واکاوی دلالتپژوهانة مسئلة اقناع در نفسشناسی صدرایی بر اساس نظریههای ناظر به نگرش

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
اقناع در همة اشکالش سه هدف عمده را دنبال ميکند: شکل دادن، تقويت و تغيير نگرش. ازاينرو نگرشْ محور مطالعات اقناعي به حساب ميآيد. اقناع بهمثابة يک رويداد ديرياب، لزوماً با هر پيام انتقاليافته از يک فرستنده تغييرطلب (اقناعگر) حاصل نميشود و همين مسئلة بازار رقابتي نظري و عملي گستردهاي را ميان پژوهشگران اقناع و اقناعگران رقم زده است. از پايهايترين رشتهها، همچون فلسفة ذهن و عمل تا رشتههاي مصرفکننده مانند بازاريابي، همه به پژوهش و غنابخشي علمي در اين مسئلة بشري پرداختهاند.
سهگانة «احساسات ـ باورها ـ رفتارها» بهمثابة ارکان نگرش و محور مطالعات اين حوزه، تعريف «نگرش»، نگرشهاي قوي، نگرشهاي ضمني و صريح و رابطة نگرش و رفتار، نکات کليدي مطرح در مطالعات نگرش بهشمار ميآيند که اگر در مظان دلالتيابي از دانش ديگري قرار گيرند، آوردههاي علمي فراواني را نتيجه ميدهند.
پاسخ به سؤالات فرعي و اصلي اين مقاله به توضيح کوتاه دربارة اين نکات کليدي، مطالعات نگرش و جستوجوي دلالتهاي نفسشناسي حکمي صدرالمتألهين، بهعنوان يک دانش پايه در مطالعات نگرش اختصاص يافته است.
فلسفة صدرايي که روندي تجميعي ـ تکاملي در حکمت اسلامي رقم زده و يکي از کلانرويکردهاي فلسفي اسلامي ايران معاصر است، در ساخت نفسشناسي خود، فرصت وامگيري دلالتها را براي نگرشپژوهي فراهم ميکند. مطالعات پيشتر انجامشده در اين حوزه، علاوه بر آنکه رويکرد مقايسهاي و دلالتيابانة پررنگي نداشته، سوية مشخص نگرششناسي را در ساحت مطالعات حکمي اسلامي نيز دنبال نکرده و آنچه ذيل عنوان «فلسفة عمل صدرايي» نگاشته شده، يا با تبيينهاي متعارف سنتي از مسير ادراک تا کنش (عمدتاً با رويکرد علمالنفسي) تحرير شده يا حتي اگر به موضوع کنششناسي صدرايي نيز پرداخته، دلالتهاي آن را از منظر مطالعات نگرش درنيافته است.
اين مقاله فرضيهآزما نيست و با بيان اولية نکات کليدي و سهمياريهايي که ذيل عنوان «نگرشپژوهي در مطالعات جديد اقناع» دستهبندي شده، دلالتهاي معناداري را از انسانشناسي حکمت متعاليه درمييابد که در پژوهشهاي آتي فرصت طرح نظري گستردهتر و اتخاذ قويتر رويکرد هنجاري را مهيا ميسازد. اين دلالتها عمدتاً حول محور تساوق وجود ـ علم، عدم انقسامپذيري نفس به قوا و حضور تام نفس در همة ادراکات و تحريکات و حرکت اشتدادي نفس با معلومات جمع شدهاند. اين مقاله مسير طرح نظاممند مطالعات فلسفي و روانشناختي اسلامي را در حوزة نگرش و اقناع بيش از پيش آماده ميکند.
1. روششناسي پژوهش
روش اين مقاله «دلالتپژوهي» (Implication Research) بر اساس روش پيشنهادي داناييفرد (1395 و 1401) است که در نوعي از آن، يک دانشْ استقراض افقي (Horizontal Borrowing) دلالتها را از دانشي ديگر دنبال ميکند که سبب ارتقاي اعتبار و افزايش مشروعيت پويش علمي در آن رشتة خاص ميشود و منجر به غناي بينرشتهاي ميگردد.
در اين روش که دو ساحت علمي در يک پژوهش جمع ميشوند، دانش مبدأ و وامگيرندة دلالتها (مثل مطالعات نگرش در مقالة حاضر)، گاه چارچوب مفهومي را به شکل نظاممند، گاه به شکل برايشي (ظهوري) و غيرپيشيني و گاه تلفيقي از اين دو طراحي و تنظيم ميکند. مقالة حاضر با برگزيدن الگوي تلفيقي (نظاممند ـ برايشي)، دلالتهاي حکمت ملاصدرا در مطالعات نگرش را احصا کرده و مراحل اين روششناسي را نيز که در جدول يک آمده، پيموده و روايي پژوهشي لازم را به دست آورده است:
جدول 1: مراحل انجام پژوهش دلالتپژوهي (داناييفرد، 1395، ص51)
تعيين مناسب بودن پژوهش دلالتپژوهي
تعيين مآخذ احصاي دلالتها براي بررسي مسئلة پژوهشي
تعيين فرايندي براي واکاوي موضوع منتخب
تعيين چارچوب مفهومي موضوع دلالتپژوهي
نمونهگيري نظري موضوع دلالتپژوهي
احصاي سهمياريهاي موضوع دلالتپژوهي
اعتبارسنجي سهمياريهاي موضوع دلالتپژوهي
متناسبسازي سهمياريها با چارچوب مفهومي موضوع دلالتپژوهي
احصاي دلالتهاي مدنظر
اعتبارسنجي دلالتهاي احصايي
تدوين گزارش پژوهش
روش «دلالتپژوهي» براي پژوهش حاضر به علت آنکه به دنبال بهکارگيري طرحهاي توسعهدهنده از فلسفة صدرايي در جهت بسط عناصر کليدي مطالعات اقناع است، مناسب مينمايد. مأخذ صادرکننده طرح، حکمت صدرايي و واردکننده نيز مطالعات اقناع با محوريت بحث «نگرش» است. فرايند واکاوي موضوع (ابژه) منتخب نيز به الگوي نظاممند يافتن طرحهاي کليدي در حوزة علمي واردکننده (مطالعات نگرش) و دلالتهاي مناسب در حوزة صادرکنندة طرح (فلسفة صدرالمتألهين) بازميگردد.
نمونهگيري نظري موضوع دلالتپژوهي نيز مشخصاً از مسير بررسي متون صدرايي دنبال شده که مانند ديگر پژوهشهاي کيفي هدفمند است. سهمياريهاي موضوع دلالتپژوهي در اين مقاله نيز چنانچه در چارچوب مفهومي موضوع مورد اشاره قرار گيرد، بر اساس رويکرد تلفيقي، هم واجد نکات کليدي رايج مطالعات موضوعي (مانند خاستگاه و تعريف) است و هم آنهايي را که بنا به الگوي برايشي بروز مفهومي بيشتري در مطالعات اقناع دارند (مانند قدرت نگرش و رابطة نگرش و رفتار و نگرش ضمني) شامل ميشود.
متناسبسازي سهمياريها و نکات کليدي نگرششناسي با چارچوب مفهومي قابل اعتنا در حوزة حکمت صدرا (که عمدتاً ناظر به مسئلة ادراکات انسان و موضوع مناسبت علم ـ وجود است) دنبال ميشود و دلالتهاي مدنظر اتخاذ ميگردد که واجد نوآوريهاي نظري است. اعتبارسنجي دلالتها در مقاله نيز از طريق همراهي اصلاحي استاد راهنما و مرور همتا (Peer Review) که توسط نشرية پژوهشي انجام خواهد شد، تعيين ميگردد.
2. سهمياريها، نکات کليدي و دلالتهاي مطالعات نگرش
1-2. ابعاد نگرش در مطالعات جديد اقناع
نکات کليدي مطالعات نگرش به نوعي مسير ادراک تا کنش را پوشش ميدهد؛ به اين معنا که نگرش از خاستگاهي برميخيزد و در دو حالت صريح و ضمني بقا مييابد. برخي از آنها نگرش قوي ميشوند و فرصتِ تبديل به رفتار را مييابند. اطلاعات ناشي از يک رفتار نيز به رکن آگاهي نگرش ضميمه ميشوند. اين موضوعات در عمده منشورات اين حوزه، برجسته و پرتکرار هستند.
