تشكيك در «تشكيك وجود» حكمت صدرايى
ضمیمه | اندازه |
---|---|
1.pdf | 806.62 کیلو بایت |
سال هشتم، شماره اول، پاييز 1389، 11ـ24
حسين عشاقى*
چكيده
يكى از پايههاى حكمت متعاليه صدرايى مسئله «تشكيك وجود» است كه بنابر آن، «حقيقت وجود» حقيقتى يكگونه و واقعيتى يگانه مىباشد كه مراتب متفاوتى دارد؛ به گونهاى كه مابهالامتياز در آنها، عين مابهالاشتراك است. به نظر ما، اين ديدگاه گرچه نسبت به ديدگاه مشّاييان از امتيازاتى برخوردار است، امّا هم اصل مدّعا و هم ادلّه آن كاستىهاى فراوانى دارد كه پذيرش آن را ناممكن مىسازد. در مقاله حاضر، به شش مورد از كاستىهاى مربوط به اصل مدّعا پرداخته شده است.
كليدواژه ها: تشكيك وجود، حقيقت وجود، مابهالامتياز، مابهالاشتراك، تشكيك خاصى، حكمت متعاليه، مراتب وجود، شئون وجود، اصالت وجود.
حقيقت وجود و تشكيك خاصّى در آن
برخلاف فيلسوفان مشّايى كه وجودات را حقايق گوناگون مىدانستند، در ديدگاه فيلسوفان حكمت متعاليه صدرايى، وجوداتْ تنوّع و گوناگونى ندارند، بلكه «وجود» حقيقى، حقيقت واحدى است كه همه انحاى آن از يك سنخاند.1 همچنين، افزون بر وحدت سنخى، حقيقت يكگونه «وجود» داراى وحدت شخصى نيز هست؛2 يعنى در تمام پهنه هستى، بيش از يك واقعيت شخصى واحد تحقّق ندارد، ولى اين واحد شخصى ـ به صورت تفاضلى ـ مراتب و شئون متفاوت دارد3 كه مرتبه اعلاى آن همان وجود واجب بالذّات است و بقيه، مراتب و شئون تنزّليافته وجود حق در جلوهها و چهرههاى امكانى مىباشند.4 بنابراين، در ديدگاه فيلسوفان حكمت متعاليه صدرايى، «وجود» يك حقيقت يكگونه و يك واقعيت شخصى يگانه است كه در عين اين يكگونگى و يگانگى داراى مراتب متعدّد است، و به خاطر همين يكگونگى و يگانگى، مابهالامتياز اين مراتب عين مابهالاشتراك آنهاست. از اين نحوه تشكيك (كه وجود در عين وحدت، به حسب مراتبى كه مابهالامتيازشان عين مابهالاشتراك آنهاست، متكثّر است)، با عنوان تشكيك خاصّى ياد مىگردد.5 البته تشكيك به صورتهاى ديگرى نيز در برخى آرا و انظار فيلسوفان حكمت متعاليه ديده مىشود كه در مقالات ديگرى مورد بحث واقع خواهد شد.
نقدهاى وارد بر نظريه تشكيك در حقيقت وجود
ديدگاههاى فلاسفه حكمت متعاليه صدرايى در زمينه تشكيك خاصّى «حقيقت وجود»، مواجه با چالشها و اشكالاتى است كه التزام به درستى آنها را مشكل، بلكه ناممكن مىسازد. البته اين اشكالات از دو جهت وارد مىگردند: يكى بهحسب اصل دعوا با قطعنظر از ادلّه آن، و ديگر بهحسب ناتمام بودن ادلّه اين دعوا. ما در اين مقاله، فقط به جهت اوّل مىپردازيم و اشكالات وارد بر ادلّه را به فرصت ديگرى موكول مىكنيم.
