ردّپاى یک پاسخ مدرن به پارادوکس دروغگو در سنّت فلسفه اسلامى
در دهه اخیر استفان رید تلاش کرده است تا به واسطه ارائه یک نظریه صدق جدید، راهحلّ تازهاى براى پارادوکس دروغگو به دست دهد. او طرح صدق تارسکى را نقد، و به جاى آن طرح تازهاى پیشنهاد نموده است. رید با اعمال این طرح بر روى جمله دروغگو، نتیجه مىگیرد که این جمله بدون هیچ تناقضى کاذب است. در این مقاله، ضمن شرح نظریه رید، تلاش مىکنیم تا شباهتهاى رویکرد او را با رویکرد اثیرالدین ابهرى نشان دهیم.
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
جمله «این جمله کاذب1 است» را در نظر بگیرید و آن را L بنامید. فرض کنید مرجع ضمیر«این» در جمله L خود جمله L باشد. حال، این جمله صادق2 است یا کاذب؟ اگر صادق باشد،پس آنچه مىگوید ـ یعنى اینکه L کاذب است ـ صادق است؛ پس L کاذب است. از سوى دیگر، اگر L کاذب باشد، پس آنچه مىگوید ـ یعنى اینکه L کاذب است ـ کاذب است؛ پس L صادق است. به بیان دیگر، L جملهاى است که صدق آن مستلزم کذبش است و بالعکس. در نگاه اوّل، به نظر مىرسد که این جمله نقیضین را در خود جمع کرده، و به همین دلیل، به عنوان متناقضنما یا پارادوکس مشهور شده است. این پارادوکس به صورتهاى مختلفى تقریر شده است؛ امّا قدیمىترین صورتى که از آن به دست ما رسیده، منسوب به اپیمنیدس کرتى3 است. تقریر اواز این پارادوکس تقریبا چنین است: فرض کنید یکى از اهالى کرت مدّعى مىشود که «همه کرتىها دروغگو هستند.» این جمله را Q بنامید. حال، سؤال این است که خود گوینده Q، که یکى از اهالى کرت است، راستگوست یا دروغگو؟ احتمالاً منظور اپیمنیدس از «دروغگو» کسى است که همه جملات خبرى4 او کاذب باشند؛ درست همانطور که «راستگو» از نظر وى کسىاست که همه جملات خبرى او صادق باشند. به نظر مىرسد، اپیمنیدس بر آن بوده است تا نشان دهد که راستگویى گوینده Q مستلزم دروغگویى اوست و بالعکس؛ یعنى اگر یک کرتى Qرا بگوید، دو صفت متناقض «راستگویى» و «دروغگویى» را در خود جمع کرده است. البته اپیمنیدس به مراد خود نمىرسد؛ چون راستگویى گوینده کرتى Q مستلزم دروغگویى اوست، امّا دروغگویى او مستلزم راستگویى او نیست، زیرا نقیض جمله کلّى مىشود جزئى، یعنى «بعضى از کرتىها راستگو هستند»؛ امّا معلوم نیست که آن بعضى از کرتىها همان گوینده جمله کلّى باشد.5 با اینهمه، از آنجایى که اولاً این روایت قدیمىترین صورت این پارادوکس است و ثانیا با قدرى دخل و تصرّف در این روایت مىتوان نقص آن را برطرف کرد (و دستکم در ظاهر، به جمع نقیضین رسید)،6 صورتهاى مختلف این پارادوکس، «پارادوکس دروغگو»7 نامیده مىشود.
از زمان اپیمنیدس (قرن ششم پیش از میلاد مسیح) تاکنون، متفکرانى بسیار از مکاتب فکرى گوناگون در پى پاسخگویى و رفع این شبهه برآمدهاند. تا آنجا که ما مىدانیم، متفکران دستکم چهار سنّت فکرى متفاوت به این پارادوکس پرداختهاند: متفکران یونان باستان،8 متفکرانسنّت لاتینى قرون وسطى9 در اروپا، متفکران سنّت عربى ـ اسلامى10 و نیز برخى متفکرانسنّتهاى شرقى11. البته اطلاعات ما در مورد نحوه مواجهه متفکران دسته اخیر، یعنى متفکرانسنّتهاى شرقى، با پارادوکس دروغگو بسیار اندک است؛ با اینهمه، در آثار برخى از متفکران شرقى، اشاراتى به این پارادوکس وجود دارد.12
در خصوص نظریات متفکران یونان باستان و نیز متفکران سنّت لاتینى قرون وسطى، در کتب و مقالات متعدّد، به تفصیل بحث شده؛ امّا آراى متفکران سنّت عربى ـ اسلامى، در قیاس با آراى متفکران این دو سنّت، مهجور مانده است.13 ما در این مقاله، تلاش مىکنیم تا گامى در جهت معرفى بیشتر و دقیقتر آراى مسلمانان در خصوص این پارادوکس برداریم. البته، رویکرد ما تاریخى نیست و قصد نداریم تا بر سیر تاریخى آراى متفکران مسلمان تمرکز کنیم؛ بلکه بر آن هستیم تا در آثار متفکران مسلمان، ردّپاى رویکردى مدرن را براى پاسخ به پارادوکس دروغگو دنبال کنیم و نشان دهیم که راهحلّ یکى از این متفکران شباهت وثیقى به یکى از راهحلهاى مدرنى دارد که براى برطرف کردن این شبهه ارائه شده است.
