صاحبان حق
ثبوت حق در جهان خارج، مستلزم فرض متعلق و صاحب حق است. بدون چنین فرضى نمىتوان وجود هیچگونه حقى را در جهان خارج تصور کرد. یکى از مباحث اصلى در حوزه فلسفه حق، بحث صاحبان حق است. آیا وجود شرط یا شروطى درباره صاحب حق ضرورى است؟ آیا شعور و زندگى از شرایط مالک حق بودن است؟ آیا حیوانات، گیاهان و جمادات را مىتوان صاحب حق دانست؟ نویسنده در این مقاله به بررسى موضوع از دیدگاه صاحبنظران غربى پرداخته، آنها را با منابع اصیل اسلامى برابر مىنهد و نتیجه مىگیرد که برخلاف نظریات فلاسفه غربى وجود هیچگونه شرطى در موجودات براى صاحب حق بودن ضرورى نیست، و براى هر موجودى مىتوان حقوق تکوینى و نیز امکان داشتن حقوق اعتبارى را فرض کرد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هفتم، شماره سوم، بهار 1389، 159ـ186
سید محمود نبویان1
چکیده
ثبوت حق در جهان خارج، مستلزم فرض متعلق و صاحب حق است. بدون چنین فرضى نمىتوان وجود هیچگونه حقى را در جهان خارج تصور کرد. یکى از مباحث اصلى در حوزه فلسفه حق، بحث صاحبان حق است. آیا وجود شرط یا شروطى درباره صاحب حق ضرورى است؟ آیا شعور و زندگى از شرایط مالک حق بودن است؟ آیا حیوانات، گیاهان و جمادات را مىتوان صاحب حق دانست؟ نویسنده در این مقاله به بررسى موضوع از دیدگاه صاحبنظران غربى پرداخته، آنها را با منابع اصیل اسلامى برابر مىنهد و نتیجه مىگیرد که برخلاف نظریات فلاسفه غربى وجود هیچگونه شرطى در موجودات براى صاحب حق بودن ضرورى نیست، و براى هر موجودى مىتوان حقوق تکوینى و نیز امکان داشتن حقوق اعتبارى را فرض کرد.
کلیدواژهها: حق، صاحب حق، فلسفه حق، حقوق حیوانات و گیاهان و جمادات.
مقدّمه
یکى از مباحث اصلى درباره حق، بحث صاحبان حق است. هر حقى در خارج، ضرورتا براى موجودى ـ یعنى صاحب حق ـ ثابت مىشود. امّا صاحب حق چه ویژگىاى باید داشته باشد، تا حق براى او ثابت شود؟ آیا هر موجودى مىتواند مالک حق باشد؟ آیا حق منحصر به موجودات زنده و باشعور است؟ آیا مردگان، نسلهاى آینده، انسانهاى خوابیده، حیوانات، گیاهان و جمادات داراى حقوق هستند؟
صاحبان حق
چنانکه در نوشتار دیگرى که در همین مجله آمده است1 روشن شد، حق در معناى اصطلاحىاش به معانى بسیارى به کار مىرود؛ و مراد از حق در اصطلاح موردنظر، اصطلاح حق در ترکیب «حق داشتن» است، نه ترکیب «حق بودن». همچنین حق در ترکیب «حق داشتن» به معناى «امتیاز» است. هنگامى که مىگوییم پدر بر فرزندان خود حق اطاعت شدن دارد، یعنى پدر داراى «امتیاز» اطاعت شدن است.
امّا فرض ثبوت حق در خارج، آشکارا مستلزم فرض موجودى است که حق براى او ثابت باشد. بدون فرض صاحب حق، لحاظ حق و ثبوت آن در خارج تصورپذیر نیست. حق همیشه «براى موجودى» ثابت مىشود. امّا آیا موجود باید صفات ویژهاى داشته باشد تا حق براى او ثابت شود؟
این مسئله پذیرفته شده است که اگر حق بخواهد مالکى داشته باشد، مالکانش مىتوانند «اشخاص» باشند. مقصود از اشخاص، انسانهاى بزرگسالىاند که توانایى کامل در اعمال قابلیتهاى خود دارند؛ امّا این تعریف از اشخاص همه انسانها را دربر نمىگیرد. آیا افراد بیهوش یا دیوانگان داراى حقاند؟ کودکان، جنین و نسلهاى آینده چطور؟ آیا حق با اتمام زندگى پایان مىیابد یا مردگان نیز داراى حقاند؟2 آیا حیوانات نیز حق دارند و اگر آرى آیا همهشان دارند یابرخى از آنها؟ آیا گیاهان نیز حقوقى دارند؟ ما نگران تخریب جنگلهاى بارانخیز آمازون و آلودگى رودخانههاییم؛ اما آیا مىتوان از این مسئله نتیجه گرفت که جنگلها و رودخانهها داراى حقاند؟ همچنین ما نگران از بین رفتن دستساختههاى بشر مانند آثار هنرى و ساختمانهاى زیبا هستیم؛ پس آیا باید فرض کنیم که نقاشىها، مجسمهها و ساختمانها حقى دارند؟3
پاسخ به این پرسش که مالکان حق، چه موجوداتىاند، کاملاً وابسته به آن است که ما چه موضعى در برابر معناى حق بگیریم. براى نمونه، کسانى که نظریه «انتخاب»4 را پذیرفتهاند،حقوق را تنها براى موجوداتى ثابت مىدانند که قابلیت گزینش داشته باشند؛ به همین سبب، کودکان و همه کسانى را که قابلیت انتخاب و عمل بر پایه اراده عقلانى ندارند ـ مانند حیوانات، گیاهان و جمادات ـ فاقد حق مىدانند.5
کسانى که طرفدار نظریه «سود»6 هستند، معتقدند هر موجود داراى نفعى مىتواند صاحبحق نیز باشد؛ ولى مشکل این نظریه آن است که مفهوم «منفعت»، مفهومى لغزنده است و به گونه دقیق معین نیست کدام دسته از موجودات داراى منفعتاند تا صاحب حق به شمار آیند. در گستردهترین حالت این مفهوم، منفعت بیانگر هر چیزى است که براى موجودى، مفید باشد. از اینرو، کاملاً بامعناست اگر بگوییم به سود گیاهان است که خاک خوب و آب فراوان داشته باشند؛ یا به منفعت کوسههاست که منابع فراوانى از ماهىهاى کوچک براى خوردن داشته باشند. پس این موجودات باید داراى حق باشند.7
امّا در نظریه سود، گرچه منافع، شرط ضرورى صاحب حق بودن است، شرط کافى آن نیست. بدین جهت، گروهى معتقدند که منافع، منحصر به موجودات داراى شعور است؛ موجوداتى که دستکم درد و لذت را درک مىکنند. بنابر این نظریه، اگرچه گیاهان و سنگها حق ندارند، کوسهها و گوسفندان داراى حقاند. گاهى نیز قید دیگرى علاوه بر شعور افزوده مىشود. براى نمونه، گفته مىشود منافع، منحصر به موجود داراى شعورى است که قابلیت استفاده از زبان و افکار پیچیده، خودآگاهى، آگاهى از حیات و روبهرو شدن با مرگ را داشته باشد. در این صورت، حیوانات نیز صاحب حق نخواهند بود.8
ملاحظه مىشود که پذیرش هر نظریهاى درباره معناى حق، تأثیر مستقیمى بر تعیین دقیق مالکان آن دارد. بر پایه نظریه پذیرفته شده، حقْ امتیازى است که براى صاحب حق اثبات مىشود و فرض هیچگونه شرطى درباره صاحب حق، ضرورتى ندارد. از اینرو، حقها منحصر به موجودى ویژه نیست و مىتوان آنها را به موجودات گوناگون نسبت داد.
در نگاهى کلى، مىتوان حق را از جهت مالکان آن به دو دسته حقاللّه و حق غیرخدا تقسیم کرد. حقوق غیرخدا ـ برخى از آنها که در عالم ماده فرض مىشوند ـ نیز به حقوق انسانها، حقوق حیوانات، حقوق گیاهان و حقوق جمادات تقسیمپذیر است.9 در اندیشه اسلامى، حقوق همه موجودات به رسمیت شناخته شده است. از اینرو، بنابر ترتیب مزبور، برخى از حقوق مالکان آنها را بیان مىکنیم.
الف) حقاللّه
در اندیشه اسلامى درباره حق خداوند تأکیدهاى فراوانى شده است. قرآن کریم رعایت حق خداوند و اعطاى آن را از مردم مىخواهد.10 حضرت امیر علیهالسلام11 و امام سجّاد علیهالسلام12 حقوق خداوند را بیان، و تأکید کردهاند که ریشه هر حقى، حق خداوند است و حق اکبر خداوند بر بندگان این است که او را بپرستند و برایش شریک قایل نشوند. البته حقوق خداوند به تکوینى و اعتبارى تقسیم مىشود؛ یعنى خداوند بلندمرتبه هم داراى حقوق تکوینى است و هم حقوق اعتبارى.
