او استکمال مىیابد و از مادّه فاصله مىگیرد.19 امّا، منظور فارابى از عقل بالفعل شدن انسان چیست؟ آیا منظور او صرف حصول معقول ـ ولو یک معقول ـ براى انسان است یا منظور حصول همه معقولات است؟ آیا با حصول اوّلین معقول براى انسان، او از هیولانیت خارج و مجرّد مىشود؟ در این زمینه، در سخنان فارابى، ابهاماتى وجود دارد.
امّا عقل بالمستفاد ـ که سومین مرتبهاى است که فارابى براى عقل انسان برمىشمارد ـ ملاحظه مجدّد معقولاتى مىباشد که انسان آنها را تعقّل کرده است. یعنى براى تعقّل فقط به صورت معقولهاى نظر مىافکند که در ذهن دارد؛ لازم نیست به خارج از ذهن و مصادیق آن (معقولات) مراجعه کند.20 البته، سخنان فارابى درباره عقل بالمستفاد، در همه موارد، یکنواخت نیست. او گاه از عقل منفعل (= هیولانى) و عقل بالمستفاد سخن مىگوید و همان تعریف بالفعل را درباره عقل بالمستفاد بیان مىکند.21
او در یکى از صفحات فصل بیست و هفتم آراء اهل المدینة الفاضلة فقط دو مرتبه منفعل و بالمستفاد را براى عقل انسان ذکر کرده، ولى در چند سطر بعد (در همان صفحه) از سه مرتبه عقل انسان سخن گفته است.22
خروج از هیولانیت و نیل به تجرّد
نفس انسان چگونه از مرتبه مادّى عقل هیولانى، به مرتبه تجرّد عقل بالفعل (یا عقل بالمستفاد) مىرسد؟ اجمالاً مىتوان چنین پاسخ داد: با حصول صورتهاى معقوله براى انسان، و به تعبیر دیگر، با عقل بالفعل شدن انسان، او از مادّیت خارج مىشود و به تجرّد مىرسد. امّا چگونه انسان عقل بالفعل مىگردد و با تعقّل چه مقدار از معقولات، تجرّد حاصل مىشود؟ فارابى در پاسخ به پرسش نخست، از نقشآفرینى عقل فعّال (دهمین و واپسین عقل از سلسله عقول طولى مشّاییان) سخن گفته است. گزارش دیدگاه او درباره فرایند نقشآفرینى عقل فعّال در حصول معقولات، خارج از مجال این مقاله است. به طور فشرده، مىتوان گفت: عقل فعّال با اشراق و پرتوافشانى بر عقل انسان، و با تابیدن بر صورتهاى حسّى و خیالى، او را قادر به تعقّل کرده، عقل بالفعل مىگرداند.23 فارابى نسبت عقل فعّال به عقل هیولانى انسان را به نسبت خورشید به چشمان انسان تشبیه کرده است.24 در پاسخ به پرسش دوم (چه مقدار از معقولات باید براى انسان حاصل شود تا او به تجرّد برسد؟) مىتوان گفت: انسان باید خدا و صفات و افعال او، عقول و کواکب، جسم و تکوّن آن از مادّه و صورت، انسان و حقیقت او و نیز سعادت و شقاوت او، مدینههاى فاضله و غیرفاضله، نبى (رئیس اوّل مدینه فاضله)، کیفیت وحى و سرانجام انسانها را بشناسد تا به تجرّد (= سعادت) برسد. امّا این پاسخ نیازمند تفصیل بیشترى است.
فارابى در السیاسة المدنیة گفته است: «و امّا الجزء الناطق من النفس فانّه اذا استکمل و صار عقلاً بالفعل فانّه یکون قریب الشبه بالاشیاء المفارقة. الّا انّ کمال وجوده و مصیره بالفعل و بهائه و زینته و جماله انّما یستفیده بان یعقل لس الاشیاء التى فوقه فى الرتبة فقط بل و بأن یعقل الأشیاء الّتى هى دونه فى الرتبة.»25
آنچه از این عبارت به دست مىآید آن است که انسان به صرف نیل به عقل بالفعل، یعنى با حصول بخشى از معقولات، مفارق و مجرّد از مادّه نمىگردد؛ بلکه شباهت او به مفارقات زیاد مىشود، امّا براى آنکه مفارق مجرّد تمام گردد (و بهاء و زینت و فعلیت او کامل شود)، باید هم مبادى عالیه وجود (خدا، عقول، و افلاک) را تعقّل کند و هم موجودات پایینتر از خود را که اجسام جمادى، نباتى، و حیوانى باشند.
