معرفت فلسفی، سال بیست و دوم، شماره اول، پیاپی 85، پاییز 1403، صفحات 79-96

    ارزیابی انتقادی نظریة جوهر زیرنهاد دربارة کارکردهای جزئی عریان از منظر فلاسفة اسلامی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مصطفی ایزدی یزدان آبادی / دکتری فلسفة دین دانشگاه تهران / M.izadi371@gmail.com
    dor 20.1001.1.17354545.1403.22.1.5.3
    doi 10.22034/marefatfalsafi.2025.2021468
    چکیده: 
    نظریة «جوهر زیرنهاد» یکی از نظریاتی است که در غرب دربارة ساختار اشیای خارجی بیان شده است. این نظریه اشیا را مرکب از یک جوهر جزئی بدون ویژگی و عریان و مجموعه‌ای از ویژگی‌ها می‌داند. ویژگی‌ها از منظر آنها همگی کلی هستند و برای تشخیص محتاج جزئی عریان‌اند. علاوه بر این، جزئی عریان حامل ویژگی‌‌ها و عامل ثبات یک شیء در طول تغییر نیز هست. جزئی عریان همچون هیولا از خود هیچ فعلیتی ندارد و تنها حامل فعلیات است. فلاسفة اسلامی نیز نظراتی دربارة ساختار اشیای خارجی بیان کرده‌اند. این مقاله با روش «مقایسه،‌ تبیین و انتقاد» معتقد است: ادله‌ای که برای اثبات جزئی عریان ذکر شده هیچ‌کدام وافی به مقصود نیست و با توجه به مبانی فلسفة صدرایی می‌توان این نظریه را نقد کرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Study of the Theory of Substratum Substance regarding the Functions of Bare Particulars from the Perspective of Muslim Philosophers
    Abstract: 
    The "substratum substance" theory is one of the theories proposed in the West regarding the structure of external objects. This theory posits that object is composed of a particular, bare, and featureless substance along with a set of properties. From their perspective, properties are all universal, and identifying them requires a bare particular. Moreover, the bare particular serves as the bearer of properties and the factor ensuring the persistence of an object through change. Similar to hyle (prime matter), the bare particular possesses no actuality of its own but merely carries actualities. Muslim philosophers have also presented their own perspectives on the structure of external objects. Using the method of comparison, explanation, and critique, this article argues that the arguments presented for proving the existence of bare particulars are insufficient. Furthermore, based on the principles of Sadrian philosophy, this theory can be critically examined and challenged.
    References: 
    • Armstrong, D. M. (1989). Universals: an opinioated introduction. Boulder: Westview Press.
    • Blanshard, brand (1948). The nature of thought. New York: Humanities Press inc.
    • Leftow, brian (2012). God and nessessity. Oxford: Oxford University Press.
    • Loux, M. (1998). Metaphysics a contemporary introduction, Rutledge: First Published.
    • Lowe, E. J. (1996). Introduction to substance, philosophical studies 47. Ed. by Steven Hales, Bloomsburg university: wadsworth poblishing company.
    • Russell, B. (1912). On the relations of universals and particulars, in Proceedings of the Aristotelian Society, V. 12 (1), 1–24.
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    بررسي اجزاي متافيزيکي اشياي خارجي همواره يکي از دغدغه‌هاي فلاسفه در طول تاريخ فلسفة غرب و اسلامي بوده است. ارسطو اشياي خارجي را به «جوهر» و «عرض» تقسيم کرد و اعتقاد داشت: يک شيء خارجي همچون مصداقي از انسان، مرکب از يک جوهر و تعدادي عرض است. فلاسفة قرون وسطا چندان با اين نظريه مخالفتي نکردند و آنها نيز اشيا را مرکب از جوهر و عرض مي‌دانستند.
    در قرن هفدهم هيوم وجود جوهر را به علت محسوس نبودن انکار کرد و تنها وجود اعراض را پذيرفت، غافل از آنکه نپذيرفتن جوهر به‌مثابة حامل اعراض، به‌معناي جوهر و قائم بنفسه دانستن ديگر اعراض است. در فلسفة تحليلي معاصر، مسئلة ساختار متافيزيکي اشياي خارجي به يکي از مسائل چالشي تبديل شده است. برخي همچون نام‌انگاران (نوميناليست‌ها) اشياي خارجي را بدون ساختار متافيزيکي تلقي مي‌کنند. برخي همچون معتقدان به نظرية «کلاف»، کليات اشياي خارجي را مرکب از اموري کلي در خارج مي‌دانند و برخي نيز همچون معتقدان به نظرية «تروپ» اشياي خارجي را مرکب از اجزاي جزئي به‌شمار مي‌آورند.
    نظريه‌اي که اين مقاله به آن مي‌پردازد،‌ نظرية «جوهر زيرنهاد» يا نظرية «جزئي عريان» است. اين نظريه معتقد است: اشياي خارجي مرکب از يک جوهر کلي که هيچ ويژگي ندارد و تعدادي کيفيات جزئي است. اين نظريه همچون نظرية ارسطويي معتقد است: حامل کيفيات يک جوهر است؛ اما برخلاف نظرية ارسطويي معتقد است: آن جوهر همچون هيولاي اولي هيچ کيفيت و ويژگي بالفعل ندارد. ازاين‌رو نام آن جوهر را «جزئي عريان» گذاشته‌اند.
    در اين مقاله ادلة نياز به «جزئي عريان» يا همان «جوهر زيرنهاد» بيان و با توجه به مباني فلسفة اسلامي نقد و بررسي خواهد گرديد.
    هدف از اين مقاله مقايسة نظرية «جوهر زيرنهاد» با نظرية ابن‌سينا و ارزيابي آن مطابق حکمت متعاليه است. فهم واقعيت اشياي پيراموني و ارائة نظرية مناسب براي تبيين حقيقت آنها از دغدغه‌هاي اصلي فيلسوفان در نحله‌هاي متفاوت فلسفي بوده است. فلسفة اسلامي و فلسفة تحليلي دو نحلة زندة فلسفي‌اند و هرکدام نظراتي دربارة حقيقت اشياي پيراموني مطرح کرده‌اند.
    يکي از راه‌هاي پيشرفت هر فلسفه مواجهة آن با نظرات رقيب است و در ساية همين تقابل‌ها فلسفه به رشد خواهد رسيد. با تأسف، با وجود ظرفيت‌هاي عظيم در مقايسة انتقادي بين اين دو نحله، کار چنداني در اين زمينه صورت نگرفته است. ازجمله موضوعاتي که نيازمند مقايسة تطبيقي بين آراء فيلسوفان دو نحله است، مبحث «حقيقت جوهر» و استدلالات دو طرف دربارة آن است.
    بيشتر نظرات فيلسوفان تحليلي حتي به فارسي ترجمه هم نشده است؛ اما برخي نويسندگان تقريرهاي خوبي از نظرات آنها ارائه کرده‌اند.
    کتاب مفهوم جوهر در متافيزيک تحليلي معاصر (ماحوزي، 1391)، نظرات فيلسوفان تحليلي را بيان کرده است. نويسنده در مقدمة کتاب مي‌نويسد: تبيين نظرات فيلسوفان غربي در باب مفهوم جوهر، زمينة مقايسة نظرات آنها با سنت فکري فيلسوفان مسلمان را در آثار ديگر فراهم مي‌کند (ماحوزي، ۱۳۹۱، ‌ص۲۶).
    گويا يکي از علت‌هايي که ايشان به سراغ نوشتن اين کتاب رفته،‌ فراهم شدن زمينه براي مقايسة تطبيقي بين فلسفة تحليلي و اسلامي بوده که تا کنون کار چنداني در اين زمينه صورت نگرفته است. بنابراين مقايسة آراء اين دو نحله دربارة مسئلة جوهر مهم به نظر مي‌رسد.
