طرح اشراقى نظريه صدور و تأثرات ملّاصدرا از آن
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 1.49 مگابایت |
سال هشتم، شماره اول، پاييز 1389، 55ـ81
منيره سيدمظهرى*
چكيده
مورّخان فلسفه و نيز اهل كلام و بسيارى از حكما، يكى از اهداف و اركان نظريه فيض را «تبيين وساطت بين خداوند و خلق او و نيز توضيح نحوه برآمدن كثرت از وحدت» ذكر كردهاند. در ميان فلاسفه اسلامى، فارابى و ابنسينا نخستين كسانى بودند كه در اينباره به نظريهپردازى پرداختند. پس از ايشان، سهروردى با اين اعتقاد كه نظريه حكماى مشّايى وافى به مقصود نيست، ضمن اخذ ساختار اصلى نظريه صدور ابنسينا، با قرار دادن آن بر مبنايى ديگر و وارد كردن آموزههاى جديد، به طرح نوينى از نظريه صدور دست يافت كه قرنها پس از او مورد توجه صدرالمتألّهين قرار گرفت. نويسنده در اين مقاله سعى مىكند نشان دهد كه ملّاصدرا در تدوين نظريه خويش درباره نظام فيض، حدّاقل از چهار جهت از مكتب اشراقى تأثير پذيرفته است: 1) توجه به جهات و حيثيات عينى در پيدايش كثير از واحد؛ 2) عدم پذيرش انحصار عقول به ده عقل؛ 3) پذيرش عقول عرضى علاوه بر عقول طولى؛ 4) استفاده از قاعده امكان اشرف براى تبيين نظام فيض.
كليدواژهها: حكمت اشراق، ملّاصدرا، فيض، عقول طولى و عرضى، قاعده امكان اشرف، نورالانوار.
مقدّمه
طرّاحى نظريه صدور در مكاتب فلسفى با هدف تبيين چگونگى پيدايش كثير از واحد بسيط صورت گرفته است. اين نظريه مىپرسد كه آنچه عين وحدت است و هيچ شائبهاى از كثرت و دوگانگى در ذاتش نيست، چگونه مبدأ و منشأ اينهمه اختلافها و چندگانگىها مىشود؟ و چگونه اين كثرات از او شرف صدور يافته و پا به عرصه ظهور نهادهاند؟
گرچه ريشهيابى طرح اين بحثْ ما را به انديشه فلاسفه قديم يونان مخصوصا افلوطين مىرساند و به هيچوجه نمىتوان ادّعا كرد كه مبدعان اين نظريه فيلسوفان مسلماناند، امّا تأمّل و تعمّق در انديشه فيلسوفان مكاتب سهگانه فلسفه اسلامى به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه ايشان در نظام فلسفى خويشْ توضيح، تبيين، و تصويرى خاص و متمايز از نظريه فيض فلوطينى ارائه كردهاند؛ چنانكه فارابى با توجه به نظريه نوافلاطونى فيضْ به ارائه قرائتى نو مبتنى بر تمايز متافيزيكى وجود و ماهيت، و با تميز بين قديم بالذّات و بالزّمان و قدم عالم (نه به معناى مشاركت با خداوند و نه امرى جداى از او) به حلّ مسئله مىپردازد. فارابى اساس را بر خلقت ابداعى قرار داد و با ارائه نظريه عقل، توانست هم مسئله خلق كثير از واحد را تبيين كند و هم مسئله خلقت و تكوين را توضيح دهد.1
ابنسينا نيز ضمن پذيرش مسئله فيض يا صدور، با الهام از فارابى، تصويرى متفاوت با تصوير افلوطينى را از اين مسئله ارائه داده است. براى ابنسينا، برخلاف افلوطين، واجبالوجود با وحدتى كه منشأ همه كثرات است، فقط «واحد يا احد» نيست كه هيچ شائبهاى از كثرت و تركيب در او نباشد؛ بلكه براى واجبالوجود، هم وحدانيت محض است و هم خير محض، هم رب است و هم حق، هم عليم است و هم مريد.2 ابنسينا برخلاف افلوطين كه فيضان، دوام، و ضرورت آن را برمبناى اقتضاى طبع واجبالوجود تحليل مىكند،3 فيض را ناشى از اراده الهى كه همانا قدرت، علم، رحمت، و حكمت اوست، مىانگارد و فيضان و صدور را فعلى ارادى، آگاهانه، حكيمانه، و عاشقانه مىداند. به اين ترتيب، او به مرزبندى قويم ميان قرائت خود از نظريه صدور و قرائت فلوطينى از اين نظريه دست زده است.4
نظريه صدور ابنسينا، با همه ابتكارات فلسفى وى در طرّاحى آن، به الگوى سادهاى از عالم ملكوت منتهى شد كه پس از او بسيار سخت مورد انتقاد سهروردى قرار گرفت. اين سادگى از پيوند نظريه فلسفى صدور ابنسينا با نظريه افلاك بطلميوسى نشئت مىگرفت. از اينرو، سهروردى با اخذ ساختار اصلى نظريه صدور ابنسينا (و قرار دادن آن بر مبنايى ديگر) به طرح نوينى از اين نظريه دست يافت كه نه پيوندى با نظريه بطلميوسى داشت، نه داراى سادگى نظريه ابنسينا بود. بنابراين، او توانست به تبيين امورى بپردازد كه در نظريه ابنسينا قابل توجيه و تحليل نبود.
در اين مقاله، ابتدا به انتقادى مىپردازيم كه مكتب اشراق از دو منظر عقل و دين به نظريه سينوىِ صدور، وارد دانسته است؛ آنگاه نظريه صدور سهروردى و طرحى را كه او بر اساس آن از عالم ملكوت ارائه مىدهد، تبيين مىكنيم (اين طرح كه نسبت به طرح مشّاييان از عالم ملكوت، كاملاً تازه است، مسبوق به كشف و شهود شيخ مكتب اشراق مىباشد كه به وسيله نور و مناسبات پيچيده، به نظريهپردازى و سيستمسازى از مشهودات خود پرداخته است.) در ادامه نيز از تأثير اين طرح بر انديشه حكيم صدرالمتألّهين سخن خواهيم گفت.
نقد عقلانى الگوى سينوى صدور در مكتب اشراق
نوآورىهاى ابنسينا در نظريه فيض در ديدگاه سهروردى وافى به مقصود نبود و او را قانع نمىكرد؛ زيرا از ديدگاه وى، الگوى سينوى صدور نمىتوانست تبيين جامعى براى جهان ارائه دهد.
سهروردى بر اين باور است كه رئيس مكتب مشّاء عالم ملكوت را بسيار ساده انگاشته تا آنجا كه قبول عالم ملكوت با آن سادگى به عنوان علّت عالم مادّه با اين پيچيدگى مشكل شده است.
سهروردى براى اينكه ناسازگارى و عدم تناسب بين عالم ملكوت و عالم مادّه را در نظريه فيض ابنسينا بيان كند به مشخّصههاى اين عالم نظر مىكند و عالم ملكوت سينوى را با توجه به همين مشخّصهها مورد بررسى و تحليل نقّادانه قرار مىدهد.
ويژگىهاى عالم مادّه اعم از فلك تحت قمر و افلاك مافوق قمر آن عبارتاند از:
الف) عالم مادّه بسيار وسيع است؛
ب) اشيا و اجزاى تشكيلدهنده اين عالمْ «لاتعدى» و «لاتحصى» مىباشند و تكثّر و تنوّع آنها غيرقابل شمارش است؛
ج) روابط و مناسبات بين اجزاى اين عالمْ بسيار گسترده، پيچيده، و عجيب است؛
د) ما در تمام عرصه اين گيتى، تحرّك، پويش، زايش، و تجدّد دائمى را مشاهده مىكنيم، به گونهاى كه در هر لحظه صور، انواع، و اشياى تازهاى حادث مىشوند و اوضاع فلكى هر لحظه در وضعيتى به سر مىبرند كه غير از وضعيت قبلى و بعدى است؛
ه.) تكافى و همعرضى نيز از مشخصههاى اين عالم است، يعنى اشياى درونى اين عالم اگرچه ممكن است به لحاظ كمالات وجودى داراى اختلاف سطح باشند، امّا بين آنها روابط علّى و معلولى حقيقى و ايجادى برقرار نيست و به اصطلاح در طول يكديگر واقع نيستند.
