تأمّلی بر تفاسیر حرکت قطعیه و توسطیه
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
معمولاً اقوال گوناگون درباره وجود خارجی حرکت را به سه دسته کلّی تقسیم میکنند: قول اول، وجود حرکت را امری بدیهی تلقّی میکند؛ قول دوم مدعی است که حرکت، در معنای موردنظر فیلسوفان، وجود خارجی ندارد؛ قول سوم تفصیل میان حرکت توسطیه و حرکت قطعیه را پذیرفته است.
به نظر فیلسوفان مسلمانی که پس از میرداماد میزیستهاند، از میان این اقوال، معمولاً قول اول پذیرفتنیتر مینماید؛ از اینرو، آنچه را که به نظر این گروه ابنسینا پذیرفته همان قول است. با این حال، ابنسینا تصریح میکند که حرکت قطعیه یا، به تعبیری بهتر، حرکت به معنای «قطع» وجود ندارد و آنچه وجود دارد فقط حرکت به معنای «توسط» است.
حال، این نظر پرسشهایی را به وجود میآورد؛ مثلاً، اگر زمانْ مقدار حرکت قطعیه است، چگونه میتوان وجود زمان را پذیرفت امّا حرکت قطعیه را انکار کرد؟[146] به تعبیر دیگر، اگر زمان، چنانکه ابنسینا بدان معتقد است، امری حقیقی و خارجی به شمار آید، و اگر زمان مقدار حرکت قطعیه باشد، انکار حرکت قطعیه به طور حتم گرفتار شدن در دام تناقض را به دنبال دارد. به واقع، چگونه میتوان اندیشمندی همچون ابنسینا را دارای چنان نظر متناقضی آنهم در یک کتاب، دانست؟ حال آنکه درباره او چنین گفتهاند: «و الشیخ اجل شأنا و ارفع محلاً من أن یناقض نفسه فی کتاب واحد.»[147] آنگاه این مطلب را نیز باید بپذیریم که لازمه انکار حرکت قطعیه و پذیرش صرف حرکت توسطیه همانا انکار اصل وجود حرکت به معنای حدوث و تغییر تدریجی، و پذیرش موجودات آنی بوده[148] که مدعای منکران حرکت است. چگونه میتوان ابنسینا را منکر حرکت دانست؟ بنابراین، انکار حرکت (به معنای قطع)، نتایج و لوازمی ناپذیرفتنی دارد و در نتیجه، انکار حرکت قطعیه امر نامعقولی است.
این تناقضها، آشکارا، در شأن ابنسینا و هیچ فیلسوف دیگری نیست. از اینرو، شهید مطهّری از اینکه حاج ملّاهادی سبزواری در جهتگیری درباره این مسئله، برخلاف معمول، از ملّاصدرا پیروی نکرده و همچون ابنسینا حرکت قطعیه را انکار کرده است تأسف میخورد.[149] با توجه به آنچه بیان شد روشن میشود که چرا معمولاً متفکران پس از میرداماد، درصدد برآمدهاند نظر ابنسینا را در مورد حرکت قطعیه تأویل کنند و تفسیر دیگری را، هرچند خلاف تصریح وی، ارائه نمایند.
حاصل راهحل آنان برای مشکل مذکور آن است که انکار صریح ابنسینا و ملّاهادی سبزواری از حرکت قطعیه را تأویل نماییم، چنانکه پس از میرداماد چنین کردهاند. بدین ترتیب باید سخن ابنسینا در خصوص انکار حرکت قطعیه را در پرتو سخنان دیگر او، که صراحت تام در پذیرش وجود خارجی حرکت و زمان دارند، تفسیر و تعبیر کرد و در نتیجه آن انکار را، که لوازم باطل دارد، نادیده انگاشت. بر این اساس، همگان درباره وجود حرکت قطعیه اتفاقنظر، و آن را قبول دارند. در این صورت، دیگر لوازم باطل مذکور (انکار حرکت و زمان) نیز در میان نخواهند بود.
با این همه به نظر نمیرسد که چنین تأویلی بیش از «اجتهاد» در برابر «نص» باشد؛ زیرا ابنسینا نه تنها حرکت قطعیه را انکار میکند، بلکه بر آن استدلال نیز مینماید. با این تصریح، چگونه میتوان نظر وی را در انکار حرکت قطعیه تأویل و او را ملزم به پذیرش حرکت قطعیه نمود؟ علاوه بر آن، چنین تلاشی گرفتار اشکالات دیگری نیز میباشد که هر یک به آسانی قابل چشمپوشی نیستند. بنابراین، به آسانی نمیتوان این راهحل را پذیرفت.
آنچه نوشته حاضر درصدد ارائه و تثبیت آن خواهد بود راهحل دیگری است که با تحلیل و بررسی دوباره نظر ابنسینا و مخالفانش به دست میآید. بدین منظور، سه مسئله را باید در نظر داشت: نخست اینکه به نظر میرسد تصویر میرداماد و شاگردش، صدرالمتألّهین، از این موضوع با تصویر و تفسیر ابنسینا تفاوتهای بسیاری دارد؛ دوم اینکه تصویر میرداماد و صدرالمتألّهین خود، مبتلابه اشکالاتی است. سوم اینکه چرا آنان به چنین برداشتی رسیدهاند؟ سرانجام اینکه تصویر موردنظر ابنسینا از مسئله چگونه است. امّا پیشتر لازم است که نگاهی گذرا به پیشینه این بحث داشته باشیم.
پیشینه بحث
معروف است که ارسطو حرکت قطعیه و توسطیه را تفکیک کرده است،[150] حتی برخی حرکت توسطیه را به افلاطون نسبت دادهاند؛[151] امّا به سهولت نمیتوان چنان تفکیکی را در آثار آنان یافت. از اینرو، به نظر میرسد، نخستین فیلسوفی که صراحتا آن را طرح نموده است ابنسینا باشد.
ابنسینا، در طبیعیات شفا، پس از بررسی تعاریف مختلف از حرکت و نیز تبیین تعریف خود از آن، که همان تعریف ارسطو باشد، به دو معنای حرکت اشاره میکند: حرکت به معنای «قطع» و حرکت به معنای «توسط». در ضمن، او تصریح میکند که حرکت توسطیه در خارج موجود، امّا حرکت قطعیه فقط خیالی و توهّمی است.
به نظر ابنسینا، گاه مراد از حرکت همانا امری است که برحسب آن، جسم متحرک در قطعهای از زمان میان مبدأ و منتها قرار دارد، به گونهای که در هر «آن» در یک «حد» مفروض است. به تعبیری دیگر، در این معنا، حرکت امر مستمر و یکپارچهای به شمار میآید که دائم میان مبدأ و منتها در حال گذر است؛ امری که نمیتوان آن را تجزیه و قطعات آن را بر قطعات حدود و مسافتهای مفروض منطبق نمود. امّا گاه مقصود امری متّصل و امتداددار به امتداد مسافت است که بر اساس آن، جسم متحرک در تمام آن قطعه از زمان منطبق بر تمام آن مسافت باشد، به گونهای که میتوان مبدأ و منتهای حرکت را بر مبدأ و منتهای زمان منطبق کرد. بدین ترتیب، حرکت عبارت است از اینکه جسم متحرک در تمام آن قطعه از زمان بر تمام آن قطعه از مسافت منطبق باشد. در این معنا، حرکت امری کششدار است که تمام آن، تمام زمان را اشغال کرده است: اولش اول زمان را، وسطش وسط زمان را، و آخرش آخر زمان را.[152] وی در اینباره میگوید:
و ممّا یجب أن تعلم فی هذا الموضع أن الحرکة اذا حصل من امرها ما یجب أن یفهم، کان مفهومها اسما لمعنیین: احدهما لایجوز أن یحصل بالفعل قائما فی الاعیان، و الآخر یجوز أن یحصل فی الاعیان. فانّ الحرکة ان عنی بها الامر المتّصل للتحرک من المبدأ و المنتهی، فذلک لایحصل البتة للمتحرک و هو بین المبدأ و المنتهی، بل انّما یظن أنه قد حصل نحوا من الحصول اذا کان المتحرک عندالمنتهی. و هناک یکون هذا المتّصل المعقول قد بطل من حیث الوجود، کیف یکون له حصوله حقیقی فی الوجود، بل هذا الامر بالحقیقة ممّا لا ذات له قائما فی الاعیان، و انّما ترتسم فی الخیال، لان صورته قائمة فی الذهن بسبب نسبة المتحرک الی مکانین: مکان ترکه و مکان ادراکه، او یرتسم فی الخیال... ثم تلحقها من جهة الحس صورة اخری بحصول له فی مکان آخر... فیشعر بالصورتین معا علی انّهما صورة واحدة لحرکة و لایکون لها فی الوجود حصول قائم کما فی الذهن...
و امّا المعنی الموجود بالفعل الذی بالحری أن یکون الاسم واقعا علیه، و أن تکون الحرکة التی توجد فی المتحرک فهی حالته المتوسطة حین یکون لیس فی الطرف الاول من المسافة و لم یحصل عند الغایة، بل هو فی حد متوسط بحیث لیس یوجد و لا فی آن من الانات الّتی یقع فی حدة خروجه الی الفعل ... و هذا هو صورة الحرکة الموجودة فی المتحرک و هو توسط بین المبدأ و المفروض و النهایة ... و هذا بالحقیقة هو الکمال الاول.[153]
ابنسینا فقط در همین عبارت از شفا، که منشأ مشاجرههای فراوانی شده، به این بحث پرداخته است. تا زمان میرداماد، معمولاً این عبارت را خلاصه و ذکر میکردهاند؛[154] امّا به چیستی و تفاوتهای دو معنای حرکت، و نیز اینکه آنها دو معنای حرکت نه دو نوع از حرکت هستند، نمیپرداختهاند.
