رویکرد اشراقى ابن سینا در هستى شناسى
نوشتار حاضر تلاش دارد تا برخلاف ذهنیت غالب درباره ابنسینا رویکرد نوینى از تفکرات وى را طرح کند و آن را به اثبات برساند. طبق این رویکرد، ابنسینا علاوه بر تفکر استدلالى از تفکر عرفانى و اشراقى نیز بهرهمند است؛ امّا تفکر اشراقىِ وى در زیر تار و پود استدلالهاى تعلیمى و مکتب بحثى سینوى پنهان مانده است. گفتنى است که رسالت نوشتار حاضر واگشایى این تجربه حضورى و ذوقى است، تجربهاى که مىتوان از آن تعبیر به «عرفان عقلى» کرد. بنابه این رویکرد، رسالههاى اشراقى ابنسینا و همینطور نمطهاى سهگانه اشارات وى ـ همگى ـ ساختار، رویکرد، و هدف واحدى دارند. افزون بر این، کلّیت فلسفه ابنسینا نیز داراى نظامى واحد و ساختارى یگانه است و رسالههاى اشراقى و نیز سه فصل پایانى اشارات، در حاشیه تفکر این فیلسوف قرار ندارند؛ بلکه در متن نظام فلسفى و تفکر او، همراه با دیگر مکتوبات وى، هدف واحدى را دنبال مىکنند. بر این اساس، هستىشناسى ابنسینا تفاوتى آشکار با هستىشناسى ارسطو دارد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هفتم، شماره سوم، بهار 1389، 55ـ87
محمّد محمّدرضایى1
احمد سعادت2
چکیده
نوشتار حاضر تلاش دارد تا برخلاف ذهنیت غالب درباره ابنسینا رویکرد نوینى از تفکرات وى را طرح کند و آن را به اثبات برساند. طبق این رویکرد، ابنسینا علاوه بر تفکر استدلالى از تفکر عرفانى و اشراقى نیز بهرهمند است؛ امّا تفکر اشراقىِ وى در زیر تار و پود استدلالهاى تعلیمى و مکتب بحثى سینوى پنهان مانده است. گفتنى است که رسالت نوشتار حاضر واگشایى این تجربه حضورى و ذوقى است، تجربهاى که مىتوان از آن تعبیر به «عرفان عقلى» کرد. بنابه این رویکرد، رسالههاى اشراقى ابنسینا و همینطور نمطهاى سهگانه اشارات وى ـ همگى ـ ساختار، رویکرد، و هدف واحدى دارند. افزون بر این، کلّیت فلسفه ابنسینا نیز داراى نظامى واحد و ساختارى یگانه است و رسالههاى اشراقى و نیز سه فصل پایانى اشارات، در حاشیه تفکر این فیلسوف قرار ندارند؛ بلکه در متن نظام فلسفى و تفکر او، همراه با دیگر مکتوبات وى، هدف واحدى را دنبال مىکنند. بر این اساس، هستىشناسى ابنسینا تفاوتى آشکار با هستىشناسى ارسطو دارد.
کلیدواژهها: ابنسینا، مشّاء، اشراق، ارسطو، هستىشناسى، عرفان عقلى.
مقدّمه
پرسش اصلى نوشتار حاضر این است که: آیا هستىشناسى ابنسینا شرح و تفسیرى از هستىشناسى ارسطو مىباشد یا اینکه ابنسینا با الهام از منابع دینى، و عرفان و تصوّف اسلامى، رویکرد اشراقى داشته است؟ آیا مىتوان بر قامت ابنسیناى عقلانىسازىشده، جامه اشراقیگرى پوشاند؟ طبق ذهنیت مشهور، فلسفه مشّاء رویکردى صرفا عقلانى و استدلالى دارد و از حیث ماهیت، نمىتواند با کشف و شهود (اشراق) رابطه تنگاتنگى برقرار کند؛ از طرفى نیز ابنسینا در جهان اسلام به عنوان سردسته این مکتب فلسفى شناخته شده است. با این اوصاف، انتساب رویکرد دینى و اشراقى به جریان مشّایى و نیز شخص ابنسینا درست به نظر نمىرسد؛ امّا این نوشتار بر آن است تا به رغم دیدگاه رایج در مورد ابنسینا و مکتب مشّایى او، رویکرد نوینى را از هستىشناسى وى طرح کند و آن را موجّه و مستدل سازد. بر این اساس، فرضیه نوشتار حاضر این است که: هستىشناسى ابنسینا بر پایه رویکرد دینى و اشراقى اوست و تأمّلات این فیلسوف، از لحاظ ماهیت و محتوا، با تفکرات ارسطوى یونانى در زمینه هستىشناسى تفاوتى زیربنایى دارد. با توجه به ذهنیت غالب درباره فلاسفه مشّاء و در رأس آنان ابنسینا، که بر بیگانگى مکتب مشّاء با اشراق و کشف و شهود استوار است، طرح این رویکرد نوین (که نگرش دینى و اشراقى را به فلسفه مشّاء و ابنسینا نسبت مىدهد) غیرمنتظره، ناموزون، و ناهماهنگ جلوه مىکند؛ از اینرو، اثبات آن از اهمیت بسیارى برخوردار است. اهمیت پرداختن به این موضوع آنگاه روشنتر مىشود که تلاش نماییم تا فلسفه اسلامى را داراى ساختار، نظام، و سیمایى خاص با محتوا و رویکردى واحد معرفى کنیم و مکاتب عمده آن از جمله مشّاء، اشراق، و حکمت متعالیه را در این ساختار و قالب واحد بگنجانیم. در نهایت، پژوهش حاضر آشکار خواهد ساخت که فلسفه ابنسینا برخلاف تصوّر عموم از آن، فلسفه نظرى صرف نیست که فقط در انحصار محافل آکادمیک باشد؛ بلکه فلسفهاى کارآمد، پویا، راهگشا، و امروزین است که مىتواند انسان معاصر را براى دستیابى به آزادىِ از دسترفتهاش یارى کند، او را از اسارت درونى و قید و بندهاى اندیشهاش برهاند، و وى را به عوالم بىکران خیر و جمال و کمال هدایت کند (چنانکه در رساله حىّ بن یقظان، پیرى روشنضمیرْ انسان گمگشتهاى را از مغرب ظلمت مىرهاند، به سمت مشرق نور راهنمایى مىکند، و سرانجام به سرچشمه آب حیات مىرساند؛ جایى که نور خدا در آن ساطع است.)
الهامها و اقتباسهاى دینى ابنسینا
رویکرد اشراقى ابنسینا، داراى منابع معرفتى ویژهاى است که غیر از کتب و شرح و تفسیرهاى آراى ارسطو و یونانیان مىباشد. مهمترین منبع معرفتى ابنسینا در این زمینه، الهامها و اقتباسهاى او از آموزههاى متعالىِ وحیانى مىباشد. ابنسینا از معدود فیلسوفانى است که داراى سبک و نظام فلسفى خاصّى مىباشد و نام بلندش بر تارک فلسفه و حکمت مىدرخشد. ویژگى برجسته نظام فلسفى ابنسینا را مىتوان هماهنگى بین دیدگاههاى فلسفى و تعالیم دینى در فلسفه او دانست. ابنسینا از اصول اسلامى تبعیت مىکرد و به تعالیم و آموزههاى وحیانى علاقهاى وافر داشت. او در ده سالگى توانست قرآن و نیز قسمت عمده ادبیات عرب و علوم دینى را بیاموزد و موجب شگفتى همگان شود.1 وى همواره تلاش مىکرد تا نظریات فلسفى خود را با تعالیم بلند دینى سازگار نماید؛ در واقع، اغلب نظریات وى ملهم از دین اسلام بود. ابنسینا علاوه بر کتابهایى که با موضوع منطق، فلسفه، و غیره تألیف کرده است، آثار دینى و قرآنى نیز دارد: تفسیر برخى از سورههاى قرآن (نظیر سوره اخلاص، ناس، و اعلى)؛ و رسالههایى در باب مسائل دینى (از قبیل رساله فواید نماز، انجام فرایض روزانه، زیارت قبور اولیا، قضا و قدر، معاد، و...). وى هرگاه در مباحث علمى و فلسفى با مسئلهاى روبهرو مىشد و از حلّ آن عاجز مىماند، در مسجد جامع حاضر مىشد و با نماز و ابتهال و تضرّع، از خداوند متعال، حلّ آن مسئله را درخواست مىکرد.2 او هیچگاه از تحقیق و مطالعه خسته نمىشد؛ شب و روز به پژوهش مىپرداخت و اگر خوابى نیز بر او مستولى مىشد، در عالم رؤیا (و با الهام)، به حلّ مسائل علمى و فلسفى مبادرت مىکرد.3 وى حتى بعضى از مسائلى را که با عقل و استدلال قابل حل و درک نمىیافت، از طریق اصول دینى و باورهاى مذهبى مىپذیرفت؛ مانند مسئله معاد جسمانى.
در دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، مشخصه اصلى نظام فلسفى سینوى پیوند دادن عناصر بنیادین فلسفه ارسطویى (و برخى عناصر مهمّ جهانبینى نوافلاطونى) با تعالیم جهانبینى اسلامى دانسته شده است.4 درباره اهتمام خاصّ ابنسینا به مسائل دینى، و تلاش او براى سازگار نمودن نظریات فلسفىاش با تعالیم دینى، چنین نوشتهاند: «چیزى که باعث شد فلسفه ابنسینا در جهان شرق و غربْ از شهرت و نفوذ بسزایى برخوردار شود، سعى وافر او در وفق دادن افکار فلسفى خود با تعالیم قرآنى بود.»5 همین امر موجب شد افکار فلسفى او بر اندیشه کلّى مسلمانان احاطه یابد و خود او به عنوان پایهگذار مکتب فلسفى خاصّى معرفى گردد. وفق دادن اصولىِ دین و فلسفه در اندیشه ابنسینا، نه تنها او را در بین مسلمانان ممتاز ساخت، بلکه راه را براى تأثیر و نفوذ وى در دانشمندان مسیحى قرون وسطى نیز هموار نمود؛ براى مثال، مابعدالطبیعه آکویناس بدون در نظر گرفتن آراى ابنسینا غیرقابل درک خواهد بود (زیرا ابنسینا در شکلگیرى شخصیت و تفکر این قدّیس مسیحى تأثیر انکارناپذیرى داشته است.)6 اتین ژیلسون، محقّق و فیلسوف نوتوماسىِ معاصر، در این زمینه مىنویسد:
تأثیر ابنسینا در نظامهاى فلسفى و الهیاتى قرون وسطى فقط یکى از ابعاد تأثیر فراگیر ارسطوست. در عین حال، تفسیر خود او از نظریه ارسطو از بسیارى جهات چنان شخصى بود که مىتوان آن را منبع یک جریان اعتقادى متمایز دانست... . مقدّر این بود که ابنسینا به دلیل الهام دینى و گرایشهاى عرفانى خاصّ خویش، براى الهیدانان قرون وسطى، هم یاورى بزرگ باشد و هم وسوسهاى خطرناک.7
روشن است که این تأثیرگذارىِ ابنسینا، و همینطور تأثیرپذیرىهاى گسترده علماى الهىِ قرون وسطى از او، به دلیل همان الهامها و اقتباسهاى دینى و نیز گرایشهاى اشراقى وى در مسائل فلسفى بوده است.
