معرفت فلسفی، سال بیست و یکم، شماره چهارم، پیاپی 84، تابستان 1403، صفحات 7-20

    بررسی مبنای حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت موجوده در تفسیر عینیت وجود و ماهیت از اصالت وجود صدرایی

    نویسندگان:
    ✍️ مختارعلی رضائی / استادیار گروه فلسفه مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / marezaei1382@gmail.com
    doi 10.22034/marefatfalsafi.2024.2021696
    چکیده: 
    اصالت وجود پایة حکمت متعالیه است. در برداشت از آن بین صدراییان اختلاف است. یکی از منشأ‌های مهم اختلاف، برداشت‌های مهم از «ماهیت» است. بعضی ماهیت را حد وجود دانسته‌اند. بعضی تصور و خیال الوجود و بعضی عین و متن وجود شمرده‌‌اند. این نوشتار به بررسی برداشت عینیت از ماهیت پرداخته، با عنوان «تفسیر عینیت» از آن یاد کرده و با روشی تحلیلی ـ توصیفی، با هدف تبیین اصالت وجود صدرایی، یکی از مبانی تفسیر عینیت از اصالت وجود صدرایی را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده‌ است که در تفسیر عینیت، وجود با ماهیت مقایسه شده و یکی از مبانی‌ که توانسته است اجازة چنین مقایسة نادرستی را صادر نماید، حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت است که به علت خلط بین عالم تحلیل و عالم خارج و نیز به علت لزوم واجب بالذات بودن تمام ممکنات، نمی‌توان آن را پذیرفت.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Examining the Basis of Analytical-Causative Aspect of Existence for the Existing Quiddity in the Interpretation of Identity of existence and Quiddity in Sadraian Primacy of Existence
    Abstract: 
    The primacy of existence (Asalat al-Wujud) is the foundation of Sadraian transcendent philosophy. Among Sadraian scholars, there are differing interpretations of this concept. One significant source of disagreement lies in their diverse understandings of "quiddity" (Mahiyyah). Some consider quiddity to be the limit of existence, others regard it as an imaginary conceptualization of existence, and yet others see it as the very reality of existence. This article studies the interpretation of existence-quiddity identity and refers to it as the "interpretation of identity." Using an analytical-descriptive method, it seeks to explain the Sadraian doctrine of the primacy of existence by analyzing one of the foundational principles underlying the interpretation of identity in Sadraian philosophy. The study concludes that in this interpretation, existence is compared to quiddity. One of the premises giving rise to such an erroneous comparison is the assumption that existence is the analytical-causative aspect for quiddity. However, this premise is rejected due to a mistake of the realm of analysis with that of external reality, it also regards all contingent beings as necessary being inherently self-sufficient, which is logically untenable.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    مسئلة «اصـالت وجود و اعتباريت ماهيت» يكي از مهم‌ترين مباحث فـلـسـفة اسلامي و زيربناي بسياري از مسائل حکمت متعاليه (صدرالمتألهين، 1363الف، ص4) و مرز بين فيلسوفان اسلامي و غرب است (مطهري، بي‌تا، ص241). گرچه مي‌توان ريشه‌هاي اين بحث را از يک‌سو در آثار فيلسوفاني همچون فارابي، ابن‌سينا، بهمنيار و ميرداماد و از سوي ديگر نوشته‌هاي شيخ اشراق و ساير پيروان مكتب اشراق يافت، اما طرح اين مسئله به‌مثابة يكي از پايه‌ها و مباني فلسفة اسلامي، از ابتكارات و افتخارات صدرالمتألهين است. وي نخستين فيلسوفي بـود كه به طور گسترده و همه‌جانبه به طرح اين موضوع پرداخت و آن را مبنايي براي حل بسياري از مسائل حكمت متعاليه قرار داد.
    ازايـن‌رو به‌حق مي‌توان گفت: اين مسئله مهم‌ترين مبحث حكمت متعاليه است. در عصر حاضر، در تفسير اصالت وجود صدرالمتألهين اختلاف شده است، به‌گونه‌اي که برخي، هم مفهوم «ماهوي» را حقيقتا و بالذات قابل صدق بر واقعيت خارجي مي‌دانند و هم واقعيت خارجي را از سنخ ماهيت مي‌دانند؛ يعني علاوه بر صدق حقيقي مفهوم «ماهوي» بر خارج، به عينيت خارجي ماهيت قائل‌‌‌‌‌‌‌اند و در عين حال، آن را با اعتباريت ماهيت منافي نمي‌دانند (فياضي، 1387، ص21–23) که در اين مقاله از آن با «تفسير عينيت» ياد مي‌کنيم. برخي نه به عينيت ماهيت قائل‌اند و نه حتي مفهوم ماهوي را حقيقتاً و بالذات قابل صدق بر واقعيت خارجي مي‌دانند (مصباح يزدي،‌ 1378،‌ ج1، ص341 و 342)، و برخي به عينيت ماهيت قائل نيستند، اما مفهوم «ماهوي» را حقيقتاً و بالذات بر واقعيت خارجي صادق مي‌دانند (عبوديت، 1385، ص82-89).
    صاحب تفسير عينيتْ ماهيت را با وجود مقايسه کرده و ملاحظه نموده که «وجود» مفهومي است که از صدق بالذات داشتن آن بر واقعيت مي‌توان نتيجه گرفت که واقعيت از سنخ حقيقت وجود است و «ماهيت» نيز بر واقعيت صدق بالذات دلالت دارد. پس واقعيت از سنخ ماهيت نيز هست و نتيجه گرفته که ماهيت نيز مثل وجود ملأ خارج را پر کرده است؛ زيرا دليل خارجي و واقعي بودن وجود، صدق حقيقي آن بر واقع است که همين دليل نسبت به ماهيت نيز ـ همچنان‌که گفته شد ـ ساري است؛ يعني ماهيت نيز بر واقعيت صادق است. پس ماهيت نيز واقعي است و ملأ خارج را تشکيل مي‌دهد و ـ به‌اصطلاح ـ همچنان‌که نسبت به وجود، از موجود بودنش به معناي اول (صدق)، به موجود بودنش به معناي دوم (هويت خارجي) مي‌رسيم، از موجود بودن ماهيت به معناي اول نيز موجود بودنش به معناي دوم را نتيجه مي‌گيريم (ر.ک. فياضي، 1387،‌ ص45 و 46؛‌ طباطبائي، 1378، ج1، ص43ـ45).