فخر رازی از نخستین کسانی است که به نقد این مسئله و نیز جرح نظر ابنسینا و خردهگیری از وی میپردازد و یادآور لوازم باطل این بحث میشود. در این زمینه، فخر رازی بحث زمان را طرح میکند. از نظر او، با توجه به اینکه زمان مقدار حرکت قطعیه است و ابنسینا حرکت قطعیه را انکار میکند، نباید زمان وجود داشته باشد؛ چون حرکت توسطیه، به دلیل اینکه بدون امتداد است، با زمان ارتباطی ندارد. بنابراین، اگر زمان هست و مقدار حرکت است، باید مقدار حرکت قطعیه باشد؛ در حالی که به نظر ابنسینا حرکت قطعیه وجود ندارد. در نتیجه باید گفت که یا زمان مقدار حرکت نیست یا زمان اصلاً وجود ندارد: «لو کان الزمان موجودا لکان مقدارا للحرکة بالادلة الّتی ذکرها ارسطو و لکن یستحیل أن یکون مقدارا للحرکة.»[155] به تعبیری دیگر، فخر رازی مدعی شده که اولاً زمان مقدار حرکت قطعیه است و اگر حرکت قطعیه موهوم است، چنانکه ابنسینا تصریح میکند، زمان نیز باید موهوم باشد، امری که ابنسینا آن را نمیپذیرد؛[156] ثانیا، اگر زمان حقیقی و عینی باشد، لازم است امر موهومی به نام حرکت قطعیه موجب تعیّن امری حقیقی به نام زمان گردد که این هم واضحالبطلان است.
صرفنظر از نقدی که فخر رازی بیان داشته، دیدگاه ابنسینا تقریبا تا زمان میرداماد همچنان با پذیرش فیلسوفان مسلمان روبهرو بوده است. برای نخستین بار، میرداماد با نظر ابنسینا مخالفت کرده، وجود هر دو معنای حرکت در خارج را پذیرفته و برای اثبات وجود خارجی حرکت قطعیه دلایلی آورده و در عین حال، توضیح و تبیین روشنی از این معانی حرکت را ارائه داده است. ضمنا شاگرد نامآشنای او، ملّاصدرا (که تقریبا تا ده سال پس از مرگ استاد خود هنوز زنده بوده)، همین دیدگاه را داشته، هرچند درباره حرکت توسطیه چندان به روشنی سخن نگفته است.
ملّاهادی سبزواری از مهمترین اندیشمندان متأخّری به شمار میآید که از نظریه ابنسینا دفاع کرده و کوشیده است به مسائل طرح شده جواب دهد.[157] دیدگاه مهم دیگر در اینباره از علّامه طباطبائی است که اعتقاد دارد: هر دو معنای حرکت، دو اعتبار برای یک امر قلمداد میشوند؛ امّا به لحاظ منظرهای متفاوت. بنابراین، اختلاف آن دو به اعتبار است؛ در نتیجه، هر دو معنای حرکت به اعتبارات مختلف وجود دارند.[158] به همین دلیل، علّامه طباطبائی توانسته است بحث از حرکت قطعیه و توسطیه را با عنوان «اقسام تغیر» مطرح نماید، هرچند این اقسام اعتباری شمرده میشوند.
تفسیر میرداماد از حرکت توسطیه و قطعیه
همانگونه که پیشتر گفتیم، میرداماد نخستین بار کوشیده است که تفسیر روشنی از این بحث را بیان کند. وی در پرتو آن تفسیر، قائل به وجود هر دو معنای حرکت شده و حرکت توسطیه را چنین تعریف کرده است:
«حالة بسیطة شخصیة، هی کون المتحرک متوسطا بین المبدأ و المنتهی، کونا شخصیا سیّالاً مستمر الذات الشخصیة، مادامت الحرکة باقیة، غیر مستقر النسبة الی حدود ما فیه الحرکة. فلا محالة، أی آن یفرض فی زمان الحرکة تکون فیه للمتحرک موافاة حد منّ الحدود لاتکون له تلک الموافاة قبل ذلک الان و لابعده... یقال لها الحرکة التوسطیة و لیست هی بحسب نفسها من الموجودات الدفعیة و لا من الموجودات التدریجیة الحصول، بل هی من الموجودات الزمانیة... فالحرکة بهذا المعنی لایتصور انطباقها علی مسافة ما و لا علی زمان ما و علی امر ما ممتد اصلا... .»[159]
بر اساس این عبارت، حرکت توسطیه امری بسیط و فاقد امتداد است و مرکّب از اجزای فرضی نیست.[160] به تعبیرهای دیگر، حرکت توسطیه امری نقطهوار است یا حرکت توسطیه حرکتی در «آن» به شمار میآید و امری است که به تصریح میرداماد، دفعی و تدریجی نیست. بنا به توضیح شارحان، حرکت مذکور دفعیالوجود و آنیالوجود است، امّا در عین حال مستمرالبقا تلقّی میشود، یعنی امری تجزیهناپذیر است که در «آن» حدوث یافته و در زمان باقی مانده است؛[161] مثلاً وقتی کبوتری از روی دیواری حرکت میکند تا به دیوار دیگری برسد، آغاز حرکت آن کبوتر در «آن» است، یعنی هیچ امتداد و قبل و بعدی ندارد، امّا همان امر بسیط در ظرف یک ثانیهای که حرکت کبوتر طول میکشد استمرار دارد. همان که در «آن» اول وجود پیدا کرده است در «آن» دوم هم هست، در «آن» وسط هم وجود دارد، و در «آن» آخر هم هست. همان است که در تمام این «آن»ها وجود دارد؛ امر کششداری نیست که جزء اولش در اول، جزء وسطش در وسط، و جزء آخرش در آخر وجود دارد، بلکه امر بسیط نقطهواری است که هیچ امتدادی ندارد، به طور «آن»ی حادث میشود و باقی میماند. اینکه کبوتر از این دیوار به سوی آن دیوار حرکت کرده به این معناست که امری حادث شده و در همین یک ثانیه باقی مانده است.[162] بنابراین، حرکت توسطیه کیفیت و حالتی است که برحسب آن، جسم همواره میان مبدأ و منتها قرار دارد، به گونهای که در هر «آن» در یک حد مفروضی است. گفتنی است که همین معنا را به تعابیر مختلف بیان کرده و گاه گفتهاند: «کون الجسم فی ما بین المبدأ و المنتهی بحیث أی آن یفرض یکون حاله فی ذلک الان مخالفا لحاله فی آنین یحیطان به.»[163]
از سوی دیگر، میرداماد حرکت قطعیه را چنین تعریف کرده است:
«هیئة متصلة هی القطع المنطبق علی المسافة المتصلة ما بین طرفیها المبدأ و المنتهی تقال لها الحرکة القطعیة و هی تدریجیة الوجود غیر قارة الاجزاء و انّما وعاء هویتها و ظرف حصولها الزمان و حدود الموهومة الغیر المنقسمة أکوان مفروضة فی الوسط بحسب حدود منفرضة فی المسافة و آنات موهومة فی الزمان.»[164]
بدینترتیب، حرکت قطعیه امری خطوار به شمار میآید که حدوث آن در زمان است: اول آن بر اول زمان مفروض، وسطش بر وسط آن، و آخرش بر آخر زمان مفروض منطبق است.
در توضیح این دو معنای حرکت گفتهاند که امور، به زمانی و فرازمانی تقسیم میشوند. اموری مانند مجرّدات و خداوند متعال فرازمانی قلمداد میشوند. امور مرتبط با زمان را به زمانی و آنی تقسیم کردهاند؛ آنگاه امور زمانی را تقسیم نمودهاند به: تدریجی و مستمر. بنابراین، تغییرات زمانی را نیز میتوان به سه گونه تقسیم کرد:[165] حدوث و تغییرات زمانی (تدریجی و مستمر) و آنی. تغییر مستمر همان تغییر و حدوثی است که میرداماد در تفسیر حرکت توسطیه بیان کرد، یعنی نه دفعی و نه تدریجی است. بنابراین، وجود تغییری که نه دفعی و نه تدریجی باشد امکانپذیر است و همین نوع تغییر بر حرکت توسطیه منطبق میشود.
به نظر میرداماد، اگر وجود حرکت قطعیه را بپذیریم، هم مشکل منکران حرکت برطرف میگردد و هم مسئله زمان حل میشود؛ چون زمان مقدار حرکت قطعیه است: به دلیل اینکه حرکت قطعیه وجود دارد، زمان هم میتواند امری عینی و خارجی باشد نه توهّمی. به تعبیری دیگر، چون زمان وجود دارد، میتوان وجود حرکت قطعیه را از آن نتیجه گرفت، چنانکه ملّاصدرا همین استدلال را آورده است. بدین ترتیب، با پذیرش حرکت قطعیه، علاوه بر رفع لغزش از کلام ابنسینا، اشکالات فخر رازی نیز مرتفع میشود. از این گذشته، ادلّهای هست که وجود حرکت قطعیه را تأیید میکند.