نگرش اشراقى ابنسینا
ابنسینا در برخى از کتابهایش تصریحات، و گاه اشاراتى دارد که از نگرش جدید وى پرده برمىدارند. طبق این نگرش جدید، فلسفه مشّاء و کتب مشّایىِ ابنسینا از جمله کتاب ارزشمند شفا براى عوام است و خواص باید به الحکمة المشرقیة ـ که دربرگیرنده جوهره اصلى تفکر اوست ـ مراجعه کنند.8 با تأسّف، این کتاب امروز در دسترس ما نیست تا از طریق آن، به اصول و مبانى علم حقیقى آگاهى یابیم؛ اصول و مبانىاى که به قول ابنسینا، «جز براى ما و کسانى که از نظر فهم و ادراک و عشق به حقیقت همانند ما هستند، قابل کشف نیست.»9 برخى ابنسینا را بهرهمند از منابع غیریونانى مىدانند و مىگویند که: وى از آنها مذهب فلسفىِ خاصّى پدید آورد که باید آن را فلسفه اشراقى نامید.10 نگارندگان تاریخ فلسفه در جهان اسلامى بر این اعتقادند که: ابنسینا فلسفه اشراق را «به صورتى تنظیم کرد که پیش از او، سابقه نداشت و از آن پس، کسى با او برابرى نتوانست کرد؛ جز شهابالدین سهروردى که به حق، باید او را حکیم بلامنازع اشراق دانست.»11
یادآورى مىکنیم که حکمت اشراق را ابنسینا در کتابى به نام الحکمة المشرقیة گردآورى کرده است که امروزه به صورت مکتوب در اختیار ما نیست. غیبت این کتاب ارزشمند موجب سردرگمى دانشمندان و پژوهشگران تاریخ فلسفه شده است که: منظور از حکمت مشرقیه چیست؟ برخى معناى جغرافیایى شرق و غرب را فهم مىکنند؛ براى مثال، نلینو (مستشرق ایتالیایى) معتقد است: ابنسینا الحکمة المشرقیة را از آن جهت بدین نام خوانده که «کتابى بوده است خاصّ فلسفه شرق، در برابر فلسفه غرب.»12 عبدالرحمن بدوى، حنّا الفاخورى، و خلیل الجر نیز به این دیدگاه تمایل نشان مىدهند. امّا با توجه به محتواى مکتوبات و رسالههاى اشراقى ابنسینا، تردیدى وجود ندارد که این نظریه باطل است. نظریه دوم از آنِ کسان دیگرى همچون هانرى کربن و حتى لویى ماسینیون است. در این نظریه، «مشرق» و «مغرب» مفهومى فراتر از مرزهاى جغرافیایى دارند؛ اساسا حکمت مشرقى ابنسینا و حکمت اشراقى سهروردى از یک خانوادهاند و هیچگونه تفاوت ماهوى با یکدیگر ندارند: حکمت اشراقىِ شیخ اشراق ادامه مسیرى است که ابنسینا آغاز کرده بود. الفاظ «اشراق» و «مشرق» نیز، هم از حیث لغوى و هم از لحاظ اصطلاحى، با یکدیگر پیوند دارند. طبق این تفسیر، اشراق و مشرق ـ همانا ـ رمز تابش انوار ازلى بر نفس بشر است که به واسطه آن تابش از مبدأ متعالى معرفت قدسى حاصل مىگردد. به نظر کربن:
شرق همان سپیدههاى انوارى است که بر نفس، که آن را به سوى خویش مىکشند، فرو مىتابند. در این سپیدهها، همان «cognition matutina» پدید مىآید که نوعى شناخت مشرقى است؛ زیرا مشرق هرگونه شناختى است. از اینرو، وصف مشرقى اوّل از همه فقط به دلیل مبدأ متعالىاش، یا به عبارت بهتر به دلیل آنکه مشرق همان مبدأ متعالى است، شکل گرفته و توجیه شده است.13
بر این اساس، مشرق یا اشراق رمزى براى تابش نور و مبدأ متعالى معرفت است که هم حکیمان ساکن در مشرق جغرافیایى و هم حکماى ساکن در مغرب مىتوانند به یک اندازه از آن بهره بگیرند؛ به همین دلیل، کربن معتقد است: اشراقیان و مشرقیان در اقصى نقاط عالم و در تمامى کشورها پراکنده و پنهاناند. وى به سیاق شعار معروف مارکس، که مىگفت: «کارگران عالم متحد شوید»، درخواست مىکند که: «اشراقیان همه اقالیم، متحد شوید»!14 رسالههاى عرفانى ابنسینا همچون رساله حىّ بن یقظان نظریه اخیر را تأیید مىکنند و نشان مىدهند که از مشرق، معناى جغرافیایى آن مدّنظر نبوده است؛ پس مىتوان گفت: در هستىشناسى ابنسینا، مشرق رمزى براى تابش نور است و مبدأ متعالى معرفت محسوب مىگردد.
با اینکه الحکمهالمشرقیة اکنون در دست ما نیست، ولى خوشبختانه کتابها و نوشتههاى دیگرى از او در دسترس قرار دارند که نگرش عرفانى و اشراقى این فیلسوف را نشان مىدهند؛ مانند سه فصل آخر کتاب الاشارات و التنبیهات (نمط هشتم: فى البهجة و السعادة، نمط نهم: فى مقامات العارفین، و نمط دهم: فى اسرارالآیات)، رسالة فى العشق، سه داستان تمثیلى حىّ بن یقظان، رسالهالطیر، و سلامان و ابسال. در تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، تعداد رسالههاى ابنسینا در این باب را بیش از سى رساله شمردهاند.15 بسیارى از کتابها و رسالههاى ابنسینا که در طول عمر وى به نگارش درآمدهاند، صراحتى در گرایش اشراقى او ندارند و غالبا نظرى و استدلالىِ محض به حساب مىآیند؛ از اینرو، برخى فاصله گرفتن ابنسینا از شیوه متداول مشّاء و گرایش به ذوق عرفانى را در اواخر عمر وى مىدانند.16 شاید بتوان گفت که نگرش اشراقى ـ فلسفى در جهان اسلام از دوران فارابى شکل گرفته و ابنسینا در همان سالهاى آغازین زندگانى خویش به این سو کشیده شده، ولى توفیق او در نضج این نگرش در اواخر عمر وى ـ با نگارش رسالههاى مستقل در این باب ـ حاصل آمده است. این نگرش بعدها در حکمت اشراقى سهروردى و حکمت متعالیه صدرالمتألّهین به اوج خود رسیده است. با قاطعیت مىتوان ادّعا کرد که: نگرش اشراقى، در واقع، اقتباسى از جهاننگرى متعالى و قدسى اسلام است که توسط فلاسفه اسلامى، در آراى فلسفى آنان، تبلور یافته است. اسلام نظرگاه جدیدى به فلسفه بخشید؛ فلسفه اسلامى با الهام از منابع وحیانى و تعالیم بلند اسلامى، به هرچیزى نگرش توحیدى دارد و خدامحورى را ترویج مىکند. علّامه طباطبائى در اینباره مىگوید:
فلسفه الهى دائما گسترش و ادامه پیدا مىکرد... [و] موضوعات گوناگون را جملگى به عالم ماوراى مادّه و طبیعت مربوط مىساخت. در این بین، اسلام و تفکر اسلامى تمامى پدیدهها و حتى شئون اخلاقى و حقوقى را برمبناى توحید و در ارتباط با ساحت قدس ربوبى تحلیل کرد... . به روشنى، مشاهده مىگردد که در اسلام، هر قضیه علمى و عملى ـ در حقیقت ـ همان مسئله توحید است که به اَشکال و صورتهاى مختلف درآمده است.17
چنانکه ایزوتسو نیز اشاره کرده است،18 نخستین بار فلاسفه اسلامى ـ و در صدر آنان، فارابى ـ به طرح مسئله خلقت پرداختند و خداوند را نور آسمان و زمین، و عامل وجودبخشى به آنها دانستند؛ در حالى که بنابر فلسفه یونان، مادّه یا همان جهانْ نوعى ازلیت، قدمت، و ضرورت دارد و به آفریننده نیازى ندارد. در آن نظام، تنها به خاطر منع حرکت خودخوش، وجود محرّک نامتحرّک ضرورت مىیابد که وظیفهاش صرفا به حرکت درآوردن اشیا از طریق غایت بودن و ایجاد شوق است و کارى به آفرینش و مدیریت ندارد. همچنین، هانرى کربن ارکان فلسفه نبوى و اسلامى را وحدتگرایى، فرشتهباورى، اتّکا بر تجربههاى عرفانى، و باطنیگرى مىداند و حکمت شیعى را به عنوان باطن اسلام و حدّ اعلاى این نوع حکمت محسوب مىکند.19 فلاسفه اسلامىاى که در حوزه فرهنگى ایران باستان قلم مىزدند، علاوه بر روح وحدتگرایى اسلامى، از میراث گرانبهاى توحید حاکم بر این سامان نیز بهرهمند بودند. اقبال لاهورى در سیر فلسفه در ایران، جریان عمومى فکر ایرانى را توحید و «یکگرایى» مىداند و مىگوید: «یکگرایىِ ایرانى که در آغاز در دستگاه دینى زردشت رخ نمود، با آنکه براثر مشاجرات دینى اسلام از پیشرفت بازماند، به زودى با نیروى افزونتر فوران کرد و بر همه شئون عقلىِ زادبوم خود سیطره یافت.»20 بر این اساس، وحدتگرایى حاکم بر این نقطه از عالم اسلام، و تعالیم توحیدى ـ اسلامى، زمینهساز ظهور مکاتب فلسفىِ متّکى بر تجربیات دینى، عرفانى، و شهودى بوده است. ابنسینا نیز با استفاده از فرهنگ و تمدن غنّىِ اسلامى، و آموزههاى عرفانى و شهودى آن، نگرش اشراقى خود را شکل بخشیده است. وى در رساله حىّ بن یقظان مشرق را معدن نور و مغرب را جایگاه ظلمت معرفى، و براى بیان مطالب عرفانى و اشراقى خود از تمثیل «نور» استفاده کرد که بعدها سهروردى این طرح را به کمال رساند. هانرى کربن معتقد است: برخلاف تصوّر رایج، ابنسینا فیلسوف مشّایىِ صرف نیست که در برابر حکمت اشراقى سهروردى قرار بگیرد؛ بلکه ابنسینا سلف فکرى سهروردى محسوب مىگردد و حکمت اشراقى سهروردى ادامه همان مسیرى است که ابنسینا در حکمت مشرقى خود آن را پیموده بود.21
نمایشپردازىهاى هستىشناسانه
برخى از مکتوبات ابنسینا با رویکرد اشراقى به ارائه نمایشپردازىهاى هستىشناسانه مىپردازند. ابنسینا در نمط هشتم اشارات (که در مورد بهجت و سعادت است)، لذّت را ادراک و نیل به آن چیزى مىداند که در نزد مدرکْ کمال و خیر محسوب مىشود؛ او همچنین شریفترین لذّات را لذّت باطنى، و عالىترین لذّات را لذّت عقلى مىشمارد. از نظر وى، کسانى که به معقولات نرسیده باشند در قفس تن گرفتار خواهند بود و پس از مفارقت از بدن، محبوسیت خود را ادراک مىکنند و از آن رنج مىبرند؛ ولى عارفان با تزکیه نفس، حالت یادشده را در این نشئه درک مىکنند و با انفکاک از شواغل دنیایى و خلاصى از پستىهاى مادّى، به عالم قدس و کمال اعلى و لذّت علیا دست مىیابند. ابنسینا نفوسى را که به این مرحله نرسیده باشند، «بلها» مىنامد.22