از ديدگاه سهروردى، اين خصيصهها بايد در الگو يا نظريهاى كه فلسفه و عقل براى عالم ملكوت پيشنهاد مىدهد ملحوظ باشد؛ وگرنه نمىتوان به نظريهاى واقعبينانه دست يافت.5
اگر عالم ملكوتْ علّت عالم مادّه، و عالم مادّه ظلّ عالم ملكوت است، پس نه تنها عالم ملكوت بايد از حيث وسعت، تكثّر، و پيچيدگى با عالم مادّه متناسب باشد، بلكه حيثيات مذكور را بايد به نحو اكمل و اشرف دارا باشد؛6 در حالى كه نظريه صدور ابنسينا، با همه ابتكاراتش، به عالم ملكوتى مىانجامد كه ده عقل دارد و هر عقل داراى سه حيثيت تعقّلى است: 1) تعقّل نفس خود؛ 2) تعقّل حيثيت امكانى خود؛ 3) تعقّل حيثيت وجوب بالغيرى خود. هر عقل با توجه به سه حيثيت مذكور، علّت عقل مادون خود و جرم فلكى و نفس فلكى مىگردد.7
سهروردى تصريح مىكند كه: در مكتب مشّاء بين عالم ملك و ملكوت، از حيث تكثّر، تنوّع و پيچيدگى، و همچنين از حيث ترتيبات و نسبتهاى بين موجودات، تناسب و سازگارى وجود ندارد؛ گويا در جهانبينى مشّايى، عالم مادّه عظيمتر و عجيبتر است (تا آنجا كه در حكمت مشّاء، اصول و قواعد مربوط به اين عالم از قواعد مربوط به عالم ملكوت بيشتر است.)8
نقد وحيانى نظريه سينوى صدور در مكتب اشراق
در مكتب اشراق، طرح ابنسينا براى صدور، از نقطهنظر دينى و وحيانى هم مورد نقد و بررسى قرار گرفت. از ديدگاه سهروردى و پيروان او، الگويى كه ابنسينا به لحاظ عقلانى براى عالم ملكوت طرّاحى كرده بود، نمىتوانست دادههاى وحى را تبيين و توجيه كند.
توضيح اينكه ابنسينا خود به يك تطبيق دست زد، تطبيقى كه بعدها دستمايه نقد اشراقيون شد. ابنسينا، از راه انطباق «عقل» با «فرشته»، الگوى خود از عالم عقول در فلسفه را بر عالم ملكوت در دين و شريعت منطبق نمود.9 او از اين رهگذر، جهانشناسى فلسفى خود را با فرشتهشناسى دينى پيوند زد. البته ابنسينا مبتكر اين پيوند نبود. شايد بتوان گفت كه اوّلين بار، فارابى اين پيوند را برقرار كرد10 و ابنسينا از او پيروى نمود. سهروردى بعد از بيان اينكه مشّاييانْ عالم ملكوت را سادهتر و عالم مادّه را پيچيدهتر تلقّى كردند، و حال آنكه عجايب و لطايف و مناسبات در عالم بالا بسيار بيشتر از اين عالم است، مىگويد كه اكثر اشارات انبيا و اساطين حكمت ناظر به همين مسئله است.11
شهرزورى (شارح حكمهالاشراق)، در شرح عبارت فوق، به يك حديث نبوى استناد مىكند و مىگويد كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهفرمودهاند: «براى هر چيزى، ملكى وجود دارد.»12 در حقيقت، اشراقيون بر اين باورند كه عالم ملكوت با اين تصويرى كه دين ارائه مىدهد، با آن الگوى ساده سينوى كه مقتضاى نظريه صدور اوست، سازگارى و تناسب ندارد.
طرح اشراقى نظريه صدور
سهروردى اعتقاد دارد كه كاستىها و نواقص موجود در نظريه سينوى صدور را شناسايى كرده است. از نظر او الگوى سينوى سادهتر از آن است كه بتواند چنين عالم پيچيدهاى را تبيين كند. امّا به هر روى، او شاكله اصلى نظريه صدور ابنسينا را مىپذيرد؛ به عبارت ديگر، نقطه مركزى اين نظريه براى شيخ اشراق قابل انكار نيست. از اينرو، با همه وجود خود، ضرورت نظريهپردازى نوينى را در نظريه صدور، حول هسته مركزى نظريه ابنسينا، احساس مىكند.
اين نظريهپردازى نوين تماما در پرتو پيوند بين نظريه صدور و علمالانوار انجام يافت؛ و تمام نوآورىهاى شيخ اشراق در اين زمينه از همين پيوند نشئت گرفت. در حقيقت، وى با معرفتشناسى اشراقى ـ فلسفى پيرامون نور و مناسبات نورى، ابواب جديدى را در قاعده الواحد به عنوان هسته مركزى نظريه صدور ابنسينا مىگشايد؛ و در نتيجه، به كشف ابعاد جديدى از عالم ملكوت نائل مىآيد.
شيخ اشراق در مراحل اوّليه طرح خود، با ابنسينا همگام است. در قاعده الواحد و محتواى فلسفى آن (و ساختار منطقى استدلالى كه جهت اثبات قاعده اقامه شده است)، بين رئيس مكتب مشّاء و شيخ مكتب اشراق، ناسازگارى وجود ندارد؛ گرچه به لحاظ مفاهيم و واژههايى كه مختار هريك از آنهاست، تفاوتهايى وجود دارد. طرح مشّايى نظريه صدور بر پايه مفاهيمى چون «علّت»، «معلول»، «عقل»، «تعقّل»، «امكان» و «وجوب» بنا مىشود؛ ولى سهروردى ساماندهى نظريه خود را با موادّى چون «نور»، «ظلمت»، «ضوء»، «ظل»، «فقر»، «غنا»، «اشراق»، «قهر»، «محبت»، «مشاهده»، «عشق» و «ابتهاج» آغاز مىكند و به انجام مىرساند.
ابنسينا در قاعده الواحد درصدد اثبات اين مسئله است كه از واحد حقيقى، از حيث واحد، جز امر واحد صادر نمىگردد. وى چنين استدلال مىكند كه مفهوم علّت از اين حيث كه شىء «الف» را ايجاب مىكند، با مفهوم علّت از حيثى كه شىء «ب» را اقتضا مىكند، كاملاً متفاوت است؛ از اينرو، علّت بايد داراى دو نوع اقتضا يا حيثيت باشد، و اين دو حيثيت، يا از مقوّمات علّت يا از لوازم است و يا يكى از آن دو از مقوّمات و ديگرى از لوازم مىباشد. هركدام از سه صورت مذكور را بپذيريم، به تكثّر در ذات علّت قائل شدهايم. بنابراين، علّت واحد از جهات و حيثيات متعدّد، مىتواند علّت امور متعدّد شود؛ وگرنه از علّت واحد بسيط جز واحد صادر نمىگردد.13
شيخ اشراق نيز قاعده الواحد را با همين محتوا و استدلال، امّا در قالب مفاهيم و واژههاى اشراقى چنين بيان مىكند:
جايز نيست كه از نورالانوار، نور و ظلمت، هر دو صادر شود؛ چون اقتضاى نور غير از اقتضاى ظلمت است و در اين صورت، بايد ذات او مركّب از دو چيز باشد كه يكى نور را ايجاب كند و ديگرى ظلمت را؛ در حالى كه چنين چيزى براى ذات نورالانوار محال است... . همينطور، از نورالانوار، دو نور نيز صادر نمىگردد؛ چون هر نور غير از نور ديگر و اقتضاى هريك غير از ديگرى است و باز بايد در ذات نورالانوار دو جهت متفاوت باشد و اين نيز محال است.14
امّا پيداست كه طرح اشراقى نظريه صدور، صرفا جايگزينى واژهها نيست؛ بلكه ابعاد شگرف و
نوينى دارد، تا آنجا كه عالم ملكوت را چهره ديگرى بخشيده و آن را از سادگى الگوى سينوى رهانيده است.
اين ابعاد نوين و در نتيجه ساختار جديد عالم ملكوت، در پرتو يك پيوند، شناسايى و كشف شد: پيوند بين نظريه صدور و علمالانوار.
خطّ سير شناسايى و كشف سهروردى را مىتوان اينگونه مرحلهبندى و ترسيم نمود:
مرحله اول: صدور طولى انوار
اين مرحله ساختار اصلى عالم ملكوت است؛ يعنى يك زنجيره طولى انوار، كه در رأس آن نورالانوار است كه در نورانيت ـ و در واقع در هستى خود ـ قائم به خود است. از اين نورالانوار، نور اوّل و از نور اوّل، نور دوم و از نور دوم و غيره نورهاى ديگر صادر مىگردد؛ چراكه اشراق، طبيعت نور است و صدور از همين اشراق، ناشى مىشود.