جدول 2: سهمياريها و نکات کليدي مطالعات نگرش (برخاسته از الگوي تلفيقي)
سهمياريهاي مطالعات نگرش
خاستگاه نگرش (واکنشهاي شناختي، واکنشهاي احساسي، تجارب و قصدهاي رفتاري)
نگرشهاي ضمني و صريح (با ويژگي آگاهي از نگرش و امکان اثرگذاري، نحوة شکلگيري و کارکرد آن)
قدرت نگرش (ابعاد ساخت و کارکرد قدرت نگرش)
رابطة نگرش ـ رفتار (از عدم ارتباط تا ارتباط قوي)
1-1-2. تعريف و خاستگاه نگرش
گوردون آلپورت (Gordon Allport) در توضيح روانشناسانة نگرش (بهمثابة محور اقناع)، آن را جايگزين اصطلاحات مبهمي همچون غريزه (Instinct)، رسم (Custom)، نيروي اجتماع (Social Force) و احساس (Sentiment) ميداند. شروع کاربست مفهوم «نگرش» سال 1918 و مطالعة توماس (Thomas) و زنانيکي (Znaniecki) بود. آنها «نگرش» را در يک تعريف نسبتاً مشترک با ديگر تعاريف، فرايند خودآگاهي فردي دانستند که فعاليت ممکن يا واقعي افراد را در جهان اجتماعي تعيين ميکند (سورين و تانکارد، 1396، ص236).
روانشناسان شناختي امروزي بيان ميکنند که نگرشها نتيجة چهار مؤلفه هستند: ۱) واکنشهاي شناختي؛ ۲) واکنشهاي احساسي؛ ۳) تجارب رفتاري گذشته؛ و ۴) قصدها و نيات رفتاري. دو مورد اخير گاهي به نام «رفتار» ميآيند. اولين جزء آگاهي واقعي فرد از يک موقعيت، شيء يا فرد و دومي واکنش عاطفي شخص به آنهاست. بخش سوم به اين معناست که فرد چه نوع تجربياتي را هنگامي که درگير يک موقعيت يا فرد خاص بوده دربارة آن موقعيت، هدف يا شخص جمع کرده است. بخش چهارم شامل برنامههاي يک فرد براي شيوههاي رفتاري در هنگام مواجهه با يک موقعيت خاص است، حتي اگر هرگز عملي نشده باشند (وردر، 2009، ص56؛ آلباراسين و ديگران، 2005، ص3).
2-1-2. نگرش هاي ضمني و صريح
نگرش ضمني ارزيابيهايي هستند که فرد معمولاً از آنها آگاه نيست و در واکنشها و اعمالي که غالباً کنترلگريزند تأثير ميگذارد. در مقابل، فرد نسبت به نگرشهاي صريح آگاهي دارد و ميتواند با استفاده از مقياسهاي خودگزارشي از آنها مطلع شود (فنيس و اشتروب، 1393، ص207).
گرين والد و بناجي نگرشهاي ضمني را اثرهاي ناشناختة دروني از تجربيات گذشته ميدانند که احساسات مطلوب و نامطلوب، افکار يا حتي رفتار را به سمت جنبههاي خاص اجتماعي ميکشانند (گرين والد و بناجي، 1995، ص8).
نگرشهاي ضمني در يک نظام طبقهبندي طرحواره (شماتيک) در ذهن انسان ساخته ميشوند؛ نظامي که اطلاعات ساختارمند را جمع و دستهبندي ميکند. اطلاعات مشابه به دستههاي کارآمد و مناسبي تقسيم شدهاند که از ديگر اطلاعات دستهبندي شده متمايزند تا ذهن بتواند به شکل فايدهبخشي اطلاعات اجتماعي را پردازش کند. براي مثال، ما هوشيارانه هر وقت يک صندلي را ميبينيم، به سرعت، يک شيء که چهارپايه و يک پشتگاه براي تکيه دادن دارد، در ذهنمان نقش نميگيرد و به جاي آن، دستهبندي گروهي اطلاعات به سازة شناختي «صندلي» منتهي ميشود. انسانها به طور ذهني انواع مطلوبي از اين ساختارها را ايجاد ميکنند که حاوي ويژگيهاي لازم هستند و اين اساس توسعة نگرشهاي ضمني است (هيتلين و پينکستون، 2013، ص326).
3-1-2. قدرت نگرش
نگرش مستحکم، قوي و برجسته نسبت به نوع ضعيف آن، پايدارتر و دسترسپذيرتر در حافظه است. همچنين نگرش قوي امکان پيشبيني رفتاري مشخص را ميسرترميکند (پتکووا و ديگران، 1995، ص463). واژة «نيرومندي نگرش» شامل وجوه متعددي است: شدت واکنش عاطفي موضوع نگرش؛ اهميت آنچه عمق توجه يک فرد به موضوع نگرش را مشخص ميکند؛ دانش فرد از موضوع نگرش و ميزان دسترسي ذهني فرد به موضوع نگرش؛ و سرانجام اينکه از طريق پردازش شناختي نظاممند يا اکتشافي (Heuristic) ساخته شده باشند، همگي بر شدت و ميزان قدرتمندي و دوام نگرش اثرگذارند که البته ميزان اين تأثير در افراد گوناگون نيز نسبي است (مککالين و پتي، 2007، ص669؛ بارون و ديگران، 1389، ص219 و 220).
4-1-2. رابطة نگرش ـ رفتار
مطالعات هماهنگ نگرش ـ رفتار در دهة 1930م توسط ريچارد لاپير (Richard LaPiere) با مطالعة معروف و سنتي ميداني خود در برخورد آمريکاييها با چينيها شروع شد (هدوک و مايو، 2007، ص60) و پس از سپري کردن فرايندهاي متعدد، در 1993 کيم و هانتر در پژوهشي فراتحليلي بر روي 138 مطالعة پيشين در رابطة ميان نگرش ـ رفتار با جمعيت نمونة بالاي 90 هزار تايي در 19 دستة مختلف، مطابق پيشبينيها به اين نتيجه رسيدند که هرچه ارتباط نگرشي بيشتر باشد، رابطة بين نگرشها و رفتار قويتر ميشود (کيم و هانتر، 1993، ص101؛ سورين و تانکارد، 1396، ص266-268).
در سال 1991، زيمباردو و ليپه در کتاب مشترک خود بيان کردند تنها حالتها و فرايندهاي دروني (مثل نگرش) رفتارآفرين نيستند، ولي توضيح دادند که تناسب و توافق نگرش ـ رفتار ميتواند قاعده باشد و پيشبيني رفتار با استفاده از نگرش محتملتر باشد اگر:
1. نگرش قوي و شفاف باشد.
2. نگرش مرتبط با آن رفتاري باشد که در يک موقعيت خاص انتظار تحقق آن ميرود.
3. نگرش و رفتار رابطة استوار و قويمي با برخي اجزاي مضاعف و البته يکسان از نظام نگرشي داشته باشند (مثلاً، با آگاهيها يا پاسخهاي عاطفي).
4. نگرش براي فرد مهم باشد (زيمباردو و ليپه، 1991، ص192).
در زمينة اطلاعات رفتاري، همچنين راسل فازيو (Russell H. Fazio) با همکارانش بر اين مهم تأکيد کردند که تجربة مستقيم رفتارمبنا، هم منجر به کسب اطلاعات بيشتر از موضوع نگرش ميشود، هم اين نگرشها ثبات بيشتري در طول زمان نشان ميدهند و هم قابليت بيشتري براي پيشبيني رفتار آينده دارند. در همين زمينه، نظريههايي دربارة «خودادراکي» (Self-Perception) از داريل بم (Daryl Bem; 1972)، سالانيک (Salancik)، کانوي (Conway; 1975)، چايکن (Chaiken) و بالدوين (Baldwin; 1981) و مطالعات انجامشده بر تأثير تقويتي رفتار بر نگرش در اين زمينه قابل تحليلاند. اين مطالعات استدلال ميکنند که گاهي افراد نگرشهاي خود را از رفتار گذشتة خويش ميگيرند (فنيس و اشتروب، 1393، ص218 و 237-238).