در نمط نهم، مقامات و درجات عرفا بیان مىشود که به اعتقاد ابنسینا ویژه آنهاست و کسانى که این مقامات را نمىشناسند و آن درجات از آنها نهان است، به رد و انکار مىپردازند. ابنسینا در این نمط به تفاوت ظریف عارف با زاهد و عابد مىپردازد و عارف را چنان معرفى مىکند که حق را به خاطر حق مىخواهد، و زهد و عبادتِ غیرعارفانه را معامله مىشمارد. مراتب عرفان از نظر ابنسینا ـ به ترتیب ـ عبارتاند از: «اراده»، «ریاضت» و «اوقات»؛ و نهایتا عارف به مقام بلند «نیل» دست مىیابد که اگر هنوز نظرى به نفس داشته باشد، آثار حق بر او آشکار مىشود و لذّت علیا را مشاهده مىکند؛ امّا اگر هیچ نظرى بر خویش نداشته باشد، نظر وى کاملاً به حق معطوف مىگردد و جناب قدس بر او متصوّر مىشود. ابنسینا در این نمط، با بیان زیبایى، به وصف عارفان مىپردازد: عارف گشادهرو و خندان است، او هم خردمندان و بزرگان را گرامى مىدارد و هم فرومایههاى گمنام را؛ عارف شجاع است. (چرا چنین نباشد، کسى که از مرگ نپرهیزد؟!)23
ابنسینا در نمط دهم اشارات، از اسرار آیات سخن مىگوید؛ او مىکوشد تا اعمال خوارق عادات را تعلیل علمى و طبیعى نماید. وى خوارق عادات را در چهار امر خلاصه مىکند: 1) قدرت بر ترک غذا در مدت طولانى؛ 2) قدرت انجام کارهاى دشوار؛ 3) قدرت بر اخبار از غیب؛ 4) قدرت تصرّف در عناصر. ابنسینا در تعلیل امر اوّل مىگوید: حالات نفس بر جسد مؤثر است و چون نفس از خواستههاى مادّى و شهوانى صرفنظر کند، افعال طبیعى نفس ـ که مربوط به قواى نباتى آن است ـ متوقّف مىگردد و بدن مىتواند در مدت درازى، ترک غذا را تحمّل نماید. امّا کار دشوار نیز مبتنى بر ارتباط میان حالات نفس و عملکرد بدن است. در حالت عادّى، قدرت آدمى معیّن و اندک است؛ امّا در زمان خشم افزایش، و در زمان مرض کاهش پیدا مىکند. پس معقول است که قدرت عارف ـ که با نیروى الهى از حالت عادى خارج مىشود ـ فزونى یابد. ابنسینا قدرت بر اخبار از غیب را نیز خارج از امور طبیعى نمىداند، زیرا در این مورد نیز بین قیاس و تجربه هماهنگى حاصل است؛ همانگونه که نفس انسانى در عالم خواب مىتواند از غیب خبرهایى دریابد و گزارش دهد، هیچ مانعى وجود ندارد که در عالم بیدارى هم از چنین ارتباطى برخوردار باشد و اطلاعاتى از غیب دریافت و گزارش کند. بنابراین، امکان ارتباط نفس با عالم اعلى وجود دارد و انسان مىتواند از آن عالم کسب معلومات کند؛ امّا به دو شرط: اوّل اینکه نفس خود مستعد باشد، دوم اینکه مانع و حجابى در میان نباشد. امر چهارم، و تصرّف در عناصر مانند شفاى بیمار نیز داراى اسباب و عللى در اسرار طبیعت است. نفس انسانى با اینکه با بدن وى مغایر است؛ امّا با همدیگر ارتباط دارند و تأثیر و تأثر؛ لذا بعید نیست که بعضى از نفوس را ملکهاى باشد که تأثیرش از بدن خویش تعدّى کند و بر نفوس و چیزهاى دیگر نیز اثر بگذارد. نفس چنین شخصى، گویا نفس جهان است که بر نفوس و امور دیگر چیره مىشود.24
رساله حىّ بن یقظان دربرگیرنده داستان هیجانانگیز تفرّج ابنسینا در خارج از شهر است. او در این تفرّج، با پیرى روشنضمیر به نام «حىّ بن یقظان» آشنا مىشود که همچون بُرنایان راستقامت و محکماستخوان است و همچون پیران باشکوه؛ پیر دو راه براى ابنسینا مىگشاید: یکى به طرف مغرب که راه شرّ و ظلمت است و دیگرى به سمت مشرق که راهى نورانى است. عارف شیداصفت اساسىترین پرسش را در اینجا مطرح مىکند: «راه کدام است؟» او به فرشته راهنما مىگوید: «راه را به من نشان بده!» همه راز طلب در این پاسخ چندکلمهاى نهفته است: «و هربار که نشاط سیاحت کردن کنى، به نشاط تمام و به جد، من با تو همراهى کنم و تو از ایشان ببرى».25 با این جمله، پیر آمادگى خود را براى راهنمایى اعلام مىدارد و در نهایت نیز ابنسینا با راهنمایىهاى او راه دوم را انتخاب، و به سمت شرق حرکت مىکند. امّا مشرقْ راه پرمخاطرهاى است، زیرا این راه پر از سپاهیان دیو مىباشد؛ ولى زائر که عملاً عزم خود را براى طلب جزم کرده است، تمام موانع را یکى پس از دیگرى پشتسر مىگذارد و نهایتا به جمال بىمانند پادشاه و حضرت حق راه مىیابد. البته، شدّت جمال حق مانع از رؤیت او مىشود؛ همانگونه که شدّت نور خورشید مانع از دیدن آن مىگردد.26
رسالهالطیر با زبان عرفانى و سمبلیک، نفوس آدمى را به مرغانى تشبیه کرده است که صیّادان آنها را به دام انداختهاند؛ در این میان، تلاش مرغان براى رهایى بىثمر است. نکته اساسى در این تمثیل طنزآمیز آن است که مرغان به مرتبهاى از احساس و آگاهى دست مىیابند که دیگر اسارت براى آنها قابل تحمّل نیست. از اینرو، پرنده دربند، با تضرّعهاى رقّتانگیز (و یادآورى عهد اخوّت و دوستىهاى قدیم)، از برادران آزادشده کمک مىگیرد و بال و گردن از بند مىرهاند و درب قفس را نیز باز مىکند؛ ولى نمىتواند پاى از بند بگشاید. به همین علّت، پرندگان همگى به فکر چاره مىافتند و تصمیم مىگیرند تا شکایت خود را به نزد پادشاه برند و از او بخواهند که بند از پاى آنها برگیرد. با این اطمینان، شجاعانه، راه سفر در پیش مىگیرند و قلّههاى پىدرپى را به تدریج پشتسر مىگذارند؛ در نهایت، قلّه آخر را نیز که سر در گنبد آسمان ساییده است، با تلاش خستگىناپذیر، فتح مىکنند و خود را به قلعه ملک مىرسانند. در آنجا، با شنیدن الحان مرغان خوشخوان و بهرهمند شدن از الطاف گوناگون پادشاه، انبساطخاطر مىیابند. امّا با مشاهده جمال ملک ـ که دیدهها را متحیّر و عقول را رمیده مىسازد ـ بیهوش مىشوند؛ ولى دوباره، به لطف خود او، سلامت خویش را بازمىیابند. بدین ترتیب، با اجازه ملک، به سخن گفتن گستاخ مىشوند و مشکلات خویش را عرضه مىکنند. هدیه ملک به آنها رسولى است که همراه ایشان مىفرستد. آنها باید از عالم آسمانى به حیات ظاهر بازگردند؛ امّا اینبار به تنهایى بال نمىگشایند، بلکه شجاعانه بانگ برمىدارند که: «اکنون در راهیم و با رسول ملک مىآییم.»27
قصّه سلامان و ابسال در اشارات به شکل رمز و بدون تفصیل بیان شده است، به گونهاى که برخى حلّ آن را خارج از توان دانسته و معرفت به غیب شمردهاند.28 طبق شرح خواجه نصیر، سلامان و ابسال دو برادر صمیمى بودند. سلامان برادر بزرگتر، و ابسال برادر کوچکتر بود که فردى عاقل، شجاع، و زیبا به حساب مىآمد. زن سلامان به ابسال دل بست و به او اظهار عشق نمود، ولى ابسال اعراض کرد. از اینرو، زن ـ با همکارى سلامان ـ خواهر خویش را به عقد ابسال درآورد؛ ولى در شب زفاف، خود به جاى خواهرش در بستر عروس خوابید. ابسال پنداشت که عروس خود اوست؛ امّا ناگهان برقى جهید، خانه روشن شد و حقیقت نیز آشکار گردید و ابسال با کشف این واقعیت از حجلهگاه گریخت. روز بعد، با لشکرى انبوه، براى کشورگشایى به جنگ دشمنان شتافت و پیروزمندانه برگشت. زن دوباره از ابسال کام خواست، امّا وى مجددا انکار و اعراض کرد و به جنگ رفت. زن سلامان عصبانى شد و به فرماندهان لشکر ابسال رشوه داد تا وى را تنها رها کنند و وى شکست بخورد. چنین شد و لشکریان وى را تنها گذاشتند و دشمنان غالب گردیدند؛ ابسال زخمى شد و آنان او را مرده پنداشتند و ترک کردند. امّا ابسال با خوردن شیر حیوان وحشى شفا یافت و توانمند شد و نزد برادر برگشت. برادرش اسیر دشمن شده بود، وى نجاتش داد. زن از دشمنى دست برنداشت، آشپز را بفریفت و زهر در طعام ابسال ریخت و او بمرد. سلامان از این حادثه بسیار غمناک شد و با تضرّع به درگاه الهى حقیقت بر وى منکشف گردید. وقتى راز جنایت آنها آشکار شد، وى زن، آشپز و طعامدهنده را مجازات کرد و انتقام برادر را گرفت.29
تأویل این داستان از نظر خواجه نصیر چنین است: سلامان نفس ناطقه، ابسال عقل نظرى، زن سلامان قواى بدنىِ شهوت و غضب، عشق او به ابسال میل این قوا به تسخیر عقل، و امتناع ابسال گرایش عقل به عالم خویش است. ضمن اینکه مراد از خواهرْ عقل عملى، به جاى خواهر خوابیدن تسویل و آراسته کردن نفس، برق لامع جلوه الهى، اعراض ابسال از زن رویگردانى عقل از هواى نفسانى، فتح بلاد توجه به عالم جبروت و ملکوت، شیر خوردن از حیوان وحشى افاضه کمال، اختلال حال ابسال اضطراب نفس از اهمال در اعمال خود، بازگشت به برادر التفات عقل به تدبیر بدن، آشپز قوّه بدنیه، طاعم قوّه شهویه، توطئه آن دو براى مرگ ابسال اضمحلال عقل در سنّ کهولت، مرگ آن دو توسط سلامان ترک نفس از استعمال قواى بدن در آخر عمر، و انعزال از پادشاهى انقطاع عقل از تدبیر بدن مىباشد.30
تحلیل تمثیلهاى عرفانى
این تمثیلها و آثار اشراقى که نوعى نمایشپردازى را به جاى هستىشناسى ارائه مىدهند، شاید برخى را به این تفکر وادارند که: اولاً این نوع ادبیاتْ مربوط به گذشتهاى است که دوران آن بهسر آمده است؛ ثانیا، استفاده از مجاز و قصّه در تبیین جهان و هستىشناسى به دوران اسطورهاى و
قبل از روزگار مدرن تعلّق دارد و هستىشناسى را به مرتبه نازلى از جهانشناسى تنزّل مىدهد که ما مدّتهاست از آن گذشتهایم. این نوع تلقّى از تمثیلهاى عرفانى، بسیار سطحى به نظر مىرسد. تمثیلهاى عرفانى و مکتوبات سینوى، با رویکرد اشراقى، به تبیین «جهان معنوى» مىپردازند و به ما تعلیم مىدهند که ادبیات به کار رفته در آنها صرفا انبوههاى انتزاعى نیست که مفاهیم مدرن از مرتبه آنها فراتر رفته باشند؛ بلکه تمثیلها زبان غیرمتعارفى را به کار مىبرند که فهم آن در قالب معانى و مفاهیم فلسفى و علمى امروز امکانپذیر نیست.