    اما اينکه چرا و چگونه ايشان مرتکب اين مقايسة ناموجه گرديده و به عبارت ديگر کدام مباني‌ معرفتي مي‌تواند در اين مقايسه دخيل باشد، موضوع ديگري است که شايسته است به آن توجه شود.
    از عوامل و مباني مؤثر در استدلال بر عينيت وجود و ماهيت در خارج، مي‌توان به معقول اول دانستن وجود و ماهيت توسط صاحب تفسير عينيت، حيثيت تعليليه بودن وجود براي موجوديت ماهيت موجوده، و تفاوت نهادن بين مفهوم و معني و مصداق توسط ايشان اشاره نمود. اين نوشتار با روش تحليلي ـ توصيفي درصدد بررسي استدلال بر تفسير عينيت از اصالت وجود صدرايي مطابق مبناي حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده است.
    هرچند دربارة خود تفسير عينيت و نيز عليت تحليلي و عليت خارجي، ممکن است آثار مختلفي به نگارش درآمده باشد،‌ اما در زمينة خاص مسئلة تحقيق که بررسي تفسير عينيت از جهت مبناي حيثيت تعليلية تحليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده است، پيشينه‌اي يافت نشد.
    1. بررسي مفاهيم
    1-1. وجود
    «وجود» در لغت از «وجَد يجِد / يجُد وَجْداً و جِدَةً و وُجْداً و وجُوداً و وِجْداناً و إِجْداناً» به معاني داشتن و دارا بودن و توانا و غني بودن، غضب کردن، شديد دوست داشتن، و محزون شدن مي‌آيد (ابن‌منظور، 1414ق، ج3، ص446؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ص855؛ فيومي، بي‌تا، ج2، ص648؛ ابن‌اثير، 1367، ج5،‌ ص155 و 156) و در اصطلاح در دو معني به‌کار مي‌رود:
    الف. معناي حرفي که در فارسي با واژة «است» به آن اشاره مي‌شود (ر.ک. ابن‌سينا، 1381،‌ ص79؛ صدرالمتألهين، 1981، ج‌1، ص79).
    ب. معناي اسمي به معناي «بودن» يا «هستي» (ر.ک. سهروردي، 1373، ص67؛ صدرالمتألهين، 1981، ج‌1، ص79).
    روشن است که در بحث «اصالت وجود و اعتباريت ماهيت»، معناى اسمي وجود مراد است که در هليات بسيطه محمول واقع مي‌شود.
    2-1. ماهيت
    ماهيت در لغت از «ما» مشتق شده و اصل آن مائيت به معناي چيستي است، سپس همزه به «هـ.» تبديل شده است تا با مصدرى كه از «ما» مشتق شده، اشتباه نشود. اما بيشتر احتمال دارد كه همان «ما هو» باشد كه به صورت يك كلمه درآمده است (جرجاني، 1408ق، ص195). «ماهيت» پاسخ سؤال به «ما‌هو» است؛ نظير «کمّيت» و «کيفيت» که پاسخ به سؤال «کم‌هو» و «کيف‌هو» است (صدرالمتألهين، 1981، ج2،‌ ص2 و 3).
    «ماهيت» در اصطلاح سه معنا دارد:
    الف) ما يُقال فى جواب ما هو؛ يا ما به يُجاب عن السؤال بما هو؛ يعنى آنچه در پاسخ به سؤال از چيستىِ شى‏ء گفته مى‏شود. «ما هو» سؤال از ذات شى‏ء ـ ذات به معناى منطقى آن ‌ـ و به تعبير ديگر، سؤال از نهاد و درون شى‏ء است و آنچه در جواب آن مى‏آيد «ماهيت» نام دارد؛ از قبيل انسان و حيوان. ماهيت به اين معنا را «ماهيت بمعنى ‏الاخص» مى‏نامند (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص3؛ 1360، ص110).
    ب) ما به الشى‏ء هو هو؛ يعنى آنچه شيئيتِ شى‏ء و حقيقت شى‏ء به آن است. ماهيت به اين معنا «ماهيت بمعنى الاعم» است و شامل ماهيت به معناى نخست نيز مى‏شود. علاوه بر اين، در مقابل وجود هم نيست؛ زيرا «شى‏ء» در اين تعريف، هم وجود و صفات وجود را دربر مى‏گيرد، هم ماهيات ‌ـ بمعنى ‏الاخص ‌ـ و صفات آنها را و هم عدم و صفات آن را (ر.ک. صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص3).
    ج) ماهيتِ مرادف با شيئيتِ مفهومي که همة مفاهيم کلي را شامل مي‌شود، در مقابل حقيقت وجود که شيئيتِ وجودي است (ر.ک. نوري، بي‌تا، ص35 و 44؛ صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص2 و 3؛ آملي، 1379ق، ج2، ص471؛ جرجاني،‌ 1408ق، ص195).
    روشن است که در محيط بحث اصالت وجود و اعتباريت ماهيت، «ماهيت بمعنى ‏الاخص» مراد است.
    3-1. عينيت
    «عينيت» از «عين» مشتق شده است که در لغت از مشترکات لفظي است که از معاني لغوي آن «خود و ذات و واقعيت شيء» است (فيومي، بي‌تا، ص241؛ ابن‌اثير، 1367، ج‏3، ص333). «عينيت» در کلمات فيلسوفان به دو معني به کار رفته است: خارجيت (ابن‌سينا، 1379،‌ ص17) و وحدت (ابن‌سينا، 1404ق، ص145). با توجه به اين دو معني مي‌توان گفت: عينيت توصيف چيزى است كه وجود عينى و خارجي دارد.
