گزارههاى موجّه؛ بحثى منطقى یا فلسفى؟
بحث درباره مواد ثلاث (وجوب، امکان و امتناع) و گزارههاى موجّه، هم در منطق و هم در فلسفه مطرح است. منطقدانان مسلمان در آثار منطقى خویش، اغلب ضمن بحث درباره اقسام گزارهها، گزارههاى حملى را به گزارههاى موجّه و غیرموجّه (مطلق) تقسیم، و سپس اقسام و احکام گزارههاى موجّه را به تفصیل بررسى مىکنند. فیلسوفان نیز مفاهیم یا ماهیات را به سه دسته واجبالوجود، ممکنالوجود و ممتنعالوجود تقسیم، و درباره احکام فلسفى هریک بحث مىکنند. اکنون این مسئله درخور طرح است که چه تفاوتى میان معناى منطقى و معناى فلسفى مواد و جهات هست و آیا این بحث اصالتا بحثى فلسفى است یا منطقى؟ اندیشمندان مسلمان در پاسخ به این مسئله، دستکم سه دیدگاه را مطرح کردهاند که به ترتیب عبارتاند از: 1. تمایز معنایى؛ 2. وحدت معنایى و اختلاف حیطهاى؛ 3. وحدت معنایى و تساوى حیطهاى.
در این مقاله پس از طرح و نقد دو دیدگاه نخست، دیدگاه سوم به منزله رأى مختار ملّاصدرا بررسى مىشود. یکى از پیامدهاى این دیدگاه آن است که بحث درباره مواد و جهات، اصالتا بحثى فلسفى است، نه منطقى، و اگر در منطق درباره آن بحث شود استطرادى است. در بخش دیگر مقاله، دیدگاه سوم نیز نقد، و نشان داده مىشود که این دیدگاه با چالشهایى روبهروست؛ براى نمونه، لزوم اختصاص موجّهات به اقسام ویژهاى از گزارههاى حملى. در پایان دیدگاه چهارمى به اختصار پیشنهاد مىشود که بر پایه آن، تمایز معنایى میان جهات منطقى و جهات فلسفى بنابر تمایز میان جهات راجع به صدق و جهات راجع به وجود تبیین مىشود.
Article data in English (انگلیسی)
سال هفتم، شماره سوم، بهار 1389، 133ـ158
محمّد سعیدىمهر1
چکیده
بحث درباره مواد ثلاث (وجوب، امکان و امتناع) و گزارههاى موجّه، هم در منطق و هم در فلسفه مطرح است. منطقدانان مسلمان در آثار منطقى خویش، اغلب ضمن بحث درباره اقسام گزارهها، گزارههاى حملى را به گزارههاى موجّه و غیرموجّه (مطلق) تقسیم، و سپس اقسام و احکام گزارههاى موجّه را به تفصیل بررسى مىکنند. فیلسوفان نیز مفاهیم یا ماهیات را به سه دسته واجبالوجود، ممکنالوجود و ممتنعالوجود تقسیم، و درباره احکام فلسفى هریک بحث مىکنند. اکنون این مسئله درخور طرح است که چه تفاوتى میان معناى منطقى و معناى فلسفى مواد و جهات هست و آیا این بحث اصالتا بحثى فلسفى است یا منطقى؟ اندیشمندان مسلمان در پاسخ به این مسئله، دستکم سه دیدگاه را مطرح کردهاند که به ترتیب عبارتاند از: 1. تمایز معنایى؛ 2. وحدت معنایى و اختلاف حیطهاى؛ 3. وحدت معنایى و تساوى حیطهاى.
در این مقاله پس از طرح و نقد دو دیدگاه نخست، دیدگاه سوم به منزله رأى مختار ملّاصدرا بررسى مىشود. یکى از پیامدهاى این دیدگاه آن است که بحث درباره مواد و جهات، اصالتا بحثى فلسفى است، نه منطقى، و اگر در منطق درباره آن بحث شود استطرادى است. در بخش دیگر مقاله، دیدگاه سوم نیز نقد، و نشان داده مىشود که این دیدگاه با چالشهایى روبهروست؛ براى نمونه، لزوم اختصاص موجّهات به اقسام ویژهاى از گزارههاى حملى. در پایان دیدگاه چهارمى به اختصار پیشنهاد مىشود که بر پایه آن، تمایز معنایى میان جهات منطقى و جهات فلسفى بنابر تمایز میان جهات راجع به صدق و جهات راجع به وجود تبیین مىشود.
کلیدواژهها: مواد ثلاث، جهت، گزاره موجّه، وجود رابط، صدق، ملّاصدرا.
مقدّمه
بحث درباره مواد ثلاث (وجوب، امکان و امتناع) و جهات در عموم آثار منطقدانان مسلمان مطرح شده است. در این آثار بحث درباره اقسام گزارههاى حملى و تقسیم این گزارهها به موجّه و غیرموجّه به مناسبت پیش کشیده مىشود. نخست براى ارائه تصویرى روشنتر از گزاره موجّه، معناى اصطلاح «مادّه» (به معنایى که اینجا موردنظر است) و تفاوت آن با معناى «جهت» بیان مىشود. براى نمونه، ابنسینا در کتاب الاشارات و التنبیهات مىگوید:
محمول در گزاره و آنچه همانند آن است،1 خواه گزاره موجبه و خواه گزاره سالبه، از سه حال بیرون نیست: یا نسبت محمول به موضوع، نسبتى است که وجود آن در نفسالامر ضرورى است، مانند حیوان در گزاره «انسان حیوان است» یا «انسان حیوان نیست»؛ یا نسبتى است که وجود یا عدم آن در نفسالامر ضرورتى ندارد، مانند نویسنده در گزاره «انسان نویسنده است» یا «انسان نویسنده نیست»؛ و یا نسبتى است که عدمش ضرورت دارد، مانند سنگ در گزاره «انسان سنگ است» یا «انسان سنگ نیست». بنابراین اقسام مواد گزارهها عبارتاند از: مادّه وجوب و مادّه امکان و مادّه امتناع.2
این تعبیر و تعابیرِ همانند آن سبب شدهاند که منطقدانان مادّه را به «کیفیت نسبت محمول و موضوع در نفسالامر» تعریف کنند. اما تفاوت «مادّه» با جهت چیست؟ ابنسینا در بیان این تفاوت مىگوید:
تفاوت میان جهت و مادّه آن است که جهت، واژهاى است که به آن تصریح شده، بر یکى از مواد دلالت مىکند؛ در حالى که مادّه، حالتى ذاتى است براى گزاره که به آن [در عبارت] تصریح نمىشود.3
بنابر سخن ابنسینا، گویا تفاوت میان مادّه و جهت، تفاوت میان دال و مدلول است؛ جهت، هویتى زبانى دارد و واژهاى است که بر یکى از مواد دلالت مىکند.
البته همه منطقدانان در بیان تفاوت میان مادّه و جهت، با نظر پیشگفته همرأى نیستند. براى نمونه، خواجه نصیر طوسى در شرح الاشارات، جهت را نه لزوما از سنخ واژه، بلکه اعم از واژه و مفهوم مىداند.4 تمایز میان مادّه و جهت، تمایز دقیقى است که طرح آن درخور این مقال نیست. تنها لازم است بر این نکته تأکید شود که در بحثهاى آتى، هرجا سخن از جهات به میان مىآید، مقصود همان جهات اصلى است که عبارتاند از وجوب، امکان و امتناع.5
از سوى دیگر، چون هلّیات بسیط (که در اصطلاح فلسفه معاصر «گزارههاى وجودى»6نامیده مىشوند) از گزارههاى حملى به شمار مىآیند، مادّه در این گزارهها نیز تنها دربردارنده یکى از سه حالت وجوب، امتناع و امکان است که در نتیجه به تعبیرى مىتوان موضوع آنها را به ترتیب واجبالوجود، ممتنعالوجود و ممکنالوجود دانست.