خداوند چون آفریدگار و مالک ماسواى خویش است، حق تصرف در آنها را دارد؛ حقى که تکوینى است. همچنین خداوند حق جعل حقوق را دارد و این حق منحصر به اوست. او حقوق را جهت استکمال انسانها برایشان اعتبار مىکند. حق جعل و اعتبار حقوق که خداوند داراى آن است، نه حقى اعتبارى، بلکه حقى تکوینى و ذاتى ـ یعنى ذاتى باب برهان ـ است. به دیگر سخن، اتصاف ذات خداوند به این حق، نیازمند هیچ واسطهاى نیست؛ زیرا در غیر این صورت تسلسل لازم خواهد آمد. وجه تسلسل این است که مىتوان پرسید این حق را چه کسى براى خداوند اعتبار کرده است؟ روشن است که هیچ موجودى جز خداوند حق جعل حق براى او را ندارد؛ و باید پذیرفت که حق جعل حقوق را، که براى خداوند ثابت است، خداوند براى خود اعتبار کرده است. آنگاه این پرسش مطرح مىشود که آیا خداوند حق داشته است که براى خود حق جعل حقوق را اعتبار کند. آن حق، اعتبارى است یا تکوینى؟ اگر آن حق نیز اعتبارى باشد، پرسش مزبور تکرار شده، تا بىنهایت ادامه خواهد داشت. از اینرو در میان حقوق خداوند باید به حقى برسیم که تکوینى است نه اعتبارى. خداوند به سبب اینکه آفریدگار و مالک ماسواى خویش است، حق ولایت و تصرف بر آنها و جعل حقوق و تکالیف برایشان دارد؛ حقى که غیراعتبارى و تکوینى است.
اما این ابهام هست که آیا مىتوان براى خداوند حق اعتبارى فرض کرد. به عبارت دیگر، با توجه به معناى اعتبار ـ که عبارت است از اعطاى حد امرى حقیقى در مقام فرض به شىء دیگرى که آن امر حقیقى را نداردـ13 پرسش این است که خداوند چه چیزى را ندارد که براى خود اعتبار کند و در مقام فرض و اعتبار به خود بدهد؟ آیه 141 سوره «انعام» که مىفرماید در وقت درو و برداشت، حق خداوند را بدهید، (براى نمونه مقدار مشخصى گندم را باید به فقرا یا افراد دیگر بدهید)، این حق، اعتبارى است، نه تکوینى؛ زیرا اختصاصات و امتیازات تکوینى خداوند امورى نیستند که قابل اعطا از سوى انسانها باشند. امّا آیا مىتوان براى خداوند حق اعتبارى مزبور را فرض کرد؟ آیا اختصاص آن مقدار گندم به خداوند، امرى تکوینى نیست؟ به دیگر سخن، آیا اختصاص معلول به علت، امرى تکوینى نیست؟ اگر تکوینى است، اعتبار در اینجا چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ هنگامى خداوند به صورت تکوینى امرى را واجد است، جایى براى اعتبار باقى نمىماند. آیا چنین اعتبارى لغو نیست؟
در پاسخ به این اشکال مىتوان گفت که اگر این اعتبار به غرض اعطاى امرى به خداوند باشد، امرى لغو خواهد بود؛ امّا اگر فرض اعتبار حق براى خداوند به سبب اغراضى باشد که به انسانها و کمالات آنها بازگردد، فرض حقوق اعتبارى براى خداوند، لغو نخواهد بود. پدرى را در نظر مىگیریم که به فرزندان خود از سرمایههاى متعلق به خود اشیایى را داده است تا بر روى آنها کار کنند؛ امّا براى خود نیز حق برداشت درصد معینى از سود کار آنها را قرار داده است تا در صورتى که فرزندان او به سبب بروز مشکلاتى دچار محرومیت و تنگدستى شدند، کمکشان کند. در این مثال اگرچه جعل حق ـ بهظاهر ـ مشکلى از پدر حل نمىکند، اعتبار حق مزبور لغو نیست. خداوند نیز بر اساس حکمتهایى، ممکن است حقوقى را براى خود جعل کند تا انسانها برپایه رعایت آن حقوق به کمالات خود برسند. بنابراین اگر استکمال انسانها مستلزم رعایت امورى در ارتباطشان با خداوند باشد، خداوند براى خود نیز حقوقى را ـ مانند حقوق بیانشده در آیه مزبور ـ اعتبار مىکند؛ چنانکه ملکیت را نیز در برخى موارد براى خود اعتبار کرده است.14
از سوى دیگر، با توجه به اینکه انسانها با مفاهیم و واژگان سروکار دارند و براى تفهیم و تفاهم از آنها استفاده مىکنند، خداوند نیز براى رساندن مقصود خویش از واژگان و امور اعتبارى سود مىجوید. اگر خداوند از این امور استفاده نمىکرد، ما نمىتوانستیم به مراد او دست یابیم. براى نمونه، روشن است که خداوند داراى مکان نیست؛ اما ما هنگام نماز باید به سمتى ویژه (قبله) بایستیم و نماز بخوانیم، و هنگام قنوت، دستهایمان را به سوى آسمان بلند کنیم. دلیل این کار چیست؟ آیا خداوند در آسمان و یا مکانى ویژه است؟ با اینکه خداوند در همه جا هست «فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (بقره: 115) چرا نماز به سمت مکان دیگرى غیر از کعبه باطل است؟
پاسخ: زیرا «ما» پشت و رو و چپ و راست داریم. اگر وجود ما نیز جهت نداشت، جهت ویژهاى براى قبله تعیین نمىشد؛ امّا از آنجا که داراى چنان جهاتى هستیم، کعبه به منزله نمادى در نظر گرفته شده است و ما موظفیم هنگام نماز، به آن سو نماز بخوانیم.
در مسائل حقوقى نیز هنگامى که مىگوییم خداوند داراى حق است، به سبب رعایت حال ماست؛ به گونهاى که هر موجودى بخواهد با ما سروکار داشته باشد، باید با همین مفاهیم سخن بگوید. به دیگر سخن، اینمسئله نه ازجهتنقصونیاز فاعل، بلکه به سبب نقصِ قابل است.15
ب) حقوق غیرخدا
1. حقوق انسانها
از حقوقى که در اندیشه اسلامى بر آن تأکید فراوانى شده، حقوق انسانهاست. قرآن کریم در موارد پرشمارى به حقوق انسانها پرداخته است. براى نمونه، به حق طلبکار،16 قصاص،17 سائل و محروم،18 والدین،19 زنهاى مطلقه،20 یارى مؤمنان،21 خویشاوند، مسکین و ابنسبیل22 اشاره شده است.