    کتاب چيستي و امکان معرفت (كشفي، 1399)، نظرات فيلسوفان تحليلي را دربارة حقيقت جوهر بيان کرده و از نظرية «جوهر زيرنهاد» و «جزئي عريان» در برابر نظرات رقيب دفاع نموده است.
    ازجمله علل اهميت تبيين صحيح چيستي حقايق خارجي، تأثير مستقيم اين نظريه در تبيين رابطة ذات و صفات الهي است. براي مثال، نام‌انگاران (نوميناليست‌ها) تفسيري نام‌انگارانه از رابطة ذات و صفات الهي داشته‌اند؛ يا آنها که معتقد به نظرية جزئي زيرنهاد هستند، ذات و صفات الهي را نيز مطابق همين نظريه تفسير کرده‌اند (لفتو، 2012، ص305-306).
    ازاين‌رو تبيين صحيح ساختار حقايق خارجي تأثير مستقيمي بر تفسير رابطة ذات و صفات الهي دارد. بنابراين از چند جهت اين مقاله اهميت پيدا مي‌کند. اين مقاله از روش‌هاي «مقايسه و تطبيق»، «تبيين» و «انتقاد» استفاده کرده و در گرداوري اطلاعات از روش «کتابخانه‌اي» استفاده نموده است.
    لازم به ذکر است در فلسفة تحليلي از روش «استنتاج» براي تبيين و در فلسفة اسلامي از «برهان مبتني بر بديهيات اوليه» در تبيين ساختار جوهر استفاده مي‌کنند. اين مقاله کوشيده است از هر دو روش براي تبيين نظرات استفاده کند.
    1. معاني جوهر
    در متافيزيک تحليلي معاصر، سه معنا براي «جوهر» ذکر شده است:
    1-1. جزئي انضمامي
    معناي اول جوهر در متافيزيک تحليلي معاصر «جزئي انضمامي» است و منظور از آن همان اشياي پيرامون ماست که در زندگي روزمره حس مي‌شوند. اين معنا از جوهر عام معناي مصداقي است؛ زيرا اجزاي تشکيل‌دهندة جزئي انضمامي مجموع نوع جوهري ارسطويي و تمام اعراض قائم به آن است. براي مثال، به يک شخص انسان، به‌علاوة مجموع اعراض و ويژگي‌هاي فردي او (همچون رنگ، قد، علوم، احساسات و مانند آن) «جزئي انضمامي انسان» گفته مي‌شود. جزئي بودن آنها به‌سبب تمثل بخشيدن آنها به کيفيات و متمثل نشدن خودشان توسط امر ديگر و انضمامي بودن آنها به‌خاطر اشغال زمان و مکان توسط آنهاست. به جزئي‌هاي انضمامي «things» يا «objects» نيز گفته مي‌شود (آرمسترانگ، 1989، ص60).
    نام‌انگاران معتقدند: اشيا يا همان جزئي‌هاي انضمامي اموري بنيادين و بدون جزء متافيزيکي هستند و به‌معناي دقيق کلمه، صفات و کفياتي براي اين اشيا وجود ندارد. از منظر آنها جزئي‌هاي انضمامي هيچ ساختار هستي‌شناسانه‌اي ندارند و نمي‌توان آنها را به اجزاي ريزتر و بنيادي‌تري تحليل برد. در نتيجه، اشياي خارجي متشکل از جوهر و عرض نيستند، بلکه خودشان امري بسيط هستند (لوکس، 1998، ص93 و 99).
    در مقابل، مخالفان نام‌انگاران معتقدند: اشيا و جزئيات انضمامي، خود متشکل از اجزائي هستند. البته در اينکه متشکل از چه نوع اجزائي هستند، نظرات متفاوتي وجود دارد. در اينجا دو معناي ديگر از «جوهر» پديد مي‌آيد:
    2-1. نوع جوهري
    ارسطو معتقد بود: اشياي پيرامون ما، يعني همان جزئيات انضمامي متشکل از يک جوهر و تعدادي از اعراض‌اند؛ مثلاً، شخص زيد متشکل از جوهري به نام انسانيت و مجموعه‌اي از اعراض و ويژگي‌ها (همچون اندازه، رنگ و خصوصيات ديگر) است. بنابراين مطابق نظر ارسطو، «جوهر» به‌معناي اول (يعني: جزئي انضمامي)، خود ‌متشکل از جوهر به‌معناي دوم (يعني: نوع جوهري و تعدادي از ويژگي‌ها) است.
    مطابق اين معنا از «جوهر» اموري همچون انسان، درخت و سنگ جوهرند و هرکدام از آنها داراي اعراضي هستند که قائم به آنهاست. برخلاف معناي اول، اين معنا از «جوهر» در فلسفة اسلامي شايع است. تفاوت «جوهر» و «عرض» در اين است که جوهر امري قائم به خود است، برخلاف ويژگي‌ها و اعراض که قائم به غير خود (يعني: جواهر) هستند.
    مطابق اين نظريه، اشياي پيراموني داراي نوعي «ذات» هستند که وراي قراردادهاي اجتماعي، چيستي حقيقي موجودات را معين مي‌کند. نوارسطوئيان و کريپکي ازجمله معتقدان به اين معنا از «جوهر» در فلسفة تحليلي معاصرند. کريپکي معتقد بود: هر شيء داراي يک دال ثابت است که در همة جهان‌هاي ممکن يکسان است؛ مثلاً، دال ثابت آب H2O بودن است و اين دال ثابت در هيچ جهان ممکني از آب جدا نيست و به نوعي ذات آب را مشخص مي‌کند (کريپکي، 1399، ص114-116).
    لاو (Lowe)، يکي نوارسطوئيان، اشياي خارجي را داراي نوعي جوهري مي‌داند و آن نوعِ جوهري را قابل تقليل به اجزاي ريزتر نمي‌داند. براي مثال، انسان و درخت هر کدام يک «نوع» هستند و افراد خارجي مي‌توانند در اين انواع مشترک باشند (لاو، 1996، ص269).
    در فلسفة اسلامي نيز پذيرفته شده است که اشياي خارجي متشکل از يک جوهر و تعدادي عرض‌اند. سؤالي که مطرح مي‌شود اين است که آيا «جوهر» به‌معناي دوم واقعاً جوهر است و يا جوهر نيست و خود متشکل از اجزاي ديگري است؟ اينجاست که معناي سوم از «جوهر» پديد مي‌آيد.
    3-1. زيرنهاد
    مطابق نظرية «جوهر زيرنهاد»، نوع جوهري (جوهر به‌معناي دوم) در‌حقيقت جوهر نيست، بلکه متشکل از مجموعه‌اي از کيفيات و يک جوهر زيرنهاد است. مطابق اين معنا از «جوهر» هر شيء خارجي متشکل از مجموعه ويژگي‌هاي کلي و يک جزئي بنيادين به نام «جوهر زيرنهاد» يا «جزئي عريان» و يا اساس است که به‌مثابة يک جالباسي حامل همة ويژگي‌هاست. اين جوهر زيرنهاد، خود هيچ‌گونه ويژگي ندارد، بلکه حامل ويژگي‌هايي محسوب مي‌شود (لوکس، 1998، ص93-99).
    ازاين‌رو به جوهر زيرنهاد «جزئي عريان» نيز گفته مي‌شود. براي مثال، «انسانيت» جوهر نيست، بلکه ويژگي است و نيازمند حاملي است که او را در خارج تمثل ببخشد. جزئي عريان شبيه هيولاي اولي از منظر ابن‌سينا است که خود هيچ ويژگي ندارد و تنها حامل غير خود به حساب مي‌آيد. همچنين اين جزئي عريان عامل ثبات شيء در طول حرکت است. براي مثال، در تغيير تدريجي يک کرم ابريشم به پروانه، بايد گفت: امر مشترکي بين اين دو وجود دارد که عامل وحدت کرم ابريشم و پروانه است. آن امر مشترک که در هنگام حرکت ثبات دارد، همان جزئي عريان يا جوهر زيرنهاد است. جالب است که ابن‌سينا نيز عامل وحدت شيء در حرکت را موضوع ثابت حرکت مي‌داند و آن را همان هيولاي اولي به‌شمار مي‌آورد. پس جزئي عريان همچون هيولاي اولي از منظر ابن‌سينا، عامل ثبات شيء در طول حرکت است.