2-2. ابعاد نگرش در نفسشناسي حکمي صدرا و دلالت هاي برآمده از آن
در اين بخش، ابتدا ساحاتي از نفسشناسي حکمت متعاليه که بهمثابة عناصر کليدي و محمل نمونهگيري نظري موضوع دلالتپژوهي، فرصت اتخاذ دلالتهاي حکمي به موضوع نگرش را فراهم ميکنند، در جدول ذيل فهرست شدهاند و در ادامه، به تفکيک، با تبييني نسبي از آن ساحات و بيان تفصيليتر نکات کليدي حکمت صدرايي در زمينة نگرش، به دلالتهاي قابل طرح نيز اشاره گرديده است:
جدول 3: نکات کليدي و عناصر مفهومي برگزيده از حکمت صدرا براي دريافت دلالتهاي موضوع نگرش
عناصر کليدي برگزيدة مرتبط با نگرش از حکمت صدرا
تساوق حرکت علمي و حرکت وجودي تجردآفرين
قاعدة «العاملة تحت الشوقية و الشوقية تحت المدرکة»
عدم انقسامپذيري نفس صادر (محمل) نگرش به قوا و حضور تام در همة قوا (از ادراک تا فعل)
ساحت ادراکي نگرش (حسي ـ خيالي ـ وهمي ـ عقلي)
ساحت شوقي نگرش (رياست قواي محرکه فاعلي انسان)
مراحل تحقق فعل اختياري
ساحت رفتاري نگرش و تحقق امر ملائم نفس
نگرش ضمني و هيئات و ملکات نفساني
نگرش ضمني و افعال عبث، گزاف، قصد ضروري و عادت
قدرت نگرش در دامنة کمال وجودي نفس و توطن در قوا
عوامل غيرمعرفتي نگرشساز و نقش خواطر و خلق و ملکات
ابتناي درجات انسان و افعال او بر درجات ادراک با توجه به قاعدة «اتحاد علم و عالم و معلوم»
1-2-2. خاستگاه نگرش
در حکمت متعاليه، مفهوم «نگرش» نزديک به حرکت علمي / وجودي نفس تا کنش است که بر سطحي از موجوديت واجد رتبهاي شناختي، مرتبهاي از عواطف ـ سوائق و نيت و اطلاعات ناشي از رفتار دلالت ميکند. از نظر صدراييها، حرکت وجودي نفس بر مرکب علم، همراه با صيرورت تجردي است که نه بر اساس نظرية مشهور «تقشير»، بلکه به سبب حرکت از محسوس به متخيل و از آن به معقول تحقق مييابد که همان نگاه ناظر به انحاي وجودي است (صدرالمتألهين، 1360الف، ص33).
از منظر هستيشناسانه و دال بر خاستگاه وجودي نگرش، جايگاه نفس «صدور» و به تعبير تسامحي، «حمل» نگرش است. نفسي که مملکتي مانند مملکت رب الارباب دارد، امر و فعلش از ذات ميآيد و انقسام تبايني وجودي به قوههاي خود ندارد و تماماً در همة قوا حاضر و متبلور است. سعة وجودي نفس سبب ميشود که مدرک همة ادراکات و محرک همة حرکات طبيعي و ارادي باشد. قواي نفس هم فقط واسطهاند و در دامنة تدرج فعل نفساني تشخص مييابند (صدرالمتألهين، 1360الف، ص25؛ 1981، ج8، ص71؛ ج6، ص341 و 342؛ 1354، ص387).
در تطبيق با اجزاي نگرش، حکما ذيل قاعدة «العاملة تحت الشوقية و الشوقية تحت المدرکة»، براي فعل انساني مبادي مشخصي را در ساحات «شوقي ـ تحريکي» و «شناختي ـ ادراکي» (که ظهور قواي نفساند) در نظر ميگيرند. قوة عاملة انسان که مبدأ قريب فعل انساني است، تحت تأثير قوة شوقيه و ساحت اميال انساني (مبدأ بعيد) و اين قوه نيز متأثر از قوة مدرکه (مبدأ ابعد) است (مطهري، 1384، ج5، ص455). اين سير ادراک تا کنش را ميتوان واجد نماي تفصيلي نگرش تا رفتار در حکمت متعاليه دانست و خاستگاه نگرش را در اين ساحات جست.
دلالت: حرکت علمي ـ وجودي نفس جايگاه نگرش بهمثابة «سازههاي علمي ـ شوقي حرکت تجرد مبنايي انسان» را متمايز ميکند و ابزار حرکت جوهري اختياري را به نمايش ميگذارد.
قوه عامله و شوقيه و مدرکه تناظر نسبي با ارکان رفتار، احساسات و آگاهي در مطالعات جديد نگرش دارد که از اين منظر، معنادار است. علاوه بر دلالتيابي مابعد طبيعي، مناسبت و لوازم کارکردي آنها نيز مورد اقبال حکمت صدرايي واقع ميشود.
در تبيين صدرايي، حالتي پلکاني از حرکت نفس در مبادي کنش، از ادراک به فعل وجود دارد که اين مهم جايگاه قوة مدرکه و خاصيت شناختاري نفس را به لحاظ وجودي، متمايز ميکند. درواقع با التفات به سهمدهي بيشينه و بنيادين حکما به مبادي ادراکي انسان و واگذاشتن نسبي حوزههاي ناظر به ارزش و تکليف به ديگر علوم اسلامي (مانند اخلاق و فقه)، به نظر ميرسد نظر حکماي مسلمان به تشريح حوزة شناختي آن بيش از دو بخش ديگر و با تمرکز وجودشناسانه بر قواي نفساني معطوف بوده و به تناظر با عوالم وجود، ابزارهاي شناختي انسان در ادراک اين جهانهاي مفروض تفحص و تبيين گرديده است.
الف. ساحت ادراکي نگرش
در يک نگاه کلي، انسان بهمثابة کنشگر، دستيابي به جهان خارج را از مجراي سازوکار ادراکي خود دنبال ميکند. اين مهم به دو شکل گسترده حاصل ميشود: اول از طريق ادراکات تصويري و دوم از بستر ادراکاتي که مفاهيم را در اختيار ميگذارند. «ادراکات تصويري» توسط قواي پنجگانة ظاهري، حس مشترک، خيال و متخيله ـ هم در تعامل با دنياي فيزيکي و هم عالم غيرفيزيکي ـ درک ميشود و در قالب «تصاوير» در نفس نقش ميبندند.
«ادراکات مفهومي» توسط واهمه و قواي عقلي پديدار ميشوند. گويا از نظر صدرالمتألهين، سطح وجودي ادراکات مفهومي از نوع تصويري بالاتر است و شمول بيشتري دارد. ادراکات تصويري ارائة هويتهاي جزئي را بر عهده دارند و ادراکات مفهومي در تبديل ادراکات جزئي به کلي حاضرند. مقولهبنديها و مفهومسازيهاي عام و کلي با استفاده از ادراکات مفهومي ميسر ميشوند. اساساً ادراکات تصويري شخصي هستند و قابل انتقال و زبانيشدن نيستند و قابليت انتقال به ذهن ديگري تنها از مجال مفهوم و مقولههاي قابل انتقال ميسر ميگردد (حسني و موسوي، 1397، ص 100-103).
از همين الگوي برآمده از نگاه کلي به ساحت ادراکات، ميتوان مراتب ادراک را با تفصيل بيشتري واکاوي کرد:
يک) ادراک حسي
در ادراک حسي، صورت موجود با همة عوارضش در دامنة حس درک ميشود و اگر ارتباط حاس و محسوس قطع گردد، کيفيت ايجادشده در نفس نيز از بين ميرود. نفسْ اين صورتهاي بهدستآمده از همة حواس را در «حس مشترک» جمع ميکند و بهمثابة عوارض يک صورت يا ماهيت جوهري خاص ضميمه و آن را يکجا درک مينمايد. در حکمت متعاليه ـ برخلاف مشائيان ـ اين مسير ادراکي با قيام صور ذهني به نفس صدوري و درواقع انشاي نفس و همراه با اشتداد آن تبيين ميشود (صدرالمتألهين، 1981، ج3، ص360؛ عبوديت، 1388، ج2، ص59و60؛ ابنسينا، 1404ق، ج،2، ص50، النفس؛ صدرالمتألهين، 1981، ج1، ص287).