مقاله حاضر سه بخش دارد. در بخش نخست، به اجمال، چگونگى مواجهه متفکران مسلمان با این پارادوکس را مرور مىکنیم. در این بخش، به مهمترین مکاتبى که به این مسئله پرداختهاند اشاره، و رویکرد آنها را در سه دسته کلّى تقسیمبندى مىکنیم. در بخش دوم، به شرح دو نظریه صدق مىپردازیم: نظریه صدق تارسکى14 و نظریه صدق استفان رید.15 در اینبخش، کوشش خواهیم کرد تا مفاهیم کلیدى هریک از این دو نظریه و وجوه افتراق آنها را تبیین کنیم و نحوه مواجهه هریک از این دو نظریه را با پارادوکس دروغگو توضیح دهیم. در بخش پایانى، به بررسى آراى اثیرالدین ابهرى (597ـ664ق) مىپردازیم و تلاش مىکنیم تا شباهتهاى مواضع او را به مواضع رید تبیین کنیم و بدین ترتیب، در آراى متفکران مسلمان ردّپاى رویکردى مدرن را براى مواجهه با پارادوکس دروغگو نشان دهیم. ناگفته نماند که آنچه مورد نظر ماست، همانا، بررسى مقایسهاى است و نه صرفا شرح برخى دیدگاههاى گذشتگان.
بخش نخست: رویکرد کلّى متفکران سنّت عربى ـ اسلامى در مواجهه با پارادوکس دروغگو
تا پیش از دوران معاصر، متفکران بسیارى از سنّت فلسفه عربى ـ اسلامى به پارادوکس دروغگو پرداختهاند. مهمترین این افراد را مىتوان در پنج گروه اصلى تقسیمبندى کرد: 1) متکلّمان قرون ابتدایى بعد از اسلام؛ 2) منطقدانان سدههاى هفتم و هشتم هجرى قمرى؛ 3) حکماى دوره رونق مکتب فلسفى شیراز؛ 4) حکماى دوره رونق مکتب فلسفى اصفهان؛ 5) عالمان دوره اصولیان.16 البته این تقسیمبندى همه متفکرانى را که به پارادوکس دروغگو پرداختهاند دربر نمىگیرد؛ براى مثال، ابونصر فارابى (260ـ339ق) که در المنطقیات خود اشاراتى به این پارادوکس داشته است، در هیچیک از این پنج گروه قرار نمىگیرد. با اینهمه، مىتوان گفت که تقریبا تمام متفکرانى که به تفصیل به این پارادوکس پرداخته و یا رویکرد قابل توجهى در مواجهه با آن داشتهاند، در ذیل این پنج گروه قرار مىگیرند.
غیر از تقدّم و تأخّر تاریخى، معیارهاى دیگرى هم براى تقسیمبندى آن دسته از متفکران اسلامى که به پارادوکس دروغگو پرداختهاند، وجود دارد. این متفکران برحسب رویکردى که در مواجهه با پارادوکس دروغگو داشتهاند، به سه دسته اصلى قابل تقسیم هستند: دو گروه این پارادوکس را شبهه و مغالطه فلسفى ـ منطقى مىدانستند و درصدد ارائه راهحلّى براى آن بودند؛ امّا دسته سوم اساسا این پارادوکس را شبهه یا مغالطه نمىدانستند و آن را مىپذیرفتند. رویکرد کلّى این سه گروه بدین ترتیب است: 1) دستهاى از متفکران این پارادوکس را شبهه و مغالطهاى فلسفى ـ منطقى مىدانستند و براى حلّ آن، تلاش مىکردند تا نشان دهند که آن جمله شبههبرانگیز،17 که متفکران مختلف تقریرهاى متفاوتى از آن داشتند، اساسا نمىتواند متعلّق صدق یا کذب قرار بگیرد. 2) دسته دیگرى از متفکران هم این پارادوکس را شبهه و مغالطه فلسفى ـ منطقى مىدانستند؛ امّا برخلاف دسته اول، تلاش مىکردند تا نشان دهند که جمله دروغگو، کاذب است و پذیرش کذب آن مستلزم هیچ تناقضى نیست. به عبارت دیگر، این دسته از متفکران برخلاف دسته اوّل که جمله دروغگو را اساسا متعلّق صدق و کذب نمىدانند، این جمله را داراى ارزش و کاذب مىدانند. 3) دسته سوم متفکران عربى ـ اسلامى اساسا جمله دروغگو را متضمّن هیچ تناقض و تعارضى نمىدانستند؛ ایشان پارادوکس دروغگو را مىپذیرفتند و از آن براى نقد برخى نظریههاى مقبول زمانه خویش استفاده مىکردند تا یک پارادایم فکرى را کنار بزنند.
ناگفته نماند که روش تحلیل همه متفکرانى که در ذیل دستهاى از دستهبندىهاى سهگانه یادشده قرار مىگرفتهاند، یکسان نبوده است. خواجه نصیرالدین طوسى (598ـ672 ق) و امیر صدرالدین دشتکى (829ـ903ق) از متفکران دسته اوّل، اثیرالدین ابهرى و نجمالدین عمر کاتبى قزوینى (617ـ675ق) از متفکران دسته دوم، و غالب متکلّمان سدههاى ابتدایى پس از ظهور اسلام (اعم از معتزله و اشاعره) از متفکران دسته سوم به شمار مىروند. در بخشهاى بعدى مقاله حاضر، دیدگاه یکى از متفکران دسته دوم، یعنى اثیرالدین ابهرى، مورد بحث قرار مىگیرد و بر رویکردهاى مدرن به پارادوکس دروغگو تطبیق داده مىشود. خوب است که یکى از تحلیلهاى متفکران دسته سوم را هم در اینجا شرح دهیم تا تصویرى کلّى از همه رویکردهاى متفکران مسلمان در مواجهه با پارادوکس دروغگو داشته باشیم.
بیشتر متکلّمان سدههاى ابتدایى پس از اسلام پارادوکس دروغگو را خالى از هرگونه مغالطه و شبهه مىدانستند و از آن براى نقد نظریههاى مقبول زمانه، و نیز مجادله با رقباى فکرى خود استفاده مىکردند؛ براى نمونه، برخى از این پارادوکس براى نقد نظریه ارسطویى صدق، و برخى از آن براى نقد مذهب ثنویت بهره مىبردند که در ایران باستان رایج بوده است. برخى از شارحان این متکلّمان هم از این پارادوکس در جهت نقد نظریه حُسن و قبح ذاتى و عقلى افعال استفاده کردهاند.18 از آنجایى که بسیارى از متفکران قدیم و جدید سنّتهاى فکرى غربى هم از پارادوکس دروغگو براى نقد نظریههاى صدق استفاده کردهاند، شاید بررسى تطبیقى روش تحلیل ایشان با روش تحلیل متفکران مسلمان هم خالى از لطف نباشد؛ امّا این خود مجال دیگرى را مىطلبد. در اینجا ما به شرح روش نقد نظریه حُسن و قبح ذاتى اعمال با پارادوکس دروغگو بسنده مىکنیم.