    نظرية «جزئي عريان» طرفداراني در غرب دارد و برخي نظريه‌پردازان در ايران نيز تحت تأثير فلسفة تحليلي معتقد به جوهر به‌معناي «جزئي عريان» هستند و هر امري غير از جزئي عريان را ويژگي يک شيء و نه جوهر آن مي‌دانند. اما اين نظريه در غرب منتقداني هم دارد.
    به نظر مي‌رسد علت اصلي اعتقاد به جزئي عريان حفظ ثبات شيء در طول حرکت باشد؛ همان‌گونه که ابن‌سينا ثبات هيولاي اولي را عامل وحدت شيء در طول وحدت مي‌دانست؛ اما مي‌توان وحدت شيء در طول حرکت را به نحو ديگري نيز اثبات کرد. صدرالمتألهين نيز با اثبات «حرکت جوهري» موضوع ثابت در حرکت را نفي کرد و از طريق ديگري وحدت شيء در طول حرکت را اثبات نمود. به نظر مي‌رسد بتوان از طريق مباني صدرا نظرية «جوهر زيرنهاد» را نيز نقد کرد.
    2. چيستي کلي و جزئي
    قبل از بيان نظريات دربارة ساختار اشياي خارجي، لازم است تفاوت کلي و جزئي بيان شود.
    در معناي اول، ‌فلاسفة اسلامي به‌تبع ارسطو، «کلي» را به «ما يصدق علي کثيرين» و «جزئي» را به «ما لايصدق علي کثيرين» تعريف کرده‌اند (طباطبائي، ‌۱۴۱۶ق،‌ ص۷۴). در اين تعريف از «کلي» و «جزئي» بحث «صدق» مطرح شده است؛ يعني کلي و جزئي صرفاً وصف تصورات ذهني قرار گرفته‌اند که قابليت صدق بر اشياي خارجي دارند. مطابق اين معنا از «کلي» و «جزئي» اشياي خارجي، نه کلي هستند و نه جزئي؛ زيرا در اشياي خارجي خاصيت «دربارگي» يا «حيث التفاتي» (intentionality) و يا به قول فلاسفة اسلامي «صدق بر شيء ديگر» وجود ندارد. اشياي خارجي متشخص‌اند و تنها نشان‌دهند‌ة خود هستند و نه نشان‌دهندة ديگري. اين ذهن انسان است که با ديدن يک شيء‌ خارجي به شيء ديگري منتقل مي‌شود و اگر انسان و دلالت‌هاي ذهني او نبود،‌ انتقال از يک شيء خارجي به شيء ديگر وجود نداشت.
    اين معنا از «کلي» و «جزئي» که مختص امور ذهني است و در فلسفة غرب نيز ذکر شده، مراد از کلي و جزئي در اين مقاله نيست؛ زيرا کلي و جزئي در اين مقاله وصف اشياي خارجي قرار مي‌گيرد و نه وصف تصور ذهني.
    معناي دوم از کلي و جزئي را در فلسفة غرب، راسل بيان کرده است که در فلسفة اسلامي نيز وجود دارد. راسل مي‌گويد: شيء جزئي در هر لحظه تنها در يک مکان يافت مي‌شود؛ اما شيء کلي در يک لحظه مي‌تواند در بيش از يک مکان موجود باشد (راسل، 1912، ص1-24).
    براي مثال، از منظر جوهر زيرنهاد، در فلسفة تحليلي اشياي خارجي همچون زيد اموري جزئي هستند؛ ‌زيرا در يک زمان بيش از يک مکان وجود ندارند؛ اما همين امور جزئي داراي اعراض و ويژگي‌هاي مشترکي (همچون سفيدي) هستند که در يک زمان در بيش از يک مکان وجود دارند. به‌عبارت ديگر، از منظر نظرية «جوهر زيرنهاد» ويژگي‌هاي مشترک در اشيا، از وحدت عددي برخوردارند؛ يعني سفيدي ميز و سفيدي کاغذ يک عدد سفيدي است و نه دو عدد؛‌ زيرا ويژگي‌ها از منظر آنها کلي هستند.
    تفاوت اين معنا از «کلي» و «جزئي» با معناي اول در اين است که در اين معنا، بحث ذهن و تصور ذهني مطرح نيست و کليت و جزئيت وصف امور ذهني قرار نمي‌گيرند، بلکه مستقيماً‌ به خود امر خارجي نسبت داده مي‌شوند.
    اينکه يک سفيدي که وحدت عددي دارد، در دو مکان يافت شود، به نظر مي‌رسد خلاف برداشت عرفي انسان‌هاست. انسان‌ها سفيدي ميز و کاغذ را دو عدد سفيدي مجزا به حساب مي‌آورند و نه يک عدد سفيدي که در دو مکان حاضر است؛ اما از منظر برخي مدافعان نظرية «جوهر زيرنهاد»،‌ در علم فيزيک ثابت شده است که يک شيء واحد در يک آن مي‌تواند در دو مکان حاضر باشد؛ مثلاً، ذرات فوتون و نوترون مي‌توانند در زمان واحد در دو مکان حاضر باشند! (کشفي،‌ ۱۳۹۹،‌ ص۲۸).
    پس طبق نظر راسل، جزئي موجودي است که در يک آن، در يک مکان يافت مي‌شود، برخلاف کلي که در يک آن در بيش از يک مکان تحقق پيدا مي‌کند. البته راسل طبق مباني خود که موجودات فرامادي و غيرمکاني جايگاهي در آنها ندارند،‌ اين نظر را مطرح مي‌کند.
    فلاسفة اسلامي تعريفي شبيه راسل از «کلي» و «جزئي» دارند؛ اما طوري اين تعريف را ارائه مي‌دهند که شامل موجودات غيرمادي نيز بشود. صدرالمتألهين مي‌گويد: «کلي» موجودي است که احتمال شرکت داشته باشد و در مقابل، «جزئي» موجودي است که احتمال شرکت در آن نباشد. اگر شيء به گونه‌اي باشد که شرکت در آن ممتنع نباشد،‌ آن شيء کلي است، و اگر به نحوي باشد که شرکت در آن ممتنع باشد،‌ آن شيء جزئي است. (صدرالمتألهين،‌ ۱۳۶۸،‌ ج۲،‌ ص۸).
    برخلاف فلاسفة تحليلي، اجماع فلاسفة اسلامي اين است که همة اشياي خارجي جزئي هستند و هيچ‌کدام از آنها نمي‌توانند کلي باشند (صدرالمتألهين،‌ ۱۳۶۸،‌ ج۲،‌ ص۸). «عدم تکرر وجود» و «مثل من جميع الجهات نداشتن وجود» ازجمله قواعد پذيرفته‌شده در فلسفة اسلامي هستند که طبق مفاد آنها، يک موجود واحد نمي‌تواند دو تقرر داشته باشد. بنابراين وجود در خارج نمي‌تواند کلي باشد.
    در بحث کلي طبيعي و اينکه آيا کلي طبيعي در خارج به وصف کليت موجود است يا خير، ابن‌سينا از فردي به نام «رجل همداني» اسم مي‌برد که معتقد بود: کلي طبيعي به وصف کليت در خارج موجود است. براي مثال، وي تنها يک انسانيت را در خارج متحقق مي‌دانست که همة افراد انسان در همان انسانيت واحد خارجي مشترک‌اند (ابن‌سينا،‌ بي‌تا،‌ ص۴۶۶). ابن‌سينا با تعجب از نظر رجل همداني ياد مي‌کند و خود معتقد است: کلي طبيعي در خارج جزئي است و به تعداد افراد در خارج متعدد است (ابن‌سينا،‌ بي‌تا،‌‌ ص۴۷۱-۴۷۹).