    4-1. معقول اول
    مفهوم کلي را که قوة عاقله آن را درک مي‌کند «معقول» نامند. اگر اين مفهوم کلي قابل حمل بر امور عيني و خارجي باشد و ـ به‌اصطلاح ـ مابازاي خارجي داشته باشد؛‌ يعني ذات و چيستي داشته باشد و از حدود اشيا حکايت کند و به‌صورت خودکار انتزاع شود، آن را مفهومي ماهوي يا «معقول اول» گويند (ر.ک. مصباح يزدي، 1378، ج1، ص198–201؛ فنائي اشكوري، ‌1375، ص15–17 و 185 و 186؛ اسماعيلي، 1389،‌ ص30-35).
    5-1. معقول ثاني
    معقولي که قوة عاقله آن را درک مي‌کند اگر اصلاً قابل حمل بر امور عيني نباشد و يا اگر اين مفهوم کلي قابل حمل بر امور عيني و خارجي باشد، اما ذات و چيستي نداشته باشد و از حدود اشيا حکايت نکند و به صورت خودکار انتزاع نشود، بلکه از نحوة وجود حکايت نمايد و فعالانه و با مقايسه به‌دست آيد و ـ به‌اصطلاح ـ مابازاي خارجي نداشه باشد،‌ آن را مفهومي غير ماهوي (منطقي اگر قابل حمل بر امور عيني نباشد؛ مفهوم فلسفي اگر قابل حمل بر امور عيني باشد اما...) يا «معقول ثاني» گويند (ر.ک. مصباح يزدي، 1378؛ فنائي اشكوري، 1375، ص15–17 و201-241؛ اسماعيلي، 1389).
    6-1. حيثيت تقييديه
    در اتصاف مجازيِ موصوفي به صفتي يا حکم مجازيِ محمولي بر موضوعي، به علت اتحادي که موصوف يا محمولِ حقيقي با موصوف يا محمول مجازي دارد، آنچه حقيقتاً متصف به آن صفت است يا آنچه را حقيقتاً آن محمول بر آن حمل مي‌شود، واسطة در عروضِ آن صفت براي آن موصوف و حيثيت تقييدية آن محمول براي آن موضوع گويند؛ مثلاً، مى‏گوييم: «نادرشاه هندوستان را فتح كرد» با اينكه «نادرشاه و لشكريانش، همه با هم هندوستان را فتح كردند». پس حكم فتح را كه حقيقتاً متعلق به كل (نادرشاه و لشكريان) است، به جزءِ آن (نادر) مجازاً و بالعرض نسبت داده‏ايم به اين اعتبار كه كل و جزء همواره باهم و متحدند.
    به عبارت ديگر، واسطة در عروضِ فتحْ بر نادرشاه و حيثيت تقييدية آن، نادرشاه و لشکريانش با هم‌ا‌ند که کل‌اند نسبت به نادرشاه که جزءِ آنهاست. همچنين هنگامى كه اندازة دو جسم با هم مساوي است، مى‏گوييم: «دو جسم با هم مساو‌ي‌اند»؛ زيرا نه اندازة بى‏جسم داريم و نه جسم بى‏اندازه؛ يعنى اندازه و جسم همواره باهم و متحدند و در نتيجه، ناخودآگاه حكم اندازه را به جسم نسبت مي‌دهيم که مجازي و بالعرض است (ر.ک. صدرالمئألهين، 1981، ج1، ص93 و 94؛ ج2، ص3-7، ص286، 287 و 290؛ ج6، ص131؛ ج7، ص200-201). به عبارت ديگر، واسطة در عروض و حيثيت تقييديه در اينجا اندازه‌ است که همواره با جسم با هم يافت مي‌شوند.
    7-1. حيثيت تعليليه
    مقصود از آن همان علت شيء است؛ يعني هر شيئي که به نحوي در وجود شيء ديگر دخالت دارد؛ مانند واجب‌الوجود که علت وجود ممکنات است، يا حرارت که علت وجود گرما در جسم است (ر.ک. صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص3 و 7 و 290؛ ج6، ص131؛ ج7، ص200-201؛ ج1، ص93 و 94).
    8-1. بالذات و بالعرض
    در کلمات فيلسوفان به اتصاف مجازيِ موصوفي به صفتي يا حکم مجازيِ محمولي بر موضوعي با واژة «بالعرض» اشاره شده، در مقابل «بالذات» که اتصاف حقيقي موصوفي به صفتي يا حکم حقيقي محمولي بر موضوعي است (ر.ک. صدرالمتألهين، 1981،‌ ج2، ص286 و 287).
    2. تفسير عينيت
    در اين تفسير ماهيت نه حد وجود است و نه تصور يا حکايتِ وجود، بلکه عينِ وجود است. البته نه به اين معنا که هر دو اصيل باشند، بلکه به آن معنا که «اصالت» به معناي تحققِ بالذات، از آنِ وجود است و ماهيت به تبعِ وجود متحقق است (فياضي، 1386،‌ ص26؛ بي‌تا، ص27-30). به عبارت ديگر منظور از «اصالت» در اين تفسير تحقق بالذات در مقابل واسطة در ثبوت و عروض است. اين در حالي است که هم ذوالواسطه (ماهيت) و هم امرِ بدون واسطه (وجود) هر دو حقيقتاً موجودند؛ اما اصالت از آنِ وجود است؛ يعني هردو متحقق‌اند، اما وجود متحقق بالذات است، ولي ماهيت متحقق است به واسطة وجود.