اشاعره در حوزه اخلاقیات، به نوعى نظریه امر الوهى19 قائل بودند: اگر چیزى خوباست، به این دلیل است که خدا خواسته و یا گفته است؛ هیچ فعلى ذاتا خوب یا بد نیست، بلکه این امر و نهى الهى است که برخى افعال را خوب و برخى افعال را بد کرده است. در حقیقت، براى ایشان، اخلاق مبنایى کاملاً شرعى دارد و اگر شرعى نباشد، خوب و بد وجود ندارد. در مقابل، معتزله بر این باور بودند که حُسن و قبح افعال، یا همان خوبى و بدى یک فعل، ذاتى است. ایشان اعتقاد داشتند که: عقل ما حکم مىکند که دروغ گفتن ذاتا بد، و وفادارى به عهد ذاتا خوب است. البته، خداوندْ جهان و عقل ما را چنان آفریده است که دروغ گفتن ذاتا بد باشد و عقل ما هم این بدى را فهم کند. برخى از اشاعره و شارحان ایشان، براى نقد معتزلیان، از برخى تقریرهاى پارادوکس دروغگو سود جستهاند. ادّعاى ایشان این است که اگر حُسن و قبحْ صفت ذاتى افعال باشد، افعالى وجود خواهند داشت که در ذات خود، هم قبح و هم حُسن را دارند؛ بدین ترتیب، نظریه حُسن و قبح ذاتى احاله به محال مىشود. معرفى چنین فعلى، از رویه کلّى ساختن و معرفى جملههاى دروغگو تبعیت مىکند. فرض کنید شخص S همان جمله ابتداى مقاله یعنى جمله L را بر زبان آورد و بگوید: «این جمله دروغ است.» حال، آیا او دروغ گفته است یا خیر؟ اگر چنانکه معتزله مىگفتند «دروغ گفتن» ذاتا بد، و «راست گفتن» ذاتا خوب باشد، آنگاه از آنجایى که راستگویى Sدر گفتن L مستلزم دروغگویى اوست و بالعکس، پس حُسن و قبحْ هر دو در فعل S به طور ذاتى جمع شدهاند. بنابراین، اگر پارادوکس دروغگو را خالى از شبهه بدانیم، ابزار خوبى براى نقد نظریه اخلاقى معتزله داریم. سعدالدین تفتازانى (722ـ749ق) و ابنعبدالشکور (م 1119ق) در شرح آراى اشاعره از این رویکرد استفاده کردهاند.20
در بخش بعد، مىکوشیم تا دو نظریه صدق تارسکى و رید، و نیز وجوه شباهت و اختلاف آنها را توضیح دهیم تا مقدّمات لازم براى مقایسه رویکرد این نظریهها درباره پارادوکس دروغگو با رویکرد ابهرى در همینباره فراهم شود.
بخش دوم: نظریههاى صدق تارسکى و رید
یکى از مهمترین انگیزههاى تارسکى از مطالعاتى که پیرامون صدق داشته، حلّ و فصل پارادوکس دروغگو بوده است. او مىخواهد تعریف و تبیینى از مفهوم صدق ارائه دهد که بتواند با تکیه بر آن، گره از کار فروبسته این پارادوکس باز کند. او تلاش مىکند تا فهم عرفى21 مفهوم صدق را صورى کند و در قالب یک نظریه صدق ارائه دهد.22 به نظر او، طبیعىترین تلقّى از صدق همان چیزى است که ارسطو در کتاب چهارم (گاما) از متافیزیک به آن اشاره کرده است: «نخست باید معلوم کنیم که صدق چیست و کذب چیست؟ کذب این است که درباره آنچه هست، بگوییم نیست یا درباره آنچه نیست، بگوییم هست؛ ولى صدق این است که درباره آنچه هست، بگوییم هست و درباره آنچه نیست، بگوییم نیست.»23
تارسکى با تکیه بر این رأى ارسطو یک شرط حدّاقلى براى تعریف صدق ارائه مىدهد؛ او این شرط را شرط کفایت مادّى24 تعریف صدق مىنامد:
(T) x صادق است اگر و تنها اگر p.
ما این شرط را «طرح T»25 مىنامیم. گفتنى است که آنچه در طرف چپ طرح T آمده است،یعنى «p»، جملهاى از زبان مىباشد و آنچه در طرف راست آن طرح آمده است، یعنى «x»، نام همان جمله «p» مىباشد. جمله بالا به ازاى هر جملهاى از زبان که جایگزین «p»، و هر نام این جمله «p» که جایگزین «x» شود، برقرار است و در حقیقت، آنچه ما آن را طرح Tمىنامیم، عطف نامتناهى جملههاى دو شرطى است. البته خود تارسکى مدّعى نیست که این طرح، تعریفى از صدق است؛ بلکه او ارضا کردن این طرح را شرط لازم براى هر تعریف قابل قبولى از صدق مىداند؛26 یعنى او بر این باور است که هر تعریف معقول و مقبولى براى صدق باید مستلزم درستى طرح T باشد. به طور خلاصه، این طرح مىگوید: هر جملهاى صادق است، اگر وضعیت امور27 چنان باشد که آن جمله مىگوید؛ به بیان دیگر، جمله صادق است، اگر آنچه مىگویدبرقرار باشد. پس مثلاً داریم: «برف سفید است» صادق است، اگر و تنها اگر برف سفید باشد.