ادلّه وجود حرکت قطعیه
ادلّه بر وجود حرکت قطعیه را میتوان به ثبوتی و اثباتی تقسیم کرد. این ادلّه، به بیانی دیگر، علل ایجادی و تبیینی نامیده میشوند. گفتنی است، علل ایجادی موجب شکلگیری نظریه، و علل تبیینی مدعی تبیین و اثبات آن میشوند. در بحث از حرکت، اموری که همان انگیزهها باشند موجب شکلگیری نظریه میرداماد و ملّاصدرا شدهاند (هرچند ممکن است بیان هم نشوند). همچنین، اموری که علل اثباتی باشند به کمک آنان آمدهاند تا درصدد تبیین و تثبیت مدعای خود برآیند. میرداماد در مقام اثبات، سه دلیل زیر را بر وجود حرکت اقامه میکند:
دلیل اول
دلیل اول بر اساس رابطه علّیت است. میرداماد مدعی است: چون «آن» سیّال وجود دارد، ضرورتا زمان هم وجود خواهد داشت. همین نسبت در میان حرکت قطعیه و توسطیه برقرار است: از آنجا که به اعتراف ابنسینا حرکت توسطیه وجود دارد، حرکت قطعیه نیز باید وجود داشته باشد؛ زیرا همانگونه که «آن سیّال» علّت زمان قلمداد میشود، حرکت توسطیه نیز علّت حرکت قطعیه است. در واقع، حرکت قطعیه امتدادی است که حاصل جمع امتدادهای کوچکتر به نام حرکت توسطیه است، به همان ترتیب که زمان از اجتماع آنات سیّال به وجود میآید. طبیعی است، با وجود علّت، معلول آن نیز وجود خواهد داشت:
«فاذا حکمت ان الراسمین موجودان فی الاعیان علی ذینک الوصفین فقد لزمک لامحالة ان تحکم ان الهویتین المتّصلین المرتسمتین بل المتحصلتین من نحو وجودهما علی ذینک الوصفین موجودتان فی الاعیان ایضا بتة.»[166]
دلیل دوم
دلیل دوم لزوم طفره است. میرداماد میگوید: اگر حرکت قطعیه را انکار کنیم، باید طفره را بپذیریم؛ در حالی که طفره محال است. بنابراین، حرکت قطعیه را نباید انکار کرد. توضیح آنکه حرکت توسطیه و «آن» سیّال بر مقادیری که میان حدود فرضی واقع شده است منطبق نیست و متحرک به اعتبار حرکت توسطیه در هر «آن»ی از «آن»های فرضی بر حدی از حدود مسافت، که نامنقسم و بیمقدارند، قرار میگیرد. بدین ترتیب، برای جسم متحرک، رسیدن به مقداری که میان دو حد باشد امکانپذیر نخواهد بود. پس، وقتی در اعیان چیزی جز حرکت توسطیه و «آن» سیّال وجود نداشته باشد، متحرک باید بدون آنکه با مقادیر پیوسته و ممتد تماس پیدا کند به حدود مسافت برسد. بنابراین، متحرک تا زمانی که متحرک است برای رسیدن به حدود مسافت بینهایت در حال طفره خواهد بود و باید با طفره، از تمام مقادیر عبور نماید تا به تمام حدود مسافت برسد. بر این اساس، در صورت انکار حرکت قطعیه (و زمان ممتد)، حرکت چیزی جز جهش و پرش در میان این حدود فرضی نخواهد بود؛ در نتیجه، در هر «آن»، متحرک حدود مفروضی را میپیماید، بدون آنکه با مقدار و مسافت میان آن حدود فرضی تماس پیدا کند. میرداماد نوشته است:
«فاذن لو لم یکن له فی الوجود الاّ الحرکة التوسطیة و الان السیّال لم یکن یتصور له بحسب الوجود فی الخارج الاّ موافاة الحدود من دون موافاة شیء من المقادیر المتّصلة الّتی هوی بینها فیلزم لامحالة أن یکون یطفر مادام متحرکا طفرات لا الی نهایة علی حسب مقادیر المنفرضة بین تلک الحدود لا الی نهایة لیتصحح له موافاة تلک الحدود فیکون یطفر عن جملة المقادیر باسرها و توافی جملة الحدود باسرها. فهذه هی الطفرة الحقیقیة الکبری و ان هی الاّ اعظم سیئة و اکبر فاحشة من الطفرة المشهورة الصغری الّتی قد تکلّف تسویغها و تجشم ارتکابها بعض العامة من جماهیر المتکلمین. فاذن قد تبرهن من هذه السبل المستبینة انّه لیس للمتحرک بد فی قطع المسافة المتّصلة الموجودة و نیل موافاتها فی الخارج من حرکة قطعیة متّصلة موجودة فی الاعیان منطبقة علی الاتّصال... فقد وجب وجود الزمان الممتد الّذی هو وعاء وجودها و ظرف حصولها ایضا فی الاعیان فی متن الدهر.»[167]
بنابراین، چون حرکت در گرو قطع مسافت و تماس با مقادیر میان حدود مفروض است، نباید در حرکتْ طفره صورت بگیرد. به دلیل اینکه طفره صورت نمیگیرد و باطل شمرده میشود، انکار حرکت قطعیه نیز باطل و نادرست خواهد بود. از اینرو، باید وجود حرکت قطعیه را پذیرفت.
دلیل سوم
دلیل سوم مبتنی بر پذیرش ظرفی به نام «دهر» است. میرداماد میپذیرد که زمان ـ همچون حرکت ـ در این عالَم و در نظر ما گذراست، امّا در عالَم دیگر به صورت متّصل و جمع وجود دارد. بنابراین، وقتی متحرک مسافتی را میپیماید و مقادیری را پشت سر میگذارد، اینگونه نیست که گذشته آن مقادیر نابود شود تا آینده به وجود آید؛ بلکه گذشته در ظرفی به نام «دهر» میماند و پیوستگی و یکپارچگی حفظ میشود:
«لما کان الوسط و کذلک الآن السیّال حاصل فی حاق الاعیان، فی کل جزء من الاجزاء المنفرضه فی زمان الحرکة و فی کل حد من حدوده و حصوله فی ذلک الجزء و فی ذلک الحد، بما هو حصول فی ذلک الجزء و فی ذلک الحد، لیس یبطل فی فضاء وعاء الدهر بتة، و ان انقضی فی مضیق افق الزمان. فقد... أن بین الحصولات فی تلک الاجزاء و فی تلک الحدود، من حیث هی حصولات فیها، اتصالاً فی التحقق، بحسب الحصول فی فضاء وعاء الدهر.»[168]
از اینرو، به نظر میرداماد، زمان امری پیوسته در میان ازل و ابد است.[169] به همین ترتیب، حرکت به صورت پیوسته در آن عالَم محفوظ خواهد ماند. اگر انقضایی هست به نظر ما است، نه در عالم واقع. بنابراین، در عالم واقع پیوستگی و اتصالی برقرار است.
بررسی ادلّه حرکت قطعیه
به نظر میرسد استدلالهای میرداماد، برای اثبات وجود حرکت قطعیه، اشکالات روشنی داشته باشند. یادآوری میشود، ارکان مهم دلایل وی عبارتاند از: برقراری رابطه علّیت میان حرکت قطعیه و حرکت توسطیه یا «آن» سیّال و زمان، لزوم طفره، و پذیرش ظرفی به نام «دهر».
در خصوص استدلال اول وی پرسشهایی قابل طرح است. نخست اینکه آیا میتوان گفت اگر خط یک متری وجود داشته باشد، خط ده متری و صد متری نیز وجود دارد؟ آیا میتوان گفت که رابطه «آن» و زمان، حرکت توسطی و قطعی، به گونهای است که اگر یکی وجود داشته باشد، ناگزیر دیگری نیز وجود دارد؟ به نظر میرسد اثبات این ادعا امری مشکل است، البته اگر خلاف آن مسلّم نباشد. اشکال دیگر این دلیل آن است که اگر حرکت توسطیه، بنا بر تفسیری، امتداد ندارد، چگونه میتواند با اجتماع خود امتدادی را به وجود آورد؟ آیا از اجتماع صفرها عددی پدید میآید؟! در صورتی که حرکت توسطیه امتداد هم داشته باشد، با مفاد استدلال دوم منافات خواهد داشت.
استدلال دوم مبتنی بر تفسیری است که وی از حرکت توسطیه ارائه مینماید و آن را امری کاملاً بسیط و بدون امتداد میداند. اولاً، این استدلال با استدلال اول تناقض دارد: در آن استدلال، حرکت قطعیه حاصل جمع امتدادهای حرکت توسطیه معرفی شد؛ امّا در این استدلال، تصریح میشود که حرکت توسطیه، همانند «آن» سیّال، بیامتداد است. ثانیا، اگر آن را همچون «آن» سیّال دارای نوعی امتداد تلقّی کرده باشد، هرچند تقسیم و تجزیه آن ممکن نخواهد بود، طفره لازم نخواهد آمد، چنانکه بعدا به این بحث خواهیم پرداخت. در واقع، آنچه امتداد ندارد «آن» کلامی است که با «آن» سیّال تفاوت دارد.
فساد استدلال سوم میرداماد بسیار آشکار است؛ به طوری که شاگرد وی، ملّاصدرا، نیز آن استدلال را نمیپذیرد. گویا ملّاصدرا با توجه به همین فساد، استدلال میرداماد را طرح نمیکند و بدین منظور، از دلیل دیگری استفاده میکند. دلیل عمده ملّاصدرا برای اثبات وجود حرکت قطعیه آن است که زمان وجود دارد، پس حرکت قطعیه نیز وجود خواهد داشت: وجود زمان، که مورد پذیرش ابنسیناست، و وجود زمان ملازم با وجود حرکت قطعیه است.
به هر روی، اگر بتوان زمان و حرکت توسطیه را جمع کرد، دیگر این دلیل نیز توجیهی نخواهد داشت. به عبارتی بهتر، حرکت توسطیه هم از نوعی امتداد بهره دارد و به این اعتبار، نمیتوان آن را امری بسیط تلقّی کرد. وقتی نوعی امتداد در حرکت توسطیه باشد، ناگزیر امتدادْ زمانی دارد و همین امتداد موجب میشود که ما امری به نام زمان را انتزاع نماییم (چنانکه حاجی سبزواری مدعی شده است). بر این اساس، دیگر طفره هم لازم نمیآید. بعدا، در بحث از زمان، بیشتر به این مسئله خواهیم پرداخت.