    1-2. فرق بين کلي و جزئي
    بنابراين در معناي دوم از کلي و جزئي دو فرق بين نظرية فلاسفة اسلامي و فلسفة تحليلي وجود دارد:
    ۱. راسل کلي و جزئي را فقط در موجودات مکانمند مطرح مي‌کند؛ اما فلاسفة اسلامي طوري اين دو واژه را معنا مي‌کنند که اعم از ماديات باشد.
    ۲. اجماع فلاسفة اسلامي است که اشياي خارج از ذهن همگي متشخص‌اند و هيچ‌کدام از آنها کلي نيستند؛ اما در فلسفة تحليلي معاصر برخي معتقدند: امور کلي در خارج نيز يافت مي‌شود. نظرية «جوهر زيرنهاد» که اين مقاله به آن مي‌پردازد،‌ جزو همين دسته قرار مي‌گيرد.
    3. نظرية جوهر زيرنهاد
    انسان هرگاه به پيرامون خود نگاه مي‌کند مجموعه‌اي از اشيا مي‌بيند که از جهتي متمايز از هم و از جهتي مشابه يکديگرند؛ مثلاً، کاغذ سفيدي که روي ميز سفيدرنگي قرار گرفته، در عين اينکه در سفيدي شبيه ميز است، از لحاظ ذاتش متمايز از آن است. پس کاغذ و ميز از جهتي اين‌همان و از جهتي نااين‌همان هستند. شباهت و تمايز اشياي خارجي سبب شده است ديدگاه‌هاي متفاوتي دربارة ساختار اشياي خارجي مطرح شود. بهترين نظريه، نظريه‌اي است که بتواند، هم شباهت و هم تمايز اشياي خارجي را تبيين کند.
    1-3. نظريات دربارة تبيين شباهت و تمايز اشياي خارجي
    در فلسفة تحليلي سه نظرية کلي در تبيين شباهت و تمايز اشياي خارجي پديد آمده است:
    ۱-1-3.‌ نظرية نام‌انگاران
    نام‌انگاران تنها تمايز اشيا را واقعي مي‌دانند و شباهت آنها را امري ذهني به حساب مي‌آورند. به‌عبارت ديگر، امور خارجي را صرفاً جزئي مي‌دانند و کليات را اموري ساختة ذهن به‌شمار مي‌آورند. آنها معتقدند: صفات و ويژگي‌هاي کلي در اشيا وجود ندارند، و حال، يا اصل وجود صفات را نفي مي‌کنند و شيء را صرفاً امري جزئي بسيط بدون ساختار به‌شمار مي‌آورند و يا اينکه ويژگي‌هايي براي اشيا قائل‌اند؛ اما آن ويژگي‌ها را نيز همچون خود شيء جزئي مي‌دانند. به دستة اول «نام‌انگاران افراطي» و به دستة دوم که قائلان به نظرية «تروپ» هستند، «نام‌انگاران معتدل» مي‌گويند. مکتب تروپيسم «Tropism» معتقد است: هر شيء خارجي صفت منحصربه‌فرد خود را دارد و صفات خارجي هيچ‌گونه شباهتي با هم ندارند.
    ۲-1-3. نظرية کلي‌گرايان
    برخي فقط امور کلي در خارج را حقيقي مي‌دانند و تمايز اشيا را امري واقعي نمي‌دانند. کلي‌گرايان (Universalists) جزو اين دسته قرار مي‌گيرند. آنها معتقدند: اشياي خارجي صرفاً مجموعه‌اي درهم‌تنيده از ويژگي‌هاي کلي‌اند؛ مثلاً، يک درخت خارجي چيزي جز مجموعه‌اي از ويژگي‌هاي کلي از رنگ، شکل،‌ اندازه و غير  آن نيست. همة ويژگي‌ها کلي‌اند و امري به‌عنوان جوهر نگهدارندة اعراض و ويژگي‌ها در شيء وجود ندارد.
    ۳-1-3. نظرية واقع‌گرايان
    در مقابل اين دو دسته، «واقع‌گرايي» يا همان «رئاليسم» قرار دارد که امور خارجي را متشکل از امور جزئي و کلي به‌شمار مي‌آورد. نظرية «جوهر زيرنهاد» يا همان نظرية «اساس» در اين دسته قرار مي‌گيرد (کشفي، ۱۳۹۹،‌ ص۵۴ـ۵۵).
    طبق نظرية «جوهر زيرنهاد» همة اشياي خارجي از دو بخش تشکيل شده‌اند: يک جوهر زيرنهاد که هيچ ويژگي از خود ندارد و مجموعي از ويژگي‌ها، همچون قرمزي، يک متر بودن، انسان بودن و مانند آن.
    خصوصيت ويژگي‌ها آن است که اموري کلي و غيرمتشخص‌اند. مقصود از «کلي» در اينجا همان معناي دوم است؛ يعني در خارج مي‌توانند در بيش از يک مکان محقق باشند و در عين حال، واحد بالعدد باشند.
    خصوصيت جزئي عريان اين است که اولاً،‌ هيچ ويژگي از خودشان ندارند، بلکه صرفاً‌ موضوع و محل ديگر ويژگي‌ها هستند. ثانياً،‌ خودشان جزئي‌اند و عامل تشخص و جزئي بودن اشياي خارجي نيز هستند. ثالثاً،‌ در طول تغيير شيء، ثابت باقي مي‌مانند.
    تفاوت اصلي اين نظريه با نظرية فلاسفة مسلمان در اين است که نظرية «جوهر زيرنهاد» جوهر حامل ويژگي‌ها را امري بدون هيچ خصوصيت بالفعل، همچون هيولاي اولي مي‌داند و هرچه غير از اين جوهر بدون خصوصيت باشد،‌ ويژگي و نه جوهر محسوب مي‌شود؛ اما در فلسفة اسلامي جوهر امري داراي خصوصيات و ذاتيات بالفعل به‌شمار مي‌آيد. انسان در فلسفة اسلامي، خود جوهر است؛ اما از منظر نظرية «اساس»، انسان مجموعه‌اي از يک جوهر بدون خصوصيت و تعداد زيادي اعراض و ويژگي‌هاست؛ مثلاً‌، در فلسفة اسلامي ناطقيت امري جوهري و ذاتي در انسان است؛ اما طبق نظرية «اساس»، خود ناطقيت يک ويژگي به‌شمار مي‌آيد و تنها جوهر که حامل ويژگي‌هاست، همان جزئي عريان است که همچون هيولاي اولي هيچ خصوصيتي ندارد. برخي قائلان به نظرية «جوهر زيرنهاد» جزئي عريان را به هيولاي اولي در فلسفة اسلامي تشبيه کرده‌اند (ماحوزي،‌ ۱۳۹۱‌،‌ ص۳۷).
    2-3. کارکردهاي جوهر زيرنهاد
    همان‌گونه که ذکر شد، در مجموع سه کارکرد اصلي براي جوهر زيرنهاد ذکر شده است. در اينجا تفصيل‌ سه کارکرد مزبور ارزيابي مي‌شود:
    1-2-3. کارکرد اول: موضوع ويژگي‌ها
    هر ويژگي نيازمند حامل و موضوع است که آن را تمثل ببخشد. اگر پذيرفته شود حامل ويژگي‌ها هويتي مستقل از آنها دارد.‌ اين نکته نيز بايد پذيرفته شود که حامل آنها نمي‌تواند مجموع خود آنها باشد؛ زيرا مجموع ويژگي‌ها هويتي مستقل از خود ويژگي‌ها ندارد، بلکه برآمده از آنهاست. بنابراين بايد موجود ديگري باشد که موضوع آنها و همچون چسبي هستي‌شناسانه (Ontological glue) عامل پيوند بين آنها باشد و آنها را تمثل بخشد.
