کلّى طبیعى: مقایسهاى میان ابن سینا و ملّاصدرا
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
کلّى طبیعى با تعریف خاصّ خود، در معناى ماهیت من حیث هى هى که نسبت به تمامى اوصاف غیر از خودش لااقتضاست، اصطلاحى نوظهور در فلسفه فارابى و ابنسینا شمرده مىشود؛ اصطلاحى که تا پیش از ایشان، در آثار حکماى یونان از جمله ارسطو وجود نداشته است. گرچه ماهیت به معناى ذاتیات اشیا ـ و آنچه بر اشیا حمل مىشود ـ چیزى است که ارسطو در قالب مقولات دهگانه ارائه کرده است، امّا باید توجه داشت که ارسطو غیر از ماهیات چیز دیگرى را نمىشناسد و یگانه تفسیر او از واقعیت به کمک ماهیتْ صورت مىپذیرد؛ به این معنا که وى ذات اشیا را همان واقعیت اشیا مىداند (درست برخلاف رأى اندیشمندانى چون ابنسینا و ملّاصدرا که با تعریفى که از ماهیت ارائه مىدهند، صراحتا قائل به نفى تحقّق بالذّات ماهیت شده و آن را دون جعل دانستهاند.) چنین نگاهى به واقعیت در فلسفه فارابى و ابنسینا، به مسئله تمایز میان وجود و ماهیت بازمىگردد. فارابى نخستین بار این مسئله را مطرح کرده، مسئلهاى که تبعات و لوازم بسیارى به دنبال داشته است؛ از جمله آنکه در چنین نگاهى، مىتوان ماهیت را با نظر به خودش و صرفنظر از غیر خودش لحاظ و اعتبار کرد. به عبارت دیگر، مىتوان ماهیت را جدا از عینیت و عدم عینیت در نظر گرفت؛ به گونهاى که در این اعتبار، غیر از خود ماهیت، هیچ چیز را نتوان دید.
گفتنى است که اندیشمندانى چون ابنسینا و پیروانش ریشهاىترین معناى ماهیت را که به نحو «ما یقال فى جواب ماهو» تعریف مىشود، ماهیت من حیث هىهى مىدانند که به نوعى مىتوان آن را همان اعتبار ذهن در مقام تحلیل عقلى دانست؛ به این معنا که ما در هنگام مواجهه با شىء خارجى، و در مقام تحلیل عقلى، دو چیز را جدا از شىء خارجى فهمیده و امر واحد عینى را به دو جزء تحلیل مىکنیم که عبارتاند از: دو معناى وجود و ماهیت. منظور از ماهیت در این بحث همان «ما یقال فى جواب ماهو» است که در مقام تحلیل عقلى به آن دست یافتهایم. البته این نحوه از اعتبار ماهیتْ ریشه در حقیقتى دارد که در میان شارحان ابنسینا از آن به «تقرّر ماهوى» تعبیر مىشود. مقام تقرّر ماهوى در فلسفه ابنسینا ناظر به جایگاه حقیقى کلّى طبیعى یا ماهیت من حیث هى هى مىباشد؛ یعنى ماهیات متقرّره همان ماهیات در مرتبه ذات هستند که با حفظ همین ویژگى خود، در خارج محقّق مىباشند. البته اندیشمند بزرگى همچون ملّاصدرا در عین انکار مقام تقرّر ماهوى براى کلّى طبیعى به قرائت ابنسینایى آن، تحقّق ماهیت من حیث هى هى را با تفسیرى متفاوت از ابنسینا اثبات مىکند که براى تبیین آن، پرداختن به دیدگاههاى دقیق هر دو فیلسوف در باب کلّى طبیعى ضرورى است. در ادامه، به بیان چیستى و هستى کلّى طبیعى از دیدگاه ابنسینا و ملّاصدرا و نیز مقایسه میان آراى آنان پرداخته و نتیجه نهایى را از مقایسه آراى ایشان بیان خواهیم کرد.
چیستى کلّى طبیعى
در هنگام بحث از چیستى کلّى طبیعى، باید توجه داشت که هریک از فلاسفه مورد بحث (ابنسینا و ملّاصدرا) تعریف خاصّ خود را در اینباره ارائه کردهاند و این تفاوت، به اختلاف دیدگاه دو فیلسوف نسبت به واقعیت بازمىگردد. بنابراین، لازم است که چیستى کلّى طبیعى را به طور جداگانه از دیدگاه هر دو حکیم بررسى کنیم.
ابنسینا در جاى جاى آثار خود، به بحث از ماهیت من حیث هى هى پرداخته و این مسئله را با عنوان «امور عامّه و کیفیت وجود آن» در فصل اوّل از مقاله پنجم الهیات شفا به طور مبسوط مطرح ساخته و نیز در بخشهاى متعددى از آثار خود اشاراتى به آن داشته است. وى در مقاله یادشده، پس از تقسیم کلّى به اقسام سهگانهاى که بعدها تحت عناوین کلّى منطقى، کلّى طبیعى و کلّى عقلى نامیده شدند، به توضیح هریک از آنها به ویژه کلّى طبیعى پرداخته است. او پس از تعریف ماهیت به عنوان امرى که کلّیت به آن ملحق مىشود و معناى خودش غیر از معناى کلّیت الحاقى است، از ویژگى خاصّ ماهیت با چنین ملاحظهاى سخن مىگوید. ماهیت در این لحاظ (مرتبه ذات)، به گونهاى است که هیچچیز جز خود ماهیت (ذات ماهیت) بر آن حمل نمىشود که از آن به ماهیت من حیث هى هى تعبیر مىشود. ماهیت در این مرتبه، به گونهاى است که تمامى صفات از جمله صفات متقابل و متناقض از آن سلب مىگردد.1 البته وى به دو اعتبار دیگر از ماهیت هم اشاره کرده است: 1) اعتبار ماهیت به طور عام (ماهیت بشرط لا که موطن آن ذهن است)؛ به گونهاى که تعریف آن به اشیاى متعددى صدق کنند. 2) اعتبار ماهیت به طور خاص (ماهیت بشرط شىء که همان افراد خارجى ماهیت است)؛ به این معنا که ماهیت همراه با خواص و اعراضى لحاظ شود که به واسطه این اعراض، قابل اشاره و متعیّن خواهد بود.2
در مورد ماهیت لابشرط، باید توجه داشت که سلب صفات متقابل و متناقض از مرتبه ذاتْ مصداقى براى ارتفاع نقیضین نیست و حکماى اسلامى چندین راه را براى نشان دادن این مطلب برگزیدهاند. خود ابنسینا در اینباره به تقدّم سلب بر حیثیت اشاره کرده است.3 توضیح اینکه سلب صفات متقابل از ماهیت به دو صورت قابل بیان است:
1. انّ الفرسیة من حیث هى فرسیة لیست بالف.
2. انّ الفرسیة لیست من حیث هى فرسیة بالف و لا شىء من الأشیاء.
در صورت تقدّم حیثیت بر سلب (بیان 1)، صفات متقابل به نحو مطلق از «موضوع مقیّد به قید حیثیت» سلب مىگردد؛ در حالى که با تقدّم سلب بر حیثیت (بیان 2)، «محمول مقیّد به قید حیثیت» را از موضوع (فرسیة) سلب کردهایم و بنابراین، صفات متقابل مطلقا از موضوع سلب نشدهاند، بلکه با لحاظ قیدى خاص و حیثیتى ویژه از آن سلب شدهاند که آن حیثیت، همان حیثیت ذاتى ماهیت است.4 به عبارت سادهتر، هنگامى که گفته مىشود: ماهیت من حیث هى هى نه موجود است و نه معدوم، نه کلّى است و نه جزئى، نه واحد است و نه کثیر، و نه هیچچیز دیگرى غیر از خودش؛ مقصود بیان این نکته است که وقتى ماهیت با نظر به ذاتش و فقط در آن مرتبه مورد ملاحظه قرار گیرد، هیچچیز جز ذاتش نیست (یعنى هیچ مفهوم و معناى دیگرى جز خودش در آن مرتبه مأخوذ نبوده و در حدّ و تعریف ماهیت بیان نمىشود.)
راه دیگر براى رفع شبهه ارتفاع نقیضین از ماهیت این است که نشان دهیم قضیه به لحاظ صورت منطقى مستلزم تناقض نیست. توضیح اینکه ما درباره ماهیت در مرتبه ذات چنین مىگوییم: «الماهیة لیست من حیث هى هى بالف و لا لاالف.» این قضیه را مىتوان به دو قضیه تحلیل کرد:
1. الماهیة لیست من حیث هى هى بالف = ~P
2. الماهیة لیست من حیث هى هى بلاالف = ~Q
ظاهرا قضایاى 1و2 نقیض یکدیگرند، در حالى که چنین نیست؛ زیرا نقیض هر چیزى رفع آن چیز است. بنابراین قاعده، هریک از قضایاى 1و2 نقیض خاصّ خود را دارند و اکنون نشان خواهیم داد که خود این دو قضیه نقیض یکدیگر نمىباشند:
نقیض قضیه 1: لیس (الماهیة لیست من حیث هى هى بالف) = الماهیة من حیث هى هى الف. P= (~P)~
نقیض قضیه 2: لیس (الماهیة لیست من حیث هى هى بلاالف) = الماهیة من حیث هى هى لا الف. Q= (~Q)~
همانطور که نشان داده شد، قضایاى 1و2 نقیض یکدیگر نبوده و هریک داراى نقیض خاصّ خود مىباشند. از این طریق نیز شبهه ارتفاع نقیضین در مرتبه ذات ماهیت قابل رفع است.