    3. استدلال بر عينيت وجود و ماهيت بر طبق حيثيت تعليليه بودن وجود براي موجوديت ماهيت موجوده
    «موجود / وجود» دو معنا دارد: 1. حمل و صدق؛ 2. واقعيت خارجي و آنچه ملأ خارج را تشکيل مي‌دهد و آن را پر کرده است (ارسطو، 1385، ص89، 145، 197 و 207؛ فارابي، بي‌تا، ص110–118؛ ابن‌‌رشد، بي‌تا، ص8؛ سهروردي، 1375،‌ ج2، ص65؛ صدرالمتألهين، 1981،‌ ص36،40، 49 و 328؛ عبوديت، 1385، ص90 و 91).
    بنا بر اصالت وجود، هرچند موجود به معناي اول (صدق بالذات) بر ماهيت صادق است، ولي موجود به معناي دوم (هويت خارجي) بر آن صدق نمي‌کند، ولي وجود هر دو معنا بر آن صادق است و صاحب تفسير عينيت از موجود به معناي اول بودن ماهيتْ به موجود به معناي دوم بودنِ ماهيتْ رسيده است. به عبارت ديگر، ايشان از صدق بالذات داشتن ماهيت بر واقعيت، نتيجه گرفته که ماهيت واقعي است. منشأ استدلال بر عينيت وجود و ماهيت مقايسة با وجود است.
    اما اينجا سؤالاتي مطرح مي‌شود؛ از جمله اينکه ايشان چگونه و با چه معيارهايي اين مقايسه را مي‌تواند سالم به سر منزل مقصود خود برساند؟! مگر مي‌شود بنا را بر اصالت وجود گذاشت و دم از واقعي بودن ماهيت ـ همچون وجود ـ زد؟! جواب ايشان به اين پرسش آري است و توضيح ايشان اين است که «اصالت» به معناي صرف تحقق نيست، بلکه به معناي «تحقق بالذات» است و «اعتباري» به معناي «عدم تحقق بالذات» است (ر.ک. فياضي، 1387، ص22)؛ يعني با توجه به مفهوم «اعتباري» در اينجا که در مقابل «اصيل» است، اگر امري تحقق نداشت، اعتباري است؛ نظير ماهيت من حيث هي که در اين صورت به اين معناست که وجود واسطة در عروض واقعيت بر آن است. نيز اگر امري تحقق داشته باشد، اما تحقق آن بالذات نباشد، اعتباري خواهد بود؛ نظير ماهيت موجوده که با حيثيت تعليليه موجود است؛ يعني وجود براي آن واسطه ‌در ثبوت واقعيت است. در نتيجه، حمل واقعيت بر آن بالذات نخواهد بود، بلکه بالغير و به سبب وجود خواهد بود.
    به عبارت ديگر در حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت، وجود و ماهيت دو حقيقتي هستند مغاير باهم؛ به اين صورت که يکي علت است و ديگري معلولِ آن، منتهي اين تغاير خارجي نيست تا از آن اصالت وجود و ماهيت باهم و يا عدم بساطت واقع خارجي لازم بيايد، بلکه تحليلي و ذهني است؛ يعني در ظرف تحليل، وجودْ علت است براي ماهيت، نه در عالم خارج.
    خلاصه آنکه اگر وجود را واسطه در ثبوت واقعيت براي ماهيت بدانيم، ماهيت اگرچه در اين صورت معلول وجود است، ولي حقيقت خواهد داشت؛ زيرا به مقتضاي تعريف حيثيت تعليليه، هم واسطه (وجود) حقيقتاً موجود است و هم ذوالواسطه (ماهيت)، و حقيقت داشتن ماهيت ممکن نيست جداي از حقيقت وجود باشد تا تغاير خارجي آنها لازم بيايد تا در نتيجه، واقع خارجي مرکب گردد. ازاين‌رو در عالم خارج ماهيت بايد عين وجود باشد تا هم بساطت واقع خارجي را حفظ کرده باشيم و هم به اصالت وجود پايبند باشيم و در نتيجه بتوانيم به‌راحتي اين سخن را بگوييم که ماهيت با حيثيت تعليلية تحليليه موجود خواهد شد. ازاين‌رو جداي از وجود نبوده و عين وجود خواهد بود (ر.ک. فياضي، 1387، ص51-56 و144و 145و200 و283-289؛ نبويان، 1395، ص228-234).
    در اينجا اين مطلب صاحب تفسير عينيت را به صورت خلاصه تقرير نموده، آن را بررسي مي‌کنيم:
    1-3. استدلال
    1. ماهيت با حيثيت تعليليه موجود است.
    2. هر آنچه با حيثيت تعليليه موجود باشد، حقيقتاً متصف به موجوديت است.
    3. پس ماهيت حقيقتاً موجود است.
    4. اما هويت و واقع خارجي بسيط است، نه مرکب.
    5. پس حقيقت ماهيت جداي از حقيقت وجود نخواهد بود.
    6. در نتيجه، ماهيت عين وجود خواهد بود.
    2-3. بررسي
    1-2-3. خلط بين عالم تحليل و عالم خارج
    مقدمة دوم و سوم استدلال قابل قبول نيست؛ زيرا حيثيت تعليليه در اينجا ـ همچنان‌که خود صاحب تفسير عينيت آن ‌را تحليليه مي‌داند ـ اگر خيلي هنرنمايي کند کاشف از اين امر خواهد بود که ماهيت در عالم تحليل موجود است و در همان عالم تحقق دارد، نه عالم خارج، و حال آنکه صاحب تفسير عينيت مي‌خواهد بيان کند که ماهيت در خارج حقيقت دارد و در عالم خارج عين وجود است. توضيح مطلب چنين است:
    1. اگر صدرالمتألهين به‌ واسطه‌ بودن وجود براي ماهيت تصريح مي‌کند و در بعضي از عبارت‌هايش علت وجود ماهيت را عليتي تحليلي در عالم ذهن و شبيه حرکت و زمان مي‌داند (ر.ک. صدرالمتألهين، 1981، ج3، ص147 و 200) به اين معناست که اين عليت وجود براي ماهيت، تحليلي و در عالم ذهن است و بهره‌اي از واقعيت ندارد.
