تحليل انتقادى اشكالات ملّارجبعلى تبريزى و قاضى سعيد قمى بر نظريه ملّاصدرا در باب حدوث جسمانى نفس
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 989.52 کیلو بایت |
سال هفتم، شماره سوم، بهار 1389، 37ـ53
ابوالحسن غفارى1
چكيده
علمالنفس فلسفى ملّاصدرا مورد انتقاد ملّارجبعلى تبريزى و قاضى سعيد قمى قرار گرفته است. به عقيده تبريزى، نفس يا از ابتدا نيازمند به مادّه است و يا نيازمند به مادّه نيست. اگر نيازمند مادّه بوده و جسمانيهالحدوث باشد، بايد همواره مادّى بوده و هرگز نمىتواند مجرّد گردد، و اگر مادّى نيست، پس حدوثا و بقائا مجرّد بوده و شقّ سومى كه بر اساس آن نفس در ابتداى حدوث مادّى بوده و سپس به مرحله تجرّد برسد، وجود ندارد. از نظر نويسنده مقاله، مخالفت تبريزى با نظريه ملّاصدرا ناشى از عدم فهم دقيق اصول حكمت متعاليه است.
قاضى سعيد در نقد مبانى نظريه حدوث جسمانى نفس گرفتار تهافت است. وى از يك طرف، از اتحاد عاقل با معقول، اتحاد خيال با متخيّل، و اتحاد حاس با محسوس سخن گفته و از سوى ديگر، اصالت وجود، تشكيك وجود و حركت جوهرى را انكار كرده است. اغلب دلايل وى در نقد مبانى و اصول نظريه حدوث جسمانى نفس خطابى است.
كليدواژهها: ملّارجبعلى تبريزى، قاضى سعيد قمى، ملّاصدرا، نفس، منتقدان.
مقدّمه
حكمت متعاليه از زمان پيدايش تاكنون، با فراز و فرودهاى بسيارى روبهرو شده است. در زمان خود ملّاصدرا، انديشههاى فلسفى او با موضعگيرىهاى متفاوتى از طرف متفكران و حكما مواجه شد: برخى به مخالفت جدّى با اين فلسفه پرداختند و به نقد آن اقدام كردند؛ برخى ديگر با دفاع از اين فلسفه، در مسير گسترش آن اهتمام ورزيدند. در اين ميان، گروهى نيز بودند كه در مقابل انديشههاى فلسفى ملّاصدرا، هيچ موضعى از خود نشان ندادند؛ از جمله محمّدبن تاجالدين حسنبن محمّد اصفهانى (1062ـ1135ق)، مشهور به فاضل هندى، صاحب اثر فلسفى حكمت خاقانيه. يكى از نقدهاى مهم به فلسفه ملّاصدرا متوجه علمالنفس فلسفى اوست؛ گرچه اين بخش در مقايسه با بخشهاى ديگر مثل اصالت وجود، اشتراك معنوى وجود، و... كمتر نظر منتقدان را به خود جلب كرده است، امّا عدهاى به اين بخش از فلسفه ملّاصدرا نيز توجه كردهاند. در اين مقاله، به تحليل انتقادى اشكالات دو تن از مخالفان نظريه حدوث جسمانى نفس خواهيم پرداخت:
الف) ملّارجبعلى تبريزى
ملّارجبعلى تبريزى از بزرگترين حكماى قرن يازده هجرى، و از معاصران ملّاصدراست. تاريخ تولّد او معلوم نيست؛ امّا در تبريز به دنيا آمده، و فقه را در بغداد و فلسفه را در اصفهان نزد ميرفندرسكى تحصيل كرده است.1 البته گمان مىرود كه نزد ميرداماد نيز درس خوانده باشد. برخى از شاگردان او عبارتاند از: قاضى سعيد قمى، علىقلى بن قرچغاى خان، ملّاعباس مولوى، امير قوامالدين محمّد رازى، و پيرزاده. ملّارجبعلى زمانى كه حدودا هشتاد سال داشته (به سال 1080ق)، در اصفهان از دنيا رفته و در تخت فولاد به خاك سپرده شده است.2 شايان ذكر است كه بزرگترين و نيرومندترين جريان مخالف با انديشههاى ملّاصدرا را ملّارجبعلى و شاگردان او تشكيل مىدهند. وى از مخالفان سرسخت نظريه «النفس جسمانيهالحدوث و روحانيهالبقا» شمرده مىشود. بسيارى از شاگردان ملّارجبعلى نيز يا مخالف با انديشه ملّاصدرا در خصوص مسئله حدوث جسمانى نفس بودهاند يا علاوه بر مخالفت، به نقد وى نيز مىپرداختهاند؛ گرچه جريان غالب را مخالفت با نظريه ملّاصدرا تشكيل مىدهد.