بنابراین با روشن شدن این مطلب که نحوه سلب صفات متقابل از ماهیت چگونه است، این مطلب واضح خواهد بود که ما وقتى به ماهیت در مرتبه ذاتش نظر مىکنیم، چیزى جز خود ماهیت را نمىیابیم؛ یعنى هیچچیز جز ذات ماهیت در آن مرتبه اخذ نشده است. حتى عوارض و لوازم خود ذات مانند زوجیت براى عدد چهار، از این قاعده مستثنا نیست؛ چراکه اگر قرار باشد لوازم ماهیت در حدّ ماهیت و در مرتبه ذات مأخوذ باشند، معنایش این خواهد بود که ما هرگز نمىتوانیم عدد چهار را بدون در نظر داشتن زوجیتش لحاظ کنیم، در حالى که براى فردى که هیچ تصوّرى از زوجیت و فردیت ندارد تصوّر عدد چهار ممتنع نیست و همین امر نشان مىدهد که حتى لوازم ماهیات هم در حدّ آنها مأخوذ نیستند.
با روشن شدن تعریف کلّى طبیعى از دیدگاه ابنسینا، لازم است تا نگاهى به بیان خاصّ ملّاصدرا در اینباره نیز داشته باشیم. وقتى مىخواهیم از طبیعت و ماهیت اشیا در حکمت متعالیه سخن بگوییم، بحث ما به طور جدّى با نظریه خاصّ ملّاصدرا در باب اصالت وجود گره مىخورد و بنابراین، بدون تبیین ارتباط این دو مسئله با یکدیگر، قادر به فهم بیان وى در اینباره نخواهیم بود. مسئله اصالت وجود یا ماهیت مستقیما با نگاه فیلسوف به واقعیت، و اینکه او واقعیت را از چه سنخى بداند، ارتباط دارد. بنابراین، پیش از ورود به بحث، لازم است که مقدّمهاى درباره تفاوت نوع نگاه ابنسینا و ملّاصدرا به واقعیت ذکر شود تا در پرتو آن، دیدگاه ملّاصدرا در اینباره به درستى فهمیده آید.
مىدانیم که در زمان ابنسینا، هنوز نزاع اصالت وجود یا ماهیت شکل نگرفته بود؛ سابقه این نزاع به طور جدّى، به دوران میرداماد و آراى وى در این زمینه بازمىگردد.5 بنابراین، هیچیک از اظهارات ابنسینا را نمىتوان بر اصالت وجود یا اصالت ماهیت حمل کرد؛ هرچند مىتوان با توجه به اظهارات وى تعیین کرد که غالبا چه نگرشى به واقعیت داشته است. بر اساس نظریه ابنسینا در باب ماهیت و تقرّر ماهوى، مىتوان نگاه او به واقعیت را چنین به تصویر کشید: ابنسینا از یکسو، قائل به تقدّم ماهیت بر وجود است6 و از سوى دیگر، ماهیت را ذاتا نسبت به وجود و عدم لااقتضا مىداند و معتقد است که جعل به ماهیات تعلّق نمىگیرد؛ بنابراین، براى تحقّق ماهیات، لازم است که از جانب واجب تعالى به آنها وجود افاضه شود و در غیر این صورتْ ماهیت تحقّقى در خارج نخواهد داشت.7 تقدّم ماهیت بر وجود به اصالت ماهیت نزدیک، و عدم تعلّق جعل به ماهیت از چنین اندیشهاى دور است. این دوگانگى در تعبیر از آنروست که اساسا براى ابنسینا این سؤال مطرح نبوده که: واقعیت خارجى را وجود تشکیل داده است یا ماهیت؟ و این یعنى که خود وى در هیچیک از اظهاراتش یکى از طرفین مدّعا را اراده نکرده، بلکه در هر موردى متناسب با مسئله فلسفى و اینکه سنگینى کفه وجود بیشتر است یا ماهیت، به نظریهپردازى دست زده است. در مورد آراى ابنسینا در باب کلّى طبیعى یا ماهیت نیز چنین نمودى در عبارات وى دیده شده، و گویى سنگینى کفه ماهیت در این مورد بیشتر بوده است؛ چراکه در اینباره، تعابیرى از ابنسینا وجود دارد که بسیار به اصیل دانستن ماهیت نزدیک است؛ از جمله: تعابیر وى درباره تقدّم وجود الهى اشیا (وجود ماهیات متقرّره) بر وجود طبیعى آنها8 و یا این عبارت وى درباره وجود ماهیت در خارج: «و امّا الحیوان مجرّدا لابشرط شىء آخر فله وجود فى الاعیان، فانّه فىنفسه و فى حقیقته بلاشرط شىء آخر.»9 و نیز این تعبیر از کلّى طبیعى که: «لانا نطلب حیوانا مقولاً على کثیرین بان یکون کلّ واحد من الکثیرین هو هو.»10
به هر حال، به نظر مىرسد که حقیقى دانستن ماهیت در خارج به نحوى که فرد خارجى را مصداق ماهیت و طبیعت بدانیم، در کنار نظریه تقرّر ماهوى ممکنات، بسیار با اصیل دانستن ماهیت همخوانى دارد و اعتقاد به تقرّر ماهوى راهحلّى براى توجیه خارجى بودن ماهیات در این دیدگاه است که میزان تفوّق آن جاى بررسى دارد.
حال با این مقدّمه، به سراغ ملّاصدرا مىرویم. او با رأى ابنسینا در باب تقرّر ماهوى و تقدّم ماهیت بر وجود به شدت مخالف است و ماهیت را نیز به نحوى مجعول مىداند، نه دون جعل. گفته شد که تعریف ملّاصدرا از کلّى طبیعى در ارتباط مستقیم با نظریه اصالت وجود است. براى توضیح مطلب، ابتدا باید دید که مقصود ملّاصدرا از اصالت وجود و اعتباریت ماهیت چیست؟ مىدانیم که اصالت وجود ملازم با تقدّم وجود بر ماهیت و انکار تقرّر ماهوى است و این دیدگاه دقیقا در برابر نظریه ابنسینا قرار مىگیرد. ملّاصدرا معتقد است که آنچه اوّلاً و بالذّات واقعیت خارجى را تشکیل داده وجود است و ماهیت نه تنها تقدّمى بر وجود ندارد، بلکه به تبع و عرض وجود موجود است؛ بنابراین، ماهیتْ ثانیا و بالعرض متّصف به واقعیت داشتن و خارجى بودن مىگردد. پس طبق تعریف وى، اصیل یعنى موجود بالذّات و اعتبارى یعنى موجود بالعرض.11 برخى از عبارات وى در اینباره چنین است: «انّ وجود الممکن عندنا موجود بالذّات و الماهیة موجود بعین هذا الوجود بالعرض لکونه مصداقا لها.»12
براى روشن شدن تعریف خاصّ ملّاصدرا از کلّى طبیعى، ابتدا باید اشارهاى به معناى «موجودیت بالعرض» داشته باشیم. باید توجه داشت که مقصود از موجودیت بالعرض در این عبارت، موجودیت بالغیر نیست؛ زیرا در آن صورت، وجودْ واسطه در ثبوت ماهیت محسوب شده و نسبت به ماهیت علّیت خواهد داشت. این در حالى است که عبارات ملّاصدرا صراحتا نافى چنین ارتباطى میان وجود و ماهیت مىباشد؛ بلکه چنانکه از عبارات وى به دست مىآید، معناى موجودیت بالعرض را باید در قالب نظریه تشأن وى در باب وجود تفسیر کرد. بر این اساس، رابطه ماهیت و وجود در فلسفه ملّاصدرا رابطه شأن و ذىشأن، ظهور و مظهر یا ظاهر و باطن است.13 در همه این تعبیرات، سخن از وجودى واحد با مراتبى مختلف است. سخن از حقیقت واحدى است که ظاهرى دارد و باطنى. ظاهر آن همان ماهیت است و باطنش وجود.14 در چنین دیدگاهى، شأن و ظل و ظهور، چیزى جداى از ذىشأن و ذىظل و مظهر نیست تا یکى نسبت به دیگرى علیت داشته باشد؛ بلکه شأن و ذىشأن دو وجهه و دو مرتبه از یک حقیقت واحدند و از همینجا روشن مىشود که ملّاصدرا از تقدّم وجود بر ماهیت، تقدّم علّى را قصد نکرده است؛ بلکه مقصود وى اصل بودن وجود و فرع بودن ماهیت در تحقّق است. به این معنا که آنچه مجعول علّت است چیزى جز وجود نیست؛ امّا همین وجودْ سایه و ظهورى دارد که ما به واسطه اینکه وجود را مجعول مىدانیم، ظهورش را نیز که همان ماهیت باشد، به مجعول بودن متّصف مىکنیم. مىبینیم که در فلسفه ملّاصدرا، دیگر ماهیت به عنوان یک امر لااقتضا نسبت به وجود و عدم ـ که دون جعل است و براى محقّق شدن باید وجود به آن ضمیمه شود ـ تعریف نمىشود و دیگر حرفى از تقرّر ماهوى نیز به چشم نمىخورد؛ بلکه از نظر وى، ماهیتْ شأن وجود است و از این جهت چیزى جداى از وجود نبوده و مجعولیت و تحقّقش عینا همان مجعولیت و تحقّق وجود است. ملّاصدرا با نظریه اصالت وجود، به کلّى منکر تقرّر ماهوى ممکنات شده و از این طریق ابهامات موجود در این نظریه را برطرف ساخته است.