    2. در عالم خارج، جداگانه ماهيت را نمي‌يابيم. ازاين‌رو ماهيت بالمجاز در عالم خارج موجود است، هرچند عند التحليل به علت وجود موجود است.
    3. در نتيجه، وجود عند التحليل واسطة در ثبوت واقعيت براي ماهيت مي‌شود، ولي در خارج واسطة در عروض واقعيت بر ماهيت است.
    4. پس به اعتبار دو عالم خارج و عالم تحليل، نقش وجود متفاوت مي‌شود.
    5. ازاين‌رو مي‌توان گفت: سرّ تفاوت تعبيرات صدرالمتألهين در همين نکته نهفته است که ايشان در آنجا که عليت وجود براي ماهيت را منکر است به عالم خارج نظر دارد و آنجا که به عليت وجود براي ماهيت اشاره دارد به عالم تحليل و ذهن نظر دارد.
    6. ازاين‌رو از اينکه وجود در عالم تحليل براي ماهيت، نقش واسطة در ثبوت را دارد، نمي‌توان نتيجه گرفت که در ظرف عالم خارج نيز همين‌طور است.
    7. در نتيجه سخنان صاحب تفسير عينيت در اينجا اگر چيزي را ثابت کند فقط واسطة در ثبوت تحليلي‌بودن وجود براي ماهيت را در عالم تحليل و عالم ذهن و عالم صدق اثبات مي‌کند.
    8. اما اينکه چگونه صاحب تفسير مي‌خواهد از عالم تحليل به عالم خارج پل بزند و مطلوب خود را ثابت ‌کند، دليل ديگري مي‌طلبد. به بيان ديگر، ايشان بازهم مرتکب خلط بين موجود بمعني الاول و موجود بمعني الثاني گشته است. اما توضيح مطلب:
    يک. اگر وجود در عالم تحليل واسطة در ثبوت واقعيت براي ماهيت است، ‌به اين معنا خواهد بود که ماهيت در عالم تحليل و ذهن حقيقتاً متصف به واقعيت است.
    دو. اگر ماهيت در عالم تحليل و ذهن حقيقتاً متصف به واقعيت باشد، به اين معناست که ماهيت حقيقتاً در عالم تحليل بر واقعيت صدق مي‌کند.
    سه. اگر ماهيت حقيقتاً در عالم تحليل بر واقعيت صدق ‌کند، به اين معناست که واقعيت در عالم تحليل مصداق حقيقي ماهيت است.
    چهار. اگر واقعيت در عالم تحليل مصداق حقيقي ماهيت باشد، به اين معناست که ماهيت بمعني الاولِ موجود، موجود است.
    پنج. اگر ماهيت بمعني الاولِ موجود، موجود باشد، نمي‌توان از آن نتيجه گرفت که ماهيت بمعني الثاني موجود نيز موجود است.
    2-2-3. لزوم واجب بالذات بودن تمام ممکنات
    يکي از اشکالاتي که بر اصالت وجود ذکر شده اين است که اگر وجود اصيل باشد؛ يعني اگر تحقق آن بالذات باشد، همة موجودات، اعم از واجب و ممکن، بالذات موجود خواهند بود و پاسخ آن را به تفاوت بين حيثيت تعليليه و تقييديه داده‌اند؛ به اين بيان که خداوند موجود بالذات است؛ به اين معنا که بدون حيثيت تعليليه است و وجود اگر موجود بالذات است به اين معناست که با حيثيت تقييديه موجود نيست (ر.ک. صدرالمتألهين، 1981،‌ ج1، ص40؛ 1378، ص198؛ طباطبائي، 1378، ج1، ص47؛ مطهري، 1368-1384، ج6، ص511).
    حال اگر بگوييم: ماهيت در ممکنات موجود، با حيثيت تعليليه موجود است، به اين معنا خواهد بود که وجود در ممکنات موجود، بدون حيثيت تعليليه موجود است که در اين صورت، همة آنها موجود بالذات خواهند بود و در نتيجه، واجب بالذات. اما توضيح مطلب:
    1) بنا بر تفسير عينيت، ماهيت موجوده با حيثيت تعليلية وجود موجود است.
    2) اگر ماهيت موجوده با حيثيت تعليليه موجود باشد، به اين معناست که تمام امور ماهيت‌دار، از جمله ممکناتِ موجود، با حيثيت تعليليه موجودند.
    3) از سوي ديگر، بنا بر اصالت وجود، وجود در همة اين ممکنات اصيل است؛ يعني تحقق آن بالذات است؛ يعني علتي ندارد.
    4) همچنين روشن است که آنچه علتي ندارد، واجب بالذات است.
    5) در نتيجه، اگر ماهيت با حيثيت تعليليه (يعني بالغير) موجود باشد، بنا بر اصالت وجود، وجود در همة ممکنات بالذات خواهد بود.
    6) روشن است که مراد صاحب تفسير عينيت از «بالذات» در اينجا، «بالذات» در مقابل حيثيت تعليليه است، نه «بالذات» در مقابل حيثيت تقييديه. به عبارت ديگر، واژة «بالذات» در اين مبحث به معناي امري است که بدون علت موجود است، نه به معناي امري که مجازاً موجود است، تا در جهت دفاع از اين اشکال، به تفاوت معاني واژة «بالذات» در اين دو مقام (بحث اصالت وجود و بحث واجب بالذات) تمسک شود.
    7) پس در اين صورت، براي توجيه سخن صاحب تفسير عينيت، يا بايد از حيثيت تعليليه ‌بودن وجود براي ماهيت موجوده دست برداشت، يا از اصالت وجود، و يا از بالذات بودن واجب الوجود.
    8) اما صاحب تفسير عينيت معتقد به اصالت وجود است. پس نمي‌توان از آن دست شست.
    9) از سوي ديگر، واجب الوجود نيز بر طبق ديدگاه همه، روشن است که امکان ندارد «بالذات» نباشد.