ملّارجبعلى تبريزى تا سى سال بعد از ملّاصدرا زنده بوده است. در آن دوره، آثار و انديشههاى ملّاصدرا ـ دستكم براى متفكرانى كه در حوزه اصفهان فعاليت مىكردند ـ ناشناخته نبود. از ايرادات و انتقادات ملّارجبعلى تبريزى بر مباحث مختلف در حكمت متعاليه نيز معلوم مىشود كه وى با ملّاصدرا و افكار او آشنا بوده است. گفتنى است كه اينگونه نقدهاى ملّارجبعلى تبريزى، به طور همهجانبه، اصول فلسفه ملّاصدرا را به چالش كشيدهاند؛ ملّارجبعلى نه تنها نظريه حدوث جسمانى نفس را نمىپذيرد، بلكه پايههاى اساسى اين نظريه را نيز نقد و نفى مىنمايد. قاضى سعيد قمى شاگرد نامدار وى نيز به پيروى از استادش به مخالفت با فلسفه ملّاصدرا پرداخته است؛ گرچه مخالفتهاى او با ملّاصدرا در حدّ استادش ملّارجبعلى تبريزى و به صراحت نقدهاى وى نبوده و گاهى در پذيرش و عدم پذيرش برخى از اصول ملّاصدرا سردرگم مىشده است، امّا در خصوص نظريه حدوث جسمانى نفس ـ آشكارا ـ با ملّاصدرا مخالفت مىنمايد (مخالفت او بيشتر از طريق نقد و نفى اصول فلسفه ملّاصدراست).
مبحث نفس براى ملّارجبعلى بسيار مهم است. او نفس را اسم اعظم الهى مىداند و مىگويد: آدم حقيقى كسى است كه علم به نفس دارد تا در پرتو آن همه اسما را بداند.3 ملّارجبعلى تبريزى مسئله اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت را كه از مبانى نظريه حدوث جسمانى نفس شمرده مىشود، نمىپذيرد؛ زيرا ماهيت را اصيل و مجعول بالذّات مىداند.4 وى به انكار اصل حركت جوهرى نيز مىپردازد:
و لمّا طال الكلام فى الحركة من غير ارادة منّا فيجب ان نضيف عليها ايضا بيان امتناع الحركة فى الجوهر لانّه ايضا مسئلة ضرورية نافقة جدا و قد ذهب اليها طائفة من الفضلاء مع ظهورها فى الاستحالة.5
ناگفته پيداست كه مقصود ملّارجبعلى از «طائفة من الفضلا» همان ملّاصدراست. ملّارجبعلى دليل عمده بر امتناع حركت جوهرى را «عدم بقاى موضوع» مىداند، مسئلهاى كه مهمترين دليل مشّاييان براى ردّ حركت جوهرى بوده و توسط برخى از شاگردان خود ملّاصدرا (مثل فيّاض لاهيجى و همچنين قاضى سعيد) نيز تكرار شده است.
ملّارجبعلى تبريزى علاوه بر ردّ اين اصل مهمّ صدرايى، برخلاف نظر ملّاصدرا، به تشكيك در ماهيت و اشتراك لفظى وجود رأى مىدهد؛ او در ديگر مباحث فلسفى نيز با ملّاصدرا مخالفت مىكند. انكار اين اصول ـ به ويژه اصل حركت جوهرى، اصالت وجود، و تشكيك در وجود ـ ملّارجبعلى را واداشته است تا در مسئله نفس نيز از مخالفان و منتقدان ملّاصدرا باشد. وى در بحث تجرّد نفس، فصلى را با عنوان «فى فساد قول من زعم انّ النفس مادّية الجوهر اولاً ثم تصير مجرّدة» آغاز كرده و در آن، به نقد ملّاصدرا پرداخته و گفته است: پيش از بحث در خصوص تجرّد نفس از مادّه، بايد به فساد سخن كسى پرداخت كه نفس را در ابتدا جوهر مادّى مىداند؛ جوهرى كه پس از تحصيل برخى كمالات خاص، به مرحله تجرّد از مادّه نائل مىآيد. رجبعلى تبريزى به ديگر حكما نيز ايراد مىگيرد و مىگويد كه چرا آنان قبل از بطلان نظريه ملّاصدرا و نفى اين احتمال كه نفس در ابتداى حدوث جسمانى است، از تجرّد نفس بحث كردهاند؟ او توضيح مىدهد كه: تنها اثبات تجرّد نفس براى ردّ اين احتمال كه نفس در ابتداى حدوث مادّى و جسمانى است، كافى نيست، زيرا همچنان اين احتمال وجود دارد كه كسى نفس را جوهر مجرّد بداند (و به بقاى آن نيز اعتقاد داشته باشد)؛ جوهرى مجرّد كه از ابتداى حدوث مجرّد نبوده، بلكه در ادامه و براثر حركت جوهرى مجرّد شده است. وى تأكيد مىكند: هيچيك از دلايلى كه بر تجرّد نفس اقامه شده، اين احتمال را نفى نكردهاند. رجبعلى مىگويد: چون ملّاصدرا متوجه اين نكته بوده است كه دلايل تجرّد نفس با سخن او منافات ندارند، نفس را در آغاز جسمانى و در ادامه مجرّد دانسته است. بنابراين، لازم است كه نخست نظريه ملّاصدرا باطل، و پس از آن بر تجرّد نفس استدلال شود تا تجرّد نفس به طور مطلق (يعنى هم در حدوث و هم در بقا) اثبات گردد.6 رجبعلى در ردّ نظريه ملّاصدرا، و دفع احتمال مذكور، چنين استدلال مىكند:
ذات و جوهر نفس از دو حال خارج نيست: يا نيازمند به مادّه است يا نيازمند به مادّه نيست. احتمال ديگرى تصوّر نمىشود، زيرا قضيه داير مدار بين نفى و اثبات بوده و بين اثبات و نفى واسطهاى وجود ندارد. اگر نفس نيازمند به مادّه باشد، در اين صورت، احتياج به مادّه جزء ذات و جوهر و هويّت آن بوده و هرگز نفس نمىتواند بىنياز از مادّه بوده و در نتيجه مجرّد باشد؛ زيرا ذاتى يك شىء را نمىتوان از آن گرفت، وگرنه انقلاب در ذات پيش مىآيد و اگر ذات و جوهر نفس نيازمند به بدن نباشد، در اين صورت، حلول نفس در مادّه از ابتدا محال است؛ زيرا اگر نفس حالّ در اجسام و مواد باشد، بايد همراه با اجسام حركت كند، چنانكه شأن صور حالّ در مادّه مثل صور نوعيه اينگونه است. وقتى كه نفس همراه با اجسام متحرّك حركت كرد، لازم مىآيد كه محرّك و متحرّك واحد باشند، چون محرّك اجسام نفس است؛ لذا متحرّك محرّكى غير از خود نمىتواند داشته باشد و اين محال است. بنابراين، نفس از ابتدا مجرّد است.7
وى در ادامه نقد خود بر ملّاصدرا مىگويد: شگفت از كسانى است كه نفس را حالّ در مادّه دانسته و در عين حال معتقدند كه نفس به لحاظ نوع باقى نمىماند؛ زيرا همواره از حدّ مادّه حركت كرده و به سوى تجرّد مىرود و در عين حال همين نفس كه از مادّه به سمت تجرّد حركت مىكند هم عين آن و هم شخص آن باقى مىماند؛ طورى كه شخص همواره همان شخص بوده و هرگز از شخص خود دگرگون نمىشود. اين سخنى است كه اصلاً فهم آن ممكن نيست.8 او سپس نتيجه مىگيرد كه نفس از دو حال خارج نيست: يا هميشه متعلّق به مادّه است، طورى كه به هيچ وجه نمىتواند مجرّد از مادّه باشد و يا اينكه همواره و از ابتدا تا پايان مجرّد است، و نمىتوان پذيرفت كه در ابتدا مادى بوده و سپس مجرّد شده است.9 ملّارجبعلى تبريزى سپس به بحث از دلايل تجرّد نفس پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه نفس مادى و حالّ در مادّه نيست، بلكه از ابتداى حدوث تا پايان همواره مجرّد است و خود نظريه حدوث روحانى نفس را برگزيده است. بدين ترتيب، نفسشناسى ملّارجبعلى تحت تأثير نفسشناسى ابنسينا و مشّاييان بوده و رويكرد نظريه حدوث روحانى نفس را انتخاب مىكند. او همانند ابنسينا به تمايز بين مقام ذات و فعل نفس معتقد شده، بر آن است كه مادّه و بدن شرط فعل نفس است؛ زيرا نفس نمىتواند جز با آلت جسمانى فعلى انجام دهد و همين مسئله تفاوت بين نفس و عقل است، امّا بدن و مادّه شرط حدوث و پيدايش ذات نفس نيست.10
ارزيابى و نقد
1. ملّارجبعلى از طرفداران نظريه حدوث روحانى نفس است و مشّايى به حساب مىآيد. انكار مسئله حدوث جسمانى نفس توسط وى ناشى از انكار حركت جوهرى در مرتبه اول، و انكار اصولى همچون اصالت وجود، اشتراك معنوى وجود، و تشكيك وجود در مرتبه دوم است. وى همه اصول ملّاصدرا را رد مىكند، امّا عمدهترين دليل ردّ نظريه حدوث جسمانى نفسْ به عدم فهم دقيق و درست او از حركت جوهرى بازمىگردد. ملّاصدرا شبهه عدم بقاى موضوع در حركت جوهرى را به خوبى پاسخ داده، و بيان داشته است كه: حركت جوهرى هيچ نيازى به موضوع ندارد، و وجود موضوع تنها در حركات عرضى لازم است.