طبق آنچه گفته شد، روشن است که کلّى طبیعى در دیدگاه این دو فیلسوف معانى مختلفى دارد. ابنسینا قائل به ماهیت من حیث هى هى است که داراى تقرّر ماهوى مىباشد و بر ماهیات خارجى تقدّم دارد؛ او آن را کلّى طبیعى مىنامد. این در حالى است که ملّاصدرا با تعریف جدیدى که از ماهیت ارائه مىدهد، تبیین متفاوتى از کلّى طبیعى را نیز به میان مىکشد. وى بنابر اصالت وجود، ماهیت موجود در خارج را ظهور وجود مىداند که امرى مؤخّر از وجود و مقدّم بر کلّى طبیعى است. تفاوت اساسى دیدگاه ملّاصدرا با ابنسینا نیز در همین مسئله است که وى ماهیت به معناى ظهور وجود را مقدّم بر ماهیت من حیث هى هى یا کلّى طبیعى و اساس آن مىداند. ملّاصدرا ماهیت به معناى ظهور وجود را امرى عینى و خارجى مىانگارد؛ در حالى که ماهیت من حیث هى هى یا کلّى طبیعى را انتزاع ذهن از ماهیتى مىداند که ظهور وجود بوده و به تبع وجود، داراى عینیت است. عبارات وى در اینباره چنین است:
انّ لنا أن نأخذ من الاشخاص المختلفة بتعیّناتها الشخصیة او الفصلیة المشترکة فى نوع او جنس، معنا واحدا ینطبق على کلّ من الاشخاص بحیث جاز أن یقال على کلّ منها أنه هو ذلک المعنى المنتزع الکلّى، مثلاً جاز لک أن تنتزع من اشخاص الانسان المتفرقة المختلفة المتباینة معنا واحدا مشترکا فیه و هو الانسان المطلق الّذى ینطبق على الصغیر و الکبیر... مجامعا لکلّ من تعیّناتها مجردا فى حدّ ذاته من عوارضه المادیة و مقارناتها.15
وى در جاى دیگر چگونگى عینیت داشتن کلّى طبیعى به تبع وجود را اینگونه شرح مىدهد:
فالموجود فى الخارج هو الوجود لکن یحصل فى العقل بوسیلة الحس او المشاهدة الحضوریة من نفس ذاته مفهومات کلّیة عامة او خاصة، و من عوارضه ایضا کذلک و یحکم علیها بهذه الاحکام بحسب الخارج.16
و همچنین بیان مىکند:
فالعقل یعتبر و ینتزع من الاشخاص الوجودیه الجنس و الفصل و النوع و الذّاتى و العرضى و یحکم بها علیها من جهة ذاتها او عارض الّذى هو ایضا نحوا من الوجود.17
از نظر وى، در خارج، جز وجودات متشخّص که از روزنه ماهیات بر ادراک حصولى ما ظاهر مىشوند، چیزى نداریم. ما در خارج، زید و عمرو و بکر داریم؛ مفهوم کلّى انسان، انتزاع ذهن ما از موجودات متشخّص خارجى است18 که البته انتزاعى بىپایه نبوده و ریشه در ماهیت عینى خارجى به عنوان ظهور وجود دارد. وى منکر امر مشترک در خارج نیست و صراحتا بیان مىکند که امر مشترک موجود در خارج است، هرچند ظرف عروض اشتراک آن در ذهن مىباشد.19 در عبارت قبلى بیان شد که وى اوّلاً کلّى طبیعى را امرى منتزع از فصول مشترک اشخاص خارجى مىداند و ثانیا در مواردى به وجودى بودن فصل اشاره مىکند که برخى از آنها چنین است: «إنّ حقیقة الفصول و ذواتها لیست الّا الوجودات الخاصة للماهیات الّتى هى اشخاص حقیقیة»؛20 «إنّ الوجودات الخاصة الامکانیة هى بعینها مبادى الفصول الذّاتیة للحقایق.»21 با توجه به موارد اخیر، مىتوان نتیجه گرفت که امر مشترک موجود در خارج امرى وجودى است که کلّى طبیعى نیز از همان امر وجودى مشترک انتزاع مىشود. به همین جهت است که نظریه ملّاصدرا به نوعى ایدهآلیسم نمىانجامد؛ زیرا در ایدهآلیسم، ماهیات به عنوان امور مشترکْ تماما ساخته و پرداخته ذهن آدمى بوده و هیچ منشأ انتزاعى در خارج ندارند (برخلاف نظریه رئالیستى ملّاصدرا که کلّى طبیعى را منتزع از واقعیت خارجى مىداند.)
هستى کلّى طبیعى
پس از ذکر مقدّماتى در باب چیستى کلّى طبیعى از دیدگاه ابنسینا و ملّاصدرا، اینک وارد بحث از نحوه وجود خارجى آن از دیدگاه ابنسینا مىشویم و سپس به بررسى نظریه ملّاصدرا در اینباره خواهیم پرداخت. ابنسینا صراحتا به وجود کلّى طبیعى در خارج اشاره مىکند و حتى آن را بر وجود شخصى اشیا مقدّم مىداند. عین عبارات وى در اینباره چنین است:
و یکون اعتبار الانسان بذاته جائزا و ان کان مع غیره، لان ذاته مع غیره ذاته، فذاته له بذاته، و کونه مع غیره امر عارض له او لازم ما لطبیعته الحیوانیة و الانسانیة. فهذا الاعتبار متقدّم فى الوجود على الحیوان الّذى هو شخصى بعوارضه او کلّى وجودى او عقلى، تقدّم البسیط على المرکّب و الجزء على الکلّ و بهذا الوجود لا هو جنس و لانوع و لاشخص و لاواحد و لاکثیر، بل هو بهذاالوجود حیوان فقطوانسان فقط.22
این عبارات گویاى این مطلب است که کلّى طبیعى (طبیعت شىء) نه تنها در خارج موجود است، بلکه ماهیت لابشرط به لحاظ وجودى مقدّم بر ماهیت بشرط شىء و بشرط لا مىباشد. تعابیر ابنسینا در اینباره ناظر به رأى خاصّ وى در باب تقرّر ماهوى و تقدّم طبیعت شىء بر وجود خارجى آن مىباشد. لازم به ذکر است که ابنسینا به واقعیت اشیا نگرش وجودى دارد و وجود آنها را منسوب به واجبالوجود مىداند،23 به این معنا که ماهیت را نسبت به هرچیز از جمله وجود و عدم لااقتضا دانسته و بنابراین معتقد است که تا وجود از جانب واجب به ماهیت افاضه نشود، این ماهیت از هیچگونه عینیت و خارجیتى برخوردار نخواهد بود؛24 امّا در عین حال، قائل به تقدّم ماهیت بر وجود مىباشد. یعنى این ماهیت متقرّره در مقام ذات است که در علم الهى محقّق بوده و وجود را دریافت مىکند و به همین معنا نیز بر وجود خارجى شىء مقدّم است.25
بسیار روشن است که فهم نظریه ابنسینا در باب تقرّر ماهوى از دشوارىهاى فلسفه اوست. وى معتقد است که اعتبار حیوان در مرتبه ذات جائز است، هرچند در واقع با غیر خود همراه باشد.26 او در عین حال، به این مطلب نیز توجه داده است که گرچه ماهیت ذاتا از هر وصفى غیر از خودش خالى است و مثلاً در مرتبه ذات نه واحد است و نه کثیر، امّا حقیقتا و در واقع نمىتواند از یکى از دو طرف خالى باشد و بنابراین وقتى در خارج به آن نظر مىشود، لزوما یا واحد است یا کثیر و همینطور است درباره سایر صفات. البته این لزوم چیزى است که از خارج بر ماهیت تحمیل شده است، نه اینکه لازمه ذاتى ماهیت باشد؛27 یعنى وجود خارجى ماهیت است که اقتضاى اتّصاف به یکى از متقابلین همچون وحدت و کثرت را دارد، نه خود ماهیت. بنابراین وقتى به ذات ماهیت نظر مىشود، از آن چیزى جز لااقتضاییت نسبت به این اوصاف بیرون نمىآید؛ در حالى که با نظر به وجود خارجى ماهیت، هیچ حالت دیگرى غیر از اتّصاف به یکى از طرفین ممکن نیست.