فارابى در آراء اهل المدینة الفاضلة گفته است: اول کمالى که بر اثر اشراق عقل فعّال بر نفس ناطقه براى انسان حاصل مىشود، حصول معقولات اولى یعنى بدیهیات اوّلیه است. همه انسانها در تحصیل معقولات اوّلیه مشترک و یکساناند. امّا استکمال انسان به وسیله حصول معقولات اولى استکمال نخست انسان است، یعنى اوّلین کمالى است که براى انسان حاصل مىشود. هدف از حصول معقولات اولى در انسان آن است که آنها را براى نیل به استکمال نهایى خود به کار اندازد. امّا استکمال نهایى انسان چیست؟ استکمال نهایى انسان، که فارابى آن را «سعادت» نامیده، رهایى از بدن و پیوستن به مجرّدات است. بنابراین، هدف از حصول معقولات اولى و بدیهیات اوّلیه در انسان آن است که با استفاده از آنها، به تجرّد از مادّه برسد و به مفارقات ملحق گردد. از اینجا به دست مىآید که به صرف حصول معقولات اولى، انسان به تجرّد نمىرسد؛ اگر با حصول معقولات اولى تجرّدى حاصل مىشد، معنا نداشت که آنها را مقدّمه و وسیله نیل به تجرّد معرفى کند.26
در نظر فارابى، فقط شهروندان مدینههاى فاضله و فاسقه پس از مرگ باقى مىمانند؛ سایر شهروندان که به مدینههاى جاهله و ضالّه و مبدلّه تعلّق دارند از بین مىروند و به تجرّد نمىرسند. امّا آیا شهروندان مدینه جاهله هیچ معقولى را درک نکرده، یا اینکه معقولاتى را درک کردهاند، ولى معقولاتى را که سبب تجرّد هستند درک نکردهاند؟ روشن است که فرض دوم درست است؛ زیرا شهروندان مدینه جاهله، به حکم آنکه انساناند معقولات اوّلیه را درک کردهاند. خود فارابى تصریح کرده است که همه مردم در ادراک معقولات اولى مشترکاند.27 افزون بر این، روشن است که شهروندان مدینه جاهله مفاهیم کلّى مانند انسان جسم، حیوان، اسب و... را نیز درک کردهاند. ظاهرا فارابى درک اینگونه مفاهیم کلّى را براى مجرّد شدن کافى نمىداند. و لازم مىداند احکامى نفسالامرى درباره این امور معقول را تعقّل کند؛ مانند: خدا هست، عقول وجود دارند، انسان مرکّب از نفس و بدن است، سعادت انسان رها شدن از بدن و پیوستن به مجرّدات مىباشد و... .
فارابى، در فصل سى و سوم آراء اهل المدینة الفاضلة، فهرست این احکام را به دست داده که موضوعات آنها از این قرار است: خدا و صفات او، عقول و مفارقات (و اوصاف آنها)، جواهر سماوى و اوصاف آنها، اجسام طبیعى و احکام آنها، انسان و قواى نفس او، و نیز تعقّل و اختیار او، رئیس اوّل مدینه فاضله و جانشینان او، حقیقت وحى، مدینه فاضله و اهل آن و سعادت آنها، و مدینههاى غیرفاضله و سرانجام آنها. مىتوان گفت: منظور فارابى از شناخت این حقایق یا فیلسوف شدن است و یا به زبان دین، باور به اصول اعتقادى خاص. امّا او هر دو را مىپذیرد؛ زیرا معرفت به امور یادشده را بر دو نوع مىداند: 1) معرفت تصورّى (تعقلى)؛ 2. معرفت تخیّلى.
اقسام معرفت
معرفت تصوّرى عبارت است از: معرفت به اشیا از طریق ارتسام خود این اشیا در نفس. معرفت تخیّلى نیز معرفت به این اشیا از طریق ارتسام مثالهاىمحاکىاز آنها در نفس است.