    براي مثال، در يک انسان خارجي ويژگي‌هايي همچون وزن،‌ رنگ،‌ قد،‌ ناطقيت و غير آن وجود دارد. اين کيفيات نيازمند حامل و موضوع هستند. حامل اينها جزئي عريان و يا همان جوهر زيرنهاد است که برخلاف ويژگي‌ها، امري جزئي است (لوکس، 1998، ص93-99). مطابق اين نظريه، انسان يک جوهر نوعي بالفعل نيست، بلکه خود متشکل از يک جزئي عريان و تعدادي ويژگي است.
    البته از منظر ديدگاه «جوهر زيرنهاد»، جزئي عريان نيز خود هويتي مستقل و خودبنياد ندارد و در وجودش محتاج ويژگي‌هاست. برخي از مدافعان اين نظريه معتقدند: براي توضيح رابطة جزئي عريان و ويژگي‌ها از استعارة «جورچين» (پازل) کمک گرفته شده است. همان‌گونه که اجزاي جورچين براي کامل شدن محتاج يکديگرند،‌ جزئي عريان و ويژگي‌ها نيز محتاج يکديگرند (کشفي،‌ ۱۳۹۹،‌ ص۶۶).
    در نتيجه، نياز جزئي عريان و ويژگي‌ها نيازي دوطرفه است، به‌ويژه آنکه معتقدان به اين نظريه جزئي عريان را به هيولاي اولي تشبيه کرده‌اند. در فلسفة اسلامي نيز رابطة هيولاي اولي و صورت حال در آن،‌ رابطه‌اي دوطرفه دانسته شده است (طباطبائي، 1416ق، ص 103).
    اما اين ديدگاه از چند جهت قابل نقد است:
    اشکال اول
    آيا معتقدان به نظرية «جزئي زيرنهاد» دلايل قانع‌کننده‌اي براي اين کارکرد جزئي عريان دارند؟ يکي از معتقدان به اين نظريه تأکيد زيادي بر اين نکته دارد که «زبان لولاي انديشه» (Hinge of thought) است. وي معتقد است: همان‌گونه که يک در بر روي لولاي خود مي‌چرخد و اگر لولاي در نباشد،‌ کاري از در ساخته نيست،‌ انديشه و معرفت انسان نيز بر لولاي زبان مي‌چرخد. ساختار زبان همان ساختار خارج است و واقعيت، خود را بر زبان فراافکنده،‌ قالب خود را به او مي‌دهد.
    از منظر وي اگر شخصي منکر اين نکته شود،‌ هيچ راهي براي شناخت واقع نخواهد داشت؛‌ زيرا تنها راه شناخت واقع از طريق زبان است و وقتي زبان نتواند واقع را آن‌گونه که هست انعکاس دهد،‌ پس هيچ‌گاه نمي‌توان به واقع رسيد. بنابراين زبان و واقعيت ساختار يکساني دارند (کشفي،‌ ۱۳۹۹،‌ ص۷۰).
    در ارزيابي مي‌توان گفت: اين نکته مخالف استعارة «جورچين» است؛‌ زيرا در اين استعاره، رابطة جزئي عريان و ويژگي‌ها را به نحو دو شيء غيرمستقل و محتاج به هم تصور کرده است؛ اما در ساختار زباني يک واقعيت، هنگامي که گفته مي‌شود: «الف ب است» دو شيء مستقل به علاوة وجود رابطي بين آنها در نظر گرفته شده است. واضح است که دو شيء محتاج به هم غير از دو شيء مستقل و گره خورده به هم به کمک يک رابط هستند. در اوّلي دو جزء غير مستقل وجود دارد؛ اما در دومي دو جزء مستقل و يک جزء غير مستقل.
    جالب اينکه معتقدان نظرية «جوهر زيرنهاد» معتقدند: رابطة جزئي عريان و ويژگي‌ها به نحو رابطة دو موجود مستقل به اضافة يک وجود رابط نيست؛ زيرا اگر اين رابطه را با هم داشته باشند، سه موجود خواهند بود و براي گره خوردن، به دو وجود رابط ديگر محتاج خواهند شد. در اين صورت، تبديل به پنج موجود مي‌شوند. اگر پنج موجود باشند باز به چهار وجود پيوند‌دهندة ديگر محتاج خواهند بود تا آنها را به هم متصل کند. در نتيجه، نُه وجود خواهند شد. اين تسلسل تا بي‌نهايت ادامه دارد. پس جزئي عريان و ويژگي‌ها به‌واسطة يک وجود رابط به هم پيوند نخورده‌اند، بلکه ذات آنها همچون دو جورچين محتاج هم است (کشفي،‌ ۱۳۹۹،‌‌ ص۷۳).
    در نقد اين نکته بايد گفت: همان‌گونه که فلاسفة اسلامي ذکر کرده‌اند، در صورتي اين تسلسل صحيح است که همة وجودها مستقل باشند؛ اما اگر دو وجود مستقل به کمک يک وجود رابط به يکديگر گره بخورند، ديگر لازم نيست دو وجود رابط ديگر اين سه را به هم پيوند دهند. بنابراين استدلالي که معتقدان به نظرية «جوهر زيرنهاد» براي رابطة جورچين‌گونة جزئي عريان و ويژگي‌ها آورده‌اند، صحيح نيست (طباطبائي، 1416ق، ص28).
    همان‌گونه که گفته شد، جزئي عريان همچون هيولاي اولي در فلسفة اسلامي است. مسئلة نياز دوطرفه هيولاي اولي و صورت در فلسفة اسلامي به نحو ديگري اثبات شده است که بهتر از راه معتقدان به نظرية «جزئي زيرنهاد» به نظر مي‌رسد. فلاسفة مسلمان معتقدند:
    اولاً،‌ هيولا محتاج صورت است؛ زيرا هيولا بالقوه محض است و بالقوه محض نمي‌تواند به صورت مستقل در خارج تحقق پيدا کند.
    ثانياً، صورت مادي نيز همواره در حال تغيير است و براي تغيير، محتاج قوه و ماده است و بدون هيولا همواره ثابت خواهد بود و اين نکته با مادي بودن صورت مادي سازگار نيست. در نتيجه، هيولا محتاج صورت و صورت محتاج هيولاست (طباطبائي، 1416ق، ص103).
    البته نکته‌اي که پيروان «جوهر زيرنهاد» به آن توجه نکرده‌اند اين است که نياز هيولا به صورت متفاوت از نيازي است که صورت به هيولا دارد، وگرنه دور تحقق پيدا مي‌کند. هيولا در اصل موجود شدن، محتاج صورت است؛‌ ولي صورت نه در اصل وجود، بلکه در تغيير محتاج هيولاست. ازاين‌رو مي‌توان فرض کرد صورت از هيولا منسلخ شود، ولي هنوز موجود باشد؛ همچنان‌که طبق نظر فلاسفة اسلامي نفس انساني از بدن و هيولاي بدن جدا مي‌شود و به زندگي غيرمادي خود ادامه مي‌دهد.
    خلاصة کارکرد اول اين است که معتقدان به نظرية «جوهر زيرنهاد» معتقد بودند: جزئي عريان و ويژگي‌ها همچون دو قطعه جورچين محتاج به هم هستند، نه همچون دو موجود مستقل و يک موجود رابط بين آنها و نه همچون يک موجود مستقل و يک موجود متکي به موجود مستقل. در نقد آنها گفته شد:
    اولاً،‌ اين نکته با مبناي خودشان که ساختار يکسان زبان با واقعيت بود،‌ سازگار نيست.