اشكالات وارد بر اصل دعواى تشكيك خاصّى وجود
اشكال اوّل: عدم مسانخت مراتب نازله با مرتبه واجبالوجودى
اساسا تشكيك در «حقيقت وجود» محال است؛ زيرا اگر تشكيك در «حقيقت وجود» درست باشد، به خاطر تنزّلى كه مراتب تنزّليافته وجود نسبت به مرتبه واجبالوجودى دارند، بايد مرتبه واجبالوجودى از آن مراتب سلب گردد؛ يعنى بايد گفت: مراتب تنزّليافته وجود، به حسب مرتبه، همان مرتبه واجبالوجودى نيستند. از سويى، به خاطر اينكه ارتفاع نقيضين از هر موضوع مفروضى محال است، و در اينجا مرتبه واجبالوجودى بر ساير مراتب صادق نيست، بايد نقيض مرتبه واجبالوجودى بر اين مراتب صدق كند (وگرنه ارتفاع نقيضين لازم مىآيد). روشن است كه نقيض مرتبه واجبالوجودى حقيقتى عدمى و از سنخ عدم است، زيرا خود مرتبه واجبالوجودى از سنخ وجود است و نقيضين نمىتوانند هر دو از سنخ وجود باشند؛ پس بايد نقيض مرتبه واجبالوجودى از سنخ اَعدام باشد. بر اين اساس، مراتب تنزّليافته مفروض به خاطر اينكه مصداق حقيقى و بالذّات اين عدم هستند، بايد همه از سنخ عدم باشند و در اين صورت، ديگر تشكيك ناممكن خواهد شد؛ زيرا وقتى مراتب تنزّليافته همه از سنخ عدم بودند و مصداق حقيقى و بالذّات اين عدم گشتند، ديگر نمىتوان آنها را از مراتب تشكيكى وجود دانست؛ چون آنها از سنخ وجود نيستند، حال آنكه مراتب حقيقت تشكيكى بايد همه از يك سنخ باشند، ولى وجود و عدم از يك سنخ نيستند. پس اساسا تشكيك در «حقيقت وجود» باطل است و نمىتوان «حقيقت وجود» را به صورت تشكيكى، و با مراتب متعدّد، متكثّر دانست.
پاسخ به يك اشكال: چه بسا گفته شود كه نقيض مرتبه واجبالوجودى از سنخ عدم است، امّا عدم يك شىء مىتواند با وجود شىء ديگرى متّحدالمصداق باشد (چنانچه عدم سفيدى مىتواند با وجود سياهى متّحدالمصداق باشد)؛ بنابرين، از عدم بودن نقيض مرتبه واجبالوجودى نمىتوان نتيجه گرفت كه ساير مراتبْ از سنخ عدم هستند.
پاسخ اين است كه نقيض مرتبه واجبالوجودى هيچ بهرهاى از وجود ندارد، بلكه عدمِ صرف و نيستىِ ناب است؛ زيرا اگر نقيض مرتبه واجبالوجودى بهرهاى از وجود داشته باشد، اين نحوه وجود بايد معلول واجب باشد (چون همه موجودات در وجودشان به وجود واجب استناد دارند). بنابراين اگر نقيض بالذّات و حقيقى مرتبه واجبالوجودى نحوهاى از وجود باشد، بايد معلول واجب باشد، حال آنكه نقيض يك شىء نمىتواند معلول آن شىء باشد؛ زيرا نقيضين اجتماع وجودى ندارند، امّا معلول و علّت بايد اجتماع وجودى داشته باشند. بر اين اساس، نقيض مرتبه واجبالوجودى نحوهاى از وجود نيست، بلكه عدم صرف و نيستى ناب است، و عدم صرف نمىتواند با يك وجود، متّحدالمصداق باشد؛ وگرنه تناقض لازم مىآيد. بنابراين، هرچه مصداق اين عدم صرف باشد، بايد فاقد شيئيت وجودى و بىبهره از هستى باشد و چنين چيزى نمىتواند از سنخ وجود باشد تا تشكيك امكان وقوع داشته باشد.
به بيان ديگر، چون مرتبه واجبالوجودى واجبالوجود بالذّات است، نقيض اين مرتبه محال ذاتى و ممتنع بالذّات خواهد شد. توضيح آنكه اگر يكى از دو نقيضْ امكان وقوع داشته باشد، نقيض ديگر ضرورت وجود ندارد؛ زيرا اگر نقيض ديگر ضرورت وجود داشته باشد، لازم مىآيد با وقوع نقيض اوّل كه ممكنالوقوع است، نقيض ديگر هم كه ضرورت وجود دارد وقوع داشته باشد. بنابراين، نقيضين ـ در وقوع ـ با هم اجتماع خواهند داشت كه اين محال است؛ پس «اگر نقيض اوّل ممكنالوقوع باشد، نقيض دوم ضرورىالوجود نيست.» از اينرو، در اينجا كه نقيض دوم ـ يعنى واجبالوجود ـ ضرورىالوجود است، نقيض اوّل ممكنالوقوع نيست، بلكه ممتنع بالذّات است؛ پس نقيض مرتبه واجبالوجود، محال ذاتى و ممتنع بالذّات است. و طبق بيان فوق، همه مراتب تنزّليافته وجودْ مصداق نقيض مرتبه واجبالوجودند؛ پس همه اين مراتب، مصداق «ممتنعالوجود بالذّات» هستند و ممتنعالوجود بالذّات اصلاً وجود ندارد تا مرتبهاى از «حقيقت وجود» باشد. پس، تشكيك در وجود به خاطر عدم تسانخ مرتبه اعلى و ساير مراتبْ منتفى، بلكه محال است.