علل شکلگیری نظریه میرداماد
بنا به آنچه گفته شد، ابنسینا منکر وجود خارجی حرکت قطعیه است. میرداماد و شاگردان وی، که این نظر را درست نمیدانستهاند، دلایلی را بر بطلان آن اقامه کردهاند؛ امّا آن دلایل، دستکم در سه مورد، حتی به نظر ملّاصدرا نیز قابل پذیرش نبوده و اشکالاتی داشته است. حال این پرسش مطرح میشود که، با صرفنظر از ادلّه اثباتی این گروه، چه اموری موجب شده است آنان به چنین نظریهای بگرایند و با ابنسینا مخالفت نمایند؟ به نظر میرسد اموری اعم از اثباتی و ثبوتی در شکلگیری نظریه میرداماد و ملّاصدرا نقش داشتهاند؛ اینکبه عمده آن امور میپردازیم:
1. به نظر آنان، اشکال فخر رازی درباره وجود حرکت (که به عقیده بعضی، همان اشکال قدماست[170])، در صورت انکار حرکت قطعیه، همچنان باقی خواهد ماند؛ در حالی که قرار بود نفی وجود خارجی حرکت قطعیه، این مشکل را برطرف کند. در واقع، به عقیده برخی، ارسطو[171] و ابنسینا تفصیل میان حرکت قطعیه و توسطیه را پذیرفتهاند تا به آن اشکال پاسخ دهند. بدین ترتیب، ارسطو و ابنسینا نتیجه گرفتهاند: اشکال منکران حرکت متوجه حرکت قطعیه است که ما نیز وجود آن را انکار میکنیم؛ از اینرو، آنچه وجود دارد حرکت توسطیه است که اشکال طرح شده به آن بازنمیگردد:
«و اقول ان بهمنیار ذکر هذه الشبهة ناقلا ایّاها عمن سبقه من الاقدمین و ابطلها بانّها تنفی وجود الحرکة بمعنی القطع و هی غیر موجودة فی الاعیان و الموجود من الحرکة انّما هو التوسط المذکور.»[172]
شایان ذکر است عبارتی که شیخ (ابنسینا) درباره حرکتهای قطعیه و توسطیه دارد، و ما قبلاً آن را نقل کردیم، در این چارچوب تفسیر و تعبیر شد.
از نظر میرداماد و ملّاصدرا، اگر این اشکال وارد باشد، پس به هر دو معنای حرکت وارد است. چون اصل اشکال ناظر به تدریجی بودن حرکت است، فرق نمیکند که حرکت در ذهن یا در خارج تدریجی باشد.[173] بنابراین، تدریج به کلّی محال و اگر قرار است پاسخی به آن داده شود، لازم است اصل اشکال برطرف شود: «فالحری قلع اساس الاشکال و تخریب بنائه بافشاء وجه الغلط فیه.»[174] به نظر ایشان، اصل اشکال به وجود حرکت به معنای امر تدریجی وارد نیست؛ از اینرو، هم حرکت قطعیه و هم حرکت توسطیه تحقق دارند.
در نتیجه، علّت مخالفت ارسطو و مشخصا ابنسینا با وجود حرکت قطعیه، پاسخگویی به اشکال منکران حرکت بوده است. به نظر میرداماد و ملّاصدرا، چون این پاسخ قانعکننده نبوده و توانایی رفع شبهات فخر رازی و امثال او را نداشته است، درصدد برآمدهاند تا پاسخ دیگری بیابند که به انکار حرکت قطعیه منجر نشود. بنابراین، با توجه به قول به تفصیل، نمیتوان اشکال فخر رازی و قدما درباره وجود حرکت در معنای تدریجی را رفع کرد.
2. مسئله دیگر اینکه رابطه زمان و حرکت، بنا به نظریه ابنسینا، توجیهناپذیر است. از نگاه فخر رازی، زمان مقدار و، در واقع، معلول حرکت قطعیه است؛ حال، چگونه میشود که حرکت قطعیه امری ذهنی باشد و زمان، که مقدار و معلول آن است، امری عینی باشد؟ به عقیده فخر رازی، نمیتوان مدعی شد که زمان وجود دارد امّا حرکت قطعیه وجود ندارد، مگر اینکه کسی معتقد باشد که زمان نیز امری موهوم و ذهنی است؛ در حالی که از نظر ابنسینا زمان امری خارجی است. میرداماد و ملّاصدرا، برای پاسخ به این اشکال، نزدیکترین راه را انتخاب مینمایند: قول به وجود حرکت قطعیه. بنابراین، امکان ندارد که کسی زمان را امری عینی و خارجی بداند، امّا حرکت قطعیه را که زمان مقدار آن است انکار کند. حال آنکه اگر وجود عینی حرکت قطعیه را بپذیریم، این اشکال پیش نخواهد آمد.
3. علّت دیگر پذیرش حرکت قطعیه رفع تناقض از کلام ابنسیناست؛ به این معنا که تمام تعاریف حرکت، که آن را خروج تدریجی از قوّه به فعل میدانستند، ناظر به حرکت توسطیه بودند، در حالی که حرکت توسطیه حدوث آنی نه تدریجی است. از اینرو، در تعاریف ارسطو و ابنسینا از حرکت، بر «تدریج» تأکید میشد؛ به طوری که آنان «تدریج» را فصل حرکت میدانستند، همانگونه که «تغییر» جنس آن است.[175] به تعبیری دیگر، تمام تلاشها به ارائه تعاریفی حقیقی از حرکت معطوف بود؛ در حالی که حرکت موردنظر، که قاعدتا تعریف بر آن منطبق میشود، وجود خارجی ندارد، و آنچه وجود خارجی دارد تعریف بر آن منطبق نمیشود، یعنی حرکت توسطیه. این مسئله شبیه به آن عبارت معروفی است که در اصول فقه میگویند: «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد.»
4. مشکل دیگر، که آن نیز به تناقض در کلام ابنسینا میانجامد، این است که انکار حرکت قطعیه و پذیرش حرکت توسطیه به انکار اصل وجود حرکت منتهی خواهد شد؛ چون ابنسینا حدوث آنی را که اصطلاحا حرکت نیست (همانگونه که تعریف حرکت بر آن منطبق نمیشود) میپذیرد و حدوث تدریجی را که اصطلاحا به آن حرکت اطلاق میشود انکار میکند.
بدین ترتیب، روشن میشود که اولاً نظریه ابنسینا نتوانسته مشکلی را که به منظور حل آن به وجود آمده است (رفع شبهات منکران حرکت) حل کند و ثانیا این نظریه لوازم و پیامدهایی ناپذیرفتنی دارد. از اینرو شایسته است، برای حل این مسئله، راهی پیدا شود. به نظر میرداماد و ملّاصدرا، در صورتی میتوانیم این مشکلات را برطرف کنیم که وجود حرکت قطعیه را بپذیریم و محملی برای توجیه و تثبیت آن پیدا کنیم. از اینرو، آنان اتهام انکار حرکت قطعیه را از ابنسینا برگرفتند تا او، همانند میرداماد، به وجود حرکت قطعیه نظر داده باشد؛ در این صورت، طبیعی است که مشکلات مذکور نیز در پی نخواهند بود.
همانگونه که قبلاً اشاره شد، این راهحل با کلام مستقیم ابنسینا در شفا و کلام غیرمستقیم او در اشارات، که نفی حرکت قطعیه را میرساند، سازگاری ندارد. ابنسینا در آنجا به اثبات حس مشترک میپردازد؛ دلیل وی آن است که چنان خطّی، که بیانگر حرکت قطعیه است، وجود ندارد. در واقع، چون حس مشترک وجود دارد و تصاویری که چشم میگیرد برای لحظاتی در آنجا حفظ میشود، ما چنان خط ممتدی را تصور میکنیم. او مینویسد:
«ألیس قد تبصر القطر النازل خطا مستقیما و النقطة الدائرة بسرعة خطا مستدیرا کلّه علی سبیل المشاهدة لا علی سبیل تخیل او تذکر. و انت تعلم أن البصر انّما ترتسم فیه صورة المقابل و المقابل النازل او المستدیر کالنقطة لا کالخط. فقد بقی اذن فی بعض قواک هیئة ما ارتسم فیه اولا و اتصل بها هیئة الابصار الحاضر... و عندک قوة تحفظ مثل المحسوسات بعد الغیبوبة مجتمعة فیها... .»[176]
خلاصه استدلال وی آن است که ما قطره در حال نزول را به صورت خط میبینیم، حال آنکه چنین خطّی در بیرون وجود ندارد. بنابراین، قوّهای در انسان هست که موجب میشود او چنین تصور کند. بدیهی است، این استدلال زمانی از نظر ابنسینا تام و تمام است که چنان خطّی در عالَم واقع وجود نداشته باشد؛ چون اگر وجود داشته باشد، حس مشترک اثبات نمیشود. به هر روی، این استدلال نشان میدهد که ابنسینا به وجود حرکت قطعیه، به معنای امری ممتد و خطگونه، اعتقاد نداشته است. از اینرو، این راهحل، هم با کلام ابنسینا ناسازگار است و هم اشکالهایی دارد که به آسانی نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد.