مرحله دوم: مشاهده، ابتهاج و اشراق
در دومين مرحله، اين نكته مورد توجه است كه بين نور اوّل و نورالانوار حجابى در كار نيست؛ زيرا از ديدگاه سهروردى، حجاب فقط ناشى از بعد و جسمانيت است.15
بنابراين، نور اوّلْ نورالانوار را مشاهده مىكند و از آنجا كه عشق او را دارد، مبتهج مىگردد. اين مشاهده توأم با عشق و ابتهاج، نور اوّل را قابل و مستعدّ دريافت نور و فيضى ديگر مىسازد و بالجمله اين شرايط و اين قابليت، مقتضى اشراقى از نورالانوار به نور اوّل است؛ از اينرو، نورى ديگر در نور اوّل حاصل مىشود. اين موضوع يكى از قواعد اكتشافى سهروردى در عالم انوار (ملكوت) است كه مىتوان از آن با عنوان «مشاهده و اشراق» نام برد. اين نور مجدّد، «نور عارض» و يا «نور سانح» ناميده مىشود.16
نور سانح و قاعده الواحد
در مكتب اشراق، از يكطرف، نور سانح دخالتى در ذات و حقيقت نوريه نور اوّل ندارد، بلكه عارض بر اوست؛17 از طرف ديگر، نور سانح با گسترهاى كه پيدا مىكند، بنياد عالم ملكوت را پى مىريزد و نقشى اساسى در ساختار عالم انوار ايفا مىكند. سهروردى به مدد همين نور سانح، به كشف و تبيين ابعاد و پيچيدگىهاى عالم ملكوت نائل آمده است كه راجع به آن بحث خواهيم نمود. امّا نكتهاى كه در اينجا قابل تأمّل به نظر مىرسد و شيخ اشراق هم بدان توجه دارد آن است كه شايد گمان رود، بين قاعده دريافت نور سانح و قاعده الواحد، تعارضى وجود دارد؛ چراكه در واقع از نورالانوار، در اين مرحله، دو نور بىواسطه صادر شده است: يكى ذات و حقيقت نور اوّل و ديگرى نور سانح كه از نورالانوار، در نور اوّل حاصل شده است و از آنجا كه اقتضاى نور اوّل غير از اقتضاى نور سانح مىباشد، مستلزم حدّاقل دو حيثيت در ذات نورالانوار است كه با بساطت تامّ و تمام نورالانوار منافات دارد. امّا صاحب حكمهالاشراق و همچنين شارح آن، با ردّ اين توهّم، توضيح مىدهند كه: نور اوّل به اقتضاى محض ذات نورالانوار صادر شده، و حال آنكه نور سانح از جهت مشاهده و عشق نور اوّل به نورالانوار و در نتيجه صلاحيت و قابليت او براى دريافت نور و فيض بيشتر صادر مىشود. بنابراين، اعطاى وجود و اشراق از دو جهت صورت گرفته است: يكى همان اقتضاى ذاتى نورالانوار است، و ديگرى به اقتضاى شرايط و قابليتى است كه در خارج از ذات حاصل شده است و به اين ترتيب تعارض و تنافى در كار نيست.18
گستره نور سانح در عالم ملكوت
امّا مرحله دوم، هنوز به انجام خود نرسيده است؛ چراكه بين نور دوم و نور اوّل نيز حجابى نيست و اينجا هم ماجراى مشاهده، عشق، ابتهاج، و در پايان، اشراقْ تكرار مىشود. و امّا بين نور دوم و نورالانوار نيز حجابى نيست و بنابراين همين ماجرا بين نور دوم و نورالانوار واقع مىشود. در حقيقت، نور دوم، دو بهره نورى يا دو فيض وجودى از نورالانوار دريافت مىكند: يكى به واسطه نور اوّل و ديگرى بلاواسطه.
كاملاً واضح است كه اين ماجراى عشق و عشّاقى كه از مشاهده آغاز مىشود و به اشراق مىانجامد، در سير نزول انوار، ابعاد گستردهتر و پيچيدهترى به خود مىگيرد؛ چراكه مثلاً در مافوق نور سوم كه از ذات نوريه نور دوم صادر شده است، اوّلاً سه نور قرار دارد: نورالانوار، نور اوّل، و نور دوم. ثانيا بين او و هيچيك از اين سه نور، حجابى نيست. ثالثا از هيچيك از اين سه نور، نسبت به نور سوم، مضايقهاى نيست؛ مگر آنكه مشاهده، عشق، ابتهاج و طلب در كار نباشد كه آن نيز در آن عالم اجتنابناپذير است، زيرا اوصافى چون «شاهد»، «عاشق»، «مبتهج» و «طالب» ذاتى هر نورى است كه مافوق او نورى ديگر باشد. از اينرو، نور دوم نسبت به نور سوم، هيچ مضايقهاى از بابت دو نور سانح دريافتى خود ندارد، و اين دو نور را انعكاس مىدهد و نور سوم آن را در حدّ وسع خود دريافت مىكند. و از طرف ديگر، همين نور سوم، از هريك از دو نور اوّل و نورالانوار نيز يك نور سانح دريافت مىكند. در واقع، نور سوم از انوار مافوق خود چهار بهره نورى دريافت مىكند كه از اين چهار بهره نورى، نسبت به نور مادون خود (نور چهارم)، هيچ مضايقهاى ندارد و به طور كلى، هر نورى تمام انوار سانح دريافتى خود را از نور مافوق به نور مادون اشراق مىكند و انعكاس مىدهد. بدين ترتيب، نور چهارم 16 نور، نور پنجم 32 نور، و نور ششم 64 نور سانح دريافت مىكند.19
نقش نور سانح در هستىشناسى اشراقى
قبل از اينكه وارد مراحل بعدى شويم و ابعاد پيچيدهتر دريافت نور سانح را بررسى كنيم، لازم است دو نكته بسيار اساسى و مرتبط با هم را در فلسفه اشراق بيان كنيم:
نكته اوّل: همانطور كه «نور» در فلسفه اشراق جايگزين «عقل» در فلسفه مشّاء شده است، «نور سانح» در فلسفه اشراق نيز جايگزين «تعقّل» در فلسفه مشّاء مىگردد. پيشتر گفتيم، در نگرش سينوى، هر عقلى داراى تعقّل نفس خود و تعقّل حيثيت امكانى و تعقّل حيثيت وجوب بالغير خود است، و با تعقّل هريك از اين سه حيثيت، به ترتيب منشأ صدور نفس فلكى، جرم فلكى و عقل بعد از خود مىگردد. در حقيقت، تعقّلهاى سهگانه هريك از عقول به منزله جهات و اقتضائات متعدّد و متكثّر هستند كه صدور كثرت را از هريك از اين عقول، با توجه به قاعده الواحد، تبيين فلسفى مىكنند. همين نقش را سهروردى در فلسفه خود، به نور سانح واگذار كرده است؛ يعنى هريك از انوار مجرّده، به تناسب انوار سانح دريافتى، اقتضائات متعدّد دارد و لذا منشأ انوار مجرّده قائم بالذّات در مرتبه مادون خود مىشود.
شهرزورى اين مسئله را به صورت قاعدهاى كلّى بيان مىكند. البته، او بين اشراقات و افاضات بر مجرّداتى كه عين حيات هستند، و اشراقات بر آنچه فاقد حيات هستند، تفكيك مىكند؛ و تنها، اشراقات بر انوار مجرّده را منشأ ايجاد و صدور مىداند.20
نكته دوم: با توجه به نكته اوّل، و با تأمّل بر روى آنچه در مرحله دوم مطرح شد، چگونگى پيدايش عقول يا انوار متكافى در عالم ملكوت تبيين مىشود. عقول متكافى عقولى هستند كه بين آنها رابطه علّى و معلولى نيست و در طول يكديگر قرار ندارند، بلكه در عرض هم بوده و معلول عقل ديگرى در وراى خود هستند. براى مثال، وقتى نور سومْ چهار هيئت نورى (نور سانح) از انوار مافوق خود دريافت مىكند، داراى چهار حيثيت يا اقتضاى نورى مىشود كه از حيث هريك از آنها، مبدأ ايجاد عقلى از عقول يا نور قاهرى از انوار قاهره مجرّده قائم بالذّات مىگردد؛ در اين صورت و در اين مرتبه، چهار عقل (يا چهار وجود ملكوتى) ايجاد شدهاند كه معلول يكديگر نيستند، و از اين جهت كه همگى معلول علّت واحدى هستند، در عرض هم و متكافى مىباشند.
مرحله سوم: تركيب انوار سانح با جهات
در اين مرحله، سهروردى نسبتهاى مختلف بين انوار را شناسايى كرده كه تركيب انوار سانحه، در هر نور مجرّد قائم بالذّات، با هريك از اين نسبتها، اقتضاى خاصّى را براى آن نور به منظور ايجاد موجود ملكوتى خاص در مادون خود ايجاب مىكند.