تارسکى مدّعى است که ما باید هر نمونه جانشین از طرح Tرا معتبر بدانیم؛28 امّا اگر درطرح Tجمله «p» را با جمله دروغگو جایگزین کنیم، به تناقضى آشکار خواهیم رسید. اگر هر نمونه جانشین طرح Tمعتبر باشد، پس داریم: «این جمله کاذب است» صادق است، اگر و تنها اگر این جمله کاذب باشد.
در ابتداى مقاله حاضر، ما «این جمله کاذب است» را L نامیدیم و گفتیم که مرجع ضمیر «این» در جمله مذکور، خود L است. پس با تبعیت از قانون لایبنیتز،29 مىتوانیم L را در جمله بالاجایگزین کنیم و به این جمله برسیم: «L صادق است، اگر و تنها اگر L کاذب باشد» که تناقصى30 آشکار است؛ یعنى اگر بپذیریم که همه نمونهجانشینهاى طرح Tمعتبر است،آنگاه باید یک تناقض را هم بپذیریم؛ مگر اینکه به نحوى، از جانشین شدن جمله دروغگو و جملات مشابه آن در طرح Tممانعت کنیم. تارسکى بر این باور است که اگر پیشفرضهایى را که باعث بروز پارادوکس دروغگو مىشوند، مورد تحلیل قرار دهیم، به دو پیشفرض اساسى مىرسیم که براى جلوگیرى از بروز این پارادوکس چارهاى جز نقض یکى از این پیشفرضها وجود ندارد. این دو پیشفرض عبارتاند از: 1) زبان موردنظر ما، یعنى زبان فارسى، و به طور کلّى هر زبان طبیعى، هم شامل جملاتى است که متعلّق صدق و کذب قرار مىگیرند؛ هم شامل نامهاى این جملات و یا ابزارهایى براى اشاره به این جملات است؛ و هم شامل برخى محمولهاى معناشناسانه نظیر «... صادق است» و «... کاذب است». تارسکى چنین زبانهایى را بهطور معناشناسانه، بسته31 یا به اختصار زبانهاى بسته مىنامد. 2) پیشفرض دوم ما ایناست که در این زبان، قواعد و قوانین معمول منطق کلاسیک برقرار است.32
حرف تارسکى این است که دو شرط فوق، شروط لازم و کافى براى بروز پارادوکس دروغگو هستند و تنها در صورتى مىتوانیم مانع بروز این پارادوکس شویم که یکى از این دو پیشفرض را رد کنیم. تمایل تارسکى این است که به منطق کلاسیک وفادار باقى بماند؛ بنابراین، راه ممانعت از بروز پارادوکس دروغگو را عدم استفاده از زبانهاى بسته مىداند. زبانِ بسته ابزارى کافى در اختیار ما مىگذارد تا بتوانیم جملاتى نظیر جمله دروغگو بسازیم؛ جملاتى که اوّلاً به خود ارجاع مىدهند و ثانیا صدق خود را نفى مىکنند. بنابراین، باید از زبانى استفاده کرد که بسته نباشد. حال، چون در این زبان امکان ارجاع به جملات خود این زبان و اظهارنظر در خصوص صدق و کذب آنها وجود ندارد، پس ـ براى تعریف مفهوم صدق ـ به زبان دیگرى احتیاج داریم که اوّلاً حاوى همه جملات آن زبان اولى (یا یک کپى از آنها) باشد، ثانیا حاوى نامهاى همه جملات آن زبان اولى یا ابزارى براى اشاره به این جملات باشد، و ثالثا حاوى محمولهاى معناشناسانهاى نظیر «... صادق است» و «... کاذب است» باشد. البته، این محمولها تنها براى حمل بر نامهاى جملات آن زبان اوّلى و یا براى اشاره به جملات آن زبان به کار گرفته مىشوند. تارسکى آن زبان اوّل را «زبان شیئى»33 و زبان دوم را «فرازبان»34 مىنامد. فرازبان زبانى استکه در آن از (صدق و کذب) جملات زبان شیئى صحبت مىکنیم. خلط زبان و فرازبان در زبانهاى بسته دلیل اصلى بروز پارادوکس دروغگوست. در واقع، تارسکى مدّعى است که از یک طرف، صدق تنها در زبانهایى تعریفپذیر است که بسته نباشند؛ و از طرف دیگر، در زبانهایى که بسته نیستند، جملاتى نظیر جمله دروغگو اساسا درستساخت35 نیستند.
نکته جالب توجه اینکه براى خود این فرازبان، مىتوان فرازبان تعریف کرد. با ادامه دادن این کار، دنبالهاى از زبانها پدید مىآید که در پایینترین مرحله آن زبان شیئى قرار دارد و در مراحل بالاتر فرازبان، فرافرازبان، فرافرافرازبان و... ظاهر مىشوند. در هریک از این زبانها، اگر جملهاى بخواهد راجع به جمله یا جملاتى دیگر صحبت کند، این جمله یا جملات باید از یک زبان پایینتر باشد. جملات زبان شیئى هم فقط راجع به وضعیت امور در جهان خارج صحبت مىکنند و اساسا نمىتوانند خبرى در خصوص جملات دیگر بدهند. جملهاى که در یکى از این طبقات زبانها قرار گرفته است نمىتواند به جملهاى در همان طبقه اشاره داشته باشد و خبرى از آن بدهد. از اجتماع جملات زبانهایى که در طبقهبندى بالا ظاهر مىشوند، مىتوان به زبانى ایدهآل و خالى از تناقض رسید. در چنین زبانى، صدق به صورت طبقاتى تعریف مىشود و هرگز پارادوکسى مثل پارادوکس دروغگو ایجاد نمىشود. جمله دروغگو جملهاى است که به خودش ـ که بداهتا همطبقه با خودش است ـ ارجاع مىدهد، بنابراین در هیچیک از طبقات زبانى بالا قرار نمىگیرد؛ پس به طور طبیعى، در زبانى نیز که از اجتماع جملات این طبقات زبانى ایجاد مىشود، قرار نمىگیرد. با تعهد به این طبقهبندى مىتوان زبان طبیعى را به گونهاى پیراست که خالى از تناقضاتى شبیه به پارادوکس دروغگو باشد. در این زبان پیراسته، جملاتى نظیر جمله دروغگو درستساخت نیستند. به تعبیر دقیقتر، خودارجاعى36 موجد تناقض نهفته در اینپارادوکس است که تعهد به طبقهبندى فوق، مانع ایجاد آن مىشود.