اشكال دوم: متناقض بودن يا مراتب وجود امكانى يا مرتبه وجود واجبى بر مبناى تشكيك
اگر «حقيقت وجود» يك حقيقت تشكيكى است كه مابهالامتياز در آن، عين مابهالاشتراك است، در اين صورت دو احتمال در مورد مابهالاشتراك قابل تصوّر است؛ زيرا مابهالاشتراك بين مراتب وجود، كه مقيّد به هيچ خصوصيت و قيدى نيست، بلكه لابشرط از هر خصوصيتى و قيدى است (وگرنه مابهالاشتراك نخواهد بود)، يا ضرورىالوجود است يا ضرورىالوجود نيست. اگر مابهالاشتراك، ضرورىالوجود باشد، لازمهاش اين است كه ضرورتش، بالذّات باشد نه بالغير؛ يعنى مابهالاشتراك بايد به خودى خود، بدون دخالت علّت، ضرورىالوجود باشد؛ زيرا فرض اين است كه مابهالاشتراك با اينكه مقيّد به هيچ خصوصيت و قيدى نيست، ضرورىالوجود است. بنابراين، او حتى اگر مقيّد به همراهى علّت هم نباشد، باز هم ضرورىالوجود است؛ پس ضرورت او بالذّات است نه درگرو علّت (چون اگر ضرورت وجودش در گرو علّت بود، ضرورتْ مقيّد به صورتى بود كه علّت همراهش باشد؛ ولى چنين نبود). پس، روشن شد، لازمه فرض اوّل اين است كه مابهالاشتراك بهخودى خود، بدون دخالت علّت، ضرورىالوجود باشد و اين، مستلزم وقوع تناقض در مراتب وجود امكانى است؛ زيرا وجود امكانى از يكسو بهخودى خود ضرورىالوجود نيست، بلكه ضرورت وجودش به واسطه علّت است، و از سوى ديگر، به خاطر اينكه حكم مابهالاشتراك بين مراتبْ در همه مراتب و از جمله در مرتبه وجود امكانى نيز سارى و جارى است، هر وجود امكانى بايد بهخودى خود و بدون دخالت علّتْ ضرورىالوجود باشد. از اينرو، وجود امكانى، هم بهخودى خود ضرورىالوجود است و هم بهخودى خود ضرورىالوجود نيست كه اين امر تناقض در مراتب وجود امكانى است. و اگر مابهالاشتراك بين مراتب وجود (كه مقيّد به هيچ خصوصيت و قيدى نيست) ضرورىالوجود نباشد، لازمهاش اين است كه عدم ضرورت وجودش، بالذّات باشد نه بالغير؛ يعنى مابهالاشتراك بايد بهخودى خود، بدون دخالت هر بيگانهاى، فاقد ضرورت وجود باشد؛ زيرا فرض اين است كه مابهالاشتراك با اينكه مقيّد به هيچ خصوصيت و قيدى نيست، فاقد ضرورت وجود است. پس، او حتى اگر مقيّد به عدم علّت هم نباشد، باز هم فاقد ضرورت وجود است و ضرورت وجود ندارد؛ بنابراين، فقدان ضرورت وجود در او، به خودى خود اوست، نه مستند به غير (چون اگر با دخالت غير بود، فقدان ضرورت وجود مىبايد مقيّد باشد به تحقّق شرطى مثل نبود علّت وجود؛ امّا چنين نيست). پس، روشن شد، لازمه فرض دوم اين است كه مابهالاشتراك بهخودى خود، بدون دخالت غير، فاقد ضرورت وجود باشد و ضرورت وجود نداشته باشد، و اين بدان معناست كه فقدان ضرورت، لازمه مابهالاشتراك است؛ زيرا وضع ذات مابهالاشتراك بدون تقيّد به هر خصوصيت و قيدى كافى است در اتّصاف به فقدان ضرورت. پس در هر حال، مابهالاشتراكْ متّصف به فقدان ضرورت است، و بود و نبود ديگر امور در فقدان ضرورتِ وجود او هيچ دخالتى ندارد، و اين امر خود مستلزم وقوع تناقض در مرتبه وجود واجب است؛ زيرا وجود واجب از يكسو بهخودى خود ضرورىالوجود است، و از سوى ديگر، به خاطر اينكه فقدان ضرورت وجودْ لازمه مابهالاشتراك است، و اين مابهالاشتراك عين مرتبه وجود واجب است، لازم مىآيد كه مرتبه وجود واجب، بهخودى خود، ضرورت وجود نداشته باشد. بنابراين، مرتبه وجود واجب، هم بايد ضرورت بالذّات داشته و هم بايد ضرورت بالذّات نداشته باشد كه اين امر تناقض در مرتبه وجود واجب است. پس، ديدگاه تشكيك خاصّى در وجود، مستلزم تناقض است؛ يا در مراتب وجود امكانى يا در مرتبه وجود واجب. از اينرو، ديدگاه يادشده باطل و ناپذيرفتنى است.