دو) ادراک خيالي
در خيال يا مصوره، ادراک خيالي مثل محسوسات جمع ميشود. بعد از آنکه محسوسات از حاسه و حس مشترک غايب ميگردند، صورتها باقي ميمانند. خيال مانند ذاکره يا حافظه صرفاً خزانة حواس نيست، هرچند در يک سطح مجردتر، آن را خزانة حس مشترک (بنطاسيا) ميدانند (صدرالمتألهين، 1354، ص245). از بعد کارکردي نيز باقيماندن صورتها در خيال ـ چه آنهايي که از خارج آمده است و چه آنهايي که به شکل پسيني توسط متخيله و متصرفه ساخته شده ـ حکم دربارة جزئيات را ممکن ميکند. درواقع در حکمها اگر خيال نباشد و صورت موضوع باقي نماند، عملاً نميتوان محمولهاي گوناگون را بر موضوعي حمل کرد و در هر صورت پاي آن به هر فعل انساني باز ميشود (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص251 و 252؛ سبزواري، 1383، ص297).
به بيان صدرالمتألهين، حتي تا زماني که نفس در تبديل به ذات معقول کامل نشده است، هيچ صورتي از امور عقلي، جز به شراکت صورتهاي خيالي و وهمي برايش ثابت نميشود. درواقع عمده افراد بشري که ميخواهند حقيقت امور بسيط و کلي را تصور کنند، جز اشباح خيالي را به ذهن نميآورند. حتي فرايند علمي تفصيلي که از معقولي به معقول ديگر منتقل ميشود و مستلزم تدريج زماني است، از مشارکت خيال خالي نيست. تبديل غايات بعيد، ارادههاي کلي و شوق کلي به غايات نزديک، و ارادهها و شوق جزئي نيز به وساطت خيال ممکن ميشود (صدرالمتألهين، 1981، ج3، ص334؛ ج8، ص268؛ 1381، ص244؛ 1354، ص117؛ وفائيان و فرامرزقراملکي، 1396، ص129).
سه) ادراک وهمي
تصور امر مطلوب و تصديق به فايدة آن قائم به وهم است. انسان وقتي ميخواهد فعلي را رقم بزند، اگر تصورش به مدد عقل عملي از نفس عاقله باشد، فعل فکري حاصل ميگردد و اگر از نفس حيواني به مدد قوه وهميه برخيزد، فعلي حيواني ايجاد ميشود (صدرالمتألهين، بيتا، ص234). ملاصدرا وهم را اولاً، مدرک معاني جزئي و ثانياً، رئيس قواي ادراکي حيواني ميداند که کل دماغ انسان ابزار اوست. قوة وهميه، هم به نوعي مفکره است و هم متخيله و متذکره که قواي نفس حيواني همگي خدمهاش هستند (صدرالمتألهين، 1981، ج3، ص517؛ 1363، ص507؛ 1360الف، ص195؛ 1354، ص248). در عين حال، به موازات عقل، وهم ـ حتي اگر شأني از عقل باشد ـ به دنبال رياست بر ساير قواست و نزاعي دائمي ميان اين دو با استعانت از جنود ملائکه و شياطين برقرار است (صدرالمتألهين، 1354، ص197 و 202).
چهار) ادراک عقلي
در ادراک عقلي به بيان مشائيان تجريد بيشتر ميشود و امر جزئي در دامنة ادراک آن قرار نميگيرد (ابنسينا، 1404ق، ج2، النفس، ص52 و 53). اما نگاه وجودي صدرا تجريد از عوارض ماهيت را نميپذيرد و ادراک نفس را به انتقال از محسوس به متخيل و سپس به معقول ميداند (صدرالمتألهين، 1981، ج1، ص279 و 280؛ ج3، ص363 و 364).
ساحت ادراک عقلي منشعب به دو بخش نظري و عملي ميشود. عقل نظري بهمثابة سامانبخش به قواي ادراکي و عقل عملي، در مقام نظامدهندگي به قواي تحريکي قرار دارد و به نوعي عقل عملي در استخدام عقل نظري است و خود عقل عملي نيز بهعنوان رئيس القواي نفس شناخته ميشود.
صدرالمتألهين در سير عقل نظري، به مراتب هيولا، قوة محض، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد اشاره ميکند و در عقل عملي هم به حسب استکمال نفس، چهار مرتبه را برميشمارد: مهذب کردن ظاهر با بهکارگيري شريعت و آداب نبوي؛ تهذيب باطن و قلب از ملکههاي ظلماني و خواطر شيطاني؛ نوراني کردن آن با صورتهاي علمي و معرفتهاي ايماني، و در نهايت، فناي نفس از ذات خود و کوتاه کردن التفات از غير به ملاحظة رب متعال.
اين مسير نه از زوال عوارض ماهيت، بلکه از حرکت جوهري اشتدادي از مجراي اتحاد علم و عالم و معلوم ميسر ميشود (صدرالمتألهين، 1363، ص517-524؛ 1363، ص523؛ 1981، ج3، ص366؛ عبوديت، 1388، ج2، ص76 و 77).
دلالت: در حکمت صدرايي، صورتهاي محسوس نيز انشاي نفس شمرده ميشوند که مبناي خاصي براي خلق معنا و مقام خالقيت نفس به حساب ميآيند. درواقع مقام انشاي صور و مفاهيم نفس که با سلوک فردي ـ اجتماعي تبدّل احوال دارد، تجويزهاي جديدي را در نگرشسازي رقم ميزند. بر اين اساس، صرف الگوي متعارف مديريت تصوير روانشناسي اجتماعي، به تبيين دقيق ساخت اسناد و طرحواره ذهني کمک نميکند و بايد به موقعيت انشايي نفس توجه بيشتري داشت.
هر حکمي ـ حتي معقولات ـ رهين متخليه و صورتهاي موضوع و محمول است. همة نگرشهاي ما، چه در مسير مرکزي براي اقناع (The Central Route to Persuasion) (با درگيري بالاي شناختي) و چه پيراموني (The Peripheral Route to Persuasion) (با درگيري پايين شناختي) به مدد خيال ساخته ميشود. پرداختن به خيال، رمز ورود به دنياي اثرگذاري بر نگرشهاست؛ دنيايي که با وهم و عقل عملي، نگرش را در معاني جزئي شکل ميدهد و در نگرشهاي کلي، تبديل به دخالت خيال و وهم در آن ميشود.
وهم به موازات عقل عملي، رياستطلب است و نگرشها همه از مجراي تغييرطلبي آن دستخوش تغيير ميشوند. فهم چيستي و نحوة کارکرد وهم نقشة سازة وجود نفس / ذهن انسان را در فرايند ساخت يا تغيير نگرش ممکن ميکند.
نگرش کامل يا نگرش عقلاني نگرشي برخاسته از نفس تکامليابنده در عقل نظري و عقل عملي است. کمال عقل عملي ـ که رئيس القواست ـ در دو بعد شناختاري و انگيختاري، امکان تحقق رفتار قوي و مؤثر وجودي را بيشتر ميکند.
ب. ساحت شوقي نگرش
صدرالمتألهين مراحلي چهارگانه از تحقق فعل اختياري بيان ميکند که ابتدا انسان شيء يا امري را که ميتوان انجام داد تصور و به فايدة آن يا ملائم نفسبودنش تصديق ميکند. در ادامه، «شوق» که درواقع همان توجه نفساني جبلّي به شيء مورد رغبت است، حاصل ميآيد که يا جلب آن ميشويم و يا از آن فرار ميکنيم. مبدأ اين شوق قوهاي حيواني است که دو شعبة «شهوت براي طلبيدن» و «غضب براي دور شدن» را همراه خود دارد.
پس از شوق نوبت به «عزم» ميرسد که قوهاي نفساني واجد دو شعبة «اراده» و «کراهت» و همان تصميم شوقي و اجزاي آن است. صدرا قوة شوقيه را رئيس قواي محرکة فاعلي انسان ميداند؛ چنانکه عقل عملي و وهم رؤساي قوة مدرکه انساناند (رضايي و هوشنگي، 1392، ص119؛ صدرالمتألهين، 1366، ج5، ص219 و 220؛ 1360الف، ص189).
در اينکه آيا اراده همان شوق مؤکد است يا امري است مجزا؟ نظرات يکسان نيست و دستکم در نگاه صدرالمتألهين، شايد ميان تحليل مفهومي شوق ـ اراده و تبيين وجودشناختي آن تفاوت باشد. از منظر وجودي، تغاير ميان شوق و اراده به حسب شدت و ضعف است و «عزم» کمال شوق شناخته ميشود. درواقع بنا بر «النفس في وحدتها کل القوا» و اينکه نفس در همة شئون و قواي خود حاضر است، در مراحل صدور فعل نيز اين تفکيکهاي تبايني مشائي روا نيست (وفائيان و فرامرز قراملکي، 1396، ص4-8).