    10) پس فقط يک راه حل مي‌ماند که صاحب تفسير عينيت بپذيرد ماهيت موجوده با حيثيت تعليليه موجود نيست و با حيثيت تقييديه موجود است.
    اشکال و جواب
    بر طبق بررسي دوم، مشاهده شد که حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده، مستلزم واجب بالذات بودن وجود ممکناتِ موجود و يا بالغير بودن واجب بالذات است که امري است باطل. حال اگر کسي اشکال کند و بگويد: لازم مذکور (واجب بالذات بودن ممکنات) زماني بر حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت، مترتب است که حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده، حيثيت تعليلية خارجيه باشد. اما اگر حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت را تحليليه بدانيم، نه خارجيه ـ همچنان‌که صاحب تفسير عينيت نيز بر همين اعتقاد است ـ روشن است که ديگر اشکال مذکور بر آن مترتب نخواهد بود؛ زيرا بحث امکان و وجوب بالذات ناظر به عالم خارج است؛ ولي ما نحن فيه (حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده) تحليلي است. در نتيجه، در عالم تحليل و ذهن است، نه عالم خارج.
    در پاسخ به اين اشکال مي‌گوييم:
    اولاً، اين‌گونه نيست که مشکل مذکور با تحليليه دانستن حيثيت تعليلية وجود براي ماهيت موجوده حل شود؛ زيرا شما مي‌گوييد: بالذات بودن وجود ممکنات موجودْ در عالم تحليل است، نه عالم خارج تا مشکل تعدد واجب لازم آيد، و حال آنکه روشن است اگر امري در عالم تحليل بدون حيثيت تعليليه موجود باشد، قطعاً در عالم خارج نيز بدون حيثيت تعليليه موجود خواهد بود؛ اما عکس آن جايز نيست؛ يعني اگر امري در خارج بدون حيثيت تعليليه باشد، مي‌تواند در ذهن با حيثيت تعليليه موجود باشد. در نتيجه، اگر بگوييم: وجود ممکنات اصيل است به اين معنا خواهد بود که بدون حيثيت تعليلية تحليليه موجود است و گفتيم که اگر امري بدون حيثيت تعليلية تحليليه موجود باشد قطعاً بدون حيثيت تعليليه خارجيه هم موجود خواهد بود و در نتيجه، ممکناتي که وجودشان اصيل است، واجب بالذات خواهند شد.
    ثانياً، در اين صورت که حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده، تحليليه باشد، به اين معنا خواهد بود که اين حيثيت در عالم تحليل و ذهن است و ربطي به عالم خارج ندارد؛ يعني بنا بر حيثيت تعليلية تحليليه بودن وجود براي ماهيت، اينکه هم ماهيت حقيقتاً موجود باشد و هم وجود، اينها در عالم تحليل و ذهن‌اند، نه خارج که محل بحث در مسئلة اصالت وجود است. به عبارت ديگر، حيثيت تعليلية تحليليه بودن وجود براي ماهيت، به اين معنا خواهد بود که هر دو، هم ماهيت و هم وجود، در عالم تحليل و ذهن و حمل و صدق، حقيقتاً موجودند. به عبارت ديگر، در موجود به معناي اول (صدق بالذات) با هم متحدند و اين مطلب ـ همچنان‌که گفتيم ـ هيچ ربطي به خارج و موجود به معناي دوم و اثبات عينيت وجود و ماهيت در خارج که هدف صاحب تفسير عينيت است، ندارد. پس ما قُصِد (عينيت وجود و ماهيت در خارج) لم يقع و ما وَقَعَ (حيثيت تعليلية تحليليه بودن وجود براي ماهيت) لم يقصَد.
    4-3. تعارض بين تعريف ماهيت و موجود بودنش با حيثيت تعليليه
    در اين اشکال تبيين مي‌کنيم که بنا بر تعريف خود صاحب تفسير عينيت از ماهيت، امکان ندارد که بتوان ماهيت را با حيثيت تعليليه موجود دانست؛ زيرا:
    1. صاحب تفسير عينيتْ ماهيت را به «هر مفهومى غيرِ مفهوم وجود که از واقعيتي انتزاع شود» تعريف مي‌کند (ر.ک. فياضي، 1387، ص10-14).
    2. بنابراين تعريف، «ماهيت» مفهومي منتزع از خارج است که ذهن آن را در ضمن مقايسه با وجود تحصيل مي‌کند.
    3. در اين صورت ماهيت بنا بر ديدگاه ايشان، يک مفهوم است.
    4. مفهوم هرگز نمي‌تواند در خارج، حقيقتاً موجود شود؛ زيرا مفهوم بما هو مفهوم و از آن نظر که مفهوم است، حيثيت ابهام و کليت را داراست و خارج، حيثيت تشخص و جزئيت را داراست.
    5. اگر ماهيت را که مفهوم است، در خارج متصف به وجود بدانيم، مجازاً و با حيثيت تقييديه موجود خواهد بود، نه با حيثيت تعليليه.
    6. پس مفهوم‌دانستن ماهيت با حيثيت تعليليه بودن وجود براي آن نمي‌سازد.
    اشکال و جواب
    ممکن است کسي به نفع صاحب تفسير عينيت اشکال کند و بگويد که فرق است بين «ماهيت من حيث هي» و «ماهيت موجوده». ماهيت من حيث هي با حيثيت تقييديه موجود است، ولي ماهيت موجوده با حيثيت تعليليه. تعريفي هم که صاحب تفسير عينيت براي «ماهيت» ارائه داده، مربوط به ماهيت من حيث هي است، نه ماهيت موجوده و اين مطلب بين معتقدان به اصالت وجود اتفاقي است که ماهيت من حيث هي با حيثيت تقييديه موجود است؛ اما اين مطلب فرق مي‌کند با ماهيت موجوده، و ماهيت موجوده به اعتقاد صاحب تفسير عينيت با حيثيت تعليلية وجود، موجود است.