نقد تفسیر میرداماد از حرکت قطعیه
به نظر میرسد سه بحث در تفسیر میرداماد مهم است: 1) تصویر وی از حرکت قطعیه و توسطیه؛ 2) ادلّه وی بر اثبات نظریه خود که قبلاً به آن پرداختیم؛ 3) علل شکلگیری آن نظریه. به ظاهر، میرداماد در قالب این سه بحث به وجود حرکت قطعیه در خارج باور پیدا کرده و توانسته است تناقضهایی را به نظریه ابنسینا نسبت دهد؛ در حالی که هر سه بحث مذکور اشکالاتی دارند. در این بخش، به مهمترین اشکالهای تفسیر میرداماد از حرکت توسطیه و قطعیه اشاره میکنیم:
1. اولین نقیصه این تصویر تکلّفآمیز بودن آن است. چگونه میشود که حدوث امری، بر طبق کلام میرداماد، نه دفعی و نه تدریجی باشد؟ علاوه بر اینکه دیگران به دفعی بودن آن تصریح کردهاند، همانطور که قبلاً بیان نمودیم. حتی در کلام میرداماد نیز عبارتی وجود دارد که بیانگر دفعی بودن حدوث است؛ آنجا که وی میگوید: حرکت توسطیه بر زمان، مسافت و هیچ امر ممتد دیگری منطبق نیست.[177] شاید همین امر موجب شده است تا ملّاصدرا ادعا کند که درک حقیقت حرکت توسطیه امری همگانی نیست.[178] البته این مشکل منطقا نمیتواند بطلان نظریهای را ثابت کند، امّا میتواند نشانه ضعف آن نظریه تلقّی شود. به تعبیری دیگر، وقتی دو نظریه با یکدیگر مقایسه شوند، نظریهای برتر است که آسانتر باشد و تناقضاتی متوجه آن نباشد.[179]
2. در تصویر میرداماد از حرکت قطعیه و توسطیه، تفسیر درستی از وجه تسمیه حرکت قطعیه بیان نشده است. به همین علّت، بسیاری از فیلسوفان تلاش کردهاند تا وجهی برای آن بیابند: به باور برخی مانند قطبالدین رازی، به آن حرکت قطعیه گفتهاند، چون متحرک گویا جزء به جزء فاصله میان مبدأ و منتها را قطع میکند.[180] شهید مطهّری معتقد است که ظاهرا یکی از معانی «قطع» مرور و عبور تدریجی است («قَطَعَ النَهر» یعنی به تدریج از نهر عبور کرد.) وی تصریح کرده است که شاید، در اصل، بریدنهای تدریجی را «قطع» میگفتهاند ولی حال معمول شده باشد که بریدن آنی و بریدن تدریجی هر دو را قطع گویند.[181] همچنین در برخی از منابع آمده است که: «تطلق علة الحرکة بمعنی القطع لانّه یقطع المسافة بها... .»[182] همانگونه که دیده میشود، این توجیهها ابهام دارند و نوعی تکلّف محسوب میشوند.
3. اشکال دیگر این تصویر تناقض درونی آن است، تناقضی که آن را در استدلال اول و دوم میرداماد یادآور شدیم. توضیح آنکه در تقسیم امور مرتبط با زمان، امور را به سه دسته تقسیم کردهاند: آنی، تدریجی، و مستمر. پرسش این است که تغییر مستمر، آنی است یا تدریجی؟ اگر تدریجی است، چنانکه حرکت بنابر تعریف اینگونه شمرده میشود، تفکیک میان تدریجی و مستمر بیوجه خواهد بود؛ چون تفاوتی میان آن دو باقی نمیماند. امّا اگر آنی و دفعی است، چنانکه شارحان بر آن تأکید دارند، تغییر و حدوث مذکور در «آن» صورت گرفته است. شهید مطهّری نوشته است: «لازمهاش [یعنی وجود بسیط نقطهمانند] این است که امری دفعیالوجود و آنیالوجود و، در عین حال، مستمرالبقا باشد؛ یک امر بسیط غیرمتجزی که در «آن» حادث میشود و بعد در زمان باقی میماند.»[183]
حال، آیا «آن» مذکور امتداد دارد یا نه؟ اگر امتداد دارد، در واقع، امتداد را به تدریجی و مستمر تقسیم کردهایم. در این صورت، اولاً تقسیمی صورت گرفته و این امر خلاف مدعای آنان است که حرکت توسطیه و قطعیه را دو معنا از حرکت میدانند که به اشتراک در لفظ در هر دو معنا به کار رفته است، مثلاً شهید مطهّری میگوید: «باید بر آنها حرکت به معنای توسط و به معنای قطع اطلاق کرد، نه حرکت توسطیه و قطعیه که میتواند بیانگر نوعی تقسیم باشد»؛[184] ثانیا تفاوت میان حرکت قطعیه و توسطیه در مقدار امتداد آنها خواهد بود: امتداد یکی بیشتر، و امتداد دیگری کمتر است که این نیز خلاف مدعای آنان درباره تدریجی بودن حدوث مذکور است و میرداماد نیز حرکت توسطیه را امری بسیط دانست. به هر حال، تقسیم سهگانه باطل است؛ چون حدوث تقسیم شده است به آنی و تدریجی. دلیل اول میرداماد برای اثبات وجود حرکت قطعیه به خوبی بیانگر همین تفسیر است؛ چون وی در آنجا به رابطه علّی و معلولی میان حرکت توسطیه و قطعیه قائل میشود. اگر حرکت توسطیه علّت است و دارای امتداد نیست، چگونه اجتماع امور بیامتداد میتواند امتدادی را به وجود آورد؟ در یکی از اشکالات فخر رازی نیز، به همین امر اشاره میشود و فخر رازی حدوث تدریجی و آنی را دو نوع حدوث متناقض میداند.[185]
امّا اگر تغییر مستمر فاقد هرگونه امتداد و ـ در واقع ـ حدوث آنی باشد، همانگونه که در تفسیر آن گفته شد و عبارت شهید مطهّری بر آن تأکید داشت، باز هم لازم میآید که تقسیم سهگانه نادرست باشد؛ زیرا برگشت حدوث و تغییر مستمر به تغییر آنی است. به همان ترتیب که هیچگونه امتدادی در تغییر آنی وجود ندارد، در تغییر مستمر نیز استمرار و امتدادی نیست. بنابراین، باید گفت که تغییر دو گونه است: آنی و تدریجی. به تعبیری دیگر، اگر کسی رابطه تناقض میان حدوث آنی و تدریجی را بپذیرد، ناگزیر باید بپذیرد که میان آن دو واسطهای نیست: تغییر، یا آنی یا تدریجی است. از اینرو، گونه سومی امکان ندارد؛ چنانکه برخی از تعابیر بر حصر عقلی حدوث در تدریجی و دفعی صراحت دارند.[186] دیگر آنکه حدوث آنی و دفعی را در اصطلاح حرکت نمینامند، در حالی که برگشت حرکت توسطیه به حدوث آنی است.
4. لازمه فرض اخیر آن است که ابنسینا منکر حرکت بوده باشد؛ زیرا تغییرات به آنی و تدریجی منحصر شد و، بنابر تصویر میرداماد، تغییرات تدریجی همان حرکت قطعیه است. از آنجا که ابنسینا با صراحت به انکار حرکت قطعیه پرداخته است، لزوما باید به کون و فساد باور داشته و همان مدعای منکران حرکت را تأیید کرده باشد. به عبارت دیگر، وقتی تغییرات زمانی به آنی و تدریجی منحصر و ابنسینا منکر تغییرات تدریجی (حرکت قطعیه) فرض میشود، قهرا او باید منکر حرکت به معنای امری ممتد و تدریجی باشد: «و قد ظهر أن نفی الحرکة القطعیة بمعنی الامر الواحد المتّصل المتدرج القابل للانقسام لا الی نهایة یؤول الی نفی حقیقة الحرکة و القول بالوجودات الانیة المترتبة.»[187] این در حالی است که انکار حرکت بر خلاف دیگر گفتههای ابنسیناست.
بنابراین، همانگونه که ملّاصدرا میگوید، مقام بلند ابنسینا با چنین تناقض آشکاری هماهنگی ندارد.[188] به عبارت دیگر، این اشکال متوجه ابنسینا نیست، بلکه ممکن است به تفسیری بازگردد که دیگران از نظریه ابنسینا ارائه دادهاند.
البته احتمالی هست که میتواند دو اشکال اخیر را برطرف نماید: قول به عدم تناقض میان حدوث آنی و تدریجی. اگر کسی معتقد شود که آن دو با یکدیگر تناقض ندارند، میتواند ادعا کند که: تقسیم سهگانه درست است، و انکار حرکت قطعیه به انکار اصل حرکت منجر نمیشود. از اینرو، به رغم اینکه برخی حرکت را به خروج تدریجی تعریف کرده و آن را در مقابل امور دفعی قرار دادهاند، همانها حرکت را بر حرکت توسطی، که حدوث و وجودش دفعی است،[189] منطبق کرده و گفتهاند که حدوث سهگونه است: آنی، تدریجی، و نه آنی نه تدریجی. حرکت قطعیه حدوث تدریجی است، امّا این مطلب بدان معنا نیست که حرکت توسطیه دفعی باشد؛ بلکه این حرکت به گونه سومی است.[190] به تعبیری دیگر، نوع سوم از حدوث را میتوان زمانی و غیرزمانی دانست؛ به این اعتبار که در زمان است، مثل نقطهای که در زمان میغلطد و سیلان مییابد، زمانی شمرده میشود و به این اعتبار که امتداد ندارد و دفعیالوجود است زمانی شمرده نمیشود. بنابراین، میتوان دفعیالوجود بودن و زمانی بودن را جمع کرد.[191] از اینرو، به عقیده ملّاصدرا، حدوث تدریجی و غیرتدریجی نه متناقض و نه در حُکم متناقضاند.[192] پس نمیتوان از «نبود» یکی، «بود» دیگری را نتیجه گرفت. اگر چنین تفسیری را بپذیریم، رفع هر دو اشکال اخیر، که عمده اشکالات به شمار میآیند، امکانپذیر خواهد بود.