هانرى کربن معتقد است، براى درک این هستىشناسىِ عرفانى، باید به افق معنوى و تجربه شخصى ابنسینا تقرّب جست و از نفس خویش مراقبت نمود. این تمثیلها مربوط به جهان پیشاتجربى و حاکى از جهان معنوى و تجربه شخصى نویسنده آنهاست و چون ما نیز داراى ساختار نفسانى شبیه به نویسنده هستیم، به فراخور سعه وجودى خویش، مىتوانیم به درک و فهم این هستىشناسى تمثیلى ـ امّا معنوى ـ نائل آییم.31 تجارب شخصى و باطنى که در رسالهها و آثار عرفانى گنجانده شدهاند، حاکى از «موقعیتى» هستند که همه نظام ابنسینا، «رمز» چنین موقعیتى مىشود؛ ما براى «رمزگشایى» نیاز به انباشت علم بىحاصل نداریم، بایستى تقرّبى به آن موقعیت حاصل کنیم. آدمى نمىتواند خود را به طور کامل از گذشته آزاد سازد؛ ولى مىتواند با معنادارسازى گذشته، که از طریق سرمایهسازى تحقّق مىیابد، گذشته را آینده ببخشد و از ارزشهاى معنوى آن بهره ببرد. تفوّقى که این ارزشها به آدمى اعطا مىکنند، تفوّق در وظایف و مسئولیتهاست؛ پیوندى نیز که این ارزشها در میان افراد وابسته به آنها ایجاد مىکنند، پیوند خانوادهاى معنوى است.32
طبق تفسیر فوق، ابنسینا داراى تجربه باطنى و ذوق عرفانى بوده که بر اساس آن، هستىشناسى معنوى خاصّى را طرح و پردازش نموده است؛ امّا آیا واقعا ابنسینا داراى چنین تجربه عرفانى و شخصىاى بوده است یا خیر؟ با نگاهى به مکتوبات و نوشتههاى عرفانى ابنسینا که هماکنون در دسترس ماست، جاى هیچگونه تردیدى باقى نمىماند که او نگرش اشراقى داشته و اندیشههاى «تصوّف را به خوبى دریافته و حقیقت آن را بیان کرده است.»33 امّا آیا با اسناد و مکتوبات موجود، مىتوان ابنسینا را در زمره صوفیان قرار داد و او را داراى تجربه باطنى و ذوقى دانست یا اینکه بیان وى صرفا چیزى است که از «مطالعه احوال و آثار صوفیان دریافته»34 و خود بدان تجربه متعالى و اشراقى دست نیافته است؟ رأى قاطع در این زمینه دشوار است؛ امّا از بیان خود ابنسینا در اشارات استفاده مىشود که هم خود بدان تجربه باطنى دست یافته و هم از احوال عرفا و اهل تصوّف بهره جسته است. «اگر من بخواهم جزئیات آنچه را که در این باب دریافتهام (یا از کسانى که به گفتارشان وثوق دارم، شنیدهام) بیان کنم، سخن به درازا کشد.»35 وى در رساله عرفانى حىّ بن یقظان نیز به خوبى تجربه عرفانى و شهودى خود را آشکار مىنماید: «اتّفاق افتاد مرا آنگاه که به شهر خویش بودم، که بیرون شدم به نزهتگاهى...؛ پیرى از دور پدید آمد زیبا و فرّهمند و سالخورده و روزگار دراز بر او برآمده، و وى را تازگىِ بُرنایان بود که هیچ استخوان وى سست نشده بود و هیچ اندامش تباه نبود و بر وى از پیرى هیچ نشانى نبود، جز شکوه پیران.»36 گفتهاند آنچه در این شهود عرفانى و دریافت ذوقى بر ابنسینا حاصلشدهاست،«همانعقلفعّالاست»37که بهنظر وى، «تازگىِ بُرنایان»و«شکوه پیران» داشت.
آیتاللّه حسنزاده آملى معتقد است: «شیخ، یگانه حکیم عارفى است» که معارف دقیق عرفانى را با صنعت شریف برهان، سخت، استوار کرده است «و اگر خود داراى آنچه را که محقّق و مبرهن فرمود نمىبود، محال است که بدین صورت شگرف و شگفت ـ بدون تکلّف و تعسّف ـ به قلم آورد.»38 این عارف معاصر تأکید مىکند که: «شیخ در نمط نهم، دیگران را به پیمودن راهى دعوت و دلالت مىدهد که خود، قبل از دیگران، رهرو این راه بوده است.»39 وى به نقل از الهى مىگوید: «شیخ وقتى مقامات عارفان را مىنوشت، خود در ریاضت بود و اربعین داشت.»40 او از قول شعرانى نیز گفته است: «انسان که عبارات شیخ را در مقامات عارفان (نمط نهم) مىشنود، گمان مىکند که روایات مأثور از وسایط فیض الهىاند.»41 بر این اساس، از سخنان ابنسینا ـ و همینطور از بیانات عرفاى پیشگفته ـ استفاده مىشود که ابنسینا خود نیز از عارفان، و اهل سیر و سلوک و ذوق عرفانى بوده است.
به هر حال، آنچه از نوشتههاى ابنسینا به دست مىآید این است که تصوّف و نگرش اشراقى وى، عین تفکر عقلى و نظرى اوست؛ چنانکه در نمط چهارم اشارات، درباره صفات ثبوتى و سلبى حقتعالى، مىنویسد: «الاوّل لاندّ له و لاضدّ له و لاجنس له و لافصل له فلاحدّ له و لااشارة الیه إلّا بصریح العرفان العقلى.»42 آیتاللّه حسنزاده آملى در مورد «عرفان عقلى» مىنویسد: «صریح عرفان عقلى، عقل مجرّدى است که با شهود، و به نحو حضورى، حقایق را مىبیند.»43 بنابراین، گرایش اشراقى و عرفان ابنسینا «عرفان عقلى» است. گویا وى با تسلّط عمیقى که هم بر تجربههاى باطنى و هم بر تفکر عقلى و نظرى داشته، توانسته است استدلال و اشراق را با موفقیت درهم آمیزد و مقامات و درجات عارفان را با مراحل تعقّل و تفکر نظرى فیلسوفان تبیین کند؛ چنانکه نهایىترین مقام عارف، بالاترین مرحله عقلى فیلسوف محسوب مىشود و عالىترین لذّت و کمال انسانى، لذّت و کمال عقلانى تعریف مىگردد. این است حکمت متعالى و یا مشرقى؛ حکمتىکه در برابر حکمتمشّایى و استدلالى صرف قرار مىگیرد.
رگههاى اشراق در فلسفه استدلالى ابنسینا
گذشته از سه نمط آخر اشارات و رسالههاى مستقل ابنسینا که گرایش اشراقى دارند، مىتوان به مسائلى اشاره کرد که در متن نظام فلسفىِ مشّایى ابنسینا طرح شدهاند، ولى در برخى از آنها رگههاى اشراق به روشنى قابل تشخیص است و در برخى دیگر با تفسیر و تحلیل مىتوان به این رگهها دست یافت.
تفکیک وجود از ماهیت
یکى از مسائل مهمّى که در نظام فلسفى سینوى مطرح مىشود، تفکیک بین وجود و ماهیت است. البته، پیش از ابنسینا، این تفکیک را ارسطو نیز مطرح کرده بود؛44 امّا ارسطو صرفا به بُعد منطقى قضیه نظر داشت. ابتکار خاصّ ابنسینا در اینجا توجه ویژه او به بُعد فلسفى این مطلب مىباشد. تفاوت دو بُعد منطقى و فلسفى ـ چنانکه محقّق طوسى مطرح نموده ـ این است که در بُعد منطقى، وجود عقلاً جزء مقوّمات ذاتى هیچ ماهیتى نیست؛ امّا در بُعد فلسفى، وجود جزء علل تحقّق هیچ ماهیتى نیست.45 به نظر ابنسینا، وجود غیر از ماهیت و عارض بر آن است و این دو (وجود و ماهیت)، مفهوم واحدى ندارند؛ براى مثال، «معناى مثلث را مىدانى، در حالى که شک دارى که: آیا در خارج وجود دارد یا نه؟»46 بنابراین، ماهیت غیر از وجود است: هر چیزى حقیقت خاصّ خود را دارد که غیر از وجود آن است؛ زیرا اگر بگوییم که حقیقت کذا موجود است، گفته ما از لحاظ منطقى معناى محصّلى دارد و اگر بگوییم که حقیقت کذا حقیقت کذاست، کلام غیرمفیدى ابراز داشتهایم.47 ابنسینا مىپندارد: در اشیایى که ماهیت دارند، وجود «عرض» است و بر آنها الحاق مىشود.48 برخى ابنسینا را در زمره اصالتالوجودىهایى قرار مىدهند که سهروردى و میرداماد با آنان مخالفاند ولى صدرالمتألّهین با آنان موافق است.49 البته، بحث اصالت وجود یا ماهیت از زمان میرداماد آغاز شد50 و از این جهت، نمىتوان ابنسینا را اصالتالوجودى یا اصالتالماهوى نامید؛ گرچه رگههاى اصالت وجودى در نظریات او نهفته است.