تغاير مزبور در اصل اين نکته که اراده، شوق، اجماع و مانند آن، همه در حوزة شوقي نگرش قرار ميگيرند، تفاوتي ايجاد نميکند و قوة شوقيه را قوة باعثه و نزوعيه در حالات نفساني ميدانند که قابل انقسام ـ دستکم مفهومي ـ به ابعاد گوناگوني است.
دلالت: نگرش از مجراي شوق، با دو وضعيت «جلبي شهواني» و «دفعي غضبي» محقق ميشود. جذابيتهاي احساسي (Emotional Appeals) با پردازش شناختي پيراموني و جذابيتهاي اطلاعاتي (Informational Appeals) يا جذابيتهاي مبتني بر استدلال (Argument-based Appeals) با پردازش شناختي مرکزي که در روانشناسي مطرحاند، از اين دو منشأ بهره ميبرند.
به هر ميزان تصور ملائم و تصديق به فايده قويتر باشد، شوق مؤکدتر است. اين اهميتْ نگرشسازي را با شروع رتبي از قوة ادراک تأکيد ميکند. احساسات قويتر رهين آگاهي و ادراک قويتر هستند. پس براي عقل عملي و وهم بهمثابة رؤساي قوة مدرکه، جايگاه وجودي مقدّم نسبت به شوق فراهم است.
در همة مراحل قوة شوقيه، دخالت غيرمعرفتي در نگرشسازي ممکن و مؤثر است. حتي در مرحلة عزم که واجد کراهت و اراده است، ميتوان دخالت کرد و اميد به تحريک داشت.
تبيين وجودي «النفس في وحدتها کل القوي» تفاوتگذاري ميان مراحل قوة شوقيه را نيز بيشتر مفهومي و انتزاعي ميکند و اين يعني: نفسِ قوي شوقِ قوي دارد؛ چنانکه ادراکِ قوي و فعلِ قوي نيز دارد.
ج. ساحت رفتاري نگرش
قواي عامله در علم النفس متعالي، غالباً حوزة فيزيکي فعل و حالات زيستي اطراف آن را شامل ميگردد؛ اما عنوان «ساحت رفتاري نگرش در مطالعات غربي» عمدتاً به معناي اطلاعات رفتاري (Behavioral Information) است و از رويکردهاي فيزيکي متفاوت ميشود. از منظر حکمت متعاليه، اين اطلاعات بهنوعي ذيل همان حوزة ادراکي نفس قرار ميگيرند.
تجارب رفتاري گذشته و نيتهاي رفتاري، خود از جنس مدرکاتاند، هرچند نسبت به آنها التفات در ميان نباشد. ملاصدرا وقتي دربارة حقيقت انسان در وضعيت قيامتياش توضيح ميدهد، سخن از تکوّن انسان با صورت نفساني ادراکي به ميان ميآورد و خود بهوضوح، نيتها را همنشين اعتقادات قوامدهندة افراد ميداند (صدرالمتألهين، 1360ب، ص206).
در تجارب رفتاري هم ميتوان اين مهم را بهوضوح در فرايند تکامل علمي ـ وجودي صدرايي به نظاره نشست. هر وقت انسان کنشي ـ کلامي يا غيرکلامي ـ دارد، اثر و حالتي زماندار از آن در نفس باقي ميماند که با تکرار، آثارش مستحکم ميشود و آن احوال ناشي از کنشها، صورتهاي ثابت و ملکات رسوخيافته ميگردند (صدرالمتألهين، بيتا، ص168).
همچنين در توضيح اثرگذاري اين پيامدهاي رفتاري ميتوان ـ چنانکه در ادراکات خيالي و وهمي اشاره شد ـ گفت: ورود ادراک خيالي به هر فعل انسان قابل شناسايي است و هر عمل انسانْ واجد حقيقتي در نفس است که در قالب صورت خيالي موجوديت دارد و جوهرة شکليابندة نفس را دستکاري ميکند. اين صورتها در بستر عقل عملي و وهم بهکار گرفته ميشوند و معاني جزئي را ميسازند.
دلالت: صورتهاي ادراکي ناشي از / دال بر رفتار، پس از انتقال به حس مشترک و بهکارگيري در عقل عملي و وهم و خلق معناي جزئي، با عبور از ساحت شوق و تشديد آن، به مجال خلق رفتار ميرسند. پس همچنان سخن از ادراکات است که البته اين ادراکات رفتارمبنا، بهويژه بر نگرشهاي ضمني، به شدت اثرگذارند. آنچه دربارة مراحل تکامل عقل عملي و مراقبات سلوکي نيز گفته شد، تأکيد بيشينه بر مراقبت از رفتار داشت که بر اهميت ادراکات برآمده از کنش دلالت ميکند.
«نيتها» و «تجربهها» اصليترين بنمايههاي ساخت هويت (معاشي ـ معادي) انساناند و به طور مشخص، تحت تأثير رفتارها شکل ميگيرند يا تقويت ميشوند. توجه به رفتار و پيامدهاي اطلاعاتي آن در سياستگذاري براي نگرش بسيار مهم است.
2-2-2. نگرش ضمني و صريح
نگرش ضمني در نگاه حکمت متعاليه، هم به موضوع مبدأ و غايت فعل و هم عادات و ملکات گره خورده است. انواع افعال اختياري و غيراختياري انسان و حالاتي که خيال و وهم انسان در اين انواع رقم ميزنند و اثرگذاري غيرآشکاري که بر فعل دارند محور اين بحث نزد حکماست. در اين حيطه، اثرگذاري نگرش ضمني بر عمل انساني توضيحي وجودشناسانه مييابد.
الف ـ مبادي سهگانة فعل انسان و انواع فعل انسان
افعال ارادي انسان واجد سه مبدأ غايتمند نزديک (عامله)، ميانه (شوقيه) و دور (مدرکه) هستند. غايت قوة عامله «ما اليه الحرکة» و دو مبدأ ديگر، گاهي غايت آنها همان غايت قوة عامله و گاه متفاوت است. اگر مبدأ نزديک فعل با دو مبدأ پيش از خود اتفاق داشته باشد، نهايت حرکتْ غايت همة مبادي خواهد بود (فعل غير عبث) که درواقع پاي غايتي ارادي در ميان است. اگر «ما اليه الحرکة» صرفاً امر مشتاق خيالي و غيرمطابق با امر مشتاق عقلي باشد، در اين صورت فعل عبث خواهد بود. حالْ افعالي که شوق برآمده از عقل مبدئ آنها نيست، گاهي صرفاً تخيل مبدأ شوق آنهاست (گزاف) و گاه اين تخيل همراه با طبيعت انساني (مثل تنفس) يا مزاج (جابهجا شدن يک بيمار در بستر) عرضه ميشود (قصد ضروري يا طبيعي) و گاهي اين تخيل با خُلق و ملکة نفساني همنشين ميشود و دعوت به فعل ميکند (مثل بازي با تسبيح) که آن را «عادت» ميگويند (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص251 و 252؛ طباطبائي، 1387، ج2، ص176-185).
در همة اين افعال، هميشه مسبوقيت به خيال موجود است که نقش نگرشهاي ضمني را معنادار ميکند. درواقع ممکن است فاعل در برخي موارد، از صورت خيالي يا معناي جزئي غايت که نزد اوست، غافل باشد؛ اما اين غفلت از علم به تخيل صورت فعل است، نه عدم وجود تخيل غايتخواه.
دلالت: در افعالي که التفات ادراکي ـ شوقي وجود ندارد يا کمرنگ است و صور خيالي رسوبيافته در ساحت نفس در همراهي با عادتها و طبيعت و مزاج انساني حاضرند، موضوع نگرش ضمني معنادارتر ميشود. «محاسبات» و «مراقبات» و «معاتبات» ناظر به آگاهي و صفات و رفتار در حکمت نظري و عملي در جهت نورافشاني به ساحت ديرياب و کمپيداي نگرشهاي ضمني در نفس آدمي است.
آنجاکه «ما لاجله الحرکة» و «ما اليه الحرکة» يکي است (مثل افعال قصد ضروري و طبيعي و عادات)، تحقق فعل راحتتر است، هرچند بُعدهاي آگاهانگي و انگيزشي نگرشي در پس آن نمايان نباشد.