امّا اگر حدوث تدریجی و آنی را متناقض بدانیم، چنانکه ظاهرا علّامه طباطبائی متناقض دانسته است،[193] همچنان اشکالات مذکور باقی خواهند ماند. گفتنی است بر اساس این تفسیر، آنی و زمانی دانستن یک نوع از حرکت، به اعتبار ما وابسته است: حرکت به اعتبار اینکه دفعی و نقطهوار است آنی خوانده شده و به اعتبار اینکه در زمان است زمانی نامیده شده است. بنابراین، تقسیم مذکور اعتباری است؛ امّا با قطعنظر از اعتبار، شاید نتوان تقسیم سه شقّی کرد و تناقض آن را حتمی دانست. احتمالاً به همین دلیل بوده که شهید مطهّری پاسخ ملّاصدرا را، که مدعی شده است حدوث تدریجی و غیرتدریجی متناقض نیستند، کافی ندانسته و گفته است که ملّاصدرا تصریح دارد به اینکه امر زمانی لزوما تدریجی شمرده میشود و یکی از ادلّه حرکت جوهری ناظر به همین امر است.[194]
5. بیان ابنسینا درباره اینکه حرکت توسطی و قطعی، دو معنا از حرکت نه دو نوع از حرکت شمرده میشوند توجیهناپذیر و تفسیرنشدنی است. در اشتراک لفظی که ابنسینا مدعی آن است، نباید میان هر دو معنای حرکت هیچگونه قدر مشترکی وجود داشته باشد. تشخیص اینکه چگونه میشود، بر اساس تفسیر میرداماد، دو معنا برای حرکت درست کرد که هیچ قدر مشترکی در میان آنها نباشد ناشدنی است. از اینرو، در تفسیر این بحث، به گونهای متناقض سخن گفتهاند؛ مثلاً، شهید مطهّری تصریح میکند که باید به قسمی تعبیر کرد که مفید تقسیم نباشد (همانگونه که ابنسینا تعبیر دو معنا، نه دو قسم، را به کار برده است)،[195] در عین حال میگوید: «... اینها [حرکت توسطیه و قطعیه] دو نوع وجود و دو نحوه از وجودند.»[196]
6. سرانجام اینکه آنان نتوانستهاند در برابر استدلال ابنسینا در خصوص انکار وجود خارجی برای حرکت قطعیه پاسخ قانعکنندهای داشته باشند. همانگونه که میدانیم، ابنسینا استدلال میکند که حرکت قطعیه در خارج وجود ندارد، و آنچه در خارج وجود دارد توهّم حرکت است.
با توجه به اشکالاتی که طرح شد، روشن میشود که تصویر میرداماد از حرکت قطعیه و توسطیه تصویری ناقص است، به گونهای که به راحتی نمیتوان آن را پذیرفت.
زمینههای شکلگیری بحث حرکت قطعیه
همانگونه که گذشت، ابنسینا بحث حرکت قطعیه را فقط در طبیعیات شفا (در تعریف حرکت) مطرح کرده که همان بخش موجب مشاجرههای فراوانی شده است. از نظر میرداماد، ملّاصدرا و فیلسوفان بعدی، ابنسینا بحث حرکت قطعیه و توسطیه را به منزله نوعی راهکار برای رویارویی با منکران حرکت طرح کرده است. بر این اساس، ابنسینا و بهمنیار در میان حرکت توسطیه و قطعیه قائل به تفصیل شدهاند؛ از اینرو، حرکت به یک معنا وجود دارد و به یک معنا وجود ندارد: آنچه منکران وجود حرکت بر آن تأکید دارند حرکت قطعیه است و آنچه مدعیان وجود حرکت بر آن تصریح دارند حرکت توسطیه است. بدین ترتیب، همگان به این باور رسیدند که ابنسینا در پاسخ به اشکال متقدّمان، که از زبان فخر رازی نقل شده، قائل به تفصیل بوده است. به همین دلیل، ملّاصدرا از ابنسینا انتقاد کرده است که پاسخ او راهحل مشکل نیست، باید اشکال را به طور ریشهای برطرف کرد.
به نظر میرسد ملّاصدرا بنا به دلیل اینکه همین برداشت را داشته است در اسفار (در تعریف حرکت)، به نقل شبهه فخرالدین رازی که به وجود حرکت نه تعریف آن اختصاص دارد پرداخته است. از اینرو، شهید مطهّری به درستی از این مسئله انتقاد کرده و آن را مطابق با روش علمی ندانسته است. علت آن تأسی به شیوه ابنسینا است که در بحث از تعریف حرکت به طرح حرکت قطعیه و توسطیه پرداخته است و گویا پاسخ منکران وجود خارجی حرکت را داده است.
با این حال، به نظر میرسد، ابنسینا در آن عبارت هیچ نظری به اشکال منکران حرکت نداشته است. سیاق بیان ابنسینا نشان میدهد که او درصدد تقویت تعریف موردنظر خود بوده که همان تعریف ارسطویی حرکت است. به عبارت دیگر، ابنسینا تعریفهای متقدّمان را بررسی کرده و سپس در بیان تعریف موردنظر خود گفته که حرکت «کمال اول» است. وی آنگاه به توضیح و رفع شبهههای احتمالی این تعریف پرداخته است.[197] یکی از آن شبهههای احتمالی، که به نظر ابنسینا رسیده، این بوده است که تعریف مذکور جامع نیست؛ زیرا مواردی را میتوان یافت که حرکت وجود دارد، امّا کمال اول نیست، کمال ثانی است، چنانکه در حرکت قطعیه اینگونه است، در حالی که تأکید وی بر کمال اول بوده است. ابنسینا در پاسخ به این شبهه، نه در مقابل شبهه منکران وجود حرکت، بحث حرکت قطعیه را طرح کرده است. حاصل پاسخ ابنسینا آن است که: هرچند حرکت قطعیه بر کمال ثانی منطبق میشود و این مسئله ممکن است تعریف حرکت، به معنای کمال اول، را نقض کند، امّا حرکت قطعیه در آن معنا (که ناشی از فهم عرفی است) در واقع حرکت نیست، توهّم حرکت است. از اینرو، میان حرکت قطعیه و توسطیه، هیچ قدر مشترکی نیست. در نتیجه اطلاق حرکت بر این فهم عرفی، چون توهّم حرکت است، نقضکننده تعریف مذکور محسوب نمیشود.
شایان ذکر است که دخالتهای فخر رازی، به ویژه اینکه او زمان را مقدار حرکت قطعیه میدانسته، عامل دیگری بوده که در پیدایش قول به وجود حرکت قطعیه نقش بسیاری داشته است. اگر زمان مقدار حرکتقطعیه باشد، بنابهنظر ابنسینا، وجود زمان چگونهتفسیرخواهد شد؟
تصویر واقعی ابنسینا از حرکت توسطیه و قطعیه
پیشتر ذکر شد که ابنسینا معتقد است «حرکت» به اشتراک در لفظ به معنا به کار میرود: گاه امری است که برحسب آن، جسم متحرک در قطعهای از زمان میان مبدأ و منتها قرار دارد، به گونهای که در هر «آن» در یک «حد» مفروض است؛ گاه امری است که بر اساس آن، جسم متحرک در تمام آن قطعه از زمان منطبق بر تمام آن مسافت باشد، به گونهای که میتوان مبدأ و منتهای آن را بر مبدأ و منتهای زمان منطبق کرد، یعنی حرکت عبارت است از اینکه جسم متحرک در تمام آن قطعه از زمان بر تمام آن قطعه از مسافت منطبق باشد. گفتنی است در این معنا، حرکت امری کشدار است که تمام آن، تمام زمان را اشغال کرده است: اولش اول زمان را، وسطش وسط زمان را، و آخرش آخر زمان را.[198]
امّا باید توجه کرد که بر اساس این تفسیر، حرکت توسطیه حرکت در «آن» سیّال است[199] که منطبق بر «آن» مصطلح در علم کلام نیست. به تعبیر میرداماد، دو گونه «آن» داریم: «آن» سیّال و «آن» غیرسیّال که طرف زمان است، همانگونه که نقطه طرف خط دانسته میشود: «فکذلک الآن السیّال غیر الان الّذی هو طرف الزمان.»[200] ملّاصدرا همین تفاوت را میان دو «آن» قائل شده و گفته است: «و ان سبیل الآن من الزمان بعینه سبیل النقطة الموهومة من الخط و ان کان الآن السیّال نسبته الی الزمان نسبة النقطة الجوالة الی الدائرة و الراسمة للخط الی الخط.»[201] بنابراین، «آن» سیّال امتدادی سیّال است و ممکن نیست دو جزء فرضی آن با هم جمع شوند؛ بلکه یکی معدوم و دیگری موجود میشود.[202] طبیعی است امری که خط را به وجود میآورد لازم است امتداد داشته باشد. از اینرو، لازم نیست، حرکتْ مرکّب از آنات مصطلح باشد؛ همانگونه که به عقیده برخی از متکلّمان، جسمْ مرکّب از اجزای تجزیهناپذیر است. بنابراین، لازمه این تفسیر آن نیست که حدوث هم دفعی باشد، امری که متأخرّان ابنسینا را به آن متهم کردهاند. حدوث، تدریجی میشود و تناقض میان تدریجی و آنی برقرار میگردد. در نتیجه، به نظر میرسد، هیچیک از اشکالات و تالی فاسدهای مذکور درباره نظریه ابنسینا پذیرفتنی نیستند.