پاسخ به يك اشكال: ممكن است كه بر بيان فوق، اينگونه اشكال شود كه ما از دو فرض مذكور، فرض اوّل را قبول مىكنيم و مىپذيريم كه مابهالاشتراك، بهخودى خود و بدون دخالت علّت، ضرورىالوجود باشد؛ امّا اين را نمىپذيريم كه حكم ضرورىالوجود بودن مابهالاشتراك، در مرتبه وجود امكانى نيز سارى و جارى باشد، تا با ضرورىالوجود نبودن وجود امكانى، به تناقض منجر شود. علّت اينكه حكم مابهالاشتراك، به نحو حقيقى، به وجود امكانى سرايت نمىكند آن است كه موضوع حقيقى هر حكمْ ملاك آن حكم مىباشد. فرض بر اين است كه حكم ضرورت وجود، موضوعش مابهالاشتراك است (نه فرد اخصّ از او)؛ بنابراين اگر حكم مابهالاشتراك را به فرد اخص نسبت داديم، به لحاظ اينكه خصوصيت فردش دخالتى در ملاك حكم ندارد، اين نسبت مجازى و بالعرض خواهد شد، مثلاً اگر گفتيم «هر مثلث قائمالزاويه مجموع زوايايش 180 درجه است» اين نسبت مجازى و بالعرض خواهد بود؛ زيرا اين حكم، متعلّق به مثلث است و قائمالزاويه بودن مثلث، دخالتى در اين حكم ندارد (پس، در اين گزاره، حكمْ به موضوعى نسبت داده شده است كه حقيقتا موضوع حكم نيست.) از اينرو، حكمْ مجازى و بالعرض خواهد بود نه حقيقى. در بحث ما هم مسئله همينگونه است و ضرورت ذاتى داشتن وجود امكانى، حكمى مجازى و بالعرض است؛ چون موضوع حقيقى اين حكم، مابهالاشتراك است نه وجود امكانى. روشن است كه جمع ضرورت مجازى با عدم ضرورت حقيقى در وجود امكانى تناقضآور نيست.
پاسخ اين است كه طبق فرض ـ چون در تشكيك خاصّى مابهالامتياز عين مابهالاشتراك است ـ فرد اخص عينا همان ملاك مابهالاشتراك را واجد است. از اينرو، فرد اخص به همان ملاك، و به نحو حقيقى، محكوم به حكم مابهالاشتراك خواهد شد. اين نكته، به انضمام ضرورىالوجود نبودن وجود امكانى، به تناقض منجر مىشود. به بيان ديگر، اگر وجود امكانى مقيّد به هيچ قيد و شرطى نباشد، يا واجد ضرورت ذاتى است يا فاقد آن: امّا احتمال دوم باطل است، چون به خلف فرض و نفى تشكيك وجود منجر مىگردد؛ زيرا اگر وجود امكانى فاقد ضرورت ذاتى باشد، اين فقدان ضرورت ذاتى بايد از لوازم وجود امكانى باشد (چون طبق فرض، وضع وجود امكانى بدون نياز به تقيّد به هر بيگانهاى كافى است در اتّصاف به فقدان ضرورت ذاتى). داشتن چنين لازمهاى مستلزم آن است كه وجود امكانى از سنخ مابهالاشتراك بين مراتب نباشد؛ زيرا چنانچه ثابت شد، لازمه مابهالاشتراكْ ضرورت ذاتى، و لازمه وجود امكانى عدم ضرورت ذاتى است. و اختلاف در لازم، مستلزم اختلاف در ذات و حقيقت ملزوم است؛ زيرا اگر ملزومها حقيقت واحدى داشته و از يك سنخ باشند، ممكن نيست كه دو لازمه متناقض داشته باشند. پس اگر وجود امكانى ضرورت ذاتى نداشته باشد، نمىتواند از سنخ مابهالاشتراك باشد، و اين خلف فرض تشكيكى بودن وجود است. بنابراين، براى حفظ فرض، بايد وجود امكانى واجد ضرورت ذاتى باشد و اين نكته، به انضمام ضرورىالوجود نبودن وجود امكانى به تناقض منجر شود. پس، تناقضآميز بودن مرتبه وجود امكانى همچنان باقى است.
