سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 11ـ36
رضا اكبريان*
حسين قاسمى**
چكيده
از ديرباز، مسئله نسبت ذهن و عين ـ و ملاك واقعنمايى آن ـ در مكاتب مختلف فلسفى مطرح بوده است. افلاطون واقعنمايىِ ذهن را براساس «وجود عينى مُثُل، وجود پيشينى نفس، و تذكّرى بودن معرفت» تبيين كرد. ارسطو نيز وحدت ذهن و عين را در «صور مجرّد» جستوجو نمود. در جهان اسلام، «تمايز وجود و ماهيت» باعث شد تا تقرّر ماهوى بيش از پيش برجسته گردد و معضل وجود ذهنى جدّىتر پيگيرى شود. ابنسينا بر اين اساس بود كه «خدا و عقل فعّال» را به عنوان موجوداتِ مجرّد، ضامن اين حاكويت دانست.
نويسندگان اين مقاله تلاش مىكنند نشان دهند ملّاصدرا، بهتر از پيشينيان خود، به اين مسئله پرداخته است. او ثنويت ذهن و عين را با استفاده از «اصالت وجود، اصل تشكيك در حقيقت وجود، اصل تعلّق جعل به وجود، قيام صدورى صور علميه به نفس و حركت اشتدادى نفس»، به وحدت مىرساند. او با استفاده از اين اصول، هر دو ساحت ذهن و عين را در حقيقت عينيه واحده وجود به وحدت مىرساند. تعبير وى از وجود ذهنى در مرتبه وحدت تشكيكى وجود «وجود ظلّى»، و در مرتبه وحدت شخصى وجود «ظهور ظلّى» است.
كليدواژهها: وجود ذهنى، واقعنمايى، قيام صدورى، تشكيك در وجود، عقل فعّال، صور محض، حقيقت وجود.