در فلسفه نیز «مفهوم» یا «ماهیت»، مقسمِ واجبالوجود، ممتنعالوجود و ممکنالوجود قرار مىگیرد. براى نمونه گفته مىشود که ماهیت یا مقتضى وجود است؛ یا مقتضى عدم؛ یا نه مقتضى وجود و نه مقتضى عدم.7
البته گاه نیز در این تقسیم، «موجود» به منزله مقسم در نظر گرفته مىشود که در نتیجه (با حذف «ممتنعالوجود» از اقسام) تنها با دو قسم روبهرو خواهیم بود. ابنسینا در الاشارات مىگوید:
اگر موجود را از حیث ذات آن و بدون توجه به غیر بنگریم یا به گونهاى است که وجود برایش ضرورت دارد که همان واجبالوجوب بالذات است؛ یا چنین نیست، که در این صورت چون نمىتواند ممتنعالوجود باشد، پس به گونهاى خواهد بود که ممکنالوجود است. پس هر موجودى یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات.8
از آنچه به اختصار گذشت روشن شد که بحث درباره مواد و جهات قضایا، هم در منطق و هم در فلسفه مطرح است.9 طبیعى است که در هریک از این دو، معناى ویژهاى از مواد (مفاهیم وجوب، امکان و امتناع) اراده مىشود. بگذارید معناى موردنظر در منطق را «معناى منطقى» مواد، و معناى موردنظر در فلسفه را «معناى فلسفى» مواد بنامیم.10 اکنون دو پرسش بنیادین درخور طرح است:
1. آیا معناى منطقى و معناى فلسفى مواد، یکى است؟
2. در صورتى که این دو معنا یکى باشند، آیا قلمرو کاربرد این معنا در منطق با حیطه کاربرد آن در فلسفه متفاوت است؟
با نگاهى به آراى ارائهشده، در مجموع سه دیدگاه بنیادین قابل تفکیکاند که در ادامه درباره آنها بحث خواهیم کرد. پاسخ دیدگاه نخست به پرسش نخست منفى است. دیدگاه دوم و سوم هر دو به پرسش نخست پاسخ مثبت مىدهند و تفاوت آنها در این است که دیدگاه دوم، بر خلاف دیدگاه سوم، به پرسش دوم نیز پاسخى مثبت مىدهد.
دیدگاه نخست: تمایز معنایى مواد در منطق و فلسفه (نظریه اشتراک لفظى)
دیدگاه نخست در باب نسبت میان معناى منطقى و معناى فلسفى مواد، آن است که این دو معنا با یکدیگر متفاوتاند و در نتیجه، کاربرد جهات در منطق و فلسفه به گونه اشتراک لفظى است. شاید نخستین کسى که این دیدگاه را به صراحت ابراز کرد، قاضى عضدالدین ایجى باشد. وى در کتاب مواقف این بحث را پیش مىکشد که مواد ثلاث، مفاهیمى اعتبارىاند که در خارج وجود ندارند؛ سپس در میانه این بحث، نکتهاى را مطرح مىکند که در واقع دربردارنده آن چیزى است که ما دیدگاه نخست نامیدیم. عبارت ایجى چنین است:
و بدان که این امور [یعنى وجوب و امکان و امتناع، آنگونه که در مباحث عقلى (فلسفه و کلام) به کار مىروند] با وجوب و امکان و امتناع که جهات و مواد قضایا هستند [و در منطق مورد نظرند، به لحاظ معنایى] تفاوت دارند؛ چراکه در غیر این صورت، لوازم ماهیات، واجب بالذات مىبودند. پس وقتى مىگوییم: زوجیت براى عدد چهار واجب است، مقصود از این وجوب، وجوب حمل [محمول بر موضوع] و امتناع انفکاک [آن دو از یکدیگر] است و این معناى وجوب [وجوب حمل] غیر از وجوب ذاتى است.11
همانگونه که دیده مىشود، ایجى در واقع معناى فلسفى وجوب را از معناى منطقى آن جدا مىسازد و با استفاده از تعبیر خود او مىتوانیم معناى نخست را وجوب حمل در برابر وجوب ذاتى بدانیم. اگر بخواهیم این اصطلاح را تعمیم دهیم، مىتوانیم بگوییم که از نگاه وى، در منطق از «جهات حمل» و در فلسفه از «جهات ذاتى» سخن مىگوییم.
بنابراین ادعاى ایجى آن است که مواد در منطق و فلسفه به دو معناى متفاوت به کار مىروند. به دیگر سخن، واژگانِ حاکى از مواد (وجوب، امکان و امتناع) یا همان «جهات» ـ در کاربرد منطقى و فلسفى خود ـ مشترک لفظىاند. اما آیا ایجى دلیلى هم بر مدعاى خود دارد.
با دقت در عبارت بالا مشخص مىشود که ایجى ادعاى خود را با استدلالى همراه ساخته است. خلاصه استدلال وى چنین است: اگر مواد در منطق و فلسفه به یک معنا باشند، لازم مىآید که لوازم ماهیات «واجب بالذات» شوند. شاید بتوان استدلال ایجى را در قالب قیاسى استثنایى به شرح زیر صورتبندى کرد:
1. (مقدّمه اوّل) اگر جهات در منطق و فلسفه مشترک معنوى باشند، آنگاه لوازم ماهیت، واجب بالذات مىشوند؛
2. (مقدّمه دوم) لکن لوازم ماهیت واجب بالذات نیستند (رفع تالى)؛
3. (نتیجه) جهات در منطق و فلسفه، مشترک معنوى نیستند (مشترک لفظىاند).
صورت این استدلال آشکارا معتبر است؛ قیاسى استثنایى که در آن با رفع تالى به رفع مقدّم مىرسیم. اما از نظر مادّه چطور؟ از مقدّمه نخست (گزاره شرطى) آغاز کنیم. دفاع از صدق این مقدّمه (آنگونه که ظاهرا موردنظر ایجى است) دستکم بر دو مقدّمه استوار است:
الف) در این گزاره با مفهوم «لوازم ماهیت» روبهروییم. بدون وارد شدن به بحث تفصیلى، عجالتا مىپذیریم هر ماهیتى مىتواند لوازمى داشته باشد که هرچند خارج از ذات آن ماهیتاند، هیچگاه از آن ماهیت جدا نمىشوند. مثالى که ایجى در نظر دارد، زوجیت است که از لوازم اعداد زوج، مانند عدد چهار به شمار مىآید. (زوجیت در ذات چهار نیست و از اینرو در تعریف چهار نمىآید؛ ولى لازمِ آن است؛ یعنى هرگز نمىتوان چهارى را تصور کرد که زوج نباشد). بر پایه مفهوم «لازم ماهیت» و مقتضیات آن (اینکه هیچگاه از ماهیت جدا نمىشود) مىتوانیم از دیدگاهى منطقى، گزاره زیر را اظهار کنیم:
4. عدد چهار ضرورتا (بالوجوب) زوج است؛
یا به عبارت دیگر:
5. زوج بودن (زوجیت) براى عد چهار واجب است.
گزاره 5 نیز به ظاهر مستلزم گزاره زیر است:
6. زوجیت واجب است:
ب) مقدّمه دوم ظاهرا بر آن است که مقصود از وجوب در فلسفه، «وجوب ذاتى» است؛ براى نمونه وقتى مىگوییم خدا واجب است، یعنى واجب بالذات است؛ به این معنا که وجود براى ذات او ضرورت دارد. در این معنا، هر شیئى که متصف به وجوب مىشود، واجبالوجود خواهد بود.
در صورت درست بودن این دو مقدّمه مىتوان نتیجه گرفت که اگر مقصود از وجوب در معناى منطقىِ آن (که در گزاره 6 به کار رفته است) همان وجوب فلسفى باشد که در مقدّمه ب به معناى آن اشاره شد، بنابر مقدّمه ب لازم مىآید که وصف زوجیت، واجب بالذات باشد. با تعمیم این مثال به همه لوازم ماهیت، نتیجه مىشود که اگر معناى فلسفى و منطقى جهات یکى باشد، لازم مىآید که همه لوازم ماهیت، واجب بالذات باشند که همان مفاد مقدّمه اول استدلال ایجى، یعنى گزاره 1 است.
صدق گزاره 2 (مقدّمه دوم استدلال ایجى) نیز با پذیرفتن اصل توحید ذاتى آشکار است. بر پایه این اصل، واجبالوجود بالذات واحد است و هر آنچه جز او هست، ممکنالوجود بالذات است. بنابراین اگر تحلیل ما از استدلال ایجى پذیرفتنى باشد، استدلال او معتبر خواهد بود.