    در پاسخ به اشکال مزبور مي‌گوييم: تفصيل قائل شدن بين «ماهيت موجوده» و «ماهيت من حيث هي» مشکل را حل نمي‌کند؛ زيرا:
    اولاً، ماهيت موجوده امري است مرکب از ماهيت و وجود که بنا بر تفسير عينيت، نه ماهيتِ آن، با حيثيت تعليليه موجود است و نه وجود آن. بنابراين ديگر چيزي نمي‌ماند که حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت موجوده را نتيجه دهد.
    ثانياً، وقتي ذات و اصل ماهيت با حيثيت تقييديه موجود شود، چه آن ماهيت بشرط‌ شيء ـ يعني ماهيت موجوده ـ باشد و چه آن ماهيت بشرط‌ لا ـ يعني ماهيت معدومه ـ باشد در هر صورت، آن ذات و اصل ماهيت تغيير نخواهد کرد؛ زيرا در غير اين صورت، انقلاب در ذات پيش خواهد آمد که امري است محال. به بيان ديگر، موجود دانستن ماهيت من حيث هي به حيثيت تقييديه، مستلزم موجود دانستن ماهيت موجوده به همان حيثيت (تقييديه) است. از سوي ديگر حيثيت تعليليه‌ بودن وجود براي ماهيت موجوده مستلزم حيثيت تعليليه بودن وجود براي ماهيت من حيث هي نيز هست. اين دو در نحوة حيثيت مستلزم يکديگرند و به‌طور خلاصه آنچه به بحث حاضر مربوط است اين است که نفى ماهيت من حيث هي در خارج، مستلزم نفى وجود ماهيت موجوده در خارج نيز هست (مصباح يزدي، 1378، ج1، ص328)؛ زيرا:
    1. اگر ماهيت موجوده در خارج حقيقتاً موجود باشد، به اين معناست که خودِ واقعيت خارجى و خودِ وجود است.
    2. اگر ماهيت موجوده خودِ همان واقعيت خارجي و خودِ وجودْ باشد، حيثيت‌اش از آن جهت که آن‌ را واقعي و به‌مثابة موجود حقيقي فرض کرده‌ايم (با حيثيت تعليليه موجود دانسته‌ايم)، حيثيت‌اش همان حيثيت تشخص و موجوديت خواهد بود و از آن جهت که ماهيت است، حيثيت آن تشخص و موجوديت نيست.
    3. در اين صورت روشن است که اگر امري، هم حيثيت تشخص داشته باشد و هم نداشته باشد، تناقض است و محال.
    4. پس، از نفى ماهيت من حيث هي در خارج، نفى وجود ماهيت موجوده نتيجه مى‏شود.
    5. در نتيجه، محال است که هويت خارجي، ماهيت موجوده باشد، بلکه هويت و واقعيت خارجىْ وجود است.
    6. ماهيت موجوده مفهومى است ذهنى و حاكى از واقعيت، از آن جهت كه متشخص است.
    7. بنابراين، ماهيت به هيچ اعتبارى، نه لابشرط و من حيث هي و نه بشرط‏ شى‏ء و موجوده، در خارج موجود نيست (ر.ک. صدرالمتألهين، 1383،‌ ج2، ص287–289 و 348 و 341؛ 1378، ص111؛ 1302، ص192؛‌ بي‌تا، ص285).
    8. پس جايگاه ماهيت فقط ذهن است و شيئيت آن فقط مفهومى است و شأن آن فقط حكايت از واقعيت خارجى است و سهم آن از واقعيت خارجى فقط صدق حقيقى بر آن و به تعبير صدرالمتألهين اتحاد با آن است، نه اينكه خود همان واقعيت خارجى باشد (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص296؛ 1363ب، ص234 و 235).
    نتيجه‌گيري
    1. واژة «موجود» مشترک در دو معناي «صدق بالذات» و «هويت خارجي» است و بنا بر اصالت وجود، هرچند موجود به معناي اول (صدق بالذات) بر ماهيت صادق است، ولي موجود به معناي دوم (هويت خارجي) بر آن صدق نمي‌کند، ولي وجود هر دو معنا بر آن صادق است.
    2. صاحب تفسير عينيت از «موجود» به معناي اول بودن ماهيت، به «موجود» به معناي دوم بودنِ ماهيتْ رسيده، و حال آنکه جايگاه ماهيت فقط ذهن است و شيئيت آن فقط مفهومى است و شأن آن فقط حكايت از واقعيت خارجى است و سهم آن از واقعيت خارجى فقط صدق حقيقى بر آن و اتحاد با آن است (موجود به معناي اول)، نه اينكه خودِ همان واقعيت خارجى باشد (موجود به معناي دوم). بنابراين ايشان به‌خطا از صدق حقيقى و بالذات ماهيت بر واقعيت خارجى (موجود به معناي اول) نتيجه گرفته كه ماهيت همان واقعيت خارجى (موجود به معناي دوم) است. در نتيجه، گزارة «اگر ماهيت به معناى اول موجود باشد، به معناى دوم نيز موجود است» را پذيرفته‌اند و ماهيت را عين وجود در خارج دانسته‌اند.
    3. ماهيت ـ چه من حيث هي و چه ماهيت موجوده ـ سنخ آن مفهوم است. ازاين‌رو نمي‌تواند حقيقتاً در خارج، موجود به معناي دوم باشد، نه با حيثيت تعليلية خارجيه و نه با حيثيت تعليلية تحليليه.
    4. اگر ماهيت در خارج حقيقتاً با حيثيت تعليلية خارجية وجود، موجود باشد، مستلزم آن است که سنخيت ماهيت مفهومي نباشد.
    5. اگر ماهيت با حيثيت تعليلية تحليلية وجود، موجود باشد، مستلزم آن است که ماهيت در عالم تحليل و ذهن، موجود به معناي اول باشد، نه موجود به معناي دوم ـ که محل بحث در اصالت وجود معناي دوم است.