حضرت على علیهالسلام نیز رعایت حقوق متقابل والدین و فرزندان،23 حقوق متقابل مردم و حاکم24 و حقوق دوستان در برابر یکدیگر25 را لازم مىشمارند. در رساله حقوق امام سجّاد علیهالسلام بحث حقوق انسانها با تفصیل بیشترى آمده است. برخى کسانى که از حقوقشان در این رساله سخن گفته شده، عبارتاند از: حاکم، مردم، استاد، شاگرد، همسر، مادر، پدر، فرزند، برادر، کسى که به تو نیکى کرده است، مؤذن، امام جماعت، همنشین، همسایه، رفیق و مصاحب، شریک، طلبکار، کسى که با تو معاشرت مىکند، کسى که بر ضد تو ادعایى مطرح مىکند، کسى که تو بر ضد او ادعایى را مطرح مىکنى، کسى که با تو مشورت مىکند، کسى که به تو مشورت مىدهد، کسى که از تو نصیحتى خواسته است، کسى که تو را نصیحت مىکند، بزرگسالان، خردسالان، سائل، مسئول، کسى که موجب شادى تو شده است، کسى که با گفتار یا رفتار به تو بدى کرده است، همکیشان و اهل ذمّه.26
البته حقوق در نظر امام سجّاد علیهالسلام منحصر به این موارد نیست.27 ایشان پس از بیان حقوق مزبور، تصریح مىکنند: «ثمّ الحقوق الجاریة بقدر علل الاحوال و تصرف الاسباب: حقوق دیگرى هستند که بر اساس مقتضیات زمان و پیشامدهاى جدید مطرح مىشوند.» ایشان از سوى دیگر معتقدند که افزون بر حقوقى که انسانى بر انسان دیگر دارد، اعضا و جوارح انسان، افعال و نیز اموال انسان داراى حقوقاند.28و29
نکته دیگر این است که اندیشه اسلامى میان زن و مرد در برخوردارى از اصل حقوق، تفاوتى قایل نشده است. به رسمیت شناختن «حق مالکیت زنان» در کنار مردان از امتیازات این اندیشه است که در همان آغاز ظهور خویش، بیش از چهارده قرن پیش آن را مطرح ساخته است. در اندیشه اسلامى، زن حق مالکیت دارد و در تمام دوران زندگى مىتواند به دلخواه خویش در ثروت و اموال خود تصرف کند. همسر زنى مسلمان حق ندارد بدون اجازه در اموال او تصرف
کند.30 قرآن کریم درباره حق مالکیت زنان مىفرماید: «لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ.» (نساء: 32) واژه اکتساب در این آیه ـ که حق مالکیت زنان را به رسمیت شناخته است ـ به معناى به دست آوردن است. این واژه معناى گستردهاى دارد و این معنا کوششهاى اختیارى و آنچه را انسان به وسیله ساختمان طبیعى خود مىتواند به دست آورد، دربر مىگیرد.31
بنابراین هریک از زن و مرد مالک دستاورد و تلاش خود در تجارت، زراعت و دیگر انواع معاملات است.32 با اینکه در دوران جاهلیت، زن از حق تملک ارث محروم بوده، قرآن کریم حق ارث را براى زنان به رسمیت شناخته است: «لِلرِّجَالِ نَصیِبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبا مَفْرُوضا.» (نساء: 7)
«حضور سیاسى زنان» نیز از امورى است که با تولد اسلام، به رسمیت شناخته شده است. براى نمونه، در سال سیزدهم بعثت در هنگامه حج، هفتاد و پنج نفر که یازده نفر آنها اوسى و دو نفر زن بودند، همراه قافله حج از یثرب وارد مکه شدند و در دوازدهم ذىحجه در دامنه عقبه منا33 دومین پیمان را شبانه و به گونه پنهانى با پیامبر صلىاللهعلیهوآله بستند. آنان در این پیمان متعهد شدند که اگر پیامبر به شهر آنها هجرت کند، همچون زنان و فرزندانشان از او پشتیبانى کنند، و با هرکس که به جنگ با وى برخاست، بجنگند. به همین سبب، این بیعت را «بیعهالحرب» نیز نامیدهاند.34 همچنین پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله پس از فتح مکه با زنان مسلمان این شهر پیمان بست که آنها چیزى را با خداوند شریک نسازند، دزدى و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، بهبهتان بچههاى حرامزاده خود را به شوهر نبندند و در کار نیک از پیامبر نافرمانى نکنند.35
در اندیشه اسلامى زن حق شرکت در دفاع از جامعه و کارهاى سختى مانند جنگ با دشمنان را نیز دارد. در صدر اسلام، زنان مسلمان در جنگها شرکت مىکردهاند و نقشهاى مهمى را بر عهده مىگرفتهاند. براى نمونه، کمکرسانى به رزمندگان، نگاهدارى وسایل آنان، تدارکات و پشتیبانى جبهه جنگ از قبیل تهیه و حمل غذا و رساندن آب به رزمندگان، تهیه دارو، تعمیر تجهیزات جنگى آسیبدیده، انتقال مجروحان به پشت جبهه، درمان مجروحان و تخلیه شهدا از جمله کارهایى بوده است که زنان حق انجام آنها را داشتهاند.36
از سویى دیگر، در اندیشه اسلامى حقوق انسان منحصر به زندگى و پس از تولد او نمىشود؛ بلکه براى انسان در حالت پیش از تولد و با استقرار نطفه در رحم، حقوقى ثابت شده است؛37 چنانکه پس از مرگ نیز داراى حقوقى است.38 همچنین نسلهاى آینده نیز مانند نسل حاضر داراى حقوقى هستند. براى نمونه، در استفاده از منابع طبیعى ـ مانند دریا، جنگل و منابع زیرزمینى ـ نسل حاضر باید حقوق نسلهاى آینده را به رسمیت بشناسد و نباید به گونهاى از آن منابع بهره ببرد که نسلهاى آینده از آن محروم شوند.39
در بسیارى از کتابهاى روایى، معصومان علیهمالسلام به حقوق انسانها از جوانب گوناگون پرداختهاند.40
با اینهمه، اندیشه غرب، هم از جهت تاریخى و هم از جهت اهمیت دادن به حقوق مزبور و بیان تفصیلى آنها دچار نقصان بسیارى است که برخى از آنها بدین قرارند:
الف) برخى افراد پیشینه مطرح شدن «حق اخلاقى»41 را در اندیشه غربى به ویلیام اکاممىرسانند.42 برخى دیگر معتقدند که نزدیک به شصت سال پیش دیوید راس آن را در کتابخود به نام حق و خیر43 مطرح کرده است.44
ب) به اعتقاد اشتراوس45 آغاز پیدایش «حقوق اساسى بشر» مانند حق حیات، آزادى ومالکیت در اندیشه غربى به هابز46 بازمىگردد. اهمیت فراوان هابز در این است که او حقطبیعى را از قانون طبیعى جدا کرده؛ جداسازىاى که در طول مدرنیته نیز دوام یافته است.47 ازنظر هابز، قوانین طبیعى افزون بر اینکه تکالیفى را بر ما تحمیل مىکنند، مانند این تکلیف که نباید شخص دیگر را بکشیم، حقوق طبیعى را نیز به ما مىدهند. بنیادىترین حق طبیعى را حق حفظ زندگى و دفاع از آن مىداند.
پس از هابز، فیلسوف سیاسى انگلیسى، یعنى جان لاک48 تأکید بسیارى بر حقوق طبیعىکرده است. از نظر او، کارکرد نخستین حکومت، پشتیبانى از حقوق طبیعى بنیادى یعنى حق حیات، آزادى و مالکیت است. صد سال بعد، در پایان عصر روشنگرى، توماس پاین،49 متفکر و مبارز سیاسىاى که تأثیر نظرى بزرگى بر انقلاب آمریکا در سالهاى 1776 تا 1783 داشت، از حقوق افراد دفاع کرد. او مانند لاک معتقد بود که هدف اصلى همه حکومتها پشتیبانى از حقوق طبیعى افراد است. پاین اعلامیه فرانسوى سال 1789 درباره حقوق انسان و شهروندان را پذیرفته بود و حقوق یادشده در آن اعلامیه را همان حق آزادى، مالکیت، امنیت و مقاومت در برابر ظلم مىدانست. نویسندگان اعلامیههاى آمریکایى و فرانسوى حقوق دیدگاه پاین را بازگو کردهاند. سرانجام اینکه واژه «حقوق بشر»50 از سال 1945 به دنبال خشونت و وحشتآفرینىدیکتاتورى آلمان نازى و اتحاد جماهیر شوروى به گونه مشخص، محور مباحث و استدلالهاى سیاسى معاصر قرار گرفت.51
ج) نکته درخور توجه دیگر در اندیشه حقوقى غرب، مسئله توجه به «حقوق زن»، از جمله حق مالکیت و حق رأى زنان است. وجه غالب سنت فکرى غرب، تلقّى زن به منزله انسان درجه دوم بوده است. در آن سنت فکرى، بحث بر این مسائل متمرکز بوده است: آیا زن انسان است؟ آیا او در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا آفریده کامل خداست یا نسخه ناقص مرد؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا برابرند؟
همه این مباحث با توجه به حضور مقامات سنتى، کتاب مقدس و پدران کلیسا در مىگرفت و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت.52 از افلاطون و ارسطو گرفته تا فیلسوفان جدیدى مانند هابز، لاک و روسو زنان را ضعیفتر و کمعقلتر از آن مىدانستند که بتوانند در سیاست دخالت کنند.53 روسو در کتاب امیل خود، زنان را براى مردان مىخواست و معتقد بود: «زنان و مردان براى یکدیگر ساخته شدهاند، اما وابستگى متقابلشان برابر نیست.»