امّا مقدّمه اول استدلال ایجى کاملاً بحثانگیز است. با نگاه به تقریرى که از استدلال او ارائه کردیم، اجمالاً به نظر مىرسد که مىتوان مقدّمه الف را نپذیرفت و گفت که گذار از 5 به 6 پذیرفتنى نیست. گزاره 5 به این معناست که نسبت میان زوجیت و عدد چهار، نسبتى ضرورى و واجب است؛ ولى 6 ظاهرا به این معناست که عدد چهار واجب بالذات است؛ یعنى نسبت میان
زوجیتو وجود، نسبتى ضرورى است! روشن است که مفاد گزاره 5 به تنهایى مستلزم 6 نخواهد بود. به دیگر سخن، هیچ قاعده منطقىاى به ما اجازه نمىدهد که از 5، 6 را نتیجه بگیریم.
تفتازانى در کتاب شرح المقاصد اشکال یادشده را با بیانى متفاوت بر استدلال ایجى وارد ساخته است که در این بخش آن را توضیح مىدهیم.
نقد تفتازانى بر دیدگاه ایجى: تفکیک وجود محمولى و وجود به منزله رابطه
تفتازانى پس از تفکیک جهات ذاتى، غیرى، وضعى (وصفى)، وقتى و... مىگوید:
جهتى که متصف به ذاتى بودن مىشود، اگر وجود محمول باشد، یا واجبالوجودِ لذاته است یا ممتنعالوجود لذاته؛ و اگر وجود به منزله رابطه در نظر گرفته شود، یا واجبالوجود براى شىء [دیگرى] است با نظر به ذات آن شىء، یا ممتنعالوجود براى شىء [دیگرى] است با نظر به ذات آن شىء. بنابراین لوازم ماهیت، مانند زوجیت براى عدد چهار، براى آن ماهیت با نظر به ذاتش واجبالوجودند نه اینکه واجبالوجود بالذات (با نظر به ذات خودشان) باشند.12
مىتوان سخن تفتازانى را چنین تفسیر کرد: جهات ذاتى (به معناى مقابل با جهات غیرى، وصفى، و...) در هلّیات بسیط (که در فلسفه مورد توجهاند) با جهات ذاتى در هلّیات مرکب (که در منطق موردنظر و کاربردند) معناى واحدى دارند؛ اما وجود، در هلّیات مرکب به صورت رابط میان موضوع و محمول اخذ مىشود و در هلّیات بسیط در جایگاه محمول قرار دارد. حال براى نمونه هنگامى که مىگوییم:
7. ضرورتا خداوند موجود است؛
و
8. ضرورتا عدد چهار زوج است.
ضرورت یا وجوب دقیقا به یک معنا، یعنى همان وجوب ذاتى است؛ اما چون در گزاره اول وجود محمول است، معناى این گزاره موجّه چنین است: خداوند واجب بالذات (یا به تعبیر تفتازانى، «واجب لذاته») است؛ ولى گزاره دوم، تنها به این معناست که زوجیت به گونه وجوب ذاتى (در برابر غیرى، وصفى، وقتى و...) براى ذات ماهیت یعنى عدد چهار ثابت است. پس اگر تفاوتى میان معناى کلى این دو گزاره دیده مىشود، این تفاوت نه در معناى وجوب ذاتى، بلکه به سبب تفاوت این دو گزاره از حیث وجود محمولى و وجود رابط است.13
اما در برابر استدلال ایجى چه پاسخى مىتوان داد؟ تفتازانى با تحلیلى دقیق، مغالطى بودن این استدلال را نشان مىدهد. دیدیم که ایجى، تالى گزاره شرطى مقدّمه اول استدلال خود را به این صورت بیان کرد: «لکانت لوازم الماهیات واجبة لذواتها». ترجمه تحتاللفظى این عبارت چنین است: «لوازم ماهیات براى ذوات آنها واجب خواهند شد». پرسش این است که مرجع ضمیر «ها» در عبارت «لذواتها» چیست؟ به ظاهر دو احتمال در میان است:
الف) مرجع ضمیر، کلمه «لوازم» است که در این صورت معناى جمله چنین خواهد بود: «لوازم ماهیات براى خودشان واجب مىشوند». در واقع تعبیر رساتر این است که لوازم ماهیت، واجب بالذات خواهند شد؛ اما اگر چنین باشد، ملازمهاى که در گزاره 1 ادعا شده، برقرار نیست و این گزاره کاذب است؛
ب) مرجع ضمیر، کلمه «ماهیات» است که در این صورت، معناى عبارت چنین خواهد بود: «لوازم ماهیات براى آن ماهیت واجب خواهند شد». اگر عبارت ایجى را چنین تفسیر کنیم، ملازمه ادعا شده در گزاره 1 برقرار، و این گزاره صادق مىشود؛ ولى دیگر گزاره 2 صادق نخواهد بود؛ زیرا لوازم ماهیات، واجب بالذات نیستند، ولى براى ماهیات (یا همان ملزوماتشان) واجباند؛ به این معنا که با نظر به ذات ماهیات، و بدون نیاز به امرى دیگر، ضرورتا براى آن ماهیات ثابتاند.14
با توجه به آنچه گذشت، به نظر مىرسد که دیدگاه ایجى قابل دفاع نیست.
دیدگاه دوم: وحدت معنایى مواد در منطق و فلسفه (اشتراک معنوى) و تمایز حیطهاى
در دیدگاه دوم میان معناى منطقى و معناى فلسفى مواد تمایزى نیست و این واژگان در منطق و فلسفه به اشتراک معنوى به کار مىروند. با این حال، میان کاربرد منطقى و فلسفى این اصطلاحات، به لحاظ حیطه و گستره کاربرد تفاوت هست؛ به اینگونه که حیطه کاربرد منطقى عامتر است. منطق جهات را هم در هلّیات مرکبه و هم در هلّیات بسیطه به کار مىبرد، ولى در فلسفه، جهات تنها درباره هلّیات مرکبه به کار مىروند.
از جمله کسانى که این دیدگاه را اختیار کردهاند میر سیدشریف جرجانى در شرح کتاب مواقف است.15 همانگونه که دیدیم، ایجى در متن کتاب مواقف، دیدگاه نخست را اختیار کرد؛ ولى درخور توجه است که جرجانى در شرح سخن ایجى که از قضا شرحى مزجى16 است، رأى متفاوتى را برمىگزیند. خلاصه سخن جرجانى آن است که جهات، بیرون از حوزه منطق، به معناى وجوب وجود و امتناع وجود، و امکان وجود و عدماند و به دیگر سخن، بیرون از منطق با جهات و موادى سروکار داریم که در هلّیات بسیط مطرحاند؛ ولى در منطق بحث از جهات و مواد در همه گزارهها، اعم از هلّیات بسیط و مرکب جارى است. بنابراین حیطه بحث درباره جهات در فلسفه اخص از حیطه بحث در منطق است.17
ملّاصدرا نیز در جایى پس از نقد دیدگاه اول، اشارهاى به دیدگاه دوم مىکند. وى در نقد استدلال ایجى مىگوید: «لازمه استدلال او آن است که عدد چهار، واجبالزوجیه باشد نه واجبالوجود. بنابراین اختلاف معنا در این بحث، به سبب اختلاف محمول است (چراکه در هلّیات بسیط، محمول وجود است و در هلّیات مرکب، مفهومى غیر از وجود) نه بر حسب اختلاف در مفهوم وجوب که مادّه و جهت است.»
وى سپس به این نکته اشاره مىکند که وقتى در فلسفه (علم کلى) از وجوب و امکان و امتناع سخن گفته مىشود معنایى که به ذهن مىرسد آن است که تنها با وجود ارتباط دارد. به عبارت دیگر، این معنا همان است که در منطق موردنظر داریم؛ با این تفاوت که آن را مقیّد به محمولى ویژه، یعنى محمول وجود به کار مىرویم. عبارت ملّاصدرا از این قرار است:
... لکن حیثما یطلق الواجب و قسیماه فى العلم الکلى یتبادر الذهن إلى ما یکون بالقیاس إلى الوجود فهذه بعینها هى المستعملة فى فن المیزان لکن مقیّدة بنسبة محمول خاص هو الوجود.
تعبیر «فهذه بعینها المستعملة فى فن المیزان» به صراحت بر اشتراک معنوى جهات دلالت دارد. البته خواهیم دید که ملّاصدرا سرانجام از دیدگاه سوم دفاع مىکند و شاید به همین دلیل باشد که تعبیر «یتبادر الذهن» را به کار مىبرد.