بسیارى از فیلسوفان بعد از تارسکى نظریات او در باب صدق و به خصوص طرح Tرا تلقّى به قبول کردهاند؛ شمارى مدّعى هستند که طرح T، مورد قبول طرفداران همه نظریههاى مختلف صدق چه مطابقتگرایان37 و چه غیر آنها قرار دارد.38 با اینهمه، استفان رید در دههاخیر به انتقاد از نظریات تارسکى و به ویژه طرح Tپرداخته است.39 او تحت تأثیر یکى از فیلسوفان سنّت لاتینى به نام برادواردین،40 که در قرن چهاردهم میلادى مىزیسته است، طرحجدیدى پیشنهاد مىکند تا جایگزین طرح Tشود. البته پیش از رید، کسان دیگرى هم از طرح T انتقاد کرده بودند؛ مثلاً دیویدسون مىگوید که این طرح در خصوص جملات حاوى اصطلاحهاى نمایهاى41 ناقص است.42 براى مثال، با اعمال طرح Tبر روى جمله «منگرسنه هستم»، به این عبارت خواهیم رسید: «من گرسنه هستم» صادق است، اگر و تنها اگر من گرسنه باشم.
روشن است که عبارت بالا درست نیست؛ مگر اینکه گوینده این عبارت همان کسى باشد که «من گرسنه هستم» را بر زبان رانده باشد. بنابراین، طرح Tبراى جملات حاوى اصطلاحهاى نمایهاى به درستى عمل نمىکند. هینتیکا43 هم مدّعى است که این طرح در خصوص جملاتحاوى سور کلّى44 به درستى عمل نمىکند؛45 مثلاً با اعمال طرح Tبر روى جمله «هرانسانى فانى است»، به این عبارت مىرسیم: «هر انسانى فانى است» صادق است، اگر و تنها اگر هر انسانى فانى باشد.
هینتیکا مدّعى است که «هر» در طرف چپ جمله بالا به صورت یک سور کلّى عمل مىکند که دامنه آن، کلّ جمله فوق است و در حقیقت، تعبیر منطقى جمله بالا به این صورت خواهد بود: به ازاى هر انسان، آن انسان فانى است؛ اگر و تنها اگر «هر انسان فانى است» صادق باشد.
روشن است که عبارت بالا درست نیست و اگر تعبیر هینتیکا درست باشد، طرح Tتارسکى غلط است. با اینحال، شاید کسى بگوید: مشکل از نحوه تعبیر هینتیکاست، نه طرح T. چه بسا بگوییم که انتقادات دیویدسون و هینتیکا، در بهترین حالت، نشان مىدهند که این طرح ناقص است و با اعمال اصلاحات کوچکى، مىتوان نقایص آن را برطرف کرد. امّا استفان رید مدّعى است که طرح Tاساسا غلط است و اینکه در برخى شرایط کارکرد صحیحى دارد هم صرفا به این دلیل است که طرح Tدر آن شرایط، حالت خاصّ یک طرح کلّىتر را دارد و به تعبیر رید، طرح صحیح صدق است.46
به عقیده رید، مشکل طرح صدق تارسکى این است که بر اساس آن، جمله صادق است، اگر و تنها اگر آنچه جمله مىگوید برقرار باشد؛ حال آنکه طرح صحیح صدق این است که یک جمله صادق است، اگر و تنها اگر «هر» آنچه این جمله مىگوید برقرار باشد. تارسکى گمان مىکند که متناظر با هر جمله، چیزى وجود دارد که اگر آن چیز محقّق شده باشد، آن جمله صادق است و اگر محقّق نشده باشد، آن جمله کاذب است؛ حال آنکه رید معتقد است: یک جمله لزوما یک چیز نمىگوید؛ ممکن است چیزهاى مختلفى بگوید! براى نمونه، حدس گلدباخ47 فقطنمىگوید که هر عدد زوج بزرگتر از 2، مجموع دو عدد اوّل است؛ بلکه مثلاً مىگوید: 4 مجموع دو عدد اوّل است. حال اگر طرح تارسکى صحیح باشد، چون «هر عدد زوج بزرگتر از 2 مجموع دو عدد اوّل است»، مىگوید: 4 مجموع دو عدد اوّل است؛ پس خواهیم داشت: «هر عدد زوج بزرگتر از 2، مجموع دو عدد اوّل است» صادق است؛ اگر و تنها اگر 4 مجموع دو عدد اوّل باشد، که به وضوح غلط است. بنابراین باید به طرح تارسکى یک قید «هر» اضافه کرد. در این صورت، این طرح به شکل زیر درخواهد آمد که ما آن را «طرح R» مىنامیم:
x صادق است، اگر و تنها اگر به ازاى هر p که x بگوید p، p.
براى سهولت کار، " xمىگوید p" را با نماد "p:x" نشان مىدهیم. طبیعى است که انتظار داشته باشیم رابطه ":" تحت استلزام اکید48 یا همان "" بسته باشد؛ یعنى:49
(K)
یا به بیان دیگر:
TL_
یعنى L کاذب است. به بیان دقیقتر، طبق طرح R، هر جمله صادق است؛ اگر و تنها اگر هر آنچه آن جمله مىگوید برقرار باشد. حال، چون L هم مىگوید که L صادق است و هم مىگوید که L کاذب است، پس ممکن نیست همه آنچه L مىگوید برقرار باشد؛ بنابراین، L صادق نیست (یعنى L کاذب است.)