تفکیک وجود از ماهیت این امتیاز را براى ابنسینا داشت که موجب شد او بین واجب و ممکن تفاوت بگذارد. به نظر وى، حقیقت واجبْ انیّت ـ و نه ماهیت ـ اوست، و واجب اساسا ماهیت ندارد؛ در حالى که آنچه ماهیت دارد، حقیقت آنْ ماهیت ـ و نه انیّت و وجود ـ آن است. وجود ماهیات، از خارج، عارض آنها مىشود؛ از اینرو، همه ماهیات معلول شمرده مىشوند.51 بحث تفکیک بین وجود و ماهیت همه مخلوقات و جهان ممکنات را داراى ماهیات، ماهیات را معلول، و وجود معلول را در پیوند با وجود واجب موجود مىداند و از این طریق، تعلّق و وابستگى جهان ممکنات به ذات واجب را اثبات مىکند؛ از اینرو، این بحث بهرهاى هرچند اندک به تفکر اشراقى ابنسینا مىرساند.
تقسیم موجود به واجب و ممکن
تقسیم موجود به واجب، ممکن، و ممتنع، در آثار ارسطو وجود ندارد؛ این تقسیمبندى از نوآورىهاى ابنسیناست. سیدحسین نصر مىنویسد: «تقسیمى که ابنسینا از وجود کرده، و آن را سه قسم ممتنع و ممکن و واجب دانسته است، ... به همین صورت در آثار ارسطو دیده نمىشود؛ و در واقع، از ابداعات ابنسیناست.»52 به نظر ابنسینا، وقتى ماهیت شىء نسبت به وجود در نظر گرفته شود، چند فرض قابل طرح است: الف) ذاتا اقتضاى وجود دارد و محال است که از وجود منفک گردد (این قسم «واجبالوجود» نامیده مىشود و ماهیتش عین وجود آن است)؛ ب) ذاتا نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم (این قسم نسبت به وجود و عدم متساوىالنسبه است و «ممکنالوجود» نامیده مىشود)؛ ج) قسم دیگر که به هیچ وجه قبول وجود نمىکند و محال است که متّصف به وجود گردد، «ممتنعالوجود» نامیده مىشود.53
این تقریر مبتنى بر فرض ماهیت براى واجب است. امّا تقریر دیگرى که ابنسینا در الهیات شفا و اشارات مطرح کرده، از این تقریر بهتر است. طبق تقریر اخیر، همه امورى را که داخل در عرصه هستى مىباشند، در موطن عقل، به دو قسم مىتوان تقسیم نمود: موجودى که اگر فىحدّ ذاته لحاظ شود، اقتضاى وجود ندارد و وجود آن ضرورى و بدیهى نیست، البته وجود براى او ممتنع نیز نمىباشد (این قسم در حیّز امکان قرار مىگیرد)؛ موجودى که اگر فىحدّ ذاته لحاظ شود، وجود آن ضرورى و واجب است.54 این تقریر مستلزم فرض ماهیت براى واجب نیست؛ از این لحاظ، بر تقریرهاى دیگر برترى دارد. البته، در این تقریر، ممتنع را جایگاهى نیست، چون حظّى از وجود ندارد.
تقسیمبندى فوق، آشکارا، رویکرد دینى و اشراقى ابنسینا را به نمایش مىگذارد. اساسا از این منظر، جهانْ توحیدى و الهى مىشود. آنچه واقعا وجود است و سزوارِ بودن مىباشد، واجبالوجود و خداوند متعال است. ابنسینا در الهیات شفا اثبات مىکند که فقط واجبالوجود به اعتبار ذاتش خالى از حیثیت امکان و قوّه است و بسیط، فرد، و یگانه محسوب مىشود و هیچگونه کثرت و ترکیبى در او راه ندارد؛55 در حالى که ممکناتْ متکثّر، مرکّب، و نیازمند واجب هستند. «جهان و هر آنچه در آن است ممکنالوجود است و نیازمند واجبالوجود؛»56 یعنى ممکن جامه هستى را از واجب به عاریت مىگیرد و همه موجودات در سایه حقْ رنگ وجود مىگیرند؛ فقط اوست که واقعا هست و وجود از ذات و حقیقت او نشئت مىگیرد. در تقسیمبندى ابتکارى ابنسینا، حضرت حق به عنوان وجود واجب، بسیط، و یگانه در رأس و محور هستى قرار مىگیرد و بقیه موجودات جهان ـ به عنوان ممکنات ـ معلولهایىاند که هستى و وجود خود را مدیون هستى و وجود حق مىباشند و اگر فىذاته لحاظ شوند، اقتضاى هیچگونه وجودى ندارند.
اثبات محرّک اوّل
همانطور که ابنسینا از طریق برهان وجوب و امکان به اثبات واجب مىپردازد و در رأس هرم هستى خود ذات حق را قرار مىدهد، از طرق دیگرى نیز به اثبات مبدأ جهان همّت مىگمارد. اثبات محرّک نامتحرّک اوّل، امرى است که ما را دستکم از مادّه به ماوراى آن سوق مىدهد و اندیشه را از مادّىانگارى صرف مىرهاند. ارسطو از طریق برهان محرّک نامتحرّک اوّل،57 براساس کون و فساد، صرفا به اثبات محرّک نامتحرّک اوّل مىپردازد. به نظر وى، «از آنجا که بایستى حرکت همواره بدون وقفه جریان داشته باشد، لذا الزاما بایستى شیئى، شیئى واحد و یا مجموعه اشیاى کثیر وجود داشته باشد که در آغاز، حرکت را تولید کند و این محرّک اوّل بایستى غیرمتحرّک باشد.»58 ارسطو ضرورت وجود محرّک اوّل را از طریق کون و فساد اثبات مىکند. به باور او، ما سه نوع جوهر داریم: دو نوع آن طبیعى، اختلافپذیر، و در نتیجه داراى کون و فسادند؛ از اینرو، جوهر سوم باید محرّک نامتحرّک، غیرطبیعى، و واجب باشد؛ زیرا در صورت تباهىپذیر بودن آن، همه موجودات تباهىپذیر خواهند شد.59
ابنسینا از طریق ابطال تسلسل متحرّکها و محرّکهاى لایتناهى، به اثبات محرّک نامتحرّک اوّل مىپردازد. وى نخست به غیریت محرّک و متحرّک اذعان مىکند؛ سپس از این لحاظ که جسم متحرّک نمىتواند از ذات خودش محرّک باشد، نیاز حرکت به محرّک را اثبات مىنماید. او در پایان مىگوید: اگر هر متحرّک از محرّکى که خود نیز متحرّک است ناشى شود، سلسله علل در زمان واحد تا بىنهایت ادامه مىیابد، ضمن اینکه موجب اجتماع جسم غیرمتناهى بالفعل مىشود (در حالى که در علوم طبیعى استحاله آن روشن شده است)؛ و بدین ترتیب، وجود محرّک نامتحرّک اوّل را ثابت و مستدل مىسازد.60 البته، ابنسینا اثبات مبدأ عالم از طریق حرکت را برهان طبیعى ـ و نه الهى ـ مىداند: «الهیون مسلکى غیر از مسلک طبیعیون» دارند؛ آنان «به وجوب وجود متوسّل شدهاند.»61 نهایت چیزى که این برهان بدون تأمّل و تکلّف اثبات مىکند، ضرورت وجود محرّک نامتحرّک اوّل در رأس تمام حرکات و محرّکات است؛ امّا فیلسوفان درباره مصداق این محرّک اوّل با یکدیگر اختلافنظر دارند که: آیا همان خداى ادیان است یا خیر؟ توماس آکویناس، بدون تردید، محرّک اوّل را همان خداى ادیان مىداند: «رسیدن به محرّک اوّلى که توسط هیچ چیزى دیگر به حرکت درآورده نمىشود، ضرورى است و هرکس مىفهمد که این محرّک اوّل خداست.»62 امّا راسل ظاهرا با این تعبیر موافق نیست؛ وىمىگوید: «در فلسفه ارسطو، این برهان به اثبات وجودِ 47 یا 55 خدا منجر مىشود.»63 شهید مطهّرى نیز همچون ابنسینا این برهان را برهانى طبیعى مىشمارد که ارسطو از وجهه عالمان طبیعى بحث کرده است. به نظر وى، این برهان در اثبات واجب ناتوان است؛ زیرا بر فرض تمامیت مقدّمات، تنها ماوراى طبیعت را اثبات مىکند.64
درباره تعدّد محرّکهاى اوّل، به نظر مىرسد، ارسطو کلام واحدى ندارد؛ گاهى از محرّک اوّل واحد و گاهى کثیر سخن مىگوید. کاپلستون مىگوید: «ارسطو ظاهرا عقیده کاملاً مشخصى درباره تعداد محرّکهاى نامتحرّک نداشته است.»65 به گزارش وى، ارسطو هم در فیزیک و هم در متافیزیک از کثرت این محرّکها خبر داده است؛ ولى گاهى از یک محرّک نامتحرّک سخن مىگوید و در جایى نیز تعداد محرّکهاى نامتحرّک را کاملاً مبهم رها مىکند.66 با این حال، ارسطو در فیزیک توصیه مىکند که محرّک اوّل را سرمدى و واحد فرض کنیم: «با اینهمه، بهتر آن است که ما چنین فرض کنیم که محرّک اوّل واحد است، نه کثیر.»67 او در همان کتاب، از طریق اتّصال حرکتها، استدلال مىکند که محرّک اوّل واحد است: «استدلال ذیل نیز ثابت مىکند که محرّک اوّل باید واحد و سرمدى باشد...؛ حرکت اگر متّصل است، پس واحد است.»68 البته حتى اگر وحدت محرّک اوّل ثابت شود، باز این برهان نمىتواند واجبالوجود یا خداوند متعال به عنوان خالق و فاعل را ثابت کند.
ابنسینا نیز از طریق این برهان به اثبات خدا نمىپردازد؛ وى براهین متعدّد دیگرى را براى اثبات خدا و وحدانیت وى، و نیز بساطت، واجبالوجود بودن و دیگر اسما و صفات حضرت حق اقامه مىکند.69بههرحال،برهانمحرّکنامتحرّکاوّلاندیشهانسان را از مادّهانگارى مىرهاند و به ماوراى مادّه سوق مىدهد؛ و از اینرو، مىتواند زمینهساز تفکر اشراقى محسوب گردد.