    ثانياً،‌ استدلالي که آنها بر نفي وجود رابط بين جزئي عريان و ويژگي‌ها ذکر کرده بودند،‌ کافي نيست.
    ثالثاً،‌ فلاسفة اسلامي استدلال بهتري براي نحوة رابطة هيولا و صورت ذکر کرده‌اند که طبق آن مي‌توان رابطة جزئي عريان و ويژگي‌ها را نيز توجيه کرد.
    اشکال دوم
    بر فرض که پذيرفته شود جزئي عريان و ويژگي‌ها رابطه‌اي همچون اجزاي جورچين دارند و مکمل يکديگرند، سؤال اينجاست که آيا همة ويژگي‌ها با جزئي عريان همين رابطه را دارند و يا اينکه تنها برخي ويژگي‌ها اين‌گونه رابطة دوطرفه با جزئي عريان دارند و برخي از آنها رابطه‌اي يک‌طرفه با آن خواهند داشت؟ به نظر مي‌رسد بتوان ويژگي‌ها را به دو دسته تقسيم کرد:
    ۱. برخي ويژگي‌ها رابطه‌اي دوطرفه با جزئي عريان دارند؛ يعني جزئي عريان محتاج آنهاست و آنها نيز محتاج جزئي عريان هستند. آنچه در فلسفة اسلامي «صورت» خوانده مي‌شود،‌ جزو اين دسته است. جزئي عريان که شبيه هيولاي اولي است، براي موجود شدن محتاج صورت است و بدون آن نمي‌تواند تحقق پيدا کند. در اين زمينه نياز بين جزئي عريان و ويژگي دوطرفه است.
    ۲. برخي ويژگي‌ها نيازي يک‌طرفه به جزئي عريان دارند؛ بدين معنا که جزئي عريان براي موجود شدن محتاج آنها نيست و فقط آنها محتاج جزئي عريان هستند. آنچه در فلسفة اسلامي «عرض» خوانده مي‌شود جزو اين دسته است. جزئي عريان نياز وجودي‌اش توسط صورت تأمين شده و ديگر لازم نيست حتماً‌ عرض «قرمزي» هم پديد بيايد تا جزئي عريان بتواند موجود شود. جزئي عريان بدون آن هم موجود است؛ اما عرضي همچون «قرمزي» براي اينکه پديد بيايد،‌ محتاج موضوع است و موضوع آن نيز صورتي است که محتاج هيولاست.
    2-2-3. کارکرد دوم: عامل تشخص شيء
    همان‌گونه که گفته شد، از منظر اين مکتب همة ويژگي‌ها کلي هستند و نمي‌توانند عامل تشخص و فرديت شيء خارجي شوند. بنابراين عامل تشخص و فرديت يک شيء خارجي بايد امر ديگري غير از کيفيات باشد و آن عامل چيزي جز جزئي عريان يا جوهر زيرنهاد نيست. علت کلي بودن همة کيفيات از منظر قائلان به نظرية اساس اين است که کيفيات و ويژگي‌ها مي‌توانند در خارج در يک زمان در مکان‌هاي متعدد تحقق پيدا کنند؛ مثلاً، سفيدي، هم در کاغذ متمثل مي‌شود و هم در ميز. بنابراين سفيدي که يک ويژگي است؛ به خاطر امکان تکرارپذيري کلي خواهد بود. تنها چيزي مي‌تواند عامل جزئيت اشياي خارجي باشد که هيچ کيفيت و ويژگي نداشته باشد. ازاين‌رو در هر شيء خارجي بايد جوهري بنيادين و بدون ويژگي وجود داشته باشد تا موجب تشخص شيء خارجي شود.
    بلانشارد در دفاع از کلي بودن ويژگي‌ها مي‌گويد: سه شيء قرمز را در خارج در نظر بگيريد. آيا «قرمزي» که در هر سه مشترک است، در خارج تحقق دارد يا ندارد؟ اگر قرمزي در خارج تحقق ندارد، پس چيزي در خارج وجود ندارد که منشأ انتزاع محمول قرمزي باشد،‌ و اگر قرمزي در خارج تحقق دارد،‌ پس بايد گفت: اين سه قرمزي در حقيقت يک شيء واحد و اين‌همانند و همان امر مشترک واحد منشأ انتزاع محمول واحد قرمزي است (بلانشارد، 1948، ص589-590).
    طبق اين استدلال، انتزاع محمول واحد «قرمزي» نشان‌دهندة وجود واحد بالعدد قرمزي در خارج است و همان وجود واحد در يک زمان در مکان‌هاي متعددي متمثل شده و در نتيجه کلي است. اين استدلال هر چيزي را که قابليت تکرار در خارج دارد، کلي به‌شمار مي‌آورد. حتي آنچه در فلسفة اسلامي «نوع جوهري» ناميده مي‌شود، به‌سبب اشتراک چند شيء‌ در آن، کلي خواهد بود. بنابراين عامل جزئي بودن آنها اين خصوصيات کلي نيست، بلکه همان جوهر زيرنهاد و جزئي عريان است که فاقد هر خصوصيت و ويژگي است.
    ممکن است گفته شود: دو جزئي عريان هم شبيه هم هستند. پس بايد کلي باشند. اما مدافعان اين نظريه معتقدند: دو جزئي عريان صرفاً از هم متمايزند و شباهتي با هم ندارند؛‌ زيرا شباهت وقتي پديد مي‌آيد که دو شيء داراي ويژگي باشند. اما در جايي که ويژگي موجود نباشد، نه شباهت مطرح است و نه افتراق. بنابراين دو جزئي عريان به‌سبب نبود شباهت، همواره جزئي‌اند (کشفي، ‌۱۳۹۹،‌ ص۶۱).
    در نقد استدلال بلانشارد مي‌توان گفت: بين وحدت عددي و وحدت نوعي خلط شده است. آنچه موجب کلي بودن «قرمزي» در خارج مي‌شود وحدت عددي قرمزي در خارج است،‌ نه وحدت نوعي آنها؛‌ اما استدلال بلانشارد تنها وحدت نوعي قرمزي در خارج را اثبات مي‌کند. اينکه مفهوم واحد «قرمزي» از چند شيء انتزاع شود،‌ دليل نمي‌شود «قرمزي» در خارج واحد بالعدد و کلي باشد، بلکه وحدت نوعي در عين کثرت بالعدد براي انتزاع مفهوم واحد «قرمزي» کفايت مي‌کند. بنابراين استدلال بلانشارد بر اثبات کلي بودن ويژگي‌ها در خارج مخدوش است.
    علاوه بر اين، استدلالي که براي تفاوت جزئي عريان با ويژگي‌هاي ذکرشده، صحيح به نظر نمي‌رسد. جزئي عريان اگر هيچ خصوصيتي نداشته باشد،‌ اصلاً‌ موجود نخواهد بود؛ زيرا اگر موجود باشد،‌ دست‌کم در موجود بودن با جزئي عريان ديگر مشترک است. خود معتقدان به جزئي عريان نيز ويژگي‌هاي مشترکي را براي جزئي‌هاي عريان ذکر مي‌کنند. «حامل ويژگي‌ها بودن»، «عامل تشخص بودن» و «عامل ثبات شيء در تغيير» ازجمله ويژگي‌هايي است که براي جزئي عريان ذکر شده و همة جزئي‌هاي عريان در اين ويژگي‌ها مشترک‌اند.
    پس مطابق استدلال بلانشارد که اشتراک دليل کلي بودن شيء است، بايد گفت: جزئي عريان نيز کلي است.‌ پس نمي‌تواند عامل تشخص و فرديت شيء خارجي باشد.
    نتيجه اينکه اولا،ً ويژگي‌هاي شيء کلي نيستند.‌ ثانياً، طبق استدلال بلانشارد، بايد گفت: جزئي عريان نيز کلي است و نمي‌تواند عامل تشخص و فرديت شيء خارجي شود.
