سال پنجم، شماره اول، پاييز 1386، 25ـ 11
محمّد حسينزاده1
چكيده
در عصر حاضر، رويكردهاى گوناگونى در معرفتشناسى مشاهده مىشوند. در رويكرد مبتنى بر فلسفه تحليلى، يكى از مباحث مهم و بنيادين «تحليل معرفت» است. بسيارى از معرفتشناسانى كه چنين رويكردى دارند به تحليل فلسفى يا تعريف حقيقى آن پرداخته، پس از نقد تعريف سنّتى «معرفت»، تلاش كردهاند نقصهاى آن را ترميم كنند و در نتيجه، تعريفى جامع و مانع ارائه دهند. اختلاف ميان اين عده درباره تعريف «معرفت» و بيان مؤلّفهها يا شرايط آن و نيز درستى يا نادرستى اصل تحليل، به رغم سالها بحث و پژوهش، عميقتر شده است. در مقابل، عدهاى بر اساس مبانى ويژه خود، تحليل معرفت را نادرست مىدانند.
به نظر مؤلف، نه تنها به تحليل فلسفى معرفت و تعريف حقيقى آن نيازى نيست، بلكه حتى اين كار ناممكن است. اگر «معرفت» به تعريف نياز داشته باشد، تعريف قراردادى كفايت مىكند. در واقع، نظر نگارنده درباره اين مسئله دو جنبه دارد: سلبى و اثباتى. جنبه سلبى آن ترديد در امكان دستيابى به تحليل دقيق معرفت يا انكار آن است، و جنبه اثباتى آن ارائه راهحلى براى حل مسئله. البته برخى از معرفتشناسان معاصر بر اساس مبانى ويژه خود، به نتيجه اول رسيدهاند؛ اما به جهت دوم تاكنون توجهى نشده است. اين مقاله تلاش كرده است راه حلّى براى مسئله مزبور ارائه دهد كه با آن مىتوان به اين نزاع طولانى خاتمه داد.
كليدواژهها : تحليل، معرفت، معرفت قضيهاى، مفاهيم بديهى، تعريف قراردادى، واژههاى متعارف.