دیدگاه سوم: وحدت معنایى (اشتراک معنوى) موجّهات در منطق و فلسفه، و تساوى حیطهاى
بنابر دیدگاه سوم، بحث درباره جهات در منطق و فلسفه، نه از جهت معنایى متفاوت است و نه از جهت حیطه بحث. با این حال در پاسخ به این پرسش که مفاهیم جهات و بحث درباره آنها اصالتا فلسفىاند یا به گونه منطقى ادعا مىشود که این مفاهیم اصالتا فلسفىاند (چون از عوارض موجود مطلقاند و بحث درباره جهات، بحث درباره احکام وجود (یا موجود) است).
اینکه جهات در هلّیات بسیط، از احکام و عوارض وجود باشند تا حدى پذیرفتنى است؛ ولى درباره هلّیات مرکب چه مى توان گفت؟ براى جارى ساختن ادعاى مزبور درباره جهات به کار رفته در هلّیات مرکب، باید پاى وجود را به این گزارهها گشود. اما چگونه؟ حل مسئله در گرو توسل به وجود رابط است. در واقع، ادعا این است که نسبت حملى میان موضوع و محمول، هم در هلّیات بسیط و هم در هلّیات مرکب حاکى از وجود رابط است. بدین ترتیب مواد و جهات، از آن جهت که به وضعیت وجود رابط بازمىگردند، از احکام و عوارض وجود (به معناى عام آن، که دربردارنده وجود محمولى و وجود رابط مىشود) خواهند بود.
ملّاصدرا در تعلیقه خود بر حکمت الاشراق، این دیدگاه را مطرح مىسازد. ملّاصدرا نخست این نکته را گوشزد مىکند که جریان بحث در هلّیات بسیط، متبادر از بحث جهات در فلسفه، و جریان بحث در هلّیات مرکب متبادر از بحث جهات در منطق است؛ ولى در حقیقت حیطه بحث در هیچیک از این دو علم، به نوع ویژهاى از گزارهها اختصاص ندارد.
ملّاصدرا در ادامه، تحلیل تفتازانى را در ردّ استدلال ایجى بسنده نمىداند؛ چراکه تحلیل تفتازانى به گونهاى، اختلاف معنایى مواد و جهات در کاربردهاى منطقى و فلسفى آن را منجر مىشد؛ هرچند در اصل مفهوم وجوب ذاتى (در مقابل وجوب غیرى و وصفى و...) قایل به اشتراک بود. حاصل ادعاى ملّاصدرا در نقد تفتازانى این است که جهات از این حیث که هم در هلّیات بسیط و هم در هلّیات مرکب، بیانگر وضعیت وجود رابطاند، تفاوتى با هم ندارند؛ زیرا وجود (آنگاه که محمول واقع مىشود) نیز مانند دیگر محمولات است. بنابراین واجبالوجود بودن با واجبالزوجیه بودن تفاوتى ندارد، زیرا هر دو مورد بیانگر این مطلباند که وجود رابط میان موضوع و محمول (که در اولى «وجود» است و در دومى «زوجیت») ضرورت دارد؛ به گونهاى که ممکن نیست محقق نشود.18
عبارت ملّاصدرا چنین است:
قد وقعت الاشارة إلى أن الوجود قد یکون محمولاً والقضیة بحسبها هلیة بسیطة و قد یکون رابطة و القضیة بحسبها هلیة مرکبة و على التقدیرین یحصل عقود ثلاثة دالة على تأکد الرابط وضعفه هى الوجوب و الامتناع و الامکان و هى عناصر و مواد فى انفسها.
ملّاصدرا در ادامه، استدلال ایجى بر اشتراک لفظى جهات در منطق و فلسفه را رد مىکند. وى نخست پاسخ این استدلال را بنابر مبناى دیگران مىدهد (که همان پاسخ تفتازانى است)؛ ولى آن را کافى نمىداند. چکیده پاسخ او این است که آنچه بر اساس اشتراک معنوى لازم مىآید، بیش از این نیست که عدد چهار «واجبالزوجیه» و انسان «واجبالحیوانیه» شود؛ ولى لازم نمىآید که عدد چهار یا انسان واجبالوجود شوند. اما این پاسخ بر مبناى مختار او مبنى بر اینکه جهات هم در هلّیات بسیط و هم در هلّیات مرکب بیانگر وضعیت وجود رابطاند، پاسخ درستى نخواهد بود. بنابر دیدگاه مختار او، چنانکه خود تصریح مىکند، «واجبالحیوانیه» بودن انسان به معناى آن است که وجود رابط حیوانیت و انسان، وجودى ضرورى و واجب است و بنابراین در هلّیات مرکب نیز وجوب (و دیگر مواد) به وضعیت وجود (به معناى عام، شامل وجود محمولى و وجود رابط) بازمىگردد.19
در این صورت، آیا میان معناى وجوب در هلّیات بسیط و مرکب هیچ تفاوتى نیست؟ ملّاصدرا در حالى که تفکیک تفتازانى را بنابر دیدگاه خود رد مىکند، خود تفاوت دیگرى میان این دو گزاره موجّه در نظر مىگیرد:
ضرورت در هلّیات بسیط ضرورت ازلى است و در هلّیات مرکب، ضرورت ذاتى است. در این دیدگاه، موضوع در هلّیات بسیط ضرورى ـ مانند بارىتعالى بالضرورة موجود است ـ بدون هیچگونه حیثیت و قیدى، حتى قید تحقق یا موجودیت ذات آن، مورد لحاظ قرار مىگیرد؛ ولى در هلّیات مرکب ضرورى ـ مانند انسان بالضروره حیوان است ـ موضوع مشروط به تحقق یا موجودیت ذات موردنظر است.20
همانگونه که اشاره شد، یکى از پیامدهاى مهم دیدگاه سوم ـ که مىتوان آن را «رأى مختار» ملّاصدرا نامید ـ این است که بحث درباره مواد و جهات بحثى، فلسفى است و در نتیجه، اگر در منطق درباره آن بحث شود، باید آن را بحثى استطرادى به شمار آورد. در ادامه این دیدگاه را دقیقتر بررسى مىکنیم.
بررسى دیدگاه سوم (رأى مختار ملّاصدرا)
رأى مختار ملّاصدرا از دو بخش اصلى تشکیل شده است:
1. معناى منطقى و معناى فلسفى مواد، یکسان است (اشتراک معنوى)؛
2. بحث درباره مواد و جهات، به دلیل رجوع آن به بحث از وجود رابط، اصالتا بحثى فلسفى است.
تردیدى نیست که این دیدگاه بر مبانى ویژهاى استوار است و پیامدهاى ویژهاى دارد. با این حال، تأمّل در برخى زوایاى این دیدگاه، چالشهایى را فراروى ما قرار مىدهد. در این بخش، در مقام ارزیابى رأى ملّاصدرا، برخى از این زوایا را بررسى مىکنیم.
1. تحلیل سه جزئى گزارههاى حملى
یکى از مبانى رأى مختار ملّاصدرا که ویژگىاى منطقى دارد و پذیرفته عموم فیلسوفان و منطقدانان مسلمان بوده است، تحلیل سه جزئىِ گزارههاى حملى است. در این دیدگاه، سادهترین گزاره حملى لزوما از سه جزء تشکیل مىشود: موضوع، محمول و نسبت میان آن دو که از آن به نسبت حکمیه تعبیر مىشود. پذیرش این تحلیل، زمینه را براى طرح مفهوم وجود رابط آمادّه مىسازد. به عبارت دیگر، نگاه وجودشناختى به نسبت حکمیه در گزارههاى حملى است که اندیشه وجود رابط را مىزاید. از نگاه ملّاصدرا، وجود رابط (به معناى مقابل با وجود محمولى) آن است که در گزارههاى حملى ایجابى، متناظر نسبت حکمى اتحادى قرار مىگیرد.
