حقيقت تشكيكى وحى در هندسه حكمت متعاليه

ضمیمهاندازه
5.pdf1.47 مگابایت

سال هشتم، شماره اول، پاييز 1389، 107ـ132

احمد بهشتى*

محمّدحسن يعقوبيان**

چكيده

ملّاصدرا به عنوان متفكرى جامع‏نگر، رويكردهاى فلسفى، عرفانى، و كلامى گوناگونى را در باب چيستى وحى بررسى كرده و كوشيده است تا عناصر مختلف انديشه متفكّران پيش از خود را در نگاه معرفتى‏اش هضم كند. از اين‏رو، در آثار گوناگون صدرالمتألّهين، سه رويكرد قابل مشاهده است كه وى براى وحدت‏بخشى و جامعيت، به سمت حلّ تعارضات اين رويكردها حركت مى‏كند.

نويسندگان در اين مقاله تلاش مى‏كنند نشان دهند كه ملّاصدرا رويكردهاى مختلف و مبانى متنوّع را در هندسه حكمت متعاليه به يكديگر مى‏پيوند تا مشخّص شود كه رابطه وحيانى و حقيقت وحى، به جاى آنكه حقيقتى ماهوى باشد، حقيقتى وجودى است. و به تبع، وجودى بودن است كه در مراتب مختلف هستى قابل تشكيك است و در بستر مراتب هستى، از قرآن امرى تا فرقان خلقى، سيّاليت و تدرّج دارد. اين وحى‏شناسىْ قرآن‏شناسى خاصّى را براى ملّاصدرا به ارمغان مى‏آورد كه رنگ‏وبوى وجودى دارد. توجه به مراتب و ابعاد مختلف حقيقت وحى، نظرگاه او را از فروكاهش‏گرايى به يكى از ساحت‏هاى معرفتى وحى نظير كلام لفظى، معرفت عقلانى، و... مصون مى‏دارد.

كليدواژه‏ها: حكمت متعاليه، وحى، حقيقت وحى، ملّاصدرا، وجود تشكيكى وحى، قرآن‏شناسى.

مقدّمه

مسئله وحى يكى از مهم‏ترين مشتركات ميان اديان آسمانى است. وحى همچنين جزء كانونى‏ترين مسائلى است كه ساير امور دينى حول محور آن و در شعاع آن قرار مى‏گيرند. در طول تاريخ حيات تفكر اسلامى، انديشمندان بسيارى به استقبال شناخت اين مسئله رفتند؛ چراكه از سويى لازم بود مسئله وحى مانند همه پديده‏هاى ديگر در بوته بررسى و شناخت قرار گيرد و از ديگر سو ماهيت اسرارآميز اين پديده كنجكاوى علمى انسان‏ها را برمى‏انگيخت. از اين‏رو، هركس با هر ميزان دانشْ به كنكاش سرشت وحى پرداخت. تنوّع نظرگاه‏هاى مختلف شاهد اين مدّعاست. همراه با سير كاروان معرفتى بشر و پيدايش نظام‏هاى كلامى مختلف و نظام‏هاى عرفانى و فلسفى، تبيين‏هاى متفاوتى از اين موضوع ارائه شد. فارابى در جايگاه يك فيلسوف، به طرح مسئله وحى پرداخت و با آن برخوردى فلسفى داشت؛ او بر اساس مبانى فلسفى مشّاء، طرحى نو درانداخت كه پارادايم و چارچوب كلّى آن مورد پذيرش فيلسوفان پس از خودش قرار گرفت. دغدغه فارابى جان ابن‏سينا را برآشفت و او نيز با اين مسئله درگير شد؛ اهميت و نقش كانونى وحى او را بر آن داشت تا به عنوان وارث انديشه‏هاى فارابى، اين نحوه از مواجهه با مسئله وحى را بپذيرد. اهميت اين نحوه از مواجهه هنگامى روشن‏تر مى‏شود كه بدانيم برخى از فلاسفه نظير ابن‏رشد در زاويه‏اى كاملاً معكوس به طرح فلسفه و برهان در دامن وحى پرداختند و كوشيدند تا ضرورت و جايگاه معرفت فلسفى را از ديدگاه وحى به بررسى بنشينند. غزالى با رويكرد عرفانى اين مسير را ادامه مى‏دهد تا به شيخ اشراق مى‏رسد. امّا هركدام از اين مكاتب با نگاه معرفتى خود به بررسى سرشت وحى پرداختند. بدين سبب، آنها مجبور به فروكاهش حقيقت چندساحتى و چندبعدى وحى به يكى از ساحت‏هاى معرفتى عقل، قلب، كلام و... شدند. در درمان اين فروكاهش‏گرايى، برخى انديشمندان به اخذ رويكرد جامع‏نگر و برقرارى ديالوگ ميان ساحت‏هاى معرفتى مختلف پرداختند. ملّاصدرا به عنوان وارث انديشه انديشمندان پيش از خود، با نگاه جامع‏نگر حكمت متعاليه، به تحقيق در اين باب مى‏پردازد. او رويكردهاى مختلف در باب چيستى وحى را مورد بررسى قرار مى‏دهد و مى‏كوشد تا ابعاد و مراتب مختلف حقيقت وحى را از نظر دور ندارد. روشمندى و جامع‏نگرى وى و هندسه معرفتى حكمت متعاليه اين اجازه را به او مى‏دهد. از اين‏رو، بررسى نظرگاه وى اهميت خاصّى دارد.

در اين جستار، ما ابتدا به رويكردهاى متنوّع ملّاصدرا در كتب مختلفش مى‏پردازيم و پس از آن توصيف نهايى ديدگاه او را جست‏وجو مى‏نماييم تا رويكردهاى مختلف او به همگرايى برسند. در آخر نيز حقيقت وحى را از نظر او مشخّص مى‏نماييم.

 

رويكردهاى مختلف ملّاصدرا

اگرچه ملّاصدرا با هندسه معرفتى حكمت متعاليه درصدد بررسى چندجانبه و چندساحتى موضوع برمى‏آيد، تا زواياى مختلف موضوع تبيين بهترى بيابند، ما شاهد رويكردهاى مختلف و بعضا متفاوتى در آثار گوناگون وى هستيم كه رو به همرسانى‏ها دارند و در جهت وحدت معرفتى حركت مى‏كنند. اين رويكردها عبارت‏اند از:

 

1. رويكرد فلسفى

در رويكرد فلسفى، نخست اين پرسش مطرح مى‏شود: ما هو الوحى؟ سپس، در پاسخ به آن، مبانى سه‏گانه نظام فلسفى به يكديگر مى‏پيوندند تا وحى را تبيين نمايند؛ چنان‏كه فارابى به عنوان يك فيلسوف مشّايى مبدع و طرّاح نظريه فلسفى و عقلانى وحى است. او از يك‏سو، مراتب عقل انسانى را از عقل هيولانى و عقل بالفعل تا عقل مستفاد مطرح مى‏كند؛ از ديگر سو، مراتب قوس نزولى وجود را از عقل اوّل كه صادر اوّل است تا عقل دهم به تصوير مى‏كشد. پس از آن، عقل دهم و عقل فعّال را همان روح‏القدس و جبرييل مى‏داند و در يك همسان‏سازى، سنگ‏بناى اين اصطلاح را پايه‏گذارى مى‏كند. او مى‏گويد: «و عقل فعّال همان است كه شايسته است روح‏الامين و روح‏القدس و اسمايى مشابه اين دو اسم ناميده شود و رتبه آن ملكوت و اسمايى مشابه آن ناميده مى‏شود.1

تعامل عقل فعّال و عقل منفعل رابطه وحيانى را شكل مى‏دهد. «پس اين افاضه از عقل فعّال به سوى عقل منفعل به اينكه بين آن دو عقل مستفاد واسطه باشد، همان وحى است.»2

فارابى نه تنها از ارتباط، بلكه از اتّحاد و حتى حلول عقل فعّال در عقل منفعل سخن مى‏گويد؛ چيزى كه بعدها ابن‏سينا آن را برنمى‏تابد. در همين راستا، چون ارتباط عقلانى در گستره و حوزه كلّيات مطرح است، گزاره‏ها و مطالب جزئى قابل مشاهده در اديان را قوّه متخيّله نبى تبيين مى‏كند. ابن‏سينا به تداوم راه فارابى مى‏انديشد و با پذيرش چارچوب كلّى بحث فارابى، به پردازش تكاملى آن مى‏پردازد. طرح جامع ابن‏سينا در رساله فيض الهى از مجموعه رسايلش قابل مشاهده است. او رابطه وحيانى را در قالب فعل و انفعال مطرح مى‏كند؛ فعل و انفعالى كه ميان ابعاد وجودى نبى و مراتب برتر هستى اتّفاق مى‏افتد:

الف) ميان فاعل و منفعل نفسانى كه در يك طرف فعل واجب‏الوجود و يا عقول مفارقه قرار داشته باشد و در طرف ديگر نفس انسانى كه صاحب عقل قدسى است.