بازگشت به تفسیر میرداماد و مقایسه آن با تفسیر ابنسینا
چنانکه قبلاً اشاره شد، نخستین اشکال تفسیر میرداماد و ملّاصدرا متکلّف بودن آن است. از اینرو، به رغم تلاشهای شارحان، همچنان ابهاماتی در آن تفسیر وجود دارد که به سادگی نمیتوان از کنار آنها گذشت. به نظر میرسد، این اشکال اصلاً به تفسیر موردنظر از ابنسینا وارد نیست؛ زیرا حدوث یا دفعی است یا تدریجی، یا واقعی است یا خیالی و توهّمی.
بنابر تفسیر ابنسینا، وجه تسمیه حرکت قطعیه به خوبی روشن میشود. ابنسینا حرکت را به کمال اول تعریف میکند. گفتنی است که کمال اول در مقابل کمال ثانی[203] قرار دارد. حرکت توسطیه کمال اول، و حرکت قطعیه کمال ثانی است. وجود کمال ثانی منوط به حصول کمال اول است؛ به تعبیری دیگر، زمانی کمال ثانی به دست میآید که حرکت متوقّف شود. ابنسینا درباره تفاوت در میان دو معنای حرکت میگوید: «و امّا اذا قطع فذلک الحصول هو الکمال الثانی.»[204] این معنا از حرکت قطعیه به خوبی وجه نامگذاری آن را مشخص میکند: از آنجا که حرکت قطعیه زمانی تحقق پیدا میکند که حرکتْ پایان یافته و قطع شده باشد، حرکت قطعیه به این نام خوانده میشود. ابنسینا مدعی بود: خیال صورتی را از شیء متحرک دریافت میکند و آن را در کنار سایر صورتهای گرفته شده از آن شیء قرار میدهد و نهایتا از مجموع آنها یک صورت ممتد خارجی را تشکیل میدهد که این تصویر از حرکت در خارج وجود ندارد. گفتنی است، زمانی میتوان از مجموع آن صورتها به یک تصویر رسید که حرکت پایان یافته یا به تعبیر ابنسینا، حرکت قطع شده باشد. توضیح ابنسینا در اینباره به خوبی بر همین امر تأکید میکند؛ زیرا وی اعتقاد دارد، تا زمانی که حرکت قطعیه (امر ممتدی که از آغاز تا انجام تحقق یافته است) به انجام نرسیده باشد، حرکت تحقق نخواهد یافت؛ همین که حرکت قطعیه به انجام رسید، حرکت پایان مییابد و حرکتی در خارج نیست. در این صورت، اگر حرکت بود، میشد گفت که حرکت قطعیه تحقق یافته است، امّا چنین امری وجود ندارد.
حرکت توسطیه نقطهوار است، امّا حرکتی نقطهای شمرده نمیشود؛ بلکه حرکتی خطّی است (خطّی که فقط قابل انقسام فرضی است). به عبارت دیگر، حرکت توسطیه حرکت در «آن» سیّال است که منطبق بر «آن» مصطلح نیست. از اینرو، حرکت توسطیه امری ممتد شمرده میشود، امّا امتدادی که آن را شبیه «آن» ساخته است. به همین دلیل، تعبیر «آنِ سیّال» را تعبیری مسامحهآمیز تلقّی کردهاند؛ چون در حقیقت «آن» نیست، نوعی امتداد است. به هر روی، حرکت توسطیه حرکتی منطبق بر زمان است به طوری که، همانند خود زمان، وجود سیّال دارد و دارای امتداد است؛ در نتیجه، ممکن نیست کل آن در «آن»ی موجود شود.[205] اگر «آن» سیّال هیچگونه امتدادی نداشته و در واقع، حدوث دفعی باشد، دیگر تفکیک «آن» و «آنِ سیّال»، که میرداماد خود نیز آن را انجام داده است، بیوجه خواهد بود؛ در حالی که بنابر فرض، «آن» سیّال امتداد دارد و در پرتو همین امتداد است که مسئله زمان حل میشود. بدین ترتیب، تناقض درونی تفسیر میرداماد، در تفسیر ابنسینا دیده نمیشود. بنابراین، تعبیر «بساطت» در بیان میرداماد و دیگران، که حرکت توسطیه را امری بدون امتداد و اتّصال میشمارد، تعبیری دقیق نیست.
همانگونه که توضیح داده شد، از جمله تالی فاسدهای تفسیر میرداماد و ملّاصدرا، یکی متهم کردن ابنسینا به انکار حرکت بود، حال آنکه از تفسیر وی چنین امری برنمیآید؛ زیرا حرکت توسطیه، بنا به این تفسیر، همان حرکتی است که ابنسینا به تعریف آن پرداخته، چون از قبیل تغییر و حدوث تدریجی است. در نتیجه، حرکت توسطیه همان حرکت مصطلح قلمداد میشود و ابنسینا آن را میپذیرد. پس، آنچه را ابنسینا نمیپذیرد حرکت قطعیه است که در واقع حرکت نیست تا انکارکننده آن را منکر حرکت تلقّی کنیم.
نتیجه اینکه ابنسینا حرکت توسطیه و قطعیه را دو معنا برای حرکت دانسته و گفته است که حرکت به اشتراک لفظ بر آن دو اطلاق میشود؛ یکی حرکت، و دیگری خیال حرکت است. میان حرکت و خیال حرکت، هیچ قدر مشترکی نیست تا اموری موجب تمایز آن دو شوند و تقسیم را افاده کنند. این در حالی است که بنابر تفسیر میرداماد و ملّاصدرا، این امر به غایت دشوار مینماید.
استدلال ابنسینا در زمینه انکار وجود خارجی برای حرکت قطعیه
استدلال ابنسینا بر عدم وجود خارجی حرکت قطعیه تحلیلی است که وی از نحوه شکلگیری تصویر حرکت مذکور ارائه میدارد. به باور ابنسینا، تا زمانی که متحرک به مقصد نرسیده، حرکت (به معنای امری ممتد و پیوسته میان مبدأ و منتها) انجام نشده است؛ وقتی متحرک به مقصد رسید، حرکت پایان یافته است. از اینرو، حرکت قطعیه سکون، و حرکت توسطیه ضد سکون است.[206] در میان سکون و حرکت، هیچ قدر مشترکی وجود ندارد و آنچه در ذهن ما وجود دارد به این سبب است که وقتی ذهن (حس مشترک) تصویری را از نقطهای میگیرد، میتواند آن را برای لحظاتی حفظ کند. اگر ذهن تصاویری را به سرعت از این نقطه بگیرد، آنها را کنار هم نهاده و به صورت خط خواهد دید. حرکت قطعیه هم اینگونه است. بدین ترتیب، نمیتوان گفت که حرکت قطعیه وجود دارد، بلکه میتوان گفت که فقطتوهّمحرکتبهصورتقطعیهبهوجودمیآید.
رابطه زمان و حرکت
همانگونه که قبلاً یادآور شدیم، دو مسئله در پذیرش حرکت قطعیه تأثیر شگرفی داشته است: یکی استدلال فخر رازی در خصوص تصوّر نادرست از حدوث تدریجی (که به عقیده میرداماد و ملّاصدرا، در پاسخ به این اشکال، که همان اشکال متقدّمان است، مشّائیان به تفصیل میان حرکت توسطیه و قطعیه قائل شدهاند)؛ دیگری تبیین نحوه ارتباط میان حرکت و زمان (یکی از مسائلی که برای امثال میرداماد و ملّاصدرا قابل پذیرش به نظر نمیرسیده این مسئله بوده که ابنسینا، با وجود انکار حرکت قطعیه، به زمان پایبند مانده است.)
بحث زمان و چیستی آن، که از مباحث دشوار فلسفه شمرده میشود، پیوندی ناگسستنی با تاریخ اندیشه فلسفی دارد؛ از اینرو، توضیح کامل آن در این مختصر امکانناپذیر است. امّا معمولاً همه ما درک و فهمی ناچیز از زمان داریم؛ محاسبات ما بر اساس زمان و تقسیم آن به ساعت، روز، ماه، سال و قرن صورت میگیرد، به گونهای که آن را بدیهی تلقّی میکنیم. با این حال، اندیشمندان دیدگاههایی درباره زمان دارند. بر طبق یک دیدگاه، زمان امری ذهنی است: اگر انسانی در عالَم نباشد، زمانی هم نخواهد بود؛ بنابراین، زمان ساخته ذهن آدمی است. این دیدگاه را ابنسینا از متقدّمان نقل و نقد کرده است،[207] امّا امروزه نیز بسیاری به این دیدگاه گرایش دارند. ابنسینا نخست شبهه آنان را طرح کرده، سپس به رفع آن پرداخته است. بر اساس دلیل ابنسینا، چون حرکت وجود دارد، زمان نیز که مقدار حرکت است باید وجود داشته باشد. امّا، از نظر وی، وجود زمان ضعیفتر از وجود حرکت است.[208]
ملّاصدرا از همین مسئله چنین نتیجه میگیرد که زمان مقدار کدام حرکت است: توسطی یا قطعی؟ از آنجا که حرکت توسطی بسیط و بیامتداد است، نمیتوان زمان را مقدار آن دانست؛ پس زمان مقدار حرکت قطعیه است. از اینرو، ابنسینا متناقض سخن گفته است: از یکسو، حرکت قطعیه را انکار کرده است و از سوی دیگر، زمان را که مقدار آن شمرده میشود پذیرفته است. راهحل ملّاصدرا برای این مسئله، همانا، تأویل انکار حرکت قطعیه است.