علّامه طباطبائى اساسا تحلیل سهجزئى گزارههاى حملى را مبنایى براى اثبات وجود رابط قرار داده است. حاصل سخن او در کتاب نهایة الحکمه آن است که در گزارههاى حملى خارجى21 افزون بر موضوع و محمول که مطابَقى در خارج دارند، نسبت میان موضوع و محمول نیز حاکى از واقعیتى در خارج است که این واقعیت همان وجود رابط میان موضوع و محمول است.22
به هر روى، اگر مبناى اثبات وجود رابط به معناى موردنظر و در مقابل وجود محمولى، توسل به تحلیل سهجزئى از گزارههاى حملى باشد با تغییر این مبنا، پذیرش وجود رابط با مشکل روبهرو خواهد شد. براى نمونه، اگر تحلیل فرگهاى23 را از گزارههاى حملى که تحلیل دوجزئى است بپذیریم و رابطه یا نسبت را در محمول مندرج سازیم، چه بسا بحث وجود رابط سرنوشت دیگرى بیابد.
2. اشتراک معنوى وجود محمولى و وجود رابط
پس از تقسیم وجود به محمولى و رابط، این مسئله طرح مىشود که آیا اختلاف میان این دو، نوعى است. با توجه به اینکه در اینجا بحث بر سر وجود است، قطعا مقصود از «اختلاف نوعى» اختلاف میان انواع ماهیات نیست؛ بلکه مقصود آن است که واقعا این دو گونه وجود از یک سنخاند یا خیر. این پرسش را مىتوان با استفاده از بحث اشتراک معنوى وجود به گونهاى دیگر بیان کرد: آیا کاربرد واژه «وجود» براى وجود محمولى و وجود رابط، به گونه اشتراک معنوى است یا لفظى؟ ارتباط این مسئله با بحث پیشرو آن است که اگر این کاربرد به گونه اشتراک لفظى باشد، آنگاه مقدّمات زیر را خواهیم داشت:
الف) وجود محمولى با وجود رابط متباین است؛ به این معنا که آنها از دو سنخ متمایزند و اطلاق «وجود» بر این دو سنخ، تنها به سبب اشتراک لفظى است؛
ب) موضوع فلسفه، موجود مطلق (یا وجود مطلق) است؛
ج) تمایز فلسفه از دیگر علوم (از جمله منطق)، تمایز موضوعى است؛
د) جهات، بیانگر احکام وجود رابطاند (نه وجود محمولى).
با توجه به اینکه ملّاصدرا مقدّمات ب، ج و د را پذیرفته است، با ضمیمه کردن مقدّمه اول، ظاهرا به این نتیجه مىرسیم که بحث درباره جهات (وجوب، امکان و...) نمىتواند فلسفى باشد و این دقیقا نتیجهاى است مخالف با آنچه ملّاصدرا در این بحث، مدنظر دارد. بنابراین مىتوان گفت که مقبولیت دیدگاه مختار ملّاصدرا در این بحث، بر پذیرفتن اشتراک معنوى وجود رابط و وجود محمولى، و عدم تباین سنخى این دو استوار است.
با این حال مىبینیم که گاه ملّاصدرا با صراحت به اختلاف نوعى (= سنخى) این دو حکم مىکند. وى در همان جایى که وجود رابط در برابر وجود محمولى را معنا مىکند، مىگوید:
أحدهما ما یقابل الوجود المحمولى... وقد اختلفوا فى کونه غیرالوجود المحمولى بالنوع أم لا ثم تحققه فى الهلّیات البسیطة أم لا و الحق هو الأول فى الأول و الثانى فى الثانى.24
در عبارت مزبور، ملّاصدرا دو پرسش مطرح مىسازد که پرسش نخست درباره اختلاف نوعى وجود رابط و وجود محمولى است؛ و با عبارت «و الحق هو الاول فى الاول» اذعان مىکند که اختلاف میان این دو، نوعى است.
این تعبیر ملّاصدرا منشأ تأمّل فراوان شارحان وى و اصحاب حکمت متعالیه شده است. وجهى از این تأمّل آن است که چگونه این حکم ملّاصدرا با قول او به اشتراک معنوى وجود ـ که ظاهرا به گونه مطلق اظهار شده و وجود رابط را نیز دربر مىگیرد ـ سازگار مىافتد. شاید ناظر به همین مشکل باشد که او در ادامه همان عبارت مزبور بىدرنگ مىگوید:
و الاتفاق النوعى فى طبیعة الوجود مطلقا عندنا لا ینافى التخالف النوعى فى معانیها الذاتیة و مفهوماتها الانتزاعیة کما سیتضح لک مزید إیضاح على أن الحق أن الاتفاق بینهما فى مجرد اللفظ.25
به هر حال در مقام رفع ناسازگارى ظاهرى میان نظریه اشتراک معنوى وجود و قول به اختلاف نوعى وجود محمولى و وجود رابط است که برخى از حکیمان، اختلاف نوعى را به «شدتِ اختلاف میان وجود رابط و وجود محمولى» تفسیر کردهاند.26
3. تعمیم وجود رابط به همه اقسام گزارههاى حملى
مىدانیم که گزارههاى حملى از جهات گوناگونى طبقهبندى مىشوند که از جمله مىتوان تقسیم گزارهها به موجبه و سالبه، هلیه بسیط و مرکب، صادق و کاذب، و گزارههاى مشتمل بر حمل اولى و شایع را نام برد. از سوى دیگر، تقسیم گزارهها به موجّه و غیرموجّه (مطلق) تقسیمى جامع است؛ به این معنا که همه انواع گزارههاى حملى على الاصول مىتوانند به گونه موجّه به کار روند. براى نمونه، همانگونه که گزاره حملىِ صادق موجّه داریم، گزاره کاذب موجّه نیز داریم (مانند گزاره «ضرورتا هر انسانى سنگ است»).
با توجه به نکته مزبور، یکى از لوازم رأى مختار ملّاصدرا در بحث پیشرو آن است که همه اقسام گزارههاى حملى، بیانگر وجود رابط میان موضوع و محمول باشند. ولى آیا واقعا چنین است؟ به نظر مىرسد که در اینجا تردیدهاى جدىاى هست.
الف) وجود رابط و هلّیات بسیط
یکى از ابعاد تعمیم وجود رابط به همه اقسام گزارههاى حملى، تعمیم آن به هلّیات بسیط است. در واقع یکى از لوازم روشن رأى مختار ملّاصدرا آن است که هلّیات بسیط نیز ـ همچون هلّیات مرکب ـ بیانگر وجود رابط میان موضوع و محمول (که همان وجود است) خود باشند؛ چراکه در غیر این صورت، هلیه بسیط موجّه نخواهیم داشت. همانگونه که دیدیم ملّاصدرا خود به این امر در تعلیقات حکمهالاشراق اشاره کرد.27 به عبارت دیگر، اگر قرار است فلسفى بودن بحث درباره جهات، با ارجاع جهات به کیفیت وجود رابط اثبات شود، از آنجا که بىتردید گزارههاى موجّه هلّیات بسیط را نیز دربر مىگیرد، باید هلّیات بسیط نیز بیانگر وجود رابط میان موضوع و محمول خود باشند.