    References: 
    • ابن‌اثیر، عزالدین علی بن محمد جزری (1367). النهایة فی غریب الحدیث و الأثر. چ چهارم. قم: اسماعیلیان.
    • ابن‌رشد، محمد بن احمد (بی‌تا). تلخیص مابعدالطبیعه. تحقیق و مقدمة عثمان امین. تهران: حکمت.
    • ابن‌سینا، حسین بن عبدالله (1381).‌ الاشارات و التنبیهات. تحقیق مجتبی زارعی. قم: بوستان کتاب.
    • ابن‌سینا، حسین بن عبدالله (1379). النجاة من الغرق فى بحر الضلالات. چ دوم. تهران: دانشگاه تهران.
    • ابن‌سینا، حسین بن عبدالله (1404ق). التعلیقات. بیروت: مکتبة الاعلام الاسلامی.
    • ابن‌منظور، محمد بن مکرم، (1414ق). لسان ‌العرب.‌ بیروت: دارصادر.
    • ارسطو (1385). متافیزیک (مابعد ‌الطبیعه). ترجمة شرف‌الدین خراسانی. چ چهارم. تهران: حکمت.
    • اسماعیلی، مسعود (1389). معقول ثانی فلسفی در فلسفة اسلامی؛ سیر بحث در تاریخ و نقد تحلیل مسئله. قم:‌ مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • آملی، شمس‌الدین محمد بن محمود، (1379ق). نفایس الفنون فی عرائس العیون. تصحیح سیدابراهیم میانجی. تهران: اسلامیه.
    • جرجانی، شریف علی بن محمد (1408ق). کتاب التعریفات، چ سوم. بیروت: دارالکتب العلمیه.
    • راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1412ق). المفردات فی غریب القرآن. تحقیق صفوان عدنان داودى. بیروت: دارالعلم.
    • سهروردی، شهاب‌الدین (1373). شرح حکمة الاشراق. چ دوم. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
    • سهروردی، شهاب‌الدین (1375). مجموعه مصنفات شیخ اشراق. چ دوم. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
    • صدرالمتألهین (1302). مجموعة الرسائل التسعه. تهران: بی‌نا.
    • صدرالمتألهین (1360). الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیه. چ سوم. مشهد: المرکز الجامعى للنشر.
    • صدرالمتألهین (1361الف). ایقاظ النائمین. تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفة ایران.
    • صدرالمتألهین (1361ب). العرشیه، تهران: مولى.
    • صدرالمتألهین (1363الف). مشاعر. چ دوم. تهران: طهوری.
    • صدرالمتألهین (1363ب). مفاتیح الغیب. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
    • صدرالمتألهین (1378). سه رسالة فلسفى. مقدمه، تصحیح و تعلیق سیدجلال‏الدین آشتیانى. قم: دفتر تبلیغات اسلامى.
    • صدرالمتألهین (1383). الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعه. تصحیح و تحقیق غلامرضا اعوانی، اشراف سیدمحمد خامنه‌ای. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
    • صدرالمتألهین (1981). الحکمة المتعالیة فى الاسفار الاربعة العقلیه. چ سوم. بیروت: داراحیاء التراث.
    • صدرالمتألهین (بی‌تا).‌ الحاشیة على الهیات الشفاء. قم: بیدار.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (1378). نهایة ‌الحکمه. تصحیح و تعلیق غلامرضا فیاضی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • عبودیت، عبد‌الرسول (1385). درآمدی به نظام حکمت صدرایی. تهران: سمت.
    • فارابی، ابونصر (بی‌تا). کتاب الحروف. بیروت: دارالمشرق‏.
    • فنائی اشکوری، محمد (1375).‌ معقول ثانی؛ تحلیلی از انواع مفاهیم کلی در فلسفة اسلامی و غربی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • فیاضی، غلامرضا (1386). درآمدی بر معرفت‌شناسی. تدوین و نگارش مرتضی رضائی و احمدحسین شریفی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • فیاضی، غلامرضا (1387). هستی و چیستی در مکتب صدرایی. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • فیاضی، غلامرضا (بی‌تا). نقد تاریخ فلسفه غرب. بی‌جا: بی‌نا.
    • فیومی، احمد بن محمد (بی‌تا). مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی. بی‌جا: بی‌نا.
    • مصباح یزدی، محمدتقی (1378). آموزش فلسفه. تهران: امیرکبیر.
    • مطهری، مرتضی (1368–1384). مجموعه آثار. تهران: صدرا.
    • مطهری، مرتضی (بی‌تا). مقالات فلسفی. تهران: حکمت.
    • نبویان، سیدمحمدمهدی (1395). جستارهایی در فلسفة اسلامی مشتمل بر آراء اختصاصی آیت‌الله فیاضی. چ دوم. قم:‌ مجمع عالی حکمت.
    • نوری، ملا علی (بی‌تا). رسالة بسیط الحقیقه و وحدت وجود. تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفه‌ ایران.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، مختارعلی.(1403) بررسی مبنای حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت موجوده در تفسیر عینیت وجود و ماهیت از اصالت وجود صدرایی. فصلنامه معرفت فلسفی، 21(4)، 7-20 https://doi.org/10.22034/marefatfalsafi.2024.2021696

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مختارعلی رضائی."بررسی مبنای حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت موجوده در تفسیر عینیت وجود و ماهیت از اصالت وجود صدرایی". فصلنامه معرفت فلسفی، 21، 4، 1403، 7-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، مختارعلی.(1403) 'بررسی مبنای حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت موجوده در تفسیر عینیت وجود و ماهیت از اصالت وجود صدرایی'، فصلنامه معرفت فلسفی، 21(4), pp. 7-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی، مختارعلی. بررسی مبنای حیثیت تعلیلیة تحلیلیه بودن وجود برای ماهیت موجوده در تفسیر عینیت وجود و ماهیت از اصالت وجود صدرایی. معرفت فلسفی، 21, 1403؛ 21(4): 7-20