ما مردان بدون آنها بیشتر بقا خواهیم داشت تا زنان بدون ما. آنان به احساسات ما وابستهاند؛ به بهایى که به شایستگىهایشان مىگذاریم؛ به ارزشى که به جذابیتهایشان و به پاکدامنىشان مىنهیم. در نتیجه، آموزش زنان باید تمام و کمال در ارتباط با مردان طراحى شود و براى رضایت مردان؛ براى اینکه براى مردان مفید باشند؛ براى آنکه عشق و احترام مردان را به دست آورند؛ به سان کودکان پرورششان دهند؛ به سان فرزندان بالغ مراقب آنها باشند؛ هم راهنما و هم تسلابخش مردان باشند و زندگى را براى مردان شیرین و دلپذیر سازند.54
در سال 1628 مجلس عوام انگلستان تصویب کرده بود که هر تبعه آزاد این قلمرو، از حق بنیادى مالکیت بر کالاهاى خویش و آزادى بنیادین شخصى برخوردار است؛ امّا درباره اینکه تبعه آزاد به چه کسى اطلاق مىشود، توافق بر این بود که نخست، هیچ زنى تبعه آزاد نیست و بدین جهت حق مالکیت ندارد؛ دوم، خدمتکاران مرد نیز تبعه آزاد به شمار نمىآیند. سرانجام این پذیرفته شده است که مردان ویژهاى حق دارند به میل خویش، دارایى خود را به کار اندازند، بلکه مىتوانند زمام امور حکومت را نیز در دست داشته باشند. در نتیجه دارایى، به شرط ضرورىِ کسب حقوق و آزادىهاى سیاسى تبدیل شد.55 بنابراین در انگلستان زنان و فقرا حق رأى نداشتهاند. قدرت سیاسى و از جمله قدرت رأى دادن، به گونه انحصارى در اختیار صاحبان مکنت بوده است. برخى از متفکران انگلستان تصریح مىکردهاند:
من فکر مىکنم هیچ کس حق ندارد بهره یا سهمى در اداره امور این قلمرو، و تعیین یا انتخاب قانونگذاران داشته باشد، مگر کسانى که از منافع ثابت و پایدارى برخوردار باشند؛ کسانى که به واقع نمایاننده این قلمروند، اشخاصى که کلیه زمینها را در اختیار دارند و اعضاى شرکتهایى که کلیه فعالیتهاى تجارى را در دست دارند.56
پس از اینکه انقلاب انگلستان در سال 1689 به پیروزى رسید، حق رأى تنها به ملاکین داده شد. مردم عادى و فقیر، حق رأى نداشتند؛ زیرا ممکن بود به خاطر پول به کسى رأى دهند و این مسئله، موجب عدم اعتماد به فقرا و تهدید آزادى مىشد. علاوه بر حق رأى، فقرا حق شکار حیوانات و پرندگان را نیز نداشتند و این حق تنها در اختیار صاحبان سرمایه بود.57
با توجه به اینکه زنان در اروپا و آمریکاى شمالى تا پایان قرن نوزدهم از حقوق نخستین اجتماعى مانند حق رأى و حق مالکیت محروم بودند، براى استیفاى این حقوق، بسیار مبارزه کردند. تلاش براى به دست آوردن حق رأى، مهمترین آرمان جنبش سیاسى زنان در قرن نوزدهم بود؛ جنبشى که از میانههاى قرن نوزدهم آغاز شد و تا دهه 1930 ادامه داشت.58 نهضت آزادى زنان در دهه 1850 در انگلستان پدید آمد و در سال 1867 مجلس عوام بریتانیا با پیشنهاد حق رأى براى زنان مخالفت کرد. این مبارزات در سال 1930 پس از تشکیل اتحادیههاى اجتماعى و سیاسى زنان، شکل جدىترى به خود گرفت.59 دولت بریتانیا که به علت جنگ جهانى اول، در برابر مبارزانِ خواهان حق رأى تضعیف شده بود، سرانجام براى نخستین بار در سال 1918 پذیرفت که زنان حق رأى داشته باشند.60
حق رأى در انگلیس در طول قرن نوزدهم کمکم گسترش یافت و تا سال 1918 همه مردان، خواه مال و منالى داشتند و خواه نداشتند، حق رأى به دست آوردند. در سال 1918، بعضى از زنان، واجد شرایط رأى دادن شناخته شدند و ده سال دیگر طول کشید تا همه زنان حق رأى بیابند.61
در آمریکا نیز هر کس که مالک بود، حق رأى داشت. پس از استقلال آمریکا در پایان قرن هیجدهم، دموکراتهاى افراطى خواهان حق رأى گسترده بودند؛ اما اینان نیز براى زنان، بردگان و خدمتکاران حق رأى قایل نبودند.62 آمریکایىها که اعلامکننده حقوق طبیعى بشر بودند، این حقوق را تنها براى مردان مىدانستهاند نه زنان. به رغم سوابق موجود درباره نقش زنان در دوران مهاجرنشینهاى نخستین آمریکا، آنان در نظم جدید چندان به بازى گرفته نمىشدند.63 بردهدارى در آمریکا تا حدود پایان قرن نوزدهم رواج داشت.64 درخور توجه اینکه بزرگترین فریادهاى آزادىخواهى از گلوى صاحبان برده و بردهداران شنیده مىشده است. جفرسون65اعتقاد نداشت که سیاهان و سفیدها بتوانند در وضعیتى یکسان، در صلح به سر برند. وى بر این اندیشه بود که سیاهان از نظر استعدادهاى جسمى و ذهنى از سفیدها پستترند.66 پس از مبارزات گسترده، در پایان نیمه نخست قرن نوزدهم حق مالکیت زنان در آمریکا پذیرفته شد و چهارده ایالت در آمریکا، آن را پذیرفتند.67
در کشور فرانسه نیز وضع به همینگونه بود. انقلاب فرانسه در سال 1789 به پیروزى رسید؛ اما این انقلاب نیز مدافع حقوق مردان بود. زنان، ولگردان، گدایان، خدمتکاران و بیگانگان از
انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند.68
نتیجه مبارزات طولانى جنبش زنان این شد که زنان در آمریکا در سال1920 و در نیوزیلند در سال 1938 به حق رأى دست یافتند. سوئیس و لیختنشتاین مدتها (به ترتیب تا سالهاى 1971 و 1984) از دادن حق رأى به زنان خوددارى کردند. با اینکه استرالیا زودتر از کشورهاى دیگر (در سال 1909) به زنان حق رأى داد، زنان بومى استرالیایى تا سال 1967 حق رأى نداشتند.69
2. حقوق حیوانات
در اندیشه اسلامى، حیوانات نیز داراى حقاند. در کتاب وسائلالشیعه، 53 باب70 درباره احکام حیوانات و حقهاى لازمالاستیفا و غیر لازمالاستیفا براى حیوانات بیان شده است. براى نمونه، در باب نُهم، با عنوان «باب حقوق الدابة المندوبة و الواجبة» از امام صادق علیهالسلامچنین نقل شده است: «قال: للدابّة على صاحبها ستة حقوق: لایحملها فوق طاقتها، ولایتخذ ظهرها مجالس یتحدث علیها، ویبدأ بعلفها إذا نزل، ولایسمها ولایضربها فى وجهها فإنها تسبّح ویعرض علیها الماء إذا مرّ به.»71
همین حدیث با سند دیگر پس از روایت مزبور چنین نقل شده است: «قال: للدابّة على صاحبها سبعة حقوق، و ذکر الحدیث و زاد: ولایضربها على النقار، ویضربها على العثار فإنها ترى ما لا ترون.»72
حضرت امیر علیهالسلام نیز در نامه به جمعآورىکنندگان مالیات، درباره حقوق حیوانات تذکر مىدهند.73
به پیروى از روایات و آموزههاى پیشوایان دینى، در کتابهاى فقهى نیز اغلب در پایان کتاب نکاح، ذیل بحث نفقه، به مناسبتى درباره نفقه حیوانات نیز بحث مىشود. در این بحث، فقها با تصریح به اینکه نفقه، حقى مالى است،74 درباره نفقه حیوانات بحث کردهاند و آوردهاند که نفقه حیوان به اندازه احتیاج آن بر صاحبش واجب است؛ چه حیوان مأکولاللحم باشد و چه غیر مأکولاللحم؛ چه قابل انتفاع باشد و چه غیرقابل انتفاع و چه در معرض تلف باشد و چه نباشد. مقصود از نفقه واجب این است که صاحب حیوانْ غذا، آب و مکان درخور آن حیوان را تهیه کند؛ و اگر مالک حیوان از انفاق بپرهیزد از سوى حاکم بر انفاق اجبار مىشود و در صورت امتناع، اموال او از سوى حاکم براى انفاق حیوان به فروش مىرسد. همچنین اگر حیوان فرزند داشته باشد و تغذیه آن فرزند از غیر شیر مادرش، ممکن نباشد واجب است که فرزند را آزاد گذارند تا از شیر استفاده کند؛ و تنها اگر شیر اضافه آمد، مالک مىتواند از شیر حیوان بهره ببرد.75 حتى اگر حیوان فرزندنداشتهباشد،اماگرفتنشیر از آنبرایش زیانبار باشد، دوشیدنحیوان جایز نیست.76
در برخورد با حیوانى مانند زنبور عسل، نباید همه عسلها از کندو برداشته شوند؛ بلکه باید مقدارى براى خود حیوان باقى بماند. در رفتار با کرم ابریشم نیز مالک آن باید به اندازه کافى برگ توت فراهم آورد و اگر برگ توت به اندازه کافى در میان نباشد و مالک آن نیز سهلانگارى کند، حاکم از اموال مالک، چیزى را براى تأمین برگ توت به فروش مىرساند یا اینکه کرم ابریشم را به دیگرى مىفروشد.77
دربرابراندیشهاسلامى،برخىازنویسندگانغربىمعتقدندکهحیواناتهیچگونهحقىندارند.78
بنابر این نظریه، حیوانات بىشعور79 را نمىتوان واجد هیچ حقى دانست؛ زیرا حقوق وتکالیف، معیت دارند و تکلیف نیز مستلزم پاسخگویى و وظیفه است. در واقع تکلیف، پدیدهاى اخلاقى، و به معناى محدودیت اراده بر پایه دستور قانون است و از آنجا که حیوانات عقل ندارند، نمىتوانند از قانون و مقتضیات آن آگاه باشند. از سوى دیگر، چون حیوانات اراده آزاد ندارند، نمىتوانند مقیّد به وظایف اخلاقى شوند و رفتارهاى آنها را نمىتوان به وسیله تکالیف، تنظیم کرد.80
با توجه به اینکه حیوانات تکلیفپذیر نیستند، براى حق داشتن نیز قابلیت ندارند؛ زیرا معقول نیست مدعى شویم که موجودى داراى حق است، اما تکلیفى ندارد؛ و اگر حیوانى حق داشته باشد، باید فرض شود که حیوانات دیگر، مکلف به تکلیفى متلازم با حق آن حیواناند. پیشفرض حق داشتن، عقلانیت است و در حقیقت، حقْ قدرتى اخلاقى است جهت انجام دادن کارى، مالک شدن شیئى و مطالبه امرى از دیگرى. این قدرت، نه بر نیروى فیزیکى، بلکه بر نیروى عقلانى استوار است که آزادى اراده در عمل را به یکى مىبخشد و آزادى اراده دیگرى را محدود مىسازد. تنها موجود عاقل مىتواند چیزى درباره «قانون»، «اراده» یا «آزادى عمل» بداند؛ و روشن است که موجود بىشعور نمىتواند معرفت لازم و در پى آن اراده آزاد داشته باشد. بنابراین حیوانات به دلیل نداشتن عقل، معرفت و اراده آزاد ندارند و از اینرو، نمىتوانند صاحب حق باشند. در واقع، حیوان، شىء است و از اموال انسان به شمار مىآید. کسى که به حیوانى آسیب برساند یا آن را بکشد، هیچ حقى از حیوان را نقض نکرده است؛ بلکه اگر این حیوان از آنِ شخصى باشد، حق مالکیت آن انسان تضییع شده است.