هر نور در سلسله انوارْ قاهر بر انوار مادون، و مقهور نور مافوق خود است؛ همچنين هر نورى نسبت به انوار مافوق داراى حيثيت فقرى، و نسبت به انوار مادون خود داراى حيثيت استغنايى مىباشد. حبّ نيز يكى ديگر از عواملى است كه در پىريزى عالم ملكوت، نقش اساسى دارد. انوار در سلسله طولى، نسبت به يكديگر حبّ دارند. امّا، حبِّ علّت به معلول با حبِّ معلول به علّت متفاوت است. حبِّ مافوق به مادون مستلزمعزّت، و حبِّ مادون به مافوق مستلزم ذلّت است.21
حال، سهروردى اين مناسبات و جهات را به عنوان بُعد ديگرى از قاعده الواحد، در نظريه صدور خود مىپروراند؛ به اين صورت كه اين نسبتها، در واقع حيثياتى است كه براى هريك از انوار حاصل مىشود و بنابراين هر نورى با توجه به اين حيثيات، اشراقات متعدّد و متنوّعى خواهد داشت. اگر اين مناسبات با انوار سانحه يا هيئات نورى تركيب شوند، اقتضائات هريك از انوار به صورت غيرقابل تصوّرى افزايش مىيابند. اينجاست كه هر نور در عالم ملكوت سهروردى، در ايجادهاى متكثّر و متنوّعْ كارايى زيادى دارد و هر نور به جهت اينكه جلوهاى از حيثيت فقرى يا قهرى يا حبّى نور مافوق خود است، داراى عملكرد خاص و نقش ويژهاى در عالم وجود مىشود.22
مرحله چهارم: مشاركتپذيرىهاى ملكوتى و ايجادهاى جديد
و امّا در جهانبينى اشراقى، تكثّر و تنوّع در عالم ملكوتْ بسى فراتر از مرحلهاى است كه پشتسر گذاشتيم؛ چراكه در اين مرحله، شيخ مكتب اشراق، شركتپذيرى انوار سانحه و جهات هر نور را در مجموعههاى متعدّد دوبهدو، سهبهسه، و... در اشكال مختلفْ شناسايى مىكند و به مدد اين شناسايى ابعاد وسيعتر و پيچيدهترى از عالم ملكوت را كه شهود كرده بود، تبيين مىكند.
در اين مرحله نيز سهروردى بُعد جديدى را در قاعده الواحد مىگشايد؛ زيرا هريك از اين مجموعههاى درون ـ نورى، اقتضاى خاصّى براى اين نور مجرّد قائم بالذّات ايجاب مىكند؛ در نتيجه، امكان ذاتى براى ايجاد يك موجود ملكوتىديگر به واسطه هريكازانوارمجرّدفراهممىشود.
سهروردى اين مجموعهسازىهاى درون ـ نورى را كه توسط شركتپذيرى و تركيبيابى انوار سانحه و جهات در هر نور انجام مىشود، به صورت قاعدهاى با عنوان «قاعده فى بيان جواز صدور البسيط من المركّب» تبيين كرده است.23
در اين مرحله، ابعاد پيچيدگى و گستردگى عالم ملكوتْ حيرتآور و غيرقابل احتساب است؛ براى مثال، نور پنجم در سلسله طوليه انوار 16 نور سانح دريافت مىكند. حال اگر اين 16 نور دريافتى را با حدّاقل چهار جهت فقر، غنا، قهر، و محبّت تركيب كنيم و تركيبهاى متعدّد دوبهدو، سهبهسه، و... را محاسبه كنيم، آنگاه مىتوان به ابعاد عظيم آنچه توسط نور پنجم از نورالانوار صادر مىشود نائل آمد.
مرحله پنجم: شاهكار سهروردى در نظريه صدور
در مرحله قبل، گستردگى و پيچيدگى عالم ملكوت حيرتآور بود، ولى در اين مرحله غيرقابل تصوّر است. در واقع، آنچه در مراحل پيش به بحث گذاشته شد، همه بر اين پايه استوار بود كه در عالم ملكوت، بين انوار، حجابى نيست و در نتيجه مشاهده، ابتهاج، و قابليت، اشراقات ثانوى از نور مافوق به مادون ارسال مىشود و هر نور به حسب انوار و فيوضات دريافتى و به حسب جهات و نسب نورى كه دارد و همچنين به حسب تركيب اين انوار و جهات با يكديگر، مبدأ تكثّر در عالم ملكوت مىگردد. امّا آنچه در اين مرحله قابل تأمّل به نظر مىرسد آن است كه اين مشاهده نه يكبار، بلكه علىالدوام صورت مىپذيرد؛ در نتيجه، اشراقات و فيوضات ارسالى يكبار براى هميشه نيست، بلكه تا زمانى كه در آن عالم بين انوار حجابى نباشد ادامه دارد. بايد توجه كرد كه اين فيوضات و اشراقات با نياز دائمىِ ممكنالوجودات در وجود خود به واجبالوجود كاملاً متفاوت است؛ چراكه در اين مرحله، بحث برسر انوار ثانويه است كه فرع بر اصل ذات و حقيقت نوريه انوار مىباشد.
در اين مرحله، هر نور قاهرى پيوسته در حال دريافت هيئات نورى جديدى از انوار مافوق خود است و بالتبع، دائما اقتضائات جديدى پيدا مىكند؛ در نتيجه، موجودات ملكوتى جديدى خلق مىگردند. بر اين اساس، هر نورى در عالم ملكوتْ صلاحيت اين را دارد كه آثار غيرمتناهى از او صادر گردد. اگر هر نور قاهرى از اين حيث كه در وراى آنْ نور اتمّ، اكمل، و اشرف ديگرى وجود دارد، متناهى باشد، از اين حيث كه آثار غيرقابل احتساب از او حاصل مىشود، نامتناهى است.24
تأثيرپذيرى ملّاصدرا از طرح اشراقى نظريه صدور
مراجعه به آثار صدرالمتألّهين به خوبى نشان مىدهد كه وى در تمامى پژوهشها و تحليلهاى فلسفى خود، علاوه بر نظر جمهور فلاسفه، از نظريههاى رقيب ديگر نيز بهره مىگيرد؛ به ويژه نظريههايى كه با عطف توجه به روشهاى ديگر، درصدد حلّ مسئله بودهاند.
مسئله چگونگى پيدايش كثير از واحد يكى از اين پژوهشهاست كه ملّاصدرا براى پاسخ به آن، مكاتب مختلف فلسفى، كلامى، عرفانى، و تفسيرى را با معيارهاى دقيق كندوكاو كرده و ميزان توانايى هريك از آنها را در پاسخگويى مورد مدّاقه قرار داده است. او همچنين هركدام از اين مكاتب را كه درست و پاسخگوى مسئله پژوهشى خويش دانسته با ديده قبول نگريسته و هركدام را كه ناتوان از حلِّ مسئله پژوهشى ارزيابى كرده از نظام و نظريه فلسفى خويش اخراج نموده است.
تأمّل در نظريه نهايى ملّاصدرا درباره نظام فيض، به خوبى آشكار مىسازد كه چهار عنصر اصلى طرح اشراقى اين نظريه در طرح صدرايى حضور به هم رساندهاند:
1) توجه به جهات و حيثيات عينى در پيدايش كثرت از سوى اشراقيون و ملّاصدرا
پيش از اين گفتيم كه در فلسفه اشراقى، برخلاف نظر فلسفه مشّايى، حيثياتِ اعتبارى نيستند كه سبب پيدايش كثرت در عالم هستى مىشوند؛ بلكه جهات خارجيه اشراقيه، قهريه، و حبّيه ميان انوارْ سبب پيدايش كثرت مىگردند.