2. ملّارجبعلى تبريزى مىپذيرد كه قول به تجرّد نفس با حدوث جسمانى آن منافات ندارد؛ ولى از تبيين نحوه سازگارى حدوث جسمانى نفس با تجرّد آن ابراز ناتوانى مىكند. وى همچنين حال نفس را منحصر در دو وضع دانسته و گفته است كه: نفس يا هميشه متعلّق به مادّه، يا هميشه مجرّد از آن است؛ او حال سوم نفس را كه در ابتدا مادّى و در ادامه مجرّد باشد، نمىپذيرد (در حالى كه اين قول با اصول فلسفى ملّاصدرا، بدون اينكه ناسازگارى پيش آيد، قابل پذيرش است.) ملّارجبعلى به اين نكته توجه ندارد كه آنچه ذات و هويّت نفس را تشكيل مىدهد تدبير بدن است (به اصطلاح حكما، نفسيت نفس به تدبير بدن است)؛ امّا اينكه اين مدبّر بايد مجرّد باشد، در ذات نفس و ماهيت آن لحاظ نشده است. از اين گذشته، ملّارجبعلى بايد پى به ناسازگارى راهيافته در نظريه حدوث روحانى نفس مىبرد؛ زيرا اشكالى متوجه اين نظريه اوست: اگر نفس از همان آغاز پيدايش مجرّد بوده و به بدن تعلّق گرفته است و آن را تدبير مىكند، چگونه موجود مجرّد ـ كه ربطى به موجود مادّى يعنى بدن ندارد ـ با موجود مادّى متحد شده است و هردو هويّت واحد را تشكيل دادهاند؟ اين اشكال عمده را هيچيك از طرفداران نظريه
حدوث روحانى نفس از جمله ملّارجبعلى پاسخ نگفتهاند! ملّاصدرا زمانى كه اين ناسازگارى عقلى را در نظريه آنان مىبيند، از پذيرش قول به حدوث روحانى نفس سر باز مىزند و بر اين نكته مهم تأكيد مىكند كه: نزد من، از محالترين محالات است كه دو امر مجرّد و مادّى با هم تركيب شوند و هويّت واحدى را تشكيل دهند. او در اسفار مىگويد:
نفس در نخستين مرحلهاى كه بر مادّه بدن افاضه مىشود ـ همانند صورتهاى محسوس و خيالى ـ صورتى از موجودات جسمانى است و در ابتداى وجود، صورت عقلى براى چيزى نيست؛ حال چطور مىتواند در ابتداى حدوثْ صورت عقلى باشد (زيرا محال است كه از صورت عقلى و مادّه جسمانى هويّت واحدى مثل انسان پديد آيد، بدون اينكه مادّه دچار استكمال و تحولات شود)؟ وى مىافزايد: اين مسئله نزد من از محالترين محالات، و از بدترين محذورات است.11
ب) قاضى سعيد قمى
محمّد سعيدبن محمّد مفيد قمى، معروف به «قاضى سعيد قمى» و ملقّب به «حكيم صغير» (حكيم كوچك) كه در سال 1049 ق به دنيا آمده و در سال 1107 ق درگذشته، نزد استادان بزرگى همچون ملّارجبعلى تبريزى، ملّاعبدالرزاق لاهيجى و ملّامحسن فيض كاشانى درس خوانده است. او در عرفان، حكمت متعاليه، فلسفه مشّاء، و حكمت اشراق صاحبنظر بوده و در رياضيات، فقه، رجال، و تفسير نيز مهارت داشته است. به دليل احاطه علمىاش، مدتى منصب قضاوت را بر عهده گرفته و به «قاضى سعيد» معروف شده است. وى فلسفه مشّاء و حكمت اشراق را نزد ملّارجبعلى تبريزى و ملّاعبدالرزاق لاهيجى، و حكمت متعاليه و عرفان را نزد فيض كاشانى خوانده؛ امّا از ملّارجبعلى تبريزى تأثير بيشترى پذيرفته است. گرچه در تدوين اغلب آثار خويش همچون شرح توحيد صدوق و اربعينيات بهرههاى فراوانى از آثار ملّاصدرا به ويژه شرح اصول كافى او برده، ولى با بسيارى از اصول فلسفه ملّاصدرا مخالف و از منتقدان او بوده است.
قاضى سعيد گرچه انتقادات خود را به تفصيل درباره نفس بيان نكرده است، امّا نفس را روحانيهالحدوث و روحانيهالبقا مىداند. به اعتقاد او، نفس جوهرى ملكوتى از عالم قدس است؛ اين جوهر از مادّه، زمان، و مشابهت اجسام مبرّا، و جوهرى صاف و نورانى است،12 جوهرى كه همراه با مادّه جسمانى ايجاد مىشود.13 وى تأكيد مىكند كه: وجود نفوس تابع وجود امزجهاى است كه حادثاند؛ در نتيجه، نفوس نيز حادثاند و تحقّق آنها تابع حدوث مزاج است. از نظر قاضى سعيد، وقتى بدن و مزاج بدنى به حدّ نصاب رسد، نفس در يك «آن» حادث مىشود؛ و حدوث در يك «آن» ضررى به تجرّد نفس نمىزند و قدحى به تقدّم مرتبه و مكان آن نيست.14 وى پس از بحث از نفس، و اينكه نفس در چه معنا مىتواند قديم باشد، قول به حدوث روحانى نفس را قولى درست و موافق با آداب مىداند كه مشاهده نيز آن را تأييد مىكند.15
قاضى سعيد در مبحث نفس، بيشتر متأثر از اثولوجياى افلوطين است. او در رساله الطلائع و البوارق بر آن است كه نفس در عالم خود، مشتمل بر كلّ اشيا بوده و چيزى از آن غايب نبوده؛ امّا آنگاه كه به عالم طبيعت هبوط كرده، مقام خود را از دست داده و هويّتى ساده و ماهيتى فقير يافته است. از اينرو، نفس در پى بازگشت به مقام اصلى خويش است.16 ظاهرا اين سخنان قاضى سعيد اشاره به نظريه قدم نفس دارد، ولى او معتقد به نظريه حدوث روحانى نفس بوده است؛ وى ضمن گرايشى كه نسبت به نظريه قدم نفس از خود نشان مىدهد، قول به حدوث روحانىِ آن را درست و مطابق با مشاهده مىداند.17 بر همين اساس، قاضى سعيد رواياتى را كه بر تقدّم ارواح بر ابدان دلالت دارند، به منزله تأييدى بر نظريه حدوث نفس مىداند و مىگويد: به نظر من، مقصود از تقدّم ارواح بر ابدان تقدّم زمانى نيست، به طورى كه ارواح دو هزار سال زمانى بر آفرينش ابدان مقدّم باشند؛ زيرا ارواح از آن جهت كه ارواحاند، وجودى در زمان ندارند تا مقدّر به زمان شوند و از جهت وجودشان نيز همراه با بدن حادث مىشوند. بنابراين، قبليت و تقدّم ارواح بر ابدانْ به لحاظ وجودِ دهرى ارواح است؛ وجودى كه مقدّس از زمان مىباشد و در عينحال، وقتى با زمان اندازهگيرى شود، به مقدار دوهزارسالخواهدبود.18
قاضى سعيد قمى همانند برخى ديگر از منتقدان ملّاصدرا، بيش از آنكه مستقيما نظريه حدوث جسمانى نفس را به نقد بكشد، مبانى فلسفه صدرايى را به نقد كشيده كه نتيجه اين امر مخالفت او با نظريه ملّاصدرا درباره نفس بوده است. وى در مسئله اصالت وجود، اشتراك معنوى وجود، و حركت جوهرى نيز كه از پايههاى مهمّ نفسشناسى ملّاصدرا به شمار مىروند، از مخالفان سرسخت صدرالمتألّهين بوده است. به تعبير سيد جلالالدين آشتيانى، اشكالات قاضى سعيد بر ملّاصدرا همان اشكالاتى است كه استادش ملّارجبعلى تبريزى بر ملّاصدرا گرفته است؛19 با اين حال، تفاوتهاى زيادى نيز بين نقدهاى آن دو ديده مىشود.