ب) ميان فاعل و منفعل نفسانى كه در يك طرف نفوس سماوى قرار داشته باشد و در طرف ديگر قوّه متخيّله كه ذيل عقل عملى مى‏باشد و اين به خاطر تكامل روح نبى است.3

ج) ميان فاعل نفسانى و منفعل جسمانى كه در يك طرف نفس انسانى قرار داشته باشد و در طرف ديگر عالم طبيعت؛ و نفس نبى چنان تكامل مى‏يابد كه مى‏تواند مانند فاعل بالعنايه، گذشته از تأثير بر بدن خود، بر جهان پيرامون نيز تأثير بگذارد. اين رابطه منجر به پيدايش معجزه از جانب انبياى الهى مى‏گردد.

پيامبر پس از دريافت معقولات آنها را تنزّل مى‏دهد و به قوّه متخيّله مى‏سپارد؛ قوّه متخيّله نيز كه به قدر كمال در نبى موجود است در بيدارى و خواب كار مى‏كند و اين حقايق بسيط و مجمل عقلانى را كه در نطق، به دست پيامبر رسيده است به جزئيات و نظم و ترتيب تفصيلى تنزّل مى‏دهد. قوّه واهمه نيز در اين كار قوّه متخيّله را همراهى مى‏كند. پس از آن، حقايق وحيانىِ دريافتى به حسّ مشترك منتقل مى‏شوند و از حسّ مشترك به حواسّ ظاهرى انتقال مى‏يابند. حسّ باصره ملكى را مى‏بيند و حسّ سامعه نيز اصواتى را مى‏شنود. لذا فرشته وحى در هنگام القا و خواندن آيات الهى و پيام وى ديده و شنيده مى‏شود.

مراتب عقول انسانى نيز از نظر ابن‏سينا به گونه‏اى است كه سه رتبه را دارا مى‏باشد و عقل بالفعل و عقل بالمستفاد به اعتبار مختلف مى‏شوند؛ وگرنه در حقيقت يكى هستند. لذا برخلاف انديشه فارابى، در اينجا، عقل مستفاد كم‏رنگ مى‏شود؛ امّا اين امر به پررنگى عقل بالفعل منجر نمى‏شود؛ چراكه ابن‏سينا مى‏كوشد تا دفعى بودن و موهبتى بودن وحى را نشان دهد، در حالى كه در انديشه فارابى دست‏يابى به وحى و اتّحاد با عقل فعّال به تدريج در سير كمالى از عقل هيولانى تا عقل بالمستفاد ادامه مى‏يافت و پذيرش وحى منوط به طى اين سير تدريجى بود. ناگفته نماند، ابن‏سينا سعى در حذف اين تدريج دارد تا اكتسابى بودن وحى را بى‏رنگ نمايد. اين مهم با طرح عقل قدسى نبى و قوّه حدس انجام مى‏شود.

شيخ اشراق در مبانى هستى‏شناختى ديدگاه عقلانى وحى، با كشف عالم مثال، باب تازه‏اى در بحث نبوّت و موضوع وحى مى‏گشايد. او همچنين سه ويژگى مذكور را براى نبى كافى نمى‏داند، چراكه اين سه خصوصيت را به جز انبيا در ديگر اخوان تجريد نيز قابل اجتماع مى‏داند؛ از اين‏رو، در كتاب تلويحات، شرط ديگرى را نيز اضافه مى‏كند: «بدان، شرط اوّل در نبوّت، آن است كه از آسمان براى اصلاح نوع انسان مأمور باشد.»4

سخنان صدرالمتألّهين در برخى از آثارش كاملاً گرايش فلسفى دارد كه به عقلى بودن سنخ وحى منجر مى‏شود. او در اين رويكرد، پارادايم معرفتى فارابى را مى‏پذيرد، از فعل و انفعال نفس نبى از طريق قواى سه‏گانه خود يعنى عاقله، متخيّله و عامله با عوالم غيبى سخن مى‏گويد، و خصايص نبى را در كمال اين سه قوّه بررسى مى‏كند.5 وى يكسان‏سازى عقل فعّال با جبرييل را از فارابى اخذ مى‏كند6 و در باب علم‏النفس فلسفى نيز همچون ابن‏سينا تمايز عقل بالفعل از عقل بالمستفاد را به اعتبار مى‏داند؛ از اين گذشته، نقش قوّه حدس و عقل قدسى نبى را نيز برجسته مى‏نمايد7 تا از اين رهگذر بر موهبتى و يقينى بودن وحى نبوى تأكيد كرده باشد. البته، در بحث عوالم ثلاثه، به جاى نفوس فلكى ابن‏سينا، عالم مثال منفصل شيخ اشراق را قرار مى‏دهد و عدم اتّحاد عاقل و معقول را برنمى‏تابد و با توضيح اتّحاد وجودى عقل انسانى با نور عقل فعّال، از ابن‏سينا جدا مى‏شود.

 

2. رويكرد كلامى

در كتب كلامى، به مسئله وحى به طور مستقل پرداخته نشده است و متكلّمان برخلاف فلاسفه، دغدغه چيستى و بررسى ماهوى وحى را نداشته‏اند؛ آنچه اغلب به عنوان اصلى روش‏شناختى مدّنظر آنان قرار داشته اثبات مسائل و موضوعات دينى بوده است. از اين‏رو، در دو موضع، به مسئله وحى پرداخته‏اند؛ يكى در ذيل بحث از صفات ثبوتيه خداوند در باب كلام الهى به تبيين بحث پرداخته‏اند كه به دنبال تكلّم الهى با بندگان، بحث وحى مطرح مى‏شود. اين است كه متكلّم در كاوش و جست‏وجوى اين مطلب است كه خداوند چگونه با بندگان خود سخن مى‏گويد؟ و اين در حالى است كه برخى ديدگاه‏ها مانند ديدگاه فلسفى بيشتر به دنبال اين پرسش هستند كه انسان‏ها چگونه كلام الهى را مى‏شنوند و پيام الهى را دريافت مى‏كنند؟ از اين‏رو، متكلّمان معتزلى در باب كيفيت تكلّم الهى به اين معنا رسيدند كه چون خداوند قادر است و داراى قدرت عام مى‏باشد، مى‏تواند اصوات و حروف را در اشيا ايجاد كند؛ اين اصوات را مخاطب كلام الهى با همين گوش ظاهرى مى‏شنود. «نزد معتزله، تكلّم خداوند آن است كه خداى متعال حرف‏ها و صوت‏هايى را در اجسام بى‏جان ايجاد كرده است كه بر مراد و مقصود او دلالت دارد.»8

متكلّمان اماميه نيز همين نظر را پذيرفته‏اند. در مقابل، اشعريان بيان مى‏كنند:

خداوند متكلّم است؛ بدين معنا كه معنايى سواى علم، اراده و ديگر صفات، قائم به اوست كه عبارت‏ها بر آن دلالت دارند و اين همان كلام نفسانى است. كلام نفسانى نزد اشاعره معناى واحدى است كه نه امر است و نه نهى، يا خبر و يا ديگر شيوه‏هاى سخن.9

در واقع، كلام نفسى مانند همان صور ذهنى است كه در اذهان انسان‏ها قبل از تنزّل به عالم الفاظ و حروف مى‏باشد؛ امّا جاى اين اشكال براى اشاعره مى‏ماند كه: تفاوت دقيق اين صفت با صفات علم و اراده الهى چيست؟

اشكال ديگر آنكه اگر حقيقت كلام الهى عبارت از همان كلام نفسانى باشد، مخاطب كلام الهى چگونه كلام الهى را مى‏شنود؟ برخى از اشاعره مانند غزالى به اين اشكال توجه دارند. غزالى در پاسخ بيان مى‏كند كه كيفيت اين استماع توسط نبى براى ما مشخص نيست؛ در اينجاست كه او به نظريه وحى، به عنوان شعور مرموز و ويژه، نزديك مى‏شود.10

در موضع دوم در بحث نبوّت، در پاسخ به چگونگى دريافت حقيقت وحى توسط نبى، شعور مرموز و ويژه را مطرح مى‏كنند؛ چنان‏كه شيخ مفيد ابتدا در كتاب تصحيح‏الاعتقاد اصل وحى را چنين تبيين مى‏كند:

اصل وحى عبارت است از سخن پنهان؛ سپس بر هر چيزى كه مقصود از آن تفهيم مخاطب به صورت پنهان از ديگران باشد اطلاق مى‏شود... . گاهى خداوند تبارك و تعالى حقايقى را در خواب به انسان‏ها نشان مى‏دهد كه واقعيت دارد؛ امّا بعد از استقرار شريعت اسلام، ديگر بر القاى علم به انسانى، نام «وحى» اطلاق نمى‏شود.11

سپس در ارائه رويكرد كلامى نبوّت را چنين توصيف مى‏كند: «مى‏گويم: تعليق يا تكليف نبوّتْ تفضّل مى‏شود از جانب خداوند متعال بر كسى كه خداوند به كرامتش او را مخصوص گردانيده است.»12

چنين توصيفى، بر موهبتى بودن نبوّت و وحى نظر دارد و اكتسابى بودن آن را برنمى‏تابد. در اين رويكرد، در تمايز وحى نبوى از ديگر اقسام وحى (كه در قرآن كريم به اشتراك لفظى به كار رفته است)، غالبا تمايزى تعبّدى و رعايت ادب دينى مدّنظر قرار مى‏گيرد.13 در ميان متأخّران نيز علّامه طباطبائى صريحا وحى را نوعى شعور مرموز مى‏نامد.14