«و هذه الأشیاء تعرف باحد وجهین: امّا ان ترتسم فى نفوسهم کما هى موجودة، و امّا ان ترتسم فیها بالمناسبة و التمثیل، و ذلک ان یحصل فى نفوسهم مثالاتها الّتى تحاکیها.»28
در معرفت تصوّرى (یا تعقّلى)، صورتهاى ادراکى امور یادشده (خدا، عقول، افلاک، جسم و اجزاى آن، انسان و...)، به همان نحوى که این امور در خارج وجود دارند، در نفس انسان حاصل، و بدینوسیله، شناخته مىشوند. شناخت حکما از این سنخ است. آنان از طریق استدلالها، و با دیدگان خود، حقایق مذکور را مىشناسند. امّا در معرفت تخیّلى، صورتهاى ادراکى خود اشیاى خارجى در نفس حاصل نمىشوند؛ به جاى حصول صور اشیا در نفس، خیالات و مثالها و نیز امور محاکى آنها در نفس حاصل مىشوند، و انسان با وساطت این خیالها و مثالها و امور محاکى، به آن معقولات آگاه مىشود. فارابى این دو نوع شناخت را به دو نوع مشاهده تشبیه کرده است: مشاهده خود انسان و مشاهده عکس یا نقاشى او. معرفت تعقّلى یا تصوّرىِ حقایق یادشده (خدا، عقول و...)، شبیه شناخت انسان از طریق مشاهده خود اوست؛ معرفت تخیّلى آن حقایق نیز شبیه شناخت انسان از طریق مشاهده عکس یا نقاشى او مىباشد. همانگونه که تصویر این شخص از خود او حکایت مىکند، مثالها و خیالهاى معقولات در نفس انسان از آن معقولات حکایت مىکنند.29
فارابى بر آن است که بیشتر مردم نمىتوانند حقایق یادشده را به نحو معرفت تصوّرى یا تعقّلى بشناسند؛ آنان فقط از طریق تخیّل و تمثّل به آن حقایق آگاه مىشوند. کسانى که به چنین شناختى از حقایق دست مىیابند مؤمناند: «والّذین یؤمّون السعادة متصوّرة و تتقبلون المبادى، و هى متصوّرة هم الحکماء والّذین توجد هذه الأشیاء فى نفوسهم متخیّلة و یتقبلونها و یؤمّونها على انّها کذلک هم المؤمنون.»30
افراد مؤمن با ایمان آوردن به حکیمى که متّصل به عقل فعّال است و از طریق آن به فهم عقلى حقایق نائل مىآید، مثالها، خیالها، و محاکىهاى حقایق یادشده را تحصیل مىکنند و با وساطت آن مثالها و خیالهاى محاکى، به حقایق یادشده معرفت مىیابند. در نظر فارابى، حکیمى که متعقّل تام باشد «نبى» است و دریافتکننده وحى به شمار مىرود.31 از آنجا که او رئیس اوّل مدینه فاضله است و مسئولیت هدایت مردم را بر عهده دارد، لازم است بتواند آنچه را با معرفت تعقّلى یا تصوّرى شناخته است به خیال عموم مردم افکند.32
چه کسانى به تجرّد از مادّه نائل مىشوند؟
همانگونه که توضیح دادیم، در نظر فارابى، امورى که همه شهروندان مدینه فاضله باید آنها را بدانند با دو شناخت دانسته مىشوند: 1. تصوّرى (تعقّلى)؛ 2. تخیّلى. شناخت تخیّلى ناشى از برهان و استدلال نیست، بلکه مبتنى بر اعتماد و ایمان به حکیمى است که با برهان، و از طریق دیدگان خود، به حقایق آگاهى یافته است. بنابراین، مىتوان شناخت تخیّلى را شناخت ایمانى خواند و شناخت عقلى را شناخت فلسفى دانست. در نظر فارابى، شهروندان مدینه فاضله پس از مرگ باقى مىمانند، به سعادت مىرسند و به تجرّد از مادّه نائل مىشوند؛33 همچنین، تمام شهروندان مدینه فاضله به معرفت عقلى و فلسفى دست نمىیابند و بسیارى از آنان در معرفت تخیّلى و ایمانى متوقّف مىمانند. پس، مىتوان به این نتیجه رسید که فارابى شرط تجرّد نفس از مادّه را معرفت عقلى و فلسفى به حقایق یادشده نمىداند؛ او معرفت تخیّلى و ایمانى را براى نیل به رهایى از مادّه کافى مىداند. البته، فراموش نشود که وى همه انسانها را در ادراک بخشى از معقولات یعنى بدیهیات مشترک و یکسان مىداند. از اینرو، ادراک عقلى بدیهیات اوّلیه شرط لازم نیل به تجرّد و مفارقت از مادّه است (گرچه شرط کافى نیست.) با توجه به آنچه تاکنون گفته شد، مىتوان به این نتیجه رسید که مجموع آنچه موجب مفارقت نفس انسان از مادّه و تجرّد آن مىباشد، از این قرار است: تعقّل بدیهیات و معرفت به مجموعه خاصّى از حقایق درباره خدا و صفات و افعال او، عقول و اوصاف آنها، افلاک و احوال آنها، جسم و احکام آن، انسان و قواى نفس او و نیز سعادت و شقاوت او، زندگى اجتماعى انسان، رئیس مدینه فاضله و شرایط او و جانشینانش، حقیقت وحى، و سرنوشت شهروندان مدینههاى فاضله و غیرفاضله. این معرفت ممکن است به نحو عقلى و فلسفى باشد (براى حکما و انبیا)، و ممکن است به نحو تخیّلى و ایمانى باشد (براى مؤمنان).