قاضى سعيد آشكارا از اصالت ماهيت دفاع مىكند؛ او وجود را صفت مىداند و آن را تابع ماهيت مىانگارد. وى معتقد است: اينكه وجود تابع ماهيت است، از روشنترين بديهيات شمرده مىشود. از نظر وى، قول به اصالت وجود ناشى از تدبّر اندك و بدفهمى كلام گذشتگان است.20 به عقيده او، جعل ـ و همه احكام عامّه ـ اولاً و بالذّات براى ماهيت، و ثانيا و بالعرض براى وجود است. وى قول به تركيب اتحادى را نيز سخنى بيهوده مىداند.21 او در رساله النفحات الالهيه مىگويد: قومى كه اعتقادشان را بر اين مبنا استوار ساختهاند كه وجود اصيل است از گمراهاناند، بلكه ماهيت اصيل است و اين حكم عقل بوده و نقل و ارباب ادب نيز بر آن شاهدند.22 ضمن اينكه قاضى سعيد، هم در كتاب كليد بهشت و هم در رساله البرهان القاطع، وجود را مشترك لفظى مىداند.23 وى علاوه بر انكار اشتراك معنوى وجود و وجود ذهنى، حركت جوهرى را نيز شديدا انكار كرده است: «بدون ترديد، حركت در جوهر وجود ندارد و كسى كه به حركت جوهرى اعتقاد داشته باشد به خطا رفته است.»24 او در رساله مرقاهالاسرار و معراجالانوار، بيان ملّاصدرا در خصوص حركت جوهرى را به كلّى زايد مىداند.25
قاضى سعيد گرچه به پيروى از سهروردى به خيال منفصل اعتقاد داشته و براى اثبات عالم مثال ادلّه عقلى و نقلى اقامه كرده،26 ولى در تجرّد خيال به شدّت با ملّاصدرا مخالف بوده است. وى در رساله الطلائع و البوارق، از ملّاصدرا با عبارت «بعضالاعلام» ياد مىكند و مىگويد: ابنسينا به بقاى قوّه متخيّله، و ملّاصدرا به جوهريت و بقاى آن حكم كردهاند.27 وى سپس به نقد كلام ابنسينا و ملّاصدرا مىپردازد و سخن آن دو را در اين باب «قول زور» مىشمارد؛ زيرا سخن از بقاى قوّه متخيّله، در حالى كه ابنسينا آن را عرض مىداند، اعتراف به وجود عرض جسمانى بدون محل و يا پذيرش انتقال عرض است. سخن ملّاصدرا نيز در جوهر دانستن آن، از اين جهت قابل پذيرش نيست كه جوهرى كه در مادّه فاعل بوده و در مادّه عمل مىكند، جز نفس و صورت، چيز ديگرى نيست و آشكار است كه صورت در مادّه عمل كرده و جسم را مىسازند و نفس هم در بدن عمل مىنمايد؛ حال اگر معتقد شويم كه متخيّله نيز جوهر است، در اين صورت، شخص واحد دو نفس داشته و در نتيجه داراى دو ذات خواهد بود: يكى جوهر متخيّله و ديگرى نفس يا همان صورت كه كمال بدن است. وى از ملّاصدرا تعجب مىكند كه با وجود اينكه در فنون تحقيق مخصوصا در مباحث نفسْ فردى بىهمتا بوده و به توحيد قواى نفس اعتقاد داشته، چگونه از اين مسئله غفلت كرده است؟!28 وى با نقد سخنان ملّاصدرا، ادراك خيالى را مادّى مىداند.29
ارزيابى و نقد
1. صرفنظر از نقدهايى كه به سخنان قاضى سعيد قمى در مسئله اصالت ماهيت، انكار حركت جوهرى، مادّى بودن قوّه متخيّله و... وارد است، مخالفت او با نظريه ملّاصدرا در خصوص نفس ناشى از نپذيرفتن اصول و مبانى اين فيلسوف است. در مسئله حركت جوهرى، شبهه بقاى موضوع دامنگير قاضى سعيد نيز شده است و او نظريه ملّاصدرا را در خصوص نفس به اين دليل نمىپذيرد كه موضوع حركت در مسير حركت جوهرى نفس محفوظ نمىماند. اين شبهه عمدهترين دليل مخالفت ملّارجبعلى تبريزى و طيف گستردهاى از شاگردان او با نظريه حدوث جسمانى نفس است، چيزى كه