بر اساس نظام اشراقى، ميان انوار از يكطرف محبّت و عشق و از طرف ديگر قهر و غلبه وجود دارد. براى نور سافل، امكان احاطه بر انوار عالى ـ كه رتبهشان بالاتر است ـ وجود ندارد و از طرفى، هر نور مجرّد عالى به خاطر شدّت نورانيتش نسبت به نور مجرّد سافلْ قهر و غلبه، و هر نور مجرّد سافل نسبت به عالى محبّت و عشق دارد؛ قهر عالى نسبت به سافل باعث نمىشود كه سافل عالى را مشاهده نكند، چون ميان انوار مختلف حجابى وجود ندارد. بدين جهت، هرچند نور سافل بر نور عالى احاطه ندارد، امّا مىتواند آن را مشاهده كند.25
حكيمان اشراقى بر اين باورند كه اوّلين نسبتى كه در عالم تحقّق مىيابد، نسبت بين نور اقرب و نورالانوار است كه از طرف نور اقرب نسبت به نورالانوار عشق و محبّت وجود دارد، ولى از طرف نورالانوار به خاطر شدّت نورانيتش و نامتناهى بودن قوّت اشراق عقلىاش قهر وجود دارد، و اين قهر باعث مىشود كه نور اقرب نتواند نسبت به نورالانوار احاطه پيدا كند، امّا اين قهر نورالانوار مانع نمىشود كه نور اقرب و انوار ديگر نتوانند به مشاهده نورالانوار بپردازند.26
انوار سافل از دو جهت، يكى اشراق و ديگرى مشاهده، از انوار عالى ـ بالاخص نورالانوار ـ كسب فيض مىكنند. اشراق در سير نزولى و مشاهده در سير صعودى انوار مطرح است؛ يعنى هر نور عالى اشعههاى انوارش بر نور سافل اشراق مىكند و باعث افزايش و شدّت نور سافل مىگردد. از طرفى، هر نور سافلْ به مشاهده انوار عالى به ويژه نورالانوار مىپردازد، و از طريق اين اشراق و مشاهدههاى مستمر ميان انوار كه امور خارجيه و واقعيه هستند نه امور اعتبارى، موجودات كثير در عالم هستى به وجود مىآيند.27
ملّاصدرا نيز بر اين باور است كه حيثيات اعتبارى در عقول نمىتوانند سبب كثرت عقول، افلاك، و ساير موجودات گردند. او در رساله أجوبهالمسائل النصيرية، بعد از تقرير نظريه خواجه نصير درباره پيدايش كثير از واحد، به نقد آن مىپردازد و چنين مىگويد:
آگاه باش كه هر حيثيت و اعتبارى منشأ صدور امرى در خارج نمىشود، بلكه لازم است كه مبدأ شىء عينى امرى باشد كه در خارج از يك نحو تحقّق و تأصل برخوردار باشد و اگر صرف اعتبارات مذكور در كلام فيلسوفان مشّايى سبب پيدايش موجودات در خارج مىشد، ديگر لازم نبود كه براى پيدايش موجودات جسمانى غير از عقل اوّل، وجود عقول ديگر ثابت گردد، بلكه مىتوان به اعتبار حيثيات مختلف در صادر اوّل از قبيل موجود، صادر، معقول، معلول، شىء، امر، ممكن عام، ممكن خاص، مفهوم، جوهر، مجرّد از مواد بودن و... پيدايش همه موجودات كثير عالم هستى را توجيه كرد. بر اين اساس، ديگر احتياج به عقل دوم و سوم... نبود؛ امّا مشاهده مىكنيم حكماى محقّق براى تبيين كثرت در جهان هستى، تنها به در نظر گرفتن اعتبارات مختلف در عقل اوّل متوسل نشدند، بلكه چارههاى ديگر انديشيدهاند.28
2) عدم پذيرش انحصار عقول به ده عقل از سوى ملّاصدرا و شيخ اشراق
در حكمت اشراقى، از حضرت حق به «نورالانوار» و از عقول به «انوار» تعبير مىشود. اشراقيون به صورت كلّى، انوار را در درجه اوّل، به دو قسم انوار قاهره و غيرقاهره تقسيم مىكنند و مراد آنها از انوار قاهره، انوارى هستند كه به طور كلّى مجرّد از مادّه هستند و هيچ ارتباطى با برازخ يا اجسام ندارند. اگر به اين تعريف اشراقيون با نظر مشّايى بنگريم، انوارقاهرهبرعقولتطبيقداده مىشود.29
در مكتب اشراقى، از عقل اوّل به نور اقرب تعبير مىشود. حكيمان اشراقى بر اين باورند كه نور اقرب اوّلين صادر از نورالانوار است و از اين نور اقربى كه عقل اوّل مىباشد، نور عقلى دوم و از دوم، سوم و... حاصل مىشود؛ بدين طريق، سلسله كثيرى از انوار عقليه تحقّق مىيابد و اين انوار مجرّده، بيش از ده، بيست، صد، دويست، هزار، و صدهزار هستند.30
ملّاصدرا در شرح الهداية الاثيرية درباره اين مسئله نيز به فلسفه اشراقى تمايل نشان داده و به سوى اين باور گرايش پيدا كرده كه: تعداد عقول بيشتر از دهتاست و اين قول مشهور مشّاييان درباره تعداد عقول بر مبناى تحقيق قابل دفاع نيست؛ او سپس ادلّهاى براى توجيه پيدايش چنين نظريهاى در ميان مشّاييان و شهرت اين نظريه در ميان آنها ذكر مىكند كه خود اين توجيهها بيانگر عدم اعتقاد وى به محدود بودن عقول، و عدم انحصار آنها به ده مىباشد. از نظر ملّاصدرا، دو امر سبب شده است كه اين قول به مشّاييان نسبت داده شود كه تعداد عقول ده است؛ آن دو امر عبارتاند از:
توجيه اوّل: مشّاييان تعداد عقول را با شمار افلاك تنظيم كرده، و چون افلاك را نُهتا مىدانسته، براى تطابق عقول با افلاك، قائل به ده عقل شدهاند كه نُه عقل سبب پيدايش نُه فلك، و عقل آخر سبب پيدايش عناصر مىشود.
توجيه دوم: براى گروه و جملهاى از افلاك، گروه و جملهاى از عقول است كه در ميان اين عقول يك عقل مقامش از بقيه بيشتر است، و همين سبب پيدايش آن افلاك مىشود. اگر چنين شهرت يافته است كه مشّاييان قائل به ده عقل هستند، اين شهرت به اعتبار عقولى است كه در ميان عقول بسيار، نقش سيادت و رهبرى دارند؛ همانطور كه فلك كلّى بر اجرام تحت سيطره خود احاطه دارد. البته، اين سخن بدان معنا نيست كه اين عقول فراوان، اتباع و جزئى از اين ده عقل سادات هستند.31
ملّاصدرا در كتاب الشواهد الربوبية، براى اثبات كثرت عقول (و بيان اين مطلب كه تعداد عقول از ده عقل بيشتر است)، به آيه «فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا» (فصلت: 12) استناد مىجويد و آن را چنين تفسير مىكند كه: هر متحرّكْ نياز به محرّك دارد. بدين جهت، تعداد محرّكها بايد به اندازه متحرّكها باشد. از طرفى، اين امر بيان شد كه حركات طبيعى به شوقها و ارادهها و شوقها به غايات عقلى منتهى مىشوند. بنابراين اگر ما متحرّكها و محرّكها را مستقيما به خدا يا به فيض اوّل نسبت دهيم، يعنى به ترتّب طولى ميان آنها قائل نباشيم، اين امر باعث مىشود كه در ذات خدا كثرت راه يابد؛ در صورتى كه ثابت شد كه ذات خداوند بسيط من جميعالجهات، و فيض از ناحيه ذاتش واحد است، امّا بالعرض واجد جهات نُهگانه مىباشد. از اين مقدّمات نتيجه گرفته مىشود كه تعداد جواهر مفارق (عقول) به تناسب تعداد متحرّكها و حركات كلّىكثير مىباشد.32
از طرفى، حكما در صناعت مجسطى ثابت كردهاند كه وجود اجرام سماوى بيش از پنجاه عدد است كه از لحاظ حركات دورى دائم، اندازه و جهت با يكديگر تفاوتهايى دارند و هر كره متحرّك داراى قوّه محرّكه شوقيه غيرمتناهى و محرّك ثابتى است كه رابطه بين آنها مثل رابطه معشوق و عاشق است. پس، هر كره داراى دو محرّك است: يك محرّك مفارق عقلانى و ديگرى محرّك مزاول نفسانى كه صورت جرم سماوى از اينها قوام مىگيرد. ميان اين محرّك عقلانى و نفسانى و مادّه در اجرام سماوى، رابطه تنگاتنگى وجود دارد؛ يعنى محرّك مفارق عقلانى (عقول) معشوق محرّك مزاول نفسانى است، و اين عشق سبب حركت محرّك نفسانى مىگردد و از طرفى همين محرّك مزاول نفسانى معشوق مادّه و بدين جهت محرّك مادّه است. ملّاصدرا مىافزايد كه عقول، از حيث مرتبه و منزلت، از همه موجودات به حق نزديكتر و عاشق او هستند. در واقع، عقول به عبوديت حق اشتغال دارند و عددشان به اندازه عدد كرات و عدد مدبّرهاى اين كرات است؛ پس جنود حضرت حق در نظام گيتى بسيار زياد هستند. او سپس به آيه «وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ» استناد مىكند.33
3) پذيرش عقول عرضى از سوى اشراقيون و ملّاصدرا
اشراقيون انوار قاهره را به انوار قاهره عاليه و انوار قاهره سفليه (ارباب اصنام) تقسيم مىكنند. مراد آنان از انوار قاهره عاليه، انوارى هستند كه ميان آنها ارتباط طولى وجود دارد و در نزول علّى بر يكديگر مترتّب هستند. از اين انوار، به خاطر شدّت نورانيت آنها و قوّت جوهرشان و كمى جهات ظلمانى و نزديكى آنها به وحدت حقيقى، هيچ جسمى صادر نمىشود.
امّا مراد اشراقيون از انوار قاهره سفليه انوارى هستند كه ميان آنها ارتباط طولى وجود ندارد و در نزول علّى بر يكديگر مترتّب نيستند. اين انوار همان عقول عرضى هستند كه خودشان به دو قسم تقسيم مىشوند:
1. گروهى از انوار قاهره سفليه، از جهت مشاهدات طبقه طوليه حاصل مىشوند؛ اين انوار سبب پيدايش عالم مثل مىگردند.