ممکن است سخن ملّاهادی سبزواری درباره زمان نیز راهگشا باشد؛ او میگوید: زمان امری ذهنی است، امّا منشأ انتزاع دارد که «آن» سیّال باشد. بنابراین، در خارج «آن» سیّال وجود دارد و همین «آن» سیّال سبب انتزاع زمان میشود.[209] نتیجه اینکه زمان به معنای امری کششدار، که به ماه و سال تقسیم میشود، امری موهوم است، نه موجودی خارجی. به عبارتی دیگر، باید دو گونه از زمان را از یکدیگر تفکیک کرد: زمانی که مقدار حرکت است؛ زمانی که بر حرکت قطعیه منطبق میشود. به نظر ابنسینا، چون حرکت قطعیه موهوم است، زمان منطبق بر آن حرکت نیز موهوم خواهد بود؛ برخلاف زمانی که مقدار حرکت است و امری امتداددار شمرده میشود، به همان صورتی که حرکت توسطیه امتداد دارد، امّا نمیتوان امتداد آن را به ماه، سال و... تقسیم کرد.
به تعبیر شهید مطهّری، «حصولات آنیه» با «حصولات زمانیه» خلط شده است.[210] به قول وی، لازمه قطعی حصول و حدوث آنی «تشافع آنات» است. در واقع، اگر زمانی وجود داشته و آن زمانْ مقدار حرکت قطعیه باشد، زمان مذکور مجموعهای از آنات و اکوان خواهد بود؛ در حالی که این امر باطل است. اشکالی که فخر رازی طرح کرده بیانگر همین امر است: حرکت مجموعهای از آنات شمرده میشود.
روشن است که حرکت توسطی بدون امتداد نیست، از نوعی امتداد برخوردار است؛ همین امر میتواند نظر ابنسینا را درباره وجود زمان توجیه کند. بر این اساس، این نوع از حرکت بالفعل قابل انقسام نیست؛ امّا میتواند دارای نوعی امتداد باشد که آن را بالقوّه قسمتپذیر سازد. پس، میتوان گفت: زمان معلول حرکت توسطی است. به تعبیری دیگر، همانگونه که گفتهاند، دو نوع «آن» داریم: «اعلم ان الآن یکون له معنیان؛ احدهما ما یتفرع علی الزمان و الثانی ما یتفرع علیه الزمان.»[211]
ملّاهادی سبزواری در حاشیه اسفار، در تفسیر نوع دوم «آن»، بیان میدارد که مراد همان «آن» سیّال است که زمان را به وجود میآورد: «و یقال له الآن السیّال و هو الراسم للزمان کالحرکة التوسطیة الراسمة للقطعیة.»[212] به تصریح ملّاصدرا، حرکت توسطیه بر «آن سیّال» منطبق میشود.[213] حال، آیا «آن سیّال» و «آن غیرسیّال» با یکدیگر تفاوتی دارند؟ به نظر میرسد، تنها تفاوت مهم میان این دو آن باشد که «آن سیّال» به نوعی دارای امتداد است (البته امتداد از نوع تجزیهناپذیر بالفعل)، امّا «آن غیرسیّال» دارای هیچ نوع امتدادی نیست و «آن» طرف زمان است. بر این اساس، گاه برداشت از زمان همانا زمان عرفی است که به ماه و سال تقسیم میشود، وجود خارجی ندارد، و اعتبار انسان است. امّا گاه مراد از زمان امری بدون امتداد بالفعل است که در صورت انکار حرکت قطعیه نیز، میتوان آن را پذیرفت. بنابراین، پذیرش وجود زمان و انکار وجود حرکت قطعیه ـ بدون اینکه تناقضی پیش آید ـ جمعشدنی به نظر میرسد؛ همانطور که ابنسینا آن دو را با یکدیگر جمع کرده است.
مسئله مهمتر دیگر اینکه ابنسینا زمان را مقدار حرکت افلاک دانسته است. حال، چرا فخر رازی زمان را مقدار حرکت قطعیه پنداشته است معلوم نیست! شاید بدان دلیل و انگیزه بوده که میخواسته جرحی را بر ابنسینا وارد نماید، همچنانکه رویکرد کلی وی در قبال ابنسینا همین است. بنابراین، نمیتوان گفت: چون ابنسینا زمان را مقدار حرکت قطعیه دانسته، زمان همانند حرکت قطعیه امری موهوم است. باید گفت که: زمان هم در معنای عرفی آن برای ابنسینا قابل قبول نیست و هم در یکی از دو معنای منطبق بر «آن».
نتیجهگیری
از نظر ابنسینا، حرکت همان کمال اول است. در واقع، حرکت منوط به این است که موجود در حال حرکت باشد و، به تعبیری رایج، از قوّه به فعل تبدیل شود. اگر متحرک به فعلیت برسد، به کمال غایی خود رسیده است و حرکت قطع خواهد شد. به نظر این فیلسوف، حرکت قطعیه مستلزم سکون است، بنابراین چنین حرکتی وجود ندارد. آنچه وجود دارد حرکت در معنای توسط است که حرکتی دارای امتداد شمرده میشود؛ هرچند از اجزای بالفعل برخوردار نیست، امّا بالقوّه امری ممتد است نه آنی و دفعی. به همین دلیل، تعریف «خروج تدریجی از قوّه به فعل» فقط بر حرکت به معنای توسط صدق میکند.
علل اینکه از کلام ابنسینا «انکار حرکت و زمان» برداشت شده است عبارتاند از: اولاً، کسانی مثل فخر رازی، که درصدد تخریب ابنسینا بودند، زمان را مقدار حرکت قطعیه دانستند؛ ثانیا، میرداماد حرکت توسطیه را امری بسیط دانست و متأخرّان آن را به امری بدون امتداد تعبیر کردند و گفتند: حرکت توسطیه حدوث آنی و دفعی است. از آنجا که اینان تعریف رایج حرکت به خروج تدریجی را پذیرفته بودند، به ناچار، وجود حرکت قطعیه را تأیید کردند. از اینرو، حرکت، به معنای خروج تدریجی از قوّه به فعل، حرکت قطعیه دانسته شد. در نتیجه، چون ابنسینا حرکت قطعیه را انکار کرده بود، امثال فخر رازی وی را انکارکننده اصل وجود حرکت و به تبع آن، وجود خارجی زمان پنداشتند. گفتنی است، از آنجا که این نتیجه برای ملّاصدرا خوشایند نبوده، وی درصدد توجیه نظر ابنسینا برآمده است.
با این حال، به نظر میرسد، آن تفسیر و این توجیه هیچ کدام درست نبوده است؛ بنابراین، نمیتوان ابنسینا را منکر وجود حرکت مصطلح دانست، همانگونه که نمیتوان وی را قائل به وجود ذهنی و وهمی زمان پنداشت. بدین ترتیب، همانگونه که ملّاهادی سبزواری گفته است، تناقضی در کلام ابنسینا وجود ندارد[214] تا لازم باشد کلام وی تأویل و آن تناقض حل شود. در واقع، چون ابنسینا زمان فلسفی را مقدار حرکت قطعیه ندانسته است، اصل اشکال فخر رازی به او وارد نخواهد بود. همچنین تفسیر میرداماد از حرکت توسطیه، به امری بدون امتداد، بیانگر نظر شخصی وی است. در هر حال، اگر بپذیریم که زمان عرفی (نه زمان فلسفی) مقدار حرکت قطعیه است و حرکت توسطیه بیامتداد و دفعی نیست، بلکه تدریجی است، با هیچیک از مشکلات مذکور روبهرو نخواهیم شد. علاوه بر آنکه میتوان توجیهاتی به نفع این تفسیر ارائه کرد که همگی از درستی تفسیر موردنظر حکایت دارند.
- ـ ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، در: خواجه نصيرالدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، قم، البلاغة، 1375.
- ـ ـــــ ، الشفا، الطبيعيات، قم، مكتبة آيهالله المرعشي النجفي، 1405.
- ـ العجم، رفيق، موسوعة مصطلحات جامعالعلوم، بيروت، مكتبة لبنان الناشرون، 1997.
- ـ بخاري، شمسالدين محمّد مباركشاه، شرح حكمة العين، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1353.
- ـ تهانوي، محمّدعلي، موسوعة كشاف اصطلاحات العلوم و الفنون، بيروت، مكتبهالناشرون، 1996.
- ـ جرجاني، مير سيدشريف، شرح المواقف، قاهره، مطبعة السعادة لجوار محافظة مصر، 1325.
- ـ رازي، فخرالدين، المباحث المشرقية، بيروت، دارالكتب العربية، 1410.
- ـ رضايي، رحمت اللّه، «استنتاج معطوف به بهترين تبيين و توجيه گزارههاي مربوط به عالم خارج»، معرفت فلسفي 6 (زمستان 1383)، ص 61ـ95.
- ـ سبزواري، ملّاهادي، شرح منظومه، تصحيح حسن حسنزاده آملي، قم، ناب، 1422.
- ـ شيرازي، قطبالدين، درّهالتاج، تصحيح سيدمحمّد مشكوة، تهران، حكمت، 1369.
- ـ طباطبائي، سيد محمّدحسين، نهايهالحكمة، تصحيح و تعليق غلامرضا فيّاضي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380.
- ـ عبوديت، عبدالرسول، درآمدي بر نظام صدرايي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376.
- ـ ـــــ ، هستيشناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380.
- ـ مصباح، محمّدتقي، تعليقة علي نهايهالحكمة، قم، مؤسسة في طريق الحق، 1405.
- ـ مطهّري، مرتضي، حركت و زمان، تهران، حكمت، 1369، ج 3.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1383، ج 6 (اصول فلسفه و روش رئاليسم).
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1386، ج 11 (درسهاي اسفار).
- ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازي)، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1419.
- ـ ميبدي، حسينبن معينالدين، شرح الهداية الاثيريه، تهران، مطبعة المرتضويه، 1331.
- ـ ميرداماد، محمّدباقر، القبسات، تهران، دانشگاه تهران، 1374.