ملّاصدرا در آثار متعدد خود آن را حلّ و فصل نموده است. عدم درك صحيح حركت جوهرى، و اينكه نفس مىتواند از حدّ صورت جسميه تا تجرّد خيالى و عقلى پيش رود، قاضى سعيد را متحيّر نموده و او گمان كرده است كه قول به تجرّد خيال منجر به اين مىشود كه شخص واحد داراى دو نفس باشد؛ در حالى كه به عقيده ملّاصدرا، نفس متخيّله و عاقله دو مرتبه از نفس واحدى هستند. به عقيده ملّاصدرا، اينگونه نيست كه تجرّد قوّه متخيّله با تجرّد عقلى نفس منافات داشته باشد؛ زيرا نفس حقيقت واحدى است كه مراتب گوناگونى دارد، و كثرت مراتب با وحدت نفس منافات ندارد. و چون نفس در حركت جوهرى و تكامل ذاتى است، بنابراين در يك مرتبه به تجرّد مثالى نائل مىشود و در مرتبه ديگر به تجرّد عقلى مىرسد. اين مسئله، و اينكه چگونه يك شىء مىتواند در مرتبهاى مادّى باشد و در مراتب ديگر تجرّد خيالى و يا تجرّد عقلى داشته باشد، با اصل حركت جوهرى و تشكيك در مراتب عينى وجود تبيين مىشود كه قاضى سعيد هر دو اصل را انكار مىنمايد.
2. سخنان قاضى سعيد قمى در مسئله حدوث نفس دستخوش تناقضهاى آشكارى است. او از يكسو، بر حدوث روحانى نفس تأكيد مىنمايد و با ملّاصدرا ـ هم در مسئله نفس و هم در اصول و مبانى نظريه جسمانيهالحدوث ـ مخالفت مىكند؛ از سوى ديگر، به گونهاى درباره نفس سخن مىگويد كه تنها بر اساس نظريه ملّاصدرا، و با پذيرش مبانى و اصول او، مىتوان اينگونه سخن گفت. وى در بحث از احكام انسان در سه موطن طبيعى، نفسى، و عقلى، چنين مىنويسد: نفس بهره وافرى از هر سه موطن دارد. انسان از زمان طفوليت خود، داراى وجود طبيعى است كه به همين لحاظ، انسان طبيعى و بشر حسّى است كه داراى اعضا و حواس و قواى جسميه است. سپس با كسب علوم و اخلاق، جوهره او متدرّج مىشود و صفا مىيابد تا اينكه به مرتبه وجود نفسانى دست مىيابد و انسان نفسى و بشر حقيقى مىشود كه داراى قوا و ادوات نفسانى است و با اين مرتبه از وجود، شايستگى براى حشر و بعث در قيامت را پيدا مىكند. سپس، از اين مرتبه از وجود، منتقل شده و به وجود ديگر دست مىيابد كه انسان عقلى است و براى آن، اعضا و قواى عقلى هست.30 هرقدر كه بر جوهريت نفس انسانى افزوده، و نفس انسانى از جسميت رها گردد، قوّت و احاطه و جمعيت آن براى امور مختلف اشتداد مىيابد؛ بنابراين، نفس در كمال ـ درجه به درجه ـ ارتقا مىيابد تا اينكه ذات آن، هيئت وجود را به طور كلّى دريافت مىكند و عالمى معقول مىگردد كه موازى با عالم محسوس است. بدين ترتيب، نفسْ حسن مطلق و جمال حق را مشاهده مىكند. اين مسئله از اين جهت براى نفس حاصل مىشود كه نفس بهرهاى از ادراكات سهگانه يعنى ادراك حسّى، خيالى، و عقلى دارد؛ از اينرو، مىتواند به مرتبه حواس نزول يافته و تا مرتبه عقول و مافوق عقول نيز صعود نمايد. وقتى تا مرتبه بساط حس و مادّه تنزّل يافت، حكمش حكم قواى طبيعى است و زمانى كه به ذات خود بازگشت مىكند، در عين وحدت، همهچيز را داراست.31
بديهى است كه اين سخنان جز با حركت جوهرى نفس از مرتبه مادّه تا تجرّد عقلى، توجيه منطقى ندارد و بدون پذيرش اصول صدرايى، با ناسازگارىهاى فراوانى مواجه است؛ بلكه تنها با نظريه حدوث جسمانى نفس و حركت جوهرى، تفسير و تبيين صحيحى دارد.