ب ـ ملکات و هيأتهاي نفساني
هيأتهاي نفساني با تکرار رفتارهاي دروني و بيروني به وجود ميآيند. در فرايند حرکت جوهري انسان که روند تجردي دنبال ميشود، هر تغييري در مراتب پايين نميتواند مستقيماً به بالا برود، بلکه رفتارهاي بيروني و فرايندهاي دروني بايد به حالات ثابتي در نفس برسند تا اين امکان را بيابند که مراتب بالايي نفس را متأثر کنند. اين حالات ثابت چون با تجرد نفس همسنخ هستند امکان ورود به آن مرتبه را مييابند. در مباحث فلسفي به آنها «هيأتهاي نفساني» و در اخلاق «ملکات» ميگويند. به لحاظ کارکردي، اين ملکات مبدأ فاعلي افعال انسان ميشوند (حسني و موسوي، 1397، ص147 و 155). در اين وضعيت، فاعليت آگاهيگريز هيئات نفساني کارکردي نزديک به طبقهبندي طرحوارة نگرش ضمني ايجاد ميکنند.
دلالت: هيأتهاي نفساني از مجراي تکرار فعالانه و منفعلانه (مانند آنچه شخص در مواجهه با رسانههاي ميانفردي و گروهي تجربه ميکند)، احياکنندة نگرش ضمني هستند که علاوه بر تسريع در فرايند تحقق کنش و امکانبخشي به صنايع، هنرها و اعتبارات اجتماعي، در مواجهه با نگرشهاي صريح مخالف نيز هيأت استعلايي خود را نشان ميدهند. اينجا منازعة نگرش صريح و ضمني، لزوماً با موفقيت نگرش صريح پايان نمييابد و اين اهميت نگرش ضمني را نشان ميدهد.
3-2-2. قدرت نگرش
قدرت نگرش را بايد در مناسبت وجودي نفس و قوا ديد که همة مراحل انتزاعي نگرش، تجلي نفس در مرتبهاي وجودياند. نفس در هر مرحله، ادراک و شوق و فعل متناسب با خود را رقم ميزند که کمالي در تناظر با آن نوع نگرش را ميسر ميکند و اين خاصيت نفس است که دائم در انتقال جوهري از طوري به طور ديگر حرکت دارد (صدرالمتألهين، 1354، ص164).
موضوع تلائم نگرش و مرتبت وجودي به معناي آن نيست که ادراک عقلي همواره در رسيدن به فعل قدرتمندتر است، هرچند اثر وجودي فعل عقل پايه، به سبب محفوفيت گستردهتر به حقيقت، بيشتر است. مشخصاً گاهي توطّن در قوهاي، بروز بيشتري از آن را ممکن ميسازد؛ چنانکه عدهاي به سبب موطنگزيني متوجهانه در ساحت وهم، وهم الکل (يا شيطان الکل) ميشوند (موسوي خميني، 1381، ج3، ص35) و جز شيطنت از آنها صادر نميگردد. توطّن در يک عالم، اجزاي نگرش شخص را با محوريت ويژگيهاي آن عالم تبلور ميدهد؛ چنانکه متوطّن در عالم خيال و وهم، ادراک خيالي / وهمي گستردهتر و شديدتري دارد و بر اساس اين وطنگزيني، بنا بر اينکه اين قوه اساساً دنبال معرفت يقيني نيست و ادراکات خطا در آن راه دارد، ميتواند شدت دلبستگي و استواري نگرشي براي رسيدن به فعل را محدودتر از نگرش عقل پايه کند.
نکتة قابل توجه آن است که با نظر به وحدت تشکيکي وجود، حرکت جوهري و وحدت نفس و قوا، نفس امري واحد است که حاصل جمع قوا نيست. کسي که در قوهاي برتري دارد، اين برتري جداي از ساير قوا نيست و ـ مثلاً ـ شخص نميتواند به کمال عقلي برسد، در حالي که به کمال در قوة خيال نرسيده است، مگر آنکه مانعي در ميان باشد و امکان کمال در قوهاي را ندهد (اکبريان، 1386، ص19).
دلالت: نفس به سبب بسط جوهري، در قالب قوا ظهور مييابد و به هر ميزان اين سعة وجودي بيشتر باشد، قواي وجودي مدرکه و شوقيه و عامله که محمل شکلگيري و بروز اجزاي نگرش هستند، قويتر و بروزيابندهتر خواهند بود.
ميتوان با توجه به تشکيک وجود و حرکت جوهري، مراحل نيل به رفتار را در طول اجزاي مفهومي يک نگرش، شئون تجردي يا تماميت وجودي دانست. به تعبير ديگر، اثرگذاري وجودي يک بروز کامل انساني (ادراک تا رفتار)، قويتر از اجزاي ناقصماندة اين مسير است. يک نگرش تثبيتيافتهتر و مؤثرتر آن است که از ادراک تا اطلاعات رفتاري را تبلور داده باشد.
انسان کاملتر قدرت نگرش بيشتري دارد و اين امر بدانجا ميرسد که سعة وجودي انسان را به مقام يکتايي تبلور قواي مدرکه و محرکه ميرساند و هر ادراکي همان اراده و تحقق فعل بيروني ميشود. انسان کامل ميتواند با هر ادراک، آناً تحقق فرانفساني را رقم بزند.
شيطان الکل شدن منجر به نگرش و فعل قوي ميشود. رياستبخشي به قوة وهم، مقام فعل را نزديک ميکند، هرچند به سبب اثر وجودي نسبت به کامل عقلي، فعل ضعيفتري (با اثر کمتر) دارد.
شخص متکامل وجودي به سبب کمال در قوة ادراکي، شوقي و رفتاري، هم درک کاملتري از موضوع نگرش و هم واکنش عاطفي قويتر و رفتار شديدتري را رقم ميزند. ازآنرو که ابعاد موضوع براي شخص متکامل شفافتر است ـ و مثلاً، از آفات خطاهاي شناختي ناشي از همينة وهم رهاست ـ اهميت موضوع را بهتر درک ميکند. افراد داراي کمال ادراک عقلي، هيمنة علميشان بر موضوعِ نگرش بيشتر است و چون مراقبة دائم و ذهنآگاهي را پيشة خود ساختهاند، دسترسي ذهني بيشتري به موضوع محل توجه نسبت به گرفتاران وهم و خيال دارند. همچنين الگوي پردازش اطلاعات نظاممند (Systematic Model of Information Processing) را بيش از ديگران دنبال ميکند و ميانبرهاي ذهني (Cognitive Shortcuts) و الگوي پردازش اطلاعات اکتشافي (Heuristic Model of Information Processing)، عنان نگرشي آنان را کمتر به دست ميگيرد.
1-3-2-2. عوامل غيرمعرفتي مؤثر بر قوت نگرش
انسان نميتواند فارغ از مؤلفههاي غيرارادي به باور برسد و محض يادگيري و انديشيدن، نگرش انسان را شکل نميدهد. در فرايند تحقق باور نگرشي، عوامل معنوي که براي انسان ملموس نيستند، ولي در تعاملي دائمي با انساناند، نقشآفريني جدي دارند (محمدزاده و منصوري، 1391، ص5). حالاتي که انسان در اعمال علمي و عملي (مثل افعال عبادي و مناقب تسخير قواي ادراکي و شهوي و غضبي، مانند ذکر، سکوت، گرسنگيهاي رياضتگونه و بيداريهاي شبانه) طي ميکند، او را براي دريافت خواطر و ساخت عادات مهيا ميکند؛ مواردي که مبدأ شکلگيري و تقويت افعال شناخته ميشوند:
يکم. خواطر رحماني و شيطاني
«خواطر» حالاتي هستند که يا به صورت نوپديد يا به شکل يادآوري و بازيابي بر نفس عارض ميشوند. خواطرْ محرکات شوق و ارادهاند و چون نيت و عزم بعد از آن حاصل ميشوند، به بياني خواطر را نيز مبدأ افعال شمردهاند. به عبارت ديگر، خاطر محرک رغبت، و رغبت محرک عزم و نيت، و نيت محرک اعضاست. خاطر به آنچه «داعي بر خير و نيکي» و آنچه «داعي بر شر» است، تقسيم ميشود. خاطر محمود يا «الهام» را از مبدأ فرشته و خاطر مذموم يا «وسواس» را از شيطان ميدانند (صدرالمتألهين، 1354، ص200؛ 1363، ص154).