پاسخ به اشكالى ديگر: ممكن است گفته شود كه ما از دو فرض مذكور در بيان فوق، فرض دوم را قبول مىكنيم و مىپذيريم كه مابهالاشتراك، بهخودى خود و بدون دخالت علّت، ضرورىالوجود نباشد؛ امّا اين را نمىپذيريم كه ضرورىالوجود نبودن مابهالاشتراكْ مستلزم ضرورىالوجود نبودن وجود واجب باشد، تا با ضرورىالوجود بودن وجود او به تناقض منجر شود (چون ممكن است كه مابهالاشتراكْ محكوم به حكمى نباشد، امّا فرد اخصِّ او محكوم به آن حكم باشد؛ مثل اينكه حيوان به عنوان مابهالاشتراك بين انواع حيوانات محكوم به ضحك نيست، امّا انسان كه فرد اخصِّ اوست محكوم به ضحك مىباشد.)
پاسخ اين است كه وجود واجب، مركّب از دو حيثيت مابهالاشتراك و مابهالامتياز نيست؛ بلكه تمام حقيقت ذاتش را همان «وجود»، كه مابهالاشتراك بين همه وجودات است، تشكيل مىدهد. فرض بر اين است كه مابهالاشتراك، بهخودى خود و بدون دخالت علّت، ضرورىالوجود نيست؛ ولى از سوى ديگر، وجود واجب بهخودى خود و بدون دخالت علّتْ ضرورىالوجود است. پس يك وجود بدون هيچ حيثيت مكثّرهاى هم ضرورت ذاتى دارد و هم ضرورت ذاتى ندارد كه اين امر آشكارا تناقض است؛ ولى مسئله در مثال حيوان و انسان اينگونه نيست، چون در انسان ـ گذشته از حيوانيت ـ فصل مميّزهاى مثل ناطقيت نيز به مابهالاشتراك افزوده مىگردد كه اين خود مىتواند منشأ اختلاف موضوع و حكم گردد و رفع تناقض كند.
اشكال سوم: ملازمت تشكيك وجود با تعدّد واجبالوجود
مابهالاشتراك بين مراتب وجودى، از سه احتمال بيرون نيست. اين مابهالاشتراك يا بهخودى خود ضرورت وجود دارد يا نه؛ اگر بهخودى خود ضرورت وجود ندارد، يا بهخودى خود ضرورت عدم دارد يا نه؛ در صورت اوّل، مابهالاشتراكْ واجبالوجود بالذّات، در صورت دوم، مابهالاشتراكْ ممتنعالوجود بالذّات، و در صورت سوم، مابهالاشتراكْ ممكنالوجود بالذّات است.
از سه احتمال فوق، صورت دوم محال و باطل است؛ زيرا اگر مابهالاشتراك بين مراتب وجودى ممتنعالوجود بالذّات باشد، لازم مىآيد كه همه مراتب وجودى ممتنعالوجود بالذّات باشند كه اين امر مستلزم آن است كه هيچ وجودى حتى وجود واجب موجود نباشد. پس، اين احتمال آشكارا باطل است. صورت سوم نيز محال و باطل است؛ زيرا اگر مابهالاشتراك ممكنالوجود بالذّات باشد، لازم مىآيد كه واجبالوجود بالذّات نيز ممكنالوجود بالذّات باشد؛ چون وجود واجب، مركّب از دو حيثيت مابهالاشتراك و مابهالامتياز نيست، بلكه تمام حقيقت ذاتش را همان مابهالاشتراك بين همه وجودات تشكيل مىدهد كه همان «وجود» است. و فرض بر آن است كه اين مابهالاشتراك، ممكنالوجود بالذّات است؛ بنابراين، واجبالوجود بالذّات بايد ممكنالوجود بالذّات باشد كه اين امر خلف و محال است. با باطل بودن احتمال دوم و سوم، چارهاى نداريم جز اينكه بپذيريم در صورت تحقّق تشكيك خاصّى در حقيقت وجود، مابهالاشتراك بين همه وجودات، واجبالوجود بالذّات است. در اينجا، دو احتمال متصوّر است: يا در هريك از مراتب متعدّد وجودى، اين مابهالاشتراك عين مابهالامتياز است يا عين مابهالامتياز نيست. اگر مابهالاشتراك عين مابهالامتياز نباشد، تشكيك خاصّى وجود ـ كه بر اساس آن، مابهالاشتراك بايد عين مابهالامتياز باشد ـ محقّق نگشته است و حقيقت وجود يك حقيقت تشكيكى نيست كه اين امر خلف فرض است. امّا اگر در هريك از مراتب متعدّد وجودى، مابهالاشتراكْ عين مابهالامتياز باشد، مشكل تعدّد واجبالوجود لازم مىآيد؛ زيرا مابهالاشتراك بين مراتب كه طبق فرض واجبالوجود بالذّات است، به خاطر عينيتش با هريك از اين مابهالامتيازهاى متعدّد، بر آنها صادق است. پس بر هريك از آن مابهالامتيازهاى متعدّد، عنوان «واجبالوجود بالذّات» نيز صادق خواهد شد؛ بنابراين، به ازاى هريك از اين مابهالامتيازهاى متعدّد، واجبالوجودى متحقّق مىگردد. بر اين اساس، لازمه تشكيك خاصّى وجود، تعدّد و كثرت واجبالوجود بالذّات است كه لازمهاى ناپذيرفتنى و باطل مىباشد؛ پس تشكيك خاصّى وجود نيز ناپذيرفتنى و باطل است.