امّا انسانهایى که فقط به ادراک عقلى مفهومى و غیرتصدیقى یا ادراک عقلى تصدیقى بدیهى دست یافتند، ولى آنها را به کار نبستند تا به ادراک عقلى تصدیقى درباره موضوعات فوق نائل آیند؛ از قیام به مادّه و هیولانى بودن خارج نمىشوند و به همین دلیل، بقاى پس از مرگ ندارند.
اختیارى بودن تجرّد نفس از مادّه
فارابى اعتقاد دارد: غرض از ادراکات بدیهى آن است که انسان با استفاده از آنها و با به کار بستن آنها، به ادراکات جدید نائل شود و بالأخره به تجرّد از مادّه و مفارقت بدن رسد. از این سخن به دست مىآید که در نظر او، تجرّد و مفارقت از مادّه امرى اختیارى است؛ تا زمانى که انسان با اختیار خود بدیهیات را به کار نبندد و ادراکات عقلى خاصّى را بدان وسیله کسب نکند، به تجرّد نمىرسد. این تلقّى درباره تجرّد نفس از مادّه در نقطه مقابل تلقّى ملّاصدرا در این زمینه قرار دارد. در نظر ملّاصدرا، نفس که در ابتداى حدوثْ پدیدهاى جسمانى و مادّى است، با حرکت جوهرى و به صورت غیراختیارى به تجرّد مىرسد. امّا فارابى نظریه حرکت جوهرى را هرگز مطرح نکرده است، چه رسد به آنکه از آن در محل بحث استفاده کرده باشد. البته، با توجه به آنکه فعّالیت فکرى و استدلالى براى رسیدن به ادراکات نظرى جدید و نیز ایمان آوردن به نبى، تبعیت از وى و تصدیق آراى او (که در نظر فارابى، شرط تجرّد نفس از مادّه مىباشند) امرى اختیارى است، تجرّد نفس و مفارقت آن از مادّه از قبیل امور اختیارى خواهد بود.
چالشهاى نظریه فارابى در حدوث جسمانى نفس
در این بخش، درباره نظریه فارابى، به دو نکته انتقادى اشاره مىشود:
1) با توجه به این نظریه، نفس انسان در ابتدا صورتى مادّى دارد؛ پدیده مادّى چگونه مدرک معقولات است؟ بر اساس تفاسیر دیگر، نفس انسان در حال ادراک معقولاتْ موجودى مجرّد و معقول است؛ امّا در نظر فارابى، نفس انسان در ابتدا مادّى است و با ادراک معقولاتْ مجرّد مىشود. این امر مستلزم آن است که ادراک عقلى، که پدیدهاى مجرّد است، در مدرک مادّى حاصل گردد؛ به دیگر سخن، صورت مجرّد عقلى در محلّ مادّى ارتسام پیدا کند (در حالى که ارتسام صورتهاى مجرّد و معقول در محلّ مادّى ممتنع است).34
2) در نظریه فارابى، پذیرفته شده است که نفس انسان در ابتدا صورتى مادّى دارد که با ادراک عقلى به تجرّد مىرسد؛ امّا درباره اینکه پدیده مادّى چگونه مادّه را رها مىکند و به تجرّد و مفارقت از مادّه نائل مىشود، تبیینى به دست داده نشده است. این مسئله در فلسفه ملّاصدرا بر اساس حرکت جوهرى تبیین شده است: صورت مادّى نفس انسانى با حرکت جوهرى، به تدریج، قوّههاى خود را به فعلیت مىرساند و در نهایت، مجرّد از مادّه مىشود. امّا فارابى در آثار خود، سخنى از حرکت جوهرى به میان نیاورده است.