3. قاضى سعيد ادّعا مىكند كه نفس گرچه واحد است، ولى جهاتِ كثير و حيثيات زيادى دارد؛ زيرا وقتى هبوط مىكند و به عالم طبيعت سفر مىنمايد، به قوا و ابزارى نيازمند است كه مندمج در ذات نفساند.32 بنابراين، اينكه نفس در آغاز خلقتْ امور ابتدايى را تصوير مىكند، به دليل اقتضاى طبيعت و قبول مادّه جسمانى است؛ زيرا نفس براثر هبوط، طورى مىشود كه گويا در اين مرتبه خودش طبع مىشود و نفسْ بالذّات و طبع بالعرض مىگردد (همانگونه كه در عالم عقل، عقلْ بالذّات و نفس بالعرض است.)33 امّا، به راستى، چگونه ممكن است كه نفس روحانيهالحدوث باشد؛ ولى بتواند در مرتبه مادّه، عين طبيعت شود؟ قاضى سعيد در شرح اثولوجيا نيز مىگويد كه وجود از مرتبه طبيعت به مرتبه نفس، و از آنجا به مرتبه عقل مىرسد:
كلّما استعدت المادة استعدادا اكمل، ظهرت آثار النفس اتمّ الى ان تصير عقلاً و تسلك مسالك العقل، ففى كلّ مرتبة يخلع لباسا و يظهر بصورة تلك المواطن الى ان ينتهى التمامية المتصوّرة فى حقّها و يرجع الى ما بدأ منه.34
قاضى سعيد همانند ملّاصدرا مراتب نفس و تكامل آن را بيان كرده و معتقد است كه نفس با ورود به عالمى به صورت آن عالم ظاهر مىشود؛ ولى در عين حال معتقد است كه در تصحيح و تبيين مراتب نفس و سير صعودى آن و صورتگرى آن با هر عالمى كه به آن وارد شده است نيازى به حركت جوهرى و ارتكاب به تكلّفات نيست.35 در حالى كه «حفظ اتّصال در درجات صعود وجود بدون حفظ وحدت در اصل وجود صاحب درجات متّصف به وحدت سعى تشكيكى معنى ندارد و حصول و تحقّق وحدت و اتّصال در مراتب صعود بدون استكمال ذاتى واقع در مادّه جهت عروج تركيبى در مراحل اشتداد امكان ندارد؛ زيرا حركت متّصل واحد است و جميع مراتب در سلك وجود واحد است.»36
4. قاضى سعيد قمى بر مسائلى تأكيد مىكند كه جز با مبانى ملّاصدرا و نظريه حدوث جسمانى نفس قابل توجيه نيست، مسئله اينكه چگونه انسان گرچه نوع واحد بوده و در آخرت انواع متكثّر مىگردد37 و اينكه نفس در عين وحدت كلّ قواست38 و اعتراف بر اينكه اتحاد عاقل با معقول، اتحاد خيال با متخيّل، و حاس با محسوس سخن اهل حق و سخنى صحيح است39 مسائلى هستند كه تنها بر اساس عقيده ملّاصدرا تبيين سازگار و درستى خواهند داشت. قاضى سعيد قمى در اين موارد همانند ملّاصدرا سخن گفته و متوجه ناسازگارى در سخنان خود نيست كه مثلاً چگونه مىتوان از يكسو، نفس را مجرّد دانست و از سوى ديگر سخن از اتحاد حاس با محسوس و خيال با متخيّل به ميان آورد؟
5. سخنان قاضى سعيد در بسيارى از موارد مبرهن نيست. وى قول به تركيب اتحادى را سخنى بيهوده قلمداد مىكند، بدون اينكه استدلالى در ردّ آن اقامه كند. همچنين اصالت ماهيت را عقيدهاى حق مىداند كه ارباب ادب بر آن شهادت مىدهند! بديهى است كه تمسّك به دليل ادبى و لغوى در مباحث عقلى اعتبار ندارد. در مسئله حركت جوهرى، بدون اينكه در نقد آن دليل عقلى اقامه كند، آن را سخنى بيهوده مىداند. نتيجه اينكه با بررسى و تحليل سخنان قاضى سعيد معلوم مىشود كه وى در بسيارى از موارد در پذيرش و عدم پذيرش سخنان ملّاصدرا متحيّر و سرگردان است.
نتيجهگيرى
ملّارجبعلى تبريزى نه تنها نظريه حدوث جسمانى نفس را نمىپذيرد، بلكه پايههاى اساسى اين نظريه را نيز نقد و نفى مىنمايد. او رويكرد مشّايى، يعنى نظريه حدوث روحانى را در نفسشناسى خود انتخاب كرده است. تبريزى با تمايز بين مقام ذات و فعل نفس بر آن است كه مادّه و بدن شرط فعل نفس است نه شرط پيدايش و حدوث ذات نفس. وى پايههاى اساسى نظريه حدوث جسمانى مانند اصالت وجود، حركت جوهرى، و تشكيك در وجود را نپذيرفته و بر آن است كه نفس يا از ابتداى حدوث مجرّد و روحانى است كه در اين صورت، همواره مجرّد خواهد بود و يا مادّى است كه در اين صورت بايد در ادامه نيز مادّى بماند و نمىتوان پذيرفت كه در ابتداى حدوث مادّى بوده و سپس مجرّد مىگردد. مخالفت ملّارجبعلى تبريزى با نظريه ملّاصدرا به عدم فهم دقيق و درست اصول فلسفه ملّاصدرا و بخصوص حركت جوهرى او بازمىگردد. تبريزى پس از نقد نظريه ملّاصدرا، نظريه حدوث روحانى نفس را پذيرفته و از پاسخ دادن به اين مسئله كه چگونه موجود مجرّد با موجود مادّى متحد شده و هويّت واحدى را تشكيل دادهاند سر باز زده و به ناسازگارىهاى نظريه خود توجه نكرده است.