به طور خلاصه، مىتوان گفت که راهحلّ تارسکى براى پارادوکس دروغگو، حذف جملات دروغگو از میان جملاتى است که مىتوانند متعلّق صدق و کذب قرار بگیرند. در مقابل، راهحلّ استفان رید ارائه تبیین جدیدى از مفهوم صدق است که بر مبناى آن، جمله دروغگو ـ بدون آنکه ما را دچار تناقضى بکند ـ کاذب خواهد بود.51 در ادامه این مقاله، به بررسى تطبیقى رأى ابهرى و آراى تارسکى و رید مىپردازیم.
بخش سوم: دیدگاه اثیرالدین ابهرى
تقریر ابهرى از پارادوکس دروغگو چنین است:
یکى از مغالطات صعبه، جمع نقیضین در زمانى است که کسى مىگوید: «هر آنچه من در این لحظه مىگویم، کاذب است». این قول یا صادق است یا کاذب. اگر صادق باشد، آنگاه باید هم صادق باشد و هم کاذب. و اگر صادق نباشد، آنگاه بالضروره یکى از جملاتى که در حال حرف زدن در این لحظه مىگوید، صادق است. امّا او در این لحظه، چیزى جز همین جمله نمىگوید. پس، این جمله بالضروره صادق و کاذب است.52
راهحلّ ابهرى براى این پارادوکس به قرار زیر است:
براى حلّ این شبهه، ما مىگوییم: نباید تصدیق کنیم که اگر این جمله کاذب باشد، آنگاه یکى از گفتههاى او صادق است؛ چون صدق این جمله [یعنى همان جمله دروغگو] معادل جمع صدق و کذب آن است. بنابراین، کذب آن عدم جمع صدق و کذب آن را ضرورى مىکند. و عدم جمع صدق و کذب آن ضرورتا صدق آن را نتیجه نمىدهد.53
در تشریح راهحلّ ابهرى، باید گفت که او مىپذیرد که صدق جمله دروغگو مستلزم کذب آن جمله است؛ ولى نمىپذیرد که کذب این جمله مستلزم صدق آن است. در حقیقت، او مىگوید که صدق جمله دروغگو، هم مستلزم خودش (یعنى صدق این جمله) است و هم مستلزم کذب آن. پس، یعنى. حال اگر طرفین این دو شرطى را نقض کنیم، به یا معادل آن مىرسیم. امّا از این عبارت، نمىتوانیم را نتیجه بگیریم؛ چون صدق فصلیه،54 صدق یکى از دو فاصل55 را نتیجهنمىدهد. به بیان دیگر، ابهرى مىخواهد بگوید که اگرچه پذیرش صدق جمله دروغگو مستلزم تناقض است، پذیرش کذب آن به هیچ وجه مستلزم تناقض نیست. این جمله کاذب است؛ چون اوّلاً صدق آن مستلزم تناقض است و نمىتواند صادق باشد، ثانیا کاذب دانستن آن منجر به بروز هیچ نوع ناسازگارى نمىشود.
بند قبلى به خوبى شباهت نظر رید به نظر ابهرى را نشان مىدهد. هر دو بر این باورند که چون صدق جمله دروغگو مستلزم صدق و کذب توأمان آن است، پس این جمله صادق نیست. به علاوه، ابهرى نشان مىدهد که کاذب دانستن این جمله منجر به بروز هیچ تناقضى نمىشود؛ پس با خیالى آسوده مىتوان این جمله را که صادق نیست کاذب دانست. ناگفته نماند که تحلیل ابهرى قدرى مناقشهبرانگیز است؛ چون وقتى مىخواهد نشان دهد که کذب جمله دروغگو، صدق آن را نتیجه نمىدهد، از این پیشفرض استفاده مىکند که صدق فصلیه، صدق یکى از دو فاصل را نتیجه نمىدهد. این پیشفرض در حالتى که هر دو فاصل یک گزاره باشند، غلط است. چندان هم روشن نیست که TL و دو گزاره متفاوت باشند. با اینهمه، به نظر مىرسد که به نحو دیگرى مىتوان از استدلال ابهرى دفاع کرد. فراموش نکنیم که ابهرى تصریح مىکند: صدق جمله دروغگو معادل صدق و کذب توأمان آن است. به نظر مىرسد که همین نکته مىتواند براى ما راهگشا باشد. استدلالى که مىگوید: کذب جمله دروغگو، صدق آن را نتیجه مىدهد، باید چیزى شبیه به این باشد:
1. L مىگوید که L کاذب است.
2. فرض کنید L کاذب است.
3. آنچه L مىگوید، برقرار است.
4. L صادق است.
عبارت (3) از دو عبارت (1) و (2) نتیجه مىشود و به نظر نمىرسد که خللى در این استنتاج باشد. بنابراین، اگر کسى بخواهد نتیجه شدن صدق L از کذب آن را نفى کند، باید مانع استنتاج (4) از (3) شود. قاعدهاى که ما را مجاز به این استنتاج مىکند، این است:
5. اگر آنچه یک جمله مىگوید برقرار باشد، آن جمله صادق است.
اگر عبارت زیر را به عبارت (5) اضافه کنیم، طرح صدق تارسکى به دست مىآید:
6. اگر یک جمله صادق باشد، آنچه آن جمله مىگوید برقرار است.
روشن است که هر عقل سلیمى عبارت (6) را تأیید مىکند. پس، درست بودن استدلال بالا و قول به اینکه کذب جمله دروغگو مستلزم صدق آن است، منوط به پذیرش طرح صدق تارسکى است. پس، اگر ابهرى این استنتاج را معتبر نمىداند، احتمالاً به این دلیل است که نظریه صدق موردنظر او چیزى شبیه به نظریه رید است.
در پایان این بخش، خوب است بار دیگر یادآور شویم که نظریه مأخوذ از آراى برادواردین است که در حدود یک قرن بعد از ابهرى مىزیسته است. همین نکته انگیزه تحقیق درباره اطلاع احتمالى برادواردین از آراء ابهرى را زنده مىکند؛ چون شاید برادواردین، با توجه به تأخّر زمانى او نسبت به ابهرى، به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آراء ابهرى در این زمینه و بحث و نقدهاى پیرامون نظر او در سنّت فلسفه عربى ـ اسلامى مطلع بوده و الهام گرفته باشد.