اگر حیوان داراى حقوق باشد، باید مانند انسانها، بنیادىترین حقوق طبیعى، یعنى حق زندگى و حق نسبت به همه اعضاى بدنش را داشته باشد. در این صورت، هیچ حیوانى را نباید براى تأمین غذاى انسان یا حیوان دیگر قربانى کرد؛ در حالى که این ادعا در تضاد با باور عام بشریت است. از آنجا که حیوانات هیچ حقوقى ندارند، انسانها مکلّف به رعایت هیچ تکلیفى در برابر آنها نیستند. از اینرو، عمل تشریح جانور زنده ـ در صورتى که در خدمت اهداف علمى مهم باشد ـ هیچ اشکالى ندارد؛ زیرا وقتى تشریح براى هدفعلمى ـ و نهفقط از سر کنجکاوى ـ باشد:
1. تکلیفى در برابر خداوند نقض نشده است؛ زیرا بر اساس طرح عام طبیعت، آنگونه که خداوند تنظیم کرده است، مخلوقات پستتر براى استفاده گیاهان و سودرسانى به آنها تعیین شدهاند، و گیاهان براى حیوانات و همه آنها براى انسانها. تنها قیدى که خداوند در استفاده از آن موجودات وضع کرده، همان است که قانون طبیعى مقتضىِ آن است؛ یعنى اینکه انسان در استفاده از آن موجودات، هدف عقلانى داشته باشد. روشن است که وقتى تشریح حیوان زنده با هدف علمى باشد، هدفعقلانىمحققخواهدبودوازاینرو،تکلیفىدربرابرخداوندنقضنمىشود.
2. عمل تشریح، موجب نقض تکلیفى در برابر دیگران نیست؛ زیرا این عمل بر روى حیوانِ مملوک دیگران و همچنین در منظر عام انجام نمىشود، تا حق مالکیت و نیز عطوفت افراد ضربه ببیند.
3. حق هیچ حیوانى نیز نقض نشده است؛ زیرا روشن شد که حیوانات داراى حق نیستند تا انسانها مکلّف به رعایت آن باشند. از سوى دیگر اگر عمل تشریح روى انسانى انجام پذیرد، موجب خطر مرگ یا آسیب جدى براى او مىشود؛ در حالى که همه حیوانات عالم به اندازه یک انسان ارزش ندارند. اگر رنجهاى این حیوانات به تخفیف درد انسان کمک کند و زندگى یک انسان را نجات دهد، حیوانات به سرنوشتى برتر از آنچه در وجود طبیعى خود داشتهاند، رسیدهاند.
4. تشریحکنندگان تکلیفى را در برابر خود نیز نقض نکردهاند؛ زیرا آنان، رنجى را بیش از آنچه براى موفقیت علمى لازم است بر حیوان تحمیل نکردهاند.
امّا اگر عقلانیت، پیشفرض حق داشتن است، آیا نوزادان، افراد سفیه و دیوانگان داراى حقاند؟ در پاسخ به این پرسش باید میان مالک عقل بودن و کاربرد آن تمایز نهاد. هر انسان، روحى مجرّد دارد و این روح، واجد دو قدرت الهى، یعنى عقل و اراده آزاد است. روح انسان از آغاز پیدایش تا پایان حیات خود، صاحب این دو قدرت است. براى اینکه عقل انسان بتواند نقش خود را ایفا کند، باید اندامهاى انسان نیز به گونه شایسته رشد کنند. هر نقصى در اندامها، موجب فقدان اطلاعات حسى درخور براى عقل در به کارگیرى قدرتش است. نوزادان دستگاه حسى دارند، امّا این دستگاه هنوز رشد کافى نکرده است؛ دستگاه حسى سفیهان از رشد متوقف شده و اشخاص دیوانه داراى دستگاه حسىاى معیوب یا ناسازگارند. ملاک حق داشتن، داشتن عقل و اراده آزاد است نه به کارگیرى آنها. به کارگیرى قدرتهاى عقلانى، ذاتىِ انسان نیست تا فقدان آن موجب فقدان حقوق شود. اگر ناتوانى در به کارگیرى قدرتِ عقل، موجب از دست دادن حقوق شود، باید گفت که افراد خوابیده، مست، بیهوش و افراد در کُما، به سبب محروم بودن از به کارگیرى عقل، نباید حقوقى داشته باشند؛ در حالى کهواضحاستافرادیادشده داراى حقوقاند.
بنابراین ملاک داشتن حق، داشتن عقل و اراده آزاد است؛ اگرچه انسان از به کارگیرى آنها به گونه موقت یا دایم محروم باشد. از اینرو، هر انسانى با هر کیفیتى، داراى حق است.81
این نظریه صحیح نیست؛ زیرا:
1. چنانکه بیان شد، براى صاحب حق، لحاظ هیچ شرطى ضرورى نیست. از اینرو، نیازى به فرض این امر نیست که ما صاحب حق را موجودى عاقل و داراى اراده آزاد بدانیم.
2. ادعا شده است که تکلیف، برآمده از قانون است و به مقتضاى آن قانون، ارادهاى محدود شده، به اراده دیگر، آزادى داده مىشود؛ امّا روشن است که نمىتوان هر تکلیفى را برآمده از قانون دانست. براى نمونه، تکلیف اخلاقى برآمده از قانون نیست.
3. مقصود از عقل و اراده آزاد که ملاک حق داشتن است، چیست؟ بنابر چه معنایى از آن دو، حیوانات فاقد عقل و اراده آزادند؟ اگر مقصود این است که حیوانات فاقد هرگونه فهم و اختیارند، این سخن، خلاف واقع است؛ امّا اگر مراد این است که حیوانات به اندازه انسان برخوردار از عقل و اختیار نیستند و نمىتوانند آگاهى لازم را از قوانین و مقتضیاتآنها داشتهباشند، اگرچه این ادعا پذیرفتنى است، به چه دلیلى وجدان این مرتبه از معرفتواختیار، پیشفرضداشتنحقوق است؟
4. تلازم حق و تکلیف، سخنى درست است؛ امّا مقتضى آن نیست که حق و تکلیف در یک موجود جمع شوند؛ یعنى مىتوان فرض کرد اگر موجودى داراى حق است، موجود دیگر، و نه همان موجود، مکلف باشد. از اینرو، مىتوان براى حیوانات حقوقى را در نظر گرفت که مکلّفان در برابر این حقوق، انسانها باشند، نه آن حیوان و نه حیوانات دیگر.