اشكال چهارم: ناهمگونى مابهالاشتراك و مابهالامتياز در مراتب وجودات امكانى
چنانكه در اشكال سوم روشن شد، مابهالاشتراك بين مراتب وجود بايد واجبالوجود بالذّات باشد؛ امّا اين احتمال در مورد مابهالامتياز مراتب وجود امكانى صادق نيست. توضيح آنكه مابهالامتياز مراتب امكانى يا بهخودى خود، ضرورت وجود دارد يا نه؛ اگر بهخودى خود ضرورت وجود ندارد، يا بهخودى خود ضرورت عدم دارد يا نه؛ در صورت اوّل، مابهالامتياز واجبالوجود بالذّات، در صورت دوم، مابهالامتياز ممتنعالوجود بالذّات، و در صورت سوم، مابهالامتياز ممكنالوجود بالذّات است.
از سه صورت فوق، احتمال اوّل محال و باطل است؛ زيرا مابهالامتياز مراتب وجودات امكانى، به تعدّد مراتب امكانى، متعدّد است. بر اين اساس، اگر مابهالامتياز وجود امكانى واجبالوجود بالذّات باشد، لازمهاش تعدّد واجبالوجود است كه بر اساس براهين توحيد ذاتى واجب، باطل و ناپذيرفتنى است. با بطلان احتمال اوّل، يا احتمال دوم بايد درست باشد يا احتمال سوم؛ يعنى مابهالامتياز مراتب وجودات امكانى يا بايد ممتنعالوجود بالذّات باشد يا ممكنالوجود بالذّات. در هر صورت، چنين مابهالامتيازى نمىتواند عين مابهالاشتراك باشد كه واجبالوجود بالذّات است. توضيح آنكه در صورت عينيت مابهالاشتراك و مابهالامتياز، حدّاقل بايد بين آن دو مسانخت و همگونى برقرار باشد؛ امّا با اختلاف لوازم آن دو، مسانخت و همگونى آنها منتفى است. در حقيقت، بين وجوب ذاتى و هريك از امتناع ذاتى و امكان ذاتى، تقابل و ناسازگارى كامل برقرار است و تقابل و ناسازگارى لوازم، ملازم با ناهمگونى و عدم مسانخت ملزومات مىباشد؛ زيرا اگر آن دو متسانخ و همگونه بودند، لوازمشان متقابل نبود. بنابراين، بين مابهالاشتراك و مابهالامتياز، در مراتب وجود امكانى مسانخت و همگونى برقرار نيست تا بتوان تشكيك خاصّى وجود را پذيرفت كه مابهالامتياز بايد مسانخ مابهالاشتراك و عين او باشد.
اشكال پنجم: ناهمگونى هر مرتبه با ساير مراتب
در تشكيك خاصّى وجود، همه مراتب وجود بايد متسانخ و همگونه باشند؛ زيرا در تشكيك، فرض بر اين است كه يك حقيقت است كه شديد و ضعيف يا كامل و ناقص مىگردد. بنابراين، ذاتياتى كه حقيقت يك مرتبه را تشكيل مىدهند بايد عينا همان ذاتيات و مقوّماتى باشند كه حقيقت مراتب ديگر را تشكيل مىدهند؛ امّا تحقّق چنين شرط لازمى در تشكيك خاصّى وجود، امكانپذير نيست؛ زيرا اگر هر مرتبه نسبت به مثلاً مرتبه عالىتر هيچ فرقى نداشته باشد، عالى بودن مرتبه عالى و نازل بودن مرتبه نازل، ترجّح بدون مرجّح خواهد بود كه امرى باطل و ناپذيرفتنى است. بنابراين، داشتن خصوصيتى كه رتبه تشكيكى هر مرتبه را معيّن و آن را از مراتب ديگر متمايز كند، يك امر ضرورى و لازمه حتمى آن مرتبه تشكيكى است.