نتیجهگیرى
بررسى سخنان مختلف فارابى در آثار او، به ویژه آراء اهل المدینة الفاضلة و السیاسة المدنیة، بیانگر این حقیقت است که او نفس انسان را در اصل، پدیدهاى مادّى و متقوّم به هیولا مىداند که با اشراق عقل فعّال بر آن، و فعّالیت عقلانى، مىتواند به تجرّد برسد. آنچه سبب تجرّد نفس انسان مىشود، افزون بر ادراکات عقلى بدیهى، ادراک احکام و حقایق خاصّى است: خدا، عقول، کواکب، اجسام، انسان، مدینههاى فاضله و غیرفاضله، رئیس مدینه فاضله (= نبى) و جانشینان او، و حقیقت وحى. شناخت این احکام و حقایق از دو راه امکانپذیر است: تعقّلى (فلسفى) و تخیّلى (ایمانى). با توجه به نظریه فارابى درباره سرنوشت ساکنان مدینههاى فاضله، فاسقه، و جاهلیه (اینکه نفوس شهروندان مدینههاى فاضله و فاسقه به سبب آگاهى از حقایق یادشده به تجرّد مىرسند و از مادّه بىنیاز مىشوند، از اینرو، بعد از مرگ بدون بدن باقى مىمانند؛ امّا نفوس شهروندان مدینه جاهلیه، به سبب عدم ارتسام حقایق یادشده در آنها، از مادّه بىنیاز نمىشوند و همچنان مادّى باقى مىمانند و با مرگ و فساد بدن، تباه و معدوم مىشوند)، تردیدى باقى نمىماند که او نفوس بشرى را در ابتداى حدوث، مادّى مىداند و مىگوید: فقط عدّهاى از آنها مىتوانند به تجرّد برسند. البته، این نظریه مشتمل بر نارسایىها و مشکلاتى است که بر اساس مبانى مشّایى فارابى، پاسخى براى آنها یافت نشده است.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 17/1/90 ـ پذیرش: 29/3/90.
1ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون فایدون، ص 80ـ84؛ همو، (انئادها)، ص 3، 4، 7، 8، 10، 11، 12 و 27.
2ـ ناصر خسرو، جامعالحکمتین، ص 212ـ213؛ همو، زادالمسافرین، ص 115ـ116.
3ـ ر.ک: ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشیه علىمراد داودى، 15a412 و 15b412.
4ـ همان، 10a430 و 25a430.
5ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، تحقیق و تعلیق البیر نصرى نادر، فص 31.
6ـ همان، ص 38.
7ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، تحقیق و تعلیق فوزى مترى نجّار، ص 77ـ78.
8ـ همان، ص 87.
9ـ همان، ص 124.
10ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 32ـ33؛ همو، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 87.
11ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 34.
12ـ همان، ص 38.
13ـ همان، ص 37.
14ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 124.
15ـ همان، ص 142ـ143.
16ـ همان، ص 143.
17ـ همان، ص 101.
18ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 101 و 124.
19ـ همان، ص 124؛ همو، السیاسة المدینة، ص 35.
20ـ ابونصر فارابى، مقالة فى معانى العقل، ص 49ـ53.
21ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 79.
22ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 124.
23 و 24ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 102.
25ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 42.
26ـ ر.ک: ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 103و105.
27ـ همان، ص 103.
28ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 147.
29ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 147؛ همو، السیاسة المدنیة، ص 85.
30ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 86.
31ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 125.
32ـ همان، ص 126؛ همو، فصول منتزعة، تحقیق و تعلیق فوزى مترى نجار، ص 66.
33ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 134ـ135.
34ـ ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، شرحالاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ج 2، ص 474ـ467.
- ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشیه علىمراد داودى، چ چهارم، تهران، حکمت، 1378.
- ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا کاویانى، تهران، خوارزمى، 1357.
- ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، شرحالاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، 1386.
- ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضلة، تحقیق و تعلیق البیر نصرى نادر، ط. السادسه، بیروت، دارالمشرق، 1991م.
- ـ ـــــ ، السیاسة المدنیة، تحقیق و تعلیق فوزى مترى نجّار، بیروت، مطبعة الکاثولیکیة، بىتا.
- ـ ـــــ ، فصول منتزعة، تحقیق و تعلیق فوزى مترى نجّار، تهران، مکتبهالزهرا، 1405ق.
- ـ ـــــ ، مقالة فى معانىالعقل، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ ناصر خسرو، جامعالحکمتین، تصحیح و مقدّمه فارسى و فرانسوى هانرى کربن و محمد معین، تهران، کتابخانه طهورى، 1363.
- ـ ـــــ ، زادالمسافرین، بىجا، کتابفروشى محمود مسجد سلطانى، بىتا.