علم خداوند به جزئیات
واجبالوجود یا همان خداى ارسطو جز به ذات خود آگاه نیست، لایق او نباشد که کائنات مادون را درک کند؛70 امّا خداى اسلام به نحو تفصیلى و جزئى، از همه اجزاى عالم آگاه است: (لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ) (سبأ: 3). ابنسینا مىخواهد بین این دو اعتقاد سازگارى ایجاد کند؛ او مىگوید: «واجبالوجود همهچیز را به صورت کلّى درمىیابد؛ با وجود این، جزئیات نیز بر او پوشیده نیست که: (لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ.)71 ابنسینا تلاش بسیارى مىکند تا تبیینى عقلى و منطقى ارائه کند که با قبول علم به جزئیات، تبدّل و تغییرات حاصل از جزئیات به ساحت قدسى راه نبرد. راهحلّ پیشنهادى وى به خوبى تعالیم دینى را با آراى ارسطو هماهنگ مىسازد. به نظر ابنسینا، خداوند متعال از طریق علم به ذات خود ـ و اینکه مىداند مبدأ هر موجودى و سرآغاز آنهاست ـ به طور آشکار درمىیابد که مبدأ هر نوع فعل و انفعالى است و این آگاهى تا بدانجا بسط پیدا مىکند که جزئیات پدید آید. بر این اساس، خداوند به اسباب و مقتضیات آنها علم دارد، پس ضرورتا از طریق اسباب مىتواند از مسبّبات و فواصل زمانى و نتایج آنها نیز آگاهى یابد. از اینرو، خداوندْ عالم به امور جزئیه است، از این حیث که آنها در امور کلّى مندرجاند و متّصف به صفت کلّىاند. ابنسینا علم خداوند به این امور را به علم هَیوىها به خسوف و کسوف تشبیه مىکند؛ چراکه آنان نیز از طریق قواعد کلّى و محاسبات ریاضى، به خسوف و کسوف خاص و جزئى آگاهى مىیابند.72 بنابراین، ذات واجب و مبدأ کلّى هستى ـ از طریق سلسله علل و اسباب ـ به معلولات و مسبّبات، و در نتیجه به جزئیات عالم آگاهى پیدا مىکند. بدینسان، عالم با تمام جزئیات خود در محضر الهى است و حضرت حق از آن جزئیات و کلّیه عملکردشان آگاهى دارد. این نوع هستىشناسى اشراقى، جهان را در ید قدرت، علم، تدبیر و اراده نیروى قدسى و معنوى مىداند و بر آن است که نظر الوهى لحظهاى چشم از جهان فرونمىبندد؛ از اینرو، همگان لازم است همواره مراقب باشند.
خالق هستى
به نظر ارسطو، فاعل اوّل و محرّک اوّل در هر چیزى غایت است، و از طریق شوق و رغبتى که دیگر موجودات نسبت به آن دارند، حرکت ایجاد مىشود؛ یعنى فاعل ایجادى و خالق نیست، فقط غایت است و با شوق و علاقه حرکت را سامان مىبخشد.
به حرکت درآوردن او چنین است: چیز آرزوشده و چیز اندیشیدهشده به حرکت مىآورند، امّا متحرّک نیستند. نخستینهاى اینها هماناند، زیرا موضوع شوق پدیدار زیباست، امّا نخستین خواستهشده موجود زیباست. اشتیاق ما به چیزى بیشتر بدان علّت است که زیبا پدیدار است، امّا نخستین خواستهشده موجود زیباست؛ اشتیاق ما به چیزى بیشتر بدان علّت است که زیبا پدیدار است، نه اینکه زیبا پدیدار است بدان علّت که اشتیاق ما به آن است.73
ارسطو بر آن است که محرّک اوّل، فلک اقصى را مستقیما از طریق عشق و میل حرکت مىدهد و از طریق آن، افلاک دیگر را به حرکت درمىآورد. «او مستقیما فلک اوّل را حرکت مىدهد؛ یعنى او علّت چرخش روزانه ستارههاى گرد زمین است، چون او از طریق عشق و میل ملهم حرکت مىدهد... هر فلکى حرکتش را به فلک درونى خود منتقل مىکند و محرّک اوّل با حرکت دادن خارجىترین فلک، تمام افلاک را حرکت مىدهد.»74 از بیان ارسطو استفاده مىشود که افلاکداراى نفس و عقلاند، زیرا حرکت ارادى و شوقى دارند؛ ولى اجسام نمىتوانند از اراده و شوق برخوردار باشند. کاپلستون نیز چنین برداشتى از دیدگاه ارسطو دارد: محرّک اوّل ارسطو، خالق جهان نیست؛ تنها غایت عالم است که از طریق میل و عشق، موجب حرکت آن مىگردد. اساسا عالم نیاز به خالق ندارد، زیرا از ازل بوده و سرمدى است. محرّک اوّل تنها عالم را صورت مىبخشد و با کشاندن آن به سمت خود، حرکت مىدهد. محرّک اوّل، اگر علّت فاعلى حرکت باشد، موجب تباهى است؛ چون خود نیز متحمّل تغییر مىشود.75
ابنسینا در مسئله حرکت افلاک، به پیروى از ارسطو، قائل به حرکت آنها از طریق میل و شوق است. به نظر وى، افلاک ـ به مقدار امکان ـ شوق به تشبّه به محرّک اوّل دارند و این شوق عقلى و نفسانى موجب حرکت آنها مىگردد.76 امّا ابنسینا به این امر بسنده نمىکند و قائل به یک علّت واحده مطلقه یگانه مىباشد که خالق هستى است؛ «زیرا همه اشیا از او صادر شدهاند و همه اشیا، خود به خود و بالذّات، ممکنالوجودند.»77 ابنسینا از طریق وجوب و امکان، ذات احدیت و جنبه خالقیت وى را اثبات مىنماید که همه مخلوقات و ممکنات از این لحاظ که ممکنالوجودند، از او صادر شدهاند. البته، ممکنات داراى درجاتاند و به لحاظ وجودى با یکدیگر اختلاف دارند: برخى داراى وجود دائماند و وجود بالقوّه آنها مقدّم بر وجود بالفعل آنها نیست، مانند عقول؛ برخى نیز وجود زمانمند دارند (گاهى هستند و گاهى نیستند) و وجود بالقوّه آنها مقدّم بر وجود بالفعل آنهاست، مانند ممکنالوجودهاى مادّى و امور زمانى.78
از نظر صدرالمتألّهین نیز محرّک اوّل برسبیل تشویق عقلى موجب حرکت اشیا مىشود و آنها به قدر امکان تمایل دارند به مبدأ اوّل متشبّه شوند؛79 ولى خداوند متعال تنها علّت غایى اشیا نیست، بلکه علّت فاعلى تمام اشیا نیز محسوب مىشود. «واجب تعالى از آن جهت که علّت فاعلى تمام اشیاست، اوّلالاوائل است و از آن جهت که علّت غایى و غرض نهایى اشیاست، آخرالاواخر است؛ زیرا اشیا به سوى او شوق طبعى و ارادى دارند (زیرا او خیر محض و معشوق حقیقى است.)»80 بنابراین، به نظر فلاسفه اسلامى، از جمله ابنسینا و صدرالمتألّهین، خداوند متعال از طریق علّت غایى محرّک اشیا و مخلوقات است؛ امّا از طریق علّت فاعلى، علّت مخلوقات و خالق آنها محسوب مىشود. غایت، بدون تردید، به تدبیر و اداره عالم نمىپردازد؛ بلکه صرفا برسبیل شوق، کشش ایجاد مىکند و عالم را به سمت خویش مىکشاند. امّا تبیین عالم بر اساس خالقیت و آفرینش، قرار دادن عالم تحت اراده و تدبیر نیروى قدسى و غیبى است؛ همانگونه که در آغازْ عالم را آفریده است، هر لحظه بر امور آن نظارت دارد.
حدوث و قدم عالم
طبق دیدگاه ارسطو، تقدّم بر چهار قسم است: 1. تقدّم زمانى؛ 2. تقدّم جزء بر کل، مانند تقدّم یک بر دو؛ 3. تقدّم رتبى؛ 4. تقدّم افضل و اشرف.81 امّا فارابى و به تبع او ابنسینا مسئله تقدّم را بر پنج قسم تقسیم مىنمایند: 1. تقدّم زمانى؛ 2. تقدّم جزء بر کل، مانند تقدّم یک بر دو؛ 3. تقدّم رتبى؛ 4. تقدّم افضل و اشرف؛ 5. تقدّم وجودى، مانند تقدّم طلوع خورشید بر روز. بنابراین، عالم از لحاظ زمانى قدیم است؛ خداوند نیز از ازل بوده و ذات خود را تعقّل نموده، و لذا عالم از او صادر شده است. البته عالم به رتبه، افضلیت و اشرفیت، و وجود، از ذات بارىتعالى تأخّر دارد.82 ابنسینا در این بحث تلاش مىکند تا بین این قاعده فلسفى ارسطو که «هرگاه علّت پدید آید، معلول آن نیز بدون فاصله زمانى پدید مىآید» و اعتقاد برخى علماى اسلامى که باور دارند «عالم حادث است»، تلفیق و سازگارى ایجاد نماید. به نظر وى، عالم از لحاظ زمانى قدیم است؛ امّا از لحاظ رتبه، طبع، شرف، و معلولیت، متأخّر از ذات الهى مىباشد.
صدور کثرت از خداوند
ذات احدیت به خاطر وحدانیتش نمىتواند جز مبدأ واحد بسیط باشد.83 بنابراین، خداوند ذات خود را تعقّل مىکند و درمىیابد که مبدأ همه موجودات است؛ تعقّل ذات خویش، از سوى خداوند، علّت موجودات عالم شمرده مىشود. خداوند متعال با تعقّل ذات خود، عقل اوّل را پدید مىآورد. وقتى عقل اوّل صادر مىشود، جوهر مفارق و واحد است؛ زیرا خداوند واحد من جمیع الجهات مىباشد و بر اساس «قاعده واحد»، از «واحد» جز «واحد» صادر نمىشود.84 امّا صدور کثرت بدین صورت پدید مىآید که عقل اوّل از آن حیث که خدا را تصوّر مىکند، موجب صدور «عقل دوم» مىشود و از آن لحاظ که ذات خود را به عنوان واجب بالغیر تعقّل مىکند، سبب فیضان «نفس فلک اقصى» مىگردد و از آن حیث که خود را به عنوان ممکن الوجود بالذّات تعقّل مىکند، موجب صدور «جسم فلک اقصى» مىشود. بر این اساس، کثرت پدید مىآید؛ بدون اینکه خدشهاى در وحدت واجب به وجود آید.85 در نتیجه، در اینجا، سه موجود خواهیم داشت و همینطور این جریان در عقل دوم نیز ادامه مىیابد تا مىرسد به عقل دهم (عقل فعّال). واجب به خاطر اینکه از جمیع جهات واحد است، صدور کثیر از او ممتنع مىباشد؛ امّا عقل اوّل و دیگر عقول به خاطر کثرت حیثیات و جهات، سبب تکثّر مىگردند. وجود به هر مقدار که از مبدأ خویش فاصله مىگیرد، تکثّر بر آن غالب مىشود؛ به نحوى که از عقل دهم (عقل فعّال) از یکسو نفوس متکثّر انسانها و از سوى دیگر عناصر و یا هیولاى اولى صادر مىشود.86
ابنسینا در این نوع هستىشناسى به دنبال هدف اشراقى عمدهاى است: اثبات خاصیت امکانى جهان و وابستگى مبدأ و تجلّیات و افاضههاى آن.87 خاصیت دیگر این نوع هستىشناسى که آفرینش از طریق تعقّل صورت مىپذیرد، ابنسینا را به هستىشناسى افلاطون و عقیده «مثل» وى نزدیک مىسازد؛ زیرا هستى چیزى جز اندیشه خداوند نیست. ذات بارىتعالى از این لحاظ که عقل محض است، ضرورتا تعقّل مىکند و از تعقّل و اندیشه وى، همه موجودات تحقّق مىیابند؛ یعنى عالم چیزى جز اندیشه ذات بارىتعالى نیست. پس، از نظر ابنسینا، حقیقت «اندیشه» (تعقّل) یا «صورت» است.88 مهمترین تفسیرى که از عقول و نفوس فلکى در این هستىشناسى انجام گرفته، تطبیق عقول و نفوس فلکى با فرشته است.