    در فلسفة اسلامي نظرات متفاوتي دربارة عامل تشخص اشيا ذکر شده است. ابن‌سينا معتقد بود: در اشياي مادي اعراض مفارق، به‌ويژه «متي» موجب تشخص شيء هستند و در موجودات مجرد تشخص عرض لازم آنهاست. اما به نظر مي‌رسد همان‌گونه که صدرالمتألهين معتقد است، ضميمه کردن اعراض کلي مفارق به شيء، سبب جزئي شدن آن نمي‌شود. تشخصْ ناشي از وجود شيء است و هر موجودي به سبب موجود بودن خود متشخص خواهد بود. حتي صدرا معتقد است: مفاهيم کلي ذهني از آن جهت که موجودند، متشخص هستند و تنها از آن جهت که حکايت از مصاديق خود مي‌کنند، به آنها «کلي» گفته مي‌شود (صدرالمتألهين،‌ ۱۳۶۸،‌ ج۲،‌ ص۸).
    در نتيجه، مي‌توان گفت: اعراضي همچون «متي» و «أين» تنها نشانه‌هايي از تشخص اشيا هستند و نه سبب تشخص آنها. ذات هر وجود مساوق با تشخص و منافي با کليت است و همين موجود بودن عامل تشخص و فرديت اشيا در خارج است و نه جزئي عريان، يا ضميمه شدن اعراض کلي مفارق و يا هرچيز ديگر.
    3-2-3. کارکرد سوم: عامل ثبات شيء در تغيير
    در تغيير شيئي به شيء ديگر، همواره مي‌توان گفت: اين شيء فعلي همان شيء قبلي است. سؤال اين است که عامل اين‌هماني شيء فعلي و قبلي چيست؟ معتقدان به نظرية جوهر زيرنهاد مي‌گويند: تمام ويژگي‌هاي شيء قابل تغييرند و نمي‌توان ويژگي خاصي را در شيء ثابت دانست؛ مثلاً، رنگ سيب تغيير مي‌کند و از سبز به زرد تبديل مي‌شود و يا ـ مثلاً ـ يک کرم ابريشم به پروانه تبديل مي‌شود. در اين موارد ويژگي شيء متغير و تبدل‌پذير است و نمي‌تواند عامل وحدت و اين‌هماني شيء در طول تغيير باشد.
    بنابراين بايد امر ثابتي هنگام تغيير وجود داشته باشد تا بتوان گفت: شيء فعلي همان شيء قبلي است. آن امر ثابت چيزي جز جزئي عريان نيست. بنابراين يکي ديگر از ادلة نظرية جزئي زيرنهاد نياز به امر ثابت در طول حرکت است و چون هيچ‌کدام از ويژگي‌هاي شيء در طول حرکت ثابت نيستند،‌ بايد جزئي عريان را براي توجيه ثبات شيء در طول حرکت پذيرفت (ماحوزي،‌ ۱۳۹۱،‌ ص۴۷).
    ابن‌سينا نظريه‌اي مشابه معتقدان به جزئي عريان دارد. وي معتقد بود: حرکت همواره محتاج موضوع ثابت است؛ زيرا اگر موضوع ثابت در حرکت موجود نباشد،‌ نمي‌توان اين‌هماني شيء قبلي و بعدي را اثبات کرد. اين موضوع ثابت چيزي جز هيولاي اولي در شيء نيست.
    اساساً‌ ابن‌سينا وجود هيولا را از همين طريق در برهان «فصل و وصل» اثبات مي‌کند. خلاصة برهان وي چنين است که اشيا همواره در حال اتصال و انفصال هستند. در انفصال يک شيء ـ مثلاً،‌ دو تکه شدن يک کاغذ ـ مي‌توان گفت: اين دو تکه همان امر قبلي است. پس امر مشترکي بين اين دو کاغذ و يک کاغذ قبلي بايد وجود داشته باشد که اين‌هماني شيء فعلي و قبلي را توجيه کند. وي معتقد است: امر مشترک ثابت در هنگام تغيير کاغذ، همان هيولاي اوست (ابن‌سينا،‌ ۱۳۸۱،‌ ص۱۹۲).
    دليل نفي حرکت از جوهر نيز در مکتب ابن‌سينا همين نکته بود. وي معتقد بود: حرکت محتاج موضوعي ثابت است و اگر حرکت در ذات جوهر راه داشته باشد،‌ حرکت بدون موضوع ثابت خواهد بود.‌ در نتيجه اين‌هماني موجود قبلي و بعدي قابل اثبات نيست. به همين علت بايد حرکت از جواهر ـ ازجمله هيولا ـ نفي شود (طباطبائي،‌ بي‌تا،‌ ص۱۲۷).
    صدرالمتألهين با اثبات حرکت جوهري با نظر ابن‌سينا مخالفت کرد. وي با دلايلي اثبات مي‌کند جواهر مادي در ذات خود متغير و متحرک‌اند. هيولا نيز که يکي از انواع جواهر است، در ذات خود متحرک است. بنابراين موضوع ثابتي همچون هيولا در طول حرکت وجود ندارد.
    مطابق اين نظريه، زمان بعد چهارم هر شيء و از ذاتيات وجودي اشياي مادي است. ازاين‌رو زمان در ذات جواهر نيز راه دارد و چنين نيست که جواهر اموري فرازماني و ثابت در طول تغيير اشيا باشند (صدرالمتألهين،‌ ۱۹۸۱،‌ ج۳،‌ ص۸۵).
    صدرالمتألهين دربارة موضوع ثابت براي توجيه وحدت حرکت معتقد است: اتصال حقيقي اجزاي حرکت مناط وحدت شيء در طول حرکت است و لازم نيست موضوع ثابتي همچون هيولاي اولي يا جوهر براي اثبات وحدت حرکت فرض شود. براي مثال، در تبديل کرم ابريشم به پروانه، همين که پروانه از حرکت متصل جوهري کرم ابريشم پديد آمده و هيچ‌گونه خلل و انفصالي در طول حرکت از کرم ابريشم به پروانه وجود نداشته است،‌ مي‌توان گفت: پروانه همان کرم ابريشم است؛ زيرا از حرکت اتصالي همان کرم ابريشم پديد آمده است. بنابراين نيازي به هيولاي ثابت براي توجيه ثبات و اين‌هماني شيء در طول حرکت نيست (طباطبائي، بي‌تا، ص۱۳۰-۱۳۱).
    همين نظر صدرا را در نقد نظرية «جوهر زيرنهاد» مي‌توان ذکر کرد. طبق نظرية «جوهر زيرنهاد» جزئي عريان عامل ثبات شيء در طول تغيير است. آنها معتقدند: اگر جزئي عريان از شيء حذف شود،‌ توجيهي براي اين‌هماني شيء در طول حرکت نخواهد بود.
    در جواب مي‌توان گفت: اتصال و پيوستگي حقيقي اجزاي حرکتْ توجيه‌کنندة اين‌هماني شيء در طول حرکت است. براي مثال، مي‌توان گفت: پروانه با کرم ابريشم اين‌همان است و نه با کرم خاکي؛ زيرا حاصل حرکت جوهري پيوستة کرم ابريشم است و نه حرکت جوهري کرم خاکي. بنابراين به نظر مي‌رسد به جزئي عريان براي اين‌هماني حرکت نيازي نباشد و راه‌هاي ديگري نيز براي توجيه اين‌هماني شيء در حرکت وجود دارد.