صبحى صالح نيز در كتاب پژوهش‏هايى درباره قرآن و وحى، ضمن نقد ديدگاه‏هايى نظير وحدت‏انگارى وحى با تجربه عرفانى و كشف و شهود و يا نظريه روان‏شناختى ضمير ناخودآگاه، نظر خود را اين‏چنين ابراز مى‏كند: «وحى فقط با آن تصوّر قابل تفسير است كه ميان دو ذات، يكى ذاتى كه سخن مى‏گويد و دستور مى‏دهد و عطا مى‏كند و ديگرى ذاتى كه مخاطب است و مأمور و پذيرنده يك گفت‏وگوى فوق‏انسانى است، صورت مى‏گيرد.»15 بسيارى از متكلّمان متأخّر بدين نظر گرايش دارند.16

ملّاصدرا علاوه بر رويكرد فلسفى، از رويكرد كلامى نيز به تفصيل سخن مى‏گويد. البته پيش از او، ابن‏سينا نيز به عنوان فيلسوف چنين كرده است؛ امّا از آنجا كه در نگاه وى، خداوند فاعل علمى و علم او عين ذاتش است (در نظام فكرى مشّاء، صفت علمْ صفت مادر شمرده مى‏شود)، وى تكلّم الهى را چنين تعريف مى‏كند: «صفت هفتم از صفات حق‏تعالى صفت تكلّم است. مقصود از متكلّم بودن حق، عبارات و احاديث نفس و افكار متخيّله مختلف نيست كه عبارات و الفاظْ دليل بر آنها باشد؛ مقصود فيضان علوم است از ناحيه مقدّس او بر لوح قلب پيغمبر(ص).»17

در حقيقت، هنگامى كه ابن‏سينا از زاويه و جايگاه معرفتى كلامى وارد بحث مى‏شود نيز به خاطر مبانى فكرى و فلسفى خود، تكلّم الهى را بر مبناى فاعليت بالعنايه و علمى بودن آن تفسير مى‏كند؛ صفت «كلام» فيضان علوم بر لوح قلب پيغمبر تعريف، و جنس وحى معرفتى مى‏شود. امّا ملّاصدرا، پس از ردّ نظر متكلّمان، معناى كلام الهى را اين‏چنين بيان مى‏كند:

اعتقاد ما در مورد كلام خدا نه آن است كه اشاعره معتقدند و مى‏گويند: كلام خدا عبارت است از معانى قائم به ذات او، و آن را «كلام نفسى» ناميده‏اند؛ والّا علم بود نه كلام، و نه مجرّد خلق اصوات و حروف دلالت‏كننده بر معانى، و الّا هر كلامى كلام خدا بود. و تقييد خلق اصوات و حروف به اينكه مقصود اعلام معانى و مفاهيمى است به ديگران از جانب خداوند و يا به اينكه مقصود از القاى آنها از جانب خداست، كافى نيست؛ چراكه همه كلمات از جانب خداوند است و اگر بخواهيم بلاواسطه باشد، غيرممكن است. چراكه لازم مى‏آيد ديگر اصوات و حروف نباشند. پس كلام الهى عبارت از انشاء كلمات تامّه و انزال آيات محكمات و متشابهات در كسوت الفاظ و عبارات است.18

ملّاصدرا سپس با رويكرد هستى‏شناختى، به موازات عوالم وجودى (عقل، نفس، و حس)، كلام را به سه قسم تقسيم مى‏كند: قسم اعلى (مربوط به عالم عقلى)؛ قسم اوسط (مربوط به عالم نفس و ملكوت)؛ و قسم ادنى (مربوط به عالم حس، و در قالب الفاظ و كلمات مسموعه).19 در ادامه، اين اقسام با اين آيه تطبيق داده مى‏شوند: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء»20 (زخرف: 51) ملّاصدرا همچنين به بيان قرآن به عنوان كتاب و تمايز اعتبارى آن با كلام و فرقان مى‏پردازد كه عين اين مباحث در كتب ديگر او نيز بيان شده است.21 پرواضح است كه اگرچه صدرالمتألّهين در اين رويكرد مانند متكلّمان از حقيقت كلام الهى پرسش مى‏نمايد، امّا در تبيين تكلّم الهى و مراتب آن نگاهى فلسفى و هستى‏شناختى متناسب با ديگر مباحث خود دارد. در حقيقت، ملّاصدرا به لحاظ روش‏شناختى رويكرد كلامى را مدّنظر دارد؛ امّا هم در معناى كلام الهى از متكلّمان جدا مى‏شود و هم در ادامه، به بحث وحى به عنوان شعور مرموزى كه نتوان به معرفت‏شناسى و چيستى‏شناسى آن پرداخت قائل نيست. از اين نظر، در عين عبور از روند و رويكرد كلامى، نتايج معرفتى متكلّمان را نمى‏پذيرد.

 

3. رويكرد عرفانى

مسئله وحى نزد متصوّفه و عرفاى مسلمان نيز مطرح بوده است. از اين‏رو، آنان نيز طبق مذاق معرفتى خود، در دايره نظام انديشه عرفانى، به طرح و بسط اين مسئله پرداخته‏اند. اهتمام تحقيقى عارفان بر آن بوده است كه: آيا وحى به لحاظ ماهوى، در قلمرو كشف و شهود عرفانى قرار مى‏گيرد؟ آيا مى‏توان پيامبر را به عنوان عارفى صاحب كشف و شهود تام قلمداد كرد؟ به ديگر سخن، آيا بين وحى و الهام (كشف و شهود) وحدت سنخى و سازوارگى جنسى برقرار است؟ در پاسخ به اين پرسش، در دنياى عرفان، واكنش‏هاى متفاوتى را مى‏توان ديد. برخى از عارفان، نظير خواجه عبداللّه انصارى (در منازل‏السائرين)، حكم به عينيت آن دو مى‏دهند.22 از متأخّران نيز كسانى نظير شبلى نعمانى همين ديدگاه را دارند:

همان‏طور كه واسطه ادراك از ديدگاه اصحاب حس فقط حواسّ ظاهر است، از ديدگاه متصوّفه و عرفا نيز واسطه ادراك، به نحو حقيقى، حسّ نهان است. به اعتقاد ايشان، اين ادراك مخصوص انبيا نيست، بلكه براى اوليا و اصفيا نيز حاصل مى‏شود؛ ليكن به لحاظ‏فرق، از [آن] اوليا را «الهام» نام‏نهند از [آن] انبيا را وحى.23

امّا كسانى ديگر نظير سيدحيدر آملى بين الهام و وحى تمايز قائل مى‏شوند: «پس، از اضافه عقل كلّى، وحى متولّد مى‏شود و از اشراق نفس كلّى، الهام متولّد مى‏شود؛ و وحى زينت انبيا، و الهام زينت اولياست.»24

در واقع از ديدگاه حيدر آملى، وحى ناشى از افاضه عقل كلّى بر نفس كلّى است؛ امّا الهام ناشى از افاضه نفس كلّى بر نفس جزئى مى‏باشد. از اين‏رو، هم رتبه الهام تحت رتبه وحى است و هم به گونه‏اى وحى غالب بر الهام قرار مى‏گيرد؛ و اين برخلاف ديدگاه خواجه عبداللّه انصارى است كه وحى را تحت اقسام‏الهام قرارمى‏دهد. ملّاصدرا نيز در رويكردعرفانى‏اش، به هم‏سنخى وحى با كشف وشهود قائل‏است؛او وحى ‏را به ‏انكشاف‏ حقيقى ‏با بصر باطن ‏و مكاشفه ‏شهودى ‏معرفى ‏مى‏كند.25

هنگامى كه عرفان از حضرات خمس و مراتب تجلّى صحبت مى‏كند، توجه به هندسه هستى‏شناختى حائز اهميت است. همچنين، ذكر حقيقت محمّديه و نبوّت مطلقه و مقيّده، ساختار و رنگ‏وبوى ديدگاه عارفان اسلامى را تغيير مى‏دهد. در انسان‏شناسى عرفانى، انسان كامل به عنوان حضرت جامع شمرده مى‏شود. مفاهيم رسالت، نبوّت، و ولايت در نگاه عارفان متمايز مى‏شوند و ولايت در درون نبوّت قرار مى‏گيرد كه در حقيقت، وجهه ارتباط نبوّت با عالم قرب است؛ رسالت نيز محصول توجه و ارتباط نبوّت با عالم خلق است. اين است كه توجه به ارتباط عالم غيب و شهادت، جامعيتى خاص به ديدگاه عارفان مى‏بخشد؛ چراكه هم صعود و هم نزول وحى را مدّنظر دارد.