5. فرض حقوق، مانند حق زندگى، براى حیوانات، مستلزم آن نیست که چنین حقوقى مطلق باشند و در هیچ حالتى از آنها قابل سلب نباشند. از اینرو، جواز ذبح حیوانات و بهرهبردارى از آنها موجب آن نیست که معتقد شویم حیوانات داراى حقوق نیستند؛ چنانکه فرض حق زندگى براى انسان، مستلزم آن نیست که این حق در هیچ صورتى، حتى اگر انسانى هزاران انسان بىگناه دیگر را کشته باشد، قابل سلب از او نباشد. مىتوان حقوق حیوانات را مقیّد به عدم تعارض با حقوق انسانها دانست و در صورت تعارض و ترجیح حق اهم، مىتوان حقوق یک حیوان را سلب کرد؛ چنانکه انسان داراى حقوق فردى و اجتماعى است و وقتى که میان آن دو تعارض پدید آید، یکى از آن دو حق، و براى نمونه، حق اجتماعى، ترجیح داده مىشود؛ امّا این ترجیح بدان معنا نیست که انسان، حقوق فردى نداشته باشد.
6. در نظریه مزبور آمده است که همه موجودات براى انسانها آفریده شدهاند و تنها قیدى که انسان در تصرف آنها دارد، همان قیدى است که از قوانین طبیعى به دست مىآید؛ یعنى هدف تصرف، باید هدفى عقلانى باشد؛ امّا ابهام این ادعا آن است که چگونه از طبیعت و قانون آن به دست آمده که همه جمادات، گیاهان و حیوانات براى انسان آفریده شدهاند؟ آیا تنها اینکه موجوداتى در میاناند که انسان به سبب قدرت داشتن خود مىتواند از آنها استفاده کند، مستلزم آن است که آنها «براى» انسان پدید آمده باشند؟ افزون بر این، ممکن است غیر از انسان، موجوداتى دیگر عاقل و داراى اراده آزاد باشند و نیازمندىهاى خود را به وسیله موجودات مزبور برطرف سازند. در این صورت چرا انسان با خودخواهى تمام به خود حق مىدهد که هرگونه تصرفى، غیر از آنچه خود آن را عاقلانه نمىپندارد، در آن موجودات انجام دهد؟ از سوى دیگر، عاقلانه بودن تصرف چگونه و با چه ملاکى روشن مىشود؟ یکى از امور ذاتى بشر، حس کنجکاوى است که مبدأ علوم بشر شده است؛ حال اگر تشریح موجودات زنده براى ارضاى حس کنجکاوى باشد، آیا کارى عاقلانه است؟ (در این نظریه، چنین کارى غیرعقلانى تلقّى شده است). لذتخواهى در بشر، امرى ذاتى است. آیا مىتوان تشریح حیوان زنده به هدف لذت بردن را امرى عاقلانه دانست؟ به کدام دلیل، دستیابى به بعضى از معرفتها درباره طبیعت آنقدر ارزشمند است که قطع عضو یک موجود زنده را عقلانى مىکند؟
تصرف انسان در موجودى زنده، ممکن است بر بسیارى از موجودات دیگر تأثیر منفى بگذارد، و انسان به سبب محدودیت معرفت و عقل خود، اطلاعى از آن نداشته باشد. در این صورت، چرا آنچه انسان بر پایه علم محدود و نیز تأمین منافع خود آن را عقلانى مىپندارد، واقعا نیز صحیح بوده، انسان حق چنین کارى را داشته باشد؟
از سوى دیگر، ادعا شده است که چون همه موجودات براى انسان آفریده شدهاند و انسان نیز داراى عقلواراده آزاداست، او حقتصرف در آنها را دارد. اینادعا براساس همیننظریه نیز پذیرفته نیست؛ زیرا چنانکه در این نظریه آمده است، جمادات براى گیاهان و آنها براى حیوانات پدید آمدهاند. این در حالى است که همین نظریه، براى حیواناتوگیاهان،حقوقى را فرض نکرده است.
همچنین نمىتوان مدعى شد که حیوانات و گیاهان هیچگونه درک و شعورى ندارند؛82 از اینرو باید آنها را داراى حقوق دانست. برخى از اندیشمندان، مانند تام ریگان،83 معتقدند کهاگر تفاوت انسان و حیوان در اندیشههاى عقلانى و خودمختارى اخلاقى باشد و همین امر، ملاک وجدان حقوق در انسان و فقدان آن در حیوان قرار گیرد، باید با انسانهاى «حاشیهاى»84و «عقبافتاده ذهنى» همچون حیوان برخورد کرد؛ یعنى بتوان از آنها براى تأمین غذا، لباس و پیشرفت در پژوهشهاى علمى سود جست. از سوى دیگر، حیواناتى هستند که قابلیتهاى ذهنى دارند و لذا مانند انساناند. براى نمونه، پژوهشهاى علمى نشان مىدهند که نظامهاى ارتباط و انتقال در دولفینها به اندازه زبان در انسانها پیشرفته است، و لازمه منطقى این امر آن است که ما حقوق سلبشده از انسانهاى حاشیهاى را، به برخى از حیوانات نسبت دهیم.
با این منطق چرا باید حقوق را به حیوانات محدود کنیم؟ بیولوژیستها مانند وَستون،85معتقدند که برخلاف تصور سنتى، گیاه داراى حیاتو قابلیتدرک و تجربه دردفیزیکى است.86
7. اینکه ادعا شده است همه حیوانات جهان، با همه فراوانىاى که در انواع و تعداد دارند، به اندازه هیچیک از انسانها ارزش ندارند، ادعایى خودخواهانه و باطل است. ملاک ارزش بر پایه این نظریه چیست؟ آیا کسى که در یک لحظه با فشار دادن دکمهاى صدها هزار انسان بىگناه را مىکشد و موجب معلول شدن هزاران انسان دیگر و نسلهایشان مىشود، باارزشتر است یا یک گوسفند؟ آیا انسانى که همنوعان خود را به قصد خوردنشان پس از تجاوز به آنها مىکشد و سپس از گوشت آنها استفاده مىکند، باارزشتر است یا سگى وفادار به صاحب خود؟ آیا تنها اینکه موجودى انسان نامیده شود کافى است تا برتر از همه انواع حیوانات باشد؟
این اعتقاد درست نیست که انسانیت مرتبهاى حداقلى دارد و همان مرتبه براى برترى او از همه حیوانات کافى است. در واقع انسان با رفتارهاى خود مىتواند به مقام خلافتاللهى برسد و برتر از ملک شود؛ چنانکه مىتواند با رفتارهاى منفى خود، سقوط کند و از هر حیوانى نیز پستتر شود. انسان موجودى است که در میان دو قطب برتر از ملَک شدن و به اسفل سافلین رسیدن در حرکت است.
8. در توجیه واجد حق بودن انسانهاى بیهوش، خواب، دیوانه، مست و در حالت کُما، آمده است که تنها عقل داشتن افراد مزبور، براى صاحب حق بودنشان کافى است و تعطیلى موقت یا دایمى عقل، و عدم التزام به لوازم آن، به صاحب حق بودن آسیبى نمىرساند. چنین ادعایى را نمىتوان پذیرفت؛ زیرا موجودى که عقل دارد ولى به گونه دایم آن را تعطیل کرده است، با موجودى که عقل ندارد ـ مانند حیوانات که بنابر این نظریه، داراى عقل نیستند ـ چه تفاوتى دارد؟ آیا انسانى که هیچ رفتار عقلانىاى ندارد، با حیوانى که هیچگونه رفتار عقلانىاى ندارد، متفاوت است؟
از سوى دیگر، بنابر این نظریه، داشتن اراده آزاد و نیز عقل، شرط صاحب حق بودن است. بر این اساس، آیا افراد بیهوش، مست، خواب و دیوانه داراى اراده آزادند؟ آیا این افراد، از قانون و مقتضیات آن، و محدودیت اراده از طریق قانون، آگاهى دارند و بدین جهت تکلیفپذیرند؟ روشن است که در صورت درستى نظریه مزبور، عدم قابلیت براى تکلیف، مستلزم عدم قابلیت براى حق نیز هست؛ و قابلیت ذاتى براى تکلیف که با مانع فعلى دایمى روبهروست، تنها قابلیت ذاتى براى تکلیف و حق پدید مىآورد و اثباتکننده هیچ حق بالفعلى براى آن موجود نیست. از اینرو نظریه مزبور نمىتواند براى انسانهاى خوابیده، بیهوش، مست، نوزادان و دیوانگان، حقى را به گونه بالفعل اثبات کند.