از سويى خاصّه لازم هر حقيقتْ به يكى از دو صورت ذيل تحقّق مىيابد: خاصّه لازم يا ذاتى آن حقيقت، يا مستند به ذاتى آن حقيقت مىباشد؛ زيرا لازمه هر شىء يا درون آن، يا عرضى بيرونى آن است؛ اگر درون آن شىء است، در اين صورت، آن لازمه بايد ذاتى آن شىء باشد و اگر عرضى بيرونى آن شىء است، اين عرضى بايد معلّل به علّتى باشد. در مورد علّت اين عرضى، كه طبق فرض لازمه معروض شمرده مىشود، دو احتمال متصوّر است: يا علّت در درون معروض قرار دارد يا بيرون از آن. البته، احتمال دوم باطل است؛ زيرا اگر علّت تحقّق آن عرضىِ لازمْ امرى بيرون از آن معروض باشد، تحقّق آن معروض در تحقّق لازمهاش كافى نيست؛ بلكه افزون بر آن، بايد علّت بيرونى هم تحقّق داشته باشد و اين بدان معناست كه لازمه آن معروض، لازمه آن معروض نيست (يعنى خلف فرضْ لازم مىآيد.) بنابراين، علّتِ عرضى لازم، بايد ذاتى درونى باشد؛ پس لازمه يك معروض، يا خود، ذاتى آن معروض است يا اگر عرضى است، مستند به ذاتى درونى آن معروض است. امّا در صورت دوم، بايد توجه داشت كه اين ذاتى درونى، مخصوص به آن مرتبه معيّن باشد؛ زيرا ذاتى مشترك بين مراتبْ سبب تحقّق لازمه مخصوص به آن مرتبه نيست، وگرنه ترجّح بدون مرجّح لازم مىآيد (چون عينا همين سبب در مراتب ديگر نيز محقّق است و سببيتش در اين مرتبه و عدم سببيتش در مراتب ديگر بدون مرجّح است.) بنابراين، آن ذاتى درونى كه سبب يك عرضى لازم و مخصوص به آن مرتبه خاص شده است بايد يك ذاتى مخصوص به آن مرتبه باشد.
تا اينجا ثابت گرديد كه هر مرتبه از سويى بايد خصوصيت معيّنى داشته باشد كه لازمه آن مرتبه است و از سويى اين خاصّه لازم يا بايد ذاتى آن مرتبه، يا بايد مستند به ذاتىِ معيّنى باشد كه مخصوص به آن مرتبه است. در هر صورت، ثابت گرديد كه در هر مرتبه، بايد يك ذاتى مخصوص به آن مرتبه محقّق باشد تا رتبه تشكيكى آن مرتبه را معيّن و آن مرتبه را از ساير مراتب متمايز كند. و اين امر مستلزم آن است كه هر مرتبه مشتمل بر يك ذاتى مخصوص به خود باشد كه ديگر مراتب فاقد آن باشند كه اين، خود، موجب عدم مسانخت و ناهمگونگى آن مرتبه با ساير مراتب مىگردد. بنابراين، همگونگى مراتب ـ كه شرط لازم در تحقّق يك حقيقت تشكيكى است ـ هيچگاه تحقّق نمىپذيرد؛ چون هر مرتبه مفروض، مشتمل بر يك ذاتى درونى است كه در ديگر مراتب نيست. پس، تشكيك خاصّى وجود، ناشدنى و ناممكن است.