يكى از اين يادگارى‏هاى مهمّ عرفانى در نظرگاه ملّاصدرا توجه به ماهيت عرفانى انسان كامل به عنوان حضرت جامع است. البته هنگامى كه نبى به عنوان انسان جامع نشئات كونيه مطرح است، بالتبع جوهر نبوّتْ مجمع انوار عقليه، نفسيه، و حسيّه مى‏گردد.26 طرح مسئله ولايت در قوس صعود نيز از ديگر عناصر نگاه عرفانى اوست. نبوّت را باطنى است كه در آن ولايت است، و ظاهرى است كه آن شريعت است. پس، نبى به واسطه ولايت ـ از خداوند يا فرشته ـ معانى و حقايقى را كه بدان كمال مرتبه او در ولايت است گرفته و به واسطه نبوّت، آنچه از خداوند به واسطه و يا بدون واسطه گرفته، به بندگان رسانده و با آنان سخن گفته و آنان را پاك نموده و آموزش كتاب و حكمت مى‏دهد.»27

عناصر عرفان نظرى، بيشتر، از عرفان ابن‏عربى براى ملّاصدرا به يادگار مى‏ماند. البته علاوه بر ابن‏عربى، تأثّر ملّاصدرا از غزالى نيز مشهود است. در ديدگاه عرفانى غزالى، علوم به دو روش براى انسان حاصل مى‏شوند: گاه انسان از طريق استدلال و آموختن به كسب علوم نائل مى‏آيد و حقيقت اشيا درون او نقش مى‏بندد كه اين قسم را اعتبار و استبصار گويند؛ امّا گاه حصول حقايق اشيا بدون اجتهاد و تكلّف براى دل و قلب انسان ميّسر مى‏گردد كه اين قسم به نوبه خود، داراى دو كيفيت است: يكى الهام است كه: «بنده نداند كه چگونه و از كجاست و اين را الهام و نفث فى الروع خوانند و مخصوص به اوليا و اصفياست»28 و ديگرى وحى انبياست كه: «با آن مطلع شود بر سببى كه آن علم حاصل شده از آن مستفاد باشد و آن فرشته بود كه علم را در دل القا كند و اين را وحى مى‏گويند و پيامبران بدان مخصوص باشند.»29 در حقيقت، ميان الهام و وحى نيز تمايز سنخى و ماهوى نيست، بلكه تمايز تنها در كيفيت حصول مى‏باشد و منظور از آن مستشعر بودن به مبدأ فائض و چگونگى افاضه يا عدم استشعار به آن است؛ چنان‏كه غزالى صريحا مى‏گويد: «ميان وحى و الهام در چيزى از آن فرقى نيست، بل فرق در مشاهده فرشته‏اى است كه مؤيّد علم است؛ چه علم‏ها در دل ما به واسطه فرشتگان حاصل مى‏شود.»30

در نگاه هستى‏شناختى غزالى، علوم موهبتى و لدّنى از درون براى دل حاصل مى‏آيد و امكان چنين مطلبى با ابتناى بر لوح محفوظ تبيين مى‏شود كه دل به روى ملكوت و لوح محفوظ درى مى‏گشايد و به دريافت علوم نائل مى‏گردد. «دل را دو در است: يكى را سوى عالم ملكوت گشايد و آن لوح محفوظ و عالم فرشتگان است و دوم به سوى پنج حس بازشود كه تمسّك آن به عالم شهادت و ملك است.»31 و نبى را نيز به عنوان حدّ مشتركى بين عالم معقول و محسوس معرفى مى‏كند كه بابى به ملكوت و بابى به ناسوت دارد.32

ملّاصدرا در اين رويكرد، از مباحث عرفانى غزالى هم در تمايز وحى با الهام در استشعار و عدم استشعار به مبدأ فائض و هم در طرح الواح آسمانى لوح محفوظ و لوح محو و اثبات سود مى‏جويد.33

 

توصيف ديدگاه ملّاصدرا

رويكردهاى متنوّع معرفتى در آثار مختلف ملّاصدرا همگرايى و همسانى توصيفى نظرگاه وى را مشكل مى‏كند. با اين پيشينه، وارد توصيف ديدگاه معرفتى وى در باب چيستى وحى مى‏شويم و مى‏كوشيم تا با انطباق عناصر مختلف، به رويكردى جامع‏نگر دست يابيم. اضلاع هندسه معرفتى نظرگاه او عبارت‏اند از:

 

الف) هستى‏شناسى

در مبناى هستى‏شناختى صدرايى، تأكيد برجسته‏اى بر عوالم طولى هستى وجود دارد كه از عالم جبروت و عقل تا عالم ملكوت و ناسوت و حس را شامل مى‏شود. رابطه تشكيكى ميان اين عوالم در قوس نزول به صورت تنزّلى، و در قوس صعود به شكل اشتدادى است. در رأس سلسله موجودات هستى، واجب‏الوجود قرار دارد و در تنزّل اين سلسله، به عقول طولى و عرضى در عالم مثل افلاطونى مى‏رسيم. در عالم ملكوت، مثل معلقه برزخى قرار دارد. در انتهاى سلسله عقول نيز نقش عقل فعّال برجسته مى‏گردد و در يك يكسان‏سازى دينى، معادل جبرييل در هستى‏شناسى وحيانى قرار مى‏گيرد. در حقيقت، از تزريق هستى‏شناسى اشراقى به نظام دوقطبى مشّايى، عوالم سه‏گانه وجودى شكل مى‏گيرند و عقول افلاطونى و مثل معلقه اشراقى در كنار عقل فعّال و نفوس فلكى مشّايى قرار مى‏يابند. در حكمت صدرايى، عالم مثال منفصل جايگزين نقش نفوس فلكى در وحى‏شناسى سينوى مى‏شود. در ادامه، هستى‏شناسى وحيانى با ادبيات الواح آسمانى لوح محفوظ و محو و اثبات به تبعيت از غزالى بر اين عوالم سه‏گانه منطبق مى‏گردد. عالم عقل، عالم قلم و قضاى الهى و لوح محفوظ معرفى مى‏گردد. لوح محو و اثبات در عالم مثال و صحف و كتب انبياى الهى به تبع آنها شكل مى‏گيرند.34

از اين‏رو، چنان‏كه خود ملّاصدرا بيان مى‏كند: «جميع هذه الكتب ممّا كتبها يد الرحمان فانّ العناية الالهية اقتضتها و انشئتها على وفق علمه تعالى بذاته علما فعليا لان ماعداه من آثار وجوده و قدرته.»35 در نتيجه، عوالم وجودى حاوى الواح علمى‏اى هستند كه مظروف حقايق و معلومات گوناگون و البته، به تناسب رتبه وجودى خود، مجمل يا مفصّل شمرده مى‏شوند. اضافه كنيد به اينها حقيقت محمّديه و نفس رحمانى در هستى‏شناسى عرفانى را كه ملّاصدرا در كتب مختلف خود ذكر مى‏كند. بر طبق آن، صادر اوّل وجود منبسط سعى است و نه عقل اوّل مشّايى. انسان نيز به عنوان كون جامع حضرات عالم هستى معرفى مى‏گردد. از ديگر عناصر در هستى‏شناسى صدرايى ملائكه الهى‏اند كه مانند نفس انسانى، داراى دو اعتبار و به تعبير ملّاصدرا داراى دو ذات هستند: يكى ذات حقيقى (كه همان حقيقت وجودى امرى و قضايى ايشان است) و ديگرى ذات اضافى كه از اين جهت به مادون خود اضافه مى‏شوند و از اين جهت موجودى خلقى و قدرى‏اند. لذا به موازات عوالم وجودى ملائكه نيز متناسب رتبه وجودى عالم مربوطه هستند. ملائكه قلميه در عالم عقل و قلم به تلقّى قلب پيامبر ملاقات، و ملائكه لوحيه قدريه به تمثّل متناسخ با عالم مثال منفصل و بر اثر تنزّل روح نبى از عالم جبروت به ملكوت توسط نبى مشاهده مى‏شوند. با تنزّل به عالم ناسوت، همان حقيقت مشاهده‏شده عقلى و ملكوتى ملك متمثّل براى نبى مى‏گردد و محسوس به بصر و سمع او مى‏شود.36

 

ب) انسان‏شناسى

ملّاصدرا ابتدا از انسان‏شناسى مشّايى سخن مى‏گويد كه در آن، مراتب عقول انسانى از عقل هيولانى تا عقل قدسى مطرح مى‏شود. تغاير عقل بالفعل و بالمستفاد را به اعتبار مى‏بيند و عقل قدسى نبى متكى به اشتداد فوقانى حدس را مى‏پذيرد. علاوه بر اين، توجه به قوّه متخيّله نبى و در ارتباط با عالم مثال منفصل و قوّه عامله او در تأثير بر هيولاى عالم مادّه از عناصر ديگر در انسان‏شناسى اوست. از اين‏رو، نبى به عنوان انسان كاملْ در ابعاد نظرى و عملى وجود خويش بر عوالم ثلاثه منطبق مى‏گردد.37 توجه به انسان‏شناسى اشراقى و انسان‏شناسى غزالى، رنگ‏وبوى عرفانى‏ترى به انسان مشّايى مى‏دهد و قلب و اشراق را در كنار عقل و تعقّل برجسته مى‏كند. امّا در انسان‏شناسى برگرفته از عرفان ابن‏عربى، انسان به عنوان يك كون جامع است كه جامع حضرات و عوالم وجودى است. در نبى‏شناسىِ معطوف به انسان‏شناسى عرفانى، نبوّت مطلقه يك حقيقت جامع كونيه سارى در عالم هستى است كه رنگ‏وبويى كاملاً وجودى دارد؛ به گونه‏اى كه نبوّت مطلقه انباء و اخبار حقيقت وجود به مظاهر كونيه است. از اين‏رو، مى‏بينيم كه انسان‏شناسى صدرايى نوعى انسان‏شناسى تركيبى با رويكرد جامع‏نگراست. نبى به عنوان انسانْ موجودى تك‏ساحتى و يك‏لايه نيست تا ارتباطى بسيط و سطحى با ماورا داشته باشد؛ بلكه لايه‏ها و ابعاد مختلف انسانىِ نبى در امر ارتباط وحيانى دخيل و مؤثر است.38 در كنار بررسى ماهيت انسان در قوس نزول به عنوان كون جامع، نگاه ملّاصدرا به انسان در قوس صعود نيز حائز اهميت است؛ چنان‏كه انسان را خارج از ماهيت نوعى ثابت چنان مقول بالتشكيك مى‏بيند كه از «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف: 179) تا «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر: 55) سيّال است. از اين‏رو، بيان مى‏كند:

تمام موجودات غير از انسان برايشان مرز و حدّ مخصوصى از وجود است كه از آن حد، تجاوز نتوانند كرد؛ زيرا براى هريك، مقام و رتبه‏اى معين است كه از آن نتوانند گذشت و اين رتبه و مقام براى آنها ثابت و باقى و به فعليت رسيده است. و در آن، قوّه انتقال از مرتبه‏اى به مرتبه ديگر، و از وجودى به وجود ديگر نيست...؛ ولى انسان كامل در تمام كمالاتى كه بدان دست يافته مابين قوّه خالص و فعل محض است، چنان‏كه شأن متحرّك از آن جهت كه متحرّك است اين‏گونه مى‏باشد.39

 

ج) معرفت‏شناسى

رويكرد فلسفى از ابتداى بررسى سرشت وحى رويكردى معرفت‏شناختى بوده و كوشيده است تا جنس، نوع، و سنخ معرفت آن را كاوش نمايد. معرفت‏شناسى حقيقت وحى از اتّصال دو ضلع هستى‏شناسى و انسان‏شناسى شكل مى‏گيرد و به اين پرسش پاسخ مى‏دهد كه: نبى به مثابه انسان چگونه به صعود روحى مى‏پردازد، حقايق وحيانى را از عالم غيب دريافت مى‏كند و پس از آن، در نزول به عالم مادّه، به ابلاغ آن مى‏پردازد. در معرفت‏شناسى فارابى، سخن از عقل مستفاد و حلول عقل فعّال در عقل منفعل بود؛ امّا معرفت‏شناسى سينوى در تأكيد بر موهبتى بودن وحى، به عقل قدسى و قوّه حدس رسيد. قوّه متخيّله نيز در انصراف از حواسّ مادّى به كشف اخبار غيبى از نفوس فلكى دست داشت. بدين‏گونه رابطه‏اى معرفتى كه در حال عادى با سير مدرَك از محسوس به معقول حركت مى‏كرد در رابطه‏اى وحيانى از معقول به محسوس سيرى معكوس را مى‏پيمود.

در معرفت‏شناسى صدرايى، در برخى كتب ملّاصدرا نظير مبدأ و معاد و الشواهد الربوبية، بحث عقل قدسى نبى و قوّه حدسْ مصرّانه تبيين مى‏شود؛ البته برخلاف معرفت‏شناسى سينوى كه بيشتر، از اتّصال سخن مى‏گويد، معرفت‏شناسى صدرايى به اتّحاد با عقل فعّال مى‏انديشد. ملّاصدرا علاوه بر اخذ عقل قدسى و قوّه حدس مى‏كوشد كه با نزديك‏سازى، الهام و كشف و شهود غزالى را نيز در كنار قوّه حدس سينوى قرار دهد.

همانا حصول علم در باطن انسان به وجوه مختلفى است؛ پس گاهى از طريق اكتساب و تعلّم به دست مى‏آيد و گاهى علوم بر او هجوم مى‏آورد، گويى بر او از جايى كه نمى‏داند ـ چه به دنبال طلب و شوق باشد و چه نباشد ـ به او القا مى‏شود. و قسم دوم حدس و الهام ناميده مى‏شود و اين قسم تقسيم مى‏شود به آنچه همراه با اطلاع به سبب افاده‏كننده آن است و آن همان مشاهده ملك ملهم حقايق از جانب خداست كه همان عقل فعّال الهام‏كننده در عقل منفعل است و يا آنچه به سبب افاده‏كننده اطلاع ندارد. پس اوّلى اكتساب و استبصار ناميده مى‏شود و دومى الهام و نفث فى الروع و سومى وحى كه اختصاص به انبيا دارد و قسم دوم قبل از اين به اوليا اختصاص دارد.40

چنان‏كه در عبارات فوق مشاهده مى‏شود، در قسم دوم حدس و الهام را كنار يكديگر قرار مى‏دهد. در ادامه، صدرالمتألّهين حقيقت وحيانى را از قسم اوّل حقيقت معرفت عقلانى و اكتسابى در طريقه و نوع زوال حجاب و كسب حقايق علمى جدا مى‏سازد؛ امّا تمايز وحى و الهام را به شدّت وضوح و نورانيت و مشاهده ملك وحى منحصر مى‏كند. ملك وحى نيز از ديد او همان ملائكه علمى يا عقول فعّاله هستند. چنان‏كه خود او مى‏گويد: «همانا، علوم چنان‏كه گذشت براى كمال نيز جز از طريق ملائكه علمى كه همان عقول فعّاله هستند، به طرق مختلف، حاصل نمى‏شود؛ چنان‏كه خداوند سبحان مى‏گويد: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً»(شورى: 51).»41

از اين‏رو، گاهى از معرفت عقلانى و ادراك عقلى نبى در اتحاد با عقل فعّال يا عقول فعّاله سخن مى‏گويد و گاهى از تجريد خلوص نفس نبى و كشف و شهود حقايق وحيانى سخن مى‏راند. در كنار اينها نه تنها از اتّحاد عقل منفعل با عقل فعّال سخن مى‏گويد، بلكه اتّحاد عاقل و معقول در كلّ معلومات دريافتى از عوالم مختلف وجودى ميان نفس نبى و عوالم حاوى حقايق علمى و معرفتى را بيان مى‏كند.42

با بررسى اضلاع ثلاثه اين هندسه معرفتى، مشخص مى‏شود كه از ديدگاه ملّاصدرا، نفس نبى به عنوان كون جامع و حاوى عوالم مختلف وجودى در قوس نزول است. بر همين اساس، نفس نبى در اخذ حقايق وحيانى در قوس صعود نيز داراى مرتبه و حدِّ نوع خاصّى نيست، بلكه با سيّاليت وجودى و سعه حقيقى خود به سير صعودى در عوالم وجودى مى‏پردازد تا به دريافت وحى الهى نائل شود. انسان چندساحتى با قواى وجودى مختلف، به استقبال ادراكى از عوالم مختلف هستى مى‏رود تا در اين صعود وجودى با عالم مثل افلاطونى و قضا و قلم الهى و لوح محفوظ، اتّحاد معرفتى حاصل كند و از طريق قوّه متخيّله، با عالم مثل معلقه و الواح قدرى متّحد گردد و حقايق غيبى جزئى را دريافت دارد و سرانجام در عالم ناسوت، با ابعاد ناسوتى خود، به اتّحاد با محسوسات سمعى و بصرى كه تنزّل‏يافته عوالم برتر هستند بپردازد. وحى و رابطه وحيانى تنها منوط به صعود نفس نبى به عوالم غيبى نيست؛ بلكه چون وحى فعل خداوند است، نزول حقايق وحيانى عنصر مهم اين رابطه است. بدين سبب، صعودْ شرط لازم امّا ناكافى رابطه وحيانى است كه تنها قابليت قابل را شكل مى‏دهد و به دنبال آن نزول كلام الهى و حقايق وحيانى است. چنان‏كه پيشتر گذشت، كلام الهى نيز حقيقتى وجودى شمرده مى‏شود كه انشا و ايجاد خداوند فيّاض است و آن‏گونه كه متكلّمان مى‏گويند، از جنس الفاظ و اصوات مخلوقه در فضا نيست. لذا كلام الهى با تنزّل درجات و عوالم وجودى ثلاثه تنزّل مى‏كند و در هر عالمى از عوالم ثلاثه، حقيقتى متناسب با آن را به خود مى‏گيرد. تقسيم و تنزيل كلام الهى در بستر درجات تشكيكى هستى و همچنين تنزيل و تقسيم ملائكه الهى در عوالم مختلف امرى، خلقى، قضايى، و قدرى به نحو تنزّل است و نه تجافى؛ چنان‏كه صعود روح نبى از عالم جسم و جسمانيات ناسوت تا اوج جبروت اين‏گونه مى‏باشد. از اين‏رو، تنزّل حقايق وحيانى و كلام الهى بدون واسطه و خود به خود نيست؛ بلكه به واسطه تنزّل و انبعاث نفس نبى از عوالم غيبى به عالم ناسوت، در بستر درجات متشكّكه هستى، متنزّل مى‏گردد.43