صدرالمتألهين معتقد است: وقتي انسان با وجهة عالي نفس خود مشغول ميشود، آمادة دريافت خواطر رحماني ميگردد. با خلاصي از سيطرة وهم و تناسب يافتن با مرتبة عقلي، ارتباط با ملائکه و دريافت افاضة فيض از جانب آنها بهتدريج، شروع ميشود. در مقابل، اگر انسان به مرتبة وهم اکتفا و بر اساس آن عمل کند، وجودش به سبب سنخيت ميان انسان وهماني و شيطان جولانگاه شياطين (که فقط واجد قوة واهمهاند) ميگردد (اکبري و رضاييان، 1390، ص59).
دلالت: با ورود موضوع خواطر ـ دستکم در آن دسته از خواطر که به شکل ابتدايي عرضه ميشوند ـ نگرشسازي در نگاه اسلامي بار ديگر از نگاه فيزيکيانگاري (فيزيکاليستي) فلسفة عمل غرب کاملاً دور ميشود.
با خواطر رحماني نگرش رحماني اوج ميگيرد. در برخي ديگر، اين نگرشِ شيطاني است که در پي خواطر شيطاني قوت روزافزون مييابد و جز فعل شرورانه در پي آن نگرش سر نميزند. اين مسير انباشتي برهمافزا، با صعود يا سقوط بيشتر و سپس خواطر بيشتر و مجدداً صعود و سقوط شديدتر ادامه مييابد. اين مهم تفسيري نوين براي تقويت و تثبيت نگرش نيز عرضه ميکند.
وهم و عقل هر دو مهبط و مجراي خواطرند و هر چه انسان با افعال دروني و بيروني از عقل بيشتر بهرهمند گردد و از وهميت محض فاصله بگيرد، خواطر رحماني بيشتر و مآلا کمالات ملائم نفس او شديدتر حاصل ميشود و نگرش قوت بيشتري مييابد، يا بالعكس.
دوم. خلق و عادات نفساني
خُلق و عادات را به يک تفسير ميتوان در دامنة خواطر قرار داد، ولي تفکيک آن معنادارتر است. رفتارهاي خودکار انسان هرچند محصول تکرار کنشهايي هستند که مسبوق به آگاهي و معرفتاند، ولي بدون تمرکز و آگاهي هم شکل ميگيرند. خُلق ملکهاي است که سبب ميشود رفتارهايي به سادگي و رواني از انسان صادر شود. هر کنش دروني و بيروني اثري را بر نفس انسان باقي ميگذارد که براي مدتي باقيماندني است و اگر تکرار شود، در نفس مستحکم ميگردد و ملکات و صورت هاي ثابت را رقم ميزند. در اين حالت، اين ملکات مبدأ فاعلي افعال ميشوند و در اين مسير است که صناعات و عادتهاي علمي و عملي حاصل ميگردند. اين خلق ميتواند، هم نيکو باشد و هم قبيح و از اين منظر، بعد ارزشگزارانه مييابد. اين مهم حتي ميتواند دربارة ادراک انسان نيز تحقق يابد و نفس تربيت شود تا به شکلهاي خاصي ادراک کند (حسني و موسوي، 1397، ص155-158).
دلالت: همة صناعات فني و عادات اجتماعي محصول اين هيأتهاي نفساني در بستر فرد و اجتماع هستند. قوت نگرش در فهم شخصي و فاهمة عمومي به تبديل نگرش به يک خُلق و هيأت نفساني بازميگردد. تمرين و تکرار بايد در فرايند نگرشسازي و تقويت نگرش بهمثابة الگوي تجويزي مدنظر باشد؛ چنانکه در تربيت علمي ـ ايماني فردي نيز بر آن تأکيد شده است.
4-2-2. رابطة نگرش ـ رفتار
در بخشهاي خاستگاه نگرش و قدرت نگرش، مشخص شد که نفس با هر ساحت ادراکي، در مرتبة وجودي خاص متناظر آن حاضر است (صدرالمتألهين، 1981، ج9، ص85). بر اين اساس مشخصاً ميتوان به قاعدة «درجات الانسان علي حسب درجات ادراکاته» اشاره کرد (صدرالمتألهين، بيتا، ص138). همچنين انسان در هر مرتبهاي باشد، علاوه بر ادراکات، اشواق و افعال آن مرتبه را نيز ظاهر ميسازد.
از منظر هستيشناسانه، ميتوان به روندي که نفس قوت ميگيرد و اشتداد مييابد، اشاره کرد که ذيل عنوان «اتحاد علم و عالم و معلوم» از منظري مشرف به هستيشناسي علم ـ نفس قابل توضيح است:
1-4-2-2. اتحاد علم و عالم و معلوم در فرايند نگرش ـ رفتار
از نظر صدرالمتألهين قواي ادراکي انسان که مجردند، تنها در مجال ترکيب اتحادي با صور ادراکي يافت ميشوند. تنها يک واقعيت موجود است که در يک اعتبار، قوة ادراکي نفس و در اعتبار ديگر، صورت ادراکي است که بر معلوم بالعرض منطبق ميشود. پس اين قواي ادراکي قبل از اتحاد با صورتهاي ادراکي، صرفاً بالقوه موجودند. مشخصاً انسان موجودي علمي است و وقتي از اتحاد ميان نفس و صور ادراکي سخن گفته ميشود، از اتحاد دو عالم حضوري خبر ميدهد: نفس مجرد که عالم به صورت مجرد ـ حتي اگر حسي و خيالي باشد ـ ميشود، و خود صورت مجرد که عالم به خود است (عبوديت، 1388، ج2، ص83-85 و 91).
نفس در اتحاد با صور کليه، در ابتدا که عقل هيولاني است، با کسب استعداد از طريق ادراکات جزئي، محمل افاضة صور عقلي از جانب عقل فعال ميشود و در ترکيبي اتحادي طي حرکت جوهري اشتدادي با صور متحد ميگردد. اين اتحاد ـ اشتداد ادامه مييابد تا نفس استعداد اتحاد با خود عقل فعال را مييابد. در ادامه، خودْ صورتهاي عقلي، خيالي و حتي حسي را بهتفصيل انشا و نگهداري ميکند. در تبيين فرايند صور جزئي نيز همين اشتداد ـ اتحاد وجود دارد. نفس ابتدا وجودي مثالي است و با حصول استعداد در اثر تماس آلات حسي با واقعيتهاي مادي، واهب الصور صورتهاي جزئي را يکييکي در نفس ايجاد ميکند و نفس با حرکت جوهري اشتدادي با آنها متحد ميشود و بهتدريج خودْ وجود برتر واقعيتهاي حسي مذکور ميگردد. اما نفس پس از اينکه واجد ملکة عقلي ميشود، خود فاعل و خالق صور ميگردد که البته اين فاعليت مباشرتاً نيست و عقلْ جوهري مثالي قائم به خود به نام «خيال» را ايجاد کرده، با استخدام آن، صور را صادر ميکند (عبوديت، 1388، ج2، ص91-98).
دلالت: شايد با دقتي هستيشناسانه بتوان گفت: حالات و افعال بهظاهر شبيه يکديگر نيز به لحاظ وجودي، متفاوت و واجد آثار متمايزند. نگرش وهمي با نگرش عقلي، هم در روند شکلگيري و هم در قوت متفاوتاند و رفتارهاي حاصلشده نيز آثار وجودي متفاوتي دارند. همين مهم از منظر سياستگذارانه توجه به ضرورت نگرش مبتني بر عقل عملي را بيش از پيش ميکند.
«اتحاد»، «اشتداد» و «انشا» کليدواژگان شکلگيري نگرش در ادبيات هستيشناسانه نفس و حالات نفسانياند. نگرش و مدرکات شکلدهندة آن در اين نگاه، عارض بر جوهر نفس نيستند، بلکه به اعتباري معلوماند و به اعتباري، خود قواي ادراکياند. قواي نفساني نيز ظهورات يک حقيقت واحدند که همان نفس اشتداديابنده است. اينکه انسان چه صورتهاي کلي و جزئي را محمل توجه نفس قرار دهد و کدام مراقبتهاي نفساني را در مسير حرکت علمي ـ وجودي به سمت اتحاد با عقل فعال به کار بندد، فرصت ساخت و تقويت نگرش جهتدار را ايجاد ميکند.
در پي حرکت علمي ـ وجودي بر مدار عقلهاي نظري و عملي، ويژگيهايي حاصل ميشود که نگرش متمايز ايجاد ميکند که منجر به رفتار قويتر و مؤثرتر ميگردد:
الف) نگرش آگاهانه را که سبب قوتيافتن و شفافشدن نگرش ميشود، وسعت و عمق ميبخشد.