قواى ملکوتى (فرشته)
در هستىشناسى سینوى، عالم پیچیده و پر از رمز و راز است؛ ظاهرى دارد و باطنى، سطح ملکى دارد و سطوح ملکوتى، و نیز از چهره نازل ناسوتى برخوردار است و از لایههاى پنهان و متعالى جبروتى. در این جهانشناسى، جهان ملکوت از طریق قواى ملکوتى (ملائک) با عالم ناسوت پیوند مىیابد. امّا، در غرب، این نوع جهانبینى ـ که توسط ابنسینا و پیروان او ترویج مىگردید ـ بر ارکان حیات عقلى تسلّط نیافت؛ بلکه قرائت دیگرى از فلسفه مشّاء که رویکرد عقلانى محض داشت و توسط ابنرشد دنبال مىگردید، نفوذ بیشترى پیدا کرد. ابنرشد این مفهوم سینایى را به سخره گرفته و تا جایى پیش رفته که آن را به منزله «خطاى فردى مبتدى در فلسفه» تلقّى کرده است.89 امّا کربن این قضاوت را «سختگیرانه» مىداند.90 به هر حال، قضاوت منصفانه تحقیق جداگانهاى در مورد نفوس فلکى، ملَکى و فرشتهشناسى مىطلبد که در این نوشتار، مجال آن نیست. به طور خلاصه، مىتوان گفت که: «نفوس» فلکى در هستىشناسى سینایى، به معناى حقیقى کلمه، «نفس» نیست؛ و از باب توسّع، در کلام و بیان، از واژه «نفس» استفاده شده است. منظور از این نفوس همان محرّک افلاک، نیرو و قابلیتى است که از طریق شناختن عقل، جاودانه به آن عشق و شوق مىورزد و در نتیجه، جاودانگى حرکت فلک از همینجا نشئت مىگیرد. ابنسینا از لحاظ تشابه این «نیرو» با نفسى که موجودات زنده عالمِ تحت قمر را حیات مىبخشد، از باب تجوّز، اسم آن را «نفس» گذاشته است.91 اساسا پدیدارهاى نجومى و بخصوص نفوس افلاک در طبیعیات قدیم که توسط ابنسینا طرح شده و بسط یافتهاند، صرفا بیانگر مفاهیم عقلى و یا علمى نیستند؛ بلکه «آسمانهاى ناپیداى نجومى معنوى را به وجود مىآورند که معنا و ساختار آن به هیچ وجه ارتباطى با دگرگونىهاى تاریخ علم تحصّلى ندارد.»92 سهروردى نیز اینگونه مىاندیشد؛ به اعتقاد وى، کسانى که به آسمان و ستارگان مىنگرند، سه دستهاند: گروهى با چشم سر مىنگرند و از آسمان چیزى جز ظاهر آن را نمىبینند (این گروه عواماند و بهایم نیز تا این اندازه مىفهمند)؛ گروهى آسمان را از منظر آسمان مىبینند، یعنى از دید ستارگان (مثلاً امروز فلان ستاره در فلان برج است، پس چنین اثر مىکند)؛ امّا گروه سوم کسانىاند که آسمان و ستارگان را نه با چشم سر مىبینند و نه با دیده آسمان، بلکه آنان با نظر استدلال به آسمان مىنگرند و اهل تحقیق شمرده مىشوند.93 بنابراین، نمىتوان تصوّر فرشتگان آسمانى و نفوس فلکى با این تفسیر را طرحى نامعقول یا «خطاى فردى مبتدى در فلسفه» محسوب کرد.
طبق هستىشناسى ارسطو، هر فلکى به دلیل شوق تشبّه به عقلْ به حرکت درمىآید؛ در واقع، عقل مختصّ هر فلک علّت غایى آن محسوب مىشود، نه علّت خلّاقه و یا علّت فاعلى. امّا طبق تفسیر ابنرشدى از مکتب ارسطو و مابعدالطبیعه وى، این عقل به این دلیل که علّت غایى است، علّت فاعلى هم هست. علّت غایى است، به این اعتبار که غایت شوق فلک محسوب مىشود و علّت فاعلى است، بدین لحاظ که شوق فلک به عقل مفارق موجب حرکت آن مىگردد.94 امّا بر اساس هستىشناسى سینوى، عقل ـ به علاوه علّت غایى بودن ـ خالق و علّت فاعلى فلک و نفس او نیز هست؛ چون عقل به خویش مىاندیشد و حاصل اندیشهاش، موجودیت فلک و نفس اوست. ولى ابنرشد مفهوم «خلقت» و همینطور «فرشته» و یا «نفس فلک» و نظام فیضبخشى ابنسینا را انکار مىکند. به هر حال، ابنرشد در جهان اسلام به انکار نفوس فلکى و فرشتهشناسى سینوى پرداخت و این دیدگاه در غرب بیشتر شیوع یافت و پیروان آگوستین، فرشته اشراقى ابنسینا را با خود خدا یکى پنداشتند و به تدریج درصدد برآمدند که اساسا وجود فرشته را در جهان انکار کنند. با طرد ملائک از هستىشناسى ابنسینایى، جهان از موجودات معنوى تهى و خالى گردید.95 از اینرو، علم و فلسفه در غرب به سمت عرفى شدن تمایل زیادى یافت. در جهان اسلام، برعکس این جریان، افکار فلسفى ابنسینا با همان رویکرد معنوى و سطوح و لایههاى پنهان هستىشناختى، توسط اشراقیان و با استفاده و امتزاج از سنّت اسلامى، تصوّفو عرفان و دیگر آموزههاى باطنى شرقى، احیا گردید و برجستگى خاصّى یافت و بدینوسیله به سمت سیر و کشش روح به سوى عالم تجرّد و تا رسیدن به مرحله اشراق و شهود پیش رفت96 و این خطّ فکرى مقدّمهاى شد براى تأسیس حکمتهاى معنویتگرایانه بعدى همچون: حکمت اشراق (سهروردى)، حکمت ایمانى (میرداماد)، و حکمت متعالیه (ملّاصدرا).
نتیجهگیرى
از نوشتار حاضر برمىآید که ابنسینا علاوه بر رویکرد مشّایى خویش که مبتنى بر استدلال محض است، داراى رویکرد عرفانى و اشراقى نیز مىباشد. آنچه تاکنون از زندگى علمى ابنسینا برجستگى یافته است، تنها بخش نخست آن، یعنى تفکر بحثى و استدلالى مىباشد؛ امّا تفکر اشراقى وى در زیر تاروپود استدلالهاى تعلیمى و مکتب بحثى سینوى پنهان مانده و این نوشتار کوشیده است تا در حدّ امکان به واگشایى این تجربه حضورى و ذوقى، که از آن به «عرفان عقلى» مىتوان تعبیر کرد، بپردازد. طبق رویکرد نوین که در این نوشتار طرح گردید، دو مدّعا در عرض همدیگر تبیین و بسط یافت: 1) رسالههاى اشراقى ابنسینا و همینطور نمطهاى سهگانه اشارات همگى داراى ساختار، رویکرد و هدف واحدند. این مکتوبات هرکدام سازى مستقل نمىنوازند؛ بلکه این تمثیلات با استعارههاى جذّاب و هیجانانگیز روح واحدى را القا مىکنند و در قالب تمثیل و داستان تخیّلى نوعى هستىشناسى عرفانى و یا جهان معنوى را به تصویر مىکشند و با ظرافت و جاذبیت شگفتانگیز ما را به پیروى از مضمون و محتواى خویش فرامىخوانند. 2) افزونتر از مدّعاى نخست که صرفا آثار اشراقى ابنسینا را داراى رویکرد، نظام، و هدف واحد معرفى مىکند و آن آثار را از آثار مشّایى و استدلالى وى منفک مىسازد، یعنى در واقع ابنسینا را به ابنسیناى متقدّم و متأخّر تقسیم مىنماید که اوّلى استدلالى و بحثى است و دومى گرایش اشراقى دارد؛ مىتوان مدّعى شد کلّیت نظام فلسفى ابنسینا داراى نظام واحد و ساختار یگانه است و فصول سهگانه آخر اشارات و رسالههاى اشراقى وى مربوط به آخر عمر و در حاشیه تفکر این فیلسوف قرار ندارند؛ بلکه در متن نظام فلسفى و تفکر او، با دیگر مکتوبات او، هدف واحدى را دنبال مىکنند. اساسا ابنسینا سلف فکرى اشراقى شیخ اشراق و صدرالمتألّهین است؛ و اندیشه اشراق و گرایش ذوقى و باطنى توسط ابنسینا و حتى قبل از او توسط فارابى آغاز گردیده است و تمام آثار ابنسینا با اینکه از شکل استدلال و قیاس استفاده مىنماید، امّا روح واحد و هدف یگانهاى را دنبال مىکند. فلسفه ابنسینا، با الهام و اقتباس از اسلام، روح و هدف توحیدى دارد و خداوندمحور است؛ این فلسفه با فلسفه ارسطو و دیگر فیلسوفان تابع و متأثر از وى تفاوت کاملاً آشکارى دارد. بر اساس این نتایج، مىتوان گفت: فلسفه ابنسینا کارآمد، امروزى، ضرورى و پویاست؛ احیاى این نگرش فلسفى در جهان معاصر ـ که با حذف خداوند و روح معنویت از زندگى علمى و عملى، به سمت عرفى شدن پیش مىرود و کمکم فراگیر نیز مىشود ـ کمک شایستهاى به گسترش عقلانیت و معنویت و سیر علم و اندیشه به سمت قدسى شدن محسوب مىگردد.
··· منابع
ـ ابنرشد، محمّدبن احمد، تفسیر مابعدالطبیعة، تهران، حکمت، 1377.
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، 1383.
ـ ـــــ ، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، قم، بوستان کتاب، 1381.
ـ ـــــ ، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى و فخر رازى، تهران، دفتر نشر کتاب، بىتا.
ـ ـــــ ، الاشارات و التنبیهات مع الشرح، بىجا، دفتر نشر کتاب، 1403ق.
ـ ـــــ ، الالهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، چ دوم، 1385.
ـ ـــــ ، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، قم، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلام، بىتا.
ـ ـــــ ، التعلیقات، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1379.
ـ ـــــ ، الشفا، الهیات، قم، مکتبة آیهاللّه العظمى المرعشى النجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، المباحثات، قم، بیدار، 1413ق.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1363.
ـ ـــــ ، النجاة، ترجمه و شرح یحیى یثربى، قم، بوستان کتاب، 1385.
ـ ـــــ ، النجاة فى المنطق و الالهیات، بیروت، دارالجیل، 1412ق.
ـ ـــــ ، النجاة، قاهره، بىنا، 1938م.
ـ ـــــ ، النجاة من الفرق فى بحرالضلالات، تهران، دانشگاه تهران، 1379.
ـ ـــــ ، منطقالمشرقیین، قم، منشورات مکتبة آیهاللّه المرعشى النجفى، ط. الثانیة، 1405ق.