نتیجهگیرى
همه نظریههاى کلاسیک صدق، کمو بیش، بر سر پذیرش طرح صدق تارسکى با هم توافق دارند. بر مبناى طرح تارسکى، صدق یک جمله معادل تحقّق چیزى است که آن جمله مىگوید. با پذیرش این طرح، ناچاریم جملات دروغگو را فاقد ارزش بدانیم تا به تناقض نرسیم. امّا اگر به جاى طرح صدق تارسکى، طرح صدق استفان رید را بپذیریم، نیازى نیست که براى رفع پارادوکس دروغگو، جملات دروغگو را از دایره جملاتِ داراى ارزش خارج کنیم. بر مبناى طرح استفان رید، صدق یک جمله معادل تحقّق «هر» چیزى است که آن جمله مىگوید. با پذیرش این طرح، جملات دروغگو بدون مواجهه با هیچ تناقضى کاذب خواهند بود. با تأمّل بر نوع رویکرد استفان رید و بررسى پاسخ اثیرالدین ابهرى به پارادوکس دروغگو، به این نتیجه مىرسیم که ابهرى در استدلال به نفع کاذب دانستن جمله دروغگو، چیزى شبیه به طرح رید را پیشفرض گرفته است؛ یعنى مىتوان رویکردى کاملاً مدرن، در مواجهه با پارادوکس دروغگو، در سنّت فلسفه اسلامى را رصد کرد.
پی نوشت
1. false.
2. true.
3. Epimenides of Crete.
4. declarative sentences.
5ـ سوزان هاک، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلى حجتى، ص 204.
6ـ مثلاً اگر این قید را اضافه کنیم که گوینده Q تنها ساکن کرت در تمامى دورهها باشد و در تمام عمر خود تنها همین یک جمله خبرى را بگوید، آنگاه راستگویى او مستلزم دروغگویى اوست و بالعکس.
7. the liar paradox.
8. Ancient Greek.
9. Medieval Latin tradition.
10. Arabic-Islamic tradition.
11. Eastern tradition.
12ـ براى نمونه، نگاه کنید به:
Jan E. M. Houben, "Bhartrhari's Soloution to the Liar and Some Other Paradoxes", Journal of Indian Philosophy, v. 23, p. 392; Terence Parsons, "Bhartrhari on What Cannot Be Said", Philosophy: East and West, v. 51, no. 4, p. 525-534.
13ـ در سالیان اخیر، احد فرامرز قراملکى با نگارش چندین مقاله سعى در احیاى میراث علمى علماى مسلمان در خصوص این پارادوکس کرده است؛ براى نمونه، نگاه کنید به مقالات او در شمارههاى 4، 5ـ6، 7، 11 و 12 از خردنامه صدرا. چکیده دستاوردهاى او در مقدّمهاى که خود او بر کتاب دوازده رساله در پارادوکس دروغگو نوشته، جمع شده است. احد فرامرز قراملکى و طیّبه عارفنیا (مصححین، دوازده رساله در پارادوکس دروغگو).
مقاله
Ahmed Alwishah & David Sanson, "The Early Arabic Liar: The Liar paradox in the Islamic World from the Mid-Ninth to the Mid-Thirteenth Centuries", Vivarium 47, p. 97-127.
نیز مقاله دیگرى است که در جهت شرح آراى متفکران مسلمان در خصوص پارادوکس دروغگو و بخصوص آراى اثیرالدین ابهرى و خواجه نصیرالدین طوسى نوشته شده است.
14. Tarski's truth theory.
15. Stephen Read.
16ـ نگاه کنید به: احد فرامرز قراملکى و طیّبه عارفنیا مصححین، دوازده رساله در پارادوکس دروغگو، مقدّمه.
17ـ در ادامه بحث، به این جمله با عنوان «جمله دروغگو» یا همان «the Liar sentence» اشاره خواهد شد.
18ـ احد فرامرز قراملکى و طیّبه عارفنیا مصححین، همان، ص چهل و شش تا پنجاه و چهار.
19. divine command theory.
20ـ نگاه کنید به: احد فرامرز قراملکى، «معمّاى جذر اصم نزد متکلّمان»، خردنامه صدرا، ش 5ـ6، ص 67ـ73.
21. common sense.
22ـ شرح مفصّل آراى او در خصوص مفهوم صدق در مقاله
Alfred Tarski, "The Concept of Truth in Formalized Languages", in Logic, Semantics, Mathematics, tr. J. H. Woodger, p. 152-278
آمده است. این مقاله شرح کارهاى او در دهه 30 و دربردارنده مطالب برخى مقالات قبلى او نظیر:
Alfred Tarski, "The Semantic Conception of Truth: and the Foundations of Semantic", Philosophy and Phenomenological Research, v. 4, no. 3, p. 341-376
است. خلاصه
Alfred Tarski, "The Concept of Truth in Formalized Languages", in Logic, Semantics, Mathematics,
در مقاله
Alfred Tarski, "Truth and Proof", Scientific American 220, p. 63-77
آمده است؛ مقاله اخیر در بخش دوم (ارنست ناگل و دیگران، برهان گودل و حقیقت و برهان) به فارسى ترجمه شده است.
23ـ این ترجمه برگرفته از ترجمه محمّدحسن لطفى است؛ نگاه کنید به: ارسطو، مابعدالطبیعه متافیزیک، ترجمه محمّدحسن لطفى، ص 155.
24. material adequacy.
25. T-scheme.
26ـ سوزان هاک، همان، ص 157ـ158.
27. state of affairs.
28. Alfred Tarski, "The Concept of Truth in Formalized Languages", in Logic, Semantics, Mathematics, p. 404.
29. Leibniz's law.
30. contradiction.
31. semantically closed.
32. Cf. Alfred Tarski, "The Semantic Conception of Truth: and the Foundations of Semantic", Philosophy and Phenomenological Research, v. 4, no. 3, p. 348-349.
