سال پنجم، شماره چهارم، تابستان 1387، 242ـ 193
مسعود اميد1
چكيده
نظريه «فطرت» در آغاز به عنوان نظريهاى فلسفى و به منزله نظريهاى روانشناختى ـ معرفتشناختى، كه مشتمل بر عناصر و ايدههاى متعدد و متنوّعى است، محور تحقيقات بسيارى از فلاسفه در قرن هفدهم بود. اين نظريه از جمله نقاط تلاقى و چالش در گفتوگوى فلسفى و انتقادى فلاسفه اسلامى با فلاسفه غرب نيز به شمار مىرود.
اين نظريه از يكسو، مسبوق به زمينه و سابقهاى تاريخى است و از سوى ديگر، خود را در اشكال گوناگون، در ديدگاههاى فلاسفه و متفكران و محققان بعدى آشكار ساخته و به نمايش گذاشته است.
اين مقاله درصدد بيان زمينه تاريخى اين نظريه پيش از قرن هفدهم و نيز استمرار آن در اشكال نظرى، در دوره پس از آن است (البته بدون آنكه شامل نظرات فلاسفه دكارتى و كانتى شود.) اين گزارش تاريخى اولا، مىتواند گستره اين نظريه را در انديشه فلاسفه و محققان روشن سازد و ثانيآ، مىتواند بر چالش ميان فلاسفه اسلامى و برخى فلاسفه غربى، كه بر محور نظريه فطرت دور مىزند، نورى جديد بيفكند.
كليدواژهها : فطرت، دستگاه ادراكى.