نتیجهاى که مىتوان بر اساس مبانى ابنسینا از این دو ویژگى ماهیت یعنى «لا اقتضاییت ذاتى» و «لزوم اتصاف خارجى» گرفت، چیزى جز نظریه تقرّر ماهوى نخواهد بود؛ زیرا هنگامى که وى از اعتبار ماهیت در مرتبه ذات سخن مىگوید، مسلما اعتبار صرف و بدون ریشه در واقعیت را قصد نکرده است، بلکه این اعتبار منشأ واقعى و خارجى دارد. به این معنا که ماهیت در مرتبه ذات واقعا از نوعى تقرّر برخوردار است که ما مىتوانیم در مقام تحلیل عقلى ماهیت را در مرتبه ذاتْ اعتبار و تصوّر کنیم.
امّا براى اینکه چنین نظریهاى به رأى معتزله در باب ثابتات که واسطه میان وجود و عدم بودند منتهى نگردد، ضرورتا لازم مىآید که براى ماهیات در مقام تقرّر نحوهاى از وجود را قائل شود که خود وى از آن در مرحله پیش از ایجاد به وجود الهى تعبیر کرده28 و در مرحله پس از ایجاد نیز ماهیات را موجود به وجود افراد خود در خارج مىداند.29 توضیح اینکه لازمه قول
به تقرّر ماهوى این است که ماهیات اشیا، پیش از ایجاد، از نحوهاى وجود در علم الهى برخوردار باشند و خداوند به عنوان فاعل بالعنایه، بر اساس نظام علمى خود، نظام عینى را بیافریند.
آنچه از این نظریه مورد استفاده این مقاله است مربوط به تبیین ابنسینا در باب کلّى طبیعى و نحوه وجود آن در خارج، و پاسخ به این پرسش اساسى است که ماهیت من حیث هى هى و به عنوان طبیعت شىء چگونه مىتواند در خارج موجود باشد؟ به نظر مىرسد که اینجا اشکالى قوى در برابر نظریه ابنسینا شکل مىگیرد؛ چراکه ممکن است کسى بپذیرد که ما مىتوانیم ماهیات را در مرتبه ذات لحاظ کنیم و این اعتبار هم به نحوى ریشه در واقع دارد، امّا از پذیرش این مطلب لازم نمىآید که این ماهیات «من حیث هى هى» در خارج موجود باشند؛ بلکه به محض آنکه وجود علمى ماهیات تبدیل به وجود عینى شد، دیگر ما چیزى جز شخص خارجى نخواهیم داشت. و این ادّعا که طبیعت اشیا داراى وجود و تحقّق خارجى باشد، جز بر ماهیات متقرّره در مرتبه تحقّقشان در علم الهى صدق نخواهد کرد؛ چراکه در آن مرتبه تشخّص عینى و خارجى وجود ندارد و تصوّر ماهیت به عنوان یک طبیعت عام و فراگیر که در صورت تحقّق داراى فرد یا افراد خارجى باشد ممکن است، در حالى که چنین تصوّرى درباره افراد محقّق در خارج بسیار دور از ذهن خواهد بود. به بیان دیگر، ماهیات موجوده چیزى جز اشخاص خارجى نخواهند بود.
این اشکال در حالى مطرح مىشود که ادّعاى ابنسینا صراحتا بر وجود خارجى طبیعت مشترک میان افراد ماهیات در مرتبه تحقّق خارجى (وجود طبیعى) و نه در مرتبه علم الهى (وجود الهى)، به عنوان امرى عام و فراگیر، مبتنى است.30 وى در ضمن، به ارائه تبیین خاصّ خود از کیفیت وجود خارجى ماهیت مىپردازد و به این منظور، از تفاوت گذاشتن میان ماهیت لابشرط و بشرط لا، و به عبارت دیگر، از تمایز قائل شدن میان اعتبارات مختلف ماهیت کمک مىگیرد. براى دقت در نقل مطلب، به عین عبارات وى از الهیات شفا اشاره مىشود:
و لو کان یجوز للحیوان بما هو حیوان مجردا بشرط ان لا یکون شىء آخر وجود فى الاعیان، لکان یجوز أن یکون للمثل الافلاطونیة وجود فى الاعیان، بل الحیوان بشرط لا شىء آخر وجوده فى الذهن فقط. و امّا الحیوان مجردا لا بشرط شىء آخر فله وجود فى الاعیان، فانّه فى نفسه و فى حقیقته بلاشرط شىء آخر، و ان کان مع ألف شرط یقارنه من خارج. فالحیوان بمجرّد الحیوانیة موجود فى الاعیان و لیس یوجب ذلک علیه أن یکون مفارقا بل هو الّذى هو فى نفسه خال عن الشرایط اللاحقة موجود فى الاعیان.31
عبارات ابنسینا گویاى این رأى اوست که ماهیت و طبیعت اشیا در ضمن افراد و اشخاص خارجى خود محقّق است. وى بیان مىکند که تحقّق کلّى طبیعى در ضمن افراد، هیچ خللى به لحاظ ذاتى آن وارد نمىسازد. ابنسینا مقصود خود را از حیوان محقّق در افراد خارجى به عنوان طبیعت مشترک میان افراد چنین بیان مىکند: «لانا نطلب حیوانا مقولا على کثیرین بان یکون کلّ واحد من الکثیرین هو هو.»32 وى در واقع معتقد است که این ماهیت مشترک موجود در خارج به گونهاى است که قابل حمل بر تکتک افراد خارجى آن ماهیت است. نتیجه اینکه در مورد ماهیاتى که داراى افراد متعدّد خارجى مىباشند، حتى اگر تنها یک فرد از آن افراد در خارج محقّق باشد، مىتوان گفت که کلّى طبیعى یا صورت نوعیه به عینه محقّق است؛ زیرا بر آن فرد خارجى قابل حمل مىباشد.
پس طبیعت مشترک چیزى نیست که هر جزئش در یکى از افراد محقّق گردد و زمانى تحقّقش کامل شود که تمامى افراد آن در خارج محقّق شوند؛ همین طور چیزى مستقل و خارج از افراد نیست، بلکه به محض تحقّق یک فرد همه حقیقت آن طبیعت تحقّق یافته است. البته نباید تصوّر شود که ماهیت لابشرط در صورت تحقّق خارجى، تبدیل به ماهیت بشرط شىء یا بشرط لا شده است؛ بلکه مطابق عبارات ابنسینا، کلّى طبیعى با حفظ کلّیتش و به عنوان امرى مشترک در ضمن ماهیت بشرط شىء یا بشرط لا مأخوذ است (نه اینکه در خارج، تبدیل به یکى از این دو شده باشد.) برعکس، عبارات وى صراحتا ناظر به استقلال طبیعت در ضمن تحقّق در افراد است.33
براى مثال، تحقّق کلّى طبیعى در ضمن اشخاص خارجى به گونهاى است که به طور همزمان، اعتبار لابشرط و بشرط شىء در شخص خارجى مأخوذ است و هیچیک از این دو اعتبار به استقلال دیگرى لطمهاى وارد نمىسازد. این ویژگى ماهیت لابشرط از آن جهت است که در چنین اعتبارى از ماهیت، هیچ شرطى مأخوذ نیست و به همین دلیل است که مىتواند در ذهن یا خارج موجود باشد؛ بدون اینکه لطمهاى به اعتبار لابشرط بودن آن وارد گردد.
باید توجه داشت که اصرار ابنسینا براى اثبات وجود ماهیت در خارجْ بدون دلیل نبوده، بلکه به جهت تأثیرات جدّى این نظریه بر مسائل معرفتشناختى و وجودشناختى بوده است. مهمترین اثر معرفتشناختى پذیرش این امر آن است که چنانچه طبیعت و ماهیت اشیا در ضمن افراد خود محقّق نبوده و از وجود عینى برخوردار نباشد، نتیجه این خواهد بود که آنچه ما از اشیاى خارجى ادراک مىکنیم، به نحوى که براى هریک از آنها ماهیت خاصّى را در نظر گرفته و سپس به دستهبندى آنها تحت مقولات مختلف مىپردازیم، منشأ انتزاع و ریشهاى در خارج نداشته و چیزى جز قالبهاى ذهنى ما نخواهد بود و چنین عقیدهاى همان نفى رئالیسم و واقعنمایى علم و به نوعى پذیرش ایدهآلیسم است؛ زیرا اساس طبقهبندى ماهیات اشیا اشتراکات و اختلافات ذاتى میان آنها بوده و شناخت ما نسبت به جهان خارج توسط این مفاهیم کلّى صورت مىپذیرد. حال، با انکار کلّى طبیعى به عنوان وجه مشترک واقعى میان اشیا، واقعنما بودن شناخت ما نسبت به خارج زیر سؤال مىرود؛ به علاوه، انکار اشتراکات واقعى میان اشیا امرى خلاف شهود هر فرد است. توضیح آنکه ایدهآلیسم در اینجا بدین معناست که واقعیت عالم خارج از ذهن چیزى است و ادراک ما از این واقعیت چیزى دیگر. بر این اساس، آنچه ما از جهان خارج از خود ادراک مىکنیم ساخته و پرداخته ذهن ماست؛ به نحوى که اگر ذهن انسان با قالبهاى ادراکى دیگرى ساخته مىشد، درک او از خارج نیز به گونه دیگرى مىبود. در این صورت، ادراک انسان واقعنما نبوده و معرفتْ امرى نسبى خواهد شد که بستگى به قالبهاى ذهنى موجود مدرِک دارد و بنابراین، انسان واقعیت را آنگونه که هست نخواهد شناخت؛ بلکه واقعیت آنطور که بر ما نمایان مىشود، مورد شناسایى ماست.