از سوى دیگر، اگر این نظریه بتواند مشکل افراد یادشده را حل کند، در حل مشکل حقوق جنین، مردگان و نسلهاى آینده ناتوان است. نسبت دادن عقل، اراده آزاد، آگاهى از قانون و تن دادن به لوازم آن و تکلیفپذیرى، به موارد مزبور تصورپذیر نیست؛ امّا آیا عادلانه است که نسل کنونى به هر صورتى که خود تشخیص داده است از منابع برخوردار شود؛ به گونهاى که نسلهاى آینده را از آن منابع محروم سازد؟
طرح چنین دیدگاههایى، حاکى از غلبه اعتقاد به نفى حقوق براى حیوانات در اندیشه غربى است؛ یعنى اندیشمندان غربى براى موجوداتى جز انسان، اعم از حیوانات، گیاهان و جمادات حقوقى قایل نیستند. تنها در دهههاى پایانى قرن بیستم (از دهه 1960 به بعد) بوده است که مباحث رفاه حیوان به منزله نتیجه رشد نظریههایى درباره محیط زیست مطرح شدهاند؛ مباحثى که ممکن است به پذیرش فرض حقوق براى حیوانات بینجامد.87 با اینهمه، به رغمتلاشهاى پشتیبانان حقوق حیوانات در سالهاى اخیر، استدلالهاى آنان پذیرش جهانى نیافته است. مخالفان استدلال مىکنند که انسانها با حیوانات در ارزیابى، ارزش اخلاقى متفاوتى دارند؛ و براى نمونه، هوش و عقل برتر انسان، آنها را مستحق توجه اخلاقى مىکند.88
3. حقوق گیاهان
در کتابهاى فقهى پس از بحث نفقه حیوانات، درباره گیاهان، مانند درختان و کاشتنىها، نیز بحث شده است. برخى از فقها رسیدگى به آنها را واجب دانستهاند.89
4. حقوق جمادات
جمادات نیز در اندیشه اسلامى صاحبان حقوق تلقّى شدهاند. حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «اتّقوااللّه فى عباده وبلاده فإنکم مسئولون عن البقاع و البهائم»؛90 (درباره بندگان خدا و سرزمین او از خداوند بپروایید؛ زیرا خداوند درباره سرزمینها و حیوانات از شما خواهد پرسید.) در کتابهاى فقهى نیز تصریح شده است که عدم رسیدگى به زمین یا ساختمان،91 در صورتى که موجب خرابى آنها شود مکروه است؛ اگرچه از نظر صاحب کشفاللثام، این عمل حرام است.92
برخى از متفکران مسلمان در تفسیر آیه «هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» (هود: 61) معتقدند: «در مقابل حقى که انسان بر زمین دارد، حقى نیز زمین بر انسان دارد و آن اینکه زمین را آباد کند.»93 به گونه کلى باید گفت:
ما همانطورى که به موجب انسان بودن خود براى خود حقى قایلیم و معتقدیم چون انسان، و کاملتر از سایر انواع آفریده شدهایم، پس حق داریم انواع استفادهها از معادن و از دریاها و از جنگلها و از گلها و گیاهها و از حیوانها و از زمینها بنماییم، عینا به همین دلیل، حقوقى از همه این اشیا بر عهده ما هست که باید از عهده آن حقوق برآییم.94
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، صحفى، 1379.
ـ آربلاستر، آنتونى، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ترجمه عبّاس مخبر، تهران، مرکز، چ سوم، 1377.
ـ ابنشعبه حرّانى، حسن، تحفالعقول، تصحیح علىاکبر غفارى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، چ چهارم، 1384ق.
ـ ابنعلى عاملى، زینالدین، الروضهالبهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه، تحقیق سیدمحمّد کلانتر، قم، داورى، 1410ق.
ـ بحرانى، یوسف، الحدائق الناضره، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1363.
ـ پیشوایى، مهدى، تاریخ اسلام، قم، دفتر نشر معارف، 1382.
ـ حجاج نیشابورى، مسلم بن، صحیح مسلم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، ط. الثالثه، بىتا.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشیعه، قم، مؤسسة آلالبیت لإحیاء التراث، 1412ق.
ـ رابرتسون، دیوید، فرهنگ سیاسى معاصر: کلید آشنایى با ایدئولوژىها و اصطلاحات پیچیده سیاسى، ترجمه عزیر کیاوند، تهران، البرز، 1375.
ـ رازى، فخرالدین، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الکشّاف، قم، البلاغه، ط. الثانیه، 1415ق.
ـ سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت: تجزیه و تحلیل کاملى از زندگانى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1374.
ـ صدر، بنتالهدى، سایههایى در پى خورشید: زن در زندگى و مکتب پیامبر صلىاللهعلیهوآله، ترجمه محمود شریفى، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدّمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، قم، دارالعلم، 1350.
ـ ـــــ ، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، منشورات جماعة المدرسین، 1417ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، چ دوم، بىتا.
ـ فریدمن، جین، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران، آشیان، 1381.
ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، الکافى: الاصول و الروضه، کتاب العشره، شرح جامع محمّدصالح مازندرانى، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1388ق.
ـ گروه تاریخ اسلام، مرکز بررسى و تحقیقات واحد آموزش عقیدتى ـ سیاسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، نقش زنان مسلمان در جنگ، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1376.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ دوم، 1365.
ـ مصباح، محمّدتقى، نظریه حقوقى اسلام: حقوق متقابل مردم و حکومت، نگارش محمّدمهدى نادرى و محمّدمهدى کریمىنیا، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382.
ـ مطهّرى، مرتضى، بیست گفتار، قم، جامعه مدرسین، چ هفتم، 1361.
ـ ـــــ ، حکمتها و اندرزها، تهران، صدرا، چ چهاردهم، 1381.
ـ مطهّر، یوسفبن علىبن، قواعد الاحکام، قم، منشورات الرضى، بىتا.
ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1354.
ـ مکنزى، یان و دیگران، مقدّمهاى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ترجمه م. قائد، تهران، مرکز، 1375.
ـ نبویان، سیدمحمود، «معنا و ماهیت حق»، معرفت فلسفى، ش 16 (تابستان 1386)، ص 157ـ192.
ـ نجفى، محمّدحسن، جواهرالکلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ هشتم، 1365.
ـ واتکینز، سوزان آلیس، فمینیسم، ترجمه زیبا جلالى نائینى، شیراز، قدم اول، چ دوم، 1381.
ـ هىوود، آندرو، درآمدى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ترجمه محمّد رفیعى مهرآبادى، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1379.
ـ یزدانى، عباس و بهروز جندقى، فمینیسم و دانشهاى فمینیستى: ترجمه و نقد تعدادى از مقالات دائرهالمعارف فلسفى روتلیج، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382.
- Axford, Barrie et al, Politics: An Introduction, London, Routledge, 1997.
- Bittle, N. & M. Cap, Man and Morals: Ethics, The Bruce Publishing Company Milwaukee, 1950.
- Campbell, Tom, Right: A Critical Introduction, London, Rutledge, 2006.
- Heywood, Andrew, Political Ideas and Concepts: An Introduction, London, Macmillan, 1994.
- ----- , Political Theory: An Introduction, third edition, NewYork, Palgrave Macmillan, 2004.
- Jones, Peter, Rights, NewYork, St. Martin's Press, 1994.
- Jones, Tudor, Modern Political Thinkers and Ideas: An Historical Introduction, London and NewYork, Rutledge, 2002.
- Lyons, David, Rights, Welfare, and Mill's Moral Theory, NewYork, Oxford, 1994.
- Rasmussen, B., & Douglas, J. Denuyl, Liberty and Nature: An Aristotelian Defense of Liberal Order, Chicago Open Court, 1991.
- Wellman, Carl, "Concepts of Right" in: Encyclopedia of Ethics, ed. Lawrence, C. Becker, Charlotte B. Becker, New York, Routledge, 2001.
1 استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 11/12/88 ـ پذیرش: 2/2/89.
1ـ ر.ک: سیدمحمود نبویان، «معنا و ماهیت حق»، معرفت فلسفى، ش 16.
21. Cf. Peter Jones, Rights, p. 67.
31. Cf. Ibid.
42. Will Theory.
53. Cf. Tom Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 47.
64. Benefit Theory.
75. Cf. Ibid, p. 47-50.
86. Cf. Ibid.
9ـ البته مىتوان حقوق را از جهت مالکان آنها به گونهاى دیگر نیز تقسیم کرد.
10ـ براى نمونه در قرآن آمده است: «وَهُوَ الَّذِی أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِها وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُواْ حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»انعام: 141؛ «اوست آن خدایى که براى شما بستانها از درختان داربستى (مانند درخت انگور) و درختان آزاد (مانند سایر درختان) و درختان خرما و زراعتها که میوه و دانههاى گوناگون آرند و زیتون و انار و میوههاى مشابه یکدیگر (مانند زردآلو) و نامشابه (مانند سیب و انجیر) بیافرید؛ شما هم از آن میوهها هر گاه برسد تناول کنید و حق خداوند را به روز درو و جمعآورى بدهید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد.» البته این بیان بر اساس این تفسیر است که ضمیر در «حقه» به خداوند بازگردد نه به ثمر؛ و این تفسیر، یکى از دو وجهى است که در المیزان آمده است. (ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 7، ص 363).