اشكال ششم: ناسازگارى تنزّل حقيقت وجود با اصالت آن وجود متنزّل
از اشكالات ديگرى كه مىتوان بر ديدگاه تشكيك وجود وارد كرد، آن است كه اين ديدگاه با اصالت وجود ناسازگار است؛ زيرا اگر حقيقت وجود از مرتبه واجبالوجودى تنزّل نكند، مراتب متفاوتى براى وجود شكل نگرفته است (و اين خلف مىباشد) و اگر از مرتبه واجبالوجودى به حقايق امكانى تنزّل كند، در اين صورت، در مورد اين حقايق امكانى دو احتمال متصوّر است: يا حقايق وجودى و از سنخ وجود مىباشند يا نه؛ اگر حقايق وجودى و از سنخ وجود نباشند، بين وجود واجب و حقايق امكانى، مسانخت و همگونگى برقرار نخواهد بود تا تشكيكى بودن وجود شكل بگيرد (چون در تشكيك، همه مراتب بايد همگونه باشند.) و اگر حقايق وجودى و از سنخ وجودند، آن وجودات امكانى، به خاطر اصالت وجود بايد موجود بالذّات باشند؛ امّا اصالت وجود امكانى با امكانى بودن حقايق آنها سازگار نيست و مستلزم تناقض و خلف در امكانى بودن وجود ممكن مىشود. اين نكته را صدرالمتألّهين آشكارا بيان كرده و گفته است: «فإنّ الممكن إذا كان فى ذاته مصداقا لصدق الموجودية عليه لكان الوجود ذاتيا له فلم يكن ممكنا بل واجبا.»6
توضيح اينكه اصالت وجود به معناى موجود بالذّات بودن وجود است؛ يعنى حمل «موجود» بر وجود نيازمند به هيچ واسطه در عروض و حيثيت تقييدى نيست، بلكه وضع ذات وجودْ در حمل «موجود» بر آن كافى است. بر اين اساس، اصالت وجود امكانى به معناى موجود بالذّات بودن وجود امكانى است؛ يعنى حمل «موجود» بر وجود امكانى نيازمند به هيچ واسطه در عروض و حيثيت تقييدى نيست، بلكه وضع ذات وجود امكانى در حمل «موجود» بر آن كافى است. و اين امر به معناى آن است كه موجوديت، عين ذات وجود امكانى است؛ از سويى ثبوت ذات هر شىء براى خودش وابسته به غير نيست و به جعل جاعل و تأثير علّت نياز ندارد، چون ثبوت هر شىء براى خودش ضرورى و واجب است نه ممكن و لذا سلب هر شىء از خودش امتناع ذاتى دارد، و ضرورت، مناط بىنيازى از علّت است. بنابراين، اگر وجود امكانى اصيل و موجود بالذّات باشد، در ثبوت موجوديت براى وجود امكانى نيازى به علّت و جعل او نيست؛ چون موجوديت وجود امكانى، عين ذات اوست. و اين ملازم با آن است كه وجود امكانى، امكانى نباشد؛ چون موجود بودن وجود امكانى وابسته به علّت و جعل اوست. پس لازمه موجود بالذّات بودن وجود امكانى اين است كه در موجوديت وابسته به علّت نباشد؛7 امّا لازمه امكانى بودن آن، اين است كه در موجوديت وابسته به علّت باشد كه اين امر تناقض و ناممكن است. بنابراين اگر حقيقت وجود از مرتبه واجبالوجودى به حقايق امكانى تنزّل كند، آن امر تنزّليافته ممكن نيست وجود باشد (وگرنه گرفتار تناقض مذكور مىشويم) پس وجود ضعيف يا وجود ناقص نداريم و اين به معناى نفى تشكيك خاصّى وجود است؛ چون ممكن نيست كه مراتب متفاضلى براى حقيقت وجود شكل بگيرد.
نتيجهگيرى
ديدگاههاى فلاسفه حكمت متعاليه صدرايى در زمينه تشكيك خاصى «حقيقت وجود» مواجه با چالشها و اشكالاتى است كه التزام به درستى آنها را مشكل، بلكه ناممكن مىسازد.
··· منابع
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، قم، مكتبة المصطفوى، 1368.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبية، مع التعليقات ملّاهادى سبزوارى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1360.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1354
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومة، تهران، ناب، 1369.
* استاديار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى. oshshaq@yahoo.com
دريافت: 11/3/1389 ـ پذيرش: 13/5/1389.
1ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 1، ص 120 و 255؛ ج 7، ص 263؛ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومة، ج 4، ص 132.
2ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 2، ص 300.
3ـ همان، ج 1، ص 71؛ همو، الشواهدالربوبية، تعليقات ملّاهادى سبزوارى، ص 394.
4ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 47؛ ج 2، ص 300 و 339؛ همو، الشواهدالربوبية، ص 50.
5ـ ر.ك. ملّاهادى سبزوارى، همان، ج 1، ص 127.
6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 75.
7ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 12.
- حسين عشاقي
- مراتب وجود
- مابهالامتياز
- مابهالاشتراك
- شئون وجود
- حكمت متعاليه
- حقيقت وجود
- تشكيك وجود
- تشكيك خاصى
- اصالت وجود.