از اين‏رو، نبى به عنوان حدّ مشترك ميان ملك و ملكوت عمل مى‏كند تا حقايق بسيط وحيانى در مراتب عقلى را به مراتب ملكى و ناسوتى در كسوت الفاظ و كلمات تنزّل دهد. از اين جهت، ملّاصدرا دو نگاه مختلف به رابطه وحيانى ميان نفس نبى و فرشته وحى را كه يكى برسبيل تشبيه به محسوسات و يكى برسبيل تنزيه به تلاقى روحانى صرف و عدم ديدار واقعى جبرييل است به نقد مى‏كشد. او معتقد است: تلقّى نفس نبى از حقايق علمى عوالم وجودى مختلف و كلام الهى مسيرى از جبروت تا ناسوت را به نحو تشكيكى دربر دارد و روحانى يا جسمانى صرف نيست. به دنبال اين مطلب، وى مراتب مختلفى براى حقيقت وحى در نظر مى‏گيرد44 كه به موازات همان مراتب كلام الهى است.45

در نگاه ملّاصدرا، مراتب تكليم الهى و درجات حقيقت وحى بر اقسام معرفتى علوم متفاوت دريافتى از غيب و آموزه‏هاى وحيانى منطبق مى‏شود: «و ما كان لبشر... فتكليم اللّه عباده عبارة عن افاضة العلوم على نفوس بوجوه متفاوتة كالوحى و الالهام والتعليم بواسطة الرسل و المعلّمين.»46

در اينجا اگرچه خود ملّاصدرا به صراحت اشاره نمى‏كند، امّا عنصر تشكيك در درجات هستى به خوبى نمايان است و به تبع آن تشكيك معرفتى الهام و وحى و... شكل مى‏گيرد. و از آنجا كه تنها وجود مقول بالتشكيك است، به وجودى بودن حقيقت وحى مى‏رسد.

از ديدگاه حكمت متعاليه، وحى به نبى اتّفاق ساده‏اى نيست، بلكه حركتى است سارى در مراتب و عوالم مختلف هستى كه حقايق وجودى مختلفى در يك صعود و نزول عظيم دست به دست هم مى‏دهند تا وحى و رابطه وحيانى شكل بگيرد. حاصل اين ارتباط وحيانى ـ در مورد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ قرآن است. با توجه به مطالب قبلى، قرآن كتاب الهى ساده‏اى نيست، بلكه كوله‏بارى از مراتب مختلف هستى را به همراه دارد. سفر قرآن، به عنوان كلام الهى، از دل مراتب هستى تا به عالم ناسوتْ حاوى نكات بسيار مهمى است. اين سفر وجودى سبب شده است تا در جاى جاى قرآن، تنزيل كتاب با مراتب آفرينش الهى مشفوع يكديگر ذكر شوند؛ چنان‏كه خود ملّاصدرا در جلد هفتم اسفار بيان مى‏كند:

و لاجل ذلك وقع فى كثير من مواضع القرآن ذكر تنزيل الكتاب و الآيات مشفوعا بذكر خلق السموات و الارض و ما فيهما كما فى قوله (تعالى) فى سورة آل‏عمران: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَىَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...».47

در قرآن‏شناسى صدرايى، قرآن مكتوب نزد ما به عنوان آخرين منزلگاه تنزّلى خود، كتاب نام دارد كه حاصل كلام الهى در عوالم ثلاثه وجودى است. از اين‏رو، فرق ميان كلام و كتاب الهى از ديدگاه او در اعتبار مى‏باشد48 و واسطه اين تنزّل از حقايق بسيط اجمالى عالم عقل تا كسوت اعتبارى الفاظ كتبى به وساطت تنزّل وجودى نبى است. حقيقت جمعى و بسيط عقلى قرآن است كه شايسته نام حقيقى قرآن و جمع بودن مى‏باشد و در تنزّل و تفصيل به مراتب ادنى، نام «فرقان» به خود گرفته است. مراتب واسطه‏اى ميان اين دو در عوالم وجودى، باعث توصيف قرآن به نعوت مختلفه و متكثّره مجيد، كريم، عزيز و... شده است.49

و از آنجا كه كتاب در مراتب مختلف وجودْ پيشينه تبارشناختى دارد، لايه‏هاى مختلف قرآن (از قرآن مكنون كه «لايمسّه الّاالمطهرون» گرفته تا فرقان‏وكتاب‏لفظى‏ظاهرى) تدرّج‏وسيّاليت دارد.50

پرواضح است كه تفسير و فهم انسان‏ها از حقايق متنوّعه اين كتاب‏الهى نيزمنوط‏به‏سير صعودى معكوس در جهت كمال و تجريد است تا از غواشى و قشور، به لبّ و بطون دست يابند. جامعيت قرآن به عنوان يك كتاب الهى، با اتّكا به اين‏گونه مبانى فلسفى، تبيين بهترى مى‏يابد؛ چراكه از حقايق وجودى مختلفى از عالم بسيط عقلى با حقايق كلّى آن به عنوان كلمات تامّه الهى و حقايق جزئى غيبى عالم مثل معلقه و كلام اوسط الهى، به الفاظ و كلمات ناسوتى مى‏رسد. «فما من شى‏ء الّا و فيه تبيانه و لو كان من باطنك طريق الى ملكوت القرآن و باطنه لتعرف كونه تبيانا لكلّ شى‏ء»51 و اگر چنان است كه نفس نبى به عنوان انسان كامل، در دريافت حقايق وحيانى از كلام تا كتاب، طبق قاعده اتّحاد عاقل و معقول دخيل است، قرآن ناطق در كنار قرآن صامت شكل مى‏گيرد؛ چنان‏كه ملّاصدرا اشاره مى‏كند: «و حقيقه‏القرآن عندالمحقّقين من‏العرفا، هو جوهر ذات النبى.»52

 

نقد و بررسى

آنچه گذشت توصيفى مختصر در قالب رويكردى جامع‏نگر از تقريرات و عبارات متنوّع و متكثّر ملّاصدرا بود. امّا همچنان پرسش‏هاى مهمّى درباره سخنان وى قابل طرح است. نگاهى دقيق‏تر نشان مى‏دهد كه نقطه عطف نظرگاه ملّاصدرا در چيستى‏شناسى وحى، همان نقطه اتّصال انسان‏شناسى به هستى‏شناسى است؛ جايى كه نبى به عنوان يك انسان كامل، در جزر و مدّ وجودى خود، حقايق وحيانى را اخذ و به مردم ابلاغ مى‏كند. از ديدگاه فارابى، نقطه اتّصال نبى به آسمان، از مدار عقول انسانى تا به عقل فعّال به شيوه حلول عقل فعّال در عقل منفعل مى‏گذرد تا اين رابطه عقلانى و معرفتى تكليف جنس و سنخ وحى را مشخّص نمايد. نظرگاه سينوى ساختار معنوى وحى را بر اضلاع فعل و انفعال، و رابطه تأثيرى ميان آن دو، شكل مى‏دهد. فعل و انفعال از مقولات اضافه است و با فرض عدم پذيرش اتّحاد عاقل و معقول، سخن از اتّصال است؛ اتّصالى كه يكى از طرفين آن واجب‏الوجود است به عنوان يك فاعل علمى بالعنايه، و طرف ديگر عقل قدسى نبى متّكى به حدس. بديهى است كه اين اتّصال رنگ علم و معرفت موهبتى، و البته حصولى را به خود مى‏گيرد.

امّا در حكمت متعاليه، از سويى عقل فعّال به عنوان جبرييل و اتّحاد آن با عقل قدسى نبى مطرح مى‏شود و از ديگر سو به جاى عقل فعّال از عالم عقل و مثل افلاطونى سخن مى‏رود كه رابطه انسان با آن نه اتّحاد كه مشاهده از دور است؛ گاه نيز سخن بر سر اتّحاد نفس نبى با الواح علمى عوالم وجودى برطبق اتّحاد عاقل و معقول است و در مواضعى نيز سخن از مكاشفه و كشف و شهود به بصر باطنى نفس نبى مى‏رود. از اين‏رو، تفاوت از مشاهده دور تا اتّحاد و كشف و شهود است. تردّد معرفتى ميان اقسام گوناگون ادراك، جنس وحى را از الهام و كشف و شهود تا عقل و علم حصولى مردّد خواهد كرد.

انسان‏شناسى تلفيقى حكمت متعاليه نيز صور مختلف بعضا نامتناسبى را از نبى به تصوير كشيده است. نبى‏شناسى مشّايى، تصوير يك انسان جامع خصايص ثلاثه را به تصوير مى‏كشد و نبى‏شناسى معطوف به انسان‏شناسى عرفانى، حقيقت محمّديه و حضرت جامع كونيه را مدّنظر دارد كه سر از هستى‏شناسى درآورده است و بيش از آنكه رابطه اتّحادى با عوالم و درجات هستى داشته باشد، عينيت را نشان مى‏دهد. يكى ديگر از مسائل بنيادين ـ همانا ـ تمايز وحى نبوى با تجربه و ادراك ديگر انسان‏ها از ارباب معرفت و مدركين حق و حقيقت است. فلسفه فارابى فقط تا آنجا پيش رفت كه به تبيين فلسفه چيستى وحى بپردازد و در بازگشت، نبى و فيلسوف را همسان و هم‏سنخ در كنار يكديگر به جا گذاشت. ابن‏سينا در كوششى مضاعف، با طرح عقل قدسى و قوّه حدس، بر موهبتى بودن وحى نبوى تأكيد ورزيد. غزالى تمايز تشكيكى امّا نه غيرماهوى را در ميان وحى و الهام به يادگار گذاشت و همگان را به تجربه اشتراكى در راهى به نام «نبوّت» فراخواند. طرح رسالت و مأموريت تبليغ از سوى شيخ اشراق چيزى بود كه كوششى داشت تا اِخوان تجريد را از انبياى الهى در امرى عرضى به نام رسالت متمايز گرداند، در حالى كه در حقيقت وحى و رابطه وحيانى يكسان هستند.