11ـ ر.ک: نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 216.
12ـ ر.ک: ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، تصحیح علىاکبر غفارى، ص 260ـ262.
13ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدّمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، ج 2، ص 153.
14ـ مانند اینکه در قرآن مىفرماید: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ» انفال: 41؛ و بدانید که هرچیزى را به غنیمت گرفتید، یکپنجم آن براى خداست.
15ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام: حقوق متقابل مردم و حکومت، ج 1، ص 143ـ151.
16ـ بقره: 282.
17ـ انعام: 151؛ فرقان: 68.
18ـ ذاریات: 19؛ معارج: 24ـ25.
19ـ بقره: 180.
20ـ بقره: 236و241.
21ـ روم: 47.
22ـ اسراء: 26؛ روم: 38.
23ـ ر.ک: نهجالبلاغه، حکمت 399.
24ـ ر.ک: همان، خ 216 و نامه 53.
25ـ همان، نامه 31.
26ـ ر.ک: ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 266ـ278. امام سجّاد علیهالسلام در بیشتر موارد، حقوق را با توجه به علت اثبات آن براى صاحب حق، و نیز متلازم با تکلیف مطرح مىکنند.
27ـ ایشان به پنجاه حق در رساله خود اشاره مىکند که در این مقام به بعضى از آنها اشاره شده است.
28ـ ایشان در همان رساله درباره اعضا و جوارح، به حقوق هفت عضو یعنى زبان، گوش، چشم، پا، دست، شکم و فرج، و درباره افعال انسان به حقوق نماز، روزه، صدقه و قربانى اشاره مىکنند.
29ـ روشن است که برخى از حقوق یادشده از نوع اخلاقى و بعضى نیز از نوع قانونىاند.
30ـ ر.ک: بنتالهدى صدر، سایههایى در پى خورشید: زن در زندگى و مکتب پیامبر صلىاللهعلیهوآله، ص 80.
31ـ ر.ک: ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 3، ص 364.
32ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 3، ص 64؛ فخرالدین رازى، التفسیر الکبیر، ج 10، ص 67؛ محمودبن عمر زمخشرى، الکشّاف، جز اول، ص 504.
33ـ «عقبه» به معناى گردنه است و مقصود از عقبه منا، گردنهاى است که در انتهاى سرزمین منا، در سمت راست مکه قرار دارد.
34ـ ر.ک: مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، ص 191؛ جعفر سبحانى، فروغ ابدیت: تجزیه و تحلیل کاملى از زندگانى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله، ج 1، ص 407.
35ـ ر.ک: مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، ص 258.
36ـ ر.ک: گروه تاریخ اسلام، مرکز بررسى و تحقیقات واحد آموزش عقیدتى ـ سیاسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، نقش زنان مسلمان در جنگ.
37ـ کسى که به این حقوق تجاوز کند باید غرامت بپردازد. براى نمونه، دیه نطفه مستقر در رحم، بیست دینار، دیه علقه چهل دینار، دیه مضغه شصت دینار، دیه پس از روئیدن استخوان، هشتاد دینار، دیه جنین کامل پیش از دمیدن روح، صد دینار و دیه پس از دمیدن روح، دیه انسانى کامل است ر.ک: ابن على عاملى، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، ج 10، ص 289ـ293.
38ـ ر.ک: همان، ج 1، ص 118ـ150.
39ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، نظریه حقوقى اسلام، ج 1، ص 97.
40ـ براى نمونه، ر.ک: محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى و الاصول و الروضة، المجلد الحادى عشر، ص 77ـ139؛ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعة، جلدهاى 9ـ26 و نیز جلدهایى که به حقوق تجارى و معاملاتى پرداختهاند.
411. Moral Right.
422. Wellman, "Concepts of Right", in: Encyclopedia of Ethics, p. 1500.
433. The Right and The Good.
444. David Lyons, Rights, Welfare and Mill's Moral Theory, p. 5.
455. Leo Strauss.
466. Thomas Hobbes.
477. B. Rasmussen and J. Denuyl, Liberty and Nature: An Aristotelian Defense of Liberal Order, p.78.
488. John Locke.
499. Thomas Paine.
501. Human Rights.
512. Tudor Jones, Modern Political Thinkers and Ideas: An Historical Introduction, p. 112-114.
52ـ ر.ک: عباس یزدانى و بهروز جندقى، فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، ترجمه و نقد تعدادى از مقالات دائرهالمعارف فلسفى روتلیج، ص 84.
53ـ جین فریدمن، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، ص 64.
54ـ سوزان آلیس واتکینز، فمینیسم، ترجمه زیبا جلالى نائینى، ص 13 / یان مکنزى و دیگران، مقدّمهاى بر
ایدئولوژىهاى سیاسى، ترجمه م. قائد، ص 82.
55ـ ر.ک: آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ترجمه عبّاس مخبر، ص 227ـ230.
56ـ همان، ص 240ـ241.
57ـ ر.ک: همان، ص 257ـ264.
58ـ ر.ک: عباس یزدانى و بهروز جندقى، فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، ص 92 / آندرو هىوود، درآمدى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ترجمه محمّد رفیعى مهرآبادى، ص 411.
59ـ آندرو هىوود، درآمدى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ص 411ـ412.
60ـ ر.ک: سوزان آلیس واتکینز، فمینیسم، ص 80.
61ـ ر.ک: دیوید رابرتسون، فرهنگ سیاسى معاصر: کلید آشنایى با ایدئولوژىها و اصطلاحات پیچیده سیاسى، ترجمه عزیز کیاوند، ص 115.
62ـ ر.ک: آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ص 302ـ305.
63ـ همان، ص 309.
64ـ ر.ک: جین فریدمن، فمینیسم، ص 123.
651. Thomas Jefferson.
66ـ ر.ک: آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ص 310ـ311.
67ـ ر.ک: سوزان آلیس واتکینز، فمینیسم، ص 49.
68ـ همان، ص 321.
69ـ ر.ک: سوزان آلیس واتکینز، فمینیسم، ص 80ـ81 / آندرو هىوود، درآمدى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ص 411ـ412 / دیوید رابرتسون، فرهنگ سیاسى معاصر، ص 115.
70ـ در این ابواب، 189 روایت از معصومان علیهمالسلام نقل شده است.
71ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعة، ج 11، ص 480.
72ـ احکام مزبور در روایات، منحصر به حیوانات مأکول و قابل انتفاع نیست، بلکه براى نمونه، درباره سگ و گربه نیز احکامى بیان شده است (براى نمونه، ر.ک: محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 65، ص 64ـ65 / مسلم بن حجاج نیشابورى، صحیح مسلم، ج 14، ص 241ـ242.
73ـ ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 25، ص 506.
74ـ یوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 25، ص 113 / محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 31، ص 388.
75ـ ر.ک: یوسفبن علىبن المطهّر، قواعدالاحکام، ج 2، ص 59 / محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 31، ص 394ـ397 / ابن على عاملى، الروضهالبهیة فى شرح اللمعهالدمشقیة، ج 5، ص 481ـ486.
76ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 31، ص 397.
77ـ همان.
781. Cf. N. Bittle & M. Cap, Man And Morals: Ethics, p. 280.
792. Brute Animals.
80ـ با توجه به اینکه مبناى این نظریه، عقل و اراده آزاد است، به جز حیوانات، گیاهان و جمادات نیز بر اساس این دیدگاه واجد حق نیستند.
811. N. Bittle & M. Cap, Man And Morals: Ethics, p. 280-284.
82ـ وجود اختیار اگر در گیاه کانون تردید باشد، دستکم در برخى از حیوانات، امرى قطعى است.
831. Tom Regan.
842. Marginal Humans.
853. Lyall Waston.
864. Andrew Heywood, Political Theory: An Introduction, p. 195-196; Political Ideas And Concept: An Introduction, p. 146-147.
871. Andrew Hywood, Political Ideas and Concepts, p. 145; Political Theory: An Introduction, p. 191-192.
882. Barrie Axford et al, Politics: An Introduction, p. 181.
89ـ ابن على عاملى، الروضة البهیة، ج 5، ص 486. در این کتاب قول به وجوب، به علّامه حلّى نسبت داده شده است.
90ـ نهجالبلاغه، خ 167، ص 320. همچنین ر.ک: نامه 53 به مالک اشتر، ص 578.
91ـ رسیدگى به زمین، براى نمونه، با غرس درخت و یا زراعت کردن در آن محقق مىشود.
92ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 31، ص 397 / ابن على عاملى، الروضة البهیة، ج 5، ص 486.
93ـ مرتضى مطهّرى، بیست گفتار، ص 51 / همو، حکمتها و اندرزها، ص 115ـ116.
94ـ همو، حکمتها و اندرزها، ص 106.