2. گروهى از انوار قاهره سفليه از جهت اشراقاتى كه از طبقه طولى حاصل مىشوند، صادر مىگردند. اين انوار سبب پيدايش عالم محسوسات مىگردند؛ زيرا بر اساس مبانى اشراقى، مشاهدات از اشراقات شريفتر هستند، و از طرفى، رتبه عالم مثال بالاتر از عالم محسوسات و اجسام است. بدين جهت، اشرف (مشاهدات) علّت اشرف (عالم مثال)، و اخس (اشراقات) علّت اخس (عالم محسوسات يا اجسام) مىگردد.34
ملّاصدرا درباره اين مسئله نيز نظريه اشراقيون را بر نظر فيلسوفان مشّايى ترجيح داده است. او در كتاب المبدأ و المعاد تأكيد مىكند كه: حكماى رواقى و فارسى بر اين باور بودهاند كه اختلاف نوعى انواع متكثّر، مثل اجسام عنصرى كه بين آنها رابطه تكافو وجود دارد، يا در فاعل است يا در جهات تأثّرش. و چون در عقل اخير (عقل فعّال) جهات و حيثيات به اندازهاى نيست كه براى پيدايش انواع متكثّر اين عالم كافى باشد، پس تعداد عقول بيش از دهتاست و چنين نيست كه تعداد عقول مثل نظريه فيلسوفان مشّايى با تعداد افلاك مساوى، و تنها عقل اخير سبب پيدايش عنصريات باشد؛ بلكه آن حكما بر اين باور بودهاند كه هر نوع از انواع جسمانى داراى عقلى است كه ربّ آن نوع و مدبّر آن مىباشند و به اشخاص آن نوع عنايت خاصّى دارد.
همچنين، به تعداد انواع جسمانى ـ اعم از آنكه فلكى باشد يا عنصرى، بسيط باشد يا مركّب ـ قواهر عقلى (عقول عرضى) وجود دارد؛ بلكه تعداد عقول از اين حدّ نيز بيشتر است، چون عقل تنها مدبّر انواع جسمانى نيست، و از طرفى، تحقّق يافتن اجسام مثل تحقّق يافتن عقول نيست، زيرا در عقل دوم جهات كافى براى پيدايش فلك دوم و كواكب مختلفالحقايق موجود در آن وجود ندارد، و از سويى ميان اجسام رابطه تكافو برقرار است و جسمى نسبت به جسم ديگر جنبه علّيت ندارد. بر اين اساس، علل اين اجسام بايد عقول متكافئه عرضيه باشند كه بعد از تحقّق عقول طوليه متحقّق مىشوند.35
ملّاصدرا در موضع ديگرى از كتاب المبدأ و المعاد تصريح مىكند كه: «ما نيز وجود مثل افلاطونى را اثبات و مبرهن كرديم كه هر نوع (در اين عالم) داراى يك فرد مجرّد عقلى در عالم ابداع است كه حقيقت اين نوع جسمانى را تشكيل مىدهد.»36 بيان اخير ملّاصدرا مؤيّد آن است كه او نيز مثل اشراقيون معتقد است كه علاوه بر عقول طولى، عقول عرضى نيز وجود دارد.
4) استفاده از قاعده امكان اشرف براى تبيين نظام فيض از سوى شيخ اشراق و ملّاصدرا
همانطور كه مىدانيم، بر اساس مبانى حكمت اشراقى و حكمت متعاليه، نظام فيض بر دو سلسله طولى و عرضى مبتنى است. در رأس سلسله طولى، حضرت حق است، و عقول در مرحله بعدى، اجسام و نفوس افلاك و در مرحله آخر عالم مادّه واقع مىشود. بر اساس هر دو مكتب، در ميان عقول، گذشته از آنكه ترتّب طولى وجود دارد، ما شاهد سلسله عرضى نيز هستيم؛ يعنى بر اساس مبانى مكتب اشراقى و حكمت متعاليه، علاوه بر تعداد عقول از حيث طولى، وجود عقول متكافئه عرضيه نيز مورد تأييد است. هر دو مكتب افزون بر كاركردهاى مختلف روششناختىِ قاعده امكان اشرف، براى اثبات وجود عقول طوليه و عرضيه و نفوس (كه جزء حلقههاى ميانى نظام فيض هستند)، از اين قاعده بهره جستهاند؛ به همين جهت، اين امر را مىتوان از موارد تأثّر ملّاصدرا از شيخ اشراق دانست.
شهرزورى و قطبالدين شيرازى هر دو در شرح حكمهالاشراق، تصريح كردهاند كه قاعده امكان اشرف، يكى از فروع قاعده الواحد لايصدر عنه الّا الواحد است.37 شيخ اشراق براى اين قاعده اهميت زايدالوصفى قائل است؛ به همين جهت، در رسالههاى متعدّد خويش، از اين قاعده بهره جسته و آن را مورد كندوكاو قرار داده است.
وى در رساله يزدان شناخت، بدون ذكر نام قاعده امكان اشرف، مىگويد: «وجود نفوس، دليل بر وجود عقول است.»38 اين امر مبيّن تأييد و استفاده او از اين قاعده به صورت ضمنى و غيرصريح مىباشد. او همچنين در رساله الواح عمادى و التلويحات، بعد از ذكر اين قاعده، سعى مىكند تا براى آن برهانى به دست دهد. او مىگويد كه چون ممكن اخس تحقّق يافته است، اگر ممكن اشرف پيش از او تحقّق نيافته باشد، اشكال به وجود مىآيد. او سپس به يك اشكال (وجود موجودى اعلى و اشرف از بارىتعالى) در الواح عمادى، و به اشكالى ديگر (صدور كثير از واحد) در التلويحات اشاره مىكند.39
شيخ اشراق قاعده امكان اشرف را در رساله پرتونامه نيز مطرح كرده است. شيوه بيان او در اين رساله براى برهانى كردن اين قاعده، از رسالههاى ديگر او كاملتر و رساتر است. او براى اثبات اين قاعده، ابتدا چند مقدّمه ذيل را ذكر مىكند:
مقدّمه اوّل: ما مىدانيم كه اعراض، اجسام، و نفوس ناطقه در عالم خارج تحقق دارند.
مقدّمه دوم: مىدانيم كه رتبه نفس (كه ذاتا مجرّد از مادّه است، امّا در ناحيه فعلْ به مادّه نياز دارد)، از اعراض و اجسام بالاتر است.
مقدّمه سوم: مىدانيم كه رتبه عقل (كه از ناحيه ذات و فعلْ مجرّد از مادّه است)، از رتبه اعراض، اجسام، و نفوس ناطقه بالاتر است.
حال، بر اساس قاعده امكان اشرف، مىگوييم: وقتى موجودات اخس تحقّق يافتهاند، بايد موجود اشرف از آنها نيز تحقّق يابد؛ در غير اينصورت، دو اشكال زير پيش مىآيد:
اشكال اول: اگر موجود اشرف قبل از موجودات اخس تحقّق نيابد، يك فرض آن است كه بايد با آنها در يك رتبه تحقّق يابد. و چون خداوند از جميع جهات واحد است، بر اساس قاعده الواحد، صدور بيش از يك موجود از او ممكن نيست.
اشكال دوم: اگر ممكن اشرف ـ كه امرى ممكنالوقوع است ـ از واجبالوجود صادر نشود، عدم صدور آن بايد مستند به علّتى باشد كه آن علّتْ اشرف و اعلى از واجبالوجود مىباشد و اين امر باطلى است، چون موجودى نيست كه از واجبالوجود شريفتر باشد.40
شيخ اشراق در كتاب حكمهالاشراق نيز مثل ساير كتب خويش تلاش كرده است تا اين قاعده را اثبات كند. اگر بيان وى را در اين كتاب مورد مدّاقه قرار دهيم، نكته مهمّى براى ما آشكار مىشود و آن اينكه او در اين كتاب، برخلاف ساير كتب و رسالههاى خويش، براى تبيين بحث امكان اشرف، از اصطلاحات حكمت اشراقى از قبيل نورالانوار، نور قاهر، نور اقرب، اخسّ ظلمانى، و علايقالظلمات استفاده كرده است؛ شايد به همين جهت، به رغم آنكه در كتاب المشارع و المطارحات اصل اين قاعده را به ارسطو نسبت مىدهد،41 اين قاعده را به مثابه قاعده اشراقى زير عنوان «من قاعدة امكان الاشرف على ما هو سنّة الاشراق» مطرح مىكند.42
شارحان كتاب حكمهالاشراق نيز همچون شيخ اشراق، درصدد اثبات اين قاعده برآمدهاند. قطبالدين شيرازى كه تقرير او رساتر از آن مىباشد، در شرح خويش، دو دليل براى اثبات اين قاعده ذكر كرده است:
دليل اوّل: اين دليل تاحدّى مبتنى بر كتاب حكمهالاشراق سهروردى است؛ با اين تقرير كه ممكن اشرف بايد قبل از ممكن اخس تحقّق يابد، در غير اينصورت چند فرض قابل طرح است:
فرض اوّل: از نورالانوار در مرتبه واحد و از جهت واحد، دو موجود (ممكن اشرف و ممكن اخس) صادر گردد. اين فرض باطل است، زيرابا قاعده الواحد سازگار نيست.