روشن است که چنین عقایدى از نظر حکمایى همچون ابنسینا مطابق با اندیشه سوفسطاییانى است که قائل به نسبیت معرفت بوده و آن را تابعى از ذهن بشر مىدانستند و چنانکه در تاریخ به روشنى بیان شده است، یکى از مهمترین عوامل شکلگیرى فلسفه توسط فیلسوفانى همچون سقراط، افلاطون و ارسطو در یونان باستان به عنوان جریانى رویارو با تفکر سوفسطایى آن زمان و در جهت اثبات واقعنمایى علم و ادراک بوده است.34 بنابراین، روشن است که چرا متفکر بزرگى همچون ابنسینا چنین دغدغهاى داشته و براى اثبات واقعنمایى علم به اثبات عینیت ماهیات در خارج و موجودیت آن در ضمن افراد خویش روى آورده است.
اثر مهم دیگر این نظریه را مىتوان در پیامدهاى وجودشناسانه آن جستوجو کرد. مىدانیم که مهمترین راه براى تبیین و توجیه کثرات عالم به ویژه کثرات عرضى در عالم مادّه، در زمان ابنسینا، تبیین کثرت ماهوى اشیا بوده است؛ بدین معنا که در آن زمان، منشأ کثرات عالم همان ماهیات محسوب مىشدند. روشن است که در صورت حقیقى نبودن ماهیات و تحویل آنها به صرف قالبهاى ذهنى، دیگر کثرت خارجى قابل تبیین نبود؛ چراکه لازمه منشأ اثر بودن ماهیت، واقعى بودن آن است و چیزى که واقعیت خارجى نداشته باشد چگونه مىتواند منشأ کثرات عالم محسوب گردد؟
با توجه به این توضیحات مىتوان تاحدّى به منشأ نظریه ابنسینا در باب کلّى طبیعى نزدیک شد. اگر بخواهیم در اینباره جانب انصاف را رعایت کنیم، باید اعتراف نماییم که نظریه وى اثر عمدهاى بر روند فکر فلسفى در آینده داشته است. امّا آیا این نظریه به ویژه با تکیه ابنسینا بر نظریه تقرّر ماهوى، با اشکال مواجه نخواهد بود؟ روشن است که این نظریه با همه اهمیتش از نقاط ابهامى رنج مىبرد و همچنان با پرسشهایى جدّى مواجه است؛ از جمله آنکه: آیا التزام به تقرّر ماهوى مىتواند منشئیت کلّى طبیعى را توجیه و تبیین کند؟ آیا نظریه تحقّق کلّى طبیعى در ضمن افراد، به نحوى همان اصالت دادن به فرد خارجى نیست؟ به عبارت دیگر، ماهیتى که با تحقّق حتى یک فرد از افراد خود عینیت مىیابد، آیا چیزى جز همان فرد خارجى است؟ و بنابراین اساسا چه لزومى دارد که ما کثرات عالم را به چیزى غیر از خود افراد و اشخاص بازگردانیم (در حالى که مىتوان منشأ آنها را به خود اشخاص بازگردانید)؟ در واقع، تنها راه توجیه اشتراکات حقیقى اشیا و یا کثرات عالم، التزام به چنین نظریهاى نیست؛ بلکه مىتوان خود طبیعت و ماهیت لابشرط را امرى اعتبارى و انتزاعى دانست که منشأ انتزاع آن همان شخص خارجى (ماهیت بشرط شىء) باشد، نه اینکه گفته شود: چون حقیقتا طبیعتى لابشرط وجود دارد، مىتوان شخص خارجى را ادراک کرد و چرا بالعکس نگوییم که چون شخص خارجى وجود دارد، ماهیت با این اعتبارْ تحقّق بالتبع خواهد داشت؟ این سؤال زمینهساز اندیشه بدیع ملّاصدرا در باب اصالت وجود است که منشأ اشتراکات میان اشیا و کثرات را به خود وجود بازمىگرداند. در ادامه تلاش مىکنیم با کمک گرفتن از آراى وى به رفع ابهامات نظریه ابنسینا پرداخته و پاسخهایى مناسب براى مسائل یادشده بیابیم.
ما در نظریه ملّاصدرا در باب وجود کلّى طبیعى در خارج، با دو مسئله اساسى روبهرو هستیم: 1) چگونگى وجود کلّى طبیعى در خارج؛ 2) چگونگى سازگارى این نظریه با اصالت وجود. براى تبیین دیدگاه ملّاصدرا در باب نحوه وجود کلّى طبیعى در خارج، لازم است تا دوباره به نظریه وى در باب اصالت وجود و اعتباریت ماهیت بازگردیم. براى ورود به مطلب نیز لازم است که تحلیلى از معناى موجودیت در فلسفه ملّاصدرا ارائه شود. ابتدا باید دید که وقتى گفته مىشود: «الف» موجود است، مقصود از موجودیت چیست؟ موجودیت در اینجا مىتواند در دو معنا به کار گرفته شود:
1. «الف» موجود است؛ به این معنا که داراى تحقّق عینى، منشأ آثار عینى و طارد عدم است. در واقع، چنین موجودیتى ناظر به موجودیت اصیل و بالذّات است.
2. «الف» موجود است، به این معنا که چیزى وجود دارد که الف بر آن صادق است و آن چیز حقیقتا به الف متّصف مىشود؛ مانند نابینایى که هرچند به معناى اول در خارج وجود ندارد، امّا به معناى دوم صادق است و شخص نابینا حقیقتا در خارج به وصف نابینایى متّصف مىشود.35
عبارات ملّاصدرا در مورد اینکه موجودیت ماهیت به معناى اوّل نیست صراحت داشته و هیچ ابهامى در آن وجود ندارد؛ بلکه عباراتى مبنى بر اینکه موجودیت ماهیت به معناى دوم موردنظر وى مىباشد، بارها بیان شده است. از جمله آنکه:
انّ الوجود فى الحقیقة من کلّ امر هو الوجود الخاص به و معنى موجودیة المعانى و المفهومات هو کونها صادقة علیها، محمولة لها. فمعنى کون الانسان موجودا عند التحقیق عبارة من کون بعض الموجودات محمولاً علیه انّه انسان.36
و همچنین این عبارت که: «و انّه موجود فى الخارج بمعنى انّه یصدق حدّه على اشیاء کثیرة فیه و لا یعنى بموجودیة الشىء الّا ذلک.»37 این عبارات دقیقا اشاره به این مطلب دارد که وقتى گفته مىشود: انسان موجود است، مقصود این است که موجوداتى در خارج حقیقتا متّصف به وصف انسانیتاند. نکتهاى اساسى در عبارات اخیر وجود دارد که مىتواند پاسخى دقیق به مسئله اصلى این مقاله محسوب گردد. مىدانیم که در زمان ابنسینا، چنین تحلیلهاى دقیقى از اقسام اطلاقات موجودیتْ مطرح نبوده است و بنابراین هنگامى که ابنسینا درباره نحوه تحقّق ماهیت لابشرط در خارج سخن مىگوید، ابهاماتى در تعابیر وى یافت مىشود؛ امّا با دقتهاى فلاسفه بعد از ابنسینا و تحلیلهاى دقیق ملّاصدرا، بسیارى از این ابهامات برطرف شده است. با این تحلیل، روشن مىشود که منظور از موجودیت کلّى طبیعى در خارج، مصداق حقیقى داشتن ماهیات است؛ به این معنا که در خارج، موجوداتى هستند که این کلّى طبیعى بر آنها قابل حمل بوده و آنها حقیقتا موضوع یا فرد آن مىباشند. گرچه ظاهر این تعبیر وى به برخى از تعابیر ابنسینا مبنى بر موجودیت کلّى طبیعى در ضمن افرادش شبیه است،38 باید توجه داشت که تفاوتهایى اساسى میان تبیین این دو فیلسوف از نحوه تحقّق کلّى طبیعى در خارج وجود دارد. با توضیحاتى که داده شد، روشن است که:
اوّلاً ابنسینا با اعتقاد به تقرّر ماهوى ممکنات، نوعى تقدّم براى ماهیت در مرتبه ذات (کلّى طبیعى) بر ماهیت بشرط شىء و بشرط لا قائل است. در این دیدگاه، ذهنى بودن یا خارجى بودن ماهیت، تابعى از ماهیت لابشرط است و اساسا کلّى طبیعى است که تحقّق ماهیت در ذهن و خارج را ممکن مىسازد. پس اشخاص خارجى و افراد ذهنى، مصادیق همان ماهیت لابشرطى هستند که قبل از ایجاد در علم الهى تحقّق داشته است. اما محقّق بودن کلّى طبیعى به وجود افرادش، از دیدگاه ملّاصدرا معناى دیگرى مىیابد. در اینجا آنچه اصل است همان وجود خارجى اشیا مىباشد و کلّى طبیعى امرى منتزع از وجودات خاصّ اشیاست: «إنّ الکلّى الطبیعى غیر موجود بالذّات بل الموجود بالذّات هو الوجود الخاص.»39 در این دیدگاه، برخلاف نظر ابنسینا، ماهیت خارجى (ماهیت بشرط شىء) است که منشأ انتزاع ماهیت لابشرط واقع مىگردد و به این معنا بر کلّى طبیعى تقدّم خواهد داشت. برخى تعابیر وى در اینباره چنین است:
فإنّ المسمّى بالکلّى الطبیعى و الماهیة لا بشرط لیس لها فى ذاتها من حیث ذاتها وجود و لا وحدة و لا کثرة... بل هى فى جمیع هذه الصفات تابعة لافرادها، موجودة بعین وجودها... .40
ثانیا پیش از این توضیح داده شد که هرچند ابنسینا کلّى طبیعى را محقّق در ضمن افراد مىداند، به جهت تقدّمى که براى آن قائل است، آن را امرى مستقل مىداند که با حفظ این استقلال در ضمن افرادش محقّق است؛ در حالى که با تفسیر جدیدى که ملّاصدرا از کلّى طبیعى ارائه مىدهد، دیگر در نظر گرفتن چنین استقلالى براى کلّى طبیعى بىمعنا خواهد بود. بالعکس نه تنها کلّى طبیعى داراى چنین تقدّمى نیست، بلکه چنانکه در بخش پیشین اشاره شد کلّى طبیعى امرى تبعى و انتزاعى است و هیچ نحوه استقلالى از اشخاص خارجى ندارد.
تا اینجا روشن شد که مقصود ملّاصدرا از موجودیت کلّى طبیعى چیست، و در اینکه از نظر وى موجودیت کلّى طبیعى از نوع دوم است تردیدى وجود ندارد؛ امّا براى تبیین دقیق کیفیت تحقّق کلّى طبیعى در خارج، لازم است تا رابطه وجود و ماهیت در فلسفه وى به دقّت بررسى شود؛ زیرا از آنجایى که کلّى طبیعى امرى منتزع از ماهیت بشرط شىء است، فهم کیفیت تحقّق آن در گرو درکى صحیح از نحوه تحقّق ماهیات خارجى است. درباره نحوه رابطه وجود و ماهیت در خارج، تفاسیر متعدّدى از کلام وى صورت گرفته است که به بررسى آنها خواهیم پرداخت. نظریات شارحان درباره اعتباریت ماهیت را مىتوان در سه دسته کلّى جاى داد:
1. ماهیت امرى عدمى و منتزع از حدِّ وجود است.41
2. ماهیت صرفا ساخته و پرداخته ذهن آدمى و انعکاس ذهنى وجود است.42
3. ماهیت همچون وجودْ امرى عینى و واقعى است.43
4. شایان ذکر است که ملّاصدرا عبارات متعدّدى درباره رابطه وجود و ماهیت و نحوه وجود ماهیت در خارج دارد، و ابهامهاى تعبیرهاى وى منجر به مطرح شدن طیفى از نظریات گوناگون در اینباره شده است. حال، باید دید که با توجه به تعابیر ملّاصدرا، کدام نظریه موجّهتر است.
عبارات متعدّدى وجود دارد که با عدمى دانستن ماهیت یا ذهنى بودن آن سازگارتر است؛ از جمله این عبارات:
انّ الماهیات ما شمت رائحة الوجود.44
و الاتّحاد بینالماهیة و الوجود نحو الاتّحاد بینالحکایة و المحکىوالمرآت و المرئى، فان ماهیة کلّ شىء حکایة عقلیة عنه و شبح ذهنى لرؤیته فىالخارج و ظلّ له.45
ملّاصدرا در جاى دیگر به نحوه ارتباط میان وجود و ماهیت چنین اشاره مىکند:
فانّ الماهیة نفسها خیالالوجود و عکسه الّذى یظهر منه فى المدارک العقلیة و الحسیة.46
انّ الماهیات ظلال و عکوس للوجودات.47
وى همچنین در قالب عباراتى به تبیین معناى اتحاد میان وجود و ماهیت مىپردازد:
بل الموجود فى الخارج لیس الّا الوجود بالذّات و امّا المسمّى بالماهیة فانّما هى متّحدة معه ضربا من الاتّحاد بمعنى ان للعقل ان یلاحظ لکلّ وجود من الوجودات معنى منتزعا من الوجود و یصفه بذلک المعنى بحسب الواقع، فالمحکى هو الوجود و الحکایة هى الماهیة و حصولها من الوجود کحصول الظلّ من الشخص و لیس للظلّ وجودا آخر.48
البته با تکیه صرف بر چنین تعابیرى، نمىتوان عقیده عدمى بودن یا ذهنى بودن ماهیات را به ملّاصدرا نسبت داد؛ چراکه وى عبارات دیگرى دارد که به هیچ وجه چنین تفسیرى را از رأى وى برنمىتابد. برخى از آنها از این قرار است:
فکما ان وجود الممکن عندنا موجود بالذّات و الماهیة موجودة بعین هذا الوجود بالعرض لکونه مصداقا لها، فکذلک الحکم فى موجودیة صفاته تعالى بوجود ذاته المقدس.49
همچنین بیان دیگرى که در آن، رابطه میان وجود و ماهیت را اینچنین به تصویر کشیده است: «وجود کلّ ممکن عین ماهیته خارجا و متّحد بها نحوا من الاتحاد.»50
این عبارات که بر عینیت ماهیت به تبع وجود تأکید دارد، درست در مقابل عباراتى است که سرابى و ذهنى بودن ماهیت را به تصویر مىکشد. بنابراین، باید به نحوى با استفاده از تعبیرات خود ملّاصدرا این تعارض ظاهرى را حل کرد. ادّعاى ما این است که وى هرگز به دنبال نفى خارجى بودن ماهیات، و ذهنى دانستن آنها نبوده، و شاهد این مدّعا نیز عبارات خود اوست. او، در واقع، مقصود خود را از عباراتى که توهّم عدمى بودن ماهیات را برمىانگیزند، چنین بیان کرده است:
فالحق ان مثل هذه المفهومات الکلّیة و الطبائع التصوّریة، موجودات بمعنى اتّحادها مع الهویات الوجودیة و لهذا قالت العرفا: الاعیان الثابتة ما شمت رائحة الوجود.51
عبارات وى صراحتا گویاى این معنا هستند که مقصود او در تعابیرى همچون «خیالالوجود»، «ما شمت رائحهالوجود»، «شبح ذهنى»، «ظلّ وجود» و عباراتى از این دست، هیچ و پوچ دانستن ماهیات به معناى انتزاعى صرف بودن نیست؛ بلکه مقصود وى تأکید بر موجودیت اصیل و بالذّات وجود، و به دنبال آن، موجودیت تبعى و بالعرض ماهیات در خارج، و تکیه داشتن ماهیات بر وجود در خارج است؛ چنانکه عبارات خود او شاهدى بر این مدّعا هستند:
و به [بالوجود] یحصل موجودیة الماهیات.52
امّا المسمّى بالماهیة فهى انّما توجد فى الواقع و تصدر عن العلّة لا لذاتها بل لاتّحادها مع ما هو الموجود.53
و در جاى دیگر در اینباره مىگوید: «لیس للماهیات و الاعیان الامکانیة وجود حقیقى، انّما موجودیتها بانصباغها بنور الوجود.»54
از نظر نگارنده، بهترین راه براى حلّ تعارض ظاهرى عبارات ملّاصدرا در باب کیفیت تحقّق ماهیت در خارج، کمک گرفتن از این فرضیه است که: ماهیت در این عبارات، به یک معنا به کار نرفته است و هرکدام را مىتوان بر معناى خاصّى از ماهیت حمل کرد. چنانکه پیش از این اشاره شد، معناى اوّلیه ماهیت در فلسفه ملّاصدرا عبارت است از ماهیتى که به معناى ظهور و ظلّ وجود است، و به همین معنا نیز از تحقّق و عینیت خارجى برخوردار است. این تحقّق مانند تحقّق سایه به صاحب سایه و تحقّق شأن به صاحب شأن، چیزى جدا از تحقّق وجود نمىباشد. بنابراین، عباراتى را که اشاره به تحقّق عینى ماهیات در خارج دارند مىتوان ناظر به این معناى ماهیت از نظر ملّاصدرا دانست. از سوى دیگر، گفته شد که ماهیت من حیث هى هى یا کلّى طبیعى، معناى دیگرى از ماهیت است که از ماهیت خارجى انتزاع شده و به این معنا امرى ذهنى است. بنابراین، مىتوان عبارات ملّاصدرا مبنى بر ذهنى بودن ماهیات را ناظر به این معناى ماهیت دانست. البته نباید انتزاعى دانستن کلّى طبیعى را به معناى نفى موجودیت آن دانست، بلکه کلّى طبیعى به عنوان یک مفهوم امرى منتزع از واقعیت خارجى مىباشد و موجودیت آن به این معناست که افرادى در خارج تحقّق دارند که این مفهوم قابل حمل بر آنهاست.
بنابراین، مشاهده مىشود که برخى با بىتوجهى به تمامى عبارات ملّاصدرا درباره ماهیات، راه افراط و تفریط را پیمودهاند: گروهى صرفا با در دست گرفتن عباراتى که ظاهرا بر ذهنى بودن ماهیات حمل مىشوند، ملّاصدرا را منکر وجود ماهیات در خارج دانستند و ماهیت را ساخته و پرداخته ذهن انسان معرفى کردند؛55 عدّهاى دیگر با در نظر گرفتن عباراتى مبنى بر عینیت ماهیت و وجود، تا جایى پیش رفتند که قائل به وجود حقیقى ماهیات در خارج شدند، بدون اینکه هیچ تفاوتى در نحوه وجود این دو (= وجود و ماهیت) در خارج قائل شوند.56
در واقع، هر دو گروه از نتایج رأى خود غافل ماندند. اشکال گروه اوّل در این است که ذهنىِ محض دانستن ماهیت منجر به نوعى ایدهآلیسم معرفتى و انکار شناخت واقعنماى جهان خارج از ذهن به علم حصولى مىشود، در حالى که تعاریف ملّاصدرا از فلسفه بر شناخت واقعى جهان خارج توسط انسان تأکید داشته و علم حصولى را واقعنما مىداند. افزون بر این، سرابى دانستن ماهیات (یا ساخته ذهن بودن آنها) اساسا به انکار علم حصولى به اشیا مىانجامد؛ چراکه ملّاصدرا علم حصولى به اشیا را تنها از طریق علم به ماهیات آنها محقّق مىداند؛ بنابراین، با انکار ماهیات به عنوان امورى عینى و واقعى، علم حصولى به جهان خارج امکانپذیر نخواهد بود. این در حالى است که بسیارى از عبارات وى مؤکدا به وجود ماهیات در خارج به معنایى که گفته شد اشاره دارد. بنابراین باید توجه داشت که میان انکار مطلق خارجى بودن ماهیات و انکار تقدّم ماهیت بر وجود و نفى تقرّر ماهوى، تفاوت وجود دارد و از مهمترین پیامدهاى اثبات تقدّم وجود بر ماهیت و به دنبال آن اثبات اصالت وجود، در مرحله اوّل انکار موجودیت بالذّات ماهیات به معناى ظهورات وجود در خارج و اثبات موجودیت بالعرض آنها با تکیه بر وجود، در مرحله دوم تبیین وجودى از مشترکات میان اشخاص خارجى ماهیت و نیز کثرات خارجى، و در مرحله سوم ارائه تعریفى جدید از کلّى طبیعى به معناى مفهومى منتزع از ماهیات خارجى است. در نتیجه، روشن است که التزام به اصالت وجود هیچ منافاتى با خارجى دانستن ماهیات به معناى ظهورات وجود ندارد؛ بلکه آنچه با این اصل ناسازگار است همانا محقّق دانستن کلّى طبیعى به نحو اصیل و بالذّات در خارج مىباشد و اعتراض اصلى ملّاصدرا در انکار وجود بالذّات ماهیات ناظر به آن دسته از حکمایى است که با اعتقاد به اصالت ماهیت، قائل به تحقّق بالذّات آن بودند که بیشتر به رأى میرداماد در اینباره بازمىگردد.
مسئله دیگرى که با اصالت وجود ناسازگار است مقدّم دانستن کلّى طبیعى بر ماهیات خارجى مىباشد؛ مسئلهاى که منشأ اشکالاتى در نظریه ابنسینا بود و ملّاصدرا با نگاهى جدید به کلّى طبیعى، تبیینى دقیق از نحوه تحقّق آن به دست داد که اشکالات نظریه ابنسینا را دربر نداشت. امّا اشتباه گروه دوم، که معتقدند: هیچ تفاوتى در نحوه تحقّق وجود و ماهیت در خارج وجود ندارد، در توجه نکردن به معناى دقیق و لوازم اصالت وجود است. ملّاصدرا پس از طرح مسئله اصالت وجود، در تعابیر متعدّدى، به تفاوت جدّى میان تحقّق وجود و ماهیت تصریح کرده است که پیش از این نیز به برخى از آنها اشاره شد. تعابیرى مثل شبه وجود، ظلّ وجود، شأن وجود، مظهر وجود و... از آن دست محسوب مىشوند. وى در تعابیرى صریحا به تفاوت در نحوه آشکار شدن وجود و ماهیت بر انسان اشاره کرده است، از جمله این تعبیر که: «المشهود هو الوجود و المفهوم هى الماهیه.»57 برخى با غفلت از این تعابیر، نحوه درک ما از وجود و ماهیت را یکسان پنداشتهاند. یکى از مثالهاى ایشان در اثبات عینیت وجود و ماهیت در تحقّق، مثال «آب درون کوزه» است:58 اگر پرسیده شود که محتواى درون کوزه چیست، پاسخ چه خواهد بود؟ ایشان معتقدند که چه بگوییم محتواى کوزه آب است و چه بگوییم محتواى کوزه وجود است، در هیچیک از این دو پاسخ، مجازگویى نکردهایم و همانطور که حقیقتا محتواى کوزه را وجود تشکیل داده، عینا آن محتوا را آب تشکیل داده است. امّا به نظر مىرسد که مطلب دقیقا برعکس باشد، یعنى آنچه ما حقیقتا از محتواى درون کوزه درک کردهایم «آب» است نه «وجود»؛ یعنى در اینجا اسناد حقیقت به «آب» اسناد حقیقى، و اسناد حقیقت به «وجود» اسناد مجازى خواهد بود. گره بحث مربوط به تفاوت علم حصولى و حضورى در انسان است و با اندکى توجه مشکل آن برطرف خواهد شد. از نظر ملّاصدرا، «وجود» به ادراک حصولى قابل درک نیست (هرچند قابل اثبات است)، و هیچ راهى جز شناخت حضورى براى دستیابى به آن وجود ندارد؛ در حالى که ما وقتى از «آب» سخن مىگوییم، در واقع از مفهومى حرف زدهایم که ابتدا به کمک اندامهاى حسّى اثرى از آن دریافت کرده و سپس به درک مفهومى کلّى از «آب» نائل شدهایم. روشن است که در این صورت، علم ما به محتواى کوزه علمى حصولى است و در علم حصولى، سروکار ما مستقیما با مفاهیم است نه متن واقع، بلکه درک ما از متن واقع به واسطه همین مفاهیم خواهد بود. پس وقتى گفته مىشود: «المشهود هو الوجود و المفهوم هى الماهیه»، مقصود اشاره به تفاوت ادراک انسان از «وجود» و «ماهیت» است که ریشه در تفاوت میان نحوه تحقّق این دو در خارج دارد. به عبارت دیگر، نحوه تحقّق ماهیات در خارج به گونهاى است که انسان از دریچه مفاهیم، قادر به ادراک حصولى ماهیات است؛ در حالى که تحقّق وجود به گونهاى است که جز از طریق ادراک حضورى و بىواسطه قابل درک نیست. پس آنچه ما از محتواى کوزه به درک حصولى دریافتهایم، ماهیت آب است نه وجود آن، و آب مفهومى است که ماهیت محقّق در خارج را از دریچه آن مىشناسیم.59
نتیجهاى که از مجموع این مباحث حاصل مىشود این است که ملّاصدرا نه قائل به سرابى و ذهنىِ محض بودن ماهیات است و نه قائل به عینیت ماهیت و وجود در تحقّق؛ بلکه وى همانطور که در ابتداى بحث گفته شد، بر اساس اصالت وجود، قائل به عینیت ماهیت به این معناست که ماهیت به معناى ظهور وجود، حقیقتا در خارج وجود دارد، امّا این موجودیت، یک موجودیت اصیل و بالذّات همچون موجودیت وجود نیست؛ بلکه از آنجایى که ماهیتْ ظهور و سایه وجود است، بدون وجود، هیچ تحقّقى در خارج ندارد یا به عبارت دیگر، تحقّقى جز تحقّق وجود ندارد، زیرا سایه چیزى جز صاحب سایه و شبه چیزى جز صاحب شبه نیست. بنابراین، ماهیت به تبع و عرضِ وجود موجود است نه به نحو مستقل؛ پیش از این، معناى دقیق تحقّق بالعرض ماهیت توضیح داده شد.
نتیجهگیرى
ماهیت در فلسفه یونان، به ویژه در اندیشه ارسطو، همان واقعیت است. طبق این نظریه، آنچه در خارج وجود دارد همان ماهیات اشیاست که ذهن انسان با طبقهبندى آنها، ماهیات را در قالب مقولات دهگانه مىشناسد. امّا با مطرح شدن نظریه تمایز میان وجود و ماهیت در فلسفه فارابى و به تبع آن ابنسینا، تعریف جدیدى از ماهیت تحت عنوان کلّى طبیعى یا ماهیت من حیث هى هى شکل گرفت و در مقابل آن، این مسئله مطرح شد که چگونه ماهیت با لحاظ ذاتىاش امکان تحقّق در خارج را دارد؟ دیگر با تحلیل ارسطویى، پاسخ به این پرسش امکانپذیر نبود. متفکران بزرگ اسلامى از جمله ابنسینا و ملّاصدرا با دو نظرگاه متفاوت به تعریف ماهیت من حیث هى هى پرداخته و هریک به نحوى خاص، چگونگى تحقّق ماهیات در خارج را تبیین کردند. ابنسینا با طرح نظریه تقرّر ماهوى، به تبیین منشئیت طبیعت و ماهیت پرداخت و تلاش کرد تا از این طریق، توجیهى براى موجودیت کلّى طبیعى در خارج به دست دهد. گرچه در نظریه ابنسینا کیفیت وجود کلّى طبیعى در خارج با ابهاماتى مواجه بود، امّا بعدها با دقیقتر شدن تحلیلهاى راجع به وجود و ماهیت و دستهبندى اقسام اطلاقات وجود در ملّاصدرا بسیارى از این ابهامات برطرف شد. ملّاصدرا با طرح نظریه اصالت وجود و با دقّت خاصّ خود در بیان تفاوت دو معناى مختلف از ماهیت، به تبیین کیفیت تحقّق ماهیات در خارج پرداخت. وى درباره ماهیت به عنوان ظهور و شأن وجود، قائل به عینیت و تحقّق بالعرض گردید و درباره کلّى طبیعى نیز عباراتى را مبنى بر انتزاعى بودن چنین معنا و مفهومى از ماهیت بیان داشت؛ او با تبیین وجودى از حقایق مشترک میان اشیا و نیز کثرات خارجى، فلسفهاش را از اصالت دادن به کلّى طبیعى بىنیاز ساخت. بر اساس نظریه وى، در واقع، آنچه اصالتا واقعیت را تشکیل مىدهد وجود است؛ ماهیتْ ظهور وجود مىباشد و بنابراین منشأ و تکیهگاهى جز وجود ندارد. با مطرح شدن نظریه اصالت وجود و انکار تقرّر ماهوى توسط ملّاصدرا، ماهیت و طبیعت در حکمت متعالیه معنا و تعریف دیگرى یافت. در این فلسفه، از ماهیات اشیا نیز تبیینى وجودى ارائه شد و دیگر ماهیت به جاى آنکه چیزى در مقابل وجود باشد، به عنوان امرى که ظهور حقیقتى باطنى به نام وجود است و وجه، شأن، و سایه آن به حساب مىآید، مطرح شد. این تعریف جدید از ماهیت، علاوه بر آنکه تبیین معنادارترى از نحوه وجود کلّى طبیعى (ماهیت من حیث هى هى) در خارج ارائه مىدهد، پیوندى ناگسستنى میان وجود و ماهیت را شکل مىدهد که نه تنها هیچگونه ناسازگارى میان تحقّق آن دو وجود ندارد، بلکه شناخت و درک حصولى از وجود بدون تحقّق ماهیات امکانپذیر نخواهد بود. در این دیدگاه، ماهیت به عنوان پرتوى از حقیقت هستى است که اعتبار آن در مرتبه ذات و به نحو لابشرط چیزى جز اعتبار ذهن بشر نیست که منشأ این انتزاع و اعتبار نیز همان وجود خارجى ماهیات به عنوان ظهور وجودات اشیا مىباشد. به همین جهت است که ملّاصدرا در تعابیر خود، موجودیت کلّى طبیعى را به عنوان مفهومى لابشرط، به معناى مصداق خارجى داشتن این مفهوم مىگیرد.
پی نوشت
1ـ ابنسینا، الالهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ص 200ـ201.
2ـ همان، ص 200.
3ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه بر الهیات شفا، تصحیح، تعلیق و مقدّمه نجفقلى حبیبى، با اشراف سیدمحمّد خامنهاى، ص 824.
4ـ ابنسینا، الالهیات، ص 200.
5ـ مرتضى مطهّرى، شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 59.
6ـ ابنسینا، الالهیات، ص 204.
7ـ ابنسینا، النجاة، ص 548.
8ـ ابنسینا، الالهیات، ص 207.
9ـ همان، ص 206.
10ـ همان، ص 207.
11ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 2، ص 287.
12ـ همان.
13ـ رضا اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفه معاصر، مقاله چهارم، ص 102.
14ـ همان، ص 98.
15ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 272.
16ـ همان، ج 2، ص 36.
17ـ همان، ص 290.
18ـ همان، ج 4، ص 213.
19ـ همان، ص 20.
20ـ همان، ج 2، ص 36.
21ـ همان، ص 290.
22ـ ابنسینا، الالهیات، ص 204.
23ـ رضا اکبریان، همان، ص 85.
24ـ ر.ک: ابنسینا، النجاة.
25ـ ابنسینا، الالهیات، ص 207.
26ـ همان، ص 204.
27ـ همان، ص 201 و 203.
28ـ همان، ص 207.
29ـ همان، ص 206.
30ـ همان، ص 206ـ207 و نیز ر.ک: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، شرح خواجه نصیرالدین طوسى و قطبالدین رازى، ص 6و7.
31ـ ابنسینا، الالهیات، ص 206.
32ـ همان، ص 207.
33ـ همان، ص 259ـ260.
34ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفى، ص 46ـ48.
35ـ حسن معلّمى، «اعتباریت ماهیت از عرش عینیت تا فرش سرابیّت»، معرفت فلسفى، ش 3، ص 92ـ93.
36ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه بر الهیات شفا، ص 836.
37ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 33.
38ـ ابنسینا، الالهیات، ص 207.
39ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 4، ص 213.
40ـ همان، ج 7، ص 285.
41ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، ج 1، تعلیق محمّدتقى مصباح، ص 31.
42ـ همو، نهایهالحکمة، ص 30.
43ـ حسن معلّمى، همان و نیز ر.ک: غلامرضا فیاضى و احمدحسین شریفى، «اصالت وجود و عینیت ماهیت»، پژوهش و حوزه، ش 1.
44ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 49.
45ـ همان، ج 2، ص 236.
46ـ همان، ج 1، ص 198.
47ـ همان، ص 210.
48ـ همان، ص 403.
49ـ ملّاصدرا، المشاعر، ص 54ـ55.
50ـ همان، ص 28.
51ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه بر الهیات شفا، ص 837.
52ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 108.
53ـ همان، ج 2، ص 235.
54ـ همان، ج 2، ص 339ـ340.
55ـ عبدالرسول عبودیت، «اصالت وجود»، معرفت فلسفى، ش 2، ص 186.
56ـ غلامرضا فیاضى و احمدحسین شریفى، همان، ص 78ـ79.
57ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 348.
58ـ غلامرضا فیاضى و احمدحسین شریفى، همان، ص 78.
59ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: رضا اکبریان، همان، مقاله چهارم، ص 90ـ93 و نیز مقاله هشتم، ص 191ـ203.
- ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى و قطبالدین رازى، قم، البلاغه، 1383.
- ـ ـــــ ، الالهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، چ دوم، قم، بوستان کتاب، 1387.
- ـ ـــــ ، النجاة، چ دوم، قم، مرتضوى، 1364.
- ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفى، چ سوم، تهران، خوارزمى، 1380.
- ـ اکبریان، رضا، حکمت متعالیه و تفکر فلسفى معاصر، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1386.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایهالحکمة، تعلیق محمّدتقى مصباح، تهران، الزهرا، 1363.
- ـ ـــــ ، نهایهالحکمة، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1362.
- ـ عبودیت، عبدالرسول، «اصالت وجود»، معرفت فلسفى، ش 2، زمستان 1382، ص 177ـ206.
- ـ فیاضى، غلامرضا و احمدحسین شریفى، «اصالت وجود و عینیت ماهیت»، پژوهش و حوزه، ش 1، بهار 1379، ص 71ـ68.
- ـ مطهّرى، مرتضى، شرح مبسوط منظومه، چ دوم، تهران، حکمت، 1404ق.
- ـ معلّمى، حسن، «اصالت ماهیت از عرش عینیت تا فرش سرابیت»، معرفت فلسفى، ش 3، بهار 1383، ص 89ـ106.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، شرح و تعلیقه بر الهیات شفا، تصحیح، تحقیق و مقدّمه نجفعلى حبیبى با اشراف سیدمحمّد خامنهاى، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382.
- ـ ـــــ ، الحکمهالمتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، چ چهارم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1410ق.
- ـ ـــــ ، المشاعر، اصفهان، مهدوى، بىتا.