و اين‏همه ماند تا به ملّاصدرا رسيد. عقل و حدس و الهام و كشف و شهود در كنار يكديگر قرار گرفتند تا اشتداد و ضعف رابطه‏اى تشكيكىْ نبى و ولى را از هم متمايز كند. و اين پرسش همچنان پررنگ مى‏ماند: به راستى، تمايز حقيقى انبياى الهى با ديگر انسان‏ها در چيست؟ مسئله مذكور از بحث‏هاى جدّى در چيستى‏شناسى صدرايى از وحى است. نگاهى دقيق‏تر به حكمت متعاليه نشان مى‏دهد كه عقل فعّال از ديدگاه ملّاصدرا منطبق با عقول عرضيه افلاطونى است كه صدرالمتألّهين از آنها با عنوان «عقول فعّاله» نام مى‏برد. در كتب وى، شواهدى بر اين امر قابل مشاهده است؛ چنان‏كه در الشواهد الربوبية، ضمن بيان تمايز ميان وحى و الهام، مى‏گويد: «فانّ العلوم كما مر لا يحصل لنا الّا بواسطة الملائكة العلمية و هى العقول الفعّالة بطرق متعدّدة.»53 همچنين، هنگام نام‏گذارى مثل افلاطونى، به جمهور فلاسفه نسبت مى‏دهد كه: «سمّاها جمهور الفلاسفة بالعقول الفعّالة... .»54 گاه نيز حين تقسيم‏بندى علوم الهى، چنين مى‏گويد: «ما يقال له العلم الاجمالى و القضايى و العقلانى و يسمّى عند قوم من الحكما بالعقل البسيط و يتّصف به العقل الفعّال و هو من صفات المقرّبين و من الملائكة المقدّسين و الانبياء و الاولياء الكاملين».55 او حتى در توصيف حقيقت محمّديه، اسامى مختلفى را به اعتبارات گوناگون براى آن ذكر مى‏كند و مى‏رسد به آنجا كه: «و باعتبار تجرّد ذاته عن الاكوان و حضور عند ذاته سمّى عقلاً بالفعل.»56 از اين جهت، عقل فعّال با عقول فعّاله منطبق مى‏گردد و خود عقول فعّاله نيز با ملائكه يكسان گرفته مى‏شود. البته منظور از فعّال بودن اين عقول فعاليت آنها در قياس به نفس ماست كه به افاضه حقايق به نفوس انسانى مى‏پردازند. در باب ادراك كلّيات نيز سخن بر سر مشاهده عقول عرضيه است؛ امّا با توجه به ضعف نفوس و عجز ادراكى آنها، مشاهده‏اى ضعيف صورت مى‏گيرد.57 و نفس با مسافرت در مسير تجريد و كمال،58 به انكشاف حقيقى با بصر باطن و مكاشفه شهودى مى‏پردازد.59 لذا به اعتبارات مختلف، بحث متفاوت است. در مورد نفس نبى است كه عقل بسيط و مكاشفه حقيقى و اتّحاد با عالم عقلى مطرح است. بررسى معناى اتّحاد عاقل و معقول از ديدگاه ملّاصدرا نيز بيانگر اين است كه صور و حقايق افاضه‏شده از عقول فعّاله، به نحو مكاشفه، با نفس انسانى متّحد مى‏شود؛ چون اين صور معقوله از جهت معنا و حقيقت در دو عالم عقل و نفس انسانى يكى است، اتّحاد نفس انسانى با عالم عقلى از جهت اين معنا و حقيقت معقوله حاصل مى‏شود كه در حقيقت، اتّحاد با عالم بالا پس از مكاشفه و شهود و حصول حقايق حاصل مى‏شود.60 لذا ميان اتّحاد عاقل و معقول و مكاشفه و شهود نيز تنافى نيست. انسان‏شناسى تلفيقى حكمت متعاليه نشان مى‏دهد: از آنجا كه عوالم هستى در نگاه ملّاصدرا عوالم ثلاثه وجودى است و نبى نيز جامع نشئات سه‏گانه مى‏باشد، از اين جهت حضرت جامع كونيه است. و اين تصوير متناسب با انسان‏شناسى عرفانى و نبوّت مطلقه است؛ هرچند در بحث حضرات خمس و عوالم ثلاثه وجودى، و تقسيمات و هندسه مراتب و عوالم هستى، با آن تفاوت دارد. امّا در جامعيت وجود انسانى، هر دو تصوير به يك نقطه مى‏رسند. به علاوه، توجه به اين نكته ضرورى است كه نبوّت مطلقه و حقيقت محمّديه، در پارادايم معرفتى عرفان، در قوس نزول مطرح است؛ امّا انسان‏شناسى مشّايى در قالب علم‏النفس فلسفى، در قوس صعود تعريف مى‏شود. از اين‏رو، اعتبار آنها بنا به لحاظ قوسين وجود متفاوت است و البته در بحث حقيقت وحى، سخن بر سر قوس صعود مى‏باشد. مسئله سوم يعنى تمايز وحى نبوى، با نظر به انسان‏شناسى صدرايى قابل حل است؛ چراكه ملّاصدرا در نگاهى جامع‏نگر، همه اوصاف و نعوت متعدّده از فارابى تا غزالى را در كنار هم قرار مى‏دهد و بر اين باور است كه جامعيت نفس نبى، فصل مميّز نبى و ولى است: «مجموع هذه الثلاث خاصية الرسالة».61 بالتبع، جوهر نبوّت نيز حاوى اين جامعيت است: «و امّا جوهر النبوّة جامعية النشئات الثلاث.»62

بر اين اساس، نبى توجّهى به حق، و توجّهى به خلق دارد؛ لذا در حقيقت، جامع وحدت و كثرت است؛ چراكه علاوه بر كمال وجودى در قوس صعود، نظر به عالم كثرت و دستگيرى از ديگران و رسيدن به كمال را وجهه نظر دارد. اين ويژگىْ اوليا را كه فقط به صعود كمالى و عالم وحدت مى‏انديشند و مردم را كه صرفا به عالم كثرت نظر دارند، از نبى متمايز مى‏كند.

در حقيقت اگرچه ممكن است ديگر ابناى بشر در كمالات قوّه نظرى و عملى با نبى مشترك
باشند، امّا در جامعيت اين خصايص و برزخيت كبرى ميان وحدت و كثرتْ از نبى متمايز مى‏شوند. البته، با اين تبيين، ديگر رسالت و مأموريتْ تنها مسئله‏اى خارج از ماهيت نبوّت نيست؛ بلكه در حقيقتِ كمالى وجود نبى دخيل است. از اين‏رو، ولايت و كمال اوليا به نحو تشكيكى در ذيل نبوّت و حقيقت انبيا تعريف مى‏شود و فاصله طولى در اين تمايز محفوظ است. «و انفتاح هذا الباب من سرّ القلب الى العالم الملكوت يسمّى معرفة و ولاية و يسمّى صاحبه وليا و عارفا و هى مبادى مقامات الأنبياء و آخر مقامات الاولياء اوّل مقامات الأنبياء.»63

اشتراك و امكان دست‏يابى به برخى كمالات و خصايص نظرى و عملى نبى براى ديگر انسان‏ها نيز بدين خاطر است كه تأكيدى بر الگوپذيرى و امكان حصول كمالات حقيقى و سعادت انسانى با پيروى از سيره نظرى و عملى انبيا باشد. لذا در اين باب، نه تشبيه و عدم تمايز ميان انبيا و ديگر انسان‏ها صحيح است و نه تنزيه صرف كه تصويرى فوق بشرى و دست‏نيافتنى از انبيا ارائه مى‏دهد. اگر نبى حدّ مشترك ميان عالم ملك و ملكوت است، نبوّت و تصوير آن نيز بايد به اعتدال تشبيه و تنزيه و ميان ملك و ملكوت باشد.