فرض دوم: ممكن اشرف، بعد از ممكن اخس و به واسطه آن، صادر گردد. اين فرض هم باطل است، زيرا لازم مىآيد كه معلول (ممكن اشرف)، اشرف از علّتش (ممكن اخس) باشد.
فرض سوم: صدور ممكن اشرف به صورت مطلق (يعنى قبل، همراه، و بعد از ممكن اخس) جايز نباشد. اين فرض هم نادرست است؛ زيرا از يكطرف مىدانيم ممكن اشرف امرى ممكنالوجود است، و از طرف ديگر، مىگوييم از فرض تحقّق آن امرى محال لازم مىآيد. در اينصورت، چنين موجودى كه صدور آن ممكن بوده و از واجبالوجود صادر نشده است، عدم صدورش بايد مستند به علّتى باشد كه آن علّتْ اشرف و اعلى از واجبالوجود است؛ حال آنكه هيچ چيزى نمىتواند اشرف از واجبالوجود باشد.43
دليل دوم: قطبالدين شيرازى مىگويد: ما دليل اوّل را بر مبناى نظم كتاب حكمهالاشراق تقرير كرديم، امّا دليل دوم را بر مبناى نظم طبيعى تقرير مىكنيم؛ او آنگاه دليل دوم را چنين تبيين مىكند:
اگر ممكن اخس تحقّق يابد، امّا ممكن اشرف قبل از آن جامه هستى به تن نپوشد، چند اشكال ممكن است مطرح شود: 1) خلاف فرض لازم آيد؛ 2) صدور كثير از واحد جايز باشد؛ 3) صدور اشرف از اخس جايز باشد؛ 4) بايد جهتى اشرف از آنچه در نورالانوار موجود است، تحقّق داشته باشد.
اگر موجود اوّل با واسطه موجود اشرف تحقّق يابد، اشكال اوّل لازم مىآيد و اگر موجود اخس بدون واسطه موجود اشرف تحقّق يابد، يعنى از نورالانوار هم موجود اشرف و هم موجود اخس بدون هيچگونه ترتّبى به وجود آيد، در اينصورت اشكال دوم پيش مىآيد كه با قاعده الواحد سازگار نيست و اگر موجود اشرف از موجود اخس صادر شود، اشكال سوم پيش مىآيد و اگر صدور موجود اشرف از موجود اخس و حقتعالى ـ هر دو ـ جايز نباشد، اشكال چهارم لازم مىآيد؛ زيرا در اين صورت، بايد موجودى باشد كه در آن جهتى اشرف از نورالانوار وجود داشته باشد و از آن جهت اشرف اين موجود ممكن اشرف صادر گردد. از آن جهت كه هر چهار حالت پيشگفته، خلاف عقل و نادرست است، پس صدور ممكن اخس قبل از صدور ممكن اشرف از حقتعالى امرى محال و ممتنع است.44
ملّاصدرا نيز مثل شيخ اشراق، در كتب و رسايل مختلف خويش، درباره قاعده امكان اشرف سخن گفته و براى اثبات وجود حلقههاى ميانى نظام فيض ـ به ويژه عالم عقول ـ از آن بهره جسته است.
او در كتاب المبدأ و المعاد، براى تقرير نظام فيض، از قاعده امكان اشرف استفاده مىكند و مىگويد كه صادر اوّلْ موجودى احدى الذات و الهويه است و آن عرض، مادّه، صورت، جسم، و نفس نيست؛ بلكه جوهرى است كه هم از حيث ذات و هم از حيث فعل، مفارق از مادّه است كه بعضى آن را عقل كل و بعضى عنصر اوّل ناميدهاند و آن اشرف ممكنات است كه بر اساس قاعده امكان اشرف بايد تحقّق داشته باشد.45 وى سپس از طريق طرح حيثيات سهگانه در عقل اوّل و ساير عقول، چگونگى پيدايش كثير از واحد را توجيه مىكند.
ملّاصدرا در الاسفارالاربعه ذيل بحث مثل افلاطونيه، براى اثبات آن، چند دليل ذكر مىكند. دليل سوم او در اين بحث، بر قاعده امكان اشرف مبتنى است. وى كه تصريح مىكند اين دليل را وامدار شيخ اشراق است، آن را چنين تقرير مىكند:
بر اساس قاعده امكان اشرف، اگر ممكن اخس در عالم هستى تحقّق يابد، ممكن اشرف بايد قبل از آن تحقّق يافته باشد. از طرفى، ما مشاهده مىكنيم كه در ميان موجودات عالم اجسامْ عجايب و غرايب زايدالوصفى وجود دارد كه عقل انسانى قدرت درك و فهم همه آنها را ندارد. اين امور فوقالعاده شگفتانگيز همان نسبتهاى متعدّد و گوناگونى است كه در ميان اين موجودات وجود دارد. حال اگر نسبتها و روابط ميان موجودات عالم اجسام تا اين حد شگفتانگيز است و در عالم واقع تحقّق دارد، بدون شك نسبتها و روابطى كه در عالم عقلى و نورى ميان ارباب انواع و مثل ـ كه به منزله اصل، مبدأ و علّت عالم اجسام هستند ـ وجود دارد، شگفتانگيزتر از عالم اجسام خواهد بود.46
از بيان ملّاصدرا پيداست كه شگفتىهاى عالم عقول (مثل نوريه)، بر اساس قاعده امكان اشرف قابل اثبات است. صدرالمتألّهين گرچه بر اين استدلال شيخ اشراق اشكالاتى وارد ساخته؛ ولى در مجموع، آن را در نهايت زيبايى و لطافت ارزيابى كرده است. همچنين در كتاب الشواهدالربوبية، ذيل بحث مُثُل افلاطونى، چند دليل براى اثبات آن ذكر مىكند كه دليل سوم بر قاعده امكان اشرف مبتنى است. او تصريح مىكند كه اين قاعده از ابتكارات ارسطوست. ضمن اينكه در كتب متعدّد شيخ اشراق نيز درباره اين قاعده بحث شده است.47 ملّاصدرا در آن كتاب، بعد از تقرير قاعده، اشكالى را مطرح مىكند و مىگويد: شيخ اشراق به جاى اينكه درباره ذوات عقول بحث كند، دليل را به سمت نسبتها و روابط ميان عقول سوق داد. او اضافه مىكند: حتى با عطف توجه به اشكال پيشگفته، اين دليل از دو دليل ديگر بهتر است.48
ملّاصدرا در جلد هفتم از كتاب الاسفارالاربعه، بيش از همه كتب و رسالههايش، درباره قاعده امكان اشرف سخن گفته، و در دو موضع از آن كتاب به اين قاعده پرداخته است. او ابتدا در بحث خير و شر، براى حلّ مشكل شرور، بحث نظاممندى عالم هستى را مطرح مىكند؛ همچنين در ذيل اين بحث به چگونگى پيدايش موجودات كثير از حضرت حق بر مبناى قاعده امكان اشرف اشاره مىكند و نتيجه مىگيرد كه قاعده امكان اشرف اقتضا مىكند كه خداوند ابتدا عقول طولى و عرضى، بعد نفوس افلاك، و سپس عالم مادّه و اجسام را خلق كند.49
در موضع ديگر، در ادامه بحث قاعده الواحد، ملّاصدرا بحث بسيار مفصّلى درباره قاعده امكان اشرف ارائه مىدهد و عنوان فصل ـ منتخب او ـ علاوه بر آنكه مبيّن اين قاعده است، بيانگر آن است كه اين قاعده از فروع و توابع قاعده الواحد است. او در اين فصل، ابتدا مفادّ قاعده را بيان مىكند؛ سپس، درباره اين قاعده، گزارش تاريخى اجمالى و در عين حال مفيدى ارائه مىدهد.50 وى در اين گزارش تاريخى، اشاره مىكند كه اصل قاعده اوّلين بار توسط ارسطو در دو كتاب اثولوجيا و السماء و العالم بيان شد. در ميان فيلسوفان مسلمان، ابنسينا در كتب و رسايل مختلف خويش از جمله الشفاء و التعليقات درباره اين قاعده بحث كرده است. بعد از او، در ميان فيلسوفان مسلمان، شيخ اشراق بيش از همه به اين قاعده توجه كرده است. شارحان او از جمله شهرزورى نيز درباره اين قاعده بحث كردهاند.
ملّاصدرا بعد از آن گزارش، دليلى براى اثبات اين قاعده ذكر مىكند كه با دليل او در كتب الشواهد الربوبية و جلد دوم الاسفارالاربعه متفاوت است. او در اين دليل، تاحدّى، عبارات شيخ اشراق را بازسازى كرد و تقريبا دليل را در قالبى ارائه داد كه قطبالدين شيرازى در شرح عبارات شيخ اشراق بيان كرده بود.