    مدافعان جزئي عريان معتقدند: حرکت جوهري نظرية مناسبي براي توجيه اين‌هماني شيء در طول حرکت نيست؛ زيرا طبق «حرکت جوهري»،‌ هرچند فردي از انسان که به سن ـ مثلاً ـ چهل سالگي رسيده حاصل حرکت جوهري پيوستة همان شخصي است که کودک بوده،‌ اما در حال حاضر، اين شخص چهل ساله دقيقاً‌ همان شخص کودک نيست؛‌ زيرا طبق حرکت جوهري، ذات آن شيء در حال تغيير دائمي است و ذات وي در طول چند سال تغيير کرده و هيچ چيز از او ثابت نمانده است.
    بنابراين طبق «حرکت جوهري» ـ مثلاً‌ ـ اگر کسي در سن بيست سالگي جنايتي (همچون قتل) مرتکب شد،‌ در سن چهل سالگي نمي‌توان او را مجازات کرد؛ زيرا طبق «حرکت جوهري» ذات آن شخص بيست ساله تغيير کرده و هيچ امر ثابتي در سن چهل سالگي از آن شخص بيست ساله باقي نمانده است. بنابراين طبق «حرکت جوهري» گويا يک شخص جنايت کرده و شخص ديگري مجازات مي‌شود!
    در جواب مي‌توان گفت: طبق «حرکت جوهري» نيز مجوز مجازات شخص چهل ساله وجود دارد؛ زيرا:
    اولا،ً‌ مدافعان «حرکت جوهري» اين حرکت را در ماديات مي‌دانند و نه در مجردات. انسان نيز گرچه بدن مادي‌اش در طول زمان تغيير مي‌کند،‌ ذات نفس مجرد وي تغيير نمي‌کند و به شخص ديگري تبديل نمي‌شود، بلکه به‌سبب تجرد،‌ ثابت است. انسان چون داراي نفس مجرد است،‌ اين‌هماني نفس مجرد خود را در طول زمان با علم حضوري مي‌يابد و خودش معترف است شخصي که بيست سال پيش آن جنايت را انجام داده من بودم، گرچه همين «من» در برخي ويژگي‌ها و صفات ممکن است تغييراتي داشته باشد.
    ثانياً، حتي اگر نفس مجرد انساني پذيرفته نشود،‌ باز هم طبق «حرکت جوهري» مجازات شخصي که بيست سال پيش جنايت کرده موجه است؛‌ زيرا مي‌توان گفت: طبق حرکت جوهري، گرچه يک شخص در طول زمان ذات او در حال تغيير است، اما هويت شخص را يک واحد به هم پيوسته در طول زمان تشکيل مي‌دهد و همين که شخص در يک مقطع زماني از وجود متصل و به هم پيوسته‌اش با اختيارْ جنايتي انجام داد،‌ مي‌توان بيست سال بعد نيز او را مجازات کرد؛ زيرا شخص چهل ساله حاصل حرکت جوهري همان شخص بيست سال پيش است و همين مجوز مجازات او خواهد بود.
    طبق «حرکت جوهري» وجود يک شخص را نه فقط لحظة کنوني، بلکه مجموع چهل سال گذشته تشکيل مي‌دهد،‌ و همين که يک شخص در مقطعي از اين چهل سال جنايتي انجام داده باشد،‌ مي‌توان او را در مقاطع بعدي مجازات کرد.
    نتيجه‌گيري
    در اين مقاله ذکر شد که «کلي» و «جزئي» در دو معنا به کار مي‌روند. در يک معنا بحث صدق بر خارج مطرح بود. اين معنا مختص مفاهيم ذهني است و نه اشياي خارجي. معناي دوم بحث قابليت اشتراک يک شيء واحد بالعدد و عدم قابليت اشتراک آن شيء بود. پيروان نظرية «جوهر زيرنهاد» معتقد بودند: ويژگي‌ها در خارج کلي‌اند؛ زيرا مي‌توانند در زمان واحد در چند مکان متمثل شوند؛ اما فلاسفة مسلمان معتقدند: ويژگي‌ها در خارج صرفاً واحد بالنوع هستند و نه واحد بالعدد. بنابراين ويژگي‌ها در خارج جزئي و متشخص‌اند.
    نظرية «جوهر زيرنهاد» معتقد است: اشياي خارجي از دو بخش تشکيل شده‌اند: جزئي عريان و ويژگي‌ها. آنها سه کارکرد براي جزئي عريان ذکر کرده‌اند. در کارکرد اول، جزئي عريان حامل ويژگي‌ها شمرده شده است؛ اما خود نيز به ويژگي‌ها محتاج است. البته اولاً، اين نکته با مباني مدافعان جزئي عريان سازگار نيست. ثانياً، استدلالات آنها بر اثبات رابطة دوطرفة جزئي عريان و ويژگي‌ها کافي نيست. ثالثاً، از استدلالات فلاسفة اسلامي مي‌توان کمک گرفت و رابطة دوطرفة جزئي عريان و ويژگي‌ها را به شکل بهتر اثبات کرد. رابعاً، نمي‌توان اثبات کرد همة ويژگي‌ها رابطة دوطرفه با حامل خود دارند.
    پيروان نظرية جزئي عريان معتقدند: همة ويژگي‌هاي شيء کلي هستند و عامل تشخص آنها جزئي عريان است. در نقد مي‌توان گفت: اولاً،‌ ويژگي‌ها کلي نيستند. ثانياً، جزئي عريان نيز طبق استدلالات مدافعان نظرية «جوهر زيرنهاد» بايد کلي باشد. ثالثاً،‌ عامل تشخص شيء وجود است و نه چيزي ديگر. جزئي عريان عامل ثبات شيء در طول تغيير نيز نمي‌تواند باشد.
    «حرکت جوهري» نظرية جايگزين مناسبي براي توجيه اين‌هماني شيء در طول حرکت است.

    References: 
    • ابن‌سینا، حسین ‌بن عبدالله (بی‌تا). رسائل ابن‌سینا. قم: بیدار.
    • ابن‌سینا، حسین بن عبدالله (1381). الاشارات و التنبیهات. تحقیق مجتبی زارعی. قم: ب‍وس‍ت‍ان‌ ک‍ت‍اب.
    • صدرالمتألهین (1368). الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه. حاشیة ملاهادی سبزواری و سیدمحمدحسین طباطبائی. قم: مکتبة المصطفوی.
    • صدرالمتألهین (1981). الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه. حاشیة سیدمحمدحسین طباطبائی. چ سوم. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (بی‌تا). بدایة الحکمه. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (1416ق). نهایة الحکمه. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
    • کریپکی، سول (1399). نامگذاری و ضرورت. ترجمة کاوه لاجوردی. تهران: هرمس.
    • کشفی،‌ عبدالرسول (۱۳۹۹).‌ چیستی و امکان معرفت. ‌تهران: سمت.
    • ماحوزی، رضا (۱۳۹۱). مفهوم جوهر در متافیزیک تحلیلی معاصر.‌ تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی یزدان آبادی، مصطفی.(1403) ارزیابی انتقادی نظریة جوهر زیرنهاد دربارة کارکردهای جزئی عریان از منظر فلاسفة اسلامی. فصلنامه معرفت فلسفی، 22(1)، 79-96 https://doi.org/10.22034/marefatfalsafi.2025.2021468

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصطفی ایزدی یزدان آبادی."ارزیابی انتقادی نظریة جوهر زیرنهاد دربارة کارکردهای جزئی عریان از منظر فلاسفة اسلامی". فصلنامه معرفت فلسفی، 22، 1، 1403، 79-96

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی یزدان آبادی، مصطفی.(1403) 'ارزیابی انتقادی نظریة جوهر زیرنهاد دربارة کارکردهای جزئی عریان از منظر فلاسفة اسلامی'، فصلنامه معرفت فلسفی، 22(1), pp. 79-96

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی یزدان آبادی، مصطفی. ارزیابی انتقادی نظریة جوهر زیرنهاد دربارة کارکردهای جزئی عریان از منظر فلاسفة اسلامی. معرفت فلسفی، 22, 1403؛ 22(1): 79-96