انتقادات قاضى سعيد قمى بر نظريه حدوث جسمانى نفس بيشتر از طريق نقد و ردّ پايههاى اساسى فلسفه ملّاصدراست كه به طور منطقى به نفى نظريه حدوث جسمانى نفس نيز منجر شده است. اصالت وجود، اشتراك معنوى وجود، و حركت جوهرى از جمله اصولى است كه قاضى سعيد مخالف آنهاست. قاضى سعيد مانند استادش تبريزى بر حدوث روحانى نفس تأكيد مىنمايد، ولى نتايجى از نفسشناسى خود مىگيرد كه تنها بر اساس نظريه ملّاصدرا و اصول فلسفه او قابل توجيه است. وى انسان را در ابتداى طفوليت داراى وجود طبيعى مىداند كه براثر كسب علوم جوهر او متدرج شده و به مرتبه نفسانى و پس از آن به مرتبه عقلى نائل مىشود؛ همچنين وى بر آن است كه انسان در ابتداى پيدايش نوع واحد بوده و در آخرت انواع متكثّر مىگردد. نفس در عين وحدت كلّ قواست و اتحاد عاقل و معقول، خيال و متخيّل، و حاس و محسوس نيز مورد پذيرش قاضى سعيد است. روشن است كه اين مسائل تنها با نظريه ملّاصدرا درباره نفس سازگار بوده و هرگز با نظريه حدوث روحانى نفس سازگار نيست.
منابع
ـ افلوطين، اثولوجيا، تصحيح عبدالرحمان بدوى، قم، بيدار، 1413.
ـ تبريزى، رجبعلى، الاصل الاصيل (اصول آصفيه)، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1386.
ـ مفيد قمى، سعيد محمّدبن محمد (قاضى سعيد قمى)، الطلائع و البوارق، در: الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، ميراث مكتوب، 1381.
ـ ـــــ ، الفوائد الرضويه (التعليقة على الفوائد الرضوية)، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375.
ـ ـــــ ، تعليقه اثولوجيا، مقدّمه سيد جلالالدين آشتيانى، تهران، انجمن حكمت و فلسفه، 1398ق.
ـ ـــــ ، رساله الانوار القدسيه، در: الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، ميراث مكتوب، 1381.
ـ ـــــ ، رساله مرقاهالاسرار و معراجالانوار، در: الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، ميراث مكتوب، 1381.
ـ ـــــ ، شرح توحيد صدوق، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.
ـ ـــــ ، الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، ميراث مكتوب، 1381.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكيه، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، قم، مؤسسه مطبوعات دينى، 1382.
ـ ـــــ ، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، قم، آخوندى، 1383ق.
ـ نصرآبادى، ميرزا محمّدطاهر، تذكره نصرآبادى، تهران، اساطير، 1378.
1 استاديار جامعهالمصطفى العالميه. دريافت: 5/12/88 ـ پذيرش: 17/1/89. ghafari_1384@yahoo.com
1ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهد الربوبية، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، مقدّمه، ص 88.
2ـ ميرزا محمّدطاهر نصرآبادى، تذكره نصرآبادى، ص 154.
3ـ رجبعلى تبريزى، الاصل الاصيل اصول آصفيه، ص 86.
4ـ همان، ص 64و65.
5ـ همان، ص 48.
6ـ همان، ص 82.
7ـ همان، ص 85.
8ـ همان، ص 82و83.
9ـ همان، 84.
10ـ همان، ص 94.
11ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ص 330.
12ـ قاضى سعيد قمى سعيد محمّدبن محمّد مفيد، الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، تصحيح نجفقلى حبيبى، ص 269.
13ـ همان، ص 316.
14ـ همان، ص 152.
15ـ همان، ص 155.
16ـ همان، ص 251.
17ـ همان، ص 155.
18ـ همو، شرح توحيد صدوق، تصحيح نجفقلى حبيبى، ج 1، ص 712.
19ـ همو، تعليقه اثولوجيا، مقدّمه سيد جلالالدين آشتيانى، ص 10.
20ـ همو، الاربعينيات، ص 125و126.
21ـ همان، ص 127.
22ـ همان، ص 159و160.
23ـ همان، ص 239.
24ـ همان، ص 138.
25ـ همان، ص 122.
26ـ همو، رساله مرقاهالاسرار و معراجالانوار، در: الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، ص 142ـ145 / همو، رساله الانوار القدسيه، در: الاربعينيات للكشف انوار القدسيات، ص 185.
27ـ همو، الطلائع و البوارق، ص 313.
28ـ همان، ص 314.
29ـ قاضى سعيد قمى، شرح توحيد صدوق، ج 1، ص 125.
30ـ قاضى سعيد قمى، الاربعينيات، ص 310و311.
31ـ همان، ص 308و309.
32ـ همان، ص 262.
33ـ همان، ص 264.
34ـ افلوطين، اثولوجيا، تصحيح عبدالرحمان بدوى، ص 180.
35ـ همان، ص 181.
36ـ قاضى سعيد قمى، تعليقه اثولوجيا، مقدّمه سيد جلالالدين آشتيانى، ص 182.
37ـ همان، ص 317.
38ـ همان، ص 309.
39ـ قاضى سعيد قمى، شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 81، 137، 324 و 385.