ب) براي تبعيت از هنجارهاي حاکم بر رفتارهايي که براي رسيدن به امور حقيقي تکليف ميشوند و به لحاظ ارزشي پسنديده هستند، انگيزه ايجاد ميکنند.
ج) به سبب فرانگري ايجادشده، ارتباط نگرش و رفتار را شفاف ميکنند.
د) احساس تعلق به خود نگرش را در فرد تقويت مينمايند.
نتيجهگيري
وجود محور معنابخش حکمت متعاليه است و تلاش وحدتانگارانة اين حکمت در فهم حقيقت، سبب ميشود فاصلهگذاريهاي تحليلي براي تبيين و شناخت تمايزجويانة پديدههاي انساني چندان مدنظر قرار نگيرد. قواعد وجودي وحدت تشکيکي وجود و حرکت جوهري و «النفس في وحدتها کل القوي»، تفاوت ميان مراحل قواي مدرکه و شوقيه و حتي عامله را بيشتر مفهومي و انتزاعي ميکنند و اين يعني: فلسفة صدرايي تبيين مينمايد که نفس قوي ادراک و شوق قوي و مآلا فعل قوي دارد.
اين نگاه به نگرش، هرچند به ظاهر گريزان از تأمل تبايني اجزاي نگرش است، ولي همچنان دلالتهاي معناداري را با ترسيم هستيشناسانه از قوا و جايگاه نفس فراهم ميسازد که امکان اتخاذ رويکرد هنجاري را از مجراي فلسفة عمل متعالي (با محوريت مبادي کنش انساني) مهيا ميکند. اين در حالي است که همان رويکرد وحدتطلبانه، خود الگوي فرصتآفريني ويژهاي نيز دارد که از آن دسته براي مثال، ميتوان به تجويزهاي سلوکي شخصي و اجتماعي در حکمت عملي اشاره کرد که راه نگرشهاي صحيح، قوي و منجر به فعل را ميآفريند. درواقع با توجه به هستيشناسي و انسانشناسي شامل و منسجم حکمت متعاليه و مآلا احصاي امور ملکي و فراملکي مختلفي که ميتواند در هر يک از قواي مدرکه، شوقيه و عامله اثرگذار باشد (مثل مسئلة فرامادي خواطر)، فرصت شناخت و بهرهگيري از امور ملائم و غيرملائم قواي نفس براي تحصيل و يا تحميل نگرشهاي مختلف مهياست و ميتوان غناي مطالعات ميانرشتهاي را در اين زمينه انتظار داشت.
- ابنسینا، حسین بن عبدالله (1404ق). الشفاء. قم: کتابخانة آیتالله مرعشی نجفی.
- اکبری، رضا و رضاییان، سیدهادی (1390). خواطر رحمانی و خواطر شیطانی از دیدگاه ملاصدرا. جستارهایی در فلسفه و کلام. 86، 47-64.
- اکبریان، رضا (1386). مقایسه میان نظر ملاصدرا و فارابی دربارة رئیس اول مدینه. خردنامة صدرا. 47، 16-44.
- بارون، رابرت ا. و دیگران (1389). روانشناسی اجتماعی. ترجمة علی تحصیلی. تهران: کتاب آمه.
- حسنی، سیدحمیدرضا و موسوی، هادی (1397). انسانکنش شناسی صدرایی؛ ظرفیتشناسی انسانشناسی صدرالمتألهین برای علوم انسانی. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- داناییفرد، حسن (1395). روششناسی مطالعات دلالتپژوهی در علوم اجتماعی و انسانی: بنیانها، تعاریف، اهمیت، رویکردها و مراحل اجرا. روششناسی علوم انسانی. 86، 39-71.
- داناییفرد، حسن (1401). روششناسی مطالعات دلالتپژوهی. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- رضایی، مهران و هوشنگی، حسین (1392). فرایند صدور افعال اختیاری انسان. معارف عقلی. 29، 115-136.
- سبزواری، ملاهادی (1383). اسرار الحکم. قم: مطبوعات دینی.
- سورین، ورنر جوزف و تانکارد، جیمز (1396). نظریههای ارتباطات. ترجمة علیرضا دهقان. تهران: دانشگاه تهران.
- صدرالمتألهین (1354). المبدأ و المعاد. تهران: انجمن حکمت و فلسفة ایران.
- صدرالمتألهین (1360الف). الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیه. مشهد: المرکز الجامعی للنشر.
- صدرالمتألهین (1360ب). اسرار الآیات و أنوار البینات. تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفة اسلامی.
- صدرالمتألهین (1363). مفاتیح الغیب. تهران: مؤسسة تحقیقات فرهنگی.
- صدرالمتألهین (1366). تفسیر القرآن الکریم. قم: بیدار.
- صدرالمتألهین (1381). کسر اصنام الجاهلیه، تهران: بنیاد حکمت صدرا.
- صدرالمتألهین (1981). الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت: داراحیاء التراث.
- صدرالمتألهین (بیتا)، الحاشیة علی الهیات الشفاء. قم: بیدار.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1387). نهایة الحکمه. ترجمه و شرح علی شیروانی. قم: بوستان کتاب.
- عبودیت، عبدالرسول (1388). درآمدی به نظام حکمت صدرایی. چ دوم. تهران: سمت.
- فنیس، باب ام. و اشتروب، ولف گانگ (1393). روانشناسی تبلیغات. ترجمة محسن شاهینپور و سمیه اولی. تهران: سورة مهر.
- محمدزاده، رضا و منصوری، عباسعلی (1391). نقش عوامل معنوی در معرفت با تکیه بر قوة وهم از نگاه ملاصدرا. پژوهشنامة فلسفة دین. 19، 5-22.
- مطهری، مرتضی (1384). مجموعه آثار. تهران: صدرا.
- موسوی خمینی، سیدروح الله (1381). تقریرات فلسفه. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- وفائیان، محمدحسین و فرامرز قراملکی، احد (1396). تحلیل وجودشناختی فرایند صدور فعل از منظر ابنسینا و صدرالمتألهین. پژوهشهای هستیشناختی. 11، 1-24.
- Albarracin, Dolores; Zanna, Mark P.; Johnson, Blair T. & Kumkale. G. Tarcan (2005). Attitudes: Introduction and Scope. in Handbook of Attitudes. Ed. by Dolores Albarracin, Mark P. Zanna, Blair T. Johnson, Lawrence Erlbaum Associates, Inc, Mahwah, New Jersey.
- Greenwald, A. G. & Banaji, M. R. (1995). Implicit social cognition: Attitudes, self-esteem and stereotypes. Psychological Review, 102(1), 4-27.
- Haddock, Geoffrey & Maio, Gregory R. (2007). Attitude – Behavior Consistency. in Encyclopedia of Social Psychology. Ed. by Roy F. Baumeister. Kathleen D. Vohs. New York: Sage Publications.
- Hitlin, Steven; Pinkston, Kevin (2013). Values, Attitudes and Ideologies: Explicit and Implicit Constructs Shaping Perception and Action. in Handbook of Social Psychology. Ed by George J. McCall, John De Lamater & Amanda Ward, Heidelberg: Springer Netherlands.
- Kim, M.-S., & Hunter, J. E. (1993). Attitude–Behavior Relations: A Meta-Analysis of Attitudinal Relevance and Topic. Journal of Communication. 43(1), 101-142.
- Mc Caslin, Michael & Petty, Richard E. (2007). Persuasion. in Encyclopedia of Social Psychology. Ed. by Roy F. Baumeister & Kathleen D. Vohs. New York: Sage Publications.
- Petkova, K. G., Ajzen, I. & Driver, B. L. (1995). Salience of Anti-Abortion Beliefs and Commitment to an Attitudinal Position: On the Strength. Structure and Predictive Validity of Anti-Abortion Attitudes. Journal of Applied Social Psychology. 25(6), 463-483.
- Werder, Olaf H. (2009). Attitude Theory. in Encyclopedia of Communication Theory. Ed. by Dr. Stephen Littlejohn & Karen A. Foss. New York: Sage Publications.
- Zimbardo, P. G. & Leippe, M. R. (1991). Mc Graw-Hill series. in social psychology: The psychology of attitude change and social influence. New York: NY; England: Mcgraw-Hill Book Company.