 

نتيجه‏گيرى

به نظر مى‏رسد كه در هندسه حكمت متعاليه، رويكردهاى مختلف و مبانى متنوّع به يكديگر مى‏پيوندند تا مشخّص شود كه رابطه وحيانى و حقيقت وحى، بيش از آنكه يك حقيقت ماهوى باشد (كه ما به چيستى‏شناسى آن بپردازيم و در پايان، با اخذ رويكرد فلسفى، عرفانى يا كلامى و...، به فروكاهش‏گرايى حقيقت وحى به جنس عقل، قلب يا كلام برسيم)، يك حقيقت وجودى است. و به تبع، وجودى بودن است كه در مراتب مختلف هستى قابل تشكيك است و در بستر مراتب هستى، از قرآن امرى تا فرقان خلقى، سيّاليت و تدرّج دارد. علاوه بر جامعيت معطوف به تشكيك طولى مراتب هستى، جامعيت عرضى حقيقت وحى نكته بسيار مهمى است. تصوير واجب‏الوجود به عنوان حقيقت نامتناهى جامع صفات جلاليه و جماليه كه فاعل افاضه‏كننده وحى است و جامعيت عوالم مفارق اعلى كه حاوى كلمات تامّه الهى هستند، اين مطلب را روشن‏تر مى‏كند. قرآن مكتوب نيز با اتّكا به اين جامعيت طولى و عرضى است كه «تِبْيَانا لِّكُلِّ شَيْءٍ»است. از اين‏رو، هم وحىْ جامع مراتب مختلف هستى است، هم نبوّت و نبىْ حضرت جامع با كمالات وجودى مختلف مى‏باشد، و هم حقيقت معرفتى وحى در مراتب مختلف (از بساطت در قرآن تا تفصيل در فرقان) حاوى حقايق عقلانى، عرفانى و شهودى، كلامى، اخلاقى و... است. و در پايانِ اين سفر تنزّلى است كه دين جامع‏نگر و كامل اسلام ظهور مى‏كند؛ به راستى كه جامعيت اسلام يكى از حكمت‏هاى خاتميت اين دين مبين است.

 

 

··· منابع

ـ آملى، سيدحيدر، جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، تهران، علمى و فرهنگى، بى‏تا.

- ابن‏سينا، رسائل، قم، بيدار، 1400 ق.

ـ ـــــ ، مبدأ و معاد، ترجمه محمود شهابى، تهران، دانشگاه تهران، 1332.

ـ باقرى‏اصل، حيدر، نقد و بررسى نظريه‏هاى وحى، تبريز، ياس‏نبى، 1384.

ـ حلّى، حسن‏بن يوسف، كشف‏المراد، ترجمه على شيروانى، قم، دارالعلم، 1383.

ـ رشيدرضا، محمّد، كتاب‏الوحى المحمّدى، مصر، المنار، 1352ق.

ـ سعيدى‏روشن، محمّدباقر، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، تهران، انديشه، 1375.

ـ سهروردى، شهاب‏الدين، مجموعه مصنّفات، تصحيح هنرى كربن، تهران، انجمن ايران، 1396.

ـ صالح، صبحى، پژوهش‏هايى در قرآن و وحى، ترجمه محمّد مجتهد شبسترى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362.

ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، وحى يا شعور مرموز، قم، دارالفكر، بى‏تا.

ـ غزالى، محمّد، احياء علوم‏الدين، بيروت، دارالكتاب العلميه، 1406ق.

ـ ـــــ ، الاقتصاد فى‏الاعتقاد، بيروت، دارالكتاب العلميه، 1409ق.

ـ ـــــ ، مجموعه رسائل، بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ق.

ـ فارابى، ابونصر، السياسة المدنية، تعليق و تصحيح فوزى مترى نجار، تهران، الزهرا، 1346.

ـ كاشانى، عبدالرزاق، شرح منازل‏السائرين، تحقيق محسن بيدارفر، قم، بيدار، 1372.

ـ محمّدى رى‏شهرى، محمّد، فلسفه وحى و نبوّت، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1359.

ـ مفيد، محمّدبن نعمان، اوائل‏المقالات، بيروت، دارالكتب الاسلامى، 1403ق.

ـ ـــــ ، تصحيح‏الاعتقاد، تعليق هبه‏الدين شهرستانى، بيروت، دارالكتب الاسلامى، 1403ق.

ـ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير پيام قرآن، چ سوم، قم، مدرسه امام على‏بن ابيطالب، 1375.

ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهدالربوبية، تهران، مطبوعات دينى، 1382.

ـ ـــــ ، اسرارالآيات، ترجمه محمّد خواجوى، تهران، مولى، 1380.

ـ ـــــ ، الحكمه‏المتعالية فى الاسفار العقليه‏الاربعة، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث‏العربى، 1981ق.

ـ ـــــ ، تفسير القرآن‏الكريم، تصحيح محمّد شمس‏الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419ق.

ـ ـــــ ، تفسير سوره جمعه، ترجمه و تصحيح محمد خواجوى، تهران، مولى، بى‏تا.

ـ ـــــ ، مفاتيح‏الغيب، تعليق محمّد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363.

ـ نعمانى، شبلى، سوانح مولوى رومى، ترجمه محمّدتقى فخر داعى گيلانى، تهران، بى‏نا، 1332.


* استاد دانشگاه آزاد اسلامى واحد علوم و تحقيقات تهران. دريافت: 19/3/89 ـ پذيرش: 12/6/89.

** دانشجوى دكترى فلسفه و كلام اسلامى، دانشگاه آزاد اسلامى واحد علوم و تحقيقات تهران.

mohammadyaghoobian@yahoo.com


1ـ ابونصر فارابى، السياسة المدنية، تعليق و تصحيح فوزى مترى‏نجار، ص 32.

2ـ همان، ص 79و80.

3ـ ابن‏سينا، مبدأ و معاد، ترجمه محمود شهابى، ص 134.

4ـ شهاب‏الدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، تصحيح هانرى كربن، ج 1، ص 95.

5ـ ابن‏سينا، مبدأ و معاد، ص 604ـ608.

6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، تصحيح سيد جلال‏الدين آشتيانى، ص 341ـ343.

7ـ ابن‏سينا، مبدأ و معاد، ص 605.

8ـ حسن‏بن يوسف حلّى، كشف‏المراد، ترجمه و تصحيح على شيروانى، ص 43.

9ـ همان.

10ـ محمّد غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 76.

11ـ محمّدبن نعمان مفيد، تصحيح‏الاعتقاد، تعليق هبه‏الدين شهرستانى، ص 12.

12ـ همو، اوائل‏المقالات، ص 69ـ70.

13ـ همو، تصحيح‏الاعتقاد، ص 12.

14ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، وحى يا شعور مرموز، ص 157.

15ـ صبحى صالح، پژوهش‏هايى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمّد مجتهد شبسترى، ج 1، ص 35.

16ـ محمّدباقر سعيدى‏روشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، ص 91؛ ناصر مكارم شيرازى، تفسير پيام قرآن، ج 1، ص 229؛ حيدر باقرى‏اصل، نقد و بررسى نظريه‏هاى وحى، ص 160؛ محمّد محمّدى رى‏شهرى، فلسفه وحى و نبوّت، ص 147؛ محمّد رشيدرضا، كتاب‏الوحى المحمّدى، ص 86.

17ـ ابن‏سينا، رسائل، ص 252.

18ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 57.

19ـ ملّاصدرا، الحكمه‏المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة، ج 7، ص 5و6.

20ـ همان، ص 9.

21ـ همو، اسرارالآيات، ترجمه محمّد خواجوى، ص 28؛ همو، مفاتيح‏الغيب، تعليق محمّد خواجوى، ص 17ـ152.

22ـ عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل‏السائرين، تحقيق محسن بيدارفر، ص 510.

23ـ شبلى نعمانى، سوانح مولوى روحى، ترجمه محمدتقى فخرداعى گيلانى، ص 43.

24ـ سيدحيدر آملى، جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، ص 450.

25ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن‏الكريم، تصحيح محمّد شمس‏الدين، ج 6، ص 323.

26ـ همان، ص 344؛ همو، تفسير سوره جمعه، تصحيح و تعليق محمّد خواجوى، ص 29و30.

27ـ همو، مفاتيح‏الغيب، تعليق محمّد خواجوى، ص 485.

28ـ محمد غزالى، احياء علوم‏الدين، ج 3، ص 21.

29ـ همان.

30ـ همان، ص 22.

31ـ همان.

32ـ همان، ص 355.

33ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 348ـ349.

34ـ همان، ص 351.

35ـ همان، ص 350.

36ـ ملّاصدرا، الحكمه‏المتعالية، ج 7، ص 26.

37ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 344.

38ـ همو، التفسير القرآن‏الكريم، ج 5، ص 372.

39ـ ملّاصدرا، اسرارالآيات، ص 252.

40ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 349.

41ـ همان.

42ـ همان، ص 351.

43ـ ملّاصدرا، الحكمه‏المتعالية، ج 7، ص 28.

44ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن‏الكريم، ج 2، ص 144.

45ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 150ـ152.

46ـ همان، ص 349.

47ـ همو، الحكمة المتعالية، ج 7، ص 72.

48ـ همان، ص 10.

49ـ همان، ص 31.

50ـ همان، ص 36.

51ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 8، ص 45.

52ـ همو، تفسير القرآن‏الكريم، ج 8، ص 31.

53ـ همو، الشواهدالربوبيه، ص 349.

54ـ همو، الحكمه‏المتعالية، ج 5، ص 204.

55ـ همو، تفسير القرآن‏الكريم، ج 4، ص 411.

56ـ همان، ج 5، ص 124.

57ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 32.

58ـ همان، ص 33.

59ـ همو، تفسير القرآن‏الكريم، ج 6، ص 323.

60ـ همو، الحكمه‏المتعالية، ج 3، ص 339.

61ـ همو، تفسير القرآن‏الكريم، ج 7، ص 13.

62ـ همان، ص 135.

63ـ همان، ج 6، ص 324.

سال انتشار: 
8
شماره مجله: 
29
شماره صفحه: 
107