33. object-language.
34. meta-language.
35. well-formed.
36. self-referring.
37. correspondence theorists.
384. Cf. Julian Dodd, "Is Truth Supervenient on Being?", Proceedings of the Aristotelian Society 102, p. 57.
39. Cf. Stephen Read, "The Liar Paradox from John Buridan back to Thomas Bradwardine", Vivarium 40, p. 189-218; and "The Truth Schema and the Liar", in Shahid Rahman & Tulenheimo Tero & Genot Emmanuel (eds), Unity, Truth and the Liar, p. 3-17.
40. Bradwardine.
41. indexicl terms.
423. Cf. Donald Davidson, "True to the Facts", Journal of Philosophy 66, p. 304-323.
43. Hintikka.
44. universal quantifier.
45. Cf. Jaakko Hintikka, "A Counterexample to Tarski-Type Truth-Definitions as Applied to Natural Languages", Philosophia 5, p. 207-212.
46. Stephen Read, "The Truth Schema and the Liar", in Shahid Rahman & Tulenheimo Tero & Genot Emmanuel (eds), Unity, Truth and the Liar, p. 5-6.
47. Goldbach's conjecture.
48. strict implication.
49ـ در سرتاسر مقاله حاضر، علامت "" نماد استلزام مادّى (material implication) است.
50ـ در اینجا فرض بر قبول اصل دوارزشى منطق کلاسیک bivalence است؛ بنابراین «L کاذب است» که «L صادق نیست».
51ـ کتابRahman et al, Unity, Truth and the Liar Shahid با مقالهاى از استفان رید شروع مىشود. رید در این مقاله، به بیان نظریه صدق خود مىپردازد. امّا در ادامه کتاب، مقالاتى در نقد رأى او گنجانده مىشود. گفتنى است که در انتهاى کتاب، مقاله دیگرى از رید آمده که در پاسخ به انتقادات مذکور نوشته شده است. لطفا براى آگاهى از جزئیات نظر رید و نیز نواقص احتمالى کار او، به کتاب یادشده مراجعه کنید.
52ـ ترجمه انگلیسى نظریات اثیرالدین ابهرى و خواجه نصیرالدین طوسى که برگرفته از صفحات 235 و 236 از کتاب خواجه نصیرالدین طوسى، تعدیل المعیار فى نقد تنزیلالافکار است، در
Ahmed Alwishah & David Sanson, "The Early Arabic Liar: The Liar paradox in the Islamic World from the Mid-Ninth to the Mid-Thirteenth Centuries", Vivarium 47, p. 97-127.
ضمیمه شده است.
53ـ خواجه نصیرالدین طوسى، تعدیلالمعیار فى نقد تنزیلالافکار، به اهتمام عبداللّه نورانى در منطق و مباحث الفاظ، به اهتمام مهدى محقّق و توشیهیکو ایزوتسو، ص 236.
54. disjunction.
55. disjunct.
- ـ ارسطو، مابعدالطبیعه (متافیزیک)، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.
- ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، تعدیلالمعیار فى نقد تنزیلالافکار، به اهتمام عبداللّه نورانى، در منطق و مباحث الفاظ، به اهتمام مهدى محقّق و توشیهیکو ایزوتسو، تهران، دانشگاه تهران، 1353.
- ـ قراملکى، احد فرامرز، «معمّاى جذر اصم نزد متکلّمان»، خردنامه صدرا، ش 5ـ6، پاییز و زمستان 1375، ص 67ـ73.
- ـ ـــــ و طیّبه عارفنیا (مصححین)، دوازده رساله در پارادوکس دروغگو، تهران، مؤسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران، 1386.
- ـ ناگل، ارنست و دیگران، برهان گودل و حقیقت و برهان، تهران، مولى، 1364.
- ـ هاک، سوزان، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلى حجّتى، قم، کتاب طه، 1382.
- - Alwishah, Ahmed & Sanson David, "The Early Arabic Liar: The Liar paradox in the Islamic World from the Mid-Ninth to the Mid-Thirteenth Centuries", Vivarium 47, 2009, p. 97-127.
- - Davidson, Donald, "True to the Facts", Journal of Philosophy 66, 1969, p. 304-323.
- - Dodd, Julian, "Is Truth Supervenient on Being?", Proceedings of the Aristotelian Society 102, 2002, p. 69-86.
- - Hintikka, Jaakko, "A Counterexample to Tarski-Type Truth-Definitions as Applied to Natural Languages", Philosophia 5, 1975, p. 207-212.
- - Houben, Jan E. M., "Bhartrhari's Soloution to the Liar and Some Other Paradoxes", Journal of Indian Philosophy, v. 23, 1995, p. 381-401.
- - Parsons, Terence, "Bhartrhari on What Cannot Be Said", Philosophy: East and West, v 51, no. 4, 2001, p. 525-534.
- - Rahman, Shahid & Tero Tulenheimo & Emmanuel Genot (eds), Unity, Truth and the Liar, Springer, 2008.
- - Read, Stephen, "The Liar Paradox from John Buridan back to Thomas Bradwardine", Vivarium 40, 2002, p. 189-218.
- - ----- , "The Truth Schema and the Liar", in: Shahid Rahman eta al, Unity, Truth and the Liar, 2008, p. 3-17.
- - Tarski, Alfred, Logic, Semantics, Mathematics, tr. J. H. Woodger, Oxford, Clarendon Press, 1956a.
- - ----- , "The Concept of Truth in Formalized Languages", in: Alfred Tarski, Logic, Semantics, Mathematics, 1956b, p. 152-278.
- - ----- , "The Establishment of Scientific Semantic", in: Alfred Tarski, Logic, Semantics, Mathematics, 1956c, p. 401-408.
- - ----- , "The Semantic Conception of Truth: and the Foundations of Semantic", Philosophy and Phenomenological Research, v. 4, no. 3, 1944, p. 341-376.
- - ----- , "Truth and Proof", Scientific American 220, 1969, p. 63-77.