ـ ارسطو، سماع طبیعى (فیزیک)، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1385.
ـ ـــــ ، طبیعیات، ترجمه مهدى فرشاد، تهران، امیرکبیر، 1363.
ـ ـــــ ، میتافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانى، تهران، گفتار، چ دوم، 1367.
ـ اقبال لاهورى، محمّد، سیر فلسفه در ایران، ترجمه ا.ح. آریانپور، تهران، امیرکبیر، 1382.
ـ اکبریان، رضا، مناسبات دین و فلسفه در جهان اسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1386.
ـ ایزوتسو، توشیهیکو، بنیاد حکمت سبزوارى، ترجمه جلالالدین مجتبوى، تهران، دانشگاه تهران، 1368.
ـ حسنزاده آملى، حسن، دروس شرح اشارات و تنبیهات، به اهتمام صادق حسنزاده، قم، مطبوعات دینى، 1386.
ـ دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، تهران، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، 1377.
ـ دیباجى، ابراهیم، ابنسینا به روایت اشکورى و اردکانى (زندگینامه ابنسینا)، تهران، امیرکبیر، 1364.
ـ راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، تهران، حکمت، چ سوم، 1402ق.
ـ رحمانى، غلامرضا، هستىشناسى تطبیقى ارسطو، قم، بوستان کتاب، 1381.
ـ رستگارى مقدّمگوهرى، هادى، آشنایى با حکمت مشّاء و اشراق، قم، بوستان کتاب، 1386.
ـ سهروردى، شهابالدین، ترجمه رسالهالطیر ابنسینا، در: مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح، حاشیه و مقدّمه سیدحسین نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، چ سوم، 1380.
ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح، حاشیه و مقدّمه سیدحسین نصر و مقدّمه و تحلیل فرانسوى هانرى کربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ شایگان، داریوش، هانرى کربن، آفاق تفکر معنوى در اسلام ایرانى، ترجمه باقرپرهام، تهران، فرزانروز، 1387.
ـ شریف، میانمحمّد، تاریخ فلسفه در اسلام، گردآورى و ترجمه زیرنظر نصراللّه پورجوادى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، على و فلسفه الهى، ترجمه سیدمحمّد علوى، قم، اسلامى، 1361.
ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، چ دوم، 1386.
ـ فاخورى، حنّا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمّد آیتى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1386.
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1386.
ـ کربن، هانرى، ابنسینا و تمثیلهاى عرفانى، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1387.
ـ ـــــ ، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ترجمه سیدجواد طباطبائى، تهران، توس، 1369.
ـ مطهّرى، مرتضى، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، بىتا.
ـ معلّمى، حسن و دیگران، تاریخ فلسفه اسلامى، قم، مرکز جهانى علوم اسلامى، 1385.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مطبوعات دینى، 1382.
ـ نصر، سیدحسین، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، تهران، امیرکبیر، چ ششم، 1386.
ـ ـــــ ، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، تهران، خوارزمى، چ سوم، بىتا.
ـ یثربى، سیدیحیى، ترجمه و شرح الهیات نجات، قم، بوستان کتاب، 1385.
- Gilson, Etienne, History of Christian Philosophy in the Middle Ages, The Random House.
1 دانشیار دانشگاه تهران، پردیس قم. mmrezai391@yahoo.com
2 دانشجوى دکترى فلسفه، جامعهالمصطفى العالمیه. دریافت: 19/11/88 ـ پذیرش: 27/12/88.
1ـ ابراهیم دیباجى، ابنسینا به روایت اشکورى و اردکانى زندگینامه ابنسینا، ص 35 / حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمّد آیتى، ص 450.
2ـ ابراهیم دیباجى، ابنسینا به روایت اشکورى و اردکانى زندگىنامه ابنسینا، ص 38 / حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 450و451.
3ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 451.
4ـ دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 8.
5ـ رضا اکبریان، مناسبات دین و فلسفه در جهان اسلام، ص 236.
6ـ میانمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، گردآورى و ترجمه زیرنظر نصراللّه پورجوادى، ج 1، ص 718.
7. Etienne Gilson, History of Christian Philosophy in the Middle Ages, p. 187&188.
همچنین، ر.ک: هانرى کربن، ابنسینا و تمثیلهاى عرفانى، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 18.
8ـ ابنسینا، منطقالمشرقیین، ص 4.
9ـ همان.
10ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 504.
11ـ همان.
12ـ همان، ص 454.
13ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 138.
14ـ همو، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ترجمه سیدجواد طباطبائى، ص 138.
15ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 498.
16ـ هادى رستگارى مقدّمگوهرى، آشنایى با حکمت مشّاء و اشراق، ص 79.
17ـ سید محمّدحسین طباطبائى، على و فلسفه الهى، ترجمه سیدمحمّد سیدعلوى، ص 16 و 25.
18ـ توشیهیکو ایزوتسو، بنیاد حکمت سبزوارى، ترجمه جلالالدین مجتبوى، فصل 4، ص 58ـ61.
19ـ داریوش شایگان، هانرى کربن، آفاق تفکر معنوى در اسلام ایرانى، ترجمه باقر پرهام، ص 125ـ135.
20ـ محمّد اقبال لاهورى، سیر فلسفه در ایران، ترجمه ا. ح آریانپور، ص 52.
21ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 11.
22ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، ص 341ـ352.
23ـ همان، ص 355ـ367.
24ـ همان، ص 371ـ391.
25ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 298.
26ـ همان، ص 279ـ290.
27ـ ر.ک: شهابالدین سهروردى، ترجمه رسالهالطیر ابنسینا، در: مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح، حاشیه و مقدّمه سیدحسین نصر، ج 3، ص 197ـ205 / هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 340ـ344.
28ـ ابنسینا در مورد قصّه سلامان و ابسال گفته است: «ثم حل الرمز إن اطقت». شارح فاضل اشارات، فخر رازى در جواب گفته است: «... فإذن تکلیف الشیخ حله یجرى مجرى التکلیف بمعرفة الغیب.» شارح دیگر اشارات، خواجه نصیرالدین طوسى، معتقد است که قصّه سلامان و ابسال از قصّههاى عرب مىباشد و حلّ آن نیازمند دانستن غیب نیست؛ بلکه علم و آگاهى از داستان براى حلّ این رمز کفایت مىکند. خواجه نصیر دو داستان مربوط را نقل مىکند و سپس یکى را به مقصود شیخ اقرب مىداند ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ص 1021ـ1028.
29ـ همان، ص ص 1025و1026.
30ـ همان، ص 1027و1028.
31ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 97و98.
32ـ همان، ص 101ـ104.
33ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 493.
34ـ همان، ص 493، به نقل از: التصوّف عند ابنسینا، ص 16.
35ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، مجتبى زارعى، ص 386.
36ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 279.
37ـ همان، ص 69.
38ـ حسن حسنزاده آملى، دروس شرح اشارات و تنبیهات، نمط هشتم، به اهتمام صادق حسنزاده، ص بیست و سوم.
39ـ همان.
40ـ همان.
41ـ همان.
42ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، ص 275.
43ـ حسن حسنزاده آملى، دروس شرح اشارات و تنبیهات، ص بیست و دو.
44ـ حسن معلّمى و دیگران، تاریخ فلسفه اسلامى، ص 138.
45ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات مع الشرح، ج 3، ص 14.
46ـ همان، ص 13.
47ـ ابنسینا، الالهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ص 31.
48ـ ابنسینا، المباحثات، ص 272.
49ـ سیدحسین نصر، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، ص 30.
50ـ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ص 37.
51ـ ابنسینا، التعلیقات، ص 224و225.
52ـ سیدحسین نصر، سه حکیم مسلمان، ص 30.
53ـ ابنسینا، النجاة من الفرق فى بحرالضلالات، ص 224و225.
54ـ همو، الهیات من کتاب الشفا، مقاله اوّل، فصل ششم / همو، الاشارات و التنبیهات، نمط رابع، تحقیق مجتبى زارعى، ص 276.
55ـ همو، الهیات من کتاب الشفاء، مقاله اوّل، فصل هفتم.
56ـ سیدحسین نصر، سه حکیم مسلمان، ص 31.
57. The first unmoved mover.
58ـ ارسطو، طبیعیات، ترجمه مهدى فرشاد، ص 273.
59ـ همو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانى، ص 395.
60ـ ابنسینا، المبدأ و المعاد، ص 38.
61ـ ابنسینا، التعلیقات، ص 62.
62. A selection of philosophical works, p. 96
به نقل از: غلامرضا رحمانى، هستىشناسى تطبیقى ارسطو، ص 209.
63ـ برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، ج 1، پاورقى ص 635.
64ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 962و963.
65ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، ج 1، ص 360.
66ـ همان، ص 360و361.
67ـ ارسطو، سماع طبیعى فیزیک، ترجمه محمّدحسن لطفى، ص 363.
68ـ همان.
69ـ ر.ک: ابنسینا، الالهیات من کتاب الشفاء، مقاله اوّل، فصلهاى ششم و هفتم، ص 49ـ62.
70ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 508و509.
71ـ ابنسینا، النجاة فى المنطق و الالهیات، ص 102و103 / همو، النجاة، ترجمه و شرح یحیى یثربى، ص 185.
72ـ همان، ص 103 / سیدیحیى یثربى، ترجمه و شرح الهیات نجات، ص 187 / ابنسینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، ص 13ـ15.
73ـ ارسطو، متافیزیک، ص 399.
74. Aristotle, p. 186,
به نقل از: غلامرضا رحمانى، هستىشناسى تطبیقى ارسطو، ص 223.
75ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 1، ص 359.
76ـ ابنسینا، الشفا، الهیات، ص 390ـ392.
77ـ همو، النجاة، ص 208.
78ـ همو، الالهیات من کتاب الشفا، مقاله اوّل، فصل هفتم، ص 56ـ62 / همو، التعلیقات، ص 26و27.
79ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 2، ص 279؛ ج 6، ص 43.
80ـ همان، ج 2، ص 278و279.
81ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 507.
82ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى و فخر رازى، ج 1، ص 229.
83ـ همو، الاشارات و التنبیهات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ج 3، ص 683ـ687و787.
84ـ همان، ص 683ـ687.
85ـ همو، الالهیات من کتاب الشفا، ص 437ـ439 / همو، الاشارات والتنبیهات، نمط سادس، فصل التاسع و الثلاثون، ج 3، ص 827.
86ـ همو، الالهیات من کتاب الشفا، ص 439.
87ـ سیدحسین نصر، سه حکیم مسلمان، ص 32.
88ـ حنّا فاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 507.
89ـ هانرى کربن، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 180 / همو، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ص 124.
90ـ همو، ابنسینا و تمثیل عرفانى، ص 180.
91ـ همان.
92ـ همو، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ص 127.
93ـ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح، حاشیه و مقدّمه سیدحسین نصر و مقدّمه و تحلیل فرانسوى هانرى کربن، ج 3، ص 247و248.
94ـ محمّدبن احمد ابنرشد، تفسیر مابعدالطبیعة، ج 3، ص 1594و1595.
95ـ سیدحسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ص 276.
96ـ رضا اکبریان، مناسبات دین و فلسفه در جهان اسلام، ص 239.