مضمون تقرير ملّاصدرا چنين است كه اگر از خداوند ممكن اخس صادر شد، ضرورى است قبل از آن ممكن اشرف صادر شده باشد؛ در غير اينصورت، چند فرض قابل طرح است: الف) معلول اشرف و اخس با هم از واجب صادر شوند؛ ب) ممكن اشرف بعد از ممكن اخس تحقّق يابد؛ ج) صدور اشرف به صورت مطلق (يعنى قبل، همراه، و بعد از ممكن اخس) جايز نباشد.
فرض (الف) نادرست است؛ زيرا بر اساس قاعده الواحد، از خداوند كه وحدتش از نوع وحدت حقّه حقيقيه است، جز واحد صادر نمىشود.
فرض (ب) نيز نادرست است؛ زيرا لازم مىآيد كه معلول (ممكن اشرف)، برتر از علّت (ممكن اخس) باشد؛ حال آنكه رتبه علّت برتر از معلول است.
فرض اخير نيز نادرست است؛ زيرا لازمه اين فرض آن است كه امر ممكن صدورش محال باشد، حال آنكه ممكنْ آن است كه از فرض وقوعش محال لازم نيايد. علاوه بر آن، اين عدم صدور بايد مستند به علّتى باشد كه آن علّتْ اشرف و اعلى از واجبالوجود است، امرى كه محال شمرده مىشود، زيرا واجبالوجود از حيث شدّت وجودى فوق مالايتناهى بمالايتناهى است.51
ملّاصدرا سپس در تعقيب بحث، شرايط و موارد جريان قاعده امكان اشرف را توضيح مىدهد و اشكالات مطرحشده درباره آن را پاسخ مىگويد.
نتيجهگيرى
سهروردى با پيوندى كه بين نظريه صدور و علمالانوار برقرار كرد، قاعده الواحد را با شبكهاى از قواعد حاكم بر نور مرتبط ساخت و در نتيجه، ابواب نوينى را در نظريه صدور گشود. بر اين اساس، او به تبيين تكثّر و تنوّعى از موجودات ملكوتى با شبكهاى وسيع و پيچيده از مناسبات بين آنها پرداخت. سهروردى در تقرير خود از نظريه فيض، طرحى را ارائه كرد كه در آن، شبكهاى بيكرانه از عقول و انوار ترسيم مىشود. اين شبكه خود تركيبى از زنجيرههاى طولى و عرضى از انوار است. به عبارت ديگر، ما در اين طرح با طبقاتى از انوار مواجه هستيم كه در طول هم واقع شدهاند؛ در هر طبقه انوار ملكوتى متعدّدى هستند كه رابطه طولى و ايجادى باهم ندارند، بلكه در عرض هم واقع شدهاند. سهروردى به مدد همين همعرضى و تكافو در عالم ملكوت است كه همعرضى و تكافو را در عالم مثل معلّقه، و به تبع آن در عالم برزخ، توجيه و تبيين مىكند. به مقتضاى طرح اشراقى نظريه صدور، نورالانوار علاوه بر ارتباط معالواسطه از طريق زنجيره علّى و معلولى، داراى ارتباط بلاواسطه با همه انوار مادون خود است. در اين طرح، افزون بر فروريزىِ انوار سانح از مافوق به مادون كه امرى مستمر و دائمى است، انوار قاهره نيز با دريافت هر اشراقى، نور قاهر قائم بالذّات ديگرى را ايجاد مىكنند. بنابراين همانطور كه انوار فائضه، لايزال، مضاعف مىشوند، انوار قاهره مجرّد قائم بالذّات هم از ازل تا ابد رو به تضايف و تكثّر هستند و اين رمز و راز انبساط دائمى، ازلى، و ابدى عالم ملكوت در فلسفه سهروردى است.
ملّاصدرا نيز كه از جهت عملى به نظريه كثرتگرايىِ روششناختى پايبند، و به شدّت از حصرگرايىِ روششناختى گريزان بوده است، در تدوين نظريه نهايى از نظام فيض، با عطف توجه به عقيده جمهور فلاسفه و عرفا و با استفاده از شيوه تفكّر نقّادانه به طرح اشراقى اين نظريه ابراز تمايل بيشترى نشان داد تا جايى كه عناصر اصلى و مهم اين طرح را در نظريه خويش داخل نموده است.
··· منابع
ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسى، تهران، الكتاب، 1403ق.
ـ ـــــ ، التعليقات، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1379.
ـ ـــــ ، النجات، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
ـ افلوطين، مجموعه آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1362.
ـ سهروردى، شهابالدين، حكمهالاشراق، ترجمه سيدجعفر سجادى، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 1 (التلويحات، المشارع و المطارحات)، مقدمه و تصحيح هانرى كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373.
ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 3 (پرتونامه، يزدان شناخت)، مقدّمه سيدحسين نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1372.
ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 2 (حكمهالاشراق)، مقدمه و تصحيح هانرى كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373.
ـ شهرزورى، شمسالدين محمد، شرح حكمهالاشراق، تصحيح حسين ضيائى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372.
ـ شيرازى، قطبالدين، شرح حكمهالاشراق، تهران، دانشگاه تهران، 1380.
ـ فارابى، ابونصر، سياسات مدنيه، ترجمه و حاشيه سيدجعفر سجادى، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1358.
ـ ـــــ ، مجموعه رسائل (عيونالمسائل)، حيدرآباد دكن، دائرهالمعارف عثمانيه، 1349.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمهالمتعاليه فى الاسفار العقليهالاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1990م.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبية، تعليقات ملّاهادى سبزوارى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1360.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحيح محمد ذبيحى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1381.
ـ ـــــ ، شرح الهدايهالاثيرية، بى جا، چاپ سنگى، بىتا.
ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفى (اجوبهالمسائل النصيريه)، تهران، حكمت، 1375.
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد كرج . msayyidmazhari@yahoo.com
دريافت: 19/6/89 ـ پذيرش: 28/7/89.
1ـ ابونصر فارابى، مجموعه رسائل عيونالمسائل، ص 6.
2ـ ابنسينا، التعليقات، ص 103.
3ـ افلوطين، مجموعه آثار، ترجمه محمّدحسن لطفى، ج 2، ص 131.
4ـ همان.
5ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 3 پرتونامه، مقدّمه سيدحسين نصر، ص 138، 155 و 184.
6ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، شرح حكمهالاشراق، تصحيح حسين ضيائى، ص 425ـ426.
7ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 1 تلويحات، مقدّمه و تصحيح هانرى كربن، ص 63ـ64.
8ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 391ـ393.
9ـ ابنسينا، نجات، ص 698.
10ـ ابونصر فارابى، سياسات مدنيه، ترجمه و حاشيه سيدجعفر سجادى، ص 72.
11ـ شهابالدين سهروردى، حكمهالاشراق، ترجمه سيدجعفر سجادى، ص 156.
12ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 393.
13ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسى، ج 2، ص 122.
14ـ شهابالدين سهروردى، حكمهالاشراق، ص 125.
15ـ همان.
16ـ همان، ص 118.
17ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 357.
18ـ همان.
19ـ شهابالدين سهروردى، حكمهالاشراق، ص 140.
20ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 364.
21ـ شهابالدين سهروردى، حكمهالاشراق، ص 147.
22ـ همان، ص 169.
23ـ همان، ص 165.
24ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 408.
25ـ قطبالدين شيرازى، شرح حكمهالاشراق، ص 327.
26ـ همان، ص 328.
27ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 2 حكمهالاشراق، ص 133.
28ـ ملّاصدرا، مجموعه رسائل فلسفى اجوبهالمسائل النصيريه، ص 15.
29ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 370.
30ـ همان، ص 362.
31ـ ملّاصدرا، شرح الهدايهالاثيريه، ص 369ـ370.
32ـ همو، الشواهدالربوبية، تعليقات ملّاهادى سبزوارى، ص 140.
33ـ همان، ص 141.
34ـ قطبالدين شيرازى، همان، ص 340.
35ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح محمّد ذبيحى، ص 191ـ192.
36ـ همان، ص 193.
37ـ شمسالدين محمّد شهرزورى، همان، ص 389؛ قطبالدين شيرازى، همان، ص 352.
38ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 3 يزدان شناخت، ص 417.
39ـ همو، ج 1 التلويحات، ص 51.
40ـ همو، ج 3 پرتونامه، ج3، ص 42و45.
41ـ همو، ج 1 المشارع و المطارحات، ص 53.
42ـ همو، ج 2 حكمهالاشراق، ص 58.
43ـ قطبالدين شيرازى، همان، ص 352.
44ـ همان، ص 353.
45ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 188.
46ـ همو، الحكمهالمتعالية فى الاسفارالقعلية الاربعة، ج 2، ص 58.
47ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 169.
48ـ همان، ص 170.
49ـ همو، الحكمهالمتعاليه، ج 7، ص 109.
50ـ همان، ص 254ـ258.
51ـ همان، ص 245.