با این حال، درباره جریان وجود رابط در هلّیات بسیط اتفاق نظر نیست و برخى به صراحت آن را انکار کردهاند. براى نمونه، علّامه طباطبائى بر این باور است که هلّیات بسیط (مانند انسان موجود است) حاکى از وجود رابط نیستند؛ زیرا تحقق نسبت یا وجود رابط خارجى بین شىء و خودش بىمعناست و تنها مىتوان نسبت یا رابط اعتبارى میان شىء و خودش اعتبار کرد.28
ب) وجود رابط و گزارههاى سالبه
در باب حکایت گزارههاى سالبه از وجود رابط نیز تردید جدى در میان است. مىدانیم که بنابر تحلیلى دقیق، در گزارههاى سالبه «سلبالحمل» جارى است نه «حملالسلب» و از اینرو، اندراج گزارههاى سالبه ذیل گزارههاى حملى نیز خالى از تسامح نیست.29 بنابراین مفاد گزاره سالبه انکار و نفى رابطه میان موضوع و محمول است و در این صورت، گزاره سالبه به هیچروى بیانگر وجود رابط میان موضوع و محمول خود نیست. علّامه طباطبائى با صراحت این مطلب را اظهار مىکند که گزاره سالبه، به گونه حقیقى حاکى از وجود رابط نیست و تنها بنابر اعتبار ذهنى مىتواند چنین باشد. وى همچنین این حکم را درباره گزارههاى موجبهاى که یکى از طرفین آن یا هر دو طرفش، مفهومى عدمى باشد (مانند «زید معدوم است» و «شریکالبارى معدوم است») جارى مىداند.30
گفتنى است که ملّاصدرا خود، مفاد گزاره سالبه را سلبالحمل مىداند و در نتیجه، نمىتواند
آن را حاکى از وجود رابط میان طرفین تلقّى کند. بنابراین جهات در گزارههاى سالبه نمىتوانند بیانگر کیفیت وجود رابط باشند! اینجاست که ملّاصدرا راه ویژهاى را پیش مىگیرد و جهت (و مادّه) را در گزارههاى سالبه به جهت (و مادّه) مربوط به گزاره موجبه نقیض آن ارجاع مىدهد. به عبارت دیگر، وقتى گزاره سالبهاى را موجّه به جهت ضرورت مىسازیم، در پى بیان این مطلبیم که گزاره موجبه نقیض گزاره اوّل، موجّه به جهت امتناع است! براى نمونه، اگر گفته شود که «بالضرورة هیچ انسانى سنگ نیست» مىخواهیم بگوییم که «بالامتناع برخى انسانها سنگاند». وى پس از گشودن فصلى با عنوان «فى أن العدم لیس رابطیا» و دفاع از این دیدگاه که مفاد گزاره سالبه، سلبالحمل است، با عنوان «تتمة تحقیقه» مىگوید:
و إذ قد تحقق لدیک أن السلب بما هو سلب لیس له معنى محصل یثبت له أو به أو یرفع عنه أو به معنى على سبیل الوجوب و الامتناع و الإمکان فقد دریت أنه لا یکون نسبة سلبیة مکیفة بضرورة أو دوام أو فعلیة أو إمکان أو غیر ذلک بل إنما یؤول معنى ضروریة النسبة السلبیة إلى امتناع النسبة الإیجابیة التى هى نقیضها.31
به نظر مىرسد کمترین اشکال راهحل ملّاصدرا در اینجا مخالفت آن با شهودات زبانى ما در کاربرد گزارههاى سالبه موجّه است؛ زیرا چه بسا ادعا شود که وقتى ما چنین گزارهاى را بیان مىکنیم یا به آن مىاندیشیم لزوما نگاهى به گزاره موجبه نقیض آن نداریم و چه بسا اساسا از آن غافل باشیم.
ج) وجود رابط و حمل اولى
همانگونه که اشاره شد، گزارههاى مشتمل بر حمل اولى نیز مىتوانند موجّه باشند و اصولاً جهت آنها ضرورت است. از سوى دیگر مىتوان ادعا کرد که دستکم در بخشى از این گزارهها، یعنى گزارههایى که متضمن حمل شىء بر خود (اینهمانى) هستند، وجود رابط نداریم. از اینرو، این گزارهها نیز مشکلى را براى رأى مختار ملّاصدرا مىآفرینند؛ زیرا لازمه رأى او آن است که موجّه ساختن چنین گزارههایى، ممکن نباشد، حال آنکه همگان در ضرورى بودن آنها همسخناند. همانگونه که پیشتر از علّامه طباطبائى نقل شد، ایشان به صراحت گزارههاى مشتمل بر حمل اولى را بیانگر وجود رابط نمىدانند.
با توجه به مطالب بالا، رأى مختار ملّاصدرا با این چالش جدى روبهروست که به نوعى ناسازگارى و تناقض در نظریه موجّهات مىانجامد؛ زیرا لازمه این رأى آن است که بسیارى از اقسام گزارههاى حملى، مانند گزارههاى هلیه بسیط یا گزارههاى سالبه و یا گزارههاى مشتمل بر حمل اولى قابل موجّه ساختن نباشند؛ در حالى که هماتفاقنظر، منطقدانان و فیلسوفان (و حتى خود ملّاصدرا) و هم شهود ما درباره معانى جهات، حاکى از امکان موجّهسازى چنین گزارههایى است.
اگر نقدهاىِ تاکنون ما بر رأى مختار ملّاصدرا، وارد و پاسخناپذیر باشند، این رأى درست نخواهد بود.
دیدگاه چهارم
در بخش پایانى دیدگاه دیگرى را پیش مىنهیم که به رغم مشابهت با برخى از دیدگاههاى سهگانه پیش گفته، به دلیل اختلاف بنیادین با آنها مىتواند دیدگاه مستقلى به شمار آید. بنابر این دیدگاه، معناى فلسفى و منطقى مواد، متمایزند (همانگونه که در دیدگاه اول ادعا مىشد)؛ ولى این تمایز از آن سنخى نیست که در دیدگاه نخست مطرح بود.
جهات در منطق
بنابر دیدگاه چهارم، در رویکرد منطقى به مواد ثلاث باید مواد را کیفیت راجع به صدق گزاره (اعم از حملى و شرطى) دانست. بر این اساس، گزاره ضرورى آن است که بنابر هر فرض ممکنى صادق باشد و گزاره ممتنع آن است که بنابر هیچ فرض ممکنى صادق نباشد. به همین ترتیب، گزاره ممکن آن است که بنابر برخى فروض صادق و بنابر برخى فروض، کاذب باشد. از آنجا که «صدق» (در گزاره) مقولهاى منطقى است، معناى یادشده براى مواد کاملاً از ویژگىاى منطقى برخوردار خواهد بود. البته بنابر اتفاقنظر، مفاهیم مواد، مفاهیمى بدیهى (و به اصطلاح فلسفه معاصر از مفاهیم اولیه32) هستند و تعابیر مزبور به هیچ وجه داعیه تعریف منطقى مواد یاجهات را ندارند.
نکته درخور توجه آن است که برخى از فیلسوفان و منطقدانان مسلمان، در بحث درباره شرایط لازم مقدّمات برهان، شرط «ضرورى بودن» مقدّمات برهان را به «ضرورت صدق» تفسیر کردهاند. براى نمونه، ابنسینا در تفسیر کلام ارسطو که ضرورى بودن مقدّمات برهان را شرط کرده، دو وجه را بیان مىکند و وجه دوم آن است که مقصود ارسطو، ضرورت صدق باشد.33
البته در اینکه مراد از ضرورت صدق دقیقا چیست، اختلافاتى به چشم مىخورد. براى نمونه، گاه ضرورت صدق به ضرورت تصدیق تحویل مىرود؛ بدین معنا که گزارهاى ضرورىالصدق است که انسان در برخورد با آن، تصدیقش مىکند. ابنسینا گاه مقدّمات برهان را گزارههایى مىداند که قبولشان واجب است (الواجب قبولها) و خواجه در شرح این سخن، مقصود از آنها را گزارههایى مىداند که تصدیقشان لازم و ضرورى است.34
بررسى تفاسیر مطرح یا ممکن براى اصطلاح «ضرورت صدق» از حوصله بحث پیشرو فراتر است و باید در نوشته مستقلى دنبال شود. اجمالاً باید اشاره کنیم که مقصود از ضرورت صدق در نظر ما ضرورت یا اضطرار به تصدیق (که جنبه روانشناختى دارد) نیست؛ بلکه مراد این است که برخى گزارهها بر حسب هیچ فرض ممکنى کاذب نمىشوند. بر این پایه، مىتوان مواد را در منطق، نه کیفیتى ناظر به نسبت میان محمول و موضوع بلکه وضعیتى ناظر به شرایط صدق گزاره دانست. بدیهى است که اگر این معنا قابل تصور باشد، از بسیارى اشکالات رأى مختار ملّاصدرا مصون خواهد بود. براى نمونه، چون هر گزارهاى از آن حیث که گزاره است، قابلیت صدق یا کذب دارد، هر گزارهاى مىتواند موجّه به جهات شود. بنابراین در این معنا از جهات، همه گزارهها حتى گزارههاى شرطى، سلبى، هلّیات بسیط و گزارههاى شامل حمل اولى، مىتوانند موجّه باشند.
جهات در فلسفه
بر پایه دیدگاه چهارم، مقصود از جهات در فلسفه مىتواند معناى ویژه و کاملاً متفاوتى باشد که به نحوه وجود شىء موجود بازمىگردد. در اینجا اولاً و بالذات سروکار ما نه با گزارهها، بلکه با نحوه وجود شىء موجود است. دقیقا از همینروست که در رویکرد فلسفى به جهات، بحث امتناع مطرح نیست و در واقع به جاى تقسیم سهتایى، با تقسیمى دوتایى روبهروییم که نتیجه آن، تنها دو قسم واجبالوجود و ممکنالوجود است.35
ملّاصدرا خود تقریر ویژهاى از این رویکرد ارائه مىکند. وى پس از آنکه تقسیمبندى معروف ماهیت به سه قسم واجبالوجود، ممتنعالوجود و ممکنالوجود را نقد مىکند و آن را شایسته فلسفه عامى مىداند، تقسیم مختار خود را چنین بیان مىکند: «وقتى به موجود از آن حیث که موجود است مىنگریم، تنها دو حالت متصور است: یا به گونهاى است که مفهوم وجود از آن بدون نیاز به هیچگونه حیثیتى (خواه تقییدى یا تعلیلى) انتزاع مىشود و یا خیر. در صورت نخست، موجود مورد بحث واجبالوجود است و در صورت دوم، ممکنالوجود».36
یکى از مزایاى دیدگاه پیشرو در باب تفکیک میان معناى منطقى و معناى فلسفى جهات آن است که افزون بر ارائه تصویر روشنى از این تمایز، منطقى بودن معناى اول و فلسفى بودن معناى دوم را بر اساس معیارهاى رایج میان منطقدانان و فیلسوفان مسلمان به روشنى تبیین مىکند. بنابر تلقّى رایجى در میان اندیشمندان مسلمان، موضوع منطق «معقولات ثانى منطقى»، و موضوع فلسفه، «موجود مطلق یا موجود بما هو موجود» است. از سوى دیگر، مسائل هر علمى دربردارنده گزارههایى است که از «عوارض ذاتى» موضوع آن علم بحث مىکند. نکته سوم آن است که مفهوم «صدق» اصولاً از معقولات ثانى منطقى است. با توجه به این ملاحظات، بحث درباره مواد ثلاث به مثابه بحث درباره ویژگىهاى «صدق» گزارهها، لزوما بحثى منطقى خواهد بود. از سوى دیگر، بحث درباره وجوب و امکان به مثابه احکام موجود مطلق، بحثى فلسفى است.
نتیجهگیرى
با توجه به انتقادات وارد بر سه دیدگاه نخستى که در باب تفکیک میان کاربرد منطقى و کاربرد فلسفى مواد و جهات در این مقاله مطرح شد، هیچیک از این سه دیدگاه پذیرفتنى به نظر نمىرسد. در عوض دیدگاه چهارمى قابل طرح است که بنابر آن، مواد در کاربرد منطقى بیانگر نحوه صدق گزارهها هستند (جهات راجع به صدق) و در کاربرد فلسفى خود، از ویژگىهاى وجود پرده برمىدارند (جهات راجع به وجود). این دیدگاه افزون بر آنکه از اشکالات وارد بر سه دیدگاه پیشین مصون است، قابلیت آن را دارد که تمایز معنایى معناى منطقى و فلسفى مواد را به خوبى تفسیر کند. از سوى دیگر، در این دیدگاه، هم وجه منطقى بودن بحث منطقدانان از موجّهات و هم وجه فلسفى بودن بحث فیلسوفان از آن بر پایه مبانى رایج (نزد منطقدانان و فیلسوفان مسلمان) در تمایز موضوعى علوم به درستى آشکار مىشود.
منابع
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375.
ـ ـــــ ، الشفاء (المنطق)، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ تفتازانى، مسعودبن عمر، شرح المقاصد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422ق.
ـ جرجانى، میر سیدشریف، شرح المواقف، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.
ـ دشتکى، غیاثالدین منصور، اشراق هیاکل النور لکشف ظلمات شواکل الغرور، مقدّمه و تحقیق على اوجبى، تهران، میراث مکتوب، 1382.
ـ دوانى، جلالالدین، شواکل الحور فى شرح هیاکل النور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1411ق.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، بدایهالحکمه، بیروت، دارالمصطفى للطباعة و للنشر، 1402ق.
ـ ـــــ ، نهایهالحکمه، قم، الزهراء، 1379.
ـ قطبالدین شیرازى، محمودبن مسعود، شرح حکمهالاشراق، به همراه تعلیقات ملّاصدرا، چاپ سنگى، بىجا، بىتا.
ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، نجف، مطبعة نعمان، 1388ق.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، داراحیاء التراث، 1981م.
- Frege, Currie Gregory, An Introduction to his Philosophy, The Harvester Press, Sussex, 1982.
- Plantinga, Alvin, The Nature of Necessity, Clarendon Press, Oxford, 1989.
1 دانشیار گروه فلسفه دانشگاه تربیت مدرس. دریافت: 25/11/88 ـ پذیرش: 17/1/89.
1ـ همانگونه که خواجه در شرح اشارات احتمال داده است مراد از «آنچه همانند آن است» اوصافى است که موضوع به آن مقید مىشود و از راه این تقیید، نوعى ترکیب غیرتام به دست مىآید ر.ک: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 141 و 142.
2ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 141.
3ـ ابنسینا، نجات، ص 26.
4ـ «جهت آن چیزى است که هنگام توجه به گزاره، از نسبت محمول به موضوع فهمیده و تصور مىشود؛ خواه به واژه درآید، خواه نه؛ و چه مطابق با مادّه باشد، چه نباشد» ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، ج 1، ص 143.
5ـ با توجه به اینکه منطقدانان مطابقت کامل جهت را با مواد لازم نمىشمارند، اغلب بر این رأى اتفاق دارند که شمار جهات بیش از سه تاست و از اینرو، اقسام گزارههاى موجّه را نزدیک به ده قسم مىدانند. البته ابنسینا گاه جهات را منحصر به سه جهت وجوب، امتناع و امکان مىکند. وى در منطق نجات مىگوید: «الجهات ثلاثة: واجب و یدل بها على دوامالوجود و ممتنع و یدل على دوام العدم و ممکن و یدل على لادوام وجود و لا عدم» ابنسینا، نجات، ص 29. این در حالى است که او هم در آثار منطقىاش اقسام فراوانى را براى گزارههاى موجّه برمىشمارد. در توجیه سخن ابنسینا مىتوان گفت مقصود او از این که جهات سه تایند امهات جهات یا همان جهات اصلى است. به هر روى، در این مقاله مقصود از جهات همان جهات سهگانه اصلى است.
6. Existential Propositions.
7ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 84و85.
8ـ ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، ج 3، ص 18.
9ـ این مطلب با تفاوتهایى، درباره فلسفه تحلیلى معاصر و منطق جدید جارى است. با توجه به رشد نظامهاى مختلف نحوى و معناشناختى منطق موجّهات در دهههاى اخیر، مفاهیم موجّه modal concepts در کانون مباحث این نظامها قرار گرفته است. از سوى دیگر، فیلسوفان تحلیلى نیز از دیدگاهى متافیزیکى درباره طبیعت و سرشت ضرورت و امکان بحث مىکنند و در این میان، گاه سخن از تمایز میان اقسام (یا معانى مختلف ضرورت) از جمله ضرورت منطقى، ضرورت متافیزیکى و ضرورت فیزیکى به میان مىآورند. به نظر مىرسد که پرسشهاى مقاله حاضر در این قلمرو قابل طرحاند که البته بحث درباره آن نیازمند مقاله مستقلى است. براى مرورى بر برخى از مباحث منطقى ـ فلسفى موجّهات در دیدگاه معاصر، مراجعه به کتاب ذیل سودمند است:
Alvin Plantinga, The Nature of Necessity.
10ـ در اینجا فرض ما این است که منطقدانان و نیز فیلسوفان، معناى یگانهاى از مواد را در نظر دارند. به عبارت دیگر، فرض بر این است که چنین نیست که مواد در منطق و فلسفه به بیش از یک معنا به کار روند.
11ـ عضدالدین ایجى، شرح المواقف، جزء سوم، ص 124و125. عبارت داخل قلاب را نگارنده، به قضد ایضاح
بیشتر مطلب افزوده است.
12ـ مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، ج 1، ص 267.
13ـ تفتازانى در بخش دیگرى به آنچه از نظر او موجب اشتباه ایجى شده است اشاره مىکند: «و کأنه یجعل بعض القضایا خلوا عن کون الوجود فیه محمولاً او رابطة کقولنا: "الانسان کاتب ویمتنع أن یکون معناه أنه یوجد کاتبا أو توجد له الکتابة، بل معناه أن ما صدق علیه هذا یصدق علیه ذاک أو یحمل؛ والمحققون على أنه لا فرق بین قولنا "یوجد له ذاک" و "یثبت" و "یصدق علیه" و "یحمل" و نحو ذلک إلا بحسب العبارة» مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، ج 1، ص 267.
14ـ عبارت تفتازانى چنین است: «و ذلک لأنه إن اراد کونها واجبة لذات اللوازم فالملازمة ممنوعة أو لذات الماهیات فبطلان التالى ممنوع فإن معناه أنها واجبة الثبوت للماهیة نظرا إلى ذاتها من غیر احتیاج إلى أمر آخر» مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، ج 1، ص 267.
15ـ محقق دوانى در شرح خود بر کتاب هیاکل النور اشاره کوتاهى به این دیدگاه مىکند؛ هرچند نمىتوان گفت که آن را به منزله نظریهاى ارائه مىدهد. عبارت وى چنین است: «اعلم أنّ کیفیّة نسبة المحمول إلى الموضوع باعتبار تحقّقها فى العقل تسمّى جهة و باعتبار تحقّقها فى نفسالأمر تسمّى مادّة والمبحوث عنه هاهنا هو تلک الکیفیّة لکن فى محمول خاصّ هو الوجود الخارجى» جلالالدین دوانى، شواکل الحور فى شرح هیاکلالنور، ص 160. با توجه به اینکه مقصود از «هاهنا» در عبارت اخیر، دانش فلسفه است، مدلول سخن وى آن است که مواد و جهات در فلسفه، همان معناى موردنظر در منطق را دارند و تنها تفاوت، از حیث گستره کاربرد است؛ چراکه کاربرد آنها در فلسفه به محمولى ویژه، یعنى وجود اختصاص دارد و به تعبیر دیگر مواد و جهات، تنها درباره هلّیات بسیط به کار مىروند. البته غیاثالدین منصور دشتکى در اشراق هیاکلالنور که در نقد شرح دوانى بر هیاکل النور سهروردى نگاشته است، این دیدگاه را نقد کرده، سخن دوانى را با تعبیر سهروردى که گفته است: «الجهات العقلیه ثلاث: واجب و ممکن و ممتنع» ناسازگار مىداند. به نظر او مقصود سهروردى از عبارت «فالواجب ضرورى الوجود» این است: واجب چیزى است که براى موضوع ضرورى باشد؛ درباره ممکن و ممتنع نیز همین معنا مراد است (ر.ک: غیاثالدین منصور دشتکى، اشراق هیاکلالنور لکشف ظلمات شواکلالغرور، ص 173و174).
16ـ مقصود از شرح مزجى، شرحى است که شارح در آن عبارات خود را لابهلاى عبارات متن اصلى مندرج مىسازد؛ به گونهاى که عبارت متن اصلى با عبارات شارح کاملاً آمیخته مىشوند.
17ـ عبارت جرجانى این است: «... وذلک لأن المبحوث عنها هاهنا یعنى فى غیر المنطق وجوبالوجود و امتناعالوجود و امکانالوجود و العدم فهى جهات و مواد فى قضایا مخصوصة محمولاتها وجود الشىء فى نفسه فتکون اخص من جهات القضایا و موادها... و الوجوب و الامکان و الامتناع التى هى جهات القضایا و موادها جاریة فى الکل» (میر سیدشریف جرجانى، شرح المواقف، ج 1، ص 124). (موارد تأکید از نگارنده است).
18ـ وى در جایى از اسفار نیز به نقش وجود رابط در مواد ثلاث اشاره مىکند و در توصیف وجود رابط مىگوید: «ما یقابلالوجود المحمولى... المستعمل فى مباحث المواد الثلاث» ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 79.
19ـ عبارت وى در تعلیقات حکمهالاشراق چنین است: «و هو مدفوع إما على طریقة غیرنا فبأن اللازم هو کون الاربعة مثلاً واجبالزوجیة و الانسان واجبة الحیوانیة لا واجبهالوجود و هذا لیس بسدید فإن الکیفیات قد علمت أنها احوال للوجود الذى هو الرابطة سواء کان فى ضمن حمل الوجود أو حمل مفهوم من المفهومات لا یحمل و لا ترتبط الا بواسطهالوجود فواجب الحیوانیة معناه واجب وجود الحیوانیة فهو واجب وجود مطلقا لذاته فیعود المحذور» ملّاصدرا، شرح حکمهالاشراق، ص 77.
20ـ ملّاصدرا، شرح حکمهالاشراق، ص 77. ملّاصدرا درباره همین بحث، بر تمایز میان ضرورت ازلى، ذاتى و وصفى تأکید مىورزد و با بهرهگیرى از آن، یکى از آراى دوانى را نقد و تحلیل مىکند ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 93.
21ـ وى در کتاب بدایهالحکمه، بحث را به گزارههاى صادق منحصر مىکند و مىگوید: «من الوجود ما هو فى غیره و منه خلافه و ذلک اذا اعتبرنا القضایا الصادقه ... وجدنا فیها وراء الموضوع والمحمول امرا آخر به یرتبط و یتصل بعضهما الى بعض... فله وجود... فوجوده قائم بالطرفین موجود فیهما غیرخارج منهما... و نسمیهالوجود الرابط» سید محمّدحسین طباطبائى، بدایهالحکمه، ص 43.
22ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، ص 26.
23ـ فرگه در تحلیل خود از گزارههاى حملى، از مفاهیم ریاضى تابع استفاده مىکند. در این تحلیل، هر محمول در حکم تابعى است که مىتواند شناسههاى مختلفى را بگیرد و یک جمله حملى، در واقع تابعى است که شناسه خاصى به آن اسناد داده شده است. یکى از نتایج آشکار این تحلیل آن است که هر گزاره حملى، صرفا مرکب از دو جزء محمولى و اسمى تابع و شناسه آن مىشود و جزء سوم (یعنى رابطه) در جزء محمولى مندرج مىشود. براى دیدن توضیح کامل این دیدگاه و مبانى آن، ر.ک:
Gregory Currie Frege, An Introduction to his Philosophy.
24ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 79.
25ـ همان.
26ـ براى نمونه، ملّاهادى سبزوارى در تعلیقه خود بر اسفار، این احتمال را مىدهد که «لعل مراده انه لما کان بینهما غایة التباعد کاد ان یکون کالمشترک اللفظى» ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 79.
27ـ ملّاصدرا، شرح حکمهالاشراق، ص 77.
28ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 27.
29ـ بسیارى از منطقدانان و حکیمان به این نکته اذعان کردهاند. مظفّر در کتاب المنطق مىگوید: «و على هذا فلیس من حق السالبة أن تسمى حملیة أو متصلة أو منفصلة لأنها سلب الحمل أو سلب الاتصال أو سلب الانفصال ولکن تشبیها لها بالموجبة سمیت باسمها» محمدرضا مظفّر، المنطق، 153.
30ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 27و28.
31ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 369.
32. Primary Concept.
33ـ عبارت ابنسینا از این قرار است: «أو أراد أن صدق مقدّمات البرهان فى ضرورتها أو إمکانها أو إطلاقها صدق ضرورى» ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 294. خواجه در شرح این عبارت ضرورت صدق را به «ضرورت ثانى لاحق به حکم» تفسیر مىکند (همان).
34ـ خواجه مىگوید: «أما القیاسات البرهانیة فهى القضایا الواجب قبولها و هى التى یکون التصدیق بها ضروریا سواء کانت فى أنفسها ضروریة أو ممکنة فإن کونها ضروریة القبول غیر کونها ضروریة فى أنفسها» ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 289.
35ـ چنانکه در عبارتى که از ابنسینا و از کتاب اشارات در بخش اول مقاله نقل کردیم ملاحظه شد، شیخ وقتى با رویکرد فلسفى به جهات نگریست و آن را به منزله وضعیت موجود بر حسب ذات آن مد توجه قرار داد، بحث خود را تنها به دو قسم واجبالوجود و ممکنالوجود منتهى ساخت.
36ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 85و86. البته اگر به حیثیت تقییدى نیاز باشد، ممکنالوجود موردنظر در واقع، ماهیت موجود است و اگر به حیثیت تعلیلى نیاز باشد، با وجود موجود ممکن سروکار داریم. شرح و تحلیل بیشتر تقسیمبندى ملّاصدرا مجال دیگرى مىطلبد و در اینجا تنها به منزله نمونهاى از تقریرهاى ممکن براى رویکرد فلسفى به جهات ـ که مستقیما با احکام موجود مطلق سروکار دارد نه با گزارهها ـ به آن اشاره شد.