سال هفتم، شماره چهارم، تابستان 1389، 167ـ183
منصور مهدوى1
محمدجواد صافيان2
چكيده
هستى يكى از زيربنايىترين مفاهيم فلسفه هگل است كه نقطه شروع منطق او نيز شمرده مىشود. در اين مجال، به بررسى مقوله هستى در منظومه فكرى هگل مىپردازيم. يگانگى هستى با شناسايى و اينكه هستى در نظر هگل داراى تجرّد است و اين تجرّد ناشى از قواعدى است كه او براى سهپايههاى خود وضع مىكند، از جمله مباحث ماست. از ديگر نقاط مهمّ بررسى هستى، يافتن دلايل هگل در نخستين بودن اين مقوله است؛ و اينكه او با چه توجيهى ديگر مقولات متكثّر خود را بر اين پايه مىنهد؟ هگل همچنين براى هستى تقسيماتى قائل شده كه ذكر آن آمده است. نكته قابل توجه ديگر تفاوتى است كه او ميان «وجود» و «هستى» مىنهد، اين دو را با ظرافت از هم جدا مىكند و هريك را در جايگاه خاصّ خود قرار مىدهد. در كنار اين مباحث، سنجش نظريات هگل به محك نقد، از ديگر محورهاى اصلى ماست كه كوشيدهايم به نحو منصفانه آن را بررسيم.
كليدواژهها: هگل، هستى، مثال مطلق، تقسيمات